نویسنده: هانری کوربن با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی
مترجم: سید اسد الله مبشری
مترجم: سید اسد الله مبشری
ما از « فلسفه اسلامی» سخن می گوییم؛ در صورتی که از سده های میانه به بعد چنین معمول بوده است که از «فلسفه ی عرب» بحث کنند نه از « فلسفه اسلامی». آری، پیامبر اسلام عربی بود از سرزمین عربستان و زبان عربی زبان وحی (1) قرآنی و زبان آیین و آداب نیایش خدای و زبان و وسیله ی ابراز مفاهیمی است که قوم عرب مانند اقوام غیرعرب برای ایجاد یکی از بارورترین ادبیات جهان یعنی ادبیاتی که فرهنگ اسلامی با آن بیان شده است بکار برده اند. اما مفاهیم نژادی به مرور زمان تغییر معنی داده است. در روزگار ما، عنوان « عرب» چه در زبان جاری چه در زبان رسمی، از نظر مفهوم نژادی و ملی و سیاسی دارای معنایی مشخص و روشن است که نه با مفهوم دینی «اسلام» مطابقت دارد، نه با حدود جهان اسلامی منطبق است. اقوام عرب یا ملتهایی که «عربی» شده اند، در مجموعه ی جهان اسلام اقلیتی بیش نیستند. امروز عموم مفهوم دینی «اسلام» را نه می توان به مفهوم نژادی بکار برد، نه می توان به مفهوم ملی یا نژادی که مفهومی غیردینی است محدود ساخت. این نکته برای کسی که در کشورهای اسلامی غیرعربی زندگانی کرده باشد بسیار روشن و بدیهی است.
آری، عده ای چنین استدلال کرده اند و بسا چنین استدلال نمایند که منظور از «فلسفه ی عرب» همانا فلسفه ای است که به زبان عربی نوشته شده است یعنی به زبانی که هنوز هم در زمان ما، بین افراد غیرعرب جامعه ی اسلامی، و بین اقوام مختلف عرب که هر یک لهجه ای خاص دارند پیوند آداب دینی بشمار می رود. دریغا که این تعریف « فقه اللغوی از زبان » تعریفی جامع و مانع نیست. اگر این فلسفه را به علت اینکه به زبان تازی نوشته شده است « فلسفه ی عرب» بنامیم تعریفی نارسا کرده ایم که بر موضوع آن دلالت ندارد. اگر چنین تعریفی را بپذیریم دیگر نمی دانیم متفکران ایرانی از قبیل ناصرخسرو فیلسوف اسماعیلی ( قرن یازدهم میلادی) یا افضل الدین کاشانی ( قرن سیزدهم میلادی) شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی را که آثار شان یکسره به زبان فارسی نگاشته شده است چگونه طبقه بندی کنیم، چه رسد به سایر فیلسوفان از ابن سینا و سهروردی تا میرداماد ( قرن هفدهم میلادی) و از حاجی ملاهادی سبزواری( قرن نوزدهم)، تا معاصران ما که آثار خود را گاه به فارسی گاه به عربی نوشته اند. زبان فارسی نیز نقش فرهنگی خود را هیچگاه از دست نداده است ( چنانکه اسماعیلیان پامیر، آن را بعنوان «زبان آداب مذهبی و مراسم نیایش» به کار می برند). بالجمله، با اینکه دکارت و اسپینوزا و کانت و هگل، بعضی از رساله های خود را به زبان لاتینی نوشته اند مع ذلک نمی توان آنان را به این سبب فیلسوفان «لاتینی» یا «رومانی» شمرد.
پس، برای تعیین حد ومرز جهان تفکر و اندیشه باید شاخصی بکار برد تا از حیث وسعت شمول، بتواند جامعیت روحانی و عموم معنوی مفهوم «اسلام» را در برگیرد و در عین حال، مفهوم « عرب» را در ارتفاع افقی که در صفحه ی تاریخ نبوت در آن افق با وحی قرآنی تجلی کرده است نمودار سازد.
بی آنکه در مورد عقاید بعضی از فلاسفه، یا راجع به «جزمی بودن» آنان که کیفیت «مسلمانی» شان را مورد تردید قرار می دهد شتابزده پیش داوری کنیم، از فلسفه ی اسلام به عنوان فلسفه ای سخن خواهیم گفت که پیشرفت و چگونگی آن اساساً به واقعیت مذهبی و روحانی اسلام وابسته است و اگر در این فلسفه تعمق کنیم ناچار اذعان می نماییم که جامعیت و قاطعیت افکار فلسفی اسلام به خلاف آنچه به مبالغه پنداشته اند، فقط در فقه اسلام نهفته نیست.
آری، عده ای چنین استدلال کرده اند و بسا چنین استدلال نمایند که منظور از «فلسفه ی عرب» همانا فلسفه ای است که به زبان عربی نوشته شده است یعنی به زبانی که هنوز هم در زمان ما، بین افراد غیرعرب جامعه ی اسلامی، و بین اقوام مختلف عرب که هر یک لهجه ای خاص دارند پیوند آداب دینی بشمار می رود. دریغا که این تعریف « فقه اللغوی از زبان » تعریفی جامع و مانع نیست. اگر این فلسفه را به علت اینکه به زبان تازی نوشته شده است « فلسفه ی عرب» بنامیم تعریفی نارسا کرده ایم که بر موضوع آن دلالت ندارد. اگر چنین تعریفی را بپذیریم دیگر نمی دانیم متفکران ایرانی از قبیل ناصرخسرو فیلسوف اسماعیلی ( قرن یازدهم میلادی) یا افضل الدین کاشانی ( قرن سیزدهم میلادی) شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی را که آثار شان یکسره به زبان فارسی نگاشته شده است چگونه طبقه بندی کنیم، چه رسد به سایر فیلسوفان از ابن سینا و سهروردی تا میرداماد ( قرن هفدهم میلادی) و از حاجی ملاهادی سبزواری( قرن نوزدهم)، تا معاصران ما که آثار خود را گاه به فارسی گاه به عربی نوشته اند. زبان فارسی نیز نقش فرهنگی خود را هیچگاه از دست نداده است ( چنانکه اسماعیلیان پامیر، آن را بعنوان «زبان آداب مذهبی و مراسم نیایش» به کار می برند). بالجمله، با اینکه دکارت و اسپینوزا و کانت و هگل، بعضی از رساله های خود را به زبان لاتینی نوشته اند مع ذلک نمی توان آنان را به این سبب فیلسوفان «لاتینی» یا «رومانی» شمرد.
پس، برای تعیین حد ومرز جهان تفکر و اندیشه باید شاخصی بکار برد تا از حیث وسعت شمول، بتواند جامعیت روحانی و عموم معنوی مفهوم «اسلام» را در برگیرد و در عین حال، مفهوم « عرب» را در ارتفاع افقی که در صفحه ی تاریخ نبوت در آن افق با وحی قرآنی تجلی کرده است نمودار سازد.
بی آنکه در مورد عقاید بعضی از فلاسفه، یا راجع به «جزمی بودن» آنان که کیفیت «مسلمانی» شان را مورد تردید قرار می دهد شتابزده پیش داوری کنیم، از فلسفه ی اسلام به عنوان فلسفه ای سخن خواهیم گفت که پیشرفت و چگونگی آن اساساً به واقعیت مذهبی و روحانی اسلام وابسته است و اگر در این فلسفه تعمق کنیم ناچار اذعان می نماییم که جامعیت و قاطعیت افکار فلسفی اسلام به خلاف آنچه به مبالغه پنداشته اند، فقط در فقه اسلام نهفته نیست.
پی نوشت ها :
1. Revelation.
منبع: کوربن، هانری، (1371)، تاریخ فلسفه ی اسلامی، با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی، دکتر اسدالله مبشری، تهران، امیرکبیر، پنجم /1389.