تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری(8)

آیا می توان پذیرفت که قریب به اتفاق اساتید، افاضل و مدرسین حوزه ی قم از مبارزات ریشه ای و اصولی شهید قدوسی و پیروی او از امام خمینی سخن بگویند لیکن آقای منتظری بر
شنبه، 1 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری(8)
تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری(8)





 
آیا می توان پذیرفت که قریب به اتفاق اساتید، افاضل و مدرسین حوزه ی قم از مبارزات ریشه ای و اصولی شهید قدوسی و پیروی او از امام خمینی سخن بگویند لیکن آقای منتظری بر این باور باشد که آن شهید «با امام خمینی و حرکت های ایشان نوعاً موافق نبوده اند!!؟»
به نظر می رسد مشکل آقای منتظری با شهید قدوسی، ریشه در جای دیگر دارد. واقعیت این است که شهید قدوسی با همه ی نیرو می کوشید طلاب علوم اسلامی را دین باور، متدین و متعبد به اوامر و نواهی امام و در واقع اسلام، بارآورد و آنها را از اسلام «من در آوردی»، التقاطی، روشنفکرپسندانه، تحجرگرایانه و اسلامی که هر لحظه به شکلی بتوان آن را درآورد، دور سازد. طلابی که در مدرسه و مکتب شهید قدوسی پرورش می یافتند جذب منافقین نمی شدند، باند مهدی هاشمی نمی توانست آنان را به سوی تشکیلات خود بکشاند و آنان را آلت دست خود کند. یکی از روحانیان پرورش یافته در مکتب شهید قدوسی که با مهدی هاشمی و باند او پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همکاری نزدیک داشته و در همان ایام از آنان جدا شده بود، نکته هایی از کار و کردار مهدی هاشمی برای نگارنده روایت کرد که دریغ است آن را در این فرگرد بازگو نکنم؛ او می گفت:
من مدتی با نامبرده و باند او از نزدیک همکاری داشتم لیکن از آنها اعمالی سر می زد که با مبانی اسلامی مغایرت داشت، از این رو، نتوانستم با آنان به همکاری ادامه دهم و ناگزیر شدم راه خویش را از آنان جدا کنم، مثلاً از شب تا سحر در خانه ای با مهدی هاشمی و باند او گرد هم می آمدیم درباره ی صدور اعلامیه ای تبادل نظر و رایزنی می کردیم یا اعلامیه ای را برای فرستادن به شهرها و روستاها آماده می ساختیم، آنگاه که از برنامه ها و فعالیت های سیاسی فراغت پیدا می کردیم با اینکه بیش از ساعتی به اذان صبح نمانده بود می دیدم آقایان یکی پس از دیگری بدون کوچک ترین دغدغه از اینکه ممکن است نماز صبح قضا شود، سر به بالین می گذاشتند و به خواب عمیق فرو می رفتند و حتی پس از استراحت کامل آنگاه که در نیمه های روز از خواب بلند می شدند کوچک ترین نگرانی در چهره ی آنان از اینکه نمازشان قضا شده است، مشاهده نمی شد!؟ و برای من این پرسش مطرح بود که این چه مبارزه ی دینی است که قضا کردن نماز در برابر آن ناچیز شمرده می شود. نیز از او شنیدم که این باند در همان شب ها و روزهایی که سخت سرگرم مبارزه بودند، در نیمه های شب برای پخش اعلامیه یا کار دیگری به ماشین یا موتوری نیازمند بودند، مهدی هاشمی یا یکی از اعضای باند سوئیچ هایی در اختیار داشتند که به هر ماشینی می خورد، سوئیچ را در اختیار همکاران قرار می دادند یکی از ماشین هایی که در کوچه یا محله پارک بود به دور از چشم صاحب آن در اختیار می گرفتند و از آن به اصطلاح در راه مبارزه، استفاده ی خلقی می کردند و آنگاه آن را با احتیاط سرجای خود پارک می کردند و این گونه تصرف در اموال غیر را نه تنها ناروا و خلاف شرع نمی دانستند، بلکه گاهی واجب و لازم می نمایاندند!
این پرورش یافته ی مکتب اسلام ناب محمدی(ص) اظهار کرد:
آنگاه که اینگونه بی پروایی ها و بی بند و باری ها را از آنان دیدم با اینکه در اوج انقلاب اسلامی قرار داشتیم و به همکاری با گروه هایی که از امکانات گسترده ای برخوردار بودند، نیاز مبرم داشتیم بی درنگ از آنها جدا شدم و در همان مقطع به انحراف مهدی هاشمی و باند او پی بردم.
یکی از طلاب مدرسه ی حقانی به نام محمد شجاعی در خاطرات خود از شهید محمود سلطان زاده خاطره ای آورده است که بخش هایی از آن در پی می آید:
... من از شهید محمود سلطان زاده این نوجوان بی باک که در دوران دفاع مقدس در عملیات طریق القدس به شهادت رسید خاطرات زیادی دارم، وی از دوستان بسیار صمیمی من در مدرسه ی حقانی بود که درس ها را با هم مباحثه می کردیم در خاطرات سال 55-56 به مناسبتی مجادله ی وی را با یک ساواکی در مدرسه ی حقانی نوشته ام. او در حالی که هنوز بالغ نشده بود، با آن سن کم بارها و بارها دستگیر و زندانی شد... تقریباً در اواسط انقلاب بود که دیدم خیلی محتاط شده و مانند گذشته بی گدار به آب نمی زند. از قرائنی به دست آوردم که وی در یکی از گروه های مسلحانه ی زیرزمینی که در شهر قم به صورت خودجوش و مردمی به وجود آمده بود، به فعالیت مشغول است. او زمینه سازی می کرد که مرا وارد این گروه و تشکیلات کند... او در این زمینه گام به گام و با احتیاط پیش می رفت... مطالعات و تحقیقات او درباره ی من مثبت ارزیابی شده بود و اطمینان اعضای گروه او برای عضویت و پذیرش من به صد در صد رسیده بود و چیزی نمانده بود که من هم وارد تشکیلات مسلحانه و مخفیانه ی زیرزمینی بشوم که در این ایام نوار سخنرانی حضرت امام خمینی از تبعیدگاه به دستمان رسید، در آن سخنرانی حضرت امام مردم را از جنگ مسلحانه منع کرده و فرموده بود: نهضت باید به همین صورت پیش برود... پس از این سخنرانی سلطان زاده پیشم آمد و گفت نظرت درباره ی سخنان امام چیست؟ گفتم معلوم است ایشان مردم را از جهاد مسلحانه منع کرده اند. گفت منظور امام گروه عریض و طویل سازمانی است، نه تشکیلات خودجوش مردمی. گفتم در هر حال فرقی نمی کند و اگر روزی خود حضرت امام لازم بداند اعلام خواهد کرد... گفتم تصمیم من تصمیم امام است... من تحت فرمان امام خمینی بوده و هستم و خواهم بود و در این راه از جان ناقابل خود هیچ دریغ ندارم. من که یک جان بیشتر ندارم، می خواهم در راهی ریخته شود که..... بدانم مورد رضای خدا است و صحت راه و رضایت خدا در اطاعت از رهبری و مقام ولایت است...(1)
آری، شهید قدوسی شاگردان را اسلام شناس و باورمند به ولایت پرورش می داد، پیروی از امام را در دل آنان زنده می کرد، آنان را از برداشت های خودسرانه و جاهلانه از اسلام بازمی داشت و آنان را از فروغلطیدن در گنداب التقاط، انحراف، پیروی از تز استعماری - ارتجاعی «اسلام منهای روحانیت»، اسلام غرب باوران، اسلام تحجرگرایان، اسلام یک بعدی که در سیاست و یا عبادت خلاصه شود، به شدت دور می کرد. این شیوه ی آموزش و پرورش حکیمانه و مدبرانه زنگ خطر را در گوش گروهک هایی مانند منافقان، باند مهدی هاشمی و دیگر جریان هایی که برآنند از اسلام بهره برداری ابزاری کنند، به صدا درمی آورد و آنان را به شدت نگران می کرد. اگر روش شهید قدوسی در شناساندن اسلام به نسل جوان روحانی و دانشگاهی و... رواج می یافت طبیعی است که ماهیت و سرشت مکتب ها و مسلک های انحرافی آشکارمی گردید و راه سوء استفاده از کلام و پیام امام به کلی بسته می شد و در آن صورت مهدی هاشمی و باند او با شعار پیروی از امام نمی توانستند نسل جوان را بفریبند و تسویه حساب های باندی، قبیله ای و محلی را با تمسک به رهنمودهای امام توجیه کنند و طبق امیال نفسانی، خون ها بریزند و با این وجود خود را مسلمان راستین بنمایانند. نیز گروهک های منافقین با شعار «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» نمی توانستند ماهیت الحادی خود را پوشیده نگه دارند و بسیاری از جوانان مسلمان را به نام دفاع از اسلام به ورطه ی کفر بکشانند و مارکسیست کنند.
اینجاست که روشن می شود چرا از زبان آقای منتظری آورده اند: ... و این از چیزهایی بود که ما را زجر می داد!
راستی آقای منتظری و باند هادی و مهدی هاشمی از کدام برنامه ی شهید قدوسی «زجر» می کشیدند؟ آنها از این زجر می کشیدند که شیوه ی تربیتی شهید قدوسی، آن باند مخوف را به زیر سؤال می برد و از استفاده ی ابزاری آنان از اسلام، امام و نهضت اسلامی پیشگیری می کرد و دست رد بر سینه ی نامحرم می زد. آنها از این زجر می کشیدند که می دیدند یاران امام - همانند شهید قدوسی - در برابر توطئه ی گسترده برای حاکم کردن لیبرال دموکراسی غربی زیر پوشش «اسلام خلقی»، «اسلام مترقی» و «اسلام انقلابی»، همانند کوهی استوار ایستاده اند و به پیروی از امام گرایش به چپ و راست و شرق و غرب را به شدت مردود می شمارند و مروج اسلام ناب محمدی(ص) می باشند.
از این رو، کینه و دشمنی باندها و گروهک هایی مانند سازمان منافقین، گروهک فرقان و باند مهدی هاشمی نسبت به این رجال فرزانه و مردان با اندیشه تنها به دوران زندگی آنان محدود نبود، این کینه توزی ها و دشمنی ها هنوز نیز ادامه دارد: چرا که راه آن بزرگواران برای منافع، امیال و اغراض گروهک ها و سازمان های وابسته به بیگانه خطرناک است، این باندها و شبکه های مرموز، تنها از شخص بهشتی، مطهری، قدوسی اندیشناک نبودند، از راه، روش، اندیشه و ایده ی آنان بیشتر وحشت و دهشت داشته و دارند، از این رو، در کتاب خاطرات منسوب به منتظری می بینیم که تلاش کرده اند از زبان آقای منتظری این دسته از مردان با فضیلت و دانایان امت را به زیر سؤال برند و مورد تهمت و جسارت قرار دهند و در تخریب چهره ی آنان بکوشند تا راه آنان را بی رهرو سازند.
24. در کتاب خاطرات برای مخدوش کردن چهره ی شهید بهشتی و در کنار آن شهید مطهری از زبان آقای منتظری چنین داستان سرایی کرده اند:
... بعد صحبت شد که مسائل دارد حل می شود و آقای سید جلال الدین تهرانی که جزو شورای سلطنت و رئیس آن بود رفته است پاریس با امام صحبت کند و امام گفته اند تا استعفا ندهد من او را قبول نمی کنم و او از سمت خود استعفا داده و با امام ملاقات کرده است... بختیار هم بناست به ملاقات امام برود، به همین مناسبت من رفتم در جلسه ای که در مدرسه ی رفاه تشکیل شده بود و بعضی از علما هم حضور داشتند مسأله را بررسی کنیم، در آنجا صحبت شد که بناست بختیار در پاریس به ملاقات امام برود و امام به ایران بیاید. من گفتم یعنی بختیار استعفا می دهد؟ بعضی گفتند نه. بعضی ها هم گفتند بله استعفا می دهد. در همین زمان مرحوم بهشتی وارد شد و گفت بنا شد آقای بختیار به ملاقات امام بروند و امام به ایران بیایند. من گفتم یعنی آقای بختیار استعفا می دهد؟ ایشان گفتند نه صحبت استعفای بختیار نیست. من گفتم پس امام ایشان را نمی پذیرد. آقای بهشتی گفتند: این چه حرفی است می زنید، خود امام پذیرفته اند شما می گویید تا استعفا ندهد امام او را نمی پذیرد؟ من گفتم: امام سید جلال تهرانی را تا استعفا نداد قبول نکردند، حالا چطور بختیار را بدون استعفا می پذیرد؟ ایشان گفتند امام قبول کرده است! بعد آقای ربانی شیرازی و آقای طاهری اصفهانی هم به کمک من درآمدند که بله امام بدون استعفای بختیار او را نمی پذیرد. آقای مطهری بینابین بودند. گفتم: بالاخره تماس بگیرید، ببینید امام چه می گویند، چون آقای بختیار به پاریس برود و امام هم ایشان را نپذیرد اوضاع وخیم تر می شود. بالاخره تلفنی با پاریس تماس گرفتیم... بختیار هم در همین اثنا برای ما تلفن کرد و با عصبانیت به ما گفت شما دارید در کار اخلال می کنید و کارها را به هم می زنید. گویا جریانات از همان جلسه به بختیار گزارش شده بود. من گفتم: آقای بختیار! امام این کار را قبول نمی کنند، آخر من روحیات و اخلاق ایشان را می دانم، من می خواهم کاری بکنم که جریانات خراب نشود... بختیار گفت شما دارید کارشکنی می کنید. گفتم ما چطور کارشکنی می کنیم من می خواه کار به گونه ای باشد که با متانت حل شود، اگر شما آنجا بروی و ایشان شما را نپذیرد که بدتر است، شما را امام قبل از استعفا نمی پذیرد و اگر غیر از این به شما گفته اند اشتباه کرده اند... به هر حال مرحوم آقای بهشتی هم باورش آمده بود که امام ایشان را بدون استعفا می پذیرد بالاخره من به وسیله ی تلفن از امام سؤال کردم که آیا بدون استعفا بختیار را می پذیرد یا نه؟... امام در جواب گفته بودند: «بیخود گفته اند، من بدون استعفا بختیار را نمی پذیرم و از قول من این قضیه را تکذیب کنید» البته رادیو هم در آن زمان این خبر را که بختیار بناست به پاریس برود اعلام کرده بود...(2)
اندیشه ی انگیختن بختیار برای سفر به پاریس و ایجاد این گمان برای او که امام او را بدون استعفا می پذیرد جریانی بود که از سوی آقایان ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده طرح شده بود. آنها نقشه را بدین گونه پی ریزی کرده بودند که بختیار را با پندار اینکه امام او را بدون استعفا می پذیرد، به پاریس بکشانند و آنگاه که او در آنجا با مخالفت امام روبه رو شد و دریافت که تا از مقام نخست وزیری استعفا ندهد، امام او را نمی پذیرد، خود را در مقابل عمل انجام شده می بیند و در این هنگام نامبردگان دور او را می گیرند و او را بر آن می دارند که برای حفظ آبرو و حیثیت خود به استعفا تن در دهد و از نخست وزیری کنار برود.
نامبردگان این نقشه را با شهید بهشتی و احتمالاً شهید مطهری و برخی دیگر از اندیشمندان روحانی در میان گذاشته و موافقت آنان را جلب کرده بودند.
شهید بهشتی می دید که این نقشه ضرر و زیانی برای انقلاب به همراه ندارد. بختیار در پی سفر به پاریس آنگا که با عدم پذیرش امام روبه رو شد یا تسلیم می شود و استعفا می دهد که بهترین گزینه است، یا گستاخی و سرسختی از خود نشان می دهد که در آن صورت به حدی رسوا و بی آبرو می شود که دیگر روی بازگشت به ایران را نخواهد داشت و اگر هم به ایران برگردد با سرشکستگی و ورشکستگی که در پاریس برای او به بار آمده از نظر سیاسی ساقط شده است و پرستیژی ندارد تا بتواند به عنوان رییس دولت عرض اندام کند. از این رو، شهید بهشتی و برخی دیگر از ژرف اندیشان روحانی می کوشیدند که بختیار را برای رفتن به پاریس تشویق کنند و این پندار را رواج می دادند که امام او را خواهد پذیرفت و طبیعی است که در رویارویی با دشمن به کارگیری حیله ی جنگی و یا حیله ی سیاسی نه تنها روا بلکه در مواردی بایسته و واجب است.
آقای منتظری و برخی از ساده اندیشان دیگر که از تاکتیک های پشت پرده خبر نداشتند با آن به رویارویی برخاستند و چنانکه در کتاب خاطرات با آب و تاب آورده اند آن نقشه را در نطه خفه کردند و از آن روز تا به امروز در هر فرصتی می کوشند که از این جریان علیه شهید بهشتی بهره برداری کنند و به اصطلاح او را به زیر سؤال ببرند.
به یاد دارم چند سال پیش در سفری که به اصفهان داشتم یکی از روحانیانی که در ساده لوحی و سطحی نگری کمتر از آقای منتظری نیست، این جریان را با آب و تاب فراوان روایت می کرد و به گونه ای داد سخن می داد که اگر او و آقای منتظری در آن جلسه به رویارویی با این جریان برنخاسته بودند و از رفتن بختیار به پاریس جلوگیری نکرده بودند، انگار امام و ایران و انقلاب بر باد می رفت و آنان توانستند توطئه ی خطرناکی را کشف و خنثی کنند! در صورتی که اگر به ماهیت جریان اندیشه کنیم درمی یابیم که این آقایان با کارشکنی و مانع تراشی در برابر سفر بختیار به پاریس او را از بی آبرویی و رسوایی نجات دادند و در واقع دولت غیر قانونی بختیار را برای چند صباحی از سقوط رهانیدند و زمینه ی کشت و کشتار را برای دولت او بیشتر فراهم کردند.
آقای منتظری می گوید: «گفتم... آقای بختیار (اگر) به پاریس برود و امام هم ایشان را نپذیرد اوضاع وخیم تر می شود.» لیکن توضیح نمی دهد که چه حادثه ای روی می داد که اوضاع را وخیم تر می کرد؟ آیا بختیار به استفاده از بمب اتمی و سلاح کشتار جمعی دست می زد؟! آیا ارتش نیرومند بختیار به صحنه می آمد! و به کودتا دست می زد؟! و انقلاب را با شکست حتمی مواجه می ساخت؟ راستی اگر بختیار به پاریس می رفت و امام او را نمی پذیرفت چه خطر سهمگینی در پیش بود که آقای منتظری و همفکران بیدار دل و سیاستمدار او با پیشگیری از رفتن بختیار به پاریس، آن خطر را از سر ایران و انقلاب اسلامی دور کردند؟!
آقای منتظری می گوید به بختیار گفتم: «اگر شما آنجا بروی و ایشان شما را نپذیرد که بدتر است»! لیکن توضیح نمی دهد که برای چه کسی «بدتر است»؟ برای بختیار یا برای انقلاب و ملت ایران؟ به نظر می رسد که جناب آقای منتظری و همفکران او، با آن موضع گیری و کارشکنی تاریخی خود خدمت بزرگی به بختیار کردند و او را از یک رسوایی و سرشکستگی تاریخی رهایی بخشیدند.
آقای منتظری ادعا می کند که «آقای بهشتی هم باورش آمده بود امام ایشان را بدون استعفا می پذیرد»!! در صورتی که کودکان کوچه و بازار آن روز نیز می دانستند که امام هیچ مقام دولتی را حتی به عنوان یک «رفتگر» تا پیوند خود را با رژیم طاغوتی نگسلد به حضور نمی پذیرد، لیکن شهید بهشتی برای اینکه نقشه برملا نشود و بختیار به جریان پشت پرده پی نبرد، ناگزیر بود چنین بنمایاند که امام او را بدون استعفا می پذیرد. برخورد شهید بهشتی با آقای منتظری مانند برخورد امام با نامبرده است که خود، آن را در کتاب خاطرات بازگو کرده است:
... یک وقت با ایشان صحبت کردیم که این اختلافی که در قم هست الان سه تا آقا هستند که مریدهایشان با هم اختلاف دارند، این چیز بدی است، اگر یک جوری می شد که آیت الله بروجردی را از بروجرد دعوت می کردند می آمدند قم و ایشان زعامت حوزه را به عهده می گرفتند... مرحوم خمینی گفتند: «می ترسیم سه تا چهارتا بشود»!(3)
در صورتی که امام در آن مقطع قریب به ده سال بود که برای آوردن آقای بروجردی به قم تلاش می کرد. نیز آورده است:
... بعد این نظر را با مرحوم امام مطرح کردیم، گفتیم نظر ما این است... مادامی که امام منصورب هست امام منصوب، وقتی که نیست و غایب است امام منتخب... آن وقت مرحوم امام گفتند نه این جوری نیست... مذهب تشیع این است که امام باید معصوم و منصوب باشد... ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود این تقصی خود مردم است...(4)

پی نوشت ها :

1. حماسه ی 19 دی، ص87 و 88. تکیه روی جمله ها از این نگارنده است.
2. کتاب خاطرات، ص423 و 424 .
3. همان، ص 91 .
4. همان، ص 199 .

منبع: ماهنامه 15 خرداد، شماره ی 4

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.