بخش دوم- رازهای ماندگاری مکتب اهل بیت علیه السلام
اگرچه شیعه، همچون بسیاری دیگر از فرقه های اسلامی به انتخاب افضل اصحاب، به عنوان جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله معتقد است، چه آن که افضل بودن امام از افراد امت و مقدم بودن او در نظر شیعه تضمین دهنده ی سلامت مکتبی است که وی عهده دار تبیین آن می باشد و همو رازی از رازهای ماندگاری مکتب نیز هست؛ اما نباید به همین امر بسنده نمود و افضلیت علمی او را دلیل کافی و علت اصلی بقای مکتب دانست، زیرا ممکن است با همه ی علم سرشار خود بلغزد و بلغزاند. بر اساس همین اصل عقلی، شیعه به خصوصیت عصمت در امام اعتقاد دارد.شرط عصمت در امام سبب اطمینان کامل نسبت به صحت تعالیم اوست
نخستین چیزی که در ارتباط با دلیل وجودی امام در جامعه به عنوان سؤال مطرح می شود، پرسش از چرایی آن است. پاسخ آن نیز روشن است؛ هدایت و نشان دادن راه از بی راه در زندگی. بنابر این یک شرط، به ضرورت عقلی، به آن افزوده می شود و آن حصول اطمینان و اعتماد به گفته اشارات اوست، و این دو زمانی به دست می آیند که دارای خصوصیت شناخته شده ای باشند که به وسیله ی آن هیچ گونه ذهنیت منفی نسبت به او در مردما یجاد نشود. این خصوصیت، در نظر شیعه، مقام روحانی عصمت، است که از مصدر معرفت کامل او سرچشمه می گیرد. قرآن از این خصوصیت در قضیه ی حضرت یوسف علیه السلام به عنوان «برهان رب» تعبیر کرده است که وجود آن در یوسف علیه السلام سبب دوری از ورطه ی گناه گردید (یوسف، 24).به همین دلیل عقلی، می گوییم این علت، یعنی دلیل وجودی امام یک ضرورت وجودی است که اگر امامی که فعلاً مطرح است آن را نداشته باشد باید به ورای او تا آن فردی مراجعه کرد که دارای چنین خصوصیتی است وگرنه غایت غرض در هم شکسته می شود.
سید مرتضی قدس سره با همین رویکرد می گوید: امام مطرح یا معصوم است یا معصوم نیست. اگر نیست یا این جستجو همچنان تا بی نهایت ادامه می یابد که خود امر محالی است (تسلسل)، یا به نقطه ای ختم میشود و امام معصوم علیه السلام را می یابیم که مطلوب ماست. وی از دلالت مفهوم مخالف این برهان نتیجه می گیرد که فرماندهان و حاکمان زیر نظر او لزومی ندارد که معصوم باشند (عدالت کافی است) زیرا علت نیاز به پیشوا در آن امام به وسیله ی عصمت او برآورده می شود، چون زنجیره ارتباط امت از آنان به امام منتهی می شود که در رأس همه است (سید مرتضی،1419ه،194)
وجه تفکیک ناپذیری دو ثقل عترت و قرآن از یکدیگر
در روایات معتبر و متواتر، که عامه و خاصه نقل کرده اند، پیامبر صلی الله علیه وآله، که شارع و آورنده و معلم قرآن است، امت را بعد از خود به کتا بخود و عترت و اهل بیت علیهم السلام ارجاع داده است و آنان را در مقام معلم و مفسر قرآن در جای خود نشانده است.«عن النبی صلی الله علیه و اله انه قال انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتی و اهل بیتی و انهما لن یفترقاً حتی یردا علی الحوض»؛ من در میان شما دو نقل را از خود به یادگار می گذارم، تا به آن دو وابسته بودید هرگز گمراه نخواهید شد، یکی کتاب خدا و دیگری اهل بیت من است و این دو از هم جدا نمی شوند تا آن گاه که در حوض کوثر بر من ورود یابند.
این حدیث را شیخ حر عاملی صاحب وسایل الشیعه، به عنوان حدیث متواتر بین عامه و خاصه آورده است (1) (حر عاملی، 1409ه، 33/27).
اگرچه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله بدون نیاز به هیچ مؤیدی مورد قبول و اطاعت است، اما برای حصول اطمینان بعد از ایمان و نشاندن حلاوت فهم راز آن در ذائقه ی مؤمنان، شایسته است تأملی در مبنای سخن پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله داشته باشیم.
چنان که می دانیم، و قرآن هم به آن تصریح نموده است، آن چه پیامبر صلی الله علیه و اله می گوید از سوی خدا و نه از روی میل و خواهش خود است (نجم،3)، بنابراین ارشاد امت به این دو ثقل نیز با اشاره به متن روشن پیام خداوند است، چنان که ما می توانیم آن را در قرآن نیز مشاهده کنیم.
خداوند در توصیف قرآن می فرماید:
«اِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکنُونٍ لا یَمَسُّهُ اِلَّا المُطَّهَروُنَ» (واقعه، 79-77).
سپس در مورد اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید:
«اِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیِراً» (احزاب، 33).
برداشت طبیعی ای که از کنار هم قراردادن این دو آیه می شود حصر تفسیری قرآن در اهل بیت علیهم السلام است. توجیه مطلب بدین گونه است:
آیه ی اولی در مقام بیان یک حکم کلی، و دومی به مثابه قرینه ی لفظی صارفه برای معنای ایه ی اولی است.
«... وَ ما یَعْلَمُ تَاوِیلَهُ اِلَّا اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی العِلْمِ ...» (اعراف، 7)؛ یعنی قادر به درک تأویل قرآن نیست جز راسخان در علم.
ایه ی دومی در مقام ارشاد اذهان نسبت به آن طهارت یافتگان می گوید آنان عترت و اهل بیت پیامبرند که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دورگردانیده است. (2)
دستاورد تأمل در این دو آیه این است که کنه و لب قرآن را جز اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله کسی در نمی یابد، و این ارجاع صریح قرآن در تفسیر خود به اهل بیت و عترت پیامبر است (ر.ک. به: طباطبایی، 1397ه، 10/1 و خوارزمی، 1411ه، 63-60) و اگر کسی به دیده ی تأمل و انصاف بنگرد در می یابد که جدایی ناپذیری اهل بیت پیامبر علیهم السلام از قرآن نه چیزی است که تنها از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله توصیه شده باشد، که یک اخبار از حقیقتی است که در طبع اسلام راستین است. یعنی این دو از هم بدین دلیل جدا نمی شوند که «اهل بیت ادری بما فی البیت» (3) و همان نیز راز ماندگاری چنین مکتبی در امتداد عمر تاریخ است.
قرآن صامت و قرآن ناطق
چنان که در مورد امام علی علیه السلام بیان شد، موقعیت و شأن مهم ایشان در ارتباط با احاطه ی بر علم قرآن بود، که مستقیماً از مصدر وحی دریافت نموده است. چنین حکمی در مورد ائمه ی معصومینی که عهده دار جانشینی این مکتب می باشند نیز، به تصریح امام علی علیه السلام، صادق است. امام در رابطه با شأن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می فرماید:گوهرهای گرانسنگ قرآن در آنهاست، آنان گنج های الهی هستند، وقتی سخن بگویند صادق اند و زمانی که خاموش اند کسی بر آنان پیشی نتواند گرفت (4) (امام علی، 1395ه، خ154، 215).
دلیل آن این است که قرآن به لحاظ معناداری متنی است دارای ابعاد مختلف و علاوه بر آن ترکیبی است از محکم و متشابه، که وقوف بر آنها جز از عهده ی راسخان در علم، یعنی آنان که صلاحیت شان از سوی پیامبر صلی الله علیه واله، به عنوان قرین قرآن، تأیید شده است بر نمی آید. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این باره می فرماید:
این قرآن عبارت از خط نوشته ای بین دو جلد است که خود به خود به زبان نمی آید و ناگزیر باید مترجمانی داشته باشد و این مردانند که از سوی او سخن می گویند (5) (امام علی، 1395ه، خ 125، 183) و روشن است که آن مردانی که سخن گوی قرآن اند، کسانی جز اهل بیت علیهم السلام نیستند.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این باره می فرماید:
این کتاب خاموش خداست و من کتاب سخن گوی اویم (6) (حر عاملی، 1409ه، 34/27).
اتصال علم امامان علیهم السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و مرکز علم لدنی
مسأله ی وصایت و قائم مقامی شخصی، از سوی یک مقام اجتماعی یا سیاسی و یا اقتصادی به احراز شرایطی نیازمند است که بتواند عهده دار انجام مسؤولیت بعد از او باشد و این امر به دلیل عقل عرفی ثابت است. بر این اساس، روشن است که واگذاری امر دین و دنیای امت به شخصی که در مقام دوم شخص اسلام باشد و بتواند پاسخ گوی نیازهای معنوی و معلم کتاب خدا و مربی انسان ها، همچون شخص پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، به طریق اولی ثابت است و گذشته از بیانات صریحی که از پیامبر صی الله علیه و آله، راجع به این مسأله درباره ی امام علی علیه السلام صادر شده است، ضرورت عقلی دارد.لازم به توضیح است که وصایت و قائم مقامی آن دینی که آخر العهد الهی و تا همیشه ماندگار خواهد بود، با وصایت ملک و حکومت یا رهبری سیاسی یک جامعه تفاوت اساسی دارد و به اذن خدا بستگی دارد. بنابراین پیامبر صلی الله لعیه و آله هم باید کسی را به این عنوان برگزیند و معرفی نماید که شرایط زعامت وی از سوی خداوند احراز شده باشد و یا به عبارتی خداوند او را از ناحیه ی خود به این امکانات مجهز ساخته باشد، که از اهم آنها تجهیز به علم لدنی و دانش قرآنی است.
در ارتباط با اتصال علم امیرالمؤمنین علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه وآله و مبدأ غیب لدنی، خوارزمی، حدیثی را از علی بن محمد بن المنکدر از حضرت ام سلمه نقل کرده است که دلالت روشنی بر این مطلب دارد. در این حدیث ام سلمه دوبار می خواهد برپیامبر صلی الله علیه و اله که با علی علیه السلام نجوا می نمود وارد شود، ولی پیامبر صلی الله علیه و اله اجازه ی ورود نمی دهد و بار سوم که اجازه ی ایشان را کسب می کند، می بیند که پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام سر در گوش یکدیگر نجوا می کنند و علی علیه السلام می پرسد آن کار را بکنم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: آری انجام بده. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله از ام سلمه می خواهد که عذر ایشان را درک نماید و می گوید اینک جبرئیل از جانب خدا آمد و سفارشی را به من رساند که بعد از خود علی علیه السلام را تعیین کنم و مسائل آینده را، که تا روز قیامت واقع خواهد شد، به او بگویم؛ چرا که من پیامبر این امتم و علی علیه السلام وصی من در میان عترت و اهل بیت علیهم السلام و امتم بعد از من می باشد (خوارزمی، 1411ه، 147).
همین تقریب و استدلال برای وصی بعد از امام اول نیز جاری است و در یک تسلسل ولایی و الهی باید آنها نیز تعیین گردند، وگرنه امر قدسی دین مختل می گردد و به عهده ی نااهلان می افتد. به همین دلیل در روایات مأثوره از ائمه ی معصومین علیهم السلام و آنها به نقل از پیامبر صلی الله علیه وآله، اوصیای ایشان به صورت تعیین یافته مشخص شده اند و هر یک به هنگام ارتحال خود وصی مأذون الهی را بعد از خود معرفی نموده اند. بدیهی است که هر وصی ای دارای همان شرایط زعامتی بوده است که اسلاف وی دارا بوده اند.
مجلسی به نقل از کفایه الاثر حدیثی را از حذیفه بن الیمان آورده است که روزی پیامبر صلی الله علیه وآله با ما نماز کرد و پس از آن خطاب به ما درباره ی دو ثقل قرآن و عترت سفارش فرمود. آن گاه من پرسیدم بعد از خود، ما را به که می سپاری؟ فرمود: وصی و جانشین من علی بن ابی طالب علیه السلام است. دوباره از شمار امامان بعد از ایشان پرسیدم، فرمود: به عدد نقیبان بنی اسرائیل دوازده نفر که نه نفر از فرزندان حسین اند. خداوند علم و فهم مرا در آنها قرار داده است و آنها گنجینه های علم و کان های وحی او هستند. از ایشان درباره ی فرزندان حسن پرسیدم، فرمود: خداوند امامت را در ذریه ی حسین قرار داده است و سپس نام انواری را که در لوح عرش دریافت کرده بود، برایم بازگفت: حسن، حسین، فاطمه، علی در سه موضع، دو محمد، جعفر، موسی، حسن و حجت. این نام های نورانی مثل ستاره های درخشان می درخشیدند، من پرسیدم: خدایا اینان کیستند؟ پاسخ شنیدم: ای محمد آنها اوصیا و امامان بعد از تواند (با تخلیص از مجلسی، 1404ه، 331/36 و نیز ر.ک: به: کلینی، 1365، 428-224/1).
بنابر این مسأله این نیست که امامانی که شیعه بدان ها اعتقاد دارند صرفاً اعلم عالمان دین اند و علم خود را از اسلاف تا رسول الله صلی الله علیه و آله به صورت اکتسابی همچون دیگران به دست آوردهاند، اگرچه این نیز بوده است، لیکن آن چه بدان ها مزیت وصایت پیامبر صلی الله علیه واله و عده داری تفسیر و تبیین قرآن و بیان مسائل و حل معضلات دین و دنیای مردم را می دهد، اتصال به وحی و ارتباط معنوی با مرکز انوار الهی است که از آنها به علم لدنی تعبیر می شود و به همین جهت سخنان آنان از جاذبه و شیرینی ای برخوردار است که چیزی کمتر از وحی و فوق کلام بشر تلقی می شود.
پینوشتها:
1) حاکم نیسابوری، در کتاب خود المستدرک علی الصحیحین این حدیث را از طریق ابوبکر محمد بن الحسین از زید بن ارقم نقل کرده و آن را صحیح دانسته است که متن آن این است: قال رسول الله صلی الله علیه و آله انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض (حاکم نیسابوری، بی تا، 148/3).
همچنین علامه ی علاء الدین الهندی در کنزالعمال، بدون ذکر سند، این مضمون را در طی چند حدیث روایت کرده است: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ایها الناس انی تارک فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا بعدی امرین احدهما اکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء و الارض و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. و در حدیث دیگر آمده است: ایها الناس لنی تارک فیکم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما کتاب الله و اهل بیتی عترتی تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم من کنت مولاه فعلی مولاه (الهندی، 1409ه، 634/1 به شماره حدیث 950 و 951 استدراک از صفحه 187). در این صفحه نیز چند جدیثه به همین مضمون آمده است، که در حدیث 953، پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: گویا من به لقای خداوند دعوت شده ام و پاسخ داده ام. من در میان شما دو شیء گرانبها را می گذارم که یکی از دیگری بزرگ تر است، کتاب خدا و اهل بیتم. پس بنگرید چگونه بعد از من با این دو برخورد می کنید، زیرا این دو از هم جدا نمی شوند تا آن گاه که در قیامت در لب حوض کوثر بر من وارد شوند. همانا خداوند مولای من است و من مولای هر مؤمنی، هر که من مولای اویم، پس بدانید که علی مولای اوست. خدایا ولایتمداران او را دوست بدار و با دشمنش دشمن باش!
2) خوارزمی فصل پنجم کتاب خود المناقب را به بیان این مطلب اختصاص داده است.
3) یعنی هیچ کس بهتر از اعضای خانه از درون خانه اطلاع ندارد.
4) «فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم یسبقوا»ت.
5) «هذا القران انما هو خط مسطور بین الدفتین لا ینطق بلسان و لا بدله من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال».
6) «عن امیرالمؤمنین علیه السلام قال هذا کتاب الله الصامت و انا کتاب الله الناطق».
/ج