بازدید ناصرالدین شاه از مدرسه ایروان
در پایان پنجمین سال تأسیس مدرسه رشدیه در ایروان، ناصرالدین شاه از سفر فرنگ برمی گشت. در آن دوران معمولا مسافرانی که از اروپا قصد بازگشت به ایران را داشتند ابتدا به روسیه می رفتند و از آنجا به ایران بازگشتند. ناصر الدین شاه قصد داشت در این توقف فرصتی پیش آورد که در ایروان از مدرسه ی او دیدار و رشدیه را تشویق کرد که به ایران بیاید و نظیر آن مدرسه را در ایران ایجاد کند. (1)رشدیه خود درباره این واقعه می نویسد:
«اواخر امسال که سال پنجم است، ناصرالدین شاه از فرنگ به ایران برمی گشت. و از بس شهرت [مدرسه] رشدیه را شنیده، مطابق سیاستش نیامده که رشدیه را ندیده به ایران برگردد.» (2)
عمارت مدرسه در میدان مسجد شاه ایروان بود. مقرر شد که از شاه در ایوان مسجد پذیرایی شود. رشدیه دنباله واقعه را بدین گونه شرح می دهد:
«شاه وارد مسجد می گردد. ما هم به دنبال شاه [رفتیم]. او پروغرام(3) مدرسه را خواسته، دید که مدیر تبریزی است، فرمود که همراه من [به ایران] بیا و [نظیر] این مکتب را در تبریز [تاسیس] و اداره کن. می آیی؟ [گفتم]: چرا نمی آیم که غایت آمالم این بوده. شاه می فرماید: اگر غایت آمالت این بود، پس اینجا چه کار می کنی.»
رشدیه موافقت می کند که همراه شاه و درباریان به ایران برود. پس مدرسه را به برادرش می سپارد.
«...در رکاب اعلیحضرت شهریاری رو به ایران حرکت کردیم شاه بسیار به تأنی طی مسافت می کرد که [بتواند] دهه ی عاشورا را در تبریز بماند.»
«...تا به نخجوان برسیم، شش روز طول کشید...شاه در این شش روز یا در سر ناهار یا در سر شام مرا احضار فرموده، خاصیت مواد پروغرام مدرسه را می پرسد. من یک جوان بی تجربه غافل از سیاست شاهانه نتایجی در علم و اطلاع و آگاهی آحاد ملت می گفتم. هزار امیدواری بر دولت از دانش می دادم. مگو که شاه رعیت خود را خوب می شناسد [با] عقیده که در اذهان ملت، تولید آن افکار بکند صلاح ملک و ملت نمی دانست. پس هنگامی که با ملتزمین رکاب از نخجوان عازم ایران شد، به مأموران چپرخانه(4) دستور داده شد تا شاه از تبریز به تهران حرکت نکرده اند، رشدیه مهمان شما باشد. به عبارت دیگر رشدیه را بازداشت کردند.»
رشدیه تصمیم می گیرد که از رفتن به ایران صرف نظر نموده به ایروان برگردد اما رئیس چپرخانه (اداره پست) می گوید:
«از قضا از آن هم ممنوع هستیم. شما باید تا زمانی که شاه به تهران برسد در همین جا بمانید.»
شمس الدین رشدیه در کتاب سوانح عمر بقیه ماجرا را بدین گونه شرح می دهد «روزهای چندی گذشت تا شاه به تهران رسید. رشدیه هم مرخص شد، به ایروان برگشت. چه ایروانی؟ مدرسه منحل، اثاثیه توقیف، در مدرسه به مهر کارگزار ایران مهر و موم شده بود. ناچار رشدیه ترک ایروان کرده به ایران می آید.» (5)
تأسیس مدرسه ای به سبک جدید در ایران
رشدیه پس از ورود به تبریز چند روزی را به دید و بازدید اقوام و خویشان مشغول بود و پس از آن عده ای از آشنایان با سواد خود را گرد آورد و به آنان گفت:- می دانید که من قصد دارم دبستانی را در تبریز تأسیس نمایم. در چند سالی که در بیروت، استانبول و ایروان به سر بردم به این حقیقت دست یافتم که عامل اصلی عقب ماندگی یک جامعه جهل و بی سوادی است. اگر مردمان علم نیاموزند و درست تربیت نشوند به خرافات روی می آوردند. حال از شما می پرسم که چه کسانی حاضرند در این کار مقدس من را یاری دهند؟
چند تن از جوانان آمادگی خود را اعلام کردند. یکی از آنان گفت:
- اما در کجا می خواهید کلاس آموزش خود را تشکیل دهید؟
میرزا حسن پاسخ داد:
- مساجد در طول تاریخ اسلام مرکز آموزش بوده اند. ما فعلا کلاس خود را در مسجد مصباح الملک در محله ششکلان تشکیل می دهیم و اگر شخصی خیرخواه محلی را برای ما در نظر گرفت به آنجا می رویم. فعلا باید شیوه درست تدریس الفبا را به شما بیاموزیم. با روش جدید شما می توانید در مدت کوتاهی خواندن و نوشتن را به کودکان بیاموزید.
سه ماه بعد در شوال 1305 هـ.ق نخستین مدرسه به سبک جدید در مسجد مصباح الملک تشکیل گردید.(6) مدتی نگذشت که تعداد دانش آموزان مدرسه از سیصد نفر هم گذشت. تعداد معلمانی که با روش جدید درس می دادند به دوازده نفر رسید. مؤسس تلاشگر و علم دوست مدرسه یعنی جناب میرزا حسن رشدیه برای هر کلاس چند ساعتی را به آموزش شرعیات اختصاص داده بود و چون خود در زمینه علوم اسلامی تبحر کافی داشت تدریس شرعیات را بیش تر خود بر عهده گرفته بود. میرزا حسن هر پانزده روز یک بار با والدین شاگردان جلسه ای تشکیل می داد و ضمن بحث درباره ارزش دانش و علم آموزی در اسلام گاه از عدالت اجتماعی و ضرورت تشکیل «عدالتخانه» در هر کشوری سخن می گفت. وی گاه بخش هایی از فرمان امام علی (ع) به مالک اشتر را برای آن ها می خواند.
استقبال مردم از سخنان رشدیه بسیار زیاد بود. آن ها هم به تدریج از ضرورت تشکیل عدالتخانه سخن می گفتند. دشمنان آزادی و عدالت اجتماعی کم کم به وحشت افتادند. آنان به مردم عوام و ساده دل این گونه تلقین می کردند که معلمان مدرسه می خواهند بچه ها را بی دین و لامذهب بار بیاورند. مخالفان بارها مردمان عوام را تحریک می کردند که بروند و مدرسه تعطیل کنند. آنان چندین بار میرزا حسن را تهدید کردند که اگر مدرسه را تعطیل نکند جانش در خطر است. اما وی به آنان گفته بود که «من بیدی نیستم که از این بادها بلرزم.» سخنان میرزا حسن رشدیه بر دل سنگ عوامفریبان هیچ تأثیری نداشت و یک روز گروهی از آدم های فریب خورده به مدرسه حمله کردند. بچه ها وحشت زده مدرسه را ترک گفتند. تهدید ها ادامه یافت. البته این تنها مکتبدارها نبودند که با ادامه کار مدارس به سبک جدید مخالف بودند. پرچمداران اندیشه های خرافی، رمالان، غارتگران اموال مردم و نگهبانان جهل و بی خبری همیشه از هرگونه تحول فرهنگی در هراس هستند، با ادامه دشمنی آنان رشدیه مجبور شد که به مشهد بگریزد. شش ماه بعد، میرزا حسن به تبریز بازگشت و برای دومین بار مدرسه در بازار تبریز دایر کرد. مدتی نگذشت که بار دیگر حسودان و دشمنان آگاهی مردم به مبارزه برضد میرزا حسن رشدیه و دشمنان آگاهی مردم به مبارزه بر ضد میرزا حسن رشدیه و مدرسه اش برخاستند و حتی به او تهمت «بابی بودن» زدند. این بار اجامر و اوباش تحریک شده اعمالی بس زشت و نفرت انگیز مرتکب شدند:
«مخالفان ریختند و مدرسه را غارت کردند و کودکی را از پله ها پرت کرده کشتند. غوغایی سخت برپا شد. [میرزا حسن رشدیه] باز به مشهد گریخت و در آنجا هم مدرسه ای را باز کرد. [مدتی نگذشت که] از تبریز شرح رخدادها به ناآگاهان مشهد رسید. اوباش عوام ریختند، مدرسه را غارت و رشدیه را مصدوم کردند و دستش را شکستند. حاکم و صاحب دیوان مشهد اطلاع یافت شکسته بند معروفی را خواسته و به خرج شخصی خود تیمارداری رشدیه را به او سپرد. رشدیه برای چندمین بار به تبریز برگشت و در محله لیلی آباد مدرسه دیگری را بگشود: این مدرسه که سه سال دوام آورد.» (6)
«چندی قبل یک مجلس با حضور جمعی از فصحا و ادبا در مدرسه مزبور مختصر امتحانی به عمل آمد. در آن امتحان مردان بی سواد از 25 الی 40 ساله که در مدت 90 ساعت تعلیم حروف ابجد و زوایای الفبای سی و دو گانه را تحصیل نموده و تعلیم گرفته بودند به عمل آمد. چند سطری به آن ها املا شد. در صفحات تابلو (لوحه) که هر یک در دست داشتند [آنچه به آنان گفته شد] با کمال صحت نوشتند.» (7)
کسانی که در آن جلسه شرکت کرده بودند به میرزا حسن احسنت و آفرین گفتند. در این هنگام بود که میرزا حسن رشدیه از گروه سرود دبستان خواست که اشعاری را که تمرین کرده بودند، بخوانند. گروه سرود آن اشعار را با صدای آهنگین خواندند:
باغ و بهشت ما همه گلزار مکتب است
بر قلب ما سرور ز دیدار مکتب است
این مکتب سعید که رشدیه نام اوست
دارالفضائل است، در انظار مکتب است
بر ناز و نعمت دو جهان سر نیاورد
از جان و دل هر آنکه خریدار مکتب است
هر روز جوی علم ز بستان قلب ما
جاری ز چشمه سار گهربار مکتب است
یارب به لطف و مرحمت خود نظر نما
بر حال آن کسی که پرستار مکتب است
پس از پایان سرود چند تنی از حاضران، کودکان سرودخوان را مورد نوازش قرار دادند. یکی از عالمان حاضر در جلسه را مورد نوازش قرار دادند. یکی از عالمان حاضر در جلسه از دانش آموزان سرود خوان پرسش هایی کرد و آنان با کمال متانت پاسخ هایی صحیح دادند به گونه ای که صدای احسنت و آفرین حضار بلند شد.
پس از پایان جلسه پدر یکی از شاگردان که مردی فاضل بود میرزا حسن را به کناری کشید و آهسته گفت: ای معلم بزرگوار مخالفت برخی از مردم به خاطر تغییر روش های تدریس الفبا نیست. شما در هر جلسه ای که با پدران و مادران شاگردان تشکیل می دهید از حقوق انسان ها، از حریت و عدالت اجتماعی هم سخن می گوید. بهتر است که بیشتر به درس بچه ها برسید. رشدیه خندید و گفت: در آن صورت بهتر است مدرسه تعطیل شود. ما باید به دانش آموزان و پدران و مادرانشان درس عدالت خواهی و فرزانگی بدهیم. این هدف نهایی آموزش است.
پی نوشت ها :
1. تا این تاریخ و پس از پژوهش بسیار معلوم نیست که ناصرالدین شاه در بازگشت از کدام سفرهایش از اروپا از مدرسه رشدیه در ایروان دیدار کرد.
2. مشروطه ایرانی، ص 262.
3. پروغرام=پروگرام=برنامه.
4. چپرخانه: چاپارخانه: پشت خانه، اداره پست
5. سوانح عمر، ص25. ماشاءالله آجودانی در مشروطه ایرانی (ص265) این نظر را نمی پذیرد و عقیده دارد که رشدیه به ایروان بازنگشت و ناصرالدین شاه هم دستور بستن مدرسه ایروان را صادر نکرده بود. اما مرحوم دکتر حسین محبوبی اردکانی در کتاب تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، ج1، ص 376 نوشته است: «...و چون رشدیه به امید کمک شاه مدرسه خود را در ایروان تعطیل کرد دوباره اجاره باز کردن مدرسه را به او ندادند».
6. متأسفانه معلوم نیست که نخستین دبستان در تبریز در چه سالی تأسیس شد. در سال 1301 یا 1305 یا 1307. و ما سال 1305 را آوردیم.
7. مدارس جدید در دوره قاجاریه، ص 193.
8. به نقل از کتاب زندگی نامه پیر معارف، ص 31.