نویسنده: محمود حکیمی
حاج شیخ هادی نجم آبادی مجتهد مشهور، خردمند، مصلح و وارسته عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه در سال 1250هـ.ق (1214 شمسی) در خانه حاج ملا مهدی نجم آبادی در روستای نجم آباد به دنیا آمد. نجم آباد قصبه ای از دهستان افشاریه ساوجبلاغ در شهرستان کرج است که در جلگه معتدلی قرار دارد. حاج ملامهدی فرزند ملامحمد باقر نجم آبادی بود که اجدادش همه از مشاهیر علم در عهد خود بودند.
هادی در دوازده سالگی به امر پدر همراه مادرش به نجف اشرف رفت و به تحصیل علوم دینی و فقه پرداخت. وی در سال 1270هـ.ق به تهران آمد و پس از اقامتی کوتاه در این شهر و ازدواج، مجددا برای ادامه تحصیل به نجف بازگشت.
شیخ هادی در 30 سالگی (1280هـ.ق) به تهران آمد و تصدی موقوفات خانوادگی را عهده دار شد. او در سال 1290هـ.ق برای انجام فریضه حج به مکه معظمه مشرف شد. حاج شیخ هادی علاوه بر سفر حج دوباره کربلا و چند بار به مشهد سفر کرد.
نجم آبادی در سال 1292هـ.ق، در تهران امامت جماعت مسجدی را که به نام خودش معروف بود بر عهده گرفت. محل این مسجد در تهران نزدیک خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) بود. دو سال بعد، در خانه محقری که در کنار این مسجد ساخته بود، سکنی گزید.
شیخ هادی عاشق مردم محروم بود. او عامل اصلی اختلاف عظیم طبقاتی در آن دوران را استبداد و خودکامگی ناصرالدین شاه می دانست. مهدی ملک زاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت درباره وی می نویسد:
«این روحانی بزرگ با اینکه در زمان خود در علوم دینی و زهد و تقوا از همگنان برتر و بالاتر بود، روحی آزاد و افکاری روشن و مترقی داشت. تمام عمر طولانی خود را به تهذیب اخلاق و مبارزه با خرافات به پایان رساند و تا آنجا که می توانست مردم را به انسانیت و حریت آشنا کرد. رهبران نهضت نوین (مشروطیت) با او سر و سری داشتند.
حاج شیخ هادی در فقر و انزوا و بی اعتنا به زمان می زیست. روزها از صبح در کنار دیوار خانه محقر خود روی زمین می نشست و مردم طالب حق و حقیقت گردش جمع می شدند و از آن خرمن دانش و کانون فضل استفاده می کردند. به همین علت، مورد بغض و کینه روحانیون دنیا پرست و بابیگری متهم و مردم را از معاشرت با او مانع کردند. با وجود مخالفت هایی که با او می شد چون احدی به تقوا و عدالت پروری او شک نداشت. در کارهایی که می خواستند طبق حق و عدالت تصفیه شود، دست نیازمندی به طرف او دراز می کردند.» (1)
حسن مرسلوند تاریخ نگار و پژوهشگر در کتاب حاج شیخ هادی نجم آبادی و مشروطیت درباره شیوه رفتار او با مردم می نویسد:
«شیوه او مهربانی و محبت با هر کسی بود. راه آدمیت را چنین می دانست که به همه نیکی و خدمت کند. نسبت به همه موجودات رحیم و مهربان بود. گاه اتفاق می افتاد که گربه ای در دامن پوستین او می خوابید، او از جا بر نمی خاست تا آن حیوان از خواب برخیزد، اگر بیدار نمی شد پوستین را می گذاشت و خود می رفت. یک بار سگ ولگردی در گوشه خانه اش بچه کرده بود، یکی از همصحبت های شیخ، توله سگ ها را برد و به جای دور انداخت. سگ ماده را دوری توله سگ ها بی تابی می کرد. شیخ مدام با آن شیخ می گفت: "کار خوبی نکردی که بچه ها را از مادر جدا کردی و کسی را فرستاد و توله سگ ها را پیدا کرد و آورد و در دامن مادرشان رها کرد."»(2)
شیخ هادی نجم آبادی به مساوات اعتقادی شگرف داشت. زمانی یکی از علاقه منداش عبایی گرانبها برایش هدیه آورد. شیخ از یکی دیگر از دوستان صمیمی خود خواست که عبادی گرانقیمت را به بازار ببرد و بفروشد و با پولش پانزده نیم تنه پوستی بخرد و به نزد او بیاورد. دوست شیخ چنین کرد. شیخ یکی از آن نیم تنه های پوستی را خود برداشت و بقیه را بیت مستمندان تقسیم کرد.
شیخ یار و یاور محرومان و مستمندان بود و گاه خود به پرستاری و مراقبت از بیماران بی کس می پرداخت. یک روز یک بیمار افغانی برای او پیغام فرستاد که دچار بیماری وبا شده و برای خدا بر سر بالینش برود.
شیخ که سال ها از خانه بیرون نرفته بود، این بار آهنگ عیادت بیمار کرد. یکی از شیفتگان وی به نام علی محمدخان، دنباله این ماجرا را این گونه شرح می دهد: «به من گفت: تو هم بیا. همراه شیخ به خانه بیمار وبا زده رفتیم. دیدیم بیمار از شدت استفراغ و اسهال ناتوان شده است. در آن چند دقیقه بیمار دو بار دیگر هم به خود به توالت رفت. دیگر یارای رفتن بار سوم را نداشت. شیخ گفت: علی محمد خان این مرد غریب است. قادر به حرکت نیست. وی را سر پا بگیر که پیش خدا بی مزد نیست. او را سرپا گرفتم، ولی از شدت عفونت و گند حالم به هم خورد. سپس وی را شستم و خوابانیدم . پس از چندی باز هم آن مرد غریب را اسهال گرفت. این بار شیخ برخاست و خود او را بغل گرفت و به طهارت برد. هر چه اصرار کردم که من جوانم و شما پیر و ناتوانید، این کار را به من واگذارید. [در جواب] گفت: برایت زحمت است.
تا زمانی که مرد کابلی جا و مکانی نداشت خود شیخ پرستارش بود. پس از جان کندن هم او را به خاک سپرد.» (3)
شیخ از ظلم و ستم ناصرالدین شاه و درباریان و شاهزادگان رنج بسیار می برد. یک بار یکی از مریدان قطعه شعری مکتوب را نزد او آورد و گفت: «این شعر سوزناک را شاه در مصیبت شهدای کربلا سروده است.»
شیخ حتی نیم نگاهی به آن کاغذ نینداخت و فقط گفت: «شاه به جای سرودن این اشعار باید از غارت و چپاول ثروت های مردم توسط دلقکان درباری، شاهزادگان، والیان و درباریان جلوگیری کند. برخی از آن ها دست لشکریان عمر سعد و یزید را در غارتگری از پشت بسته اند. همین لذت جویی های بی حساب درباریان است که موجب فقر و بی نوایی مردم بی نوا شده است.»
شیخ همان شب پس از نماز مغرب و عشا بالای منبر رفت و گفت: «مردم، فریب دستگاه ظلم را نخورید. آن ها ممکن است برای فریب شما در مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش و غربت امام رضا (ع) شعر و مرثیه بگویند، اما شما اگر حتی سخنی در تعریف و تمجید این ریاکاران بگویید در تمام گناهان آنان شریک خواهید بود.»
آقا شیخ هادی به تأسیس مدرسه، در دارالایتام، بیمارستان، داروخانه و مسجد علاقه زیادی داشت. مدرسه خیریه و مدرسه سادات از جمله بنیادهایی بود که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به کوشش وی بنا نهاده شد. وی حاج میرزا حسن رشدیه را در اداره مدرسه رشدیه یاری می داد.
نجم آبادی در سیاست، عنصری آگاه و مترقی بود و سخنان خود را زیرکانه، گاهی با طنز و گاهی به جد به گوش اطرافیان و مردم می رساند. مرتضی مدرسی چهاردهی در کتاب سیمای بزرگان می نویسد:
قول همکاری و حمایت شیخ هادی نجم آبادی بر اطمینان قلبی میرزا حسن افزود و چون شیخ هادی به قول خود عمل کرد مدرسه رشدیه مانند مدرسه خیریه بخش هایی را به مدرسه اضافه کرد. شاگردان در ساعاتی بخش هایی را به مدرسه اضافه کرد. شاگردان در ساعاتی بخصوص و قالیبافی نیز می آموختند. امین الدوله از شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شد که بودجه ای رسمی از حساب دولت برای مدرسه منظور داشت.
امین الدوله تلاش می کرد که از ریخت و پاش درباریان جلوگیری کند و با صرفه جویی مدارس تازه ای به سبک نوین در تهران و شهرستان ها تأسیس کند. او امیدوار بود که میرزا حسن رشدیه او را در تربیت معلمان آگاه برای خدمت در مدارس جدید یاری دهد. میرزا حسن به او قول همکاری داد اما ناگهان واقعه ای به رویاهای میرزا حسن و امین الدوله پایان داد. درباریان و شاهزادگان که به ولخرجی و غارت ثروت های مردم عادت کرده بودند در نزد مظفرالدین شاه به بدگویی از امین الدوله پرداختن از وی خواستند که امین الدوله را از صدرات بر کنار سازد و بار دیگر میرزا علی اصغر خان امین السلطان را بر کرسی صدرات بنشاند.
مظفر الدین ابتدا در مقابل درباریان مقاومت می کرد اما سرانجام امین الدوله را بر کنار ساخت و امین الدوله که به قم تبعید شده بود به دستور شاه به تهران آمد و بر کرسی صدرات تکیه زد. از آنجایی که میرزا حسن رشدیه به طرفداری و حمایت از امین الدوله مشهور بود افراد آگاه پیش بینی کردند که روزهای سختی در انتظار رشدیه است.
امین الدوله چند روز پس از معزولی به لشت نشا که از املاک وی در گیلان بود تبعید شد. او در یکی از روزهای قبل از تبعید با موقرالدوله، داماد مظفرالدین شاه ملاقات کرد و نگرانی خود را از امکان تعطیل شدن مدرسه رشدیه به او ابراز کرد و سرانجام گفت: «یکی از وجوه فوق العاده ای که در عمر خود دیده ام رشدیه است. وقتی که [در تعلیم و تربیت] هدفی را در نظر می گیرد از هیچ رادع و مانعی نمی ترسد. کمتر آدمی را به این ثبات قدم دیده ام. چندین سال است چه در تبریز و چه در تهران با من حشر دارد و خیلی هم به من نزدیک است... او دلباخته مدرسه است و جز مدرسه هیچ چیز به خیالش نمی گذرد من تاکنون آدمی چنین نوعدوست را ندیده ام. شما هم نخواهید دید.
پس از من او را خیلی اذیت خواهند کرد و چوب دوستی مرا سخت خواهد خورد...در هر حال از او غافل نمانید. مدرسه رشدیه هم محبوب من است. در نگهداری آن [و اداره کارش] همت کنید.»
امین الدوله درست پیش بینی کرده بود. با روی کار آمدن دوباره امین السلطان صدر اعظم خودکامه مشکلات بسیار برای رشدیه پیش آمد. که یکی از آن ها انحلال انجمن امنای مدرسه رشدیه بود.(5)
پس از عزل امین الدوله، کارها برای رشدیه بسیاردشوار شد. دشمنان امین الدوله، در جرگه دشمنان رشدیه در آمدند. اوین کاری که آن ها کردند انجمن امنای مدرسه رشدیه را به وزرات علوم منتقل کردند و آن را انجمن معارف نام نهادند و بدین تربیت رشدیه عملا کنار گذاشته شد.
اقبال قاسمی مؤلف کتاب مدارس جدید در دوره قاجاریه دنباله این جریان را بدین گونه شرح می دهد:
«وظایف این انجمن (انجمن معارف) گسترش مدارس جدید و چاپ کتاب و انتشار روزنامه ای بود که به نام روزنامه معارف منتشر می شد. اما [گردانندگان انجمن معارف]با نخستین بانی آن یعنی رشدیه به مخالفت برخاستند و کشاکش سختی میان اعضای انجمن به ویژه احتشام السلطنه و رشدیه در گرفت. سرانجام کارها بر مراد احتشام السلطنه تمام شد به دنبال این درگیری ها چهل هزار تومان سرمایه ای که در زمان امین الدوله برای مدرسه رشدیه معین شده بود که می بایست اصلش محفوظ می ماند و فرعش خرج مدرسه رشدیه می شد اعضای انجمن آن را به دستور اتابک به تصرف خود در آوردند و صرف پنج مدرسه دیگر کردند...
هر گونه اعتراض رشدیه، مخالفت با رأی اتابک تعبیر شد. اعیان و اشراف فرزندان خود را برای خوشامد اتابک از مدرسه رشدیه بیرون آوردند و مدرسه وی ماند با پنجاه طفل فقیر، که به کفایت امین الدوله به مدرسه سپرده شده بود و نزدیک به بیست نفر هم فرزندان مستمندان که آن هم به کفایت امین الدوله به مدرسه معرفی شده بودند.» (6)
و سرانجام انجمن معارف ورشکستگی رشدیه را اعلان کرد. وقتی خبر ورشکستگی رشدیه به اطلاع حاج شیخ هادی نجم آبادی رسید بار دیگر تصمیم به نجات مدرسه رشدیه گرفت. وی با ارسال کمک مالی به مدرسه، از تعطیل شدن آن جلوگیری کرد. به تدریج بر تعداد دانش آموزان افزوده شد و مدرسه رشدیه با سرفرازی به کار خود ادامه داد.
هادی در دوازده سالگی به امر پدر همراه مادرش به نجف اشرف رفت و به تحصیل علوم دینی و فقه پرداخت. وی در سال 1270هـ.ق به تهران آمد و پس از اقامتی کوتاه در این شهر و ازدواج، مجددا برای ادامه تحصیل به نجف بازگشت.
شیخ هادی در 30 سالگی (1280هـ.ق) به تهران آمد و تصدی موقوفات خانوادگی را عهده دار شد. او در سال 1290هـ.ق برای انجام فریضه حج به مکه معظمه مشرف شد. حاج شیخ هادی علاوه بر سفر حج دوباره کربلا و چند بار به مشهد سفر کرد.
نجم آبادی در سال 1292هـ.ق، در تهران امامت جماعت مسجدی را که به نام خودش معروف بود بر عهده گرفت. محل این مسجد در تهران نزدیک خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) بود. دو سال بعد، در خانه محقری که در کنار این مسجد ساخته بود، سکنی گزید.
شیخ هادی عاشق مردم محروم بود. او عامل اصلی اختلاف عظیم طبقاتی در آن دوران را استبداد و خودکامگی ناصرالدین شاه می دانست. مهدی ملک زاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت درباره وی می نویسد:
«این روحانی بزرگ با اینکه در زمان خود در علوم دینی و زهد و تقوا از همگنان برتر و بالاتر بود، روحی آزاد و افکاری روشن و مترقی داشت. تمام عمر طولانی خود را به تهذیب اخلاق و مبارزه با خرافات به پایان رساند و تا آنجا که می توانست مردم را به انسانیت و حریت آشنا کرد. رهبران نهضت نوین (مشروطیت) با او سر و سری داشتند.
حاج شیخ هادی در فقر و انزوا و بی اعتنا به زمان می زیست. روزها از صبح در کنار دیوار خانه محقر خود روی زمین می نشست و مردم طالب حق و حقیقت گردش جمع می شدند و از آن خرمن دانش و کانون فضل استفاده می کردند. به همین علت، مورد بغض و کینه روحانیون دنیا پرست و بابیگری متهم و مردم را از معاشرت با او مانع کردند. با وجود مخالفت هایی که با او می شد چون احدی به تقوا و عدالت پروری او شک نداشت. در کارهایی که می خواستند طبق حق و عدالت تصفیه شود، دست نیازمندی به طرف او دراز می کردند.» (1)
حسن مرسلوند تاریخ نگار و پژوهشگر در کتاب حاج شیخ هادی نجم آبادی و مشروطیت درباره شیوه رفتار او با مردم می نویسد:
«شیوه او مهربانی و محبت با هر کسی بود. راه آدمیت را چنین می دانست که به همه نیکی و خدمت کند. نسبت به همه موجودات رحیم و مهربان بود. گاه اتفاق می افتاد که گربه ای در دامن پوستین او می خوابید، او از جا بر نمی خاست تا آن حیوان از خواب برخیزد، اگر بیدار نمی شد پوستین را می گذاشت و خود می رفت. یک بار سگ ولگردی در گوشه خانه اش بچه کرده بود، یکی از همصحبت های شیخ، توله سگ ها را برد و به جای دور انداخت. سگ ماده را دوری توله سگ ها بی تابی می کرد. شیخ مدام با آن شیخ می گفت: "کار خوبی نکردی که بچه ها را از مادر جدا کردی و کسی را فرستاد و توله سگ ها را پیدا کرد و آورد و در دامن مادرشان رها کرد."»(2)
شیخ هادی نجم آبادی به مساوات اعتقادی شگرف داشت. زمانی یکی از علاقه منداش عبایی گرانبها برایش هدیه آورد. شیخ از یکی دیگر از دوستان صمیمی خود خواست که عبادی گرانقیمت را به بازار ببرد و بفروشد و با پولش پانزده نیم تنه پوستی بخرد و به نزد او بیاورد. دوست شیخ چنین کرد. شیخ یکی از آن نیم تنه های پوستی را خود برداشت و بقیه را بیت مستمندان تقسیم کرد.
شیخ یار و یاور محرومان و مستمندان بود و گاه خود به پرستاری و مراقبت از بیماران بی کس می پرداخت. یک روز یک بیمار افغانی برای او پیغام فرستاد که دچار بیماری وبا شده و برای خدا بر سر بالینش برود.
شیخ که سال ها از خانه بیرون نرفته بود، این بار آهنگ عیادت بیمار کرد. یکی از شیفتگان وی به نام علی محمدخان، دنباله این ماجرا را این گونه شرح می دهد: «به من گفت: تو هم بیا. همراه شیخ به خانه بیمار وبا زده رفتیم. دیدیم بیمار از شدت استفراغ و اسهال ناتوان شده است. در آن چند دقیقه بیمار دو بار دیگر هم به خود به توالت رفت. دیگر یارای رفتن بار سوم را نداشت. شیخ گفت: علی محمد خان این مرد غریب است. قادر به حرکت نیست. وی را سر پا بگیر که پیش خدا بی مزد نیست. او را سرپا گرفتم، ولی از شدت عفونت و گند حالم به هم خورد. سپس وی را شستم و خوابانیدم . پس از چندی باز هم آن مرد غریب را اسهال گرفت. این بار شیخ برخاست و خود او را بغل گرفت و به طهارت برد. هر چه اصرار کردم که من جوانم و شما پیر و ناتوانید، این کار را به من واگذارید. [در جواب] گفت: برایت زحمت است.
تا زمانی که مرد کابلی جا و مکانی نداشت خود شیخ پرستارش بود. پس از جان کندن هم او را به خاک سپرد.» (3)
شیخ از ظلم و ستم ناصرالدین شاه و درباریان و شاهزادگان رنج بسیار می برد. یک بار یکی از مریدان قطعه شعری مکتوب را نزد او آورد و گفت: «این شعر سوزناک را شاه در مصیبت شهدای کربلا سروده است.»
شیخ حتی نیم نگاهی به آن کاغذ نینداخت و فقط گفت: «شاه به جای سرودن این اشعار باید از غارت و چپاول ثروت های مردم توسط دلقکان درباری، شاهزادگان، والیان و درباریان جلوگیری کند. برخی از آن ها دست لشکریان عمر سعد و یزید را در غارتگری از پشت بسته اند. همین لذت جویی های بی حساب درباریان است که موجب فقر و بی نوایی مردم بی نوا شده است.»
شیخ همان شب پس از نماز مغرب و عشا بالای منبر رفت و گفت: «مردم، فریب دستگاه ظلم را نخورید. آن ها ممکن است برای فریب شما در مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش و غربت امام رضا (ع) شعر و مرثیه بگویند، اما شما اگر حتی سخنی در تعریف و تمجید این ریاکاران بگویید در تمام گناهان آنان شریک خواهید بود.»
آقا شیخ هادی به تأسیس مدرسه، در دارالایتام، بیمارستان، داروخانه و مسجد علاقه زیادی داشت. مدرسه خیریه و مدرسه سادات از جمله بنیادهایی بود که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به کوشش وی بنا نهاده شد. وی حاج میرزا حسن رشدیه را در اداره مدرسه رشدیه یاری می داد.
نجم آبادی در سیاست، عنصری آگاه و مترقی بود و سخنان خود را زیرکانه، گاهی با طنز و گاهی به جد به گوش اطرافیان و مردم می رساند. مرتضی مدرسی چهاردهی در کتاب سیمای بزرگان می نویسد:
«گویند یکی از مأموران کرمان در اثر تعدیات حکمرانی و مأموران قاجار از هستی ساقط شده بود، ناچار به تهران شتافت تا داد خود را از ستمگران بستاند. هر چه دوید، هیچ نتیجه ای نگرفت. ناچار در تهران ماندگار شد. از سرگردانی همه روزه به مجلس شیخ می رفت تا عقده دل را خالی کند. از مظالم حکام و تعدیات مأموران و درباریان ناصرالدین شاه داستان ها همی گفت حاضران مجلس سکوت می کردند. فقط شیخ بود که می گفت: "خدا خانه ظلم را خراب کند، خدا خانه ظلم را خراب کند.» (4)
شیخ هادی سال ها قبل از آمدن رشدیه به تهران از اهبار تأسیس مدارس جدید با همت وی در تبریز و مشهد آگاه شده و بارها به مقاومت او آفرین گفته بود. او آرزوی دیدار رشدیه را داشت و همیشه می گفت «تعلیم و تربیت یعنی تربیت انسان هایی که یار مظلومان باشند و از مبارزه با ظالمان نهراسند و حاج میرزا حسن آدم تربیت می کند. آرزو دارم که روزی بتوانم او را یاری دهم.» شیخ هادی به آرزوی خود رسید و چون رشدیه به تهران آمد و مدرسه ای تأسیس کرد و به دیدار او رفت و به او قول همکاری داد.قول همکاری و حمایت شیخ هادی نجم آبادی بر اطمینان قلبی میرزا حسن افزود و چون شیخ هادی به قول خود عمل کرد مدرسه رشدیه مانند مدرسه خیریه بخش هایی را به مدرسه اضافه کرد. شاگردان در ساعاتی بخش هایی را به مدرسه اضافه کرد. شاگردان در ساعاتی بخصوص و قالیبافی نیز می آموختند. امین الدوله از شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شد که بودجه ای رسمی از حساب دولت برای مدرسه منظور داشت.
امین الدوله تلاش می کرد که از ریخت و پاش درباریان جلوگیری کند و با صرفه جویی مدارس تازه ای به سبک نوین در تهران و شهرستان ها تأسیس کند. او امیدوار بود که میرزا حسن رشدیه او را در تربیت معلمان آگاه برای خدمت در مدارس جدید یاری دهد. میرزا حسن به او قول همکاری داد اما ناگهان واقعه ای به رویاهای میرزا حسن و امین الدوله پایان داد. درباریان و شاهزادگان که به ولخرجی و غارت ثروت های مردم عادت کرده بودند در نزد مظفرالدین شاه به بدگویی از امین الدوله پرداختن از وی خواستند که امین الدوله را از صدرات بر کنار سازد و بار دیگر میرزا علی اصغر خان امین السلطان را بر کرسی صدرات بنشاند.
مظفر الدین ابتدا در مقابل درباریان مقاومت می کرد اما سرانجام امین الدوله را بر کنار ساخت و امین الدوله که به قم تبعید شده بود به دستور شاه به تهران آمد و بر کرسی صدرات تکیه زد. از آنجایی که میرزا حسن رشدیه به طرفداری و حمایت از امین الدوله مشهور بود افراد آگاه پیش بینی کردند که روزهای سختی در انتظار رشدیه است.
امین الدوله چند روز پس از معزولی به لشت نشا که از املاک وی در گیلان بود تبعید شد. او در یکی از روزهای قبل از تبعید با موقرالدوله، داماد مظفرالدین شاه ملاقات کرد و نگرانی خود را از امکان تعطیل شدن مدرسه رشدیه به او ابراز کرد و سرانجام گفت: «یکی از وجوه فوق العاده ای که در عمر خود دیده ام رشدیه است. وقتی که [در تعلیم و تربیت] هدفی را در نظر می گیرد از هیچ رادع و مانعی نمی ترسد. کمتر آدمی را به این ثبات قدم دیده ام. چندین سال است چه در تبریز و چه در تهران با من حشر دارد و خیلی هم به من نزدیک است... او دلباخته مدرسه است و جز مدرسه هیچ چیز به خیالش نمی گذرد من تاکنون آدمی چنین نوعدوست را ندیده ام. شما هم نخواهید دید.
پس از من او را خیلی اذیت خواهند کرد و چوب دوستی مرا سخت خواهد خورد...در هر حال از او غافل نمانید. مدرسه رشدیه هم محبوب من است. در نگهداری آن [و اداره کارش] همت کنید.»
امین الدوله درست پیش بینی کرده بود. با روی کار آمدن دوباره امین السلطان صدر اعظم خودکامه مشکلات بسیار برای رشدیه پیش آمد. که یکی از آن ها انحلال انجمن امنای مدرسه رشدیه بود.(5)
انحلال انجمن امنای مدرسه رشدیه
یکی از نوآوری های رشدیه پس از گشایش مدرسه جدید، تشکیل انجمن امنای مدرسه بود. هدف وی از این کار نظم دادن به فعالیت های فرهنگی و اداره امور مدرسه بود. از اقدامات دیگر وی فراهم آوردن نظامنامه برای کلیه امور مدرسه بود. از به خوبی دریافته بود که باید طرحی نو در اندازد و تعلیم و تربیت را به صورت دستگاهی منظم با آیین نامه ها و تعیین وظایف و مسئولیت های یک یک کارکنان در آورد.پس از عزل امین الدوله، کارها برای رشدیه بسیاردشوار شد. دشمنان امین الدوله، در جرگه دشمنان رشدیه در آمدند. اوین کاری که آن ها کردند انجمن امنای مدرسه رشدیه را به وزرات علوم منتقل کردند و آن را انجمن معارف نام نهادند و بدین تربیت رشدیه عملا کنار گذاشته شد.
اقبال قاسمی مؤلف کتاب مدارس جدید در دوره قاجاریه دنباله این جریان را بدین گونه شرح می دهد:
«وظایف این انجمن (انجمن معارف) گسترش مدارس جدید و چاپ کتاب و انتشار روزنامه ای بود که به نام روزنامه معارف منتشر می شد. اما [گردانندگان انجمن معارف]با نخستین بانی آن یعنی رشدیه به مخالفت برخاستند و کشاکش سختی میان اعضای انجمن به ویژه احتشام السلطنه و رشدیه در گرفت. سرانجام کارها بر مراد احتشام السلطنه تمام شد به دنبال این درگیری ها چهل هزار تومان سرمایه ای که در زمان امین الدوله برای مدرسه رشدیه معین شده بود که می بایست اصلش محفوظ می ماند و فرعش خرج مدرسه رشدیه می شد اعضای انجمن آن را به دستور اتابک به تصرف خود در آوردند و صرف پنج مدرسه دیگر کردند...
هر گونه اعتراض رشدیه، مخالفت با رأی اتابک تعبیر شد. اعیان و اشراف فرزندان خود را برای خوشامد اتابک از مدرسه رشدیه بیرون آوردند و مدرسه وی ماند با پنجاه طفل فقیر، که به کفایت امین الدوله به مدرسه سپرده شده بود و نزدیک به بیست نفر هم فرزندان مستمندان که آن هم به کفایت امین الدوله به مدرسه معرفی شده بودند.» (6)
و سرانجام انجمن معارف ورشکستگی رشدیه را اعلان کرد. وقتی خبر ورشکستگی رشدیه به اطلاع حاج شیخ هادی نجم آبادی رسید بار دیگر تصمیم به نجات مدرسه رشدیه گرفت. وی با ارسال کمک مالی به مدرسه، از تعطیل شدن آن جلوگیری کرد. به تدریج بر تعداد دانش آموزان افزوده شد و مدرسه رشدیه با سرفرازی به کار خود ادامه داد.
پی نوشت ها :
1. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص 170؛ به نقل از کتاب حاج شیخ هادی نجم آبادی و مشروطیت، تألیف حسن مرسلوند، (تهران: سازمان چاپ و انتشارت وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378)، ص71.
2. حاج شیخ هادی نجم آبادی و مشروطیت، ص74.
3. همان، ص73.
4. مرتضی مدرسی چهاردهی، سیمای بزرگان، (تهران: مؤسسه مطبوعاتی شرق، 1355).
5. برای شناخت هر چه بیشتر امین السلطان ر.ک: محمود حکیمی، ایران در عصر ناصرالدین شاه (تهران: انتشارات قلم، 1374)
6. مدارس جدید در دوره قاجاریه، ص 196.