نویسنده: هانری کوربن با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی
مترجم: سید اسد الله مبشری
مترجم: سید اسد الله مبشری
ابن رشد و البطروجی صلاحیت او را معترفند. ابوبکر محمد بن عبدالملک بن طفیل در اوایل قرن دوازدهم میلادی در وادی آش واقع در دیار غرناطه متولد گردید.
او نیز مانند همکارانش در همه ی علوم و معارف زمان از قبیل پزشکی و ریاضی و هیئت و فلسفه و شعر از دانشمندان بنام گردید و نزد فرماندار غرناطه سمت دبیری یافت سپس به مراکش رفت و در آنجا دوست صمیم ابویعقوب یوسف (559 /580 هجری - 1163/ 1184 میلادی) دومین سلطان سلسله ی الموحدون، و پزشک و وزیر او گردید. از جزئیات زندگانی او اطلاعی در دست نیست، اما گفته اند بنا به علاقه ای که سلطان به تجزیه و تحلیل آثار ارسطو داشت، ابن طفیل انجام آن مهم را بر عهده ی دوست خود ابن رشد واگذاشت. از ابن رشد نیز شرحی مفصل از نخستین گفتگو با سلطان بر جای مانده است.
ابن طفیل به سال 580 هجری/ 1185 میلادی در مراکش در گذشت، مدرسیان لاتن، ابوبکر را ( که Abubacer می گفتند) فقط از طریق انتقادی که ابن رشد (کتاب نفس فصل 5) در توبیخ و رد این طفیل نوشته بود می شناختند. علت توبیخ این بود که ابن طفیل عقل ممکن بشر را با قوه ی متصوره یا مختلیه ی او یکی می دانسته است. ابن طفیل چنین معتقد بود که اگر متخیله، چنانکه باید مورد عمل قرار گیرد قابل آن است که معقولات را ادراک نماید، بی آنکه فرض وجود عقل ضرورت داشته باشد. دریغا که اثر مهم او از بین رفته است و آن اثر علاوه بر اینکه امکان می داد تا مراد از «داستان فلسفی» او بهتر فهمیده شود، نیز مقدور می ساخت تا بین نظر او با نظریه ی قوه ی متخیله که از طرف متفکران شرقی اسلام تفصیلا توضیح شده است مقایسه های مفید بدست آید.
2. شهرت بعدی ابن طفیل بخصوص مدیون همین «داستان فلسفی» اوست که به حی بن یقظان موسوم است و مدرسیان لاتنی از آن آگاهی نداشته اند، این اثر به چندین زبان ترجمه گردید. نخست در قرن چهاردهم بوسیله ی موئیز دو ناربون به زبان عبری، سپس در قرن هفدهم بوسیله ی ا. پوکوک (1) به زبان لاتنی به نام: Philosophus Autodidactus برگردانده شد. بطوری که از امعان نظر در آن کتاب نتیجه گرفته اند، همه ی حیات نظری و عقلی فیلسوفان تحت فرمانگذاری وجودی روحانی است و آن عقل فعال یا ملک دهم از نخستین سلسله مراتب روحانی است، یا روح القدس است که در فلسفه ی نبوی عنوان دارد. اما نظریه بوسیله ی آنان بطوری عمیقانه وسعت نفوذ یافت که باید گفت بیش از آنکه از ضمیر سطحی آن فیلسوفان ناشی شده باشد از «سر» (2) وجودشان سرچشمه گرفته بود و بصورت نمایشنامه ای ظاهر گردید که مثالها و رموز مخصوص فیلسوف بصورت قهرمانان داستان در صحنه ی آن نمایش وارد می شوند و فیلسوف را به این عقل راهنمایی
می کنند. ابن سینا، حل مشکل را چنین می اندیشید (باب پنجم- 4)، نیز مسأله در نظر سهروردی چنین بود (باب هفتم- 4). خلاصه، ابن طفیل همعصر سهروردی بود و آن دو در این مسأله طرحی در انداختند که مطابقت برجسته و آشکاری عرضه کرد.
از یک طرف، سهروردی در تجربه ای که او را رهبری کرد تا «حکمت اشراق» را بثمر رساند از داستانهای مثالی ابن سینا الهام گرفت، به زعم او، ابن سینا موفق نشده بود حکمت اشراق را به مرحله ی تحقق در آورد.
از طرف دیگر، ابن طفیل در دیباچه ی داستان فلسفی خود، به «حکمت اشراق» و به داستانهای ابن سینا استناد جست، زیرا می دانست «حکمت اشراق» را باید در داستانهای او یافت.
بین فلاسفه ی اسلام این نکته مشترک است اما هر یک به متابعت ذوق و به سائقه ی قریحه خویش آن را تکمیل کرده اند. آنچه ابن طفیل مدیون ابن سیناست، اسامی قهرمانان و شخصیتهای داستان است. نخستین داستان ابن سینا از حی بن یقظان ( Vivens Filius Vigilantis) است و نااستواری آن بسی زود آشکار می گردد، و ما فقط بعنوان یادآوری به آن اشاره می کنیم. بعضی از محققان که بعلت اشتباه ابن خلدون گمراه شده اند، به غلو گفته اند کتاب سومی با همین عنوان وجود داشته که آن نیز از آثار ابن سینا بوده و الگوی کار ابن طفیل قرار گرفته است. اما چنین نیست. چه، بنا به روایاتی که از ابن سینا در دست است و از اطرافیان او منقول می باشد در این نکته هیچگونه ابهام وجود ندارد. داستان مربوط به ابن سینا چنانکه ما اطلاع داریم درست همان است که ابن طفیل به آن مراجعه کرده است. حی بن یقظان، به عقیده ی ابن طفیل عقل فعال را ممثل نمی سازد بلکه «غریب» را حسب میل باطنی ابن باجه تا نهایت آن نشان می دهد. داستان ابن طفیل اثری اصیل است و هرگز شرح و بسط ساده ی داستانی که ابن سینا نوشته است نیست. اسامی دو قهرمان دیگر، سلامان و ابسال، از داستان ابن سینایی حاصل شده است. یک داستان هرمسی که از یونانی ترجمه شده و دارای همین عنوان سلامان و ابسال است وجود دارد که به وسیله ی جامی شاعر ( متوفی به سال 898 هجری/ 1492 میلادی) مبسوطاً در لباس حماسه ای عرفانی به فارسی سروده شده است و از طرف دیگر داستانی از ابن سینا به این نام موجود است که از آن جز شروح و خلاصه ای که [خواجه] نصیر الدین طوسی ( متوفی 672 هجری/ 1274 میلادی) بیان کرده است چیزی نمی دانیم. همین اندازه آگاهیم که حسب اصطلاحات مخصوص ابن سینا:
سلامان نفس ترا مجسم می کند و ابسال مرتبه ای را ممثل می سازد که تو در عرفان به آن واصل می شوی.
یا حسب تفسیر [خواجه] نصیر طوسی، سلامان و ابسال دو وجهه ی نفس بشری هستند. سلامان عقل عملی است و ابسال عقل نظری و خواهیم دید که ابن طفیل همین معنی را قبلا اتخاذ کرده بود.
3. آب و رنگی که او داستان فلسفی خود را با آن منقش کرده است، یا به عبارت
واضحتر، «داستان تعالیم اسرار» او، تصور وجود دو جزیره است. نویسنده، در یکی از این دو جزیره یک جمعیت بشری را با مقررات و قوانینش به زندگانی واداشته و در جزیره ی دیگر «غریب» یعنی انسانی را تصور کرده است که بی مدد هیچ معلم بشری و دور از هر گونه محیط اجتماعی به کمال بلوغ روحانی رسیده است.
مردمی که اجتماع جزیره ی اول را تشکیل داده اند تحت سیطره ی قانون زندگانی می کنند وزیر فرمان آیینی عمر می گذرانند که شیوه ی آن قانون و فرمان در سطح عالم محسوس قرار دارد. بین این مردم، دو نفر مشخصند و سلامان و ابسال نام دارند ( بنا بر ضبط اکثر نسخه های خطی و همچنین حسب نوشته ی ابن طفیل بهتر آن است که شکل معمولی و رسمی ابسال را بر شکل مثله شده ی اسال ترجیح دهیم).
پس، این دو مرد در سطح عالی شعور تربیت می شوند و رشد می کنند. سلامان که مثال روحیه ی علمی و «اجتماعی» است بادینی که معمول محیط اوست منطبق می گردد و برای اداره ی مردم آماده می شود. اما ابسال که دارای سرشتی متأمل و صوفی منش است نمی تواند با محیط همسطح و منطبق گردد. ( در این مورد خاطره ی داستان ابن سینا تغییر یافته است).
ابسال که در وطن خود غریب است مصمم می شود تا به جزیره ی مقابل هجرت کند، چه، می پندارد آن جزیره بکلی نامسکون است و در آنجا می تواند زندگی را وقف تأمل و سلوک و تمرین روحانی نماید.
اما در این جزیره ی نامسکون، غریبی منزوی یعنی حی بن یقظان سکونت دارد. حی بن یقظان به طریقی سحر آمیز در آن جزیره پدیدار گردیده است: یا به وسیله ی تولید خلق الساعه از ماده ای که به وسیله ی عقل فعال روحاً فعلیت یافته، یا به این طرز که در حال خردی، بر آب رها شده و به طوری معجزه آمیز به ساحل این جزیره در رسیده است. این طفل خرد نخستین کمک را از یک غزال می گیرد و آن غزال رمز موجود زنده است و حسب جاذبه و علاقه ای که کلیه ی موجودات زنده را به یکدیگر نزدیک و متصل می سازد آن طفل را پرورش می دهد. آنگاه بدون بی مربی بشری و معلم مرئی، تعلیم و تربیتی اسرار آمیز آغاز می گردد، تربیتی به آهنگ، از هفته ها به سالها، و هفت سال به هفت سال حی بن یقظان را تا مرحله ی بلوغ فیلسوفی کامل، راهنمایی می کند. (مطلب را در اینجا تا حد امکان خلاصه کردیم). ابن طفیل توضیح می دهد که این طفل غریب چگونه معنویات اولیه را از طبیعت اخذ کرد، و چگونه ماده را از صورت تشخیص داد، و از مفهوم جسم، تا آستانه ی جهان روحانی پانهاد و با تفکر و تعمق درباره ی کرات و ابدیت جهان از خویش پرسشها کرد، و وجوب خالق جهان را کشف نمود، با تفکر در طبیعت و کیفیت عقل خود از واقعیت و پایان ناپذیری کنه بشر آگاهی یافت، و چیزی را که برای او سرچشمه ی رنج یا سعادت بود یافت، و برای اینکه شبیه خدا گردد کوشید تا جز فکر و عقل پایگاهی نپذیرد. سپس از نتیجه ای به نتیجه ای راهبری شد تا به حالتی وصف ناپذیر در آمد که جلوه ی کلی و ظهور جهان آفرینش را ادراک نمود. غریب، جلوه ی الهی را مشاهده می کند تا آنجا که انوار آن ضعیف می گردد. آنگاه غریب در حالی که در عمق نفس خویش فرو می رود مشاهده می کند که ماهیات بیشماری مشابه خود او وجود دارند که بعضی از نور و پاکیزگی محفوفند و برخی در ظلمات و شکنجه گرفتار.
4. وقتی هفت هفت سال، یعنب هفت مرتبه هفت سال می گذرد و غریب به پنجاهمین سال عمر می رسد و از این شهور و جذبه بیرون می آید، ابسال در جزیره ی او به وی ملحق می گردد. نخستین برخورد آنان دشوار و ناگوار بود و در آن بی اعتمادی متقابل وجود داشت اما ابسال موفق شد تا زبان «حی» را بیاموزد و آن دو با هم به کشف حیرت آوری رسیدند.
ابسال دریافت که آنچه را که در جزیره ی آدمیان در مورد دین به او آموخته بوده اند حی بن یقظان؛ فیلسوف غریب، همه را فقط به هدایت عقل فعال به شکلی ناب تر و پاکیزه تر می داند. ابسال کشف کرد که مثال چیست، و دانست که دین، همه مثال و رمزی است از یک حقیقت و از یک واقعیت روحانی و معنوی، که آن حقیقت و واقعیت اگر در زیر نقاب رمز نباشد، برای بشر دست نیافتنی است.
چه، شهود و کشف درونی مردمان، همان اندازه که به علت توجه منحصر به جهان محسوس فلج می شود به همان اندازه نیز به واسطه ی عادات اجتماعی از قوت می افتد. اما همین که حی بن یقظان دانست بر بسیط جزیره ی مقابل مردمی در کوری روحانی و معنوی فرومانده زیست می کنند گرایشی نجیبانه احساس کرد تا به آن جزیره برود و حقیقت را به ساکنان آن دیار بفهماند، ابسال، با تأسف همراهی و مصاحبت او را پذیرفت. دو غریب، به کمک یک کشتی که تصادفاً در ساحل جزیره پهلو گرفت، به جزیره ای که سابقاً مسکن ابسال بود رفتند. مردم جزیره آن دو را با نهایت احترام پذیرفتند اما آن دو یار، به تدریج که موعظه های فلسفی شان رو به افزایش می گذاشت، متوجه می شدند که مردم شایستگی درک آن مطالب را ندارند، از اینرو ناچار دوستی و گرمی اهل جزیره با آنان، جای خود را به سردی داد و سپس به دشمنی روز افزون تبدیل یافت. اما در عوض، آن دو دوست دانستند آلام اجتماع بشری درمان ناپذیر است، به جزیره ی خود بازگشتند، آنگاه به تجربه دریافتند که تکامل و بالنتیجه سعادت، جز برای عده ای معدود قابل وصول نیست و آن معدود کسانی هستند که توانایی آن دارند تا از لذات نفسانی چشم بپوشند.
5. راجع به معنی داستان و منظور عمیق ابن طفیل، فراوان سخن گفته اند و عقاید گوناگون اظهار داشته اند و این کتاب محل احصای آن آراء نیست چه، معنای حقیقی رموز آن، معانی بیشمار در بر دارد. بر خواننده است که حقیقت آن را استنباط کند. اگر بخواهیم قصه ای مانند افسانه ی روبینسن کروزوئه (3) در آن بیابیم نابجاست. اینجا، هر واقعه ی داستان را باید در طرح و نقشی روحانی دریافت. قضیه به شرح حال روحانی خود فیلسوف مرتبط می گردد. منظور ابن طفیل همان منظور این سینا است و همان منظور سایر همکاران اوست. تعلیم و تربیتی که به معرفت کامل امور رهبری می کند کار معلم بشری خارجی نیست بلکه اثر اشراق عقل فعال است اما این عقل فعال، خرد فیلسوف را نمی افروزد و قلبش را مهبط اشراق خود قرار نمی دهد مگر به شرطی که او خود را از همه هوی و هوسهای بیهوده و علایق مادی حیات، عریان سازد و حسب احساس دل ابن باجه، در دل اجتماع مانند غریب زندگانی کند. آری غریب، زیرا معنی آخرین داستان ابن طفیل ظاهراً چنین است: فیلسوف
می تواند انسان مذهبی را ادراک کند. اما عکس آن صحیح نیست، شخصی که مذهبی باشد و بس، نمی تواند فیلسوف را ادراک نماید. از این نظر، ابن طفیل مردمان را به سه دسته روحی طبقه بندی کرده است:
مردمی با براهین قاطع، مردمی با منطق قیاسی، مردمی اهل وعظ و اندرز.
او نیز مانند همکارانش در همه ی علوم و معارف زمان از قبیل پزشکی و ریاضی و هیئت و فلسفه و شعر از دانشمندان بنام گردید و نزد فرماندار غرناطه سمت دبیری یافت سپس به مراکش رفت و در آنجا دوست صمیم ابویعقوب یوسف (559 /580 هجری - 1163/ 1184 میلادی) دومین سلطان سلسله ی الموحدون، و پزشک و وزیر او گردید. از جزئیات زندگانی او اطلاعی در دست نیست، اما گفته اند بنا به علاقه ای که سلطان به تجزیه و تحلیل آثار ارسطو داشت، ابن طفیل انجام آن مهم را بر عهده ی دوست خود ابن رشد واگذاشت. از ابن رشد نیز شرحی مفصل از نخستین گفتگو با سلطان بر جای مانده است.
ابن طفیل به سال 580 هجری/ 1185 میلادی در مراکش در گذشت، مدرسیان لاتن، ابوبکر را ( که Abubacer می گفتند) فقط از طریق انتقادی که ابن رشد (کتاب نفس فصل 5) در توبیخ و رد این طفیل نوشته بود می شناختند. علت توبیخ این بود که ابن طفیل عقل ممکن بشر را با قوه ی متصوره یا مختلیه ی او یکی می دانسته است. ابن طفیل چنین معتقد بود که اگر متخیله، چنانکه باید مورد عمل قرار گیرد قابل آن است که معقولات را ادراک نماید، بی آنکه فرض وجود عقل ضرورت داشته باشد. دریغا که اثر مهم او از بین رفته است و آن اثر علاوه بر اینکه امکان می داد تا مراد از «داستان فلسفی» او بهتر فهمیده شود، نیز مقدور می ساخت تا بین نظر او با نظریه ی قوه ی متخیله که از طرف متفکران شرقی اسلام تفصیلا توضیح شده است مقایسه های مفید بدست آید.
2. شهرت بعدی ابن طفیل بخصوص مدیون همین «داستان فلسفی» اوست که به حی بن یقظان موسوم است و مدرسیان لاتنی از آن آگاهی نداشته اند، این اثر به چندین زبان ترجمه گردید. نخست در قرن چهاردهم بوسیله ی موئیز دو ناربون به زبان عبری، سپس در قرن هفدهم بوسیله ی ا. پوکوک (1) به زبان لاتنی به نام: Philosophus Autodidactus برگردانده شد. بطوری که از امعان نظر در آن کتاب نتیجه گرفته اند، همه ی حیات نظری و عقلی فیلسوفان تحت فرمانگذاری وجودی روحانی است و آن عقل فعال یا ملک دهم از نخستین سلسله مراتب روحانی است، یا روح القدس است که در فلسفه ی نبوی عنوان دارد. اما نظریه بوسیله ی آنان بطوری عمیقانه وسعت نفوذ یافت که باید گفت بیش از آنکه از ضمیر سطحی آن فیلسوفان ناشی شده باشد از «سر» (2) وجودشان سرچشمه گرفته بود و بصورت نمایشنامه ای ظاهر گردید که مثالها و رموز مخصوص فیلسوف بصورت قهرمانان داستان در صحنه ی آن نمایش وارد می شوند و فیلسوف را به این عقل راهنمایی
می کنند. ابن سینا، حل مشکل را چنین می اندیشید (باب پنجم- 4)، نیز مسأله در نظر سهروردی چنین بود (باب هفتم- 4). خلاصه، ابن طفیل همعصر سهروردی بود و آن دو در این مسأله طرحی در انداختند که مطابقت برجسته و آشکاری عرضه کرد.
از یک طرف، سهروردی در تجربه ای که او را رهبری کرد تا «حکمت اشراق» را بثمر رساند از داستانهای مثالی ابن سینا الهام گرفت، به زعم او، ابن سینا موفق نشده بود حکمت اشراق را به مرحله ی تحقق در آورد.
از طرف دیگر، ابن طفیل در دیباچه ی داستان فلسفی خود، به «حکمت اشراق» و به داستانهای ابن سینا استناد جست، زیرا می دانست «حکمت اشراق» را باید در داستانهای او یافت.
بین فلاسفه ی اسلام این نکته مشترک است اما هر یک به متابعت ذوق و به سائقه ی قریحه خویش آن را تکمیل کرده اند. آنچه ابن طفیل مدیون ابن سیناست، اسامی قهرمانان و شخصیتهای داستان است. نخستین داستان ابن سینا از حی بن یقظان ( Vivens Filius Vigilantis) است و نااستواری آن بسی زود آشکار می گردد، و ما فقط بعنوان یادآوری به آن اشاره می کنیم. بعضی از محققان که بعلت اشتباه ابن خلدون گمراه شده اند، به غلو گفته اند کتاب سومی با همین عنوان وجود داشته که آن نیز از آثار ابن سینا بوده و الگوی کار ابن طفیل قرار گرفته است. اما چنین نیست. چه، بنا به روایاتی که از ابن سینا در دست است و از اطرافیان او منقول می باشد در این نکته هیچگونه ابهام وجود ندارد. داستان مربوط به ابن سینا چنانکه ما اطلاع داریم درست همان است که ابن طفیل به آن مراجعه کرده است. حی بن یقظان، به عقیده ی ابن طفیل عقل فعال را ممثل نمی سازد بلکه «غریب» را حسب میل باطنی ابن باجه تا نهایت آن نشان می دهد. داستان ابن طفیل اثری اصیل است و هرگز شرح و بسط ساده ی داستانی که ابن سینا نوشته است نیست. اسامی دو قهرمان دیگر، سلامان و ابسال، از داستان ابن سینایی حاصل شده است. یک داستان هرمسی که از یونانی ترجمه شده و دارای همین عنوان سلامان و ابسال است وجود دارد که به وسیله ی جامی شاعر ( متوفی به سال 898 هجری/ 1492 میلادی) مبسوطاً در لباس حماسه ای عرفانی به فارسی سروده شده است و از طرف دیگر داستانی از ابن سینا به این نام موجود است که از آن جز شروح و خلاصه ای که [خواجه] نصیر الدین طوسی ( متوفی 672 هجری/ 1274 میلادی) بیان کرده است چیزی نمی دانیم. همین اندازه آگاهیم که حسب اصطلاحات مخصوص ابن سینا:
سلامان نفس ترا مجسم می کند و ابسال مرتبه ای را ممثل می سازد که تو در عرفان به آن واصل می شوی.
یا حسب تفسیر [خواجه] نصیر طوسی، سلامان و ابسال دو وجهه ی نفس بشری هستند. سلامان عقل عملی است و ابسال عقل نظری و خواهیم دید که ابن طفیل همین معنی را قبلا اتخاذ کرده بود.
3. آب و رنگی که او داستان فلسفی خود را با آن منقش کرده است، یا به عبارت
واضحتر، «داستان تعالیم اسرار» او، تصور وجود دو جزیره است. نویسنده، در یکی از این دو جزیره یک جمعیت بشری را با مقررات و قوانینش به زندگانی واداشته و در جزیره ی دیگر «غریب» یعنی انسانی را تصور کرده است که بی مدد هیچ معلم بشری و دور از هر گونه محیط اجتماعی به کمال بلوغ روحانی رسیده است.
مردمی که اجتماع جزیره ی اول را تشکیل داده اند تحت سیطره ی قانون زندگانی می کنند وزیر فرمان آیینی عمر می گذرانند که شیوه ی آن قانون و فرمان در سطح عالم محسوس قرار دارد. بین این مردم، دو نفر مشخصند و سلامان و ابسال نام دارند ( بنا بر ضبط اکثر نسخه های خطی و همچنین حسب نوشته ی ابن طفیل بهتر آن است که شکل معمولی و رسمی ابسال را بر شکل مثله شده ی اسال ترجیح دهیم).
پس، این دو مرد در سطح عالی شعور تربیت می شوند و رشد می کنند. سلامان که مثال روحیه ی علمی و «اجتماعی» است بادینی که معمول محیط اوست منطبق می گردد و برای اداره ی مردم آماده می شود. اما ابسال که دارای سرشتی متأمل و صوفی منش است نمی تواند با محیط همسطح و منطبق گردد. ( در این مورد خاطره ی داستان ابن سینا تغییر یافته است).
ابسال که در وطن خود غریب است مصمم می شود تا به جزیره ی مقابل هجرت کند، چه، می پندارد آن جزیره بکلی نامسکون است و در آنجا می تواند زندگی را وقف تأمل و سلوک و تمرین روحانی نماید.
اما در این جزیره ی نامسکون، غریبی منزوی یعنی حی بن یقظان سکونت دارد. حی بن یقظان به طریقی سحر آمیز در آن جزیره پدیدار گردیده است: یا به وسیله ی تولید خلق الساعه از ماده ای که به وسیله ی عقل فعال روحاً فعلیت یافته، یا به این طرز که در حال خردی، بر آب رها شده و به طوری معجزه آمیز به ساحل این جزیره در رسیده است. این طفل خرد نخستین کمک را از یک غزال می گیرد و آن غزال رمز موجود زنده است و حسب جاذبه و علاقه ای که کلیه ی موجودات زنده را به یکدیگر نزدیک و متصل می سازد آن طفل را پرورش می دهد. آنگاه بدون بی مربی بشری و معلم مرئی، تعلیم و تربیتی اسرار آمیز آغاز می گردد، تربیتی به آهنگ، از هفته ها به سالها، و هفت سال به هفت سال حی بن یقظان را تا مرحله ی بلوغ فیلسوفی کامل، راهنمایی می کند. (مطلب را در اینجا تا حد امکان خلاصه کردیم). ابن طفیل توضیح می دهد که این طفل غریب چگونه معنویات اولیه را از طبیعت اخذ کرد، و چگونه ماده را از صورت تشخیص داد، و از مفهوم جسم، تا آستانه ی جهان روحانی پانهاد و با تفکر و تعمق درباره ی کرات و ابدیت جهان از خویش پرسشها کرد، و وجوب خالق جهان را کشف نمود، با تفکر در طبیعت و کیفیت عقل خود از واقعیت و پایان ناپذیری کنه بشر آگاهی یافت، و چیزی را که برای او سرچشمه ی رنج یا سعادت بود یافت، و برای اینکه شبیه خدا گردد کوشید تا جز فکر و عقل پایگاهی نپذیرد. سپس از نتیجه ای به نتیجه ای راهبری شد تا به حالتی وصف ناپذیر در آمد که جلوه ی کلی و ظهور جهان آفرینش را ادراک نمود. غریب، جلوه ی الهی را مشاهده می کند تا آنجا که انوار آن ضعیف می گردد. آنگاه غریب در حالی که در عمق نفس خویش فرو می رود مشاهده می کند که ماهیات بیشماری مشابه خود او وجود دارند که بعضی از نور و پاکیزگی محفوفند و برخی در ظلمات و شکنجه گرفتار.
4. وقتی هفت هفت سال، یعنب هفت مرتبه هفت سال می گذرد و غریب به پنجاهمین سال عمر می رسد و از این شهور و جذبه بیرون می آید، ابسال در جزیره ی او به وی ملحق می گردد. نخستین برخورد آنان دشوار و ناگوار بود و در آن بی اعتمادی متقابل وجود داشت اما ابسال موفق شد تا زبان «حی» را بیاموزد و آن دو با هم به کشف حیرت آوری رسیدند.
ابسال دریافت که آنچه را که در جزیره ی آدمیان در مورد دین به او آموخته بوده اند حی بن یقظان؛ فیلسوف غریب، همه را فقط به هدایت عقل فعال به شکلی ناب تر و پاکیزه تر می داند. ابسال کشف کرد که مثال چیست، و دانست که دین، همه مثال و رمزی است از یک حقیقت و از یک واقعیت روحانی و معنوی، که آن حقیقت و واقعیت اگر در زیر نقاب رمز نباشد، برای بشر دست نیافتنی است.
چه، شهود و کشف درونی مردمان، همان اندازه که به علت توجه منحصر به جهان محسوس فلج می شود به همان اندازه نیز به واسطه ی عادات اجتماعی از قوت می افتد. اما همین که حی بن یقظان دانست بر بسیط جزیره ی مقابل مردمی در کوری روحانی و معنوی فرومانده زیست می کنند گرایشی نجیبانه احساس کرد تا به آن جزیره برود و حقیقت را به ساکنان آن دیار بفهماند، ابسال، با تأسف همراهی و مصاحبت او را پذیرفت. دو غریب، به کمک یک کشتی که تصادفاً در ساحل جزیره پهلو گرفت، به جزیره ای که سابقاً مسکن ابسال بود رفتند. مردم جزیره آن دو را با نهایت احترام پذیرفتند اما آن دو یار، به تدریج که موعظه های فلسفی شان رو به افزایش می گذاشت، متوجه می شدند که مردم شایستگی درک آن مطالب را ندارند، از اینرو ناچار دوستی و گرمی اهل جزیره با آنان، جای خود را به سردی داد و سپس به دشمنی روز افزون تبدیل یافت. اما در عوض، آن دو دوست دانستند آلام اجتماع بشری درمان ناپذیر است، به جزیره ی خود بازگشتند، آنگاه به تجربه دریافتند که تکامل و بالنتیجه سعادت، جز برای عده ای معدود قابل وصول نیست و آن معدود کسانی هستند که توانایی آن دارند تا از لذات نفسانی چشم بپوشند.
5. راجع به معنی داستان و منظور عمیق ابن طفیل، فراوان سخن گفته اند و عقاید گوناگون اظهار داشته اند و این کتاب محل احصای آن آراء نیست چه، معنای حقیقی رموز آن، معانی بیشمار در بر دارد. بر خواننده است که حقیقت آن را استنباط کند. اگر بخواهیم قصه ای مانند افسانه ی روبینسن کروزوئه (3) در آن بیابیم نابجاست. اینجا، هر واقعه ی داستان را باید در طرح و نقشی روحانی دریافت. قضیه به شرح حال روحانی خود فیلسوف مرتبط می گردد. منظور ابن طفیل همان منظور این سینا است و همان منظور سایر همکاران اوست. تعلیم و تربیتی که به معرفت کامل امور رهبری می کند کار معلم بشری خارجی نیست بلکه اثر اشراق عقل فعال است اما این عقل فعال، خرد فیلسوف را نمی افروزد و قلبش را مهبط اشراق خود قرار نمی دهد مگر به شرطی که او خود را از همه هوی و هوسهای بیهوده و علایق مادی حیات، عریان سازد و حسب احساس دل ابن باجه، در دل اجتماع مانند غریب زندگانی کند. آری غریب، زیرا معنی آخرین داستان ابن طفیل ظاهراً چنین است: فیلسوف
می تواند انسان مذهبی را ادراک کند. اما عکس آن صحیح نیست، شخصی که مذهبی باشد و بس، نمی تواند فیلسوف را ادراک نماید. از این نظر، ابن طفیل مردمان را به سه دسته روحی طبقه بندی کرده است:
مردمی با براهین قاطع، مردمی با منطق قیاسی، مردمی اهل وعظ و اندرز.
پی نوشت ها :
1. E. Pococke.
2. Transconscience.
3. Robinson Crusoe.