نویسنده: محمود حکیمی
میرزا حسن رشدیه هر چند گاه بار شب نامه ای را در زیر زمین مدرسه فراهم می کرد و سپس آن را با کمک معلمان آزادیخواه پخش می کرد. برخی از معلمان که از عاقبت این فعالیتها هراس داشتند مدرسه رشدیه را ترک گفتند. با افزایش فعالیت سیاسی مدرسه رشدیه بعضی از اطرافیان مظفرالدین شاه و طرفداران امین السلطان (اتابک اعظم) میرزا حسن را تهدید کردند و از او خواستند که از دخالت در امور سیاسی دست بکشد و چون نتیجه ای از تهدیدات خود نگرفتند تلاش کردند که او را به بی دینی متهم سازند و مردم عوام نادان را بر ضد او بشورانند. مدتی بعد غارتگران ثروتهای مردم این طور شایعه ساختند که میرزا حسن رشدیه به تازگی دین شیعه را رها کرده است و «بابی» شده است. (1) یک هفته پس از انتشار این بهتان بزرگ یک روحانی فرزانه که میرزا حسن را از نزدیک می شناخت در بالای منبر فریاد کشید: «چه می گویید میرزا حسن رشدیه بابی است؟ او فرزند مرحوم آخوند ملامهدی تبریزی، عاشق اسلام و اهل بیت(ع) است او خود در مدرسه اش معلم شرعیات است و به فرزندان شرعیات و عشق به اهل بیت (ع)می آموزد. این کسانی که این تهمت ها را منتشر می سازند عاقبتی بسیار هولناک دارند. قرآن کریم برای کسانی که به مؤمنان تهمت می زنند عذابی عظیم در قیامت را خبر داده است.»
آن روحانی فرزانه ادامه داد: «امیر مؤمنان (ع)که تجسم اسلام بود هرگز از حربه تکفیر بر ضد دشمنان خود استفاده نکرد. امام باقر(ع)فرمود: ان علیا لم یکن ینسب احدا من اهل حربه اهل الی الشرک و لا الی النفاق و لکنه کان یقول: هم اخواننا بغوا علینا(2)، یعنی علی (ع) هیچ یک از افرادی را که با او جنگیدند به شرک و نفاق منسوب نمی کرد، بلکه می گفت برادران ما هستند که به ما ستم می کردند.»
بدین گونه تیر دروغ و افترای اتابک اعظم به سنگ خورد و حتی بر محبوبیت میرزا حسن افزود. این بود که اتابک تصمیم به قتل بنیان گذار مدارس نوین گرفت. دنبال ماجرا را از قول فرزندش شمس الدین رشدیه می خوانیم:
«خلاصه مدرسه رشدیه به تمام معنی مایه پریشان خیالی اتابک بود. [مدرسه ای ]که خطا های او را افشا کرده ،جل و پلاسش به آب انداخت. غافل نباشیم که گزارش جلسات در مدرسه رشدیه و مراجعه خواص به آنجا، به وسیله جاسوسان اتابک به اطلاع وی رسید. [این بود که ] تصمیم شومی به مغز ناپاکش افتاد و برآن شد که رشدیه را ازمیان بردارد.» (3)
همه چیز آماده شد. به مردی ساده لوح اسلحه و مقداری پول دادند و به او گفتند که با کشتن یک آدم بی دین و ثواب زیادی نصیب اوخواهد شد. شمس الدین رشدیه ماجرای آن توطئه بی رحمانه را بدین گونه شرح می دهد:
«ماه محرم و فصل زمستان بود. برف مفصلی باریده، کوچه و خیابان ها را گرفته بود. منزل ما در انتهای کوچه عریضی از محله سنگلج بود. درست در زمانی که پدرم به سوی خانه می آمد، مردی ششلول به دست از پشت برف ها پرید، جلوی رشدیه سبز شد اما قبل از اینکه ششلول را آتش کند، رشدیه به وی گفت: برادر،من پنج بچه دارم. اگر تو کفیل نان آن ها می شوی مرا بکش. من حرفی ندارم اما اگر نمی توانی کفیل نان آن ها شوی، پنج بچه مسلمان فقیر را یتیم مکن.
پنج بچه مسلمان؟ اما به من گفته اند که تو و خانواده ات بی دین هستید.
رشدیه گفت:
من لوطی هستم و این قدر بی رحم نیستم که پنج بچه مسلمان را یتیم کنم. من می روم، اما تو هم مواظب خودت باش. آدم نالوطی زیاد است.
پدرم گفت:
ماه محرم است. ماه عزاست، با این بزرگواری که کردی امیدوارم که از دست حضرت سید الشهداء اجر بگیری. مرد خم شد تا دست رشدیه را ببوسد. میرزا حسن دست خود را کشید و صورت او را بوسید و بعد از هم جدا شدند.
رشدیه با چه حال و اضطرابی به خانه آمد، معلوم است. آن شب نه سخنی گفت و نه غذایی خورد. آن شب نمازش بسیار مفصل شد و راز و نیازش با خدا طول کشید. صبح فردا، رشدیه به حضور حاج شیخ هادی رسید و جریان را به اطلاع حضرتش رسانید. شیخ لختی به اندیشه فرو رفته و پس از مدتی گفت: «در این موقعیت خطرناک صلاح در این می بینم که به زیارت خانه خدا روی.»
رشدیه پذیرفت و برای دومین بار را حج پیش گرفت.» (4)
آن روحانی فرزانه ادامه داد: «امیر مؤمنان (ع)که تجسم اسلام بود هرگز از حربه تکفیر بر ضد دشمنان خود استفاده نکرد. امام باقر(ع)فرمود: ان علیا لم یکن ینسب احدا من اهل حربه اهل الی الشرک و لا الی النفاق و لکنه کان یقول: هم اخواننا بغوا علینا(2)، یعنی علی (ع) هیچ یک از افرادی را که با او جنگیدند به شرک و نفاق منسوب نمی کرد، بلکه می گفت برادران ما هستند که به ما ستم می کردند.»
بدین گونه تیر دروغ و افترای اتابک اعظم به سنگ خورد و حتی بر محبوبیت میرزا حسن افزود. این بود که اتابک تصمیم به قتل بنیان گذار مدارس نوین گرفت. دنبال ماجرا را از قول فرزندش شمس الدین رشدیه می خوانیم:
«خلاصه مدرسه رشدیه به تمام معنی مایه پریشان خیالی اتابک بود. [مدرسه ای ]که خطا های او را افشا کرده ،جل و پلاسش به آب انداخت. غافل نباشیم که گزارش جلسات در مدرسه رشدیه و مراجعه خواص به آنجا، به وسیله جاسوسان اتابک به اطلاع وی رسید. [این بود که ] تصمیم شومی به مغز ناپاکش افتاد و برآن شد که رشدیه را ازمیان بردارد.» (3)
همه چیز آماده شد. به مردی ساده لوح اسلحه و مقداری پول دادند و به او گفتند که با کشتن یک آدم بی دین و ثواب زیادی نصیب اوخواهد شد. شمس الدین رشدیه ماجرای آن توطئه بی رحمانه را بدین گونه شرح می دهد:
«ماه محرم و فصل زمستان بود. برف مفصلی باریده، کوچه و خیابان ها را گرفته بود. منزل ما در انتهای کوچه عریضی از محله سنگلج بود. درست در زمانی که پدرم به سوی خانه می آمد، مردی ششلول به دست از پشت برف ها پرید، جلوی رشدیه سبز شد اما قبل از اینکه ششلول را آتش کند، رشدیه به وی گفت: برادر،من پنج بچه دارم. اگر تو کفیل نان آن ها می شوی مرا بکش. من حرفی ندارم اما اگر نمی توانی کفیل نان آن ها شوی، پنج بچه مسلمان فقیر را یتیم مکن.
پنج بچه مسلمان؟ اما به من گفته اند که تو و خانواده ات بی دین هستید.
رشدیه گفت:
بی دین؟ من زندگی خود را وقف اسلام، مسلمانان و فرزندان آن ها کرده ام. ضمنا فراموش نکن که ما در اسلام حق نداریم کسی را به جرم بی دینی بکشیم. ما باید با او به گفتگو بنشینیم و دلایل خود را برای حقانیت خود بیان کنیم. این روش امام صادق (ع) پیشوای بزرگ شیعه بود. اسلام مردم را در گزینش دین و آیین آزاد گذاشته است.
مرد ششلول را در کمرش گذاشت و گفت:من لوطی هستم و این قدر بی رحم نیستم که پنج بچه مسلمان را یتیم کنم. من می روم، اما تو هم مواظب خودت باش. آدم نالوطی زیاد است.
پدرم گفت:
ماه محرم است. ماه عزاست، با این بزرگواری که کردی امیدوارم که از دست حضرت سید الشهداء اجر بگیری. مرد خم شد تا دست رشدیه را ببوسد. میرزا حسن دست خود را کشید و صورت او را بوسید و بعد از هم جدا شدند.
رشدیه با چه حال و اضطرابی به خانه آمد، معلوم است. آن شب نه سخنی گفت و نه غذایی خورد. آن شب نمازش بسیار مفصل شد و راز و نیازش با خدا طول کشید. صبح فردا، رشدیه به حضور حاج شیخ هادی رسید و جریان را به اطلاع حضرتش رسانید. شیخ لختی به اندیشه فرو رفته و پس از مدتی گفت: «در این موقعیت خطرناک صلاح در این می بینم که به زیارت خانه خدا روی.»
رشدیه پذیرفت و برای دومین بار را حج پیش گرفت.» (4)
پی نوشت ها :
1. در تمام دوران انقلاب مشروطیت، طرفداران نظام استبدادی هر گاه که منافع خویش را در خطر می دیدند مشروطه طلبان را به «بی دینی» متهم می کردند و چون پایداری مبارزی ادامه می یافت به او تهمت «بابی» بودن می زدند که به معنای پیروی از علی محمد باب بود.
2. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج15، ص 83.
3. سوانح عمر، ص 60.
4. همان، ص 61.