این فلسطینی، فلسطینش جبهه بود

در میان عکس‌هایم دل‌بستة یک عکس از یک بسیجی، با نام «احمد» هستم. فلسطینی بود و به عشق امام، خود را به جبهه‌های حق رسانده بود. احمد از شیعیان مخلصی بود که سعادت دیدار با او
يکشنبه، 7 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
این فلسطینی، فلسطینش جبهه بود
این فلسطینی، فلسطینش جبهه بود

نویسنده : سید مسعود شجاعی طباطبایی



 
روایتی از حضور سربازان گمنام روح الله در جبهه حق
در میان عکس‌هایم دل‌بستة یک عکس از یک بسیجی، با نام «احمد» هستم. فلسطینی بود و به عشق امام، خود را به جبهه‌های حق رسانده بود. احمد از شیعیان مخلصی بود که سعادت دیدار با او در عملیات «نصر 7» نصیبم شد. فارسی کم می‌دانست، کلماتی را هم که می‌دانست در عشق به امام و افتخار بسیجی بودن در رکاب امام زمان(عج) خلاصه می‌شد. هرگاه از امام صحبت می‌کرد، دستش بر روی قلبش جای می‌گرفت و این نشان یک عشق واقعی بین عاشق و معشوق بود.
در طول مسیر طولانی که پیاده در دل خاک کردستان عراق به عمق دویست‌وپنجاه کیلومتری طی می‌کردیم، بارها در کنارش راه رفتم، یا نشستم تا از رایحة خوش بودن با یک بسیجی فلسطینی بهره ببرم. یادم هست به او می‌گفتم که من هم آرزو دارم به فلسطین بروم و چه‌قدر آرزوهایمان به هم نزدیک بود. احمد، فلسطین را در آن زمان در جبهه‌های ما یافته بود و چه زیبا گفته‌اند: «شرف المکان بالمکین»؛ اعتبار مکان‌ها به انسان‌هایی است که در آن زندگی می‌کنند و چه زیبا می‌توان این دو وادی را در جایگاه عشق به معبود با هم مقایسه کرد؛ فضاهایی که تنها با شهدا معنا می‌شوند.
احمد مثل بچه‌های بسیجی خودمان عاشق بود، گرچه بسیار جوان بود، اما چه روشن دریافته بود که این عشق در جبهه‌های ما ظهور کرده است. او انسی عجیب با امام داشت. ای امام! تو را با خدا چه عهدی بود که از این چنین کرامتی برخوردار شدی که عاشقانت از دورترین مکان‌ها به دنبال تو می‌آیند.
حالا که می‌اندیشم، می‌بینم زمان، بستر جاری عشق است تا انسان‌ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمام آن‌چه در زمان اتفاق می‌افتد، باقی است. جبهه چه در ایران یا فلسطین حرم راز با خداست و پاسداران این حریم شهدایند؛ شهدایی که در آن چشم مکاشفه بر جهان غیب گشودند؛ شهدایی که هم‌سفران عرشی امام بودند و اکنون میزبان اویند. هنوز نجوای حزن‌انگیز زیبای شعر عربی احمد در درونم طنین انداز است، نجوایی که با اسم امام خمینی(ره) و کربلا کامل می‌شد. او برای من هم‌چون بسیجیان دیگر، سربازی بود که قلعة عشق را فتح کرده بود. اصلاً جبهة ما و فلسطین، قطعه‌هایی از خاک کربلایند، هر که می‌خواهد کربلا را بشناسد، باید حقیقتی را که شهدای ما دریافته بودند، را دریابد که در زمانة ما، در حقیقتی به نام امام خمینی(ره) جاری شده بود.
یادم است احمد می‌گفت هنوز امام را ندیده است، اما مطمئنم از عطر امام سرشار بود و بقایش را نیز به بقای امامش وابسته می‌دید.

پی نوشت ها :

(1) آنان‌که ناآگاهانه بلندگوی کریه استکبار می‌شوند و فریاد زشت «نه غزه، نه لبنان» را سر می‌دادند، آیا می‌دانند که در کربلای ایران غیور مردانی از فلسطین پابه‌پای رزمندگان ما می‌جنگیدند، از خدا می‌خواهم این مفهوم را که تنها در عشق به ولایت جاری و ساری می‌شود در دل آن‌ها نیز روشن کند. هر چند دشمنان زخم‌خوردة این نظام سخت درتلاشند تا دل‌ها را از عشق جدا کنند.
(2) شهید بزرگ «آوینی» چه زیبا گفت: «من و تو مرده‌ایم. یادآوران در جست‌وجوی گم‌گشته خویش به اردوگاه کرخه می‌روند. شعرشان اگر چه بس مغموم می‌نماید، اما شعر مستی است. آنان را که می‌خواهند با نظر روانکاوانه در این سرمستان میکده عشق بنگرند، هشدار باد که مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند. یأس از جنود شیطان است و اینان وارسته‌اند از آن جهانی که در سیطره شیاطین است.
کرخه خرابات است و اینان خراباتیانند و گریه، آبی است بر دل‌های سوخته‌شان. گریه، اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است، بگذار اینان نیز فاش بگریند. امام کو که به تماشای رهروان خویش بنشیند؟»
منبع : ماهنامه امتداد شماره 64


 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.