امام خمینی (ره)، بازگشت به عالم کثرت و انقلاب اسلامی
هر داعیه ای در رهبری و هدایت انسان ها به سوی حق، کاری پیامبرگونه است. انسان هایی که به جای پیامبران و امامان می نشینند و داعیه ی کار پیامبری دارند اگر سلوک پیامبرگونه نداشته باشند، محال است توفیق انقلاب در عالم و آدم را به دست آورند. اگر چند صباحی هم نظم عالم هستی را به هم بریزند و نام این به هم ریختگی را انقلاب بگذارند، چون شباهتی به کار پیامبری ندارد، جز اختلال در عالم هستی و بازگشت به دوره ی جاهلیت، میراث دیگری از خود به جای نخواهند گذاشت. بازگشت ارتجاعی شبه انقلابات مدرن در تاریخ معاصر مثل انقلاب روسیه، چین، فرانسه و... بهترین الگو است. گرچه این بازگشت ارتجاعی دیر شود، اما دروغ نخواهد بود.انقلاب اسلامی نتیجه ی طبیعی و تاریخی مرحله ی پایانی سلوک امام خمینی در بازگشت به عالم کثرت می باشد. در حرکت امام خمینی دو موج انقلابی وجود دارد. موج اول که منجر به انقلاب و دگرگونی در شخصیت فردی امام خمینی شد، متعلق به سه مرحله از سلوک او به سوی حق بود. سراسر زندگی عارفانه ی امام از دوره ی جوانی تا رهبری یک انقلاب بزرگ اجتماعی و نوشته های به جا مانده از ایشان که متعلق به این دوره است، بزرگ ترین سند حقانیت این ادعاست. موج دوم که منجر به انقلاب اجتماعی در ایران گردید، بازتاب طبیعی و تاریخی موج اول بود. این انقلاب اجتماعی گرچه در ایران به ثمر نشست، اما بی تردید پرتو شعاع آن، سراسر نظام بین المللی را دچار دگرگونی نمود.
موج اول حرکت امام خمینی گرچه در آغاز معطوف به تحولات فردی بود، اما اکمال آن در جامعه و بازگشت به کثرت و نتیجه ی طبیعی و تاریخی آن انقلاب اسلامی بود و موج دوم حرکت او گرچه اجتماعی و معطوف به تحولات کثرت گرایانه است اما در نهایت به وحدت منتهی می شود و جامعه ی توحیدی نتیجه ی طبیعی و تاریخی آن می باشد.
تفسیر انقلاب اسلامی از این زاویه نه داستان تکراری نظریه های انقلاب اجتماعی در خوزه های معرفت سیاسی غرب است و نه تئوری سازی غیر تاریخی تراکم تمایلات، خواسته ها و نیازهای فشرده شده ی مردم ایران در یک جامعه ی استبدادی و نه برآمده از توطئه های رنگارنگ استکبار جهانی، بلکه یک تغییر طبیعی و تاریخی اسلام گرایانه از حرکت تاریخ است.
چنین تفسیری، اتوپیایی و ذهنی نیست، ترسیم واقعی فلسفه ی بعثت انبیا است. سرگذشت تاریخی همه ی انبیای الهی از سیر و سلوک فردی تا سیر و سلوک اجتماعی، گواه عینی و واقعی تاریخ است. چه کسی می تواند میلیون ها نفر پیروان ادیان توحیدی را انکار نماید؟ داستان ظهور انبیا از ابتدا مترادف با انقلابات بزرگ و دگرگونی های عظیم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی است. حتی بخش اعظمی از معارف بشری و مفاهیم غنی اجتماعی، مدیون این دگرگونی ها می باشد. آنچه که تا به امروز زمینه های فکری، فلسفی و تاریخی جوامع بشری را پیوسته در معرض دگرگونی های بنیادی قرار داد، سر منشأ آن ظهور انبیای الهی بود.
تفسیر انقلاب اسلامی از زاویه ی این سیر فلسفی و تاریخی، دریچه ی دیگری به فهم درست ماهیت انقلاب اسلامی و موقعیت نظام جمهوری اسلامی می گشاید. تفسیری که ورای همه ی تحلیل های سطحی بوده و معطوف به الگوهای غیر توحیدی و سکولار نیست. این تفسیر در میان نظریه های انقلاب های جهان به دنبال الگو و قالب برای تبیین انقلاب اسلامی نمی گردد، زیرا معتقد است که سیر طبیعی و تاریخی انقلاب اسلامی از اساس هیچ نسبتی با این نظریه ها ندارد. همان طوری که شبه انقلاب های جهان از اساس هیچ نسبتی با تفکر توحیدی ندارند. امام خمینی (ره) و نظریه ی انقلاب اسلامی در این سیر فلسفی و تاریخی یک انقطاع تاریخی از گذشته نیست؛ بلکه یک حرکت مستمر اجتماعی متصل به گذشته است، از یک طرف ریشه در مبانی عمیق تاریخ دارد و از طرف دیگر اراده ی معطوف به آینده در آن نهفته است.
الگوی تحلیل انقلاب اسلامی دقیقاً با هیچ کدام از انقلاب های دگرگون ساز دوران جدید قابل تبیین نیست، چون شبه انقلاب های مربوط به شوروی، چین، فرانسه و نظایر آن، از جنبه ی نظری و فکری به طور کلی در پی نفی اساس همه ی گذشته های تاریخی خود بودند و اصولاً در مقابل همین گذشته ی تاریخی عکس العمل نشان دادند، اما انقلاب اسلامی تداوم و تعالی بخش ارزشمند و اصیل میراث فرهنگ و تمدن اسلامی است. انقلاب اسلامی هیچ گاه به طور کامل در مقابل تاریخ گذشته قرار نگرفت. این انقلاب آن بخشی از گذشته را نفی کرد که هیچ نسبتی با سیر طبیعی و تاریخی ایران نداشت و یا با بنیادهای عقل تاریخی سازگار نبود. مثل نظام شاهنشاهی یا نظریه ی آرمان شاهی که از اساس هیچ گونه وجاهت عقلی و منطقی نداشتند.
بنابراین ذات و ماهیت انقلاب اسلامی، معطوف به این توجه تاریخی و سیر طبیعی است که به بهانه ی پیشرفت تاریخی رشته ی ارتباط خود را با گذشته به کلی منقطع نسازد. اگر یک دگرگونی مارکسیستی. با تفسیر توحیدی، یک دگرگونی انحطاطی و مادی گرایانه و ذهنی تعریف می شود و جامعه ی آرمانی آن یک جامعه وهمی و خیالی تلقی شده که با هیچ یک از واقعیت های تاریخی سازگاری ندارد، چگونه ممکن است با تفسیرهای لیبرالی، سوسیالی و یا مارکسیستی به سراغ انقلاب اسلامی رفت؟ آیا شباهت های ظاهری یا تقریب های تاریخی برای تعمیم یک نظریه ی اجتماعی به سایر نظریه ها کافی است؟
اگر انقلابات را زائیده ی انحطاط و زوال نظام موجود و ناتوانی آنها در پاسخ به نیازها و خواسته های باورها، ارزش ها و گرایش های جوامع تلقی کنیم، شناخت علل و عوامل انحطاط و زوال، مانند شناخت بیماری ها است. یک سلسله علائم بالینی و غیر بالینی وجود دارد. که در همه ی بیماری ها مشترک هستند. هیچ پزشک صاحب تخصص و صاحب نظری با مشاهده ی این علائم ادعا نمی کند که به شناخت بیماری نایل آمده است. تب، لرز، رنگ پریدگی، ضعف و ده ها علائم دیگر وجود دارد که در بسیاری از بیماری ها مشترک هستند. نام گذاری یک بیماری خاص و اظهار نظر تخصصی پیرامون آن هیچ گاه تحت تأثیر این علائم عمومی نیست. یک پزشک صاحب نظر برای اظهار نظر قطعی پیرامون یک بیماری به دنبال علائم اختصاری و اختصاصی می گردد. علائمی که در بیماری های دیگر مشترک نیست و تنها با این علامت اختصاصی می توان آن بیماری را شناسایی کامل کرد.
بی تردید شناخت انقلاب ها نیز تحت تأثیر این قاعده ی عقلی و منطقی است. اظهار نظر تخصصی به ما می آموزد که فقط با مشاهده ی یک سلسله علائم مشترک بین انقلابات نمی توان آنها را در قالب یک نظریه مورد تجزیه تحلیل قرار داد. همان طوری که بیماری ها را نمی توان بر مبنای شناخت علائم عمومی بازشناسی کرد. اساسی ترین نظریه های انقلاب در گفتمان های رسمی غرب تحت تأثیر همین علائم عمومی است. نارضایتی عمومی، فقر، فاصله ی طبقاتی، مشکلات اجتماعی، استبداد و ده ها علامت دیگر، علائمی هستند که در بسیاری از انقلابات اجتماعی مشترک می باشند. بر اساس این علائم نمی توان بنیادهای نظریه های اجتماعی انقلابات را تحلیل کرد و شرایط عمومی و نتایج یک جامعه ی انقلابی را به جوامع دیگر تعمیم داد. بنابراین در تبیین انقلاب اسلامی باید در جستجوی آن علائم اختصاصی باشیم. علائمی که بر مبنای آن بتوانیم مبانی نظری انقلاب اسلامی را تجزیه و تحلیل و آن را از سایر انقلابات بازشناسیم.
انقلاب اسلامی تفکر پساسکولار و تجدید عقل توحیدی
عده ای معتقدند که انقلاب ذاتاً و ماهیتاً متعلق به تفکر مدرن است و اساساً از تفکر دینی چیزی به نام انقلاب در نمی آید (1) اما هیچ دلیل عقلی و تاریخی وجود ندارد که اثبات نماید پدیده ی انقلاب متعلق ذاتی تفکر مدرن است. این ادعا حتی در حد یک روایت تاریخی نیز ارزش ندارد. به فرض اگر این ادعا را در حد یک روایت تاریخی هم بپذیریم، باز هم معرفتی برای پیروان این نظریه حاصل نخواهد شد، زیرا همه ی روایت های تاریخی که مبتنی بر عقل نیستند، ارزش منطقی بسیاری از آنها در حد مشهورات هستند و مشهورات جایگاه متقنی در برهان های عقلی ندارند.حداقل، آنهایی که کمترین اطلاعی از سیر تحول تاریخی تمدن بشر دارند، متوجه می شوند که انقلاب آبستن تفکر دینی و میراث ارزشمند ادیان توحیدی است. در بندهای پیشین گفته شد که تفسیر جدید از عالم و آدم، قوانین جدید، جامعه ی جدید، مبارزه با زورگویان و ستمگران، مبارزه با اسطوره ها و اساطیر غیر عقلی، مبارزه با اشکال مختلف بت پرستی و ندای جامعه ی آزاد و عادلانه و مساوات و حقوق انسانی و ده ها مفهوم انسانی و اجتماعی دیگر همیشه شعار انبیای الهی بوده است.
رد سنت های جاهلیت، طرد عقاید خرافاتی، نفی پرستش مصنوعات دست بشری و از همه مهم تر تجدد عقل انسانی در طول تاریخ، در مکتب ادیان توحیدی تجلی کرد. عقل در هر دوره ای از ادوار تاریخ، با پیامبران وارد مرحله ی متکامل تری شد و احیا گردید. در سرلوحه ی تعالیم انبیا دعوت به تفکر، سیر در آفاق و انفس، مقدس ترین شعار محسوب می گردید، بنابراین چه دلیل منطقی و عقلی داریم که عنوان کنیم انقلاب، تغییر، تحول و تجدد، جز در افکار مدرن در افکار دینی وجود ندارد؟!
کدام عقلی می پذیرد که چون در گذشته معمولاً نگاه ما به جامعه طبیعی بود، ولی در عصر جدید با پذیرش تجدد پذیرفتیم که جامعه را می شود تغییر داد و جامعه ی نویی بر پا کرد یا انسان نویی ساخت و مرزی میان گذشته و حال کشید... این یکی از عناصر دنیای مدرن است. (2) پس انقلاب نسبتی با دین ندارد؟ و اصلاً این تفکر ما در گذشته یک تفکر دینی است!!
عقل مغلطه ی آشکاری را در این استدلال مشاهده می کند. اینکه ما در گذشته چنین فکر می کردیم، پس این یک تفکر دینی است، آن مغلطه آشکار می باشد، زیرا هیچ منطقی نی پذیرد که تفکرات گذشته ی ما چون متعلق به گذشته است، الزاماً دینی است. همان طوری که عقل نمی پذیرد که امروز هر چه فکر می کنیم متعلق به دنیای مدرن است و همان طوری که عقل نمی پذیرد هر چه قدیمی است، مطلوب نیست و هر چه امروزی است، معقول می باشد.
از دستاوردهای مهم اندیشه های امام خمینی (ره) و نظریه ی انقلاب اسلامی این بود که چنین تلقی ساده انگارانه ی افسون شده و اسطوره ای از دین و اندیشه ی مدرن را از رونق انداخت و به طور کلی مسیر تاریخ تحولات جهانی را عوض نمود. در تاریخ جدید، همه ی تحولات زیر سایه ی تمدن مدرن غربی تفسیر می شد و آینده ی ملت ها، گذشته ی تاریخ غربی تصور می گردید. همه به دنبال رسیدن به آن چیزی بودند که غرب به نام ایدئولوژی تجدد و ترقی طی کرده بود. توسعه، پیشرفت، ترقی، مردم سالاری، آزادی، حقوق بشر، توسعه ی سیاسی و صدها مقوله ی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دیگر، تفسیر سیر تاریخ غربی بود. امام با پی ریزی انقلاب اسلامی و پایه گذاری جمهوری اسلامی در این سرنوشت از پیش تعیین شده ی جبری تاریخ تصرف کرد.
امام خمینی (ره) و نظریه ی انقلاب اسلامی اثبات کردند که تجدد و ترقی لاجرم سیر تاریخ غربی نیست و نخواهد بود. تفسیر امام از انقلاب، آزادی، استقلال، حکومت، سیاست، مردم سالاری و ده ها پدیده ی سیاسی دیگر، تفسیری غیرغربی و اسلامی بود. در چنین شرایطی که همه ی نظریه ها و راهبردها در زیر سیطره ی مطلقه ی تفکر غربی بود، جمهوری اسلامی پایه ریزی شد. امام خمینی در ابطال ناپذیری تفسیر سنتی سیاست و تحولات اجتماعی و سامان سیاسی خدشه وارد کرد. این خصلت منحصر به فرد متفکران دوران گذار است که با ظهور خود، تفسیر جدیدی از مفاهیم سنتی ارائه می دهند. امام خمینی (ره) از دست کسانی که انقلاب اسلامی را درک نکرده اند، می نالد. او در نقد تفکر قدیم به مأخذ تاریخی فرایند پروژه ی تجدد و ترقی به عنوان یک اندیشه ی منسوخ شده، نقدهای عمیقی وارد می کند.
نقد امام به پروژه ی تجدد و ترقی به عنوان یک پروژه ی ناکام، یک نقد تاریخی و معطوف به کارکرد دویست ساله ی آن در جامعه ی ایرانی است. در اندیشه ی امام خمینی ماحصل این سلطه ی طولانی بسیار رنج آور است، زیرا بازتاب سلطه ی تاریخی این پروژه، در نهایت به آنجایی منجر شد که محتوای اشخاص را بگیرند که اطمینان به خودشان نداشته باشند. مثلاً ما طبیب داریم نه این است که ایران طبیب ندارد. طبیب دارد، الی ماشاءاله طبیب داریم. چه شده است که یک مریض وقتی پیدا می کنیم، فوراً صحبت این است که برود اروپا، این برای این است که ما را به طبیب های خودمان بدبین کردند. طبیب داریم و بدبین شدیم. ما مهندس داریم نمی توانیم بگوییم مهندس ما نداریم، اما این محتوا را از ما گرفته اند که اگر بخواهیم یک جاده ای را آسفالت کنند، مهندسش باید از خارج بیاید. یک کارخانه بخواهید درست کنید، یک بنای بزرگ بخواهید درست کنید، از خارج باید بیاید. این برای این است که این چنین تبلیغات کرده بودند که ما را از خودمان به خودمان بدبین کرده بودند. محتوای ما را بیرون کشیده بودند. ما یک آدم هایی بودیم که همه اش توجهمان به غرب بود. الان هم که ملاحضه کنید الان هم همین طور است. الان هم که ما می گوییم اسلام، شما می گویید اسلام، یک گروه هایی هم دور هم نشسته اند و می گویند دموکراسی، دموکراسی چرا؟ برای اینکه اینها چنان غربی شده اند چنان غرب زده شده اند [که] نمی توانند تصور بکنند که یک کشور با برنامه ی اسلامی می تواند اداره بشود... اینها را [با] تبلیغات همه جانبه ای که کردند همه را از آن باطنشان بیرون آورده اند، مغزهایشان را به اصطلاح شستند و به جای آن غرب را نشاندند. استقلال فکری را از ما گرفته اند. (3)
امام خمینی با پایه ریزی انقلاب اسلامی، مجدداً عقل را در ایران زنده کرد. عقلی که نزدیک به دویست سال با شعار غرب گرایی و به نام روشنفکری، راه تفکر را در میان نخبگان مسدود کرده بود و همه چیز را در زیر سایه ی محصولات عقل فرنگی تعریف می کرد. امام خمینی و نظریه ی انقلاب اسلامی، این انسداد را از هم گسست. با امام خمینی (ره) عقل ایرانی مجدداً زنده شد و در مقابل تقلید مطلق در برابر کالاهای غربی و علم غربی، حیات جدیدی به جامعه بخشید. بنابراین ادعای رابرت. دی. لی بیان حقیقتی زنده است که هیچ عنصر تجربی غرب گرایانه ای وجود ندارد که بتواند بینشی عمیق تر از انقلاب اسلامی را امکان پذیر ساخته، دلایل موفقیت آن در ایران، تهدید دیگر رژیم ها در جهان اسلام و تقویت اعتراض فلسطینی ها در ساحل غربی و غزه را توضیح دهد؟ آیا علوم اجتماعی قادر نیست چشم اندازی تطبیقی در اختیار قرار دهد که از طریق آن بتوان به مطالعه ی قضایای این کشورها و جنبش های غیر متعارف که اهداف آنان با انتظارات لیبرال یا مارکسیست مطابقت ندارد، پرداخت؟ (4)
پی نوشت ها :
1. سعید حجاریان و دیگران، ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه ی آخرین انقلاب قرن، ج1، به کوشش عباس زارع، انتشارات معارف، تهران: 1379. ص 347.
2. سعید حجاریان و دیگران، ... ص 328.
3. صحیفه امام، ج8، ص 79.
4. رابرت. دی. لی، انقلاب اسلامی و اصالت ها، ترجمه مهرداد وحدتی دانشمند، مجموعه ی رهیافت های نظری بر انقلاب اسلامی، به کوشش عبدالوهاب فراتی، نشر معارف، تهران: 1377. ص 218 و 219.