جهان در آتش

در دوران جنگ جهانی دوم، طبیعت جنگ سالاری رژیم نازی به اوج رسید،‌ نه تنها بدین علت که جنگ به نتایجی رسیده بود (در جبهه شرق، ‌جنگ با وحشی گری
يکشنبه، 5 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان در آتش
جهان در آتش

 

نویسنده: دیک گیری
مترجم: احمد شهسا



 
جنگ جهانی دوم و نازیسم
در دوران جنگ جهانی دوم، طبیعت جنگ سالاری رژیم نازی به اوج رسید،‌ نه تنها بدین علت که جنگ به نتایجی رسیده بود (در جبهه شرق، ‌جنگ با وحشی گری غیر قابل پیش بینی جریان داشت) بلکه هم بدین علت که در سرزمینهای تازه اشغال شده،‌ به ویژه در لهستان و بخش هایی از روسیه شوروی، فرمانروایی با حکومت به معنی معمول آن،‌ جای خود را به استیلای محض داد و اعمال قدرت کینه جویانه و با خودسری کامل صورت می گرفت که در فصل سوم شرح داده شد. همه این اعمال در ضایع کردن پیروزی های جنگی اثر گذاشت. چشم گیرترین این وقایع استقرار امپراتوری SS به سرکردگی هاینریش هیملر بود.این تشکیلات در سال 1944 تعداد 40/000 نفر محافظ دراردوگاه های کار اجباری داشت،‌100/000 نفر پلیس خفیه و خبرچین، ‌2/8 میلیون پلیس رسمی و 45/000 نفر نیز در گشتاپو خدمت می کردند. این افزایش و گسترش نیرو، ‌نتیجه افزایش فشاری بود که در دوران جنگ در داخل کشور اعمال می شد و هم به علت گسترش اردوگاه های کار اجباری و لزوم اداره آن ها. واحدهای مسلح SS که در اعمال سیاست های کشتار جمعی نقشی فعال داشت، ‌از میان آلمانی های بومی خارج از مرزهای رایش سوم،‌ از 310/000 نفر نام نویسی کرد و داوطلب گرفت. از دیگر جنگ سالاران، ‌باید از این افراد نام برد: فریتز سوکل(1) که وظیفه اش تجهیز و آماده کردن نیروی انسانی بود؛ ‌روبرت لی رییس جبهه کارگران آلمان که وظیفه اسکان افراد را هم به عهده داشت؛ فریتز توت(2) و جانشینش آلبرت اسپیر(3) که به امور تسلیحات و ذخایری نظارت می کرد و هرمان گورینگ که «سازمان طرح برنامه چهارساله» ی امپراتوری خود را به امور حمل و نقل، ‌امور معدن،‌ تولیدات شیمیایی و نظارت بر قیمت ها نیز گسترش داده بود؛ بخش اشغالی لهستان را غارت می کرد. توسعه و پراکندگی ادارات که شدیداً مانع ایجاد هماهنگی اقتصادی و استراتژی نظامی ـ حتی تا آخرین روزهای جنگ ـ بود و با افزایش قدرت سران حوزه های حزبی که با هیتلر رابطه نزدیک و مستقیم داشتند،‌یکباره قدرت و نفوذ دیوانسالاری دولتی را درهم ریخت. در واقع همچنان که جنگ پیش می رفت،‌ این نمایندگی های حزبی و «تشکیلات مخصوص»پیشوا، ـ نظیر «سازمان طرح برنامه چهارساله» و مانند آن ـ بودند که به بهای کاستن از اختیارات دیوان سالاران حرفه ای بر قدرت خود می افزودند. سران حوزه های حزبی وظایف دیگری هم بر عهده داشتند که مربوط می شد به امور جنگی در داخل کشور و گاه به مناطق اشغالی .
سران حوزه های حزبی و سازمان های ویژه اقتدار خود را مرهون ارتباطات شخصی با پیشوا بودند که حال،‌ دیگر قدرت مطلق بود. تضعیف ساختارهای سنّتی حکومت موجب می شد چنین قدرتی به اعمال دلخواه و حساب نشده ای دست یازد،‌ در بطن رایش سوم هم رواج یافت. نقش هاینریش لامر(به فصل سوم مراجعه شود) دیگر رو به کاستی گرایید، به خصوص پس از حمله به روسیه شوروی و قد برافراشتن مارتین بورمان(4) به عنوان رییس تشکیلات حزب. این بورمان بود که دسترسی و ملاقات با هیتلر را زیر نظر داشت و غالباً مانع دیدار مقامات حکومتی با او می شد، ‌به خصوص وقتی که با امور حکومتی سرزمین های اشغال شده ارتباط پیدا می کرد. او هم چنین هر اطلاع و پیامی را که برای هیتلر می رسید از نظر می گذرانید و تصمیم های او را (که غالباً‌ عبارت بود از تذکر نکاتی بر سرمیز غذا) به نمایندگی های مختلف حزب و دولت ابلاغ می کرد تا به موقع اجرا بگذارند.این گونه تصمیم گیری های غیر عادی در هیچ مورد به اندازه مباحثات مربوط به «اوتانازیا» علنی نبود.[5] فقط اشاره کوتاهی برای اجرای این وحشی گری کفایت می کرد. پدری از هیتلر تقاضا کرد اجازه دهد فرزند معلولش را «به خواب ابد روانه کنند.»هیتلر موافقت کرد و به دکتر مخصوصش دستور داد به وظیفه خود عمل کند. بدین طریق،‌ عمل «اوتانازیا» آغاز شد و منظور از آن،‌ تحقق بخشیدن به عقاید ژنتیک پیشوا در بهبود نسل و اقدام برای خالص کردن نژاد بود که زمینه را برای چنین عمل نامعقولی مهیا ومجاز می ساخت. همزمان با آن، ‌به رییس تشکیلات پیشوا اشاره شد که همین کار را می توان با بزرگسالان ـ همچون خردسالان ـ نیز انجام داد و در پی آن، چنین عملی افزایش یافت. پزشکان پناهگاه ها و یتیم خانه های آلمان،‌ با خوشحالی و با همکاری با یکدیگر اسامی مریض های علیل و بیماران روحی را در اختیار رییس تشکیلات پیشوا قرار دادند. قریب 70 هزار نفر بر طبق برنامه ای که به عمد آن را از نظارت وزارت کشور و مقامات بهداشتی پنهان نگهداشته بودند، ‌به قتل رسیدند. بعضی از آنان که چنین مسئولیتی را بر عهده داشتند سرانجام،‌دست به کار پایان دادن به زندگی یهودیان لهستانی شدند. برنامه غیر انسانی «اوتانازیا» نه تنها نشانگر طبیعت جنایت آمیز حکومت نازی بود نیز نشان می داد که آنان تا چه اندازه به قانون بی اعتنا بودند. هیچ قانونی برای مجاز شناختن این عمل تصویب نشد و هیچ وزیری درباره آن مورد مشورت قرار نگرفت. این عمل، ‌با یک واقعه کوچک آغاز شد نه این که مراجع قانونی دستور کتبی داده باشند. وقتی هم که بعدها از هیتلر خواسته شد دستور کتبی در اقدام به چنین کاری صادر کند،‌ او چند خطی روی یادداشت خود نوشت و ـ جالب آن که ـ تاریخ آن را نخستین روز شروع جنگ[6] گذاشت؛ اول سپتامبر 1939.
تروریسم و خشونت نژادی برای نابود کردن یهودیان اروپایی تشدید شد. قبلاً دیدیم که هیتلر چه دیدگاه های یهودستیزی تندی در کتاب «نبرد من»، بیان کرده بود. این موضوع،‌ پیش از 1933 در انتخابات نازی مطرح و از آن استفاده شد و پس از آن، تاریخ با نتایج شوم و مرگبار خود بار دیگر بر سر زبانها بود. در بهار و تابستان 1933،‌بیش تر خشونت های حوزه های حزب نازی و گروه های SS متوجه یهودیان و دارایی آنان شد. مشاغل یهودیان در اول آوریل 1933 برنامه ریزی و برچیده شد اما جالب این است که چنین اقدامی در جامعه آلمانی به طور کلی باتوفیق و حسن قبول روبه رو نشد. احساسات یهودستیزی در سال 1935 به حزب ناسیونال سوسیالیست رسوخ یافت و در 15 سپتامبر همان سال در مجموعه «قوانین بزرگ» انتشار یافت. بر طبق این قوانین، ازدواج و روابط جنسی را بین یهودیان و غیر یهودیان ممنوع می کرد و یهودی ها را از داشتن تابعیت آلمانی محروم می ساخت. موج دیگری از فعالیت بر ضد یهودیان در سال 1937 و به دنبال نطق هیتلر در سالن حزب نازی در نورنبرگ برخاست وقتی که هیتلر غرش کنان علیه «بلشویسم یهودی»(7) فریاد برآورد. خشونت های بیش تری بر علیه یهودیان صورت گرفت، ‌مغازه های آنان به غارت رفت و دیدگاه یهودستیزی رژیم در واقعه ی «شب چراغانی رایش» در 9 و 10 نوامبر 1938،‌که شرح آن در فصل سوم گذشت، یکباره آشکار شد. حاصل کار این شد که رسیدگی به مسأله یهود، از دولت مرکزی به گروه SS انتقال یافت و پس از آن، نظر این بود که به انتقال یهودی ها از رایش سوم سرعت بخشند و آدولف آیشمن(8) این وظیفه را بر عهده گرفت.
آغاز جنگ که نمایانگر افراطی شدن دیدگاههای حکومت نازی بود،‌ با اتخاذ سیاستی افراطی نسبت به اجتماع یهودیان آلمان، همگام شد. واقعیت این است که این کار با دستور هیتلر در یکی از سخنرانیهایش در رایشستاگ، در 30 ژانویه 1939،‌آغاز شد وقتی که تهدید کرد پیشرفت جنگ بانابودی یهودیان اروپا متوقف خواهد شد. با شکست لهستان،‌ بخشی از خاک آن کشور به عنوان حکومت عمومی که زیر نظر هانس فرانک(9) اداره می شد، به محله وسیع «مردمان پست» تبدیل شد‌؛ جایی که یهودی ها را در آن محل جمع کرده در شرایط محدود و ناسالم نگه می داشتند. عده ای از آنان به علت بیماری و گرسنگی دچار مرگ زودرس می شدند. و این در مقابل آن چه پس از تجاوز آلمان به شوروی در 1941 روی داد،‌چیزی نیست. جنگ علیه روسیه، به بیان خود هیتلر،‌«جنگ برای نابودی» بود،‌که در آن، نظامی ها با هماهنگی تشکیلات امنیتی باید به کشتار کمیسرهای سیاسی وابسته به ارتش سرخ (10) دست بزنند. هایدریش (11) دست راست هیملر و از ماموران SS، ‌دستوری صادر کرد مبنی بر این که کلیه اعضای حزب کمونیست شوروی و یهودیانی که در خدمت دولت شوروی هستند باید یکسره نابود شوند. هر چه بیش تر از این افراد و یهودیان به دست آلمانی ها اسیر می شدند.گروه های مخصوصی که زیر نظر هایدریش انجام وظیفه می کردند، در اذیت و آزار و تحقیر آنان می کوشیدندو آنان را به قتل می رساندند. حالا دیگر همه یهودیان و نه فقط مردان سال مند را در بند می کشیدند. سرانجام دستور صادر شد که یهودیان آلمان را به منطقه شرقی انتقال دهند که به معنی صدور حکم قتل آنان بود. جمعی از آنان به ریگا (از شهرهای لتونی) منتقل شدند. آنان نخستین یهودیان آلمانی بودند که تیرباران شدند. پس از آن، احتمالاً‌ در اکتبر 1941،‌ فرمان نابودی یهودیان لهستان تحت عنوان «عملیات راین هارد» صادر شد. اردوهای نابودی و از جمله آن هایی که در ناحیه «بلزک» و «تربلینکا» بنا شده بود، برای کشتار منظم یهودیان به وسیله اتاق های گاز آماده شد. «راه حل نهایی» مسأله یهود،‌ به هولوکوست کشیده شد یعنی نابودی میلیون ها یهودی.
با توجه به دیدگاه های شرارت آمیز یهودستیزی هیتلرکه در کتاب «نبرد من» شرح داد، و آن چه که در سخنرانی خود در رایشستاگ در ژانویه 1939 بر زبان آورده است، جای شگفتی نیست که این طرح «راه حل نهایی» نتیجه منطقی و اجتناب ناپذیر نیات پیشوا تلقی شده باشد. نظر من این است که این برداشت به دو علت نادرست است و از آن به سادگی نمی شود، گذشت: نخست این که اقدامات یهودستیزی در رایش سوم، الزاماً در یک کانون سیاسی ابتکار و طرح ریزی نشده بود. دوم این که به خوبی روشن و مسلم نیست که این طرح «راه حل نهایی» چنان که روی داد، یعنی نابودی منظم یهودیان، همواره هدف نهایی بوده است. با یادآوری این نکات به هیچ وجه قصد آن نیست که مسئولیت شخص هیتلر رادر این کشتار جمعی منتفی بدانیم. حتی کسانی هم که در حزب نازی در ابتکار و اجرای اقدامات یهودستیزی مسئول بودند، همه ی آنان، به دستور و خواست پیشوا دست به چنان جنایتی زده اند و به هر حال این شخص هیتلر بود که در 1937 نابودی «بلشویسم یهودی» را اعلام کرد وهمین امر، علت بروز وقایعی بود که در «شب چراغانی رایش» اتفاق افتاد. بعضی از تصمیمات بسیار مهم، از جمله این که زنان و کودکان یهودی را نیز در اردوگاه ها نابود کنند، احتیاج به تایید هیتلر داشت که دستور آن را صادر کرد،‌همچنین تبعید یهودیان به شرق [اروپا]. هر نظری مبنی بر این که هیتلر از «راه حل نهایی» اطلاعی نداشته یا آن را تأیید نکرده است، تصور باطلی است.
مقصودم این است که تحول واقعی و عملی سیاست نازی در خصوص یهودیان،‌ بیش تر واکنش دیدگاه هایی بودکه در سطوح پایین ریشه داشت. ترتیبات برچیدن مشاغل یهودیان در 1933 اقدامی بود در تشدید تجاوز نسبت به یهودیان و اخذ اموال آنان، که از سوی گروه های نازی محلی اتخاذ شده بود، و همین نظر، درباره به کاربستن «قوانین نورنبرگ»در 1935 نیز صادق است. در یک کلام، کشتار خودانگیخته و نامردمی یکباره به اقدامی رسمی و برمبنای سیاستی منظم و متمرکز، تبدیل شد. همین وضع در وقایع «شب چراغانی رایش» که مسئولیت امور یهودیان به گروه SS محول شده بود،‌پیش آمد. افزون بر آن،‌ غرابت و وسواسی که در سیاست یهودستیزی وجود داشت موجب آن می شد که هیتلر و رهبران نازی نتوانند در نحوه پرداختن به مشکل یهود، ‌نظر مشخص و ثابتی داشته باشند.حداقل تا 1937، ‌عقیده بر این بود که یهودیان را به جای دیگری انتقال دهند و یا آنان را مجبور به مهاجرت کنند، اما وقتی کشورهایی مانند امریکا و بریتانیا،‌ ورود شمار پناهندگان را که آماده قبول آنان بودند، محدود کردند،‌این استراتژی باتوفیق، مقرون نشد. پیروزی نظامی آلمان در اروپای شرقی، امکانات تازه ای فراهم آورد: انتقال یهودیان به مناطق یهودی نشین لهستان. اما شمار کسانی که باید منتقل می شدند به زودی نشان داد که این استراتژی هم موفق نخواهد بود، حتی پس از آن هم معلوم شد که بخش هایی از سازمان SS در پی اجرای «طرح ماداگاسکار» بودند و قرار بود بر طبق آن،‌ یهودیان را به جزیره ای در اقیانوس هند انتقال دهند! در هفته های نخستین شادی آفرین جنگ علیه روسیه شوروی، انتقال یهودیان به جایی در شرقی اورال نیز مورد بررسی بود. اما منطق یک جنگ «نابودساز» اقدامات وحشیانه نظامیان آلمان( که در حدود 3 میلیون از روس ها را تیرباران کردند)، مشکلات لجستیکی و کند شدن پیشرفت نیروهای آلمان که هنوز شمار بسیاری از یهودیان را زیر نظر داشت،‌ کشتار یهودیان را الزامی می کرد و چاره ای جز آن نبود. در اجرای آن،‌ دیگر فقط گروه SS، نازی ها و مأموران اجرایی عهده دار آن نبودند بلکه نظامیان هم در آن سهم داشتند اما تردیدی نیست که هیچ یک از این اقدامات،‌ امکان نداشت بدون اتکا به نظریات تعصب آمیز یهود ستیزی و ضد بلشویسم شخص پیشوا تحقق پذیرد. [12]
در نظرهیتلر، جنگ، به خصوص جنگ با روسیه، چیزی کمتر از یک جهاد نبود. جهاد، علیه محدودیت های عهدنامه ورسای،‌ علیه مارکسیسم و علیه یهودیان پس،‌تحولات عملی سیاست خارجی آلمان در فاصله سال های 1937 ـ 1941 تنها حاصل هدف های دراز مدت ایدئولوژیک نبود بلکه نتیجه بهره گیری های فرصت طلبانه از بحران های موجود بودکه الزاماً هیتلر در پیدایش آن ها دخالتی نداشت. هیتلر در پنجم نوامبر 1937،‌طی سخنرانی ای که برای رهبران نظامی آلمان ایراد کرد آنان را متوجه تشدید مشکلات اقتصادی آلمان نمود(مثلاً نیروی دریایی شدیداً‌ با کمبود مواد خام مواجه بود) و بیم آن بود که ارتش از تمام امتیازاتی که به دست آورده بود یکباره محروم شود. هیتلر اظهار داشت که جنگ برای تحصیل فضای حیاتی نباید بیش از سال 1940 به تاخیر افتد و باید از اتریش و چلسلواکی شروع شود. در عین حال، از هر فرصت ممکن که پیش آید باید در نیل به هدف های مورد علاقه سود جست. چنان که الحاق اتریش به آلمان وقتی عملی شد که شوسینگ (13) (صدر اعظم اتریش) به طور غیر منتظره موضوع را به رأی عامه واگذار کرده، ‌و در واکنش به آن،‌ورود نیروی نظامی آلمان به شهر لینز با خوشامد مردم مناطق محلی روبه رو شد. تعیین تاریخ دقیق حمله به چکسلواکی نیز پاسخی بود به بسیج همگانی چک در ماه مه 1938، ‌تجاوز به لهستان هم وقتی عملی شد که بریتانیا پیشنهادهای ابتکاری دیپلماتیک آلمان را نپذیرفت. در این که هیتلر در بحران های مختلف کاملاً‌فرصب طلبانه عمل کرد،‌تردیدی نیست. این هم درست است که فشارهای نظامی و اقتصادی حداقل به اندازه ایدئولوژی،‌ دراین عملیات نقش داشته است. با این همه، ‌نمی شود نتیجه گرفت که هیتلر برای توسعه طلبی، هدف های دراز مدت نداشته، البته که داشته است و با همین جهت هم او دقیقاً از فرصت هایی که پیش آمد سعی کرد به سوی شرق اروپا پیش برود. حقیقت این است که هر گسترشی در جبهه های جنگ جهانی دوم (بیرون از منطقه اقیانوس آرام) نتیجه ی ابتکار نازی ها بود(لهستان، هلند، فرانسه، نروژ، روسیه) به استثنای یونان و آلبانی،‌جایی که احتمال تهدید مناطق نفتی رومانی وجود داشت و آلمان به موسولینی قول داده بود که مشکلات نظامی ایجاد نکند. به زودی هیتلر در 31 ژوئیه 1940، ‌برای نابودی روسیه یک طرح جنگی تهیه دید و تصورش این بود که آن بیش از پنج هفته بیش تر طول نخواهد کشید. یک بار دیگر می بینیم که بیش تر انگیزه های مهم، ‌او سیاسی و دیپلماتیک بود تا بریتانیا را به تسلیم وادارد و از بیم گسترش نظامی روسیه از نظر اقتصادی هم نگران بود که مبادا این گسترش، مناطق نفتی رومانی را هم شامل شود. یک بار دیگر روشن می شود که جنگ جهانی دوم تنها حاصل وسوسه های ایدئولوژیکی هیتلر نبوده است اما همین که جنگ آغاز شد، جهاد یهودستیزی و ضدبلشویسم،‌ نتایج وحشت بار آن وسوسه ها را به همراه آورد.[14]
تجاوز به روسیه در سال 1941،‌حاصل دیدگاه نادرستی بود که درباره ذخایر و قدرت نظامی روسیه در اذهان وجود داشت. البته بر اثر آن حمله،‌ نه تنها قدرت نظامی آلمان متلاشی شد بلکه آن چه که هیتلر و رژیم جنایتکارش بر آن ها استقرار داشت از میان رفت. جنگ در «العلمین» و استالینگراد،‌ حاصل همه پیروزی ها را از اول تا آخر بر باد داد و هیتلر دیگر نتوانست زیر این بار کمرش را راست کند زیرا مسئولیت این فاجعه به گردن او بود. در زیر بار این فشارهای روحی سلامتی هیتلر در هم ریخت و بر اثر این درهم ریختگی، نگرانی عصبی و افسسردگی فزونی یافت. او دیگر بیش تر اوقات خود را به تنهایی می گذرانید و ارتباط خود را با دنیای خارج یکباره قطع کرد. دیگر نه به جبهه قدم گذاشت و نه به میان مردم رفت. بیماری جسمانی و افسردگی روحی او،‌ به خصوص پس از توطئه بمب گذاری ژوئیه 1944،‌بسیار جدی شد و معدود کسانی که هنوز با او در ارتباط بودند‌، از او به عنوان کسی یاد می کردند که در سال های آخر جنگ،‌ به شدت پیرو شکسته شده بود. یکی از نتایجی که به بار آمد، این بود که هر چند اقتدار شخصی هیتلر هرگز از سوی هیچ یک از شخصیت های رژیم، ‌مورد تعارض و مقابله قرار نگرفت، ‌اما قدرت او،‌ دیگر قدرتی بودکه به طور دلخواه و گاه به گاه ـ نه همیشه ـ اعمال می شد: دیگر پس از آن که رایش متلاشی شد بسیار دشوار بود از هیتلر خواسته شود در موردی تصمیم بگیرد وقتی هم که در امور نظامی مداخله می کرد نتیجه مبهم بود و فایده ای نداشت. با این همه، ‌هنوز از مسائل جنگی یکباره دور و برکنار نبود و درباره جزییات امر،‌ حافظه ای نیرومند داشت. گفتنی است که او به شدت به تجارب شخصی خویش به عنوان یک سرباز پیاده نظام در جنگ جهانی اول بیش تر متکی بود و نمی توانست درک کند که در جنگ با روسیه، بیش تر به تانک های تندرو نیاز است تا تانک های سنگین و کندرو. او ترجیح می داد با استفاده از تسلیحات تهاجمی به حمله بپردازد و حالت دفاعی نداشته باشد و همین امر باعث شد که بیش از حد به تولید موشک های v1 و v2 جهت حمله بپردازد. لذا،‌ تولید و تکمیل موشک های دفاعی که می توانست در مقابله با حملات هوایی متفقین که شهرهای بزرگ آلمان را این چنین ویران کرد، غفلت ورزید. از آن جا که تمام قدرت در اختیار هیتلر بود، بدیهی است که این وضع در کارهای جنگی خلل وارد می کرد. اما درست این است که بگوییم فاجعه ی شکست های پی درپی، تنها در نتیجه یک رشته تصمیمات شخصی و اشتباهات نظامی نبود بلکه این وضع،‌ حاصل اجرای برنامه توسعه طلبی نظامی نازی ها و کشتار جمعی بود که از همان آغاز شروع شد. آلمان صرفاً‌ منابعی برای برتری ژئوپلیتیکی در اختیار نداشت.(15) (نکته ای که پس از ورود امریکا به جنگ، ‌در دسامبر 1941 به خوبی آشکار شد.)
پس از آن که ویرانی ها هیتلر را احاطه کرد،‌ حال و رفتارش رو به تباهی رفت و بر آن شد که نگذارد هیچ جای آلمان سالم و آباد بماند و به دست متفقین بیفتد (او دستور داده بود در رویارویی با پیشرفت متفقین،‌ سیاست زمین های سوخته را به اجرا در آورند)(16) هیتلر در 30 آوریل 1945 در خواب گاهش در عمارت صدارت عظمای رایش در برلین، خودکشی کرد.[17] در مدت چند روز، رایش سوم تسخیر و تسلیم شد و دیگر اثری از او بر روی زمین باقی نماند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Fritz Sauckel
2. Fritz Todt
3. Albert Speer
4.Martin Bormann
5. The brutality of Nazi domination is analysed in Kershaw (1991), ch.6. On the SS see Buchheim et al. (1968) and Hohme(1972). On Robert Ley see Smelser (1988); on Speer see Schmidt (1984) and Speer (1970) ; on Goring see Overy (1984).
6. On the origins of the euthanasia programme see Kershaw (1991) ch.6.
7. اشاره به این نکته است که نازی ها معتقد بودند رژیم بلشویک شوروی را یهودیان بر سر کار آورده اند.-و.
8. Adolf Eichmann
9. Hans Frank
10. در روسیه شوروی( در دوران جنگ جهانی دوم) مامورین بلند پایه ای از جانب حزب کمونیست به یگان های نظامی گسیل شدند تا بر عملیات آن ها نظارت داشته باشند. این مامورین را« کمیسرهای سیاسی» می نامیدند.-و.
11. Heydrich
12. There is a massive and conflicting body of literature on the origins of the Holocaust. See Bauer (1978), Broszat(1987b), Browning (1978, 1987), Cohn (1977), Dawidowicz (1975), Fleming (1986), Gordon (1984), Hilberg(1960), Hirschfeld(ed.)(1986), Marrus(1987), Pulzer(1964), Reitlinger(1968) and Schleunes(1970). For a clear, general account see the chapter by Carr in Bessel (ed.) (1987). For a more thorough survey of the literature see the relevant chapter in Kershaw (1989b).
13. Kurt Von Schussnig(1977-1897) صدر اعظم اتریش. پس از ورود نیروهای آلمانی به اتریش وی استعفا کرد، بازداشت شد و به مدت شش سال در اردوگاه کار اجباری آلمان زندانی بود. در سال 1945 آزاد شد و به ایالات متحده آمریکا رفت. از سال 1948 به بعد، در یکی از دانشگاه های آمریکا تدریس می کرد.-م.
14. A balanced account of the various motives which informed German foreign policy can be found in Carr(1979) and Kershaw(1991).
15. مقصود این است که به لحاظ ژئوپلیتیکی (جغرافیای سیاسی)، کشور بزرگی وجود نداشت تا به یاری آلمان بیاید، در حالی که اروپای غربی از این مزیت برخوردار بود.-و.
16. سیاست زمین های سوخته(policy of scorche earth) سیاستی بود که فرمانروایان روسیه در جنگ با ناپلئون بناپارت به کار گرفتند. هدف این سیاست این بود که هیچ یک از منابع و امکانات اقتصادی کشور به دست دشمن نیفتد.- و.
17. Hitler's ability as a military commander is discussed in Carr(1986), Schramm(1972) and Strawson (1971). An account of his last days is to be found in Trevor-Roper(1947).

منبع: گیری، دیک، هیتلر و نازیسم. احمد شهسا، تهران، انتشارات خجسته، ( 1379).



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط