نویسنده : حمیدرضا شعیرى*
چکیده
همانطور که مىدانیم ساختگرایى نظامى است مبتنى بر تقابل که خود را قادر به مهار نمودن معنا در قالبهاى زبانى مىداند. این مهار معنا امرى است که به واسطهى متعلق دانستن نشانهها به ساختارهاى معین، از پیش تعیین شده، تثبیت یافته در زبان، داراى نظامى طبقاتى، با مرکزیتى مشخص و اصول و قواعدى قابل مطالعه به دست مىآید. همچنین، مىدانیم که ساختگرایى، نشانه را از مرجع بیرونى مستقل دانسته و در مطالعات مربوط به نشانه هیچ جایگاهى براى آن قایل نیست. بر اساس این تعاریف، شکى نیست که بارت در آثارى مثل دربارهى راسین، عناصر نشانهشناسى و نظاممد، بارتى ساختگرا جلوه مىنماید.اما بارت به سه دلیل به عنوان بارتى پساساختارگرا، که دال و مدلول را از یکدیگر مستقل مىداند، مطرح مىگردد. 1. بر مبناى تفکرى سیاسى و غیر استبدادى: به اعتقاد بارت، نشانهى تثبیت یافته، کلیشهاى و تکبعدى - که تنها یک شیوهى نگاه نسبت به دنیا را تجویز مىکند - نشانهاى مستبد است. لذت متن بیانگر این تفکر است؛ 2. با توجه به اهمیتى که معناى درجهى دو یا معناى غیرصریح دارد: معناى درجهى دو، معنایى ضمنى است که هیچ ارتباطى با معناى درجهى یک ندارد، یعنى این که در زبان معناهایى وجود دارند که سوار بر نشانهها، آنها را پشت سر گذاشته و امکان تولید نشانههایى جدید و متفاوت را به وجود مىآورند. آثارى مثل اس / زد بر این نکته صحه مىگذارند؛ 3. بروز فردگرایى بارت در کنار عینى گرایى او: بارت عینىگرایى محض نبوده است. او در اسطورهها بر این نکته اشاره دارد که اعتقادى به جدایى فردیت از عینیت ندارد. او در اس / زد از بارت سیستمگرا فاصله گرفته و به بارت زیستگرا که جلوههایى از فردیت اوست نزدیک مىگردد.
و بالأخره بارت به سه دلیل، بارتى واسازگرا، که نیمى از معنا را همواره غایب مىداند، است. 1. بافتشکنى: همانطور که او در نقد و واقعیت اشاره دارد، اثر ادبى از هیچ بافت و موقعیتى پیروى نمىکند. هر اثرى متکى بر خود به جلو مىرود و آنچه که معناساز است آن چیزى است که پیشرو داریم؛ 2. بینش فرآیندى نسبت به تولیدات زبانى: به عقیدهى او، متن یک ساختار نیست بلکه فرآیندى پایانناپذیر از درهم تنیدگى ساختارهاست. این امر خود راهى است به سوى بازى بىانتهاى نشانهها؛ 3. توجه به واسازى نشانهها در جهت بر هم ریختن نظامات زبانى. در لذت متن، بارت بر این نکته تأکید دارد که زبان همواره در حال گریز، ویراژ، تغییر موضع و لایى کشیدن است.
در واقع، هدف ما از ارائهى این مقاله مطالعهى همهى این جنبههایى است که سبب مىگردند تا بارت به عنوان پساساختگرا، مطرح شود و تا آستانهى واسازى پیش رود.
کلیدواژه: ساختگرایى، واسازى، زبان، معنا
مقدمه
اگر چه بارت در مواردى محدود به مطالعهى نظاممند و طبقهبندى شده تولیدات زبانى پرداخته و به همین دلیل لقب ساختگرا به خود گرفته است، اما به سبب نگاه بسیار فردى و در بعضى موارد تناقضآمیزى که به مسائل زبانى داشته است، نمىتوان هیچگاه او را یک ساختگراى محض دانست. حتى بسیار دشوار مىتوان بارت را فردى دانست که به صورت مرحلهاى دچار تحولات دیدگاهى شده است؛ چرا که در عین تمایلات ساختگرایى داراى تمایلاتى است که حاکى از نگرشهاى پساساختگراى مىباشند. بنابراین، بارت جریان فردى مطالعاتى است که از ساختگرایى تا واسازى گسترش یافته، بى آن که به ارائهى روشى منسجم و نظاممند و یا مدلى مطالعاتى بینجامد. بر این اساس، مىتوان بارت را به داروخانه سیارى تشبیه نمود که در آن داروهاى مؤثر فراوانى جهت تکثیر بسیارى از دردها یافت مىشود، بى آن که روش و یا مدل استفاده مناسبى براى آنها ارائه شده باشد. آنچه که نشان دهندهى تحول اساسى بارت در بررسى معنا مىباشد، اعتقاد او به فرآیندى بودن جریان تولید معناست. و این همان نکتهاى است که او را هم از زبانشناسان سنتى و هم از ساختگراهاى معتقد به ناپیوستارهاى زبانى جدا مىسازد.در این بررسى، نگارنده نشان خواهد داد که چگونه بارت در مطالعات خود از ساختگرایى تا پساساختگرایى در نوسان است. علاوه بر این، با استناد به بعضى از آثار بارت مشخص خواهد شد که با توجه به تأکید بارت بر وجود دو نوع معناى ابتدایى و ثانوى، جریان معنا امرى است پایانناپذیر و همواره در تلاطم. به همین دلیل است که بارت به عدم تبعیت مدلول از دال و استقلال آنها از یکدیگر معتقد است، اما این استقلال خطرى را به دنبال دارد که در پایان این تحقیق به آن اشاره خواهد شد.
ویژگىهاى ساختگراى بارت
هیچکس در مورد این که رولان بارت در میان دیدگاههاى مختلف خود نسبت به تولیدات زبانى، دیدگاهى ساختگرا نیز داشته است تردیدى ندارد. اما پرسش اصلى این است که آیا مىتوان بارت را داراى دیدگاهى مرتبهاى دانست؟ به دیگر سخن آیا مىتوان براى تفکر بارت مراحلى با تقدم و تأخر قایل بود؟ یا این که بارت همواره در مطالعات خود دچار نوعى تناقض شده است که شاید تحول خود نتیجه چنین تناقضى است؟ در هر حال، هیچ تردیدى نیست که ما با بارتى متغیر مواجهایم؛ بارتى که مىتوان او را سه وجهى دانست و به او سه ویژگى متفاوت نسبت داد: ساختگرا، پساساختگرا و واسازگرا. اما گاهى بارت در عین ساختگرایى به نکاتى پرداخته است که دلالت بر غیر ساختگرایى او دارد: به عنوان مثال، حتى در عناصر نشانهشناختى که بارت در آن به ساختگراترین شکل ممکن ظاهر مىگردد، ما با تحلیلى مواجه مىشویم که حکایت از تفکر پساساختگراى او دارد:معنا جز زاییدهى تمایز نیست و این به معناى تفکیک هم زمان بستر دالى از تودهى مدلولى مىباشد: زبان یعنى آنچه واقعیت را تفکیک مىکند )به عنوان مثال، طیف پیوستهى رنگها از نظر زبانى به گونههایى از واژگان ناپیوسته محدود مىگردد(. بنابراین، هنگام مواجه شدن با هر نظام همنشین زبانى، مشکلى تحلیلى به وجود مىآید: نظام همنشین نظامى پیوسته )سیال، زنجیرهاى( است، با وجود این تولید معنا زمانى میسر است که چنین نظامى به برش )تفکیک( تن دهد. )بارت 1969: 137(
همانطور که مىبینیم، بارت علىرغم تأکید بر نقش تمایز و تفکیک در بررسى معنا )که روندى ساختگرا مىباشد(، به وجود نوعى پیوستار زبانى که سیال و زنجیرهاى است اعتراف دارد. اما شاید این اعتراف هنوز بارت را در جایگاهى قرار نداده است که عناصر ساختگراى زبان را به نفع عناصر پساساختگرا نادیده بگیرد: »زبان مربوط به حوزهى تمایز و تفکیک مىباشد؛ و معنا قبل از هر چیز برش زدن است« )همان، 13(.
به همین دلیل است که بارت در عناصر نشانهشناسى )همان، 102 - 99( با تأکید بر گونههاى گفتمانى غیر کلامى مربوط به حوزه پوشاک، خوراک، اتومبیل و مبلمان به صراحت شگرد ساختگراى خود را از مطالعات زبانى به نمایش مىگذارد. بارت با الهام از نظریهى سوسور مبنى بر تفاوت بین زبان و سخن، (langue et parole) معتقد است که زبان پوشاک برگرفته از دو جریان ساختارى است: 1. تقابل بین پىیسها و اجزاى متنوع به کار رفته در یک لباس سبب بروز تفاوت معنایى مىشود )سر کردن کلاه شکارى و کلاه حصیرى لبهدار دو معناى متفاوت را ایجاد مىکند؛ 2. نظام حاکم بر ترکیب و ارتباط بین اجزاى لباس چه در طول و چه در عرض. و در رابطه با حوزهى سخن، پوشش جریانى است که شامل همهى عناصر تولیدى غیر نظاممند، پوشش فردى، ملاحظات شخصى، وسواسهاا، استعمال، میزان شیکى و ارتباط بسیار آزاد بین پىیسها نیز مىگردد.
در رابطه با حوزهى خوراکیها نیز بارت با تمایز بین زبان و سخن معتقد است که از بعد زبانى، خوراکیها از چهار جریان ساختارى تبعیت مىکنند:
1. حذف قانونمند بعضى از خوراکیها )ممنوعیت استفاده از آنها(؛
2. تقابل معنادار بین گونههاى خوراکى )شور / شیرین(؛
3. نظام ارتباطى حاکم بر خوراکىها که همزمانى را شامل گشته و نسبت به یک خوراکى سنجیده شود و یا این که در توالى زنجیرهاى قرار گرفته و نسبت به یک منوى کامل مورد بررسى قرار گیرد؛
4. ارائهى الگوى شیوه استعمال غذایى که دلالت بر کارکرد سبکى تغذیه دارد.
اما از بعد سخن، تهیه خوراکى گفتمانى کاملا فردى یا خانوادگى است که شامل مراحل تهیه و ترکیب مواد مختلف غذایى مىگردد )آشپزى یک خانواده تابع عناصرى مثل عادت و خواستههاى فردى مىباشد(.
در مورد اتومبیل، زبان متشکل از مجموعهاى از اشکال و اجزاء است. از نظر بارت ساختار اتومبیلها ساختارى تقابلى است که بر مقایسهى پیش نمونههاى بین آنها استوار مىباشد. اما از دیدگاه سخن، اتومبیل از جایگاه رزمایشى بسیار ضعیفى برخوردار است، چرا که در مورد اتومبیلهایى که از یک خانواده مىباشند، امکان انتخاب مدل بسیار محدود مىباشد: فقط مىتوان از میان دو یا سه مدل یکى را انتخاب نمود و در آن مدل انتخابى نیز امکان رزمایش بر حسب رنگ و تزیینات مىباشد. تنها در صورتى که اتومبیل جنبه شىء بودن خود را از دست دهد و با دیدگاهى کارکردى نسبت به آن برخورد شود، مىتوان با شیوههاى فردى استعمال با اتومبیل مواجه شد و در این صورت دامنه سخن در مورد اتومبیل نیز گستردهتر مىگردد.
سرانجام دنیاى مربوط به مبلمان نیز خود موضوعى معناشناختى است که از نظر زبانى بر تقابل بین وسایل چوبى با کارکردى مشابه استوار است )دو نوع کمد، دو نوع تخت و غیره(. هر یک از این وسایل سبک ساختارى خاصى را داراست که معناى متفاوتى را ایجاد مىکند. همچنین، قطعات متفاوت مبلمان منزل هر یک از نظام ترکیبى خاصى پیروى مىکنند که بر همین اساس مجموعهاى به نام مبلمان شکل مىگیرد که این خود در بروز معنا مؤثر است. اما در آن چه که مربوط به حوزهى سخن است، دنیاى مبلمان متشکل از گونههاى بىمعنایى مىباشد که خواه کاربر مىتواند مانند تعمیرکارى وارد عمل شده و با اضافه یا کم کردن عنصرى آن را تحقق بخشد و خواه با ترکیب و چینش اختیارى مبلها معنایى خاص به آنها ببخشد. با نگاهى به این بررسى بارت، درمىیابیم که علىرغم پایبندى او به ساختگرایى در مطالعات مربوط به حوزههاى غیرکلامى زبان، تفکیک زبان از سخن در هر یک از نظامات معنایى سبب مىشود تا ما به نوعى با دیدگاه غیرساختگرایانه او نیز مواجه شویم. شاید تناقض اصلى بارت در این نکته نهفته است که تا جایى که پاى زبان در میان است، نظامهاى معنایى مورد مطالعه، ساختارى عمل مىکنند. ولى به محض اینکه پاى سخن به میان مىآید، بارت با اعتراف به وجود جریانهاى فردى و سبکى که منجر به ایجاد معناهایى از نوع ثانوى و یا ضمنى (connotative) مىگردند، جنبه غیر ساختگراى خود را بروز مىدهد. حتى در درجهى صفر نوشتار - که در آن بارت به دنبال ارائهى نظامى که کاملا ساختارى از زبان ادبى است - باز ما به نوعى با تناقضى در مورد فعالیت نوشتارى که از ساختگرایى محض تبعیت نمىکند مواجه مىشویم. ابتدا نمونهاى از راهکار ساختگراى بارت: »در تلاش جهت ارائهى زبانى ادبى یکى از راهحلها این است: خلق نوشتارى سفید، رها از بردگى چینشهاى زبانى« )بارت 1969: 67 - 66(.
نوشتار سفید همان زبان شفافى است که از چینشهاى تزیینى زبان پرهیز مىکند، یعنى این که نوعى بىزمانى را بر نوشتار حاکم مىسازد که خواستگاه ساختگرایى است؛ این بىزمانى در مقابل ورود ایدئولوژى و جنبههاى تاریخى به زبان ایستادگى مىکند. علىرغم اصرار بارت بر نوشتارى خالى از پیچ و خمهاى زرق و برقدار، باز مىبینیم که در همین اثر وجود تفکرى پساساختگرا از جانب بارت پنهان نمىماند: »نوشتار داراى پایگاهى است که فراتر از زبان قرار دارد؛ مانند یک دانه رشد مىکند و نه مثل یک خط؛ داراى جوهر است و مرموز عمل مىکند؛ نوشتار یک ضد ارتباط است، یک تهدید است« )بارت 1969:21(.
اگر آنچنان که بارت اعتقاد دارد، نوشتار رشدى دانهاى داشته باشد و فراخطى عمل کند، دیگر چگونه مىتوان آن را سفید یا کاملا تحت کنترل زبان دانست؟ در واقع، جنبهى غیر ساختگراى نوشتار است که سبب مىگردد تا نوشتار مرموز عمل کند. با توجه به مطالب بیان شده در مىیابیم که ساختگرایى بارت همواره در هجمهى پساساختگرایى خود او قرار دارد. گویا بارت همواره در تردید بین آنچه که ساختگرایى و پساساختگرایى نامیده مىشود، به سر مىبرد.
ویژگىهاى ساختگرایى بارت
اگر بخواهیم دقیق باشیم، باید بگوییم که موضوع مطالعات نشانهشناختى بارت نه نشانه است و نه معنا. آنچه که بارت به بررسى آن مىپردازد، نوعى گونهى معنایى است که معناى ثانوى یا ضمنى نامیده مىشود. معناى ثانوى یا ضمنى همان معناهایى هستند که به نحوى خود را به معناى اولیه یا صورى پیوند مىدهند. این تعریف در خود دو نکته قابل توجه دارد: یکى اینکه وقتى صحبت از معناى ضمنى مىشود از جمع استفاده مىگردد یعنى این که ما مىتوانیم با معناهاى ضمنى بىشمار یا نامحدود مواجه باشیم، در حالى که معناى ابتدایى یا صورى را به صورت مفرد به کار مىبرد که این خود نوعى محدودیت است. نکته دیگر این که وقتى مىگوییم معناهاى ضمنى خود را به معناى اولیه پیوند مىدهند و بر روى آن مىنشینند، این استنباط پیش مىآید که معناى ابتدایى به نوعى میزبان و یا پذیراى معناهاى ثانوى و یا ضمنى است. آنچه که جالب توجه است این نکته است که در بسیارى از موارد، میزبانى از معناى ضمنى در حالى صورت مىگیرد که هیچ ارتباطى بین دو معناى ابتدایى و ثانوى وجود ندارد، چرا که به عقیدهى بارت معناى ضمنى در خارج از بافت زبانى نیز وجود دارد و مىتواند در هر زمان که لازم باشد به جاى معناى ابتدایى بنشیند یعنى اینکه از اصل جانشینى پیروى مىکند، داراى قابلیت جابهجایى است و مىتواند در هر کجایى از نظام همنشین سخن که لازم باشد قرار گیرد. به این ترتیب، معناى ثانوى و یا ضمنى که بارت مدافع آن است از انعطاف بالایى برخوردار است. معناى ثانوى همانند کنشى (performance) عمل مىکند که به توانش (competence) زبانى تزریق مىگردد و همین کنش است که شرایط معمول و متداول زبانى را تغییر داده و از آن گونههایى غیر معمول مىسازد که در نهایت، اثر ادبى یا هنرى نامیده مىشود. به دیگر سخن، نظام همنشین نظامى است که ما در آن با به کارگیرى معناى ابتدایى زبان مواجهایم در حالى که عناصر جانشین، مربوط به شرایط کنشى مىباشند که جریان متداول و معمول زبانى را به جریان معنایى غیر متداول و غیر منتظره تبدیل مىسازند: »در حوزهى ادبیات، »کنش« همان توانایى فردى تولید آثار از وراى شبکهى وسیع نمونههاى زبانى، گونههاى همنشین و مصوبههاى نحوى مىباشد که جزو توانشهاى زبانى گفته پرداز محسوب مىشوند« )ژوو 1986:24(.در اینجاست که نظریهى زبانشناس ژنویى - سوسور - در مورد جنبهى اختیارى نشانه بسیار کارا به نظر مىرسد. هر اثر ادبى علاوه بر به کارگیرى زبان متأثر از گونههاى نشانهاى خاص و باورهاى فردى مىباشد که همان جنبهى اختیارى نشانه را رقم مىزند. هیچ نشانهى زبانى وظیفهى انتقال گونههاى واقعى و حقیقى عالم بیرون را آن چنان که هستند، ندارد؛ در واقع، هیچ نشانهاى به ویژه ادبى و هنرى صادق نیست. نشانه همواره به علت ویژگى ناپیوستار یا جدا افتادگى از گونههاى واقعى از آنها فاصله مىگیرد و همین فاصله سبب عدم تطابق صددرصد نشانهها با واقعیت مىگردد. بر این اساس مىتوان ادعا کرد که دیگر نشانهى طبیعى نیست. هرچه بگوییم، به محض اینکه نشانه در چرخهى عملیات تولید زبانى قرار گیرد فرهنگى مىشود و تحمیل گونههاى فرهنگى بر هر نشانه آن را از مدار چرخهى طبیعى خارج مىسازد و سبب بروز آنچه که سوسور آن را نشانهى اختیارى مىخواند، مىگردد، به همین دلیل است که بارت از تکروى نشانه سخن مىگوید. نشانهى تکرو همان نشانهى غیر مطیع، نافرمانبر، متفاوت و نشانهاى است که از اصل خود پیشى مىگیرد و جایگزین نشانههاى قبلى و یا معمول مىگردد:
مترسک سوسور، جنبهى اختیارى نشانه بود. مترسک بارت، قیاس است. هنرهاى قیاسى )سینما، عکاسى(، روشهاى قیاسى )نقد قیاسى، به عنوان مثال( فاقد اعتبار مىباشند. چرا؟ براى اینکه قیاس به نوعى پیروى از طبیعت را دیکته مىکند: »طبیعت« را سرچشمهى واقعیت مىداند. و آنچه که سبب انزجار از قیاس مىگردد، اجتنابناپذیر بودن آن است. به محض اینکه شکلى روایت مىشود، لازم است که با چیزى قیاس شود: به نظر مىرسد که بشریت محکوم به قیاس است، یعنى اینکه بالأخره طبیعت حاکم مىگردد. اینجاست که نویسنده و نقاش به صحنه مىآیند تا گریز از قیاس فراهم شود. چگونه؟ به واسطهى دو نوع جریان افراطى و یا ترجیحا دو طنز، که سبب به ابتذال کشاندن قیاس مىشوند: خواه با تظاهر به رعایت اصل یک چیز در هنگام ارائهى )کپى و...(، خواه با دگرگونى )واسازى( منسجم - با اصول و قاعده - گونهى تقلیدى )مسخ(. )بارت 1975: 128(.
پس نشانه نمىتواند به شکل اولیهى خود بروز پیدا کند. نشانهى عریان به مثابهى نشانهى صادق و اولیه وجود ندارد، چرا که اگر چنین باشد همه چیز نشانه یک بار براى همیشه آشکار مىگردد و دیگر جذابیتى براى آشکار شدن مجدد آن باقى نمىماند و ما در دامان یک سلسله نشانههاى اجتنابناپذیر و یا تحمیلى مىافتیم. آن وقت هنر و ادبیات، ارزش تولیدى و خلاق خود را از دست مىدهند و دنیاى نشانهها به دنیاى معمول، پیش پا افتاده و بىرمق و کسلآور تبدیل مىگردد. در این حالت، دیگر بازى نشانهها و یا بازى زبان معنا ندارد و نتیجهى چنین امرى بىخاصیتى نشانه است. آنچه که بارت از آن هراس دارد همین قیاس، تقلید و حرکت در جهت یافتن عین هر چیز است. در واقع بارت پساساختگرا همان کسى است که مخالف شیوهى نگرش کلیشهاى و تکبعدى به نشانه است.
بارت در مقابل نشانه، هم نشانه را در نظر مىگیرد و هم حضور (presence) نشانهیاب را، یعنى اینکه نشانه و نشانهیاب در تعامل با یکدیگر است که کامل مىشوند و معناى خلاق خود را بروز مىدهند. خیلىها سعى کردند که بارت را عینىگراى مطلق و یا ذهنىگراى مطلق جلوه دهند، اما نکتهى مهمى که در رابطه با بارت و شیوهى نگرش او به زبان و نشانههاى زبانى باید مد نظر قرار داد، این است که نشانه و نشانهیاب مثل دو روى یک سکهاند که در تلاقى با یکدیگر موجب بروز شکلگیرى آن چیزى مىگردند که معناى ثانوى مىخوانیم. همین امر است که سبب مىگردد تا نشانهى بارتى دیگر یک نشانهى ساکن، راکد، تثبیت شده و یکسان نباشد بلکه نشانهاى است که مىتواند هر لحظه متفاوت جلوه کند، چرا که چنین نشانهاى از اصل »حضور« پیروى مىکند. حضور، آن چیزى است که سبب پررنگتر شدن جنبههاى فردى و عناصر عاطفى مىگردد. هرمان پارت نشانه - معناشناس فرانسوى معتقد است که حضور، قابلیت تجلى در زمان و مکان است. »حاضر یعنى اینجا و اکنون. حاضر آن چیزى است که در زمانى که در حیاتیم تولید مىشود. حاضر آن بخش از زمان کم و بیش گسترده است که فرد حقیقتا در آن حضور یابد )...(!« )پارت 2001: 110(.
معناى ثانوى بارت همین معناى حضور است. معناى ثانوى همین قابلیت تجلى نشانه در »حال و اینجاى« نشانهیاب است. به همین دلیل است که راه نشانه راه تجربهى زیستن گونهاى متعالى در کنار نظامى دالى است.
جنبهى دیگر پساساختگرایى بارت در تلاش براى آزادى از قیدوبند زبان تجلى مىیابد. در واقع، آنچه سبب مىگردد تا معنایى وجود داشته باشد و این معنا پرورش یابد و همواره در حال تکثیر باشد، امکان فرار از بردگى زبان است. بارت معتقد است که زبان »فاشیست« است. »فاشیسم به معنى ممنوعیت سخن نیست، بلکه نوعى اجبار در گفتن است« )بارت 1980:83(. نشانهها، که زبان از آنها تشکیل شده است، موجودیت خود را مدیون جایگاه به رسمیت شناخته شدهاى که در زبان دارند، هستند یعنى اینکه تکرار مىشوند، دنبالهرو هستند. در هر نشانه، هیولایى خوابیده است به نام »کلیشه«. به محض اینکه سخنپرداز به اجراى عملیات زبانى مىپردازد با صف طویل کلیشهها مواجه مىشود، این کلیشهها همان نشانههاى از قبل موجود مىباشند یعنى همان نشانههایى که معناى ابتدایى را ایجاد مىکنند. اگر بارت براى زبان، معناى ثانوى قایل است این به دلیل فرار سخنپرداز از کلیشههایى است که او را به حال خود نمىگذارند. زبان داراى قدرتى است که فراتر از قدرت انسان مىباشد و این هم هب دلیل تقدم وجودى آن بر انسان است. زبان قبل از تولد ما با نشانههاى خود حضور دارد و بعد از مرگ ما نیز حضور خواهد داشت و از این دیدگاه است که زبان قدرتمندتر از انسان جلوه مىکند. یکى از راههاى مبارزه با این قدرتمندى زبان و فرار از بردگى آن )تکرار عناصر موجود در زبان( همین پناه بردن به معناى ثانوى است اما معناى ثانوى خود نیازمند بروز گونهى متفاوتى از زبان است که بتواند خود را چرخه و حصار تکرار، تقلید و در یک کلمه کلیشه نجات دهد. بارت راه فرار از این محدودیت را در تقلب زبانى مىداند.
اما براى ما که نه سربازان وفادار و نه ابرقدرت هستیم، راهى جز تقلب در زبان و با زبان باقى نمىماند. این تقلب نجاتبخش، این فرار، این فریب با هیبت، که قدرت زبان را از او مىگیرد و سبب طغیان مجلل و پرشکوه آن مىگردد، همان چیزى است که من آن را ادبیات مىنامم )همان، 804(.
به این ترتیب، در درون زبان، زبان جدیدى شکل مىگیرد که از توهمات زبانى و یا تلهاى بسیار باشکوه تشکیل شده است. همهى فریبندگى و دلربایى این زبان را باید در عبور از بردگى به سرورى تعبیر نمود. در همین عبور است که گذر از معناى اولیه به معناى ثانوى ممکن مىگردد. پس راه تحقق معناى ثانوى چیزى جز خروج، هر چند نسبى، از یوغ قدرت زبان )که تنها با تقلب میسر است( و پناه بردن به زبانى متفاوت، فریبنده، وهمانگیز، تخیلى و تفننى نیست که آن هم زبان ادبیات و هنر است.
تحقق چنین جریانى یعنى تقلب زبانى، خود در گرو فعالیتى است که عمل زبان نامیده مىشود. پس فرار از کلیشههاى محدود زبانى نوعى عملیات است. به واسطهى همین عملیات که بارت آن را »عملیات نوشتار« مىنامد، زبان با خود وارد چالش مىگردد. بارت معتقد است که زبان از درون زبان مورد هجمه قرار مىگیرد. همین هجمه است که سبب مىشود تا دیگر نتوان زبان را یک گونهى عینى به ثبت رسیده، آنطور که ساختگرایى مىاندیشید، دانست. هجمه یعنى دالهاى زبانى را جابهجا کردن، تقدم و یا تأخرى را که تاریخ و یا فرهنگ بر آن تحمیل نموده است برهم زدن و بالأخره دالهاى جدید، متفاوت و یا بیگانهاى را با داللاى شناخته شده ادغام نمودن است. به همین دلیل است که مدلولهایى از نوع مدلولهاى ثانوى شکل مىگیرند که راه گریز از حصار تنگ زبانى راه فراهم مىسازند.
قدرتهاى آزادیبخشى که در ادبیات نهفتهاند برگرفته از حضور انسان متمدن، تعهد سیاسى نویسنده )...( و حتى محتواى اثر او نمىباشند، بلکه در گرو عمل جابهجایى هستند که او بر زبان تحمیل مىکند )همان، 804(.
ویژگىهاى پساساختگرایى بارت
واسازى جریانى است که نشان مىدهد چگونه متن از اصول، قواعد و یا نظام خود سرپیچى نموده و در مقابل آن مانع ایجاد مىکنند. پس آن چه که مورد تهاجم قرار مىگیرد ساختار است، چرا که ساختارى عمل کردن یعنى یک مرکز، یک اصل، یک طبقهبندى معنایى، یک تقابل، یک نظام مبتنى بر منطق و بالأخره پایگاهى مستحکم در دل زبان ایجاد کردن است؛ در حالى که عمل سخن که تجلى آن را مىتوان در متن یافت همه این شرایط را زیر سؤال مىبرد.ساختارى عمل کردن یعنى نشانه را در جاى خود معتبر دانستن، براى آن هویتى تثبیت یافته قایل بودن و آن را حربهاى در دست گفته پرداز جهت ارائهى افکارى که جداى از آن شکل گرفتهاند، دانستن. در این حالت، نشانه فقط یک وسیله است؛ وسیلهاى جهت بازنمود چیزى دیگر. در اینجاست که دیگر نمىتوان براى نشانه حیات قایل بود.
اعتقاد به واسازى نشانه یعنى نشانه را یک گونه در حال تغییر و تحول فرض نمودن، براى آن حیات قایل بودن، آن را مکانیکى ندانستن؛ در این صورت، دیگر نشانه یک وسیله جهت ارائهى افکار نیست، بلکه عنصرى است فعال که یا بر نشانههاى دیگر تأثیر مىگذارد و یا از آنها تأثیر مىپذیرد سپس در نظامى فرآیندى قرار گرفته و در پیچ و خم جریان تولید زبانى دچار تحول مىگردد. به واسطهى مجموع این تحولات است که نشانه مسیر حرکت خود را مىیابد تا سرانجام معنایى از آن صادر شود.
واسازگرایى بارت از اینجا ناشى مىشود که او نشانهاى را که فقط بازنمودى از نشانه دیگر باشد نشانهاى خائن مىداند، چرا که وقتى نشانه همه توان خود را صرف انعکاس، ارائه یا باز نمود چیزى مىنماید، دیگر چگونه مىتوان به ویژگى پویا و خلاق زبان اعتقاد داشت؟ به عقیدهى بارت، اعتقاد به جنبهى انعکاسى نشانه سبب مىشود تا دیگر نتوانیم ادعا کنیم که دنیایى داریم، چرا که زبانى براى معنادهى به آن داریم. بارت اعتقاد دارد که نشانهى صادق نشانهاى نیست که در پى ارائهى بىچون و چراى نشانهاى دیگر است، بلکه نشانهاى است که همه توجه را به ویژگى اختیارى بودن خود جلب مىکند. به دیگر سخن، او به جاى اینکه نشانه را تابع بداند، آن را آزاد مىداند و نشانه آزاد هم نشانهاى است که به جاى انعکاس عینى یک چیز، در هنگام تولید معنا، به ارائهى گونهاى نسبى، تصنعى و حتى غیر قابل انتظار از آن چیز مىپردازد. به همین دلیل است که بارت علیه آن چه که نشانه طبیعى خوانده مىشود موضع مىگیرد:
به دو شیوه مىتوانم طغیان خود را علیه این »طبیعى« نشان دهم: همانند قانونگذارى که در تقابل با قانونى که بدون من و علیه من )»من حق دارم...«( صورت گرفته است، قرار مىگیرد و یا با پشت سر گذاشتن قانون اکثریت و به واسطهى عملى تهاجمى و پیش تازانه. اما به نظر مىرسد که او [بارت] به شکل عجیبى بین این دو شیوهى طغیان مانده است: او پیچیدگىهاى یک تهاجمگر و ظرافتهاى یک فردگرا را داراست. این همان فلسفه ضد طبیعى عقلانى است؛ و نشانهى گونهاى ایدئال براى این فلسفه است؛ چرا که امکان رد و یا قبول اختیار را فراهم مىآورد؛ امکان اینکه بتوانیم از رمزگان لذت ببریم وجود دارد اما با این تصور که روزى آنها را درهم خواهیم ریخت )بارت 1975:195(. این تصور در هم ریختن رمزگان، زمانى قابل تحقق است که ما از مرز محدود تکهویتى یا هویت تثبیت یافته بگذریم و به نوعى هویت متغیر یا متکثر معتقد باشیم، تنها در این حالت است که وارد بازى نامحدود زبان مىشویم. هویت متکثر راهى است به سوى جابهجایى بىوقفهى دالها جهت ایجاد مدلولهایى غیر منتظره. در واقع، گونههاى تثبیت یافتهى نشانهى معنایى، مورد تحقیر بازیگر زبانى قرار مىگیرند چرا که هویت متغیر و متکثر با قالبهاى زبانى از پیش تعیین شده همخوانى ندارند. به همین دلیل است که سخنپرداز با ایجاد لرزه بر پیکرهى این قالبها، به آنها »پشت مىکند« تا جایى که به معرفى گونههاى جدیدى بپردازد که نه تنها قالبپذیر نیستند بلکه نتیجهى درهمتنیدگى گونههاى متفاوت و متکثر زبانى مىباشند که قدرت زبان را نه در انحصار دادههاى تثبیت یافته و واحد، که در تکثر و تجزیه و خرد شدن آنها مىداند:
در درجهى صفر نوشتار، اتوپى شکل ضعیف جهانشمولى اجتماعى را به خود گرفته است؛ گویا که اتوپى چیزى با )ناکارایى( حاضر نیست؛ گویا که در مقابل برش و یا تقسیم، چیزى جز عدم برش و یا عدم تقسیم وجود ندارد. اما از آن پس فلسفهاى هرچند مبهم و پرمسئله به عرصهى ظهور رسیده است: مخالفت با یکجانگرى با گرایشى تقابلى و اندیشهاى انسجامطلب. اوتوپى )همیشه پابرجا( یعنى تصور جامعهاى متکثر و خرد شده؛ جامعهاى که برش و یا تقسیم در آن خصوصیتى اجتماعى است و نه چالشى. )همان، 154 - 153(
بارت واسازگرا، بارتى است که اعتقادى به تثبیت گونههاى زبانى ندارد. او زبان را همواره در حال تغییر، دگرگونى و جابهجایى مىداند. به نظر او زبان »جنگ« است، جنگى پایانناپذیر؛ اما همچنان که او در »لذت متن« اشاره دارد، این جنگ مىتواند لحظات آرامى را نیز به خود ببیند و همین »لحظات آرام« )بارت 1973: 49( و بدون درگیرى و تنش هستند که متن نامیده مىشوند. اما جنگ لازمهى شکلگیرى متن است، به همین دلیل است که نشانهها از یکدیگر سبقت مىگیرند، از هم مىگریزند، یکدیگر را پشت سر مىگذارند، به یکدیگر فخر مىفروشند، یا یکدیگر را تحقیر مىکنند؛ زبان جایگاهى است جهت ابراز قدرت. زبان پیوسته در حال ویراژ و لایى کشیدن است و این یعنى در صف نماندن، یعنى عدم تبعیت، یعنى شتابان به سوى هدف )دوردست( حرکت کردن. پس تولید زبانى نوعى جنگیدن و مبارزه است، در همین مبارزه است که متن »حتى به قیمت تناقض همهى مقولههاى گفتمانى و همهى ارجاعات جامعهى زبانشناختى خویش، خود را ویران مىکند )»گونههاى ادبى«(: یعنى کمیکى است که دیگر نمىخنداند؛ طنزى است که گیرایى ندارد؛ شور و شعفى است که فاقد روح و عمق است و نقلقولى است که بدون گیومه مىباشد« )همان، 49(.
در حقیقت، لایى کشیدن زبان راهى است به سوى تمایز. لایى کشیدن یعنى در بستر خود نماندن، طغیان کردن، پیشى گرفتن، پشت سر گذاشتن، جسارت به خرج دادن، سرپیچى کردن، تغییر مسیر دادن، قالبى عمل نکردن و بالأخره وضعیت موجود را تحمل نکردن. و بارت بر این نکته اصرار دارد که زبان »مکان نمىشناسد« )همان، 51(.
حتى در درجهى صفر نوشتار نیز که بارت بر ارائهى الگوهاى ساختارى از مطالعات زبانى تأکید دارد، باز به گونهاى ما را متوجه گریز زبان، به ویژه زبان شعر، از قالبهاى معین و از پیش تعیین شده مىسازد.
هر واژه شاعرانه تجلى غیر منتظره زبان است؛ جعبهى موسیقى است که همهى مجازهاى زبانى از آن سر به فلک مىکشند. بنابراین واژهها با کنجکاوى خاصى تولید و مصرف مىشوند، گویا که میلى مقدس نسبت به آنها وجود دارد )بارت 1969: 45(.
این اشتها و میل نامحدودى که در قبال واژگان زبانى وجود دارد زبان شعر را تبدیل به جریانى مىسازد که هم حضور است، هم غیاب، هم پیدا است، هم پنهان و هم دور است و هم نزدیک، به همین دلیل است که تولید زبانى با توقف و درجا زدن مغایرت دارد. زبان بیش از آن که به دنبال تثبیت حضور خود باشد، در پى برهم ریختن گونههاى موجود و تبیین گونههاى جدید است. که چنین امرى فقط از طریق جابهجایى مرزهاى زبانى قابل تحقق مىباشد. جنگى که بارت از آن سخن مىگوید نیز راهى است که به واسطهى آن مرزهاى قبلى زبان درهم مىشکند و مرزهاى جدیدى تبیین مىگردد. هیچ چیز در زبان نه قابل پیشبینى است و نه دائمى. زبان تونلى است که راه عبور را فراهم مىسازد، ولى به محض اینکه این تونل زبانى به روى دنیا باز مىشود، طبیعت مقابل آن بىپایان و نامحدود است. پس، واسازگرایى بارت از اینجا ناشى مىشود که تولیدات زبانى را به لحظات گذر از جنگ به صلح تعبیر مىکند. براى اینکه متنى شکل گیرد باید برهم ریختنى در کار باشد و زمانى که آرامش برقرار مىگردد یعنى اینکه متن شکل گرفته است.
نتیجهگیرى
در این مطالعه جنبههاى مختلف حضور بارت و دیدگاههاى او نسبت به زبان مورد مطالعه قرار گرفت. همانطور که مشاهده کردیم، بارت داراى عقاید و نظریههاى بسیار ارزشمندى در رابطه با مطالعات زبانى مىباشد. اما، نباید فراموش کرد که اگر چه هر یک از نظریههاى بارت، در جایگاه خود بسیار سودمند است، ولى به دلیل تناقضات فراوانى که در آنها وجود دارد، نیاز به خوانندهاى آگاه است که توانایى تفکیک دادهها از یکدیگر داشته باشد. به دیگر سخن، بارت فاقد روشى منسجم و مدلى قابل استفاده در مطالعات زبانى است.همچنین در مورد این عقیدهى بارت که دال و مدلول مستقل از یکدیگر عمل مىکنند، باید گفت که این استقلال ما را با خطر هرج و مرج معنایى مواجه مىسازد. یعنى اینکه ممکن است بر اثر این استقلال اصل معنا زیر سؤال رود و یا اینکه مرگ معنا فراهم شود. در واقع، هر مدلولى نیاز به پایگاهى دالى دارد، همان طور که گاهى مدلول خود تبدیل به پایگاهى براى دال مىگردد. به این ترتیب، آنچه را که ما جایگزین استقلال دال و مدلول از یکدیگر مىکنیم، فاصله است. به این معنا که مدلول مىتواند بسیار نزدیک یا بسیار دور از دال خود قرار گیرد. هرچه این فاصله بیشتر باشد، معنا انتزاعىتر و مبهمتر جلوه مىکند و بر جنبهى فردى آن افزوده مىگردد و هرچه این فاصله کمتر باشد معنا مشخص و عینىتر جلوه مىکند، گاهى نیز این فاصله آنقدر زیاد مىشود که معنا مثل هالهاى از نور بر ما هویدا مىگردد. پس آن چه که در زبان اتفاق مىافتد استقلال دال و مدلول از یکدیگر نیست بلکه فاصله آنها از یکدیگر است که سبب مىگردد تا معنا بسیار کمرنگتر و یا پررنگتر از دال خود جلوه کند. گاهى هم پیش مىآید که فاصله مدلول از دال آنقدر زیاد شود که دیگر امکان شناسایى آن از طریق دال وجود ندارد. به همین دلیل است که در این حالت نیازمند عنصر دیگرى هستیم که عهدهدار یا تضمین کننده رابطهى بین آنها باشد. چنین عنصرى در نشانه معناشناسى امروزى »جسمانه« (le corps proper) نامیده مىشود؛ جسمانه جریانى است که به واسطهى آن، دال و مدلول تحت هر شرایطى به یکدیگر مرتبط مىگردند.
پینوشتها:
* عضو هیئت علمى دانشگاه تربیت مدرس
منابعBarthes R., )1969( Elements de semiologie, Paris, Gonthier.
_______., )1969( Le degre zero de l'ecriture , Paris, Gonthier.
_______., )1975( Roland Barthes par Roland Barthes, Paris, Seuil, Collection " Ecrivain de toujours ".
_______., )1973( Le plaisir du texts, Paris, Seuil , Collection " Tel Quel".
_______., )1980( Oeuvre completes, Lecon, Paris, Seuil.
Buffat M., )2002( " L' Aventure semiologique" , in Sur Barthes, Textes reunis par CI. Coste, Presses de l'Universite de Lille 3.
Jouve V., )1986( La litterature selon Roland Barthes, Paris Minuit.
Parret H., )2001( "Presence" , in Nouveaux actes semiotiques, n 76, 77, 78, Limoges, PULIM
مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386
/ج