اشاره
درباره نوع تحلیل و نگاه تحلیل و نگاه اتحاد جهاهیر شوروی به عنوان یکی از ابرقدرتهای جهان دو قطبی به وقایع منجر به انقلاب اسلامی ایران، نظرات یکسانی وجود ندارد. مطابق نگرشی کم و بیش غالب؛ برخی برای مسکو نقشی مثبت و تأییدآمیز در قبال نهضت مردم ایران قائلند. به این معنی که فروپاشی حکومتی در منطقه که از پایه های مهم سیاست های جهان غرب در خاورمیانه و خلیج فارس بود، مطابق منطق جنگ سرد نمی تواند مورد حمایت یا دست کم رضایت بلوک سیاسی متخاصم نباشد. این نوع نگاه، شاید برخاسته از تحلیلی نه چندان عمیق از مناسبات حاکم بر جهان دو قطبی باشد. تبلیغات وسیع حکومت شاه مبنی بر این که کمونیست ها پشت پرده اغتشاشات ایران هستند هم در تقویت این نگرش نقش قابل توجهی داشته است. اما مطالعه وقایع و اتفاقات، و تحلیل مناسبات سیاسی و بین المللی سال ها و ماه های منجر به پیروزی انقلاب اسلامی، نتایجی متفاوت به دست می دهد که اگر تحلیل پیش گفته را یک سره از صحنه خارج نسازد، دست کم پرسش ها و تردیدهای جدی درباره دقت و درستی آن می آفریند.در مطلب پیش رو تلاش شده ابتدا نگاهی به تحلیل های محافل آکادمیک شوروی از وقایع منتهی به انقلاب اسلامی ایران انداخته شود، سپس بخش های مهم مناسبات تهران و مسکو و کیفیت این رابطه مورد بررسی قرار گیرد؛ رابطه ای که شناخت چگونگی آن در بستر جهان دو قطبی، درک بهتری از رویکرد مسکو به وقایع ایران به دست می دهد.
سرانجام بررسی برخی اسناد و برخی وقایع تاریخی ما را به نشان دادن دلایل طرح ادعای پیش گفته نزدیکتر می سازد. در این مطالعه تأکید بر بررسی حوادث منجر به انقلاب ایران از منظر مناسبات بین المللی قدرت است و توجه کمتری به تحلیل رخدادهای داخلی شده است.
همین جا ذکر این نکته ضروری است که سیاست دیگر کشورهای بلوک شرق نیز در این زمینه به طور مشخص تابعی از رویکرد مسکو به مسائل ایران است. به عبارت دیگر تقریبا هیچ تفاوت معناداری نمی توان بین شکل رابطه کشورهای بلوک شرق و ایران از یک سو و مناسبات تهران و مسکو از سوی دیگر مشاهده کرد. تنها در زمینه مباحث اقتصادی و بازرگانی به میزان برخورداری این کشورها از تکنولوژی می توان سطوح متفاوتی از همکاری با تهران را سراغ گرفت. اما در بعد مناسبات سیاسی با ایران نمی توان رفتاری مغایر یا متفاوت با سیاست های مسکو را دید. از همین رو در متن پیش رو، سیاست های مسکو در قبال انقلاب ایران به عنوان شاخص رفتار بلوک شرق در این زمینه در نظر گرفته شده است.
محققان شوروی، تحلیل مارکسیستی و انقلاب ایران
شاید به طور عمومی بتوان دیدگاه های محققان و کارشناسان را یکی از مبانی شناخت، تحلیل و تصمیم سازی حکومت ها دانست؛ آن گونه که در کشورهای بسیار – به طور مثال دولت ها- در سیاست خارجی و دیپلماسی وابستگی معناداری به یافته ها و نتیجه تحقیقات مراکز علمی و دانشگاهی دارند. اما آن گاه که سخن از حکومت شوروی و نظام سراسر ایدئولوژیک آن به میان می آید، تفاوت های فراوانی در این امر رخ می نماید؛ نگاهی کاملا مبتنی بر تعالیم و ایدئولوژی مارکسیستی سلطه خود را بر حوزه های مختلف معرفتی می گسترد و به عنوان تنها گفتمان، شاحص بازشناسی سره از ناسره می شود. به این ترتیب دانشمندان و محققان نیز پیرو گفتمان حاکم می شوند. این امر در تحلیل های محققان شوروی از انقلاب ایران به خوبی هویداست.در اتحاد شوروی، نظریه پردازان حزب کمونیست تلاش می کردند سیاست خارجی این کشور را متمایز از کشورهای دیگر و مبتنی بر اصول ایدئولوژیک جلوه دهند. رهبران این کشور نیز معتقد بودند با توجه به صحت نظریات مارکس و لنین خواهند توانست از آنها به عنوان راهنمای عمل بهره گیرند. بنابراین در بررسی رفتار سیاست خارجی این کشور، فراز و نشیب قابل ملاحظه ای برای ایجاد انطباق میان اهداف ایدئولوژیک و اهداف ملی به چشم می خورد. از همان دوران آغازین شکل گیری نظام کمونیستی، لنین در مواجهه با واقعیت های جهان پیرامون روسیه، در همان حال که نظریه تضاد آشتی ناپذیر نظام های سوسیالیستی و سرمایه داری را مطرح می ساخت، نظریه «همزیستی مسالمت آمیز» را نیز مورد توجه قرار داد. در واقع در برداشت دیالکتیکی مارکس و لنین فضای مناسبی برای انعطاف در برابر فشارهای وارده بر اتحاد شوروی وجود داشت. (1)
به این ترتیب قالبی برای «تحلیل» شکل می گرفت که هر اتفاق و رویدادی ابتدا در آن چارچوب قرار گرفته، سپس مختصات آن فهمیده می شد. این منطق تحلیل در تبیین و بررسی ناآرامی های منجر به انقلاب 1357 ایران نیز لاجرم به کار می فت. این چارچوب تحلیل کاملا پایبند نظریه مارکسیستی – لنینیستی بود. از آنجا که تمامی موضوعات تاریخ از دیدگاه مارکسیستی – لنینیستی بررسی می شد، نتیجه گیری ها هم باید موافق با این نظریه از آب در می آمد، در غیر این صورت برداشت ها و نتیجه پژوهش محققان، غیرعلمی محسوب می شد. شاید به همین دلیل نتیجه گیری اغلب محققان شوروی درباره موضوعات سیاسی، شبیه یکدیگر است. (2)
اگر چه از یک سو محققان این کشور ناگزیر از بررسی پدیده ها در چارچوب تحلیل پیش گفته بودند و به همین منوال سیاستمداران و دیپلمات های شوروی نیز به همین راه می رفتند؛ اما برخی واقعیات ملموس و گریزناپذیر خارجی نیز خود را تحمیل می کردند. به این ترتیب سیاستمداران شوروی ناچار باید در مواقعی استثناهایی در نظر می گرفتند یا از کنار مواردی با «بی تفاوتی ایدئولوژیک» گذر می کردند. در مورد رژیم شاه در ایران نیز همین گونه است. یعنی مسکو به دلیل اهمیتی که برای روابط با تهران قائل بود، حفظ آن را در جایگاهی فراتر از تبلیغات ایدئولوژیک می نشاند و عملا آن را در چارچوب تز «همزیستی» مشاهده می کرد. به این ترتیب تا مدتها پس از آغاز قیام مردم ایران علیه حکومت، نه تنها اخبار این وقایع – آن گونه که اخبار ناآرامی در یک کشور متعلق به ارودگاه غرب برجسته می شد – در رسانه های شوروی انتشار نمی یافت، بلکه محققان روس رویدادهای ایران را فاقد اصالت و ریشه دانسته و آنها را چندان درخور توجه و بررسی عمیق نمی یافتند.
روزنامه های شوروی به جای آنکه نارضایتی های عمومی در ایران را در تجزیه و تحلیل هایشان منظور کنند و حتی در گزارش رویدادها بیاورند، تا تابستان 1357 سیاست سکوت را در قبال این رخدادها در پیش گرفتند. تفسیرهایی که قبل از این تاریخ، درباره وقایع ایران در مطبوعات شوروی به عمل می آمد بیشتر موافق شاه بود.(3)
به تدریج و با نزدیک شدن به سقوط حکومت شاه می توان از انتشار اخبار و ارائه تحلیل هایی درباره ریشه ها و دلایل حرکت مردم ایران در آثار این محققان سراغ گرفت. البته همه این تحلیل ها در چارچوب گفتمان مارکسیسم و با در نظر گرفتن مفهوم تعارض و مبارزه طبقاتی انجام می شد. این تحلیلگران به آسانی حاضر به اطلاق واژه «انقلاب»- که جایگاهی خاص در ادبیات سیاسی چپ دارد – به حرکت اعتراضی و گسترده مردم ایران نمی شدند.
انقلاب در ادبیات چپ سیاسی
«انقلاب» از نظر مارکسیست ها یکی از قانون های اساسی دیالکتیکی رشد جامعه و شعور بشری است. انقلاب اجتماعی، مرحله مهمی در پیشرفت اجتماعی و مرحله عمیقی در رونق نیروهای تولیدکننده و مناسبات تولیدی است که به روش های قهرآمیز، ساختار اجتماعی کهن را با ساختارهای اجتماعی جدید عوض می کند. بنابر عقیده مارکسیست ها، انقلاب اجتماعی که توسط طبقات پیشرفته صورت می گیرد، ساختار پیشرفته جامعه و حکومت دولتی پیشرفته را تأسیس می کند. طبق نظر آنها این مرحله حتماً در پیشرفت جامعه ای که از طبقات متضاد تشکیل شده، صورت می پذیرد؛ یعنی در جامعه، تضاد میان نیروهای جدید تولیدکننده و مناسبات تولیدی سنتی، تنها از راه انقلاب اجتماعی حل می شود. (4)نقاط مشترک تحلیل محققان شوروی از رویدادهای ایران
یکی از نکات قابل توجه درباره تحقیقات و نوشته های محققان شوروی آن است که این محققان به ندرت به منابع دست اول درباره حوادث منجر به انقلاب ایران دسترسی داشته و نوعا از منابع غربی در این زمینه بهره برده اند. آنها دیدگاه های پژوهشگران اروپایی و آمریکایی را نسبت به جایگاه و نقش اشخاص معروف انقلاب ایران پذیرفته اند اما در مقایسه با تحقیقات غربی ها تلاش کرده اند عقاید نظریه پردازان و فعالان چپ گرای انقلاب را بیشتر مورد توجه قرار دهند. (5)تحلیل مارکسیستی از پدیده انقلاب همچنان چارچوب تحلیل های این محققان را تعیین می کرد. برای مثال در یکی از نخستین مقالاتی که در این زمینه در مجله «کمونیست» به رشته تحریر درآمد، با اشاره به حوادث ایران و سقوط رژیم، از اصطلاح «نابودی استبداد» یاد و عوامل منجر به قیام این گونه جمع بندی می شود: «درآمیخته شدن عوامل طبقاتی، ملی و مذهبی چنان شرایطی را برای نارضایتی توده مردم به وجود آورد که منجر به حرکت قدرتمندی علیه حکومت شاه شد.»(6) در این نوشته عامل «طبقه» و وجود نوعی نظام طبقاتی – ناعادلانه – مطابق منطق تحلیل تاریخی مارکسیستی محرک اصلی مردم عنوان می شود. محققان شوروی تأکید بر تحلیل وقایع ایران بر مبنای این منطق را تا بدانجا پیش می برند که نقش مذهب در این وقایع تا مدتی به رسمیت شناخته نمی شود. بر مبنای این نگاه، دلیلی برای مذهبی دانستن انقلاب ایران وجود ندارد.
تحولاتی که تحت تأثیر آموزه های اسلامی و تحت رهبری یک روحانی انقلابی در ایران شکل می گرفت، از نظرگاه مسکو نمی توانست پدیده ای خوشایند تلقی شود. تحول در ایران تحت تأثیر گرایشهای اسلامی، نه تنها برای واشنگتن بلکه برای مسکو نیز حیرت آور بود. شوروی ها اصولا آمادگی مشاهده چنین تحولی را در ایران نداشتند. بر اساس تحلیل های استاندارد شده ایدئولوژیک در اتحاد شوروی، اصولا جنبش های مذهبی، دارای ماهیت هرج و مرج گرا و ارتجاعی بودند. با توسعه اعتراضات و تظاهرات در ایران نظریه پردازان اتحاد شوروی بیش از پیش کوشیدند آن را در چارچوب های ارتدوکس مارکسیست – لنینیستی توجیه کنند. ولی ادامه تحولات ایران، تداوم این گونه نظرات را با دشواری مواجه ساخت. (7)
یکی از شرق شناسان اتحاد شوروی (س. م. علی اف) که تحقیقاتی نیز در باب ایران و انقلاب آن دارد می نویسد: «از بین بردن سلطنت توسط رهبران مخالفین مذهبی، نمی تواند دلیل اسلامی بودن انقلاب باشد... حرکت توده ای طبقات سنتی و متوسط شهری و طبقات اجتماعی نزدیک به آنها در مرحله پیشرفت خود، به طور عینی باعث نابودی پایه های رژیم ضد ملی و موافق امپریالیسم شد و راه را برای دموکراسی و جنبش علیه پیشرفت «مدل غربی» باز کرد.»(8)
«ضد امپریالیستی» بودن، یکی از ویژگی های برجسته نهضت مردم ایران، از نگاه محققان و اندیشمندان شوروی است. این نگاه تا مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، پارادایمی برای تحلیل اتفاقات ایران به دست آنها می داد. اما عمر این منطق تحلیلی چندان نپایید. با روشن تر شدن سیر حوادث سیاسی پس از انقلاب و برجسته شدن نقش مذهب و روحانیون و نیز خارج شدن نیروهای مارکسیست و چپ گرا از صحنه سیاست ایران تحولاتی در نگاه اندیشمندان و آکادمیسین های شوروی در قبال انقلاب ایران رخ می داد. این تغییر نگاه که باز هم ریشه در نوع تفسیر مارکسیستی از اتفاقات دارد، با تحلیل حوادث سال های دهه 1980 به این نتیجه می رسد که ویژگی خرده بورژوازی روحانیت، مواضع سرسختانه ای بر سر راه تحقق واقعیت آرمان های اجتماعی انقلاب سال 1357 ایران اتخاذ می کند. از این جهت آنها پیش بینی می کنند که بسیاری از مشکلاتی که در زمان گذشته باعث عمیق تر شدن تضادها بین رژیم شاه و توده مردم می شد، از نو شدت خواهند یافت. (9)
به رسمیت شناختن «انقلاب» مردم ایران
به نظر می رسد پذیرفتن جنبش مردم ایران به عنوان «انقلاب»، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در نوشته های تحلیل گران شوروی قابل بررسی است. به عبارت دیگر اگر چه مطابق تحلیل جبر تاریخی مارکس و بر پایه اطلاعات رسیده از ایران، وقوع جدال طبقاتی در ایران – قبل از سال 1357 – از نظر تحلیل گران شوروی امری محتوم است؛ و مناسبات اجتماعی در جامعه ایران زمینه را برای وقوع شکلی از انقلاب – از نوعی که در تعالیم آنها یافت می شود – هر روز بیشتر از دیروز فراهم می سازد؛ اما تا روشن شدن شعله های «انقلاب» در ایران مدت زمانی باقی مانده و هنوز همه مقدمات یک جنبش فراگیر در ایران وجود ندارد. به عبارت دیگر «انقلاب» آن گونه که مارکسیسم می گوید امری قریب الوقوع در ایران نیست. از طرف دیگر رهبری بخشی قابل توجهی از مردم معترض را روحانیون به عهده دارند. این خود نکته دیگری است که با آموزه های مارکسیسم در باب انقلاب ناسازگار است. چرا که در این منطق تحلیل، دین و متولیان دین عناصری ضد «انقلاب» به شمار می آمدند.به این ترتیب از یک طرف مطابق زاویه دید تحلیل گران شوروی، اتفاقات ایران قابل طبقه بندی زیر عنوان «انقلاب» نبود، از سوی دیگر تمایلی برای به رسمیت شناختن قیام مردم ایران به عنوان «انقلاب» از سوی سیاستمداران و محققان شوروی وجود نداشت. سیاستمداران روس تا پیش از پیروزی انقلاب نگاهی آمیخته با تردید و بدگمانی به حوادث ایران داشتند و گاه آن را در جهت تقویت منافع امپریالیسم ارزیابی می کردند. تقریبا پس از پیروزی انقلاب ایران و آشکار شدن ماهیت ضد غربی آن است که سیاسیون و محققان شوروی استفاده از واژه های «انقلاب» و «قیام مردمی» و امثال آن را برای توصیف وقایع ایران محتاطانه آغاز می کنند. به تدریج داشتن خصلت مذهبی و اسلامی حرکت مردم نیز مورد اشاره آنان قرار می گیرد.
در سال 1985 «س. ل. آقایوف» یک محقق اهل شوروی نیروی محرک انقلاب، روش مبارزه ملی و هدف اصلی آن را ضد سلطنتی، ضد مونوپولیستی و ضد امپریالیستی معرفی می کند و نتیجه نهایی را یک «انقلاب» بورژوازی- دموکراتیک می داند. اما او همزمان و مطابق با نقش رهبری کننده روحانیت، ایدئولوژی، شعارها و سازمان انقلاب اذعان می کند که این انقلاب می تواند «اسلامی» نامیده شود. (10)
به تدریج و پس از پذیرفتن واقعیتی به نام «انقلاب ایران» نوعی تلاش نزد آکادمیسین های شوروی برای ایجاد آشتی میان تعریف «انقلاب» و زمینه های وقوع آن در چارچوب ایدئولوژی مارکسیستی و آن چه در عرصه عمل در ایران اتفاق افتاده آغاز می شود. در همین جهت، در سال 1989 آکادمی علوم اتحاد شوروی کتابی را درباره تاریخ انقلاب اسلامی ایران تحت عنوان «انقلاب ایران 79- 1978 سبب ها و درس ها» به چاپ رساند. در تألیف این کتاب مفصل اکثر شرق شناسان شوروی شرکت کردند. (11)
پینوشتها:
1 – کولایی، الهه، اتحاد جماهیر شوروی و انقلاب اسلامی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران، 1379، صص 49-48.
2 – بایمت عف، لقمان، شکل گیری دیدگاهها راجع به انقلاب اسلامی ایران در شوروی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص39.
3 – هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، سیاست خارجی ایران در دولت پهلوی، تهران، نشر البرز، 1373، ص 417.
4 – بایمت اف، لقمان، همان، صص 42- 41.
5 – همان، ص 40.
6 – همان، ص 15.
7 – کولایی، الهه، همان، ص 158.
8 – بایمت اف، لقمان، همان، ص 17.
9 – همان، ص 25.
10 – همان، ص 26.
11 – همان، ص 30.
/ج