نویسنده: محمود حکیمی
حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی مدارس نوین در ایران از جمله مشعلداران فرهنگ و پیکار جویان ضد جهل و بی سوادی و خرافات بود که مقاومت و ایستادگی او در مقابل دشمنان فرهنگ و بیداری مردم بسیار شگفت انگیز است. او در زمانی مبارزه خود را با جهل آغاز کرد که حتی مدارس عالی در ایران به صورت اسف انگیزی در آمده بود.
مرحوم دکتر حسین محبوبی اردکانی در کتاب تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران در بخش مربوط به «ملاحظاتی در ترقی و تنزل دارالفنون» می نویسد که در آغاز تأسیس این مدرسه ناصرالدین شاه «بارها بدان جا رفت و شاگردان را ولو به ظاهر هم بود امتحان کرد و جایزه و نشان و پاداش داد» (1) ، اما به تدریج که بر این حقیقت واقف گشت که هر مؤسسه آموزشی می تواند در آگاه ساختن مردم از حقایق کشور مؤثر باشد، پس از فوت نخستین وزیر علوم میرزا علی قلی اعتضادالسلطنه در سال 1298هـ.ق چون علیقلی خان مخبرالدوله را به جای او گماشت به او گفت: «وزارت علوم را باید اداره کنی، اما [دانش آموزان] از آن کتاب ها نخوانند» و محبوبی اردکانی می گوید که: «مراد از آن کتاب ها تاریخ انقلاب کبیر فرانسه بود». (2)
به مدرسه دارالفنون که با همت میرزا تقی خان امیر کبیر درست بیست سال پیش از دارالفنون توکیو تأسیس شده بود، در آغاز کارش شاگردان برجسته ای تربیت کرد اما به تدریج مقام خویش را از دست داد. به قول محبوبی اردکانی مدرسه دارالفنون:
«در آخر کار به روزی افتاده بود که غالبا مدیر و ناظم و اعضایش بایست اوقات خود را به دفاع از حمله های کودکانه عزیز السلطان و همبازی هایش مصروف دارند. در دفاتر یومیه دارالفنون بارها نوشته شده است: امروز مقرب الخاقان، عزیز السلطان با سی چهل نفر از بچه های کوچه وارد حیاط دارالفنون [شده] و مانع از کار محصلین شدند. [ملیجک] نسبت به کارکنان مدرسه خیلی بی احترامی کرد. یا آنکه با سنگ و چوب در و پنجره و شیشه های مدرسه را شکست». (3)
وضع دارالفنون تبریز هم بهتر از دارالفنون تهران نبود. در روزنامه اختر، مورخ رمضان 1299 می خوانیم:
«اوضاع مدرسه دارالفنون تبریز قدری مغشوش شده، معلم ندارند و آنچه دارند ناقص است. غذاهاشان قابل خوردن نیست. شاگردان به لهو و لعب می گذرانند. بالجمله خیلی بی نظم است». (4)
در آن دوران وضع تعلیم و تربیت در سطح ابتدایی بسیار تأسف بارتر بود. کودکان از پنج سالگی به مکتبخانه می رفتند. معلمان این مکتبخانه از ساده ترین روش های درست تعلیم و تربیت کودکان بی خبر بودند. رفتار بسیاری از آنان با کودکان به قدری بی رحمانه و نفرت انگیز بود که اغلب مردم خاطرات بدی از دوران تحصیل خود در مکتبخانه داشتند.
و شگفت اینکه در هیچ یک از نشریات آن زمان-حتی نشریات علمی-مطلبی درباره شیوه های درست تعلیم و تربیت نوشته نمی شد. بررسی مطالب ده شماره از نشریه دانش که در سال 1299هـ.ق در زمان وزارت علیقلی خان مخبرالدوله وزیر علوم و رئیس دارالفنون منتشر می گردید نشان می دهد که در این نشریه گذشته از اخبار وزارت علوم، ده ها مطلب درباره علوم طبیعی، شیمی، طب، نجوم، موسیقی و...به چاپ رسید، اما مطلبی درباره تعلیم و تربیت نیامده است. (5)
متأسفانه علیقلی خان مخبرالدوله (1245-1315هـ.ق) که از سال 1298هـ.ق (1275شمسی) وزارت علوم را بر عهده داشت هیچ کوششی برای تأسیس مرکزی برای تربیت معلم انجام نداد و همین امر موجب شد که حاج میرزا حسن رشدیه تصمیم گرفت که به لبنان سفر کند و در دارالمعلمین شهر بیروت که توسط فرانسوی ها اداره می شد به تحصیل مشغول شود.
در مورد چگونگی کار علیقلی خان مخبرالدوله در وزرات علوم و لیاقت و یا عدم او دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. مرحوم اقبال یغمایی مؤلف کتاب وزیران علوم و فرهنگ ایران ابتدا دیدگاه دو تن از رجال مشهور عصر ناصری را مطرح می کند:
نخستین رجل، میرزا حسن خان اعتماد السلطنه وزیر انطباعات آن دوران و سر دبیر روزنامه شرف است. میرزا حسن خان مردی دانشمند اما دو چهره است. در روزنامه رسمی کشور به ستایش درباریان و شاهزادگان می پردازد، اما در روزنامه خاطرات خود که به طور پنهانی می نویسد اغلب بدترین و زشت ترین واژه ها را نثار همان رجالی می کند که از آن ها تعریف و تمجید کرده است. او در شماره هفتم روزنامه شرف که در رجب سال 1300 هـ.ق منتشر گردید، تصویری زیبا از مخبرالدوله چاپ کرده است و در زیر آن از مشاغل او و لیاقت و کفایتش مطالبی آورده است. (6) اما اعتماد السلطنه در خاطرات شخصی خود که سال ها بعد به چاپ رسید و آئینه روشنی از دو رویی و ریاکاری است درباره وزیر علوم می نویسد:
«علیقلی خان مخبرالدوله وزیر علوم است که بویی از علم به مشامش نرسیده و ذائقه مطلقا این طعلم را نچشیده [که البته] برای سلطنت مستقله و مملکت مستبده چنین وزیر علومی هم لازم است. از وجودش نه شری حاصل شود نه خیری. مطلقا به هیچ چیز معتقد نیست. می خواهد آسوده و بی دردسر فارغ از زحمت و ضرر، در عمارت مزین خود بنشیند، خوش بخورد و خوش بنوشد، نرم بیفتد و گرم بپوشد. اندوخته وافر و مال و مایه متکاثر خود را به عیش صرف نماید، نه عقب کسی برود، و نه کسی دنبال او بیاید».
«مخبر الدوله مردی خوشخوی، فروتن و نیک محضر بود و از کسانی که مفاخرت به اصل و نسب می کردند یا به فضل و دانش یا به مال و مکنت خود می بالیدند نفرت داشت. او هر زمان میسرش می شد به زبان و یا به قلم ناصر الدین شاه را به حقایق احوال و امور آگاه می کرد و هر مطلب را که به سود و صلاح کشور و مردم می پنداشت با او در میان می نهاد». (7)
اخلاق و رفتار مخبر الدوله به هر گونه که باشد در این نمی توان تردید کرد که وی هیچ گونه تغییر در سیستم تعلیم و تربیت در ایران پدید نیاورد. در آن وانفسای مصیبت آفرین یعنی یک سال پس از آنکه مخبرالدوله به وزارت علوم رسید حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی عازم بیروت شد تا در دارالمعلمین آن دیار که تحت نظارت فرانسویان بود شیوه درست معلمی را بیاموزد. همان گونه که در شرح زندگانی او خواهید خواند او به مرکز تربیت معلم بیروت رفت. زبان عربی و زبان فرانسه را آموخت و شیوه های نوین تدریس را فرا گرفت و در عین حال به یک حقیقت بزرگ نیز دست یافت و آن حقیقت این بود که در یک جامعه استبداد زده شکوفایی خلاقیت و استعدادهای شاگردان امکان پذیر نیست. در این جوامع ریاکاری و دروغ و تهمت و افترا فوق العاده گسترش می یابد. حکومت از آگاه شدن مردم از آنچه که در کشور می گذرد سخت در هراس است. عالمان و دانشمندان یا به صورت ابزاری در دست شاه و درباریان در می آیند و یا اینکه منزوی می شوند و از جامعه خود را به کناری می کشند و یا به خاطره اعتراض به بی عدالتی ها به زندان می افتند. از همین رو بود که حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی پس از آشنا شدن با شیوه های درست تعلیم و تربیت با خدای خود عهد کرد که مدارسی را با شیوه نوین در تبریز تاسیس کند.
اما تاسیس یک مدرسه را برای انجام وظیفه خود ندانست، بلکه آن را مقدمه ای دانست برای مبارزه با استبداد که عامل اصلی عقب ماندگی ایران بود. او به پیمان خویش وفادار ماند و آنچنان که خواهید خواند ابتدا به تاسیس مدارسی همت گماشت. مخالفان با مبارزه با او برخاستند اما او حتی گامی به عقب بر نداشت. از تهدیدها و دشنام ها نهراسید و مقامتی شگفت از خود نشان داد.
کتاب های درسی متعددی تالیف کرد و در عین حال با اوج گرفتن نهضت مشروطیت به آزادیخواهان پیوست. روزنامه مکتب تهران را تاسیس کرد و در آن روزنامه ها در باره ارزش آزادی انسان مقلات بسیاری نوشت. او بخشی از زیر زمین مدرسه خود در تهران را به تهیه و تدوین شب نامه ها و سپس تکثیر آن ها اختصاص داد و در بیشتر موارد خود پخش شب نامه ها (اعلامیه های پنهانی) را برعهده گرفت.
او در خانواده ای روحانی تولد یافته بود و از کودکی با نسیم جانبخش قرآن کریم آشنا بود و بر این حقیقت جاودانه واقف بود که پیکار انبیای الهی از آغاز مبارزه با جهل و خرافات بوده است زیرا که جهل و نادانی بستر اصلی رشد شرک است. او عقیده داشت که هر گامی که یک معلم فرزانه هر روز صبح به سوی مدرسه ای بر می دارد در واقع همان راه انبیا را می پیماید.
این اعتقاد عمیق موجب شد که «پیر معارف ایران» هرگز از دشواری ها و مشکلات ترسی به خود راه ندهد. او نه از فریادهای اوباشی که مدارس او را خراب می کردند می ترسید و نه از تهدیدهای امین السلطان و عین الدوله هراس داشت. او هرگز ادعا نمی کرد که در تمام اقدامات خود بدون خطا و اشتباه بوده است و همیشه می گفت که هیچ انسانی بدونه خطا نیست. زندگانی به گونه ای است که هر لحظه ممکن است انسان دچار خطا و اشتباه شود. بر انسان آگاه دیندار واجب است که چون فهمید دچار اشتباه و خطا گشته است در فکر توجیه اشتباهات خویش برنیاید و ضمن اعتراف به خطای خویش را درست را برگزیند.
روش های او در تدریس الفبا،در آموزش قرآن و در آموزش علوم به شاگردان همه روش هایی بدیع و نشانه خلاقیت وی بود. اما جالب اینجاست که خود در دو نوبت روش های ابداعی خود در آموزش علوم را کاملا درست ندانست. آن ها را کنار گذاشت و روشهای جدیدی را ابداع کرد.
حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی با اندیشه «زندگی بدونه دخالت در سیاست» به شدت مخالف بود و پیوسته می گفت: «از صبح که از خواب بر می خیزیم تا شب که بار دیگر به خواب می رویم زندگی ما همراه با تعامل اجتماعی است. مگر یک موجود اجتماعی مانند انسان می تواند سیاست را کنار بگذارد؟»
او در مبارزه با جهل و بی سوادی و پیکار با استبداد تمام صدمات را به جان خرید اما گامی به عقب بر نداشت. امین السلطان اتابک اعظم اول چون از تهدیدات خود نتیجه نگرفت مقدمات ترور اورا فراهم ساخت اما در نقشه خود موفق نشد. عین الدوله اتابک اعظم دوم او را به کلات تبعید کرد و دردوران استبداد صغیر با کینه توزی های
حامیان جهل و استبداد رو به رو گشت.
دردناک ترین زندگی وی زمانی بود که مشاهده کرد رضاخان با کمک بیگانگان به قدرت رسید و بر تخت سلطنت تکیه زد و تمام دستاوردهای انقلاب مشروطیت را از بین برد. انتخابات مجلس شورای ملی به صورت نمایشی در آمد و بار دیگر بازار تملق ها و چاپلوسی ها گرم شد و نویسندگان و خطیبان و شاعران این بار زیباترین واژه ها را به پای مردی ریختند که کرامت انسانی را به هیچ می شمرد.
در دوران او مدارس بسیار تاسیس شد اما در این مدارس انسان های فرزانه تربیت نمی شدند، بلکه«غلام بچگانی» که برای پایداری ماندن حکومت استبدادی نوین رضاشاهی سرود می خواندند. سرور آنان نغمه آزادی و حیات دوباره مردمان جامعه نبود. سرود آنان که ادامه حیات یک دیکتاتور را آرزو می کردند سرود مرگ بود و میرزا حسن هرگز نغمه مرگ سر نداد. زندگانی سراسر مبارزه حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی می تواند الگو و سر مشق ایرانیان آزاده باشد.
مرحوم دکتر حسین محبوبی اردکانی در کتاب تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران در بخش مربوط به «ملاحظاتی در ترقی و تنزل دارالفنون» می نویسد که در آغاز تأسیس این مدرسه ناصرالدین شاه «بارها بدان جا رفت و شاگردان را ولو به ظاهر هم بود امتحان کرد و جایزه و نشان و پاداش داد» (1) ، اما به تدریج که بر این حقیقت واقف گشت که هر مؤسسه آموزشی می تواند در آگاه ساختن مردم از حقایق کشور مؤثر باشد، پس از فوت نخستین وزیر علوم میرزا علی قلی اعتضادالسلطنه در سال 1298هـ.ق چون علیقلی خان مخبرالدوله را به جای او گماشت به او گفت: «وزارت علوم را باید اداره کنی، اما [دانش آموزان] از آن کتاب ها نخوانند» و محبوبی اردکانی می گوید که: «مراد از آن کتاب ها تاریخ انقلاب کبیر فرانسه بود». (2)
به مدرسه دارالفنون که با همت میرزا تقی خان امیر کبیر درست بیست سال پیش از دارالفنون توکیو تأسیس شده بود، در آغاز کارش شاگردان برجسته ای تربیت کرد اما به تدریج مقام خویش را از دست داد. به قول محبوبی اردکانی مدرسه دارالفنون:
«در آخر کار به روزی افتاده بود که غالبا مدیر و ناظم و اعضایش بایست اوقات خود را به دفاع از حمله های کودکانه عزیز السلطان و همبازی هایش مصروف دارند. در دفاتر یومیه دارالفنون بارها نوشته شده است: امروز مقرب الخاقان، عزیز السلطان با سی چهل نفر از بچه های کوچه وارد حیاط دارالفنون [شده] و مانع از کار محصلین شدند. [ملیجک] نسبت به کارکنان مدرسه خیلی بی احترامی کرد. یا آنکه با سنگ و چوب در و پنجره و شیشه های مدرسه را شکست». (3)
وضع دارالفنون تبریز هم بهتر از دارالفنون تهران نبود. در روزنامه اختر، مورخ رمضان 1299 می خوانیم:
«اوضاع مدرسه دارالفنون تبریز قدری مغشوش شده، معلم ندارند و آنچه دارند ناقص است. غذاهاشان قابل خوردن نیست. شاگردان به لهو و لعب می گذرانند. بالجمله خیلی بی نظم است». (4)
در آن دوران وضع تعلیم و تربیت در سطح ابتدایی بسیار تأسف بارتر بود. کودکان از پنج سالگی به مکتبخانه می رفتند. معلمان این مکتبخانه از ساده ترین روش های درست تعلیم و تربیت کودکان بی خبر بودند. رفتار بسیاری از آنان با کودکان به قدری بی رحمانه و نفرت انگیز بود که اغلب مردم خاطرات بدی از دوران تحصیل خود در مکتبخانه داشتند.
و شگفت اینکه در هیچ یک از نشریات آن زمان-حتی نشریات علمی-مطلبی درباره شیوه های درست تعلیم و تربیت نوشته نمی شد. بررسی مطالب ده شماره از نشریه دانش که در سال 1299هـ.ق در زمان وزارت علیقلی خان مخبرالدوله وزیر علوم و رئیس دارالفنون منتشر می گردید نشان می دهد که در این نشریه گذشته از اخبار وزارت علوم، ده ها مطلب درباره علوم طبیعی، شیمی، طب، نجوم، موسیقی و...به چاپ رسید، اما مطلبی درباره تعلیم و تربیت نیامده است. (5)
متأسفانه علیقلی خان مخبرالدوله (1245-1315هـ.ق) که از سال 1298هـ.ق (1275شمسی) وزارت علوم را بر عهده داشت هیچ کوششی برای تأسیس مرکزی برای تربیت معلم انجام نداد و همین امر موجب شد که حاج میرزا حسن رشدیه تصمیم گرفت که به لبنان سفر کند و در دارالمعلمین شهر بیروت که توسط فرانسوی ها اداره می شد به تحصیل مشغول شود.
در مورد چگونگی کار علیقلی خان مخبرالدوله در وزرات علوم و لیاقت و یا عدم او دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. مرحوم اقبال یغمایی مؤلف کتاب وزیران علوم و فرهنگ ایران ابتدا دیدگاه دو تن از رجال مشهور عصر ناصری را مطرح می کند:
نخستین رجل، میرزا حسن خان اعتماد السلطنه وزیر انطباعات آن دوران و سر دبیر روزنامه شرف است. میرزا حسن خان مردی دانشمند اما دو چهره است. در روزنامه رسمی کشور به ستایش درباریان و شاهزادگان می پردازد، اما در روزنامه خاطرات خود که به طور پنهانی می نویسد اغلب بدترین و زشت ترین واژه ها را نثار همان رجالی می کند که از آن ها تعریف و تمجید کرده است. او در شماره هفتم روزنامه شرف که در رجب سال 1300 هـ.ق منتشر گردید، تصویری زیبا از مخبرالدوله چاپ کرده است و در زیر آن از مشاغل او و لیاقت و کفایتش مطالبی آورده است. (6) اما اعتماد السلطنه در خاطرات شخصی خود که سال ها بعد به چاپ رسید و آئینه روشنی از دو رویی و ریاکاری است درباره وزیر علوم می نویسد:
«علیقلی خان مخبرالدوله وزیر علوم است که بویی از علم به مشامش نرسیده و ذائقه مطلقا این طعلم را نچشیده [که البته] برای سلطنت مستقله و مملکت مستبده چنین وزیر علومی هم لازم است. از وجودش نه شری حاصل شود نه خیری. مطلقا به هیچ چیز معتقد نیست. می خواهد آسوده و بی دردسر فارغ از زحمت و ضرر، در عمارت مزین خود بنشیند، خوش بخورد و خوش بنوشد، نرم بیفتد و گرم بپوشد. اندوخته وافر و مال و مایه متکاثر خود را به عیش صرف نماید، نه عقب کسی برود، و نه کسی دنبال او بیاید».
میرزا محمود خان احتشام السلطنه نیز در خاطرات خود او را مردی بی کفایت معرفی کرده است و درباره او می نویسد:
«مخبرالدوله شخص ساکت و معقول و با ادب و کم حرف بود، اما حتی یک قدم در راه ترقی مملکت و تربیت و تعلیم فرزندان این سرزمین برنداشت، یک مدرسه یا سه کلاس در ایالات و ولایات ایران ایجاد نکرد...وزارت علوم و مدرسه دارالفنون محل ارتزاق و نانخانه وزیر علوم و رئیس مدرسه و معلمین بی علم و دانش آن بود» . اقبال یغمایی خود با این دو دیدگاه مخالف چندان موافق نیست و می نویسد:«مخبر الدوله مردی خوشخوی، فروتن و نیک محضر بود و از کسانی که مفاخرت به اصل و نسب می کردند یا به فضل و دانش یا به مال و مکنت خود می بالیدند نفرت داشت. او هر زمان میسرش می شد به زبان و یا به قلم ناصر الدین شاه را به حقایق احوال و امور آگاه می کرد و هر مطلب را که به سود و صلاح کشور و مردم می پنداشت با او در میان می نهاد». (7)
اخلاق و رفتار مخبر الدوله به هر گونه که باشد در این نمی توان تردید کرد که وی هیچ گونه تغییر در سیستم تعلیم و تربیت در ایران پدید نیاورد. در آن وانفسای مصیبت آفرین یعنی یک سال پس از آنکه مخبرالدوله به وزارت علوم رسید حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی عازم بیروت شد تا در دارالمعلمین آن دیار که تحت نظارت فرانسویان بود شیوه درست معلمی را بیاموزد. همان گونه که در شرح زندگانی او خواهید خواند او به مرکز تربیت معلم بیروت رفت. زبان عربی و زبان فرانسه را آموخت و شیوه های نوین تدریس را فرا گرفت و در عین حال به یک حقیقت بزرگ نیز دست یافت و آن حقیقت این بود که در یک جامعه استبداد زده شکوفایی خلاقیت و استعدادهای شاگردان امکان پذیر نیست. در این جوامع ریاکاری و دروغ و تهمت و افترا فوق العاده گسترش می یابد. حکومت از آگاه شدن مردم از آنچه که در کشور می گذرد سخت در هراس است. عالمان و دانشمندان یا به صورت ابزاری در دست شاه و درباریان در می آیند و یا اینکه منزوی می شوند و از جامعه خود را به کناری می کشند و یا به خاطره اعتراض به بی عدالتی ها به زندان می افتند. از همین رو بود که حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی پس از آشنا شدن با شیوه های درست تعلیم و تربیت با خدای خود عهد کرد که مدارسی را با شیوه نوین در تبریز تاسیس کند.
اما تاسیس یک مدرسه را برای انجام وظیفه خود ندانست، بلکه آن را مقدمه ای دانست برای مبارزه با استبداد که عامل اصلی عقب ماندگی ایران بود. او به پیمان خویش وفادار ماند و آنچنان که خواهید خواند ابتدا به تاسیس مدارسی همت گماشت. مخالفان با مبارزه با او برخاستند اما او حتی گامی به عقب بر نداشت. از تهدیدها و دشنام ها نهراسید و مقامتی شگفت از خود نشان داد.
کتاب های درسی متعددی تالیف کرد و در عین حال با اوج گرفتن نهضت مشروطیت به آزادیخواهان پیوست. روزنامه مکتب تهران را تاسیس کرد و در آن روزنامه ها در باره ارزش آزادی انسان مقلات بسیاری نوشت. او بخشی از زیر زمین مدرسه خود در تهران را به تهیه و تدوین شب نامه ها و سپس تکثیر آن ها اختصاص داد و در بیشتر موارد خود پخش شب نامه ها (اعلامیه های پنهانی) را برعهده گرفت.
او در خانواده ای روحانی تولد یافته بود و از کودکی با نسیم جانبخش قرآن کریم آشنا بود و بر این حقیقت جاودانه واقف بود که پیکار انبیای الهی از آغاز مبارزه با جهل و خرافات بوده است زیرا که جهل و نادانی بستر اصلی رشد شرک است. او عقیده داشت که هر گامی که یک معلم فرزانه هر روز صبح به سوی مدرسه ای بر می دارد در واقع همان راه انبیا را می پیماید.
این اعتقاد عمیق موجب شد که «پیر معارف ایران» هرگز از دشواری ها و مشکلات ترسی به خود راه ندهد. او نه از فریادهای اوباشی که مدارس او را خراب می کردند می ترسید و نه از تهدیدهای امین السلطان و عین الدوله هراس داشت. او هرگز ادعا نمی کرد که در تمام اقدامات خود بدون خطا و اشتباه بوده است و همیشه می گفت که هیچ انسانی بدونه خطا نیست. زندگانی به گونه ای است که هر لحظه ممکن است انسان دچار خطا و اشتباه شود. بر انسان آگاه دیندار واجب است که چون فهمید دچار اشتباه و خطا گشته است در فکر توجیه اشتباهات خویش برنیاید و ضمن اعتراف به خطای خویش را درست را برگزیند.
روش های او در تدریس الفبا،در آموزش قرآن و در آموزش علوم به شاگردان همه روش هایی بدیع و نشانه خلاقیت وی بود. اما جالب اینجاست که خود در دو نوبت روش های ابداعی خود در آموزش علوم را کاملا درست ندانست. آن ها را کنار گذاشت و روشهای جدیدی را ابداع کرد.
حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی با اندیشه «زندگی بدونه دخالت در سیاست» به شدت مخالف بود و پیوسته می گفت: «از صبح که از خواب بر می خیزیم تا شب که بار دیگر به خواب می رویم زندگی ما همراه با تعامل اجتماعی است. مگر یک موجود اجتماعی مانند انسان می تواند سیاست را کنار بگذارد؟»
او در مبارزه با جهل و بی سوادی و پیکار با استبداد تمام صدمات را به جان خرید اما گامی به عقب بر نداشت. امین السلطان اتابک اعظم اول چون از تهدیدات خود نتیجه نگرفت مقدمات ترور اورا فراهم ساخت اما در نقشه خود موفق نشد. عین الدوله اتابک اعظم دوم او را به کلات تبعید کرد و دردوران استبداد صغیر با کینه توزی های
حامیان جهل و استبداد رو به رو گشت.
دردناک ترین زندگی وی زمانی بود که مشاهده کرد رضاخان با کمک بیگانگان به قدرت رسید و بر تخت سلطنت تکیه زد و تمام دستاوردهای انقلاب مشروطیت را از بین برد. انتخابات مجلس شورای ملی به صورت نمایشی در آمد و بار دیگر بازار تملق ها و چاپلوسی ها گرم شد و نویسندگان و خطیبان و شاعران این بار زیباترین واژه ها را به پای مردی ریختند که کرامت انسانی را به هیچ می شمرد.
در دوران او مدارس بسیار تاسیس شد اما در این مدارس انسان های فرزانه تربیت نمی شدند، بلکه«غلام بچگانی» که برای پایداری ماندن حکومت استبدادی نوین رضاشاهی سرود می خواندند. سرور آنان نغمه آزادی و حیات دوباره مردمان جامعه نبود. سرود آنان که ادامه حیات یک دیکتاتور را آرزو می کردند سرود مرگ بود و میرزا حسن هرگز نغمه مرگ سر نداد. زندگانی سراسر مبارزه حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی می تواند الگو و سر مشق ایرانیان آزاده باشد.
پی نوشت ها :
1. دکتر حسین محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران ج1، (تهران: انتشارات تهران، 1370)، ص 309.
2. همان، ص310.
3. عزیز السلطان همان ملیجک مورد علاقه ناصرالدین شاه بود که به هر عمل زشتی با خیال راحت دست می زد و چون مورد علاقه اعلیحضرت بود کسی جرأت نمی کرد به او اعتراض کند.
4. همان، ص 316.
5. تجدید چاپ شماره های نشریه دانش، در سال 1374 ش به اهتمام استاد سید فرید قاسمی و با مقدمه دکتر محمد اسماعیل رضوانی از طرف مرکز گسترش آموزش رسانه ها انجام گرفت.
6. برای شناخت هر چه بیشتر اعتماد السلطنه ر.ک: ایران در عصر ناصرالدین شاه، تألیف: محمد حکیمی، انتشارات قلم، تهران، 1380.
7. اقبال یغمایی، وزیران علوم و معارف و فرهنگ ایران، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1375، ص27.