خودکشی یک ریاضیدان

آلن تورینگ در سال 1912 در یک خانواده‌ی طبقه‌ی متوسط بالا در لندن به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت انگلیس در هندوستان و مادرش دختر رییس کل راه آهن مَدرَس بود
شنبه، 25 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خودکشی یک ریاضیدان
خودکشی یک ریاضیدان

 

نویسنده: پل استراترن
ترجمه دکتر محمدرضا توکلی صابری



 
آلن تورینگ در سال 1912 در یک خانواده‌ی طبقه‌ی متوسط بالا در لندن به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت انگلیس در هندوستان و مادرش دختر رییس کل راه آهن مَدرَس بود. در سال 1913 مادر و پدرش به هندوستان بازگشتند-و آلن نوزاد و برادر پنج ساله‌اش را پیش یک سرگرد بازنشسته و خانمش در سنت لئونارد-آن-سی در ساکس گذاشتند.
در آن روزگاران والدین محترم انگلیسی از رهاکردن فرزندان خود به این شیوه هیچ واهمه‌ای نداشتند. حتی آن‌هایی که نمی‌توانستند به مستعمرات انگلستان بروند از پرستار خصوصی و مدرسه شبانه‌روزی استفاده می‌کردند تا نه صدای فرزندانشان را بشنوند و نه آن‌ها را ببینند. این رها کردن فرزند در سنین اولیه تأثیر کمی بر روی جان، برادر آلن، و نیز بسیاری از نسل طبقه‌ی متوسط آن زمان داشت-که همگی نمونه‌ی انگلیسی‌های به مدرسه خصوصی رفته بودند. (فقط در دوران پرتوقع ماست که این گونه آدم‌ها را از نظر عاطفی معلول می‌شناسند) ولی معلوم شد که آلن تورینگ کودکی معمولی است-و به همین علت آسیب عمیقی از این تجربیات اولیه دید. او لکنت زبان مشخصی پیدا کرد، به حدّی خودکفا شد که به سنت‌شکنی رسید، و خود را در تظاهر به رعایت آداب اجتماعی ناتوان می‌دید.
هنگامی که مادرش برای یک دیدار طولانی در سال 1916 به انگلستان بازگشت، آلن جوان با احساس دوگانه‌ای با او برخورد کرد که تا سراسر عمرش با وی بود. او مادرش را بسیار دوست می‌داشت، اما رابطه‌ی با او را بسیار ناممکن می‌دید. به نظر می‌آید که خانم تورینگ هم در ارتباط با آلن ناممکن و غیرقابل دوست‌داشتن بود. تنها نگرانی او در زندگی این بود که ظاهر آلن باید محترمانه به نظر آید. بچه شیطان درون آلن نیز این کار را ناممکن می‌کرد.
در مدرسه‌ی شبانه‌روزی آلن همان طور که قرار بود شروع کرد. او تنها کسی بود که همیشه نامرتب بود، دست‌هایش جوهری بود و با بقیه جور در نمی‌آمد. بدتر از آن این بود که به نظر نمی‌رسید که بخواهد جور درآید. او خجول و تنها بود و لکنت زبانش وضع را بدتر می‌کرد. هیچ گونه امیدی به تورینگ جوان وجود نداشت. او در یادگیری خواندن و نوشتن مشکل داشت. سپس روزی تصمیم گرفت خواندن را یاد بگیرد و به راحتی در مدت سه هفته آن را به خودش یاد داد. در سن یازده سالگی به شیمی آلی علاقه پیدا کرد، اما هم چنان به موضوع‌های دیگر بی‌علاقه بود و حتی نمی‌توانست تقسیم‌های بزرگ را انجام دهد.
هنگامی که آقا و خانم تورینگ برای همیشه از هندوستان بازگشتند، تصمیم گرفتند که در دینارد، در بریتانی، ساکن شوند تا از پرداخت مالیات بگریزند. این کار آن‌ها به هیچ وجه از روی خودخواهی نبود. اگر کسی فرزندش را به مدرسه خصوصی نمی‌فرستاد-که بیش از حدی بود که خانواده تورینگببیجآن را داشت-جزو طبقه‌ی متوسط محسوب نمی‌شد. از این فشار اجتماعی به هر قیمتی می‌باید پرهیز می‌شد، حتی اگر قرار بود که مهاجرت کنند؛ بنابراین هنگامی که والدین از خارج بازگشتند، فرزندان نیز جا به جا شدند و به همراه آن‌ها رفتند تا در خانه‌ی دیگری زندگی کنند. البته این کار فقط به خاطر سعادت خود فرزندان بود.
در واقع هم همین طور بود. آلن از تعطیلات خود در فرانسه لذت می‌برد و به سرعت فرانسه یاد گرفت؛ و تحصیلات ممتاز او سرانجام استعدادهای نهفته‌ای را که او به ارث برده بود بیدار کرد. پدربزرگ او استاد ریاضیات در کمبریج بود، و یکی از نیاکان انگلیسی-ایرلندی از طرف مادری‌اش واژه‌ی «الکترون» را در سال 1891 ساخته بود. (اگر چه فقط به خاطر این که او به عنوان عضو انجمن پادشاهی انتخاب شده بود تمام خانواده به او افتخار می‌کردند و جبران خطای دانشمند بودنش را می‌کرد.)
اشکالی نداشت که آلن با وسایل شیمی مدرسه‌اش «کثافت‌کاری» کند، زیرا این فقط یک سرگرمی بود. اگر قرار بود از یک تحصیلات خوب فایده‌ای ببرد و در زندگی موفق شود، می‌بایست مقداری لاتین یاد بگیرد. اصولاً برای همین هم بود که او را به مدرسه می‌فرستادند. تمام پول‌هایی را که خرج او می‌کردند برای همین مقصود بود. تا این که او چیزی یاد بگیرد-نه این که با وسایل قراضه‌ی شیمی‌اش کثافت‌کاری کند. بدون لاتین او نمی‌توانست در امتحان ورودی معمولی به مدرسه خصوصی موفق شود.
نگرانی همه رفع شد و آلن توانست در «شربورن»، که مدرسه‌ای خصوصی و تا حدی معتبر بود، پذیرفته شود. در سیزده سالگی به تنهایی از فرانسه راه افتاد تا اولین ترم خود را در مدرسه‌ی جدید شروع کند. هنگامی که کشتی به ساوث‌همپتون رسید، متوجه شد که یک اعتصاب عمومی در همان روز شروع شده است. کشور تعطیل شده بود، هیچ قطار یا وسیله‌ی نقلیه‌ای وجود نداشت. آلن با همان کاردانی مخصوص خودش، یک نقشه و دوچرخه خرید و مسافت پنجاه و پنج مایلی تا شربورن را با دوچرخه رفت-و مانند قهرمانی به آن جا رسید.
اما تورینگ موفق نشد آن امیدها را برآورده سازد. به زودی معلوم شد که او از جنس قهرمانان مدارس خصوصی نیست. پسر نامرتب و ناجوری که لکنت زبان داشت، به نظر نمی‌آمد که علاقه‌ای به دوست پیدا کردن داشته باشد و یا حتی شهرتی برای خودش دست و پا کند. اما او یک طاغی ضداجتماعی هم نبود. او یک نگرش اجتماع‌گریزی را در پیش گرفت-ترجیح می‌داد تا آن جا که ممکن است راه خودش را برود، اما در درون سیستم. این شیوه‌ای بود که تورینگ در سراسر زندگی‌اش هم چنن ادامه داد. هم سازگاری می‌کرد و هم ناسازگاری.
از میان ورزش‌های معمول در بین مدارس خصوصی، تورینگ ورزش غیرتیمی دویدن مسافات طولانی را انتخاب کرد. با وجود آن که کف پایش صاف بود، با کمال تعجب در این ورزش خیلی خوب بود. تورینگ اگر به چیزی علاقه‌مند بود، از نظر فکری و جسمی قدرت تحملی استثنایی نشان می‌داد؛ و در «شربورن» بود که او دریافت علاقه‌ی عمیقی نسبت به ریاضیات دارد. او به درس‌های کسالت آور علاقه‌ای نداشت و پیش خود شروع به مطالعه‌ی این موضوع کرد-بسیار جلوتر از دیگران پیش می‌رفت، در حالی که از بدیهی‌ترین موضوع‌ها بی‌اطلاع بود. خیلی زود به خواندن نظریه‌ی نسبیت پرداخت و علاقه شدیدی به رمزنویسی پیدا کرد. او در یک صفحه کاغذ سوراخ‌هایی درست می‌کرد و هنگامی که صفحه را بر روی صفحات متنی از یک کتاب مشخص می‌گذاشت، پیامی آشکار می‌شد. برای ایجاد یک پیام رمزی یک نفر دیگر لازم بود تا آن را دریافت کند. تورینگ این نفر دیگر را پیدا کرد که پسر بزرگ‌تری از او به نام کریستوفر مورکوم بود و عموماً بهترین ریاضی‌دان مدرسه محسوب می‌شد. علاقه‌ی مشترک هر دو به ریاضیات این دوستی را مستحکم‌تر کرد.
این تجربه‌ای بی‌آلایش اما گیج‌کننده برای تورینگ بود. او نمی‌توانست احساسات خود را برای کس دیگری، حتی کریستوفر (که ظاهراً از ماهیت احساسات تورینگ نسبت به خودش بی‌اطلاع بود) بیان کند. تورینگ حتی نمی‌توانست این احساسات را برای خودش بپذیرد. آموزگاران شربورن، همانند مدارس خصوصی دیگر کاملاً به سرکوب جنسی اعتقاد داشتند. اگر به مسایل جنسی توجهی نشود، از میان خواهد رفت. در واقع آن چه تورینگ را به دویدن مسافات طولانی علاقه‌مند کرده بود این بود که فکر او را از انحراف جنسی باز می‌داشت.
کریستوفر پسری موبور و چشم آبی با جثه‌ای لاغر بود. تورینگ در کریستوفر هم میل مشابهی نسبت به رعایت اطول اخلاقی می‌دید. این موضوع در تورینگ کاملاً مشخص نبود، زیرا او بیشتر متوجه حفظ تک‌روی درونی خود بود، اما به طور مطمئن قوی بود-آن قدر قوی بود تا تفاوت زیاد او را با اطرافیانش نمایش دهد. کریستوفر یک شخص بااصول بود، بدون این که خودنمایی کند. او در «حرف‌های زشت» دیگران، که تورینگ هم آن را تنفرآور یافته بود، شرکت نمی‌جست.
کریستوفر گهگاهی از مدرسه غایب بود و پس از بازگشت پریده‌رنگ و لاغر به نظر می‌رسید. تورینگ می‌دانست که وضع سلامتی کریستوفر خوب نیست، اما از وخامت وضع او هیچ اطلاعی نداشت. کریستوفر دچار سل گاوی شده بود. در اوایل سال 1931 به طور غیرمنتظره‌ای در مدرسه مریض شد، او را به سرعت به بیمارستانی در لندن رساندند و چند روز بعد درگذشت.
تورینگ در هم شکست. کریستوفر اولین کسی بود که پیله‌ی تنهایی او را سوراخ کرد. او هیچ گاه عشق بچه مدرسه‌ای خود را نسبت به تورینگ فراموش نکرد.
تورینگ به موقع یک بورس ریاضیات در کینگز کالج کمبریج گرفت و در اکتبر سال 1931 دانشجوی آن جا شد. در ابتدا او با تعداد کمی از افراد حرف می‌زد و بعد در خودش فرو می‌رفت و از این خلوت اطاق شخصی مخصوص خودش که می‌توانست در سکوت مطالعه کند لذت می‌برد. اما هم چنان که اضطراب روحی او ادامه می‌یافت، لکنت زبان او شدت می‌گرفت. تورینگ به تنهایی رنج می‌برد و در این سکوت بود که جنسیت خود را فهمید-در حالی که دیگران با تمسخر رفتار مشخص یک «هموسکسوال» را در او تشخیص داده بودند.
طی سال‌های 1930 میلادی کمبریج یکی از مراکز علمی و ریاضی پیشرو جهان بود. فیزیکدان نظری انگلیسی-سوئیسی پل دیراک و همکارانش این دانشگاه را پس از دانشگاه گوتینگن به دومین مرکز فیزیک کوانتوم تبدیل کردند. کینگز کالج به ویژه خواستار داشت-زیرا جرج هاردی یکی از بهترین ریاضی‌دانان آن زمان و آرتور ادینگتن که پژوهش‌هایش نظریه‌ی نسبیت اینشتین را ثابت کرد، هر دو در آن جا استاد بودند و به تورینگ درس می‌دادند.
اما بیشترین علاقه‌ی تورینگ به منطق ریاضی بود. در سال 1913 برترند راسل و وایتهد، هر دو استاد کمبریج بودند و اصول ریاضیات را منتشر کرده بود. آن‌ها سعی داشتند مبانی فلسفی ریاضیات و حتمیت آن را ثابت کنند. راسل و وایتهد سعی داشتند تا نشان دهند که تمامی بنای ریاضیات را می‌توان از بعضی از قضایای منطقی بنیادین استخراج کرد (به شکلی نقطه مقابل کوشش بول در نیم قرن پیش از آن). راسل و وایتهد کاملاً موفق نبودند، زیرا کوشش‌های آنان آمیخته با بعضی معماهای منطقی بود. همه‌ی این‌ها در سال 1931 تغییر پیدا کرد، و آن هنگامی بود که بچه‌ی شرور اتریشی کورت گودل مقاله‌ی خود را در مورد قضایای به ظاهر غیرقابل تعیین در اصول ریاضیات منتشر ساخت. در این مقاله او برهان مشهور خود را ارائه داد که به نظر همکاران وحشت‌زده‌اش «پایان ریاضیات» را اعلام می‌کرد.
این مسایل تأثیر عمیقی بر روی تورینگ گذاشت. شاید بیش از حد. طبق معمول او جلوتر از خودش بود و از مسایل اساسی غفلت می‌ورزید. در نتیجه، او فقط توانست در امتحانات سال دوم با امتیاز درجه‌ی دوم قبول شود. خوشبختانه در امتحانات سال آخر او نسبت به خودش انصاف نشان داد و با امتیاز درجه اول قبول شد-که به این معنی بود که می‌تواند در کمبریج بماند و تحقیقات کند. هم ادینگتن و هم هاردی در مورد توانایی‌های استثنایی او شکی نداشتند.
مادر تورینگ با او همانند جوجه اردک زشت خانواده رفتار می‌کرد-به محض این که به خانه‌اش در حومه‌ی گیلفورد می‌رفت، مادرش اصرار داشت که ظاهرش را مرتب کند و به او دستور می‌داد که موهایش را کوتاه کند. (حالا که مخارج تحصیلات فرزندان پرداخته شده بود، خانواده از مهاجرت اختیاری و بدون مالیات در فرانسه به انگلستان بازگشته بود).
اگر چه تورینگ به عنوان عضو کینگز کالج انتخاب شده بود و اکنون یکی از خوش‌آتیه‌ترین ریاضی‌دانان بریتانیا بود، هنوز مادرش احساس می‌کرد باید با شرمساری او را به عنوان یک کودک سر به هوا بپذیرد. ظاهر بچه‌گانه‌ی تورینگ هم به این موضوع کمک می‌کرد. او در سراسر عمرش هم از نظر جسمی و هم از نظر ذهنی رفتاری همانند جوانان داشت.
او رابطه‌ی نزدیکی با مادرش داشت. در نامه‌هایی که به مادرش می‌نوشت حتی سعی می‌کرد تا او را از اندیشه‌های ریاضی‌اش بااطلاع سازد و موضوعاتی مانند نسبیت و نظریه‌ی کوانتوم را برایش بنویسد. این که خانم تورینگ چقدر این چیزها را می‌فهمید؛ جای سوآل دارد. او زن باهوشی از خانواده‌ای باهوش بود، اما مهم‌ترین اشتغال ذهنی‌اش دیانت او و اعتقاد او به این بود که ظاهر شخص در اجتماع باید مرتب باشد. او هنوز آلن را فرزند خودسر خویش محسوب می‌کرد. معلوم بود که او چیزی مانند ریاضیات را که دون شأن او بود انتخاب کند و در آن مهارت یابد.
اما او واقعاً مهارت یافت. تز او برایش عضویت در کینگزکالج را به ارمغان آورد، و اکنون او آخرین پیشرفت‌ها را از بهترین مغزهای ریاضی و علمی دوران خویش جذب می‌کرد. پس ازاین که در سال 1932 هیتلر بر آلمان مسلط شد، بسیاری از دانشمندان بزرگ آلمانی از کمبریج عبور کردند و غالباً در آن جا به سخنرانی پرداختند. به این ترتیب، تورینگ سخنرانی شرودینگر را در مورد مکانیک کوانتوم، موضوعی که در نهایت خودش آن را اختراع کرده بود، شنید. او به ماکس بورن که تازه از گوتینگن آمده بود در دوره کاملی را در مورد مکانیک کوانتوم تدریس می‌کرد، نیز گوش فرا داد. یکی دیگر از مهاجرین گوتینگن یعنی ریچارد کورانت یک دوره معادلات دیفرانسیل تدریس کرد.
نظریه‌ی گودل هنوز هم بعضی مسایل ریاضی را بی‌پاسخ گذاشته بود؛ و این امر راهی را برای کاهش آسیب نمایش می‌داد. درست است که یک سیستم اصل موضوعی مانند ریاضیات می‌تواند قضایای دلبخواهی تولید کند (که نمی‌توان آن‌ها را اثبات و یا رد کرد). اما آیا یک چنین قضیه‌ی دلبخواهی را می‌توان با استفاده از یک رشته قواعد حاصل از اصول بینادینی که سیستم بر آن نهاده شده است، مشخص کرد؟ اگر چنین شود، این قضایای دلبخواهی را به سادگی می‌توان مشخص کرد و به کناری نهاد. آن‌ها را می‌توان نادیده گرفت بدون این که تأثیری بر روی سیستم داشته باشند. اما اگر نتوان آن‌ها را مشخص کرد، همه چیز از دست می‌رود-و به نظر می‌رسد که ریاضیات از درون پر از تناقض است. این مسأله‌ای بود که اکنون تورینگ تصمیم گرفت آن را پاسخ دهد. این کاری بسیار بلند پروازانه بود. هر گونه راه حل آن برای ریاضیات اساسی بود. برای حل این مسأله تورینگ مفهومی را ابداع کرد که نتایجی فرای ریاضیات داشت. تورینگ یافته‌های خود را در مقاله‌ای به نام «در مورد اعداد قابل محاسبه، با کاربرد در مورد مسأله قطعیت» انتشار داد.
همه‌ی آن‌ها که حتی کمی آن را فهمیدند، دریافتند که مقاله‌ی تورینگ بسیار هیجان انگیز است (اگر چه در آن دوران پیش از کامپیوتر تعداد کمی احتمالاً می‌توانستند تشخیص دهند که آن مقاله دوران ساز است). هنگامی که مقاله «درباره اعداد قابل محاسبه» منتشر شد، تورینگ اقیانوس اطلس را در نور دیده بود و در پرینستون آمریکا بر روی تز دکترایش کار می‌کرد. در این جا موسسه‌ی مطالعات پیشرفته که به تازگی تأسیس شده بود در ساختمان دپارتمان ریاضیات جای داشت. (این مرکز پژوهش‌های علمی تئوریک در سال 1933 تأسیس شده بود و به سرعت داشت به یکی از بهترین مراکز از نوع خودش در جهان تبدیل می‌شد. اما همانند چندین تن از اعضای یهودی آلمانی تبار مشهورش، در این دوران هنوز بی‌خانمان بود). اکنون تورینگ خود را در میان خدایان ریاضیات دید. اینشتین و گودل و نیز کورانت و هاردی در آن جا بودند. پیش‌تر این‌ها دور از همدیگر بودند و از این جوانی انگلیسی، که آشکار به مادرش نوشته بود که اکنون یک زندگی «کاملاً منزوی» را می‌گذراند، کاملاً بی‌خبر بودند.
بایان حال تورینگ با یکی از این خدایان تماس داشت و آن ریاضی‌دان مجاری-اتریشی فون نویمان بود. «جانی» فون نویمان آدمی نامرتب و منزوی (مانند اینشتین، گودل، تورینگ و دیگر آن‌ها) نبود، او از هر نظر یک وینی با فرهنگ بود که بی‌درنگ می‌توانست فرمول‌های هیجان انگیز و حیرت آوری در زمینه‌ی ریاضی و رشته‌های وابسته ارائه کند. اما فقط فون نویمان بود که دستاورد کامل تورینگ را تشخیص داد. او متوجه شد که این جوان انگلیسی واقعاً یک رشته‌ی کاملاً جدیدی را ایجاد کرده است. (تورینگ به علت نبودن واژه آن را «محاسبه پذیری» نامیده بود: این رشته آن قدر جدید بود که هنوز نامی نداشت) فون نویمان بود که امکانات عملی این رشته را تشخیص داد. او می‌دانست که گام بعدی ساختن یک ماشین تورینگ خواهد بود.
در همین حال تورینگ بر روی تز دکترایش کار می‌کرد که مربوط به یکی از «مسایل» هیلبرت بود. در سال 1900 هیلبرت بیست و سه مسأله‌ی مهم را به ریاضی‌دانان قرن بیستم ارائه داد تا حل کنند، و با همان قطعیت گرایی آغاز قرن افزوده بود که «تمام مسایل ریاضی قابل حل هستند. »تورینگ پیش از این اثبات کرده بود که او اشتباه می‌کند، اما اکنون تصمیم داشت کوششی جدی برای حل مسأله‌ای بکند که به فرضیه‌ی ریمان مربوط بود و هیلبرت آن را «مهم‌ترین مسأله‌ی ریاضیات» خوانده بود. هاردی به طور متناوب به مدت سی سال بر روی این مسأله کار کرده بود، اما بدون نتیجه.
به عبارت ساده‌تر مسأله مربوط به تورینگ در مورد تکرر اعداد اول بود. در سال‌های 1790 کودک پانزده ساله نابغه‌ی آلمانی کارل گوس که از نظر بعضی‌ها تنها ریاضی‌دانی است همتای نیوتون، کشف کرده بود که به نظر می‌رسد اعدا اول براساس یک الگوی منظم تکرر کمتری پیدا می‌کنند. برای عدد n فاصله‌ی بین اعداد اول بر حسب لگاریتم طبیعی n افزایش پیدا می‌کرد. معلوم شد که این امر باعث خطاهای جزیی می‌شود. برنارد ریمان جانشین گوس به عنوان استاد ریاضیات در گوتینگن با استفاده از فرضیه بی‌نهایت پیچیده ریمان آن را بهبود بخشید؛ و با وجود این فرمول ریمان دقیقاً صحیح نبود.
معلوم شد که روش لگاریتمی اعداد اول را کمی بیش از حد تخمین می‌زند، و پس از این که میلیون‌ها محاسبه حتی با اعداد بزرگ‌تر این موضوع را ثابت کرد، پذیرفته شد که همیشه همین طور است. سپس یکی از همکاران هاردی به نام جی. ای. لیتل وود کشف کرد که اگر فرضیه‌ی ریمان صحیح باشد، همیشه همین طور نخواهد بود. یک جابه جایی، تخمین کمتر از حد در جایی پیش از عدد 10101034 انجام گرفته بود.
این عدد بزرگ غیر قابل تصوری است. همان طور که هاردی گفته است این «بزرگ‌ترین عددی است که تاکنون برای مقصود معینی در ریاضیات به کار رفته است.» طبق نظر هاجز زندگینامه نویس تورینگ حتی اگر 10101034 به صورت اعداد دهدهی نوشته شود کتاب‌هایی را که وزنشان بیشتر از وزن سیاره مشتری است پر خواهد کرد.
مسائلی که در این جا وجود داشت در مرکز نظریه‌ی اعداد قرار داشت. تورینگ به طور قهرمانانه‌ای با این تمرین‌های وزنه برداری فکری درگیر شد، اما فایده‌ای نداشت. (برای مثال فرضیه‌ی ریمان تا امروز هم ثابت نشده مانده است).
تورینگ آمریکا را نیروبخش و بی‌قرار کننده یافت. او بیش از حد کار می‌کرد و بیش از حد وقت را به تنهایی می‌گذارند، از همین رو داشت دچار افسردگی می‌شد. واقعه‌ای شرمسار کننده، شامل دعوت به هوموسکسوالیتی که به نادرستی قضاوت شده بود، وضعیت را بدتر کرد. در نامه‌ای به دوست پسرش در کمبریج (که اکنون در واسال به عنوان مدیر مدرسه کار می‌کرد) به همان روش بی‌تکلف خود می‌نویسد که او شیوه‌ای برای خودکشی با خوردن سیب سمی پیدا کرده است.
پس از دو سال اقامت در آمریکا تورینگ پیشنهاد فون نویمان را برای همکاری با او در موسسه‌ی مطالعات پیشرفته رد کرد و به انگلستان بازگشت. مسئولیت تورینگ در کینگز کالج تجدید شد و او دوباره به زندگی معمولی در کمبریج بازگشت. او به مادرش نامه‌ای نوشت وخرس کوچک خود را خواست و مشتاقانه در مراسم افتتاح فیلم سفید برفی و هفت کوتوله شرکت جست. او از یک صحنه به شدت مبهوت شد و آن هنگامی بود که جادوگر شرور سیبی را که به نخ بسته است پایین آورده و وارد مخلوط سم جوشان می‌کند و پس از آن این عبارات را تکرار می‌کند:
سیب را در این مخلوط فرو کن.
و آن گاه مرگ خواب آلود را منتشر کن.

آن‌هایی که این عبارات را از دهان او شنیده بودند، نمی‌دانستند که اخیراً او به فکر خودکشی با یک سیب بوده است. تمایل و انحراف جنسی‌اش او را به زندگی دروغین عادت داده بود، ولی او نمی‌توانست در برابر چنین صراحت غیر مستقیمی مقاومت کند. افراد همچنان شناختن تورینگ را مشکل می‌یافتند، شخصیت او را، حتی در آن زمان، یک معما محسوب می‌کردند. با این حال اگر به دنبال آن می‌گشتند یک کلید برای آن وجود داشت. متأسفانه از این موقع به بعد فهمیدن این که در کجا باید به دنبال آن کلید گشت پیوسته مشکل‌تر می‌شد.
بدین ترتیب تورینگ هم چنان موقعیت معلق خود را حفظ کرد-و در واقع بر آن اصرار داشت. نه می‌شد او را تأیید نکرد (به عنوان عضو کینگزکالج و یک ریاضی‌دان برجسته)، و نه می‌شد او را تأیید کرد (از سوی مادرش، یا به خاطر انحراف جنسی و هموسکسوالیتی). در همین موقع بود که تورینگ فیلسوف اتریشی لودویگ ویتگنشتاین را ملاقات کرد، و شروع کرد به شنیدن سخنرانی‌هایش. ویتگنشتاین سخنرانی‌هایش را برای تعداد کمی از افراد برگزیده می‌کرد که می‌باید بر روی صندلی تاشو در اطاق خالی او بنشینند و به او گوش دهند در حالی که او به صدای بلند «فکر می‌کرد». این جریان غالباً با مدت‌های طولانی سکوت دردآور و سپس یک سوآل همراه بود-و به دنبال آن با بازجویی وحشیانه از کسی همراه بود که این تهور را داشت تا سعی کند آن را پاسخ دهد.
ویتگنشتاین از دیدگاه فلسفی در مورد بنیاد ریاضیات سخنرانی می‌کرد. او سعی داشت ماهیت دقیق ریاضیات را و دقیقاً این که چه هست بفهمد-تا این که چگونه عمل می‌کند. تورینگ نیروی تفکر فلسفی ویتگنشتاین را نداشت (هیچ کس دیگری که زنده بود دارای این نیروی مطیع‌کننده نبود)، اما دو ریاضی‌دان بهتر وجود داشت. از نظر تورینگ آن چه که ریاضیات بود و آن چه که انجام می‌داد از هم جدا شدنی نبود: او از تسلیم شدن در برابر حمله‌های عتاب آمیز ویتگنشتاین امتناع می‌کرد.
در مرحله‌ی ویتگنشتاین اظهار داشت که سیستمی مانند ریاضیات یا منطق، حتی اگر دارای یک تناقض باشد، هنوز هم می‌تواند معتبر بماند. تورینگ هم ثابت کرده بود که ریاضیات ناهماهنگی‌هایی دارد-اما این کاملاً مانند تناقض نیست. او سعی کرد تا برای ویتگنشتاین توضیح دهد که اگر با استفاده از ریاضیات پلی بسازید که دارای تناقضی باشد، آن پل فرو می‌ریزد. در حالی که ویتگنشتاین عکس آن را باور داشت: ماهیت ریاضیات و کاربرد آن دو موضوع جداگانه بودند. اما مقاله «درباره‌ی اعداد محاسبه شدنی» نشان داده بود که رابطه‌ی بین ریاضیات محض و کاربردی چقدر عمیق است. او مسأله‌ی تئوریکی بنیادین ریاضیات را با ارائه‌ی یک «ماشین» حل کرده بود-که اگر چه تئوریکی بود، اما با این حال یک ماشین بود، یک ابزار عملی که در اصل می‌شد آن را ساخت.
جالب است که نمایش این که هر سیستمی (مانند ریاضیات یا منطق) دارای قضایای غیر قابل تعیین است از سوی تورینگ، نیز فلسفه اوایل ویتگنشتاین را رد کرد. بر طبق این فلسفه ویتگنشتاین می‌گفت که هر مسأله‌ای، تا وقتی به شیوه‌ی درست منطقی بیان می‌شود، می‌تواند حل شود.
تورینگ اکنون می‌خواست وارد حوزه ریاضیات کاربردی همراه با انتقام‌گیری شود. در همین حال تورینگ به همان شیوه‌ی معمول خود ادامه می‌داد و گاهگاهی برای دیدن مادرش (که از این که خدمت نظامی شامل کوتاه کردن مو نمی‌شود عمیقاً ناراحت بود) لباس تمیز می‌پوشید. به نظر می‌رسد که ظاهر تورینگ نشانه‌ی تردیدهای روانی او بوده باشد. او به گفتن حرف‌های هموسکسوالیتی صریح در برابر همکارانش هم چنان ادامه می‌داد (اگر چه فقط به همین جا ختم می‌شد)، با این حال در همین موقع با یکی از خانم‌های متخصص رمز (که به او طرز بافتن دستکش را یاد داد) نامزد شد. نامزدی بیش از شش ماه طول نکشید تا تورینگ به بیهودگی آن پی برد.
دوران شیک پوشی با مرحله‌ای از «بی تفاوتی» نسبت به لباس دنبال می‌شد. با این وجود، علی رغم ظاهر شلخته و ساعات طولانی کار طاقت فرسا، تورینگ به طرزی استثنایی چابک باقی ماند. چندین بار در هفته او برای دویدن مسافات طولانی از مزارع و بیشه زارها می‌گذشت. افراد محلی کنجکاو او را می‌دیدند که مشتی علف را می‌کند و هم چنان که می‌دود آن را در دهان می‌گذارد. این شیوه تورینگ برای جبران کمبود ویتامین در رژیم غذایی جنگ بود. (پیش از آن هم او همیشه پیش از ان که به خواب رود یک سیب را در رختخواب می‌خورد.)
این گرایش به خودکفایی شخصی به زمینه‌های غیر منتظره نیز کشیده می‌شد. در آغاز جنگ تورینگ متقاعد شده بود که به انگلستان حمله خواهد شد. او همه پس انداز خود را به شمش نقره تبدیل کرده و در جنگلی نزدیک بلتچلی پارک مخفیانه دفن کرده بود. سپس او محل آن را به رمز درآورده و به خاطر سپرده بود. (متأسفانه این تنها رمزی بود که تورینگ را شکست داد. پس از جنگ او نتوانست آن را به خاطر بیاورد، و هیچ گاه هم نتوانست شمش‌های نقره را پیدا کند-با وجود چندین «گنج یابی» منظم و طاقت فرسا و حتی تا جایی که یک دستگاه فلزیاب برای خودش ساخت.)
تورینگ داشت پرسش‌هایی را می‌کرد که از آغاز فلسفه پرسیده شده است. معنی انسان بودن چیست؟ معنی هوش انسانی دقیقاً چیست؟ اما او از زوایه‌ای اصیل به این پرسش‌ها می‌نگریست. آیا برای یک ماشین ممکن بود تا این خصوصیات را پیدا کند؟ چگونه می‌توانیم بفهمیم که این هوش انسانی است یا ماشینی؟
تورینگ در سطحی می‌اندیشید که فرای ریاضیات، اعداد قابل محاسبه، و یا حتی کامپیوترها بود. در واقع او به حدی در فرآیند تفکر خویش غرق شد که شروع کرد به دیدن جهان آن چنان که گویی که او هم یک کامپیوتر است. هم چنان که امکانات تفکر را بررسی می‌کرد شیوه‌ی مکانیکی کامپیوتر واسطه‌ی افکارش شد. هوش چیست؟
تا حدودی این تعیین هویت با یک ماشین به زودی به همه‌ی زندگی‌اش نفوذ کرد. خود را همچون یک ماشین به حساب آوردن یک آرامش روانی از آشوب مداوم زندگی درونی‌اش به او می‌داد. بازگشت تورینگ به کمبریج بهترین چیزی بود که برای کار و زندگی‌اش رخ داد. طی چندین مرحله از زندگی تورینگ این دو مقوله غیر قابل تمایز بودند. با این بازگشت اکنون این دو قابل تمایز بودند. ممکن است که تورینگ از نظر روانی خود را با یک کامپیوتر تعیین هویت می‌کرد، ولی به طور مطمئن آن را در رفتارش نشان نمی‌داد.
تورینگ اکنون سی و پنج ساله بود، اگر چه هنوز ده سال جوان تر به نظر می‌رسید. او در کینگز کالج فضاهایی داشت که قدرت فکری او را (همان تعداد کمی که او را می‌فهمیدند) یکی از بهترین‌ها در کمبریج می‌دانستند. افسوس که رفتار او بسیار پایین‌تر از موقعیت او بود. تورینگ در محوطه دانشکده می‌گشت و جوانان را برای نوشیدن چای به اتاقش دعوت می‌کرد. شب‌ها به طور غیر منتظره به دیدن جوانان به اتاق‌هایشان می‌رفت. هم چنان که می‌گوید: «گاهی اوقات نشسته‌ای و داری با کسی حرف می‌زنی و می‌دانی که در سه ربع ساعت آینده یا یک شب عالی خواهی داشت و یا از اتاق بیرون انداخته خواهی شد.» به نظر می‌رسد که تعیین هویت با یک کامپیوتر او را از هر گونه بیم سرکوب‌کننده در مورد جنسیتش رها ساخته بود.
در این مرحله تورینگ می‌باید به خاطر این رفت و آمدها فردی خطرناک به حساب آمده باشد. خوشبختانه از نظر همه‌ی آن‌هایی که درگیر بودند این جریان زیاد طول نکشید. پیش از آن که رفتار او از نظر مقامات دانشگاهی تخطی از محدوده‌ی عرف شکنی قابل قبول محسوب شود، تورینگ دوست پیدا کرد. او نویل جانسون بود که یک بورس از مدرسه‌ی خصوصی ساندرلند گرفته بود و اکنون در سال سوم ریاضیات تحصیل می‌کرد. نویل دو سال خدمت سربازی‌اش را انجام داده بود و تورینگ از حالت خشن او خوشش می‌آمد. به نظر می‌رسید که نویل جانسون یکی از چند نفری بود که به لاک تورینگ، تنها سپر دفاعی‌اش در برابر جهان نفوذ کرده بود تورینگ با وجود علاقه‌ی عمیقش به نویل، هنوز هم گهگاه در محوطه‌ی دانشگاه می‌چرخید. در این مرحله تسلیم کامل در برابر عشق احتمالاً ناممکن بود. یک کامپیوتر هم هوشمندی خودش را داشت-این که آیا احساسات هم می تواست داشته باشد یک مسأله‌ی تئوریک باقی می‌ماند.
تورینگ پس از یک سال کار در کمبریج، شغلی به عنوان معاون رییس آزمایشگاه کامپیوتر در دانشگاه منچستر گرفت. در این آزمایشگاه آن‌ها داشتند ماشین دیجیتال اتوماتیک منچستر (معروف به مادام) را می‌ساختند. مادام اولین کامپیوتر الکترونیک با برنامه‌ی ذخیره شده در حافظه بود. با این وجود، کارهای اولیه‌ی مادام تا حدودی سازندگی کمتری داشت. تورینگ بیشتر علاقه داشت تا بازی شطرنج را به آن بیاموزد و ساعات شاد زیادی را بر روی این کار گذاشت و دنبال راه‌هایی بود تا استراتژی بازی آن را بهبود بخشد. سایر اعضای گروه با دیدن منظره‌ی معاون رییس آزمایشگاه که درگیر یک مبارزه‌ی فکری با مادام شده بود زیاد خوشحال نبودند، و حتی از کار بعدی او کمتر خرسند شدند. تورینگ مادام را برنامه ریزی کرد تا یک نامه عاشقانه بنویسد. این نامه مطمئناً اولین نامه او و پیامی بود که نمونه شور خام کسی بود که عادت به بروز چنین احساساتی را نداشت:

دلبر عزیزم.
تو احساس متقابل من هستی. احساسات من به طور عجیبی به آرزوهای پرشور تو می‌پیوندند.
امیال من آرزوی قلب تو را دارد. تو همدل آرزومند من هستی:
امیال لطیف من.
زیباروی تو.

کامپیوتر دانشگاه منچستر.

در این مورد مادام ترجیح می‌داد تا خودش را کامپیوتر دانشگاه منچستر بنامد-انتخابی که زیگموند فروید ممکن است به ارتباط آن‌ها علاقه‌مند بوده باشد. فعالیت‌های تورینگ در این جا نیز از نظر روان‌شناسی قابل توجه است. او از زمان عشق مدرسه‌ای کریستوفر مارکوم به طور کامل عاشق نشده بود. مرگ نابهنگام کریستوفر در ناتوانی تورینگ به تعهد کامل و همیشگی نسبت به کس دیگری به طور مطمئن نقش داشت-اگر چه خطر محضی را که عشق هوموسکسوالیتی در این دوران در انگلستان با آن روبرو بود به عنوان یک عامل نباید در این جا دست کم گرفت. در هر دو حال تورینگ از ناکامیابی خود آگاه بود و از آن رنج می‌برد. (اعتراف صادقانه او به نویل جانسون در مورد دیدش نسبت به گذشته‌اش- «من به هر کسی که در آن وقت عاشقش بودم فکر می‌کنم» -این دیدگاه را بیش از پیش تقویت می‌کند. این روابط عشقی یا شکست می‌خورد، و یا به یک دل سوختگی کوتاه و ناخوشایند منجر می‌شد.)
با توجه به تعیین هویت تورینگ با کامپیوتر، پروژه او در برنامه‌ریزی مادام و نوشتن نامه‌ی عاشقانه یک گوشه‌داری ویژه‌ای می‌یابد. این یک موضوع ناآگاهانه نبود. تورینگ می‌دانست دارد چه کار می‌کند، اگر چه دیگران متوجه نبودند. در این مرحله او در مورد انحرافات جنسی خود آشکار و بی‌پرده بود، با این وجود به همین خاطر همکارانش را رنج پنهانی او بی‌اطلاع بودند. ممکن است که او مسأله‌ی کامپیوتر انیگما را حل کرده بود، ولی نتوانسته بود معمای خودش را حل کند.
با این حال حتی این موضوع تا حد زیادی یک موضوع ثانوی بود-یا سرکوب می‌شد و یا نادیده انگاشته می‌شد. تورینگ هم چنان در کار خود غرقه بود. (کار و دویدن مسافات طولانی آرامبخش‌های او بودند. شطرنج بازی و نامه‌های عاشقانه نوشتن مادام اکنون در مرکز توجه تورینگ بودند. یعنی «ماشین‌های هوشمند» -و یا آنچه که بعدها به هوش مصنوعی معروف شد.)
اکنون تورینگ خانه‌ای در ویلمسلو، منطقه‌ی زیبایی در حومه‌ی منچستر، خریده بود و در بیرون چهره برجسته‌ای بود. در سال 1951 در سن بسیار جوان سی و نه سالگی به عضویت جامعه‌ی سلطنتی درآمده بود. یکی از پیشنهاددهندگان آن برترند راسل فیلسوف و از اولین کسانی بود که مفهوم عمیق فلسفی کارهای تورینگ را تشخیص داد. (این جنبه از کار او تقریباً بعد از نیم قرن هنوز هم باید بیشتر بررسی شود.)
اما تا جایی که به تورینگ مربوط بود احترام یک لفافه نازک بود. او هنوز هم ساعات طولانی را کار می‌کرد-او هنوز به طور منظم روزی دوازده ساعت در آزمایشگاه کار می‌کرد و عادت داشت که مادام را سه شنبه‌ها و پنج شنبه‌ها تا صبح رزرو کند. با این حال شب‌های طولانی و تنهایی دیگری بودند که دیگر مادامی نبود تا او را مشغول دارد.
بین آلن و یکی از همکارانش، جوان موبور و چشم آبی منچستری به نام آرنولد موری، نوعی دوستی برقرار شد. یک روز در تعطیلات آخر هفته آلن آرنولد را تنها در خانه‌اش گذاشت، و هنگام بازگشت متوجه شد که به خانه دستبرد زده شده است. خرده ریزهایی-از جمله یک پیراهن، دو جفت کفش، چند چاقوی نقره‌ای و یک قطب نما-دزدیده شده بودند. تورینگ رنجیده شد و این دزدی را به پلیس گزارش کرد.
معلوم شد که این کار اشتباه بزرگی بوده است. کارآگاهی که موضوع را بررسی می‌کرد به سرعت عنصر هوموسکسوالیتی را در این میان تشخیص داد و در فوریه‌ی 1952 تورینگ به اتهام عمل «بسیار ناشایست» دستگیر شد. تورینگ خصلت‌های مقاومی داشت، اما خواری در منظر عموم ناگزیر اثرش را گذاشت. او مجبور شد به پیش مادرش در جنوب برود و او را از محاکمه‌ی آینده و انتشار خبر آن آگاه سازد. برطبق نظر هاجز زندگینامه نویس او «خانم تورینگ از اهمیت این واقعه کاملاً اطلاع نداشت، ولی به قدر کافی از موضوع آگاه بود تا درگیر یک بحث ناراحت‌کننده‌ای، تا حدودی در مورد قصد دوگانه‌ی آن‌ها شود.»
خوشبختانه این محاکمه به طور وسیعی در روزنامه‌ها منتشر نشد. فقط خبر کوتاهی در چاپ شمالی اخبار جهان با عنوان «متهم مغز نیرومندی داشت» منتشر شد. این مورد به احتمال یقین به دستور مقامات بالاتر بود تا سروصدایش را در نیاورند. شاید این کم‌ترین کاری بود که می‌توانستند برای مردی که نقش مهمی را در پیروزی در جنگ داشت، انجام دهند. گمان بر این است که اگر تورینگ شخص دوست داشتنی‌تری می‌بود و در این بازی‌های اجتماعی شرکت می‌جست کل قضیه ممکن بود مسکوت گذاشته شود. روی هم رفته هوموسکسوالیتی در طبقه‌ی حاکمه بریتانیا به هیچ وجه ناشناخته نبود. اما تورینگ هم به طور قاطع عضوی از طبقه‌ی حاکمه نبود.
در پایان تورینگ به گناه خویش اعتراف کرد و شانس آورد که به زندان نرفت. در عوض تحت نظر قرار گرفت-به این شرط که او تحت یک دوره هورمون درمانی قرار گیرد تا ناراحتی‌اش «شفا» یابد. این درمان بی‌جا عوارض جانبی شدیدی بر روی او داشت.
بار دیگر تورینگ سعی کرد خود را در کارش غرق کند. اکنون او سعی داشت تا مسایلی را که در مقاله‌ی «پایه‌های شیمیایی شکل زایی» ارائه کرده بود حل کند. اما خود را درگیر تغییرات جزیی در سیستم‌های مرتبه‌ی اول معادلات دیفرانسیل یافت که به نظر می‌رسید به تقارن منجر می‌شوند. به نظر می‌رسید هنگامی که پیچیدگی خودش را خلق می‌کند، این معادلات عامل تئوری شیمیایی شکل زایی باشند.
تورینگ همه‌ی این‌ها را مانند تحقیق ناموفق تز دکترایش در مورد اعداد اول در رابطه با فرضیه‌ی ریمان دلسردکننده یافت. همانند پیش از آن، بهار اولیه الهام به صحرای محاسبات ریاضی تبدیل شد؛ و بار دیگر احتمال خودکشی پیش آمد. این بار چشم انداز آن جالب توجه تر بود. کار او به بن‌بست رسیده بود و اکنون از کارهای خلاق بیشتر با کامپیوتر-علی رغم تحصص‌های بی‌نظیرش-به کنار گذاشته شده بود. هویت جنسی او در نهایت از بین رفته بود، و بدن استثنایی او که نتیجه‌ی دویدن مسافات طولانی بود، در اثر داروها از ریخت افتاده بود.
سرانجام آخرین اجرای صحنه‌ای فرا رسید که مطمئناً حداقل یک بار تمرین شده بود. در شب 6 ژوئن 1954 آلن تورینگ دراز کشید و سیب موقع خواب خود را که به سیانور آلوده بود خورد. پس از مرگ تورینگ عموماً توجهی به او نشد و به فراموشی سپرده شد. کارهای او بر روی کولوسوس در زمان جنگ یک موضوع محرمانه‌ی رسمی ماند، کنار گذاشته شدن او از کارهای خلاق عملی بر روی کامپیوترهای بریتانیا به این معنی بود که فاتحین غنیمت را بردند، و کارهای تئوریکی درخشان او را فقط کارشناسان شناختند.
شاید اگر زندگینامه‌ی کامل تورینگ در سال 1985 منتشر نمی‌شد همه‌ی این‌ها به همین حال می‌ماند. این کتاب تورینگ را به جمعیت بیشتری شناساند که شایسته‌ی او بود، نیز یک جنجال جنسی شدیدی را آشکار ساخت (که در این مورد توسط یک مأمور حق ناشناس مرتکب شده بود). تمام نویسندگان بعدی زندگینامه‌ی تورینگ مدیون هاجز هستند. با وجود تحقیقات جامع هاجز، تورینگ به همان اندازه‌ای که برای هم عصرانش معمایی بود برای او هم هم چنان معمایی باقی ماند. با این وجود، دستاوردهای تورینگ به جای خود سخن می‌گویند. تورینگ بیش از پیش به عنوان پیشگام نظریه‌ی کامپیوتری، پدر کامپیوترهای امروزی-و تقریباً به طور تصادفی مردی که جنگ را برد، شناخته می‌شود. مسأله‌ی هوش مصنوعی و شکل زایی-که او اولین کسی بود که آن‌ها را با مفهومی جامع ارائه داد-تا امروز مسأله‌ی اصلی و بی‌پاسخ مانده است.
منبع:
استراترن، پل؛ (1389) شش نظریه‌ای که جهان را تغییر داد، ترجمه‌ی دکتر محمدرضا توکلی صابری و بهرام معلمی، تهران، انتشارات مازیار، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط