بارت : از ساختگرایى تا آستانه‏ى واسازى

همان‏طور که مى‏دانیم ساختگرایى نظامى است مبتنى بر تقابل که خود را قادر به مهار نمودن معنا در قالب‏هاى زبانى مى‏داند. این مهار معنا امرى است که به واسطه‏ى متعلق دانستن
چهارشنبه، 15 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بارت : از ساختگرایى تا آستانه‏ى واسازى
بارت : از ساختگرایى تا آستانه‏ى واسازى
 

 

نویسنده : حمیدرضا شعیرى*



 

چکیده

همان‏طور که مى‏دانیم ساختگرایى نظامى است مبتنى بر تقابل که خود را قادر به مهار نمودن معنا در قالب‏هاى زبانى مى‏داند. این مهار معنا امرى است که به واسطه‏ى متعلق دانستن نشانه‏ها به ساختارهاى معین، از پیش تعیین شده، تثبیت یافته در زبان، داراى نظامى طبقاتى، با مرکزیتى مشخص و اصول و قواعدى قابل مطالعه به دست مى‏آید. همچنین، مى‏دانیم که ساختگرایى، نشانه را از مرجع بیرونى مستقل دانسته و در مطالعات مربوط به نشانه هیچ جایگاهى براى آن قایل نیست. بر اساس این تعاریف، شکى نیست که بارت در آثارى مثل درباره‏ى راسین، عناصر نشانه‏شناسى و نظام‏مد، بارتى ساختگرا جلوه مى‏نماید.
اما بارت به سه دلیل به عنوان بارتى پساساختارگرا، که دال و مدلول را از یکدیگر مستقل مى‏داند، مطرح مى‏گردد. 1. بر مبناى تفکرى سیاسى و غیر استبدادى: به اعتقاد بارت، نشانه‏ى تثبیت یافته، کلیشه‏اى و تک‏بعدى - که تنها یک شیوه‏ى نگاه نسبت به دنیا را تجویز مى‏کند - نشانه‏اى مستبد است. لذت متن بیانگر این تفکر است؛ 2. با توجه به اهمیتى که معناى درجه‏ى دو یا معناى غیرصریح دارد: معناى درجه‏ى دو، معنایى ضمنى است که هیچ ارتباطى با معناى درجه‏ى یک ندارد، یعنى این که در زبان معناهایى وجود دارند که سوار بر نشانه‏ها، آنها را پشت سر گذاشته و امکان تولید نشانه‏هایى جدید و متفاوت را به وجود مى‏آورند. آثارى مثل اس / زد بر این نکته صحه مى‏گذارند؛ 3. بروز فردگرایى بارت در کنار عینى گرایى او: بارت عینى‏گرایى محض نبوده است. او در اسطوره‏ها بر این نکته اشاره دارد که اعتقادى به جدایى فردیت از عینیت ندارد. او در اس / زد از بارت سیستم‏گرا فاصله گرفته و به بارت زیست‏گرا که جلوه‏هایى از فردیت اوست نزدیک مى‏گردد.
و بالأخره بارت به سه دلیل، بارتى واسازگرا، که نیمى از معنا را همواره غایب مى‏داند، است. 1. بافت‏شکنى: همان‏طور که او در نقد و واقعیت اشاره دارد، اثر ادبى از هیچ بافت و موقعیتى پیروى نمى‏کند. هر اثرى متکى بر خود به جلو مى‏رود و آن‏چه که معناساز است آن چیزى است که پیش‏رو داریم؛ 2. بینش فرآیندى نسبت به تولیدات زبانى: به عقیده‏ى او، متن یک ساختار نیست بلکه فرآیندى پایان‏ناپذیر از درهم تنیدگى ساختارهاست. این امر خود راهى است به سوى بازى بى‏انتهاى نشانه‏ها؛ 3. توجه به واسازى نشانه‏ها در جهت بر هم ریختن نظامات زبانى. در لذت متن، بارت بر این نکته تأکید دارد که زبان همواره در حال گریز، ویراژ، تغییر موضع و لایى کشیدن است.
در واقع، هدف ما از ارائه‏ى این مقاله مطالعه‏ى همه‏ى این جنبه‏هایى است که سبب مى‏گردند تا بارت به عنوان پساساختگرا، مطرح شود و تا آستانه‏ى واسازى پیش رود.
کلیدواژه: ساختگرایى، واسازى، زبان، معنا

مقدمه

اگر چه بارت در مواردى محدود به مطالعه‏ى نظام‏مند و طبقه‏بندى شده تولیدات زبانى پرداخته و به همین دلیل لقب ساختگرا به خود گرفته است، اما به سبب نگاه بسیار فردى و در بعضى موارد تناقض‏آمیزى که به مسائل زبانى داشته است، نمى‏توان هیچ‏گاه او را یک ساختگراى محض دانست. حتى بسیار دشوار مى‏توان بارت را فردى دانست که به صورت مرحله‏اى دچار تحولات دیدگاهى شده است؛ چرا که در عین تمایلات ساختگرایى داراى تمایلاتى است که حاکى از نگرشهاى پساساختگراى مى‏باشند. بنابراین، بارت جریان فردى مطالعاتى است که از ساختگرایى تا واسازى گسترش یافته، بى آن که به ارائه‏ى روشى منسجم و نظام‏مند و یا مدلى مطالعاتى بینجامد. بر این اساس، مى‏توان بارت را به داروخانه سیارى تشبیه نمود که در آن داروهاى مؤثر فراوانى جهت تکثیر بسیارى از دردها یافت مى‏شود، بى آن که روش و یا مدل استفاده مناسبى براى آنها ارائه شده باشد. آن‏چه که نشان دهنده‏ى تحول اساسى بارت در بررسى معنا مى‏باشد، اعتقاد او به فرآیندى بودن جریان تولید معناست. و این همان نکته‏اى است که او را هم از زبان‏شناسان سنتى و هم از ساختگراهاى معتقد به ناپیوستارهاى زبانى جدا مى‏سازد.
در این بررسى، نگارنده نشان خواهد داد که چگونه بارت در مطالعات خود از ساختگرایى تا پساساختگرایى در نوسان است. علاوه بر این، با استناد به بعضى از آثار بارت مشخص خواهد شد که با توجه به تأکید بارت بر وجود دو نوع معناى ابتدایى و ثانوى، جریان معنا امرى است پایان‏ناپذیر و همواره در تلاطم. به همین دلیل است که بارت به عدم تبعیت مدلول از دال و استقلال آنها از یکدیگر معتقد است، اما این استقلال خطرى را به دنبال دارد که در پایان این تحقیق به آن اشاره خواهد شد.

ویژگى‏هاى ساختگراى بارت‏

هیچ‏کس در مورد این که رولان بارت در میان دیدگاه‏هاى مختلف خود نسبت به تولیدات زبانى، دیدگاهى ساختگرا نیز داشته است تردیدى ندارد. اما پرسش اصلى این است که آیا مى‏توان بارت را داراى دیدگاهى مرتبه‏اى دانست؟ به دیگر سخن آیا مى‏توان براى تفکر بارت مراحلى با تقدم و تأخر قایل بود؟ یا این که بارت همواره در مطالعات خود دچار نوعى تناقض شده است که شاید تحول خود نتیجه چنین تناقضى است؟ در هر حال، هیچ تردیدى نیست که ما با بارتى متغیر مواجه‏ایم؛ بارتى که مى‏توان او را سه وجهى دانست و به او سه ویژگى متفاوت نسبت داد: ساختگرا، پساساختگرا و واسازگرا. اما گاهى بارت در عین ساختگرایى به نکاتى پرداخته است که دلالت بر غیر ساختگرایى او دارد: به عنوان مثال، حتى در عناصر نشانه‏شناختى که بارت در آن به ساختگراترین شکل ممکن ظاهر مى‏گردد، ما با تحلیلى مواجه مى‏شویم که حکایت از تفکر پساساختگراى او دارد:
معنا جز زاییده‏ى تمایز نیست و این به معناى تفکیک هم زمان بستر دالى از توده‏ى مدلولى مى‏باشد: زبان یعنى آن‏چه واقعیت را تفکیک مى‏کند )به عنوان مثال، طیف پیوسته‏ى رنگها از نظر زبانى به گونه‏هایى از واژگان ناپیوسته محدود مى‏گردد(. بنابراین، هنگام مواجه شدن با هر نظام هم‏نشین زبانى، مشکلى تحلیلى به وجود مى‏آید: نظام هم‏نشین نظامى پیوسته )سیال، زنجیره‏اى( است، با وجود این تولید معنا زمانى میسر است که چنین نظامى به برش )تفکیک( تن دهد. )بارت 1969: 137(
همان‏طور که مى‏بینیم، بارت على‏رغم تأکید بر نقش تمایز و تفکیک در بررسى معنا )که روندى ساختگرا مى‏باشد(، به وجود نوعى پیوستار زبانى که سیال و زنجیره‏اى است اعتراف دارد. اما شاید این اعتراف هنوز بارت را در جایگاهى قرار نداده است که عناصر ساختگراى زبان را به نفع عناصر پساساختگرا نادیده بگیرد: »زبان مربوط به حوزه‏ى تمایز و تفکیک مى‏باشد؛ و معنا قبل از هر چیز برش زدن است« )همان، 13(.
به همین دلیل است که بارت در عناصر نشانه‏شناسى )همان، 102 - 99( با تأکید بر گونه‏هاى گفتمانى غیر کلامى مربوط به حوزه پوشاک، خوراک، اتومبیل و مبلمان به صراحت شگرد ساختگراى خود را از مطالعات زبانى به نمایش مى‏گذارد. بارت با الهام از نظریه‏ى سوسور مبنى بر تفاوت بین زبان و سخن، (langue et parole) معتقد است که زبان پوشاک برگرفته از دو جریان ساختارى است: 1. تقابل بین پى‏یسها و اجزاى متنوع به کار رفته در یک لباس سبب بروز تفاوت معنایى مى‏شود )سر کردن کلاه شکارى و کلاه حصیرى لبه‏دار دو معناى متفاوت را ایجاد مى‏کند؛ 2. نظام حاکم بر ترکیب و ارتباط بین اجزاى لباس چه در طول و چه در عرض. و در رابطه با حوزه‏ى سخن، پوشش جریانى است که شامل همه‏ى عناصر تولیدى غیر نظام‏مند، پوشش فردى، ملاحظات شخصى، وسواسهاا، استعمال، میزان شیکى و ارتباط بسیار آزاد بین پى‏یسها نیز مى‏گردد.
در رابطه با حوزه‏ى خوراکیها نیز بارت با تمایز بین زبان و سخن معتقد است که از بعد زبانى، خوراکیها از چهار جریان ساختارى تبعیت مى‏کنند:
1. حذف قانونمند بعضى از خوراکیها )ممنوعیت استفاده از آنها(؛
2. تقابل معنادار بین گونه‏هاى خوراکى )شور / شیرین(؛
3. نظام ارتباطى حاکم بر خوراکى‏ها که هم‏زمانى را شامل گشته و نسبت به یک خوراکى سنجیده شود و یا این که در توالى زنجیره‏اى قرار گرفته و نسبت به یک منوى کامل مورد بررسى قرار گیرد؛
4. ارائه‏ى الگوى شیوه استعمال غذایى که دلالت بر کارکرد سبکى تغذیه دارد.
اما از بعد سخن، تهیه خوراکى گفتمانى کاملا فردى یا خانوادگى است که شامل مراحل تهیه و ترکیب مواد مختلف غذایى مى‏گردد )آشپزى یک خانواده تابع عناصرى مثل عادت و خواسته‏هاى فردى مى‏باشد(.
در مورد اتومبیل، زبان متشکل از مجموعه‏اى از اشکال و اجزاء است. از نظر بارت ساختار اتومبیلها ساختارى تقابلى است که بر مقایسه‏ى پیش نمونه‏هاى بین آنها استوار مى‏باشد. اما از دیدگاه سخن، اتومبیل از جایگاه رزمایشى بسیار ضعیفى برخوردار است، چرا که در مورد اتومبیلهایى که از یک خانواده مى‏باشند، امکان انتخاب مدل بسیار محدود مى‏باشد: فقط مى‏توان از میان دو یا سه مدل یکى را انتخاب نمود و در آن مدل انتخابى نیز امکان رزمایش بر حسب رنگ و تزیینات مى‏باشد. تنها در صورتى که اتومبیل جنبه شى‏ء بودن خود را از دست دهد و با دیدگاهى کارکردى نسبت به آن برخورد شود، مى‏توان با شیوه‏هاى فردى استعمال با اتومبیل مواجه شد و در این صورت دامنه سخن در مورد اتومبیل نیز گسترده‏تر مى‏گردد.
سرانجام دنیاى مربوط به مبلمان نیز خود موضوعى معناشناختى است که از نظر زبانى بر تقابل بین وسایل چوبى با کارکردى مشابه استوار است )دو نوع کمد، دو نوع تخت و غیره(. هر یک از این وسایل سبک ساختارى خاصى را داراست که معناى متفاوتى را ایجاد مى‏کند. همچنین، قطعات متفاوت مبلمان منزل هر یک از نظام ترکیبى خاصى پیروى مى‏کنند که بر همین اساس مجموعه‏اى به نام مبلمان شکل مى‏گیرد که این خود در بروز معنا مؤثر است. اما در آن چه که مربوط به حوزه‏ى سخن است، دنیاى مبلمان متشکل از گونه‏هاى بى‏معنایى مى‏باشد که خواه کاربر مى‏تواند مانند تعمیرکارى وارد عمل شده و با اضافه یا کم کردن عنصرى آن را تحقق بخشد و خواه با ترکیب و چینش اختیارى مبل‏ها معنایى خاص به آنها ببخشد. با نگاهى به این بررسى بارت، درمى‏یابیم که على‏رغم پایبندى او به ساختگرایى در مطالعات مربوط به حوزه‏هاى غیرکلامى زبان، تفکیک زبان از سخن در هر یک از نظامات معنایى سبب مى‏شود تا ما به نوعى با دیدگاه غیرساختگرایانه او نیز مواجه شویم. شاید تناقض اصلى بارت در این نکته نهفته است که تا جایى که پاى زبان در میان است، نظام‏هاى معنایى مورد مطالعه، ساختارى عمل مى‏کنند. ولى به محض اینکه پاى سخن به میان مى‏آید، بارت با اعتراف به وجود جریان‏هاى فردى و سبکى که منجر به ایجاد معناهایى از نوع ثانوى و یا ضمنى (connotative) مى‏گردند، جنبه غیر ساختگراى خود را بروز مى‏دهد. حتى در درجه‏ى صفر نوشتار - که در آن بارت به دنبال ارائه‏ى نظامى که کاملا ساختارى از زبان ادبى است - باز ما به نوعى با تناقضى در مورد فعالیت نوشتارى که از ساختگرایى محض تبعیت نمى‏کند مواجه مى‏شویم. ابتدا نمونه‏اى از راهکار ساختگراى بارت: »در تلاش جهت ارائه‏ى زبانى ادبى یکى از راه‏حل‏ها این است: خلق نوشتارى سفید، رها از بردگى چینشهاى زبانى« )بارت 1969: 67 - 66(.
نوشتار سفید همان زبان شفافى است که از چینش‏هاى تزیینى زبان پرهیز مى‏کند، یعنى این که نوعى بى‏زمانى را بر نوشتار حاکم مى‏سازد که خواستگاه ساختگرایى است؛ این بى‏زمانى در مقابل ورود ایدئولوژى و جنبه‏هاى تاریخى به زبان ایستادگى مى‏کند. على‏رغم اصرار بارت بر نوشتارى خالى از پیچ و خم‏هاى زرق و برق‏دار، باز مى‏بینیم که در همین اثر وجود تفکرى پساساختگرا از جانب بارت پنهان نمى‏ماند: »نوشتار داراى پایگاهى است که فراتر از زبان قرار دارد؛ مانند یک دانه رشد مى‏کند و نه مثل یک خط؛ داراى جوهر است و مرموز عمل مى‏کند؛ نوشتار یک ضد ارتباط است، یک تهدید است« )بارت 1969:21(.
اگر آن‏چنان که بارت اعتقاد دارد، نوشتار رشدى دانه‏اى داشته باشد و فراخطى عمل کند، دیگر چگونه مى‏توان آن را سفید یا کاملا تحت کنترل زبان دانست؟ در واقع، جنبه‏ى غیر ساختگراى نوشتار است که سبب مى‏گردد تا نوشتار مرموز عمل کند. با توجه به مطالب بیان شده در مى‏یابیم که ساختگرایى بارت همواره در هجمه‏ى پساساختگرایى خود او قرار دارد. گویا بارت همواره در تردید بین آن‏چه که ساختگرایى و پساساختگرایى نامیده مى‏شود، به سر مى‏برد.

ویژگى‏هاى ساختگرایى بارت‏

اگر بخواهیم دقیق باشیم، باید بگوییم که موضوع مطالعات نشانه‏شناختى بارت نه نشانه است و نه معنا. آن‏چه که بارت به بررسى آن مى‏پردازد، نوعى گونه‏ى معنایى است که معناى ثانوى یا ضمنى نامیده مى‏شود. معناى ثانوى یا ضمنى همان معناهایى هستند که به نحوى خود را به معناى اولیه یا صورى پیوند مى‏دهند. این تعریف در خود دو نکته قابل توجه دارد: یکى این‏که وقتى صحبت از معناى ضمنى مى‏شود از جمع استفاده مى‏گردد یعنى این که ما مى‏توانیم با معناهاى ضمنى بى‏شمار یا نامحدود مواجه باشیم، در حالى که معناى ابتدایى یا صورى را به صورت مفرد به کار مى‏برد که این خود نوعى محدودیت است. نکته دیگر این که وقتى مى‏گوییم معناهاى ضمنى خود را به معناى اولیه پیوند مى‏دهند و بر روى آن مى‏نشینند، این استنباط پیش مى‏آید که معناى ابتدایى به نوعى میزبان و یا پذیراى معناهاى ثانوى و یا ضمنى است. آن‏چه که جالب توجه است این نکته است که در بسیارى از موارد، میزبانى از معناى ضمنى در حالى صورت مى‏گیرد که هیچ ارتباطى بین دو معناى ابتدایى و ثانوى وجود ندارد، چرا که به عقیده‏ى بارت معناى ضمنى در خارج از بافت زبانى نیز وجود دارد و مى‏تواند در هر زمان که لازم باشد به جاى معناى ابتدایى بنشیند یعنى این‏که از اصل جانشینى پیروى مى‏کند، داراى قابلیت جابه‏جایى است و مى‏تواند در هر کجایى از نظام هم‏نشین سخن که لازم باشد قرار گیرد. به این ترتیب، معناى ثانوى و یا ضمنى که بارت مدافع آن است از انعطاف بالایى برخوردار است. معناى ثانوى همانند کنشى (performance) عمل مى‏کند که به توانش (competence) زبانى تزریق مى‏گردد و همین کنش است که شرایط معمول و متداول زبانى را تغییر داده و از آن گونه‏هایى غیر معمول مى‏سازد که در نهایت، اثر ادبى یا هنرى نامیده مى‏شود. به دیگر سخن، نظام هم‏نشین نظامى است که ما در آن با به کارگیرى معناى ابتدایى زبان مواجه‏ایم در حالى که عناصر جانشین، مربوط به شرایط کنشى مى‏باشند که جریان متداول و معمول زبانى را به جریان معنایى غیر متداول و غیر منتظره تبدیل مى‏سازند: »در حوزه‏ى ادبیات، »کنش« همان توانایى فردى تولید آثار از وراى شبکه‏ى وسیع نمونه‏هاى زبانى، گونه‏هاى هم‏نشین و مصوبه‏هاى نحوى مى‏باشد که جزو توانش‏هاى زبانى گفته پرداز محسوب مى‏شوند« )ژوو 1986:24(.
در اینجاست که نظریه‏ى زبان‏شناس ژنویى - سوسور - در مورد جنبه‏ى اختیارى نشانه بسیار کارا به نظر مى‏رسد. هر اثر ادبى علاوه بر به کارگیرى زبان متأثر از گونه‏هاى نشانه‏اى خاص و باورهاى فردى مى‏باشد که همان جنبه‏ى اختیارى نشانه را رقم مى‏زند. هیچ نشانه‏ى زبانى وظیفه‏ى انتقال گونه‏هاى واقعى و حقیقى عالم بیرون را آن چنان که هستند، ندارد؛ در واقع، هیچ نشانه‏اى به ویژه ادبى و هنرى صادق نیست. نشانه همواره به علت ویژگى ناپیوستار یا جدا افتادگى از گونه‏هاى واقعى از آنها فاصله مى‏گیرد و همین فاصله سبب عدم تطابق صددرصد نشانه‏ها با واقعیت مى‏گردد. بر این اساس مى‏توان ادعا کرد که دیگر نشانه‏ى طبیعى نیست. هرچه بگوییم، به محض اینکه نشانه در چرخه‏ى عملیات تولید زبانى قرار گیرد فرهنگى مى‏شود و تحمیل گونه‏هاى فرهنگى بر هر نشانه آن را از مدار چرخه‏ى طبیعى خارج مى‏سازد و سبب بروز آن‏چه که سوسور آن را نشانه‏ى اختیارى مى‏خواند، مى‏گردد، به همین دلیل است که بارت از تک‏روى نشانه سخن مى‏گوید. نشانه‏ى تک‏رو همان نشانه‏ى غیر مطیع، نافرمانبر، متفاوت و نشانه‏اى است که از اصل خود پیشى مى‏گیرد و جایگزین نشانه‏هاى قبلى و یا معمول مى‏گردد:
مترسک سوسور، جنبه‏ى اختیارى نشانه بود. مترسک بارت، قیاس است. هنرهاى قیاسى )سینما، عکاسى(، روش‏هاى قیاسى )نقد قیاسى، به عنوان مثال( فاقد اعتبار مى‏باشند. چرا؟ براى این‏که قیاس به نوعى پیروى از طبیعت را دیکته مى‏کند: »طبیعت« را سرچشمه‏ى واقعیت مى‏داند. و آن‏چه که سبب انزجار از قیاس مى‏گردد، اجتناب‏ناپذیر بودن آن است. به محض این‏که شکلى روایت مى‏شود، لازم است که با چیزى قیاس شود: به نظر مى‏رسد که بشریت محکوم به قیاس است، یعنى این‏که بالأخره طبیعت حاکم مى‏گردد. اینجاست که نویسنده و نقاش به صحنه مى‏آیند تا گریز از قیاس فراهم شود. چگونه؟ به واسطه‏ى دو نوع جریان افراطى و یا ترجیحا دو طنز، که سبب به ابتذال کشاندن قیاس مى‏شوند: خواه با تظاهر به رعایت اصل یک چیز در هنگام ارائه‏ى )کپى و...(، خواه با دگرگونى )واسازى( منسجم - با اصول و قاعده - گونه‏ى تقلیدى )مسخ(. )بارت 1975: 128(.
پس نشانه نمى‏تواند به شکل اولیه‏ى خود بروز پیدا کند. نشانه‏ى عریان به مثابه‏ى نشانه‏ى صادق و اولیه وجود ندارد، چرا که اگر چنین باشد همه چیز نشانه یک بار براى همیشه آشکار مى‏گردد و دیگر جذابیتى براى آشکار شدن مجدد آن باقى نمى‏ماند و ما در دامان یک سلسله نشانه‏هاى اجتناب‏ناپذیر و یا تحمیلى مى‏افتیم. آن وقت هنر و ادبیات، ارزش تولیدى و خلاق خود را از دست مى‏دهند و دنیاى نشانه‏ها به دنیاى معمول، پیش پا افتاده و بى‏رمق و کسل‏آور تبدیل مى‏گردد. در این حالت، دیگر بازى نشانه‏ها و یا بازى زبان معنا ندارد و نتیجه‏ى چنین امرى بى‏خاصیتى نشانه است. آن‏چه که بارت از آن هراس دارد همین قیاس، تقلید و حرکت در جهت یافتن عین هر چیز است. در واقع بارت پساساختگرا همان کسى است که مخالف شیوه‏ى نگرش کلیشه‏اى و تک‏بعدى به نشانه است.
بارت در مقابل نشانه، هم نشانه را در نظر مى‏گیرد و هم حضور (presence) نشانه‏یاب را، یعنى اینکه نشانه و نشانه‏یاب در تعامل با یکدیگر است که کامل مى‏شوند و معناى خلاق خود را بروز مى‏دهند. خیلى‏ها سعى کردند که بارت را عینى‏گراى مطلق و یا ذهنى‏گراى مطلق جلوه دهند، اما نکته‏ى مهمى که در رابطه با بارت و شیوه‏ى نگرش او به زبان و نشانه‏هاى زبانى باید مد نظر قرار داد، این است که نشانه و نشانه‏یاب مثل دو روى یک سکه‏اند که در تلاقى با یکدیگر موجب بروز شکل‏گیرى آن چیزى مى‏گردند که معناى ثانوى مى‏خوانیم. همین امر است که سبب مى‏گردد تا نشانه‏ى بارتى دیگر یک نشانه‏ى ساکن، راکد، تثبیت شده و یکسان نباشد بلکه نشانه‏اى است که مى‏تواند هر لحظه متفاوت جلوه کند، چرا که چنین نشانه‏اى از اصل »حضور« پیروى مى‏کند. حضور، آن چیزى است که سبب پررنگ‏تر شدن جنبه‏هاى فردى و عناصر عاطفى مى‏گردد. هرمان پارت نشانه - معناشناس فرانسوى معتقد است که حضور، قابلیت تجلى در زمان و مکان است. »حاضر یعنى اینجا و اکنون. حاضر آن چیزى است که در زمانى که در حیاتیم تولید مى‏شود. حاضر آن بخش از زمان کم و بیش گسترده است که فرد حقیقتا در آن حضور یابد )...(!« )پارت 2001: 110(.
معناى ثانوى بارت همین معناى حضور است. معناى ثانوى همین قابلیت تجلى نشانه در »حال و اینجاى« نشانه‏یاب است. به همین دلیل است که راه نشانه راه تجربه‏ى زیستن گونه‏اى متعالى در کنار نظامى دالى است.
جنبه‏ى دیگر پساساختگرایى بارت در تلاش براى آزادى از قیدوبند زبان تجلى مى‏یابد. در واقع، آن‏چه سبب مى‏گردد تا معنایى وجود داشته باشد و این معنا پرورش یابد و همواره در حال تکثیر باشد، امکان فرار از بردگى زبان است. بارت معتقد است که زبان »فاشیست« است. »فاشیسم به معنى ممنوعیت سخن نیست، بلکه نوعى اجبار در گفتن است« )بارت 1980:83(. نشانه‏ها، که زبان از آنها تشکیل شده است، موجودیت خود را مدیون جایگاه به رسمیت شناخته شده‏اى که در زبان دارند، هستند یعنى اینکه تکرار مى‏شوند، دنباله‏رو هستند. در هر نشانه، هیولایى خوابیده است به نام »کلیشه«. به محض اینکه سخن‏پرداز به اجراى عملیات زبانى مى‏پردازد با صف طویل کلیشه‏ها مواجه مى‏شود، این کلیشه‏ها همان نشانه‏هاى از قبل موجود مى‏باشند یعنى همان نشانه‏هایى که معناى ابتدایى را ایجاد مى‏کنند. اگر بارت براى زبان، معناى ثانوى قایل است این به دلیل فرار سخن‏پرداز از کلیشه‏هایى است که او را به حال خود نمى‏گذارند. زبان داراى قدرتى است که فراتر از قدرت انسان مى‏باشد و این هم هب دلیل تقدم وجودى آن بر انسان است. زبان قبل از تولد ما با نشانه‏هاى خود حضور دارد و بعد از مرگ ما نیز حضور خواهد داشت و از این دیدگاه است که زبان قدرتمندتر از انسان جلوه مى‏کند. یکى از راه‏هاى مبارزه با این قدرتمندى زبان و فرار از بردگى آن )تکرار عناصر موجود در زبان( همین پناه بردن به معناى ثانوى است اما معناى ثانوى خود نیازمند بروز گونه‏ى متفاوتى از زبان است که بتواند خود را چرخه و حصار تکرار، تقلید و در یک کلمه کلیشه نجات دهد. بارت راه فرار از این محدودیت را در تقلب زبانى مى‏داند.
اما براى ما که نه سربازان وفادار و نه ابرقدرت هستیم، راهى جز تقلب در زبان و با زبان باقى نمى‏ماند. این تقلب نجات‏بخش، این فرار، این فریب با هیبت، که قدرت زبان را از او مى‏گیرد و سبب طغیان مجلل و پرشکوه آن مى‏گردد، همان چیزى است که من آن را ادبیات مى‏نامم )همان، 804(.
به این ترتیب، در درون زبان، زبان جدیدى شکل مى‏گیرد که از توهمات زبانى و یا تله‏اى بسیار باشکوه تشکیل شده است. همه‏ى فریبندگى و دلربایى این زبان را باید در عبور از بردگى به سرورى تعبیر نمود. در همین عبور است که گذر از معناى اولیه به معناى ثانوى ممکن مى‏گردد. پس راه تحقق معناى ثانوى چیزى جز خروج، هر چند نسبى، از یوغ قدرت زبان )که تنها با تقلب میسر است( و پناه بردن به زبانى متفاوت، فریبنده، وهم‏انگیز، تخیلى و تفننى نیست که آن هم زبان ادبیات و هنر است.
تحقق چنین جریانى یعنى تقلب زبانى، خود در گرو فعالیتى است که عمل زبان نامیده مى‏شود. پس فرار از کلیشه‏هاى محدود زبانى نوعى عملیات است. به واسطه‏ى همین عملیات که بارت آن را »عملیات نوشتار« مى‏نامد، زبان با خود وارد چالش مى‏گردد. بارت معتقد است که زبان از درون زبان مورد هجمه قرار مى‏گیرد. همین هجمه است که سبب مى‏شود تا دیگر نتوان زبان را یک گونه‏ى عینى به ثبت رسیده، آن‏طور که ساخت‏گرایى مى‏اندیشید، دانست. هجمه یعنى دالهاى زبانى را جابه‏جا کردن، تقدم و یا تأخرى را که تاریخ و یا فرهنگ بر آن تحمیل نموده است برهم زدن و بالأخره دالهاى جدید، متفاوت و یا بیگانه‏اى را با دال‏لاى شناخته شده ادغام نمودن است. به همین دلیل است که مدلولهایى از نوع مدلولهاى ثانوى شکل مى‏گیرند که راه گریز از حصار تنگ زبانى راه فراهم مى‏سازند.
قدرت‏هاى آزادیبخشى که در ادبیات نهفته‏اند برگرفته از حضور انسان متمدن، تعهد سیاسى نویسنده )...( و حتى محتواى اثر او نمى‏باشند، بلکه در گرو عمل جابه‏جایى هستند که او بر زبان تحمیل مى‏کند )همان، 804(.

ویژگى‏هاى پساساختگرایى بارت‏

واسازى جریانى است که نشان مى‏دهد چگونه متن از اصول، قواعد و یا نظام خود سرپیچى نموده و در مقابل آن مانع ایجاد مى‏کنند. پس آن چه که مورد تهاجم قرار مى‏گیرد ساختار است، چرا که ساختارى عمل کردن یعنى یک مرکز، یک اصل، یک طبقه‏بندى معنایى، یک تقابل، یک نظام مبتنى بر منطق و بالأخره پایگاهى مستحکم در دل زبان ایجاد کردن است؛ در حالى که عمل سخن که تجلى آن را مى‏توان در متن یافت همه این شرایط را زیر سؤال مى‏برد.
ساختارى عمل کردن یعنى نشانه را در جاى خود معتبر دانستن، براى آن هویتى تثبیت یافته قایل بودن و آن را حربه‏اى در دست گفته پرداز جهت ارائه‏ى افکارى که جداى از آن شکل گرفته‏اند، دانستن. در این حالت، نشانه فقط یک وسیله است؛ وسیله‏اى جهت بازنمود چیزى دیگر. در اینجاست که دیگر نمى‏توان براى نشانه حیات قایل بود.
اعتقاد به واسازى نشانه یعنى نشانه را یک گونه در حال تغییر و تحول فرض نمودن، براى آن حیات قایل بودن، آن را مکانیکى ندانستن؛ در این صورت، دیگر نشانه یک وسیله جهت ارائه‏ى افکار نیست، بلکه عنصرى است فعال که یا بر نشانه‏هاى دیگر تأثیر مى‏گذارد و یا از آنها تأثیر مى‏پذیرد سپس در نظامى فرآیندى قرار گرفته و در پیچ و خم جریان تولید زبانى دچار تحول مى‏گردد. به واسطه‏ى مجموع این تحولات است که نشانه مسیر حرکت خود را مى‏یابد تا سرانجام معنایى از آن صادر شود.
واسازگرایى بارت از اینجا ناشى مى‏شود که او نشانه‏اى را که فقط بازنمودى از نشانه دیگر باشد نشانه‏اى خائن مى‏داند، چرا که وقتى نشانه همه توان خود را صرف انعکاس، ارائه یا باز نمود چیزى مى‏نماید، دیگر چگونه مى‏توان به ویژگى پویا و خلاق زبان اعتقاد داشت؟ به عقیده‏ى بارت، اعتقاد به جنبه‏ى انعکاسى نشانه سبب مى‏شود تا دیگر نتوانیم ادعا کنیم که دنیایى داریم، چرا که زبانى براى معنادهى به آن داریم. بارت اعتقاد دارد که نشانه‏ى صادق نشانه‏اى نیست که در پى ارائه‏ى بى‏چون و چراى نشانه‏اى دیگر است، بلکه نشانه‏اى است که همه توجه را به ویژگى اختیارى بودن خود جلب مى‏کند. به دیگر سخن، او به جاى اینکه نشانه را تابع بداند، آن را آزاد مى‏داند و نشانه آزاد هم نشانه‏اى است که به جاى انعکاس عینى یک چیز، در هنگام تولید معنا، به ارائه‏ى گونه‏اى نسبى، تصنعى و حتى غیر قابل انتظار از آن چیز مى‏پردازد. به همین دلیل است که بارت علیه آن چه که نشانه طبیعى خوانده مى‏شود موضع مى‏گیرد:
به دو شیوه مى‏توانم طغیان خود را علیه این »طبیعى« نشان دهم: همانند قانون‏گذارى که در تقابل با قانونى که بدون من و علیه من )»من حق دارم...«( صورت گرفته است، قرار مى‏گیرد و یا با پشت سر گذاشتن قانون اکثریت و به واسطه‏ى عملى تهاجمى و پیش تازانه. اما به نظر مى‏رسد که او [بارت] به شکل عجیبى بین این دو شیوه‏ى طغیان مانده است: او پیچیدگى‏هاى یک تهاجم‏گر و ظرافتهاى یک فردگرا را داراست. این همان فلسفه ضد طبیعى عقلانى است؛ و نشانه‏ى گونه‏اى ایدئال براى این فلسفه است؛ چرا که امکان رد و یا قبول اختیار را فراهم مى‏آورد؛ امکان اینکه بتوانیم از رمزگان لذت ببریم وجود دارد اما با این تصور که روزى آنها را درهم خواهیم ریخت )بارت 1975:195(. این تصور در هم ریختن رمزگان، زمانى قابل تحقق است که ما از مرز محدود تک‏هویتى یا هویت تثبیت یافته بگذریم و به نوعى هویت متغیر یا متکثر معتقد باشیم، تنها در این حالت است که وارد بازى نامحدود زبان مى‏شویم. هویت متکثر راهى است به سوى جابه‏جایى بى‏وقفه‏ى دال‏ها جهت ایجاد مدلول‏هایى غیر منتظره. در واقع، گونه‏هاى تثبیت یافته‏ى نشانه‏ى معنایى، مورد تحقیر بازیگر زبانى قرار مى‏گیرند چرا که هویت متغیر و متکثر با قالب‏هاى زبانى از پیش تعیین شده هم‏خوانى ندارند. به همین دلیل است که سخن‏پرداز با ایجاد لرزه بر پیکره‏ى این قالب‏ها، به آنها »پشت مى‏کند« تا جایى که به معرفى گونه‏هاى جدیدى بپردازد که نه تنها قالب‏پذیر نیستند بلکه نتیجه‏ى درهم‏تنیدگى گونه‏هاى متفاوت و متکثر زبانى مى‏باشند که قدرت زبان را نه در انحصار داده‏هاى تثبیت یافته و واحد، که در تکثر و تجزیه و خرد شدن آنها مى‏داند:
در درجه‏ى صفر نوشتار، اتوپى شکل ضعیف جهانشمولى اجتماعى را به خود گرفته است؛ گویا که اتوپى چیزى با )ناکارایى( حاضر نیست؛ گویا که در مقابل برش و یا تقسیم، چیزى جز عدم برش و یا عدم تقسیم وجود ندارد. اما از آن پس فلسفه‏اى هرچند مبهم و پرمسئله به عرصه‏ى ظهور رسیده است: مخالفت با یکجانگرى با گرایشى تقابلى و اندیشه‏اى انسجام‏طلب. اوتوپى )همیشه پابرجا( یعنى تصور جامعه‏اى متکثر و خرد شده؛ جامعه‏اى که برش و یا تقسیم در آن خصوصیتى اجتماعى است و نه چالشى. )همان، 154 - 153(
بارت واسازگرا، بارتى است که اعتقادى به تثبیت گونه‏هاى زبانى ندارد. او زبان را همواره در حال تغییر، دگرگونى و جابه‏جایى مى‏داند. به نظر او زبان »جنگ« است، جنگى پایان‏ناپذیر؛ اما همچنان که او در »لذت متن« اشاره دارد، این جنگ مى‏تواند لحظات آرامى را نیز به خود ببیند و همین »لحظات آرام« )بارت 1973: 49( و بدون درگیرى و تنش هستند که متن نامیده مى‏شوند. اما جنگ لازمه‏ى شکل‏گیرى متن است، به همین دلیل است که نشانه‏ها از یکدیگر سبقت مى‏گیرند، از هم مى‏گریزند، یکدیگر را پشت سر مى‏گذارند، به یکدیگر فخر مى‏فروشند، یا یکدیگر را تحقیر مى‏کنند؛ زبان جایگاهى است جهت ابراز قدرت. زبان پیوسته در حال ویراژ و لایى کشیدن است و این یعنى در صف نماندن، یعنى عدم تبعیت، یعنى شتابان به سوى هدف )دوردست( حرکت کردن. پس تولید زبانى نوعى جنگیدن و مبارزه است، در همین مبارزه است که متن »حتى به قیمت تناقض همه‏ى مقوله‏هاى گفتمانى و همه‏ى ارجاعات جامعه‏ى زبان‏شناختى خویش، خود را ویران مى‏کند )»گونه‏هاى ادبى«(: یعنى کمیکى است که دیگر نمى‏خنداند؛ طنزى است که گیرایى ندارد؛ شور و شعفى است که فاقد روح و عمق است و نقل‏قولى است که بدون گیومه مى‏باشد« )همان، 49(.
در حقیقت، لایى کشیدن زبان راهى است به سوى تمایز. لایى کشیدن یعنى در بستر خود نماندن، طغیان کردن، پیشى گرفتن، پشت سر گذاشتن، جسارت به خرج دادن، سرپیچى کردن، تغییر مسیر دادن، قالبى عمل نکردن و بالأخره وضعیت موجود را تحمل نکردن. و بارت بر این نکته اصرار دارد که زبان »مکان نمى‏شناسد« )همان، 51(.
حتى در درجه‏ى صفر نوشتار نیز که بارت بر ارائه‏ى الگوهاى ساختارى از مطالعات زبانى تأکید دارد، باز به گونه‏اى ما را متوجه گریز زبان، به ویژه زبان شعر، از قالب‏هاى معین و از پیش تعیین شده مى‏سازد.
هر واژه شاعرانه تجلى غیر منتظره زبان است؛ جعبه‏ى موسیقى است که همه‏ى مجازهاى زبانى از آن سر به فلک مى‏کشند. بنابراین واژه‏ها با کنجکاوى خاصى تولید و مصرف مى‏شوند، گویا که میلى مقدس نسبت به آنها وجود دارد )بارت 1969: 45(.
این اشتها و میل نامحدودى که در قبال واژگان زبانى وجود دارد زبان شعر را تبدیل به جریانى مى‏سازد که هم حضور است، هم غیاب، هم پیدا است، هم پنهان و هم دور است و هم نزدیک، به همین دلیل است که تولید زبانى با توقف و درجا زدن مغایرت دارد. زبان بیش از آن که به دنبال تثبیت حضور خود باشد، در پى برهم ریختن گونه‏هاى موجود و تبیین گونه‏هاى جدید است. که چنین امرى فقط از طریق جابه‏جایى مرزهاى زبانى قابل تحقق مى‏باشد. جنگى که بارت از آن سخن مى‏گوید نیز راهى است که به واسطه‏ى آن مرزهاى قبلى زبان درهم مى‏شکند و مرزهاى جدیدى تبیین مى‏گردد. هیچ چیز در زبان نه قابل پیش‏بینى است و نه دائمى. زبان تونلى است که راه عبور را فراهم مى‏سازد، ولى به محض اینکه این تونل زبانى به روى دنیا باز مى‏شود، طبیعت مقابل آن بى‏پایان و نامحدود است. پس، واسازگرایى بارت از اینجا ناشى مى‏شود که تولیدات زبانى را به لحظات گذر از جنگ به صلح تعبیر مى‏کند. براى اینکه متنى شکل گیرد باید برهم ریختنى در کار باشد و زمانى که آرامش برقرار مى‏گردد یعنى اینکه متن شکل گرفته است.

نتیجه‏گیرى‏

در این مطالعه جنبه‏هاى مختلف حضور بارت و دیدگاه‏هاى او نسبت به زبان مورد مطالعه قرار گرفت. همان‏طور که مشاهده کردیم، بارت داراى عقاید و نظریه‏هاى بسیار ارزشمندى در رابطه با مطالعات زبانى مى‏باشد. اما، نباید فراموش کرد که اگر چه هر یک از نظریه‏هاى بارت، در جایگاه خود بسیار سودمند است، ولى به دلیل تناقضات فراوانى که در آنها وجود دارد، نیاز به خواننده‏اى آگاه است که توانایى تفکیک داده‏ها از یکدیگر داشته باشد. به دیگر سخن، بارت فاقد روشى منسجم و مدلى قابل استفاده در مطالعات زبانى است.
همچنین در مورد این عقیده‏ى بارت که دال و مدلول مستقل از یکدیگر عمل مى‏کنند، باید گفت که این استقلال ما را با خطر هرج و مرج معنایى مواجه مى‏سازد. یعنى اینکه ممکن است بر اثر این استقلال اصل معنا زیر سؤال رود و یا اینکه مرگ معنا فراهم شود. در واقع، هر مدلولى نیاز به پایگاهى دالى دارد، همان طور که گاهى مدلول خود تبدیل به پایگاهى براى دال مى‏گردد. به این ترتیب، آن‏چه را که ما جایگزین استقلال دال و مدلول از یکدیگر مى‏کنیم، فاصله است. به این معنا که مدلول مى‏تواند بسیار نزدیک یا بسیار دور از دال خود قرار گیرد. هرچه این فاصله بیشتر باشد، معنا انتزاعى‏تر و مبهم‏تر جلوه مى‏کند و بر جنبه‏ى فردى آن افزوده مى‏گردد و هرچه این فاصله کمتر باشد معنا مشخص و عینى‏تر جلوه مى‏کند، گاهى نیز این فاصله آن‏قدر زیاد مى‏شود که معنا مثل هاله‏اى از نور بر ما هویدا مى‏گردد. پس آن چه که در زبان اتفاق مى‏افتد استقلال دال و مدلول از یکدیگر نیست بلکه فاصله آنها از یکدیگر است که سبب مى‏گردد تا معنا بسیار کم‏رنگ‏تر و یا پررنگ‏تر از دال خود جلوه کند. گاهى هم پیش مى‏آید که فاصله مدلول از دال آن‏قدر زیاد شود که دیگر امکان شناسایى آن از طریق دال وجود ندارد. به همین دلیل است که در این حالت نیازمند عنصر دیگرى هستیم که عهده‏دار یا تضمین کننده رابطه‏ى بین آنها باشد. چنین عنصرى در نشانه معناشناسى امروزى »جسمانه« (le corps proper) نامیده مى‏شود؛ جسمانه جریانى است که به واسطه‏ى آن، دال و مدلول تحت هر شرایطى به یکدیگر مرتبط مى‏گردند.

پی‌نوشت‌ها:

* عضو هیئت علمى دانشگاه تربیت مدرس

منابع
Barthes R., )1969( Elements de semiologie, Paris, Gonthier.
_______., )1969( Le degre zero de l'ecriture , Paris, Gonthier.
_______., )1975( Roland Barthes par Roland Barthes, Paris, Seuil, Collection " Ecrivain de toujours ".
_______., )1973( Le plaisir du texts, Paris, Seuil , Collection " Tel Quel".
_______., )1980( Oeuvre completes, Lecon, Paris, Seuil.
Buffat M., )2002( " L' Aventure semiologique" , in Sur Barthes, Textes reunis par CI. Coste, Presses de l'Universite de Lille 3.
Jouve V., )1986( La litterature selon Roland Barthes, Paris Minuit.
Parret H., )2001( "Presence" , in Nouveaux actes semiotiques, n 76, 77, 78, Limoges, PULIM
مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.