نویسنده: علی احمدی
سید قطب، متفکر و دانشمند بزرگ مصری، آفت جوامع اسلامی را ملی گرایی می داند و معتقد است تا وحدت میان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپریالیسم غرب بر منافع مالی آنان چنگ اندازی خواهد کرد. علت مخالفت سید قطب با ملی گرایی این است که ملی گرایی در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته است. همین اندیشه ی سید قطب یکی از مواردی بود که باعث تیرگی روابط او با جمال عبدالناصر شد؛ زیرا جمال عبدالناصر معتقد به ناسیونالیزم عربی بود. سید قطب می نویسد:
بی تردید اندیشه ی تنگ و تاریک ملی گرایی در درون مسائل داخلی ما، اندیشه ی ویرانگری بود؛ اندیشه ای که نیروهای «میهن بزرگ اسلامی» را پراکنده ساخت و آن را به دولتهای کوچک ناتوان بی ارزشی که با هیچ چیزی قدرت مقابله ندارد، تبدیل نمود. اندیشه ای بود که به امپریالیسم غربی اجازه داد در روز، یک کشور اسلامی را بدرد و بخورد و در شب، یک کشور دیگر را ببلعد! در حالی که اطمینان دارد این مرزهای ساختگی به هیچ دولت کوچکی اجازه کمک به دیگری را نخواهد داد. زیرا همه در قفس های تنگ آهنین خود به انزوا کشیده شده اند و توان نجات خود را ندارند؛ چه رسد که به فکر کمک به دیگران باشند.(1)
سید قطب همچون سید جمال الدین اسد آبادی مرزهای جغزافیایی را در هم شکست. وی معقتد بود هر جا مسلمانی هست، آن جا قلمرو اسلام است. و اگر کشوری اجنبی به یکی از کشورهای اسلامی حمله کند، به اسلام حمله کرده است.
در جریان ملی شدن صنعت نفت، وی نامه ای به آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی نوشت و از نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران حمایت کرد. سید قطب در این نامه نکات بسیار مهمی را بیان می کند. به اعتقاد او، نهضت ملی شدن صنعت نفت «ملی» نیست بلکه نهضتی اسلامی به رهبری یک روحانی است. وی این گام را قدمی در راه استقرار نظام اسلامی و کوتاه کردن دست اجانب از کشور ایران می داند. به دلیل اهمیت مطالب مطرح شده در این نامه، متن کامل آن را در ذیل می آوریم:
بسم الله الرحمن الرحیم
اذا جاء نصر الله و الفتح...
تقدیم به آیت الله کاشانی
این روزها به رغم اینکه ابرها و تیرگی ها افق را فراگرفته، اما بارقه های امیدی دیده می شود. در تمام افق های میهن اسلامی، امید بازگشت به آغوش اسلام پرتو افکنده است؛ بازگشت پاره های از هم گسیخته ای که از بس با روح و تاریخ و آرمان و گرایش های خود، در پی تبلیغات بیگانه دویده اند، به جان آمده اند.
مسلمانان در این روزها، آهسته آهسته به آغوش اسلام باز می گردند؛ آغوشی که وقتی از آن دور شدند، احترام و ارزش خود را از دست دادند... مسلمانان به زیر پرچمی باز می گردند که وقتی از آن چشم پوشیدند، عزت خود را هم باختند. آن ها به اسلام باز می گردند و در هر گوشه و کنار جهان، نام آن را با صدای بلند می خوانند و عزت، قدرت و سلامت از قرآن طلب می کنند. چیزی که امروز موجب امیدواری در جهان اسلام شده، همین نکته است.
کسانی که امروزه خواستار تشکل و وحدت جهان اسلام در یک جبهه هستند، تنها به روحانیون محدود نمی شوند؛ تنها «اخوان المسلمین» هم نیستند؛ در افرادی که تفکر و اندیشه ی اسلامی را باور دارند، هم خلاصه نمی شوند. و امروزه نه تنها اینان بلکه گروهها، احزاب و شخصیتهایی که اسلام ویژگی بارز و اساسی آن ها نیست را هم فرا می گیرد. این خود دلیلی است که امت اسلامی پس از گمراهی و سرگردانی، خود ر ا باز یافته است. و اکنون بدون هیچ فریب و نیرنگی، یک صدا به این سو گرایش پیدا کرده است.
امپریالیسم مهم ترین بازی خود را زمانی انجام داد که میهن بزرگ اسلامی را به کشورهایی کوچک با گرایشهای ضعیف «ملی» تقسیم کرد. و ملیت بزرگ اسلامی، در این کشورها کنار گذاشته شد. استعمار با این کار، اتحاد بزرگی را که اسلام پدید آورده بود، از هم پاشاند؛ اتحادی که در آن نژاد، جنس، رنگ و زبان مطرح نبود بلکه همگی با یک صدا و برادروار شعار واحدی سر می دادند.
امپریالیسم، جز این بازی چاره ی دیگری نداشت. زیرا قدرت نداشت این تشکل بزرگ و یکپارچه را فرو ببلعد. اما زمانی که بوق فریبنده ی «ملی گرایی» را صدا درآورد، گردنبند از هم فرو پاشید، گره باز شد، تشکل از هم گسیخت و به لقمه ای چرب و نرم برای هر کس که می خواهد مبدل گردید.
...سپس هر کدام از این کشورهای کوچک با مشکلات داخلی روبه رو شدند. آنها با این مشکلات بدون وجود پرچمی که در سایه ی آن بایستند و بدون داشتن قبله گاهی که به سمت آن روی آورند، به ناچار هر کدام به تنهایی به مقابله با استعمار برخاستند. این مقابله گاهی به شکایت به «شورای امنیت»، گاهی به صورت استمداد از «سازمان ملل» و یا پناه بردن به دادگاه بین المللی «لاهه» بروز می کرد و در تمام موارد به ناکاهی می انجامید؛ چرا که امپریالیسم در همه این مراکز، متحد و یکپارچه بود. «ملی گرایی» ابزاری بود که غرب مستضعفین شرق را با آن فریب داده بود؛ در حالی که امپریالیسم مردم غرب را به یاد «صلیبی گری» می انداخت تا با آن به مقابله با کلیت اسلام برخیرند!
هر کدام از این کشورهای کوچک برای مبارزه با ظلم و ستم داخلی و آسیب های اجتماعی، راه حل و اصولی را در پیش می گرفتند که نه بجا بود و نه بر زمینه ی درستی استوار می شد. این راه حل ها با نام های دموکراسی و سوسیالیسم و گاهی به نام کمونیسم مطرح می شد؛ اما تمام این تلاش ها مأیوس کننده بود؛ زیرا افکار و اصولی بود که شرایطی غیر از شرایط جهان اسلام، آن را پدید آورده بود. این راه حلها در واقع امتداد طبیعی اندیشه های مادی گری است که وجدان تمدن غرب آن را مذهب خود ساخته است و ریشه در تمدن یونان و روم دارد. اما چنین راه حلهایی در فضا و اندیشه ی اسلامی جایی نمی تواند داشته باشد.
... و سرانجام کار به کجا کشید؟ نتیجه ی کار همان شد که امروز می بینیم: تجزیه و جدایی جهان اسلام و تشکل جهان صلیبی... یعنی تضعیف کشورهای اسلامی و اقتدار استعمار... تقسیم ثروت و منابع این کشورها و در واقع غارت آن توسط انگلیس، هلند و آمریکا. و حکومت کشورهای غیر مستقلی مانند مصر و عراق با موضع گیری های ناتوان خود.
وضع در داخل کشورهای اسلامی به هرج و مرج در مقابله با بیداد و ستمگری های اجتماعی کشید. عده ای از ما به نام اسلام و گروهی دیگر به نام سوسیالیسم، می خواستیم با آن مقابله کنیم. کسانی هم در بین ما بودند که به طور پنهانی به کمونیسم دعوت می کردند. در جبهه ی مقابل، بورژوازی و فئودالیسم خشن و سرمایه داری فسادآمیز صف آرایی کرده بودند و با توطئه چینی و فتنه انگیزی میان این گروه ها، درگیری ایجاد می کردند تا بهره خود را ببرند!
البته هر از گاهی نیز صدای هیاهوی طوطی صفاتی به گوش می رسید که خط نشر اندیشه ی اسلامی و اهتزاز پرچم اسلامی را هشدار می دادند و ما را می ترساندند که چنان چه شعار اسلامی بدهیم، دشمنی امپریالیسم و جهان غرب را به جان خریده ایم! و از ما می خواستند که زیر لوای جهان غرب گرد بیایم!- گویی جهان غرب به ما جام محبت می نوشاند- و آن گاه به ما هشدار می دادند که دچار انشعاب و جدایی در درون کشور واحد نشویم. گویی که ما امروزه در جبهه های واحد متشکل هستیم و هیچ گونه جناح بندی و گروه گرایی در میان ما نیست!
آنها اوضاع وخیم تر را به ما هشدار می دادند؛ حکم بغی در برابر «حکومت اسلامی» را یادآور می شدند، و از جور و بیداد، بیم می دادند؛ گویی که امروز ما در اوج آزادی هستیم. ما را از بازی «روحانیون حرفه ای» بیم می دادند! گویی که ما اکنون این مرارت ها را از دست آنها نمی کشیم!
بی شک این هشدارها، توپهای تو خالی است که فقط به امپریالیسم- که از اندیشه ی گرد آمدن مسلمانان در زیر پرچم اسلام بیمناک است- سود می رساند؛ زیرا آنان همانند ملکه ی «ویکتوریا» و مانند «گلادستون» به این نتیجه رسیده اند که باید پرچم قرآن- پیش از آن که «سفید پوستان غربی» حکومت سرزمینهای اسلامی را در دست بگیرند- از بین برود؛ چرا که آنان به خوبی دریافته اند روزی که این پرچم بار دیگر به اهتزاز درآید، «استعمار سیاه» رنگ خواهد باخت.
استعمار غربی می داند که اگر میهن اسلامی یکپارچه شود، چه موقعیت استوار نظامی، سیاسی و اقتصادی نیرومندی خواهد داشت. امپریالیسم از منابع مادی و انسانی فراوانی که جهان اسلام می تواند فراهم بیاورد، بخوبی آگاه است. برای استعمار کاملاً عیان است که وقتی صد میلیون نفر زیر یک پرچم و در سایه ی عقیده ای واحد و نظام اجتماعی واحد گرد بیاید، کفه ترازو به نفع این ها سنگین خواهد نمود.
دنیای سرمایه داری و کمونیسم هر دو از «این روز» در هراس هستند. سرمایه داری از این در هراس است و می داند روزی که اسلام زمام امور را در دست بگیرد، اصول اقتصادی مربوط به ربا، احتکار و سودجویی را در هم خواهد ریخت و اقتصاد را بر اساس اصول اسلامی- که در آن رباخواران و محتکرین و بهره کشان جایگاهی ندارند- پی ریزی خواهد کرد.
می داند اگر حکومت اسلام برقرار شود، جهان پهناوری را که از سواحل اقیانوس اطلس تا کرانه های اقیانوس آرام امتداد دارد، از چنگ اقتصاد بهره کشی او در خواهد آورد. و ابتکار توطئه های سرمایه داری را از بین خواهد برد؛ همان گونه که کشورهای بلوک شرقی به نحوی از این توطئه ها نجات یافته اند. در آن صورت، جهان وسیع سرمایه داری، کوچک و محدود خواهد شد. وقتی جهان اسلام از چنگال سرمایه داری غرب برهد، دیگر برای سرمایه داری، چه می ماند؟ اگر این کار صورت بگیرد سرمایه داری غرب خفه خواهد شد و چونان کالبدی بی جان فرو خواهد افتاد. امپریالیسم بدین جهت از حکومت و لوای اسلام می ترسد که مبادا میهن اسلامی نیروها و سربازان خود را تجهیز کند و به نابودی سرمایه داری برخیزد. کمونیسم از آن جهت در هراس است که می داند تنها شانس آن برای ادامه ی حیات در جهان، وجود نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی است. زیرا کمونیسم در یک جامعه متعادل و متوازی که ثروتها در آن انبار نمی شود، درآمدها کلان نمی گردد، ربا، احتکار و بهره کشی های سرمایه داری وجود ندارد، میان کارگر و کارفرما ستیز نیست، راهی برای بهره کشی کارفرمایان از دسترنج کارگران وجود ندارد، جایی برای ادامه ی حیات نخواهد داشت. جامعه ای که اسلام به وجود می آورد، اگر بر پایه ی اصول صحیح باشد جامعه ای بی طبقه خواهد بود. زیرا منافع کارگران با منافع ثروتمندان تضادی ندارد و کارگران در بخشی از سود، شریک هستند و این حق را دارند که سهم خود را، یا بخشی از آن را به صورت سهام کارخانه دربیاورند. در این جامعه، اسراف و تنگدستی هر دو مکروه و حرام است. جامعه ای است که ثروتها انبار نمی شوند. زیرا ربا و احتکار و ظلم در دستمزدها وجود ندارد. جامعه ای متوازن است زیرا حکومت مقید است که هر گاه در موازنه ثروتها اختلافی پیش آمد، آن را دوباره تقسیم بندی نماید؛ حتی موظف است روشهایی برای جلوگیری از پدید آمدن این اختلال- سرمایه داری کلان- به کار گیرد. جامعه است که تمام بخش های عمومی آن ملی است و مالکیت عمومی دارد و انحصاری نیست. وقتی جامعه اسلامی بدین منوال باشد، امکان رخنه کردن کمونیسم در آن ضعیف و غیر ممکن است. بهمین دلیل، کمونیسم همانند کاپیتالیسم در اندیشه ی ستیز با اتحاد اسلام و ایجاد حکومت اسلامی است.
کمونیسم به وسیله ی بوقهای خود هشدار می دهد و همواره سعی می کند ار ارزشهای اندیشه اسلامی بکاهد و وانمود کند که زمینه ی عملی برای اجرای آن وجود ندارد. در این راستا گام به گام، سرمایه داری را همراهی می کند تا در میان تمام این دشمنی ها و تجاوزها، فریا مشترک از گوشه و کنار جهان اسلام برخاسته است که خواستار اتحاد مسلمانان و ایجاد حکومت واحد اسلامی است.
باید گفت که امروزه تنها «اخوان المسلیمن» نیستند که چنین خواسته ای را دنبال می کنند، تنها اندیشمندان، نویسندگان و مبلغان هم نیستند، بلکه خواسته ای است که از وجدان امت اسلامی برخاسته است.
حکومت پاکستان خواستار برپایی کنفرانس اقتصادی اسلامی برای تنظیم اقتصاد جهان اسلام بر پایه ی اصول اسلامی است. و این خواسته آیت الله کاشانی رهبر مذهبی ایران است که به روی «سگهای انگلیسی» فریاد می زند که نه تنها از ایران، بلکه از جهان اسلام بیرون بروند.
او پیمان تشویق و رهنمودهای خود را برای نخست وزیر مصر می فرستد و در خیابان های ایران، راهپیمایی هایی به نفع مصر و آرمان عادلانه آن بر پا می دارد.
خواسته ای است که «علال الفارسی» و «محمد حسن الوزانی» رهبران مراکش، خواهان آن هستند. و می دانیم فرانسه در سال 1310 هـ.ش. وقتی نتوانست مراکش را از پای در بیاورد، به گسیختن شیرازه دینی آن توسط «ظهیر البربری» پرداخت. خواسته ای است که «احمد حسین» رهبر حزب سوسیالیست مصر در نامه گرم خود خطاب به آیت الله کاشانی رهبر ایران آن را مطرح می سازد که (2) با خنجر اسلام بر پیکر انحصار نفت ضربه زد و آن را خونین ساخت. خواسته ی «احمد ابوالفتح» در کتاب «حکایتهایی برای مصر» است که می خواهد با برپایی حکومت و عدل اسلامی، به رهایی برسد.
این بیداری است... هدایت است... نور است... وجدان تمام امت است که بیدار می شود و راه می گشاید و نور می افشاند. این دعوت، دیگر یک دعوت و خواسته فردی نیست. دعوت یک هیأت هم نیست. سروش آسمانی است که بار دیگر به زمین می آید. این همان بارقه های امیدی است که علیرغم ابرها و تیرگی، در افقها هویدا شده است.(3)
بی تردید اندیشه ی تنگ و تاریک ملی گرایی در درون مسائل داخلی ما، اندیشه ی ویرانگری بود؛ اندیشه ای که نیروهای «میهن بزرگ اسلامی» را پراکنده ساخت و آن را به دولتهای کوچک ناتوان بی ارزشی که با هیچ چیزی قدرت مقابله ندارد، تبدیل نمود. اندیشه ای بود که به امپریالیسم غربی اجازه داد در روز، یک کشور اسلامی را بدرد و بخورد و در شب، یک کشور دیگر را ببلعد! در حالی که اطمینان دارد این مرزهای ساختگی به هیچ دولت کوچکی اجازه کمک به دیگری را نخواهد داد. زیرا همه در قفس های تنگ آهنین خود به انزوا کشیده شده اند و توان نجات خود را ندارند؛ چه رسد که به فکر کمک به دیگران باشند.(1)
سید قطب همچون سید جمال الدین اسد آبادی مرزهای جغزافیایی را در هم شکست. وی معقتد بود هر جا مسلمانی هست، آن جا قلمرو اسلام است. و اگر کشوری اجنبی به یکی از کشورهای اسلامی حمله کند، به اسلام حمله کرده است.
در جریان ملی شدن صنعت نفت، وی نامه ای به آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی نوشت و از نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران حمایت کرد. سید قطب در این نامه نکات بسیار مهمی را بیان می کند. به اعتقاد او، نهضت ملی شدن صنعت نفت «ملی» نیست بلکه نهضتی اسلامی به رهبری یک روحانی است. وی این گام را قدمی در راه استقرار نظام اسلامی و کوتاه کردن دست اجانب از کشور ایران می داند. به دلیل اهمیت مطالب مطرح شده در این نامه، متن کامل آن را در ذیل می آوریم:
بسم الله الرحمن الرحیم
اذا جاء نصر الله و الفتح...
تقدیم به آیت الله کاشانی
این روزها به رغم اینکه ابرها و تیرگی ها افق را فراگرفته، اما بارقه های امیدی دیده می شود. در تمام افق های میهن اسلامی، امید بازگشت به آغوش اسلام پرتو افکنده است؛ بازگشت پاره های از هم گسیخته ای که از بس با روح و تاریخ و آرمان و گرایش های خود، در پی تبلیغات بیگانه دویده اند، به جان آمده اند.
مسلمانان در این روزها، آهسته آهسته به آغوش اسلام باز می گردند؛ آغوشی که وقتی از آن دور شدند، احترام و ارزش خود را از دست دادند... مسلمانان به زیر پرچمی باز می گردند که وقتی از آن چشم پوشیدند، عزت خود را هم باختند. آن ها به اسلام باز می گردند و در هر گوشه و کنار جهان، نام آن را با صدای بلند می خوانند و عزت، قدرت و سلامت از قرآن طلب می کنند. چیزی که امروز موجب امیدواری در جهان اسلام شده، همین نکته است.
کسانی که امروزه خواستار تشکل و وحدت جهان اسلام در یک جبهه هستند، تنها به روحانیون محدود نمی شوند؛ تنها «اخوان المسلمین» هم نیستند؛ در افرادی که تفکر و اندیشه ی اسلامی را باور دارند، هم خلاصه نمی شوند. و امروزه نه تنها اینان بلکه گروهها، احزاب و شخصیتهایی که اسلام ویژگی بارز و اساسی آن ها نیست را هم فرا می گیرد. این خود دلیلی است که امت اسلامی پس از گمراهی و سرگردانی، خود ر ا باز یافته است. و اکنون بدون هیچ فریب و نیرنگی، یک صدا به این سو گرایش پیدا کرده است.
امپریالیسم مهم ترین بازی خود را زمانی انجام داد که میهن بزرگ اسلامی را به کشورهایی کوچک با گرایشهای ضعیف «ملی» تقسیم کرد. و ملیت بزرگ اسلامی، در این کشورها کنار گذاشته شد. استعمار با این کار، اتحاد بزرگی را که اسلام پدید آورده بود، از هم پاشاند؛ اتحادی که در آن نژاد، جنس، رنگ و زبان مطرح نبود بلکه همگی با یک صدا و برادروار شعار واحدی سر می دادند.
امپریالیسم، جز این بازی چاره ی دیگری نداشت. زیرا قدرت نداشت این تشکل بزرگ و یکپارچه را فرو ببلعد. اما زمانی که بوق فریبنده ی «ملی گرایی» را صدا درآورد، گردنبند از هم فرو پاشید، گره باز شد، تشکل از هم گسیخت و به لقمه ای چرب و نرم برای هر کس که می خواهد مبدل گردید.
...سپس هر کدام از این کشورهای کوچک با مشکلات داخلی روبه رو شدند. آنها با این مشکلات بدون وجود پرچمی که در سایه ی آن بایستند و بدون داشتن قبله گاهی که به سمت آن روی آورند، به ناچار هر کدام به تنهایی به مقابله با استعمار برخاستند. این مقابله گاهی به شکایت به «شورای امنیت»، گاهی به صورت استمداد از «سازمان ملل» و یا پناه بردن به دادگاه بین المللی «لاهه» بروز می کرد و در تمام موارد به ناکاهی می انجامید؛ چرا که امپریالیسم در همه این مراکز، متحد و یکپارچه بود. «ملی گرایی» ابزاری بود که غرب مستضعفین شرق را با آن فریب داده بود؛ در حالی که امپریالیسم مردم غرب را به یاد «صلیبی گری» می انداخت تا با آن به مقابله با کلیت اسلام برخیرند!
هر کدام از این کشورهای کوچک برای مبارزه با ظلم و ستم داخلی و آسیب های اجتماعی، راه حل و اصولی را در پیش می گرفتند که نه بجا بود و نه بر زمینه ی درستی استوار می شد. این راه حل ها با نام های دموکراسی و سوسیالیسم و گاهی به نام کمونیسم مطرح می شد؛ اما تمام این تلاش ها مأیوس کننده بود؛ زیرا افکار و اصولی بود که شرایطی غیر از شرایط جهان اسلام، آن را پدید آورده بود. این راه حلها در واقع امتداد طبیعی اندیشه های مادی گری است که وجدان تمدن غرب آن را مذهب خود ساخته است و ریشه در تمدن یونان و روم دارد. اما چنین راه حلهایی در فضا و اندیشه ی اسلامی جایی نمی تواند داشته باشد.
... و سرانجام کار به کجا کشید؟ نتیجه ی کار همان شد که امروز می بینیم: تجزیه و جدایی جهان اسلام و تشکل جهان صلیبی... یعنی تضعیف کشورهای اسلامی و اقتدار استعمار... تقسیم ثروت و منابع این کشورها و در واقع غارت آن توسط انگلیس، هلند و آمریکا. و حکومت کشورهای غیر مستقلی مانند مصر و عراق با موضع گیری های ناتوان خود.
وضع در داخل کشورهای اسلامی به هرج و مرج در مقابله با بیداد و ستمگری های اجتماعی کشید. عده ای از ما به نام اسلام و گروهی دیگر به نام سوسیالیسم، می خواستیم با آن مقابله کنیم. کسانی هم در بین ما بودند که به طور پنهانی به کمونیسم دعوت می کردند. در جبهه ی مقابل، بورژوازی و فئودالیسم خشن و سرمایه داری فسادآمیز صف آرایی کرده بودند و با توطئه چینی و فتنه انگیزی میان این گروه ها، درگیری ایجاد می کردند تا بهره خود را ببرند!
البته هر از گاهی نیز صدای هیاهوی طوطی صفاتی به گوش می رسید که خط نشر اندیشه ی اسلامی و اهتزاز پرچم اسلامی را هشدار می دادند و ما را می ترساندند که چنان چه شعار اسلامی بدهیم، دشمنی امپریالیسم و جهان غرب را به جان خریده ایم! و از ما می خواستند که زیر لوای جهان غرب گرد بیایم!- گویی جهان غرب به ما جام محبت می نوشاند- و آن گاه به ما هشدار می دادند که دچار انشعاب و جدایی در درون کشور واحد نشویم. گویی که ما امروزه در جبهه های واحد متشکل هستیم و هیچ گونه جناح بندی و گروه گرایی در میان ما نیست!
آنها اوضاع وخیم تر را به ما هشدار می دادند؛ حکم بغی در برابر «حکومت اسلامی» را یادآور می شدند، و از جور و بیداد، بیم می دادند؛ گویی که امروز ما در اوج آزادی هستیم. ما را از بازی «روحانیون حرفه ای» بیم می دادند! گویی که ما اکنون این مرارت ها را از دست آنها نمی کشیم!
بی شک این هشدارها، توپهای تو خالی است که فقط به امپریالیسم- که از اندیشه ی گرد آمدن مسلمانان در زیر پرچم اسلام بیمناک است- سود می رساند؛ زیرا آنان همانند ملکه ی «ویکتوریا» و مانند «گلادستون» به این نتیجه رسیده اند که باید پرچم قرآن- پیش از آن که «سفید پوستان غربی» حکومت سرزمینهای اسلامی را در دست بگیرند- از بین برود؛ چرا که آنان به خوبی دریافته اند روزی که این پرچم بار دیگر به اهتزاز درآید، «استعمار سیاه» رنگ خواهد باخت.
استعمار غربی می داند که اگر میهن اسلامی یکپارچه شود، چه موقعیت استوار نظامی، سیاسی و اقتصادی نیرومندی خواهد داشت. امپریالیسم از منابع مادی و انسانی فراوانی که جهان اسلام می تواند فراهم بیاورد، بخوبی آگاه است. برای استعمار کاملاً عیان است که وقتی صد میلیون نفر زیر یک پرچم و در سایه ی عقیده ای واحد و نظام اجتماعی واحد گرد بیاید، کفه ترازو به نفع این ها سنگین خواهد نمود.
دنیای سرمایه داری و کمونیسم هر دو از «این روز» در هراس هستند. سرمایه داری از این در هراس است و می داند روزی که اسلام زمام امور را در دست بگیرد، اصول اقتصادی مربوط به ربا، احتکار و سودجویی را در هم خواهد ریخت و اقتصاد را بر اساس اصول اسلامی- که در آن رباخواران و محتکرین و بهره کشان جایگاهی ندارند- پی ریزی خواهد کرد.
می داند اگر حکومت اسلام برقرار شود، جهان پهناوری را که از سواحل اقیانوس اطلس تا کرانه های اقیانوس آرام امتداد دارد، از چنگ اقتصاد بهره کشی او در خواهد آورد. و ابتکار توطئه های سرمایه داری را از بین خواهد برد؛ همان گونه که کشورهای بلوک شرقی به نحوی از این توطئه ها نجات یافته اند. در آن صورت، جهان وسیع سرمایه داری، کوچک و محدود خواهد شد. وقتی جهان اسلام از چنگال سرمایه داری غرب برهد، دیگر برای سرمایه داری، چه می ماند؟ اگر این کار صورت بگیرد سرمایه داری غرب خفه خواهد شد و چونان کالبدی بی جان فرو خواهد افتاد. امپریالیسم بدین جهت از حکومت و لوای اسلام می ترسد که مبادا میهن اسلامی نیروها و سربازان خود را تجهیز کند و به نابودی سرمایه داری برخیزد. کمونیسم از آن جهت در هراس است که می داند تنها شانس آن برای ادامه ی حیات در جهان، وجود نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی است. زیرا کمونیسم در یک جامعه متعادل و متوازی که ثروتها در آن انبار نمی شود، درآمدها کلان نمی گردد، ربا، احتکار و بهره کشی های سرمایه داری وجود ندارد، میان کارگر و کارفرما ستیز نیست، راهی برای بهره کشی کارفرمایان از دسترنج کارگران وجود ندارد، جایی برای ادامه ی حیات نخواهد داشت. جامعه ای که اسلام به وجود می آورد، اگر بر پایه ی اصول صحیح باشد جامعه ای بی طبقه خواهد بود. زیرا منافع کارگران با منافع ثروتمندان تضادی ندارد و کارگران در بخشی از سود، شریک هستند و این حق را دارند که سهم خود را، یا بخشی از آن را به صورت سهام کارخانه دربیاورند. در این جامعه، اسراف و تنگدستی هر دو مکروه و حرام است. جامعه ای است که ثروتها انبار نمی شوند. زیرا ربا و احتکار و ظلم در دستمزدها وجود ندارد. جامعه ای متوازن است زیرا حکومت مقید است که هر گاه در موازنه ثروتها اختلافی پیش آمد، آن را دوباره تقسیم بندی نماید؛ حتی موظف است روشهایی برای جلوگیری از پدید آمدن این اختلال- سرمایه داری کلان- به کار گیرد. جامعه است که تمام بخش های عمومی آن ملی است و مالکیت عمومی دارد و انحصاری نیست. وقتی جامعه اسلامی بدین منوال باشد، امکان رخنه کردن کمونیسم در آن ضعیف و غیر ممکن است. بهمین دلیل، کمونیسم همانند کاپیتالیسم در اندیشه ی ستیز با اتحاد اسلام و ایجاد حکومت اسلامی است.
کمونیسم به وسیله ی بوقهای خود هشدار می دهد و همواره سعی می کند ار ارزشهای اندیشه اسلامی بکاهد و وانمود کند که زمینه ی عملی برای اجرای آن وجود ندارد. در این راستا گام به گام، سرمایه داری را همراهی می کند تا در میان تمام این دشمنی ها و تجاوزها، فریا مشترک از گوشه و کنار جهان اسلام برخاسته است که خواستار اتحاد مسلمانان و ایجاد حکومت واحد اسلامی است.
باید گفت که امروزه تنها «اخوان المسلیمن» نیستند که چنین خواسته ای را دنبال می کنند، تنها اندیشمندان، نویسندگان و مبلغان هم نیستند، بلکه خواسته ای است که از وجدان امت اسلامی برخاسته است.
حکومت پاکستان خواستار برپایی کنفرانس اقتصادی اسلامی برای تنظیم اقتصاد جهان اسلام بر پایه ی اصول اسلامی است. و این خواسته آیت الله کاشانی رهبر مذهبی ایران است که به روی «سگهای انگلیسی» فریاد می زند که نه تنها از ایران، بلکه از جهان اسلام بیرون بروند.
او پیمان تشویق و رهنمودهای خود را برای نخست وزیر مصر می فرستد و در خیابان های ایران، راهپیمایی هایی به نفع مصر و آرمان عادلانه آن بر پا می دارد.
خواسته ای است که «علال الفارسی» و «محمد حسن الوزانی» رهبران مراکش، خواهان آن هستند. و می دانیم فرانسه در سال 1310 هـ.ش. وقتی نتوانست مراکش را از پای در بیاورد، به گسیختن شیرازه دینی آن توسط «ظهیر البربری» پرداخت. خواسته ای است که «احمد حسین» رهبر حزب سوسیالیست مصر در نامه گرم خود خطاب به آیت الله کاشانی رهبر ایران آن را مطرح می سازد که (2) با خنجر اسلام بر پیکر انحصار نفت ضربه زد و آن را خونین ساخت. خواسته ی «احمد ابوالفتح» در کتاب «حکایتهایی برای مصر» است که می خواهد با برپایی حکومت و عدل اسلامی، به رهایی برسد.
این بیداری است... هدایت است... نور است... وجدان تمام امت است که بیدار می شود و راه می گشاید و نور می افشاند. این دعوت، دیگر یک دعوت و خواسته فردی نیست. دعوت یک هیأت هم نیست. سروش آسمانی است که بار دیگر به زمین می آید. این همان بارقه های امیدی است که علیرغم ابرها و تیرگی، در افقها هویدا شده است.(3)
پی نوشت ها :
1- تاریخ فرهنگ و معاصر، ش6، ص 278، به نقل از مصر الفتاة، 6/سپتامبر/1951 م.
2- احمد حسین رئیس حزب نیرومند مصر جوان در 16 سپتامبر/ 1959، نامه ای خطاب به آیت الله کاشانی نگاشت و در آن ملی گرایی را اندیشه ای ویرانگر و عامل اصلی پیروزی امپریالیسم در پراکندگی دنیای اسلام معرفی کرد.
3- تاریخ فرهنگ معاصر، شماره 6، 1371، ویژه نامه آیت الله کاشانی به نقل از الرساله، ش 951، 24/ ذی الحجه/ 1370 هـ.ق. برابر با 25/ سپتامبر/ 1951م.