نویسنده : محمدتقی یوسفی
4 . منکران تناسخ
با وجود گستره اعتقاد به تناسخ در میان فلاسفه یونان باستان، مشرق زمین و دیگر نقاط جهان، این اندیشه حتی در میان فیلسوفان یونانی نیز مورد تردید بوده است؛ ارسطو جزء نخستین کسانی است که بر انکار تناسخ پافشاری میکند و بر امتناع آن دلیل اقامه مینماید. (شریف، 1362: 1/ 143)از سوی دیگر، دانشمندان اسلامی نیز یکصدا بر انکار آن پافشاری کرده، داشتن چنین باوری را ورود در گرداب کفر تلقی میکنند. در دیدگاه اندیشمندان اسلامی، آموزه تناسخ به قدری شوم و زشت است که هر نوع آموزهای که به گونهای به امکان تناسخ منجر شود، شدیداً انکار شده، راهی جز تبرّی از آن باقی نخواهد ماند.
شیخ صدوق یکی از شخصیتهای اسلامی است که در برخی از کتابهای خود، اعتقاد به تناسخ را موجب کفر میداند: «و القول بالتناسخ باطل و من دان بالتناسخ فهو کافر؛ قول تناسخ باطل است و کسی که به آن اعتقاد داشته باشد کافر است». (1413: 63)
شیخ طوسی نیز میگوید: «فالرجعة التی یذهب الیها اهل التناسخ فاسدة و القول بها باطل؛ رجعتی که اهل تناسخ به آن اعتقاد دارند، فاسد و چنین دیدگاهی باطل است». (بیتا: 3/47) شیخ حر عاملی نیز تناسخ را محال میداند؛ از این رو تأویل رجعت را به گونهای که به تناسخ بینجامد، باطل میماند. علامه مجلسی هم بابی تحت عنوان «ابطال تناسخ» آورده و به چهار حدیث بر این منظور استناد کرده، میگوید: «امری که همه مسلمین بر آن اتفاقنظر دارند، تناسخ به معنای انتقال روح از بدنی به بدن دیگر غیر مثالی است». (1404: 4/ 330)
عرفا نیز به هر بهانهای بر تناسخ میتازند و از آن فرار میکنند (قیصری، 1375: 468، 490، 982 و 1053) و حتی گفتار بسیاری از بزرگان در اعتقاد به تناسخ را بر تناسخ ملکوتی حمل میکنند (ر. ک: سبزواری، 1422: 5/191)
فلاسفه اسلامی نیز به نوبه خود بر تناسخ شوریده و آن را محال دانستهاند که به عنوان نمونه میتوان به فیلسوفان برجستهای چون ابنسینا (طوسی، 1375: 3/356) و ملاصدرا (1404: 9/ موارد فراوان) اشاره کرد. فیض کاشانی درباره انکار تناسخ از سوی اندیشمندان میگوید:
در میان اهل علم، تردیدی در استحاله تناسخ وجود ندارد؛ البته تناسخی که به معنای انتقال نفس در نشئه دنیا از بدنی به بدن دیگر از آن جداست؛ به این نحو که حیوانی بمیرد و نفسش به بدن عنصری حیوانی دیگر یا بدن عنصری غیر حیوان منتقل شود. (بیتا: 74 ـ 76)
5. مبانی انکار تناسخ
پیدا کردن مبانی مشترک در انکار تناسخ کمی دشوار به نظر میرسد؛ در اینجا به برخی از مبانی که تقریباً عمومیتر است و اکثر اندیشمندان به آن توجه دارند، اشاره مینماییم:یک. آموزهی معاد: بسیاری از اندیشمندان، تناسخ را در برابر معاد قرار داده، برآنند که اعتقاد به تناسخ با آن سازگاری ندارد؛ به گونهای که یکی از راههای نفی معاد ـ که همه ادیان الالهی بر آن پافشاری میکنند ـ آن است که نفوس پس از مرگ از نیل به جهانی برتر برای پاداش و کیفر بازداشته شوند و به ابدان دیگری تعلق یابند و جزای عمل خویش را در همین ابدان ببینند. بسیار روشن است که چنین باوری در برابر اعتقاد به معاد است؛ از این رو مهمترین انگیزهای که متکلمان دینی را بر انکار تناسخ وادار نمود، همین مسأله بود و فیلسوفان اسلامی نیز با اعتقاد راسخ به مسأله معاد، آن را بر نتابیدند. البته ابنسینا به گونهای دیگر سخن میگوید. وی با تکیه بر ابطال تناسخ در دنیا بحث را به طور کلی از گردونه معاد خارج میکند؛ به این بیان که بحث امتناع تناسخ به معاد ارتباطی ندارد؛ بلکه تنها در دنیا و در حیات مادی مطرح است؛ بر این اساس، اگر معاد به نحو تناسخ هم باشد، اشکالی ندارد؛ زیرا معاد از ضروریات شریعت است و ایمان به آن واجب است؛ خواه آن را تناسخ بدانیم یا ندانیم.
لامشاحة فی الأسماء فما ورد الشرع به یجب تصدیقه فلیکن تناسخاً إنما نحن ننکر التناسخ فی هذا العالم. فاما البعث فلا ننکره سمی تناسخاً أولم یسم. (بیتا: 182)
دو. امتناع اجتماع دو نفس: بسیاری از منکران تناسخ و از جمله مشائیان، آن را مستلزم اجتماع دو نفس دانستهاند که هم به انکار امر وجدانی میانجامد و هم با وحدت شخصیت نمیسازد؛ از این¬رو میتوان یکی از مبانی تناسخ را امتناع اجتماع دو نفس در یک بدن بر شمرد؛ امر که انکار آن نیز راه را براعتقاد به امکان تناسخ هموار میسازد.
سه. امتناع رجو از فعل به قوه: تقریباً همه اندیشمندان اسلامی، رجوع فعل به قوه را امری محال و مستلزم تناقض میدانند و برخی امتناع آن را بدیهی میشمرند. از این¬رو سعی خویش را بر این معطوف ساختهاند تا تناسخ را به گونهای مستلزم رجوع فعل به قوه دانسته، از این راه پایههای اعتقاد به تناسخ را سست نمایند؛ البته در اینکه تناسخ چگونه به بازگشت فعل به قوه منتهی میشود، یکسان سخن نگفتهاند؛ ولی همگی در اصل این معنا اشتراک دارند. البته در کلمات مشائیان به این مبنا اشاره نشده است و ما تنها به جهت تکمیل بحث آن را ذکر کردیم.
6. دلایل مشائیان
مشائیان بسان اندیشمندان اسلامی دیگر، دلایل چندی بر امتناع تناسخ ارائه کردهاند که علیرغم اشتراک بعضی از آنها در برخی از مقدمات تفاوتهایی دارند. در اینجا به برخی از دلایل اشاره میکنیم:6ـ1. اجتماع دو نفس در یک بدن
تقریباً همه فیلسوفان مشائی به این استدلال اشاره نموده و آن را جزء بهترین استدلالهایی دانستهاند که بر استحاله تناسخ دلالت دارد. پس از ارائه برخی از متون، دلیل مذکور را به صورت منطقی تقریر میکنیم.فإذا فرضنا أن نفساً تناسختها أبدان و کل بدن فإنه بذاته یستحق نفساً تحدث له و تتعلق به، فیکون البدن الواحد فیه نفسان معا. (ابن سینا، 1404: 207، همو، 1357: 386)
و مها استعد البدن و المزاج لقبول نفس استحق من المبادی الواهبة للنفوس حدوث نفس فیتوارد علی البدن الواحد نفسان. (همو، بیتا)
فاذا حدث البدن و قدرنا ان النفس تتعلق به علی سبیل التناسخ فلا بد و ان تحدث نفس أخری علی ما بیناه فیلزم أن یکون للبدن نفسان. (رازی، 1410: 2/397)
فأما التناسخ فی أجسام من جنس ما کانت فیه فمستحیل و إلا لاقتضی کل مزاج نفساً یفیض الیه و قارنتها النفس المستنسخة فکان لحیوان واحد نفسان. (طوسی، 1375: 2/357)
متی حدث بدن حدثت نفس و تعلّقت به و إذا کان کذلک لایتعلّق به نفس أخری علی سبیل التنّاسخ و إلّا لزم أن یکون للبدن الواحد نفسان مدبّران و ذلک باطل بالضّرورة، لأنّ کلّ أحد یعلم أنّ مدبّر بدنه واحد. (همو، 1383: 69)
لو فرض التِّناسخ مع وجوب فیضان نفس حادث علی کلّ بنیة مستعدة لوجب أن یکون لبدن واحد نفسان. (همان، 28)
فالبدن الحادث الذی یتعلّق به نفس علی سبیل التناسخ لا بدّ و أن یستعدّ لقبول نفس أخری ابتداء، فیجتمع النفسان علی بدن واحد و هو محال؛ لأنِّ کلّ واحد یجد ذاته شیئاً، لاشیئین. (همو، 1405: 385)
پس از ارائه عبارات مذکور، استدلال موردنظر را به صورت یک قیاس شرطی، این گونه تقریر مینماییم.
م 1) اگر نفس پس از انتقال از بدنی که با مرگ از آن جدا شده است، وارد بدنی دیگر شود، لازم میآید دو نفس به بدن واحد تعلق بگیرند.
بیان ملازمه آن است که سبب حدوث نفس در بدن، حدوث و آمادگی بدن است و به محض اینکه بدن آماده شود، نفسی که نسبت به همه کمالات علمی و عملی بالقوه است، حادث میشود و به آن تعلق میگیرد. حال اگر نفس دیگری که با مرگ از بدن دیگری جدا شده است، به این بدن تعلق گیرد، لازم میآید و نفس به یک بدن تعلق بگیرند نفس حادث شده و نفسی که با تناسخ از بدن پیشین جدا شده و به این بدن تعلق گرفته است.
م 2) تالی باطل است؛ چون تعلق دو نفس به یک بدن محال و لازمهاش آن است که واحد تکثر یابد؛ به این دلیل که تشخص انسان به نفس است و تعلق دو نفس به یک بدن، دو تشخص را برای انسان واحد در پی دارد؛ بر این اساس، یک موجود، دو وجود خواهد داشت که استحاله آن روشن است.
ابنسینا در تعلیقات به این نکته اشاره کرده، میگوید:
النفس الإنسانیة و إن کانت قائمة بذاتها فإنها لاتنتقل عن هذا البدن إلی غیره؛ لأن کل نفس لها مخصص ببدنها و مخصص هذه النفس غیر مخصص تلک النفس، فلنسبة ما تخصصت بذلک البدن لانعرفها. (1404 الف: 65)
ن) با ابطال تالی، مقدم هم باطل خواهد شد؛ بنابراین تناسخ محال است.
نقد و بررسی
نقد یکم: ملازمه پذیرفتنی نیست؛ زیرا ممکن است تنها یک نفس به بدن واحد تعلق گیرد و آن هم نفسی است که با مرگ از بدن پیشین جدا میشود و به بدن جدید تعلق میگیرد و اینکه حدوث بدن، سبب حدوث نفس دانسته شده. ناتمام است؛ زیرا حدوث بدن فقط مقتضی حدوث نفس است؛ از این رو چه بسا بدن آمادهای که نفسی در آن حادث نمیشود؛ بنابراین احتمال حدوث نفس پس از آمادگی بدن بر احتمال تعلق نفس مستنسخه رجحان ندارد.نقد دوم: بر فرض که چنین استدلالی را بپذیریم، آنگاه تنها در موردی جاری است که نفسی در بدنی حادث شود یا موجود باشد و مانع تعلق نفس مستنسخه شود؛ ولی اگر نفسی با مرگ از بدنی جدا شود و دوباره به همان بدن تعلق گیرد، مشمول چنین دلیلی نخواهد شد.
نقد سوم: مدّعا آن است که تناسخ مطلقاً محال است؛ در حالی که دلیل اخص از آن است؛ از این رو همه موارد را در بر نمیگیرد؛ مثلاً اگر روح نوزادی که به سبب نارسایی بدن از او جدا میشود و در بدن نوزاد دومی که آماده تعلّق روح است، قرار گیرد، دلیل مزبور نمیتواند استحاله آن را ثابت کند. (ر. ک: فیاضی، 1388: درس 26)
نقد چهارم: تعلق دو نفس به یک بدن مانعی ندارد؛ زیرا معنایش آن است که دو روح با یک ابزار کار کنند؛ فرضی که دلیلی بر استحاله آن وجود ندارد؛ چنان که دو نویسنده میتوانند با تقسیم وقت از یک قلم استفاده کنند. البته این برهان تنها براساس دیدگاه ملاصدرا تمام است؛ زیرا اعتقاد وی بر آن است که روح در این عالم همواره صورت بدن است؛ هر چند گاهی صورتی صرفاً مادّی است و گاهی صورتی مادّی ـ مثالی و گاهی صورتی مادّی ـ مثالی ـ عقلی! بنابراین دو نفس در یک بدن وجود ندارد؛ در حالی که این مبنا به نظر ما ناتمام است؛ زیرا نفس در مرحله انسانی مجرد است و بدن ابزار اوست.(همان)
منبع: فصلنامه آیین حکمت، شماره 2