مترجم: سید اسد الله مبشری
اگر به علت موجبه معرفة النبی توجه شود، مشاهده می گردد که محیط تشیع بالاخص محیطی بود که معرفة النبوه در آن محیط، امکان ظهور و تفکر و تکامل یافت. باری، «فلسفه ی نبوی» که اساس آن با درک مذهب نبوی انطباق داشت، در اسلام بر همه ی انواع تفکر سبقت یافت، چه، بر «علم الهی» نمی توان دست یافت؛ علم الهی، علمی نیست که به معنای معمولی کلمه، « علم» باشد. اطلاع بر آن، فقط به نبی متعلق است. شرایط این اطلاع و شرایط بهره وری از مضمون و مفهوم آن، پس از پایان دوره ی نبوت، موضوع مخصوص فلسفه ی نبوی است. این فکر با فکر تشیع متحد است، و از این رو هرگز نمی توان در تاریخ فلسفه ی اسلامی، موضوع تشیع را نادیده گرفت. نخستین مطلبی را که باید مورد توجه قرار داد، توازی قابل توجهی است که بین اصل عقیده به «عقل» (1) نزد فیلسوفانی که پیرو ابن سینا می باشند، و اصل عقیده به «روح» که در اقوال شیعیان به نقل از قول ائمه منعکس است وجود دارد. چنین نتیجه می شود که فصل نخستین فلسفه ی نبوی که موضوع آن لزوم وجود انبیاء می باشد از نظرگاه هر دو عقیده از افکاری منبعث می گردد که به یک نقطه منتهی می شود. بنا به منطوق حدیثی از امام ششم (ع) که ابن بابویه آن را ضبط کرده است، انسان را پنج روح یا به بیان بهتر، پنج مرتبه ی روحی است، نخستین و بالاتر از همه، روح ایمان و روح القدس است. مجموعه ی این پنج روح، فقط در انبیاء و رسولان و امامان فعلیت دارد؛ در مؤمنان حقیقی از آن پنج، چهار روح وجود دارد و نزد دیگران سه روح. به موازات این فکر، فیلسوفان، از ابن سینا تا ملاصدرا، برای عقل، از عقل «مادی»، یا بالقوه، تا عقل مقدس (2) به پنج حالت معتقدند و چنین پذیرفته اند که نزد اکثر مردم، فقط عقل بالقوه- جود دارد، اما شرایطی که عقل بالقوه را به حالت عقل بالفعل در می آورد فقط نزد عده ی قلیلی از مردم فراهم می شود. بنابراین، چگونه عده ی کثیری از مردم که تسلیم به امیال پست خود می باشند توانایی آن دارند تا امت و اجتماعی تشکیل دهند که فقط از یک قانون متابعت کنند؟ به عقیده ی بیرونی، قانون طبیعی عبارت است از قانون جنگل، اما بر خصومتها و منازعات نوع بشر جز قانون الهی که از طرف پیمبری یا رسولی ابلاغ شود قانونی مسلط نتواند گشت. باری، این توجهات توأم با بدبینی بیرونی و ابن سینا، به تقریبی، معانی ظاهری تعالیم امامان را عرضه می دارد، همانگونه که کلینی در آغاز کتاب الحجه [19] گفتار آنان را بیان کرده است.
2. در این صورت، معرفة النبوه ی شیعی به هیچوجه از جامعه شناسی وضعی و سطحی ناشی نشده است بلکه سرنوشت روحانی بشر در گرو این مطلب است. نظریه ی شیعه، مبنی بر انکار رؤیت خداوند در این جهان و آن جهان، ( خلاف نظریه خرمیان و اشعریان)، بنا به عقیده ی ائمه، وابسته به تکامل علم قلب یا «معرفت قلبی» است، و آن معرفت، شامل کلیه ی قوای عقلانی و فوق عقلانی است که قبلا عرفان مخصوص به فلسفه ی نبوی را طرح ریزی کرده است. پس، از طرفی، لزوم نبوت، یعنی لزوم وجود مردم ملهم، وجود مردمی فوق بشر که می توان آنان را ( انسان ربانی یا رب انسانی)، یعنی پروردگار به صورت بشر، خواند، بی آنکه این سخن مقتضی مفهوم حلول و تجسد باشد؛ از طرف دیگر، معرفة النبی نزد شیعه، با مکاتب ابتدایی افکار اسلامی اهل سنت، بکلی متفاوت است.
اشعریان که اساس «ترتیب» معنی هر گونه ترکیب و بنای درجات و مراتب را در جهان از طریق علل و سیط انکار کردند، اساس نبوت را منهدم ساختند. معتزله ی افراطی، «راوندی» نیز به نوبه ی خود چنین ایراد کردند که: نبوت، با عقل یا منطق است یا منطق نیست. در صورت نخست، نبوت امری است زاید، و در حالت دوم باید آن را دور انداخت. عقل گرایی معتزله مانع آن بود که درجه ی وجود و ضمیر را که در آن مقام، برهان از اعتبار می افتد ادراک کند. واسطه ای که معرفة النبوه ی شیعه لزوم آن را اثبات می کند، از نظر فنی با اصطلاح «حجت» (3) مشخص شده است. در این صورت فکر و عمل از حدود یک عصر تجاوز می کند. حضور حجت باید مستدام و مستمر باشد حتی اگر ناپیدا باشد و از طرف توده ی مردم ناشناخته ماند. پس اگر این اصطلاح به پیمبر اطلاق گردد، بالنتیجه و بالاخص به ائمه نیز قابل اطلاق است.( در سلسله مراتبی که مورد عقیده ی اسماعیلیه ی الموت است، حجت، به نحوی مضاعف روحانی امام محسوب می گردد. بنابراین، مفهوم حجت، با تفکیک ناپذیر بودن نبوت و امامت ملازمه دارد، و چون ورای زمان است، از زمان تجاوز می کند، پس، مبدأ و منشأ آن واقعیتی است فوق طبیعت مادی که اندیشه ی آن ما را به اصطلاح عرفانی « آدم آسمانی» (4) متوجه می سازد.
3. یکی از تعالیم [حضرت] امام جعفر (ع) چنین است:
صورت بشری عالیترین شاهد است که خداوند به آن وسیله آفرینش خود را گواهی می کند. کتابی است که با دست خود نوشته است. معبدی است که با حکمت خود آن را بنا کرده است. مجموعه ی صور همه ی کائنات است. خلاصه ی معرفتهای بارز لوح محفوظ (5) است. شاهدی مرئی است حاکی از غیبت. حجت و دلیلی است در مقابل هر منکر، و صراط مستقیمی است بین بهشت و دوزخ کشیده شده.
چنین است مسأله ای که معرفة النبوه ی شیعه آن را تصریح کرده است. این صورت بشری در افتخار ازلی خود، آدم نامیده شده است، آدم، که به معنی واقعی و حقیقی، «آدم حقیقی»، « انسان کبیر» (6)، روح اعلی، عقل اول، قلم اعلی، خلیفه ی برتر، قطب الاقطاب است. این آدم آسمانی، تشریف «نبوت باقیه» و «نبوت اصلیه ی حقیقیه» بر دوش دارد، نبوتی که از دهر، در عالم الابداع، در ملاء اعلای (7) آسمانی ظاهر گردید. لذا، او حقیقت جاوید محمدی، نورمجد محمدی، وقول محمدی است. این سخن پیمبر: « خدا آدم را به صورت خویش آفرید.»، اشارتی به آن آدم است. آنجا که پیمبر گفت: « نخستین چیزی که خدا آفرید نور من بود.» ( یا عقل، یا قلم، یا روح) مظهر زمینی آن آدم آسمانی است. و این سخن رسول [مکرم]: « من هنگامی پیمبر بودم که آدم ( آدم زمینی) هنوز بین آب وطین بود.» ( یعنی هنوز مصور نشده بود) [ کنت نبیا و آدم بین الماء والطین.] نیز در همین معنی است.
پس اینک، حقیقت جاوید نبوی، وحدت مضاعف است و دارای دو«بعد» است: خارجی یا ظاهری، درونی یا باطنی. ولایت بطور دقیق و مشخص، باطن نبوت جاوید است؛ ولایت، تحقق کلیه ی تکاملات نبوت است بر حسب باطن، پیش از روزگاران؛ و ادامه ی آن کمالات است در قرنهای قرن، همانطور که ظهور نهایی مادی، از حیث «بعد» ظاهری، در شخص محمد [ص] پدید آمد، همچنان لازم بود تا «بعد» باطنی نیز به جلوه ی مادی در آید و آن جلوه در شخصی ظهور کرد که از همه ی بشر به پیمبر نزدیکتر بود. و او علی بن ابیطالب [ع] امام اول است. به این دلیل، او، علانیه این سخن حکیمانه را گفت که:
« من وقتی ولی بودم که هنوز آدم، ( آدم زمینی)، بین آب وطین بود.» [ ( کنت ولیا و آدم بین الماء والطین] (8)
بین شخص پیمبر و شخص امام، قبل از قرابت زمینی، در سبق وجود، نسبتی معنوی موجود بوده است، نسبتی در ازل برقرار شده: « من و علی نور واحدیم» [ خلقت انا وعلی من نور واحد- خصال صدوق (م) ]« چهارده هزار سال پیش از آنکه خداوند آدم خاکی را بیافریند من و علی نور واحد بودیم.» آنگاه پیمبر در همین حدیث، اشاره می کند که چگونه این نور در انبیاء از نسلی به نسلی انتقال یافت و پیش رفت تا به دو ذریه تقسیم گردید و در دو شخصیت ظهور کرد؛ آنگاه، خطاب به امام [علیه السلام] چنین نتیجه می گیرد:
اگر باک نمی داشتم که گروهی از امت من درباره ی تو همان غلو را روا دارند که مسیحیان درباره ی عیسی روا داشتند، در مورد تو سخنی می گفتم که زان پس اگر از مقابل هر گروه گذشتی غبار اقدام تو را به درمان و تبرک توتیای چشم می کردند. اما این بس که تو عضوی از شخص من باشی و من عضوی از شخص تو باشم هر کس وارث تو باشد وارث من خواهد بود، چه، تو نسبت به من به منزله ی هارونی نسبت به موسی، با این تفاوت که بعد از من دیگر پیمبری نخواهد بود. [ انه قال لعلی انت منی بمنزله هرون من موسی الا انه لانبی بعدی- خصال صدوق-(م) ] [20].
باری، این بیان نیز دارای مفهومی قطعی است: « علی، سراً با یکایک انبیاء همگام بوده است، اما با من آشکارا همکار است.» بیان اخیر، مطلب را تمام می کند و کلیه ی ایضاحات دلخواه را به بیانات قبل می افزاید. امامت محمدی، بعنون مذهب باطنی اسلام، خود بخود باطن کلیه ی ادیان انبیاء سلف است.
4. با توضیحات بسیار مختصر که گفتیم، کوشش متفکران شیعی در مورد مقبولات نبوت و ولایت روشن گردید، اینک به شرح اقسام نبوت پردازیم: نبوت مطلقه، نبوتی است عمومی یا کلی؛ و نبوت مقیده، نبوت محدود یا مخصوص است. اولی نبوتی است مخصوص حقیقت مطلقه ی محمدیه که کامل و اصلی است و از ازل تا به ابد موجود. دومی، قسمتی از حقایق نبوت مطلقه است، یعنی تجلیات فردی نبوت می باشد، که در صورت انبیایی ظهور کرد که هر یک به نوبه ی خود آمدند و پیمبر اسلام خاتم آنان بود، ظهور حقیقت محمدیه نیز همین است. ولایت نیز که باطن نبوت جاوید است به ولایت مطلقه و عامه، و ولایت مقیده و خاصه تقسیم می شود. همچنانکه نبوت هر یک از انبیاء که پیاپی ظهور کردند، حقیقتی از نبوت مطلقه و مظهری از آن است، همچنان نیز ولایت همه ی اولیا ( محبان خدا، مردان خدا) هربار، جزئی از حقیقت ولایت مطلقه ومظهری از آن است، و امام اول خاتم اولیا است، حال آنکه امام دوازدهم، « امام غایب»، خاتم ولایت محمدیه می باشد. پس، امامت محمدی، یعنی ملاء اعلای دوازده، خاتم ولایت است.
مجموعه ی انبیاء نسبت به خاتم انبیاء دارای همان نسبت است که بین خاتم انبیاء و خاتم اولیاء وجود دارد، پس حقیقت خاتم انبیاء و حقیقت خاتم اولیاء، حقیقت واحد می باشد که از حیث ظاهر، «نبوت»، و از حیث باطن، «ولایت» است [21].
وضع حال چنین است که در اسلام همه بالاتفاق معترفند دوره ی نبوت با محمد [ص] که خاتم انبیاء است پایان یافت، اما به عقیده ی شیعه، با پایان یافتن عهد نبوت، عهد امامت یعنی عهد تعالیم روحانی آغاز گردید. در حقیقت، چنانکه بعداً روشن خواهیم کرد، به عقیده ی شیعه، امری که پایان یافته « نبوت تشریعی است». نبوت، فقط مشخص حالت روحانی کسانی است که قبل از اسلام، «انبیاء» نامیده می شدند، اما بعد از اسلام، صاحبان آن مقام، اولیاء خوانده می شوند. نام، تغییر یافته اما موضوع همچمنان ثابت و باقیست. اندیشه ای که در اسلام، مشخص شیعه می باشد در همین نکته نهفته است و به این نحو، انتظار آینده از آن اندیشه هیجان می گیرد و پیوسته دریچه ی این انتظار به روی شیعه باز است. این طرز تفکر بر نوعی طبقه بندی انبیاء مبتنی است که بر اساس معرفت نبوی بنا شده و خود ائمه آن را تعلیم داده اند [22] بعلاوه بنا به این طرز تفکر، بین ولی و نبی و رسول از حیث تقدم و تأخر ترتیبی معین شده است که حسب عقیده ی شیعه ی اثناعشری و اسماعیلیه متفاوت است. در حقیقت در موضوع نبوت، دو نوع نبوت تشخیص داده اند، نبوت التعریف، یا نبوت «عرفانی»، و نبوت التشریع یا نبوت تقنینی. نبوت التشریع به معنی اخص، رسالت است یعنی وظیفه ی رسالت نبی یا فرستاده ی خداست که عبارت است از بیان شریعت، یا بیان قانون الهی، و ابلاغ ( کتاب آسمانی که بر دل رسول نازل شده است)، بر بشر. چندین نبی مرسل وجود داشته اند اما تعداد پیمبران بزرگی که وظیفه ی ابلاغ شریعت را بر عهده داشته اند و به انبیاء اولوالعزم [23] محدود است که شش تن بوده اند: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد. و بنا به بعضی از روایات، انبیاء اولوالعزم هفت تن بوده اند و هفتمی داوود است و کتاب او مزامیر نام دارد. [24]
5. وضعی که بوسیله ی معرفت النبوة مشخص می شود، در تعریف رابطه ی بین ولایت و نبوت و رسالت به نحو احسن روشن می گردد و بالنتیجه رابطه ی بین ولی و نبی و رسول در حد کمال توضیح می گردد.
اگر این سه مفهوم را بوسیله ی سه دایره ی متحدالمرکز تصویر کنیم، ولایت بوسیله دایره ی مرکزی مجسم می گردد، چه، ولایت باطن نبوت است؛ نبوت بوسیله ی دایره ی وسط مشخص می شود چه مقام باطنی یا «درونی » وظیفه ی رسول است، و رسالت با دایره ی خارجی نمودار می شود. هر رسول، هم نبی است هم ولی، و هر نبی «ولی» است اما «ولی» فقط «ولی» می باشد لیکن بر خلاف، ترتیب تقدم و تأخر بین توصیفات مذکور عکس ترتیب تقدم و تأخر بین اشخاص است. نویسندگان و اصغان بطور ذیل آن را بیان کرده اند:
مرتبه ی اول، ولایت است زیرا ولایت قلب است و باطن، پس بسی رفیع تر از نمود ظاهر است زیرا ظاهر به باطن نیازمند است: همچنانکه لازمه ی وظیفه ی رسالت، واجد بودن حالت روحانی نبوت است، همچنان نیز لازمه ی نبوت به نوبه ی خود واجد بودن ولایت است.
هر قدر امری به حقایق درونی نزدیکتر باشد، همانقدر از غیر خود بی نیازتر است و همجواری آن به خداوند که به حقایق درونی موجود وابستگی دارد شریفتر و فخیمتر است. پس، از این مطلب چنین بر می آید که ولایت یعنی کیفیت محبت الهی، یا آشنایی به اسرار و آموزندگی اسرار روحانی، از خصوصیت نبوت والاتر است و خصوصیت نبوت از خصوصیت رسالت بالاتر ( خارجیت تصاعدی). یا بطوری که مؤلفان اسلام مکرر گفته اند: رسالت به منزله ی قشراست و نبوت به منزله ی مغز و ولایت به منزله ی عصاره ی این مغز. به بیان دیگر، وظیفه ی رسالت بدون سجیه ی نبوت، به منزله ی شریعتی است عاری از طریقت، یا ظاهری بدون باطن، و مانند قشری است تهی از مغز، و عاری از خصوصیت. نبوت بدون ولایت مانند طریقتی است عاری از حقیقت، مانند باطنی است بدون باطن الباطن، مانند مغزی است بی عصاره.
در معرفت عرفانی، ( مراجعه شود به صفحات بعد، قسمت الف-5) بین مفاهیم وحی و الهام و کشف نسبت مشابهی نظیر نسبت بین رسالت و نبوت و ولایت چنانکه گفتیم، دیده می شود.
با اینهمه وقتی شیعیان اثناعشری به این ترتیب برتری ولایت را تأیید می کنند، منظورشان این نیست که شخص ولی را بی چون و چرا بالاتر از شخص نبی و رسول می دانند بلکه از سه خصوصیت که در شخص واحد یعنی شخص پیمبر اسلام وجود دارد، صفت ولایت را برتر می شمارند، چه، ولایت، منبع و اصل و تکیه گاه سایرسجایا می باشد. از اینجاست که این تضاد ظاهری پدید آمده است: اگر چه ولایت بر نبوت و رسالت مقدم است، اما در واقع، نبی مرسل بر ولی مقدم و مرجح است، چه، هر سه خصوصیت، یعنی ولایت و نبوت و رسالت در او جمع است. لذا می توان عقیده ی حیدر آملی را پذیرفت که می گوید: « شیعه ی اثناعشری در این نقطه، از اسماعیلیه، یا به بیان دقیقتر، از اسماعیلیه ی اصلاح شده ی الموت جدا می گردد زیرا آنان شاید می خواستند همان مرام عمیق تشیع اصلی ابتدایی را از نو اتخاذ کنند.» بطوری که بعداً خواهیم دید (ب-2)، اسماعیلیه ی الموت نیز از قبول این عقیده ناگزیر بوده اند: ولایت بر خصوصیت نبوت مرسله برتری دارد، و مدار ولایت امام حسب باطن است، اما نبوت رسول ( که شریعتی را تشریع می کند) بر حسب ظاهر است، و بالجمله، چون باطن بر ظاهر مقدم است، پس امام بر پیمبر رجحان اساسی دارد و باطن نسبت به ظاهر مستقل است. در مقابل، شیعه ی دوازده امامی ( با وجود گرایش پنهانی شیعه به قبول تقدم امام) (9) ملزم است تعادل بین ظاهر و باطن را حفظ کند: اگر ظاهر بر باطن متکی نباشد در حقیقت کفر است اما در مقابل، اگر باطن ظاهر را محفوظ ندارد فسق است.
اینک مشاهده می شود بنابر آنکه نظر شیعه ی اثناعشری پذیرفته شود یا عقیده ی اسماعیلیه قبول گردد، جهت شناخت پیمبر و شناخت امام معکوس می گردد.
پی نوشت ها :
1. l 'intecllect, I 'intelligence, Ie Nous.
2. L 'intellectus sanctus
3. Ia Preuve, Ie garant de Dieu Pour Ies hommes.
4. I, Anthropos celeste.
5. Tabula secreta.
6. Homo maximus.
7. Plerome.
8. این روایت مسلم نیست.
9. غیر از غلاة، هیچ مسلمان چنین عقیده و گرایشی ندارد، فقط فرقه ی اسماعیلی، ولی و امام را برتر از نبی و رسول می پندارد.
حواشی
[19] صفحه ی 60- «کتاب الحجة» فصلی از کافی است در اخبار. کلینی به خلاف متکلمان که اخبار را به نام کتاب النبوه و کتاب الامامه درمورد نبوت و امامت جمع کرده و استدلال نموده اند هر دو موضوع را یکی دانسته، اخبار مربوط را با آن عنوان بیان کرده است.
باری، روایتی که در متن این کتاب به آن اشاره شده، در حجت کافی چنین است: از حضرت باقر (ع): باب فیه ذکر الارواح اللتی فی الائمة علیهم السلام. قال سئلت: من علم العالم « یعنی از علم امام.-م.» فقال لی یا جابران فی الانبیاء و الاوصیا خمسة ارواح، روح القدس و روح الایمان و روح الحیوة روح القوة و روح الشهوه. فیروح القدس یا جابرعرفواما تحت العرش الی ما تحت الثری، ثم قال یا جابر بران هذه الاربعه الارواح یصیبه الحدثان (آفت.-م.) الاروح القدس و انها لاتلهوا و لاتلعب.
روایتی دیگر از مفضل بن عمر: قال سئلته من علم الامام بمافی اقطار الارض و هو بیته مرخاً (آویخته شده.-م.)، علیه ستره و قال یا مفضل ان الله تبارک و تعالی جعل فی النبی خمسة ارواح: الحیوه فیه دب و درج ( حرکت می کند و می رود.-م) و روح القوه فبه نهض وجاهد، و روح الشهوه فیه اکل وشرب واتی النساء من الحلال، و روح الحیوان فیه آمن وعدل و روح القدس فیه حمل النبوه. و اذا قبض النبی ( ص) انتقل روح القدس فصار الی الامام و روح القدس لاینام و لایفعل و لایهلوا و لایزهوا ( خیال باطل و دروغ .-م.) و الاربعة الارواح تنام و تغفل و تزهوا و تهلوا و روح القدس کان یری به- کافی صدوق.
[20] صفحه ی 63- یا علی لولا انی اخاف ان یقول فیک طوائف من امتی ما قالت بنواسرائیل فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالة ما تمر علی ملاء من المسلمین الا ویاخذون تراب قدمیک تبرکا... خصال.
[21] صفحه ی 64- قسمتی از شرح بر یکی از ابیات گلشن راز را به قلم محمد بن یحیی لاهیجی که مشتمل بر مطالب متن است در اینجا می آوریم:
نبی چون آفتاب آمد، ولی ماه مقابل گردد اندرلی مع الله.
نبوت، واسطه و برزخ است میان ولایت و رسالت چون نبوت اخبار است از حقایق الهیه، یعنی معرفت ذات و صفات و اسماء و احکام الهی، و این اخبار دو قسم است یکی از معرفت ذات و صفات و اسماء، و این مخصوص ولایت است خواه از نبی به ظهور آید خواه از ولی؛ دویم جمع آن اخبار است با تبلیغ احکام شرعیه و تأدیب به اخلاق و تعلیم حکمت و قیام به سیاست، و این، مخصوص به رسالت است واین را نبوت تشریعی می نامند و اول را نبوت تفریعی؛ و نبوت تشریعی مختتم به حضرت رسالت گشته فاما تفریعی که لازم ولایت است باقی است؛ و ولایت اعم از نبوت و رسالت است و نبوت اعم از رسالت، و اخص از ولایت است زیرا هر رسولی که هست البته نبی است و هر نبی، ولی است و لازم نیست که هر ولی نبی باشد و هر نبی نیز رسول باشد. شیخ محی الدین اعرابی در بیان این معنی، درفص عزیر می فرماید:
« واعلم ان الولایه هی الفلک المحیط العالم ولهذا لم تنقطع ولها الانباء الغام. اما نبوة التشریع و الرساله فمنقطعة و فی محمد (ص) قد انقطعت ولانبی بعده مشرعاً او متشرعا، له لارسول دهر المشرع»
در شرح فوق و شروحی از این دست اصطلاح «نبوة التشریع» و «نبوة التفریع» گفته شده است.
[22] صفحه ی 64- این مطالب نیز از عرفا می باشد. اینک قسمتی از نوشته های ملا محسن فیض در این مورد از کتاب عین الیقین نقل می شود:
الولایة افضل من النبوه. الولایة باطن النبوه و الامامة و النبوة باطن الرساله و باطن کل شیء اشرف و اعظم من ظاهره لان الظاهر محتاج الی الباطن و الباطن مستغنی عن الظاهر لئن الباطن اقرب الی الحق و کل مرتبه من المراتب المذکوره اعظم من لاحقیه و اشرف ایضا ان کل من النبوه و الولایه صادرة عن الله و متعلقه بالله و کل من الرسالة و الامامة صادرة عن الله ومتعلقه بعبادالله و یکون اولیان افضل- ایضا کل من الرسالة والامامة متعلقه بمصلحة الوقت، والنبوه و الولایه لایعلق بوقت دون وقت و مع ذلک کله فلیس یجب ان یکون الولی اعظم من النبی و لا من الرسول ولا من الامام و لاالنبی اعظم من الرسول بل الامر فی الکل بالعکس فی ولی یتبع و نبیا او رسولا اما اماماً او نبی یتبع رسولا لان لکل من النبی و الامام مرتبتان و للرسول ثلاث مراتب وللولی الواحده فمن قال ان الولی فوق النبی فانها یعنی بذلک فی شخص واحد بمعنی ان النبی من حیث انه ولی اشرف منه من حیث انه نبی و رسول...
نعم قد یکون ولی افضل من نبی اذالم یکن تابعا له کما کان امیرالمومنین (ع) اعظم من جمیع الانبیاء و اولیاء بعد نبیا صلعم و کذا اولاده المعصومین علیهم السلام- عن الیقین فیض.
[23] صفحه ی 65- Leshommes de decision غرض از (اولوالعزم) در اصطلاح اخبار، صاحبان شریعت می باشند.
چه، هر پیمبر اولوالعزم، شریعتی مستقل از شریعت قبل از خود آورد، در این صورت ترجمه «الوالعزم » به نحو مذکور در متن، ترجمه ی لغوی است نه اصطلاحی.
[24] صفحه ی 65- بنا به روایات اسلامی، انبیاء اولوالعزم فقط پنج نفرند:
آدم و داود را از پیمبران اولوالعزم ندانسته اند و کتاب مزامیر داود کتاب شریعت و احکام نیست.