نویسنده: آلبرت اینشتین
ترجمه: ناصر موفقیان
ترجمه: ناصر موفقیان
علم در جستجوی رابطه هایی است که تصور می رسد مستقل از فرد محقق وجود دارند. این تعریف شامل موردی هم می شود که انسان خود موضوع تحقیق باشد. اما، موضوع احکام علمی ممکن است مفاهیمی باشد که خودمان آنها را آفریده ایم ـ مانند مفاهیم ریاضی. نباید پنداشت که چنین مفاهیمی لزوماً با عینیتهایی در دنیای خارج متناظرند. با این حال، تمامی احکام و قوانین علمی دارای یک خصیصه مشترکند: آنها «درست یا غلط» (مناسب یا نامناسب)اند. صریحتر گفته باشیم، واکنش ما در برابر آنها «آری» یا «نه» است.
شیوه علمی تفکر، خصیصه دیگری هم دارد. مفاهیمی که برای ایجاد نظامهای منسجم خود به کار می برد، بیانگر هیچ نوع هیجان عاطفی نیستند. برای دانشمند تنها «هستی» وجود دارد، نه خواستن، نه ارزش گذاشتن، نه خوب، نه بد. برای علم هیچ گونه هدفی متصور نیست. تا هنگامی که در قلمرو علم ناب باقی بمانیم، هرگز نخواهیم توانست با حکمی از نوع «تو دروغ نخواهی گفت» (1) رو به رو شویم. در وجود دانشمندی که به جستجوی حقیقت بر می خیزد، چیزی شبیه به خویشتنداری خاص فرقه منزه طلبان (2) نهفته است: او خود را از هرگونه اراده پرستی و هیجان عاطفی دور نگاه می دارد. تصادفاً این خصلت حاصل تحولی کند است که از ویژگیهای اندیشه امروزین غرب شمرده می شود.
ممکن است از این گفته چنین مستفاد شود که تفکر منطقی با اخلاق مناسبتی ندارد. این درست است که توصیف علمی واقعیتها و روابط آنها با یکدیگر به رهنمودهای اخلاقی نمی انجامد. با این حال، رهنمودهای اخلاقی را می توان به یاری تفکر منطقی و شناخت تجربی به شکلی خردمندانه و منسجم درآورد. هرگاه بتوانیم در مورد بعضی قضایای اخلاقی بنیادین به توافق برسیم، قضایای اخلاقی دیگر را هم می توانیم از آنها استخراج کنیم، مشروط بر آنکه مقدمات آغازین با دقت کافی بیان شود. این مقدمات اخلاقی در علم اخلاق همان نقشی را ایفا می کنند که قضایا و اصول بدیهی در ریاضیات بر عهده دارند. به همین دلیل است که ما مطلقاً احساس نمی کنیم که از پرسشی از نوع «چرا نباید دروغ بگوییم؟» بی معناست. به گمان ما چنین پرسشهایی معنا دارند، چون در هر مباحثه ای از این نوع، بعضی اصول و مقدمات اخلاقی به طور ضمنی بدیهی و مسلم شمرده می شوند. بنابراین، هرگاه دریابیم که رهنمودهای اخلاقی مورد بحث به نحوی منتج از آن مقدمات بنیادی است، طبعاً احساس رضایت خواهیم کرد. برای مثال، در مورد دروغگویی شاید بتوان چنین استدلال کرد: دروغگویی موجب تخریب احساس اعتماد نسبت به گفته های دیگران است. بدون چنین اعتمادی، همکاری اجتماعی ناممکن، یا حداقل، دشوار می گردد. با این حال، چنین همکاریهایی است که زندگی اجتماعی را ممکن و قابل تحمل می سازد. پس می توان نتیجه گرفت که حکم «تو دروغ نخواهی گفت» در حقیقت پاسخگوی دو آرزوی اساسی است: «زندگی انسانی محفوظ خواهد ماند» و «رنج و اندوه تا سر حد امکان کاهش خواهد یافت.»
اما منشأ این گونه اصول متعارف اخلاقی چیست؟ آیا باید آنها را در ردیف آرا و احکام دلبخواه دانست؟ آیا پایه های آنها منحصراً استوار بر سلطه است؟ آیا آنها را باید ناشی از تجربیات آدمیان دانست؟ و آیا این تجربیات آنها را مشروط می کنند؟
از دیدگاه منطق ناب، اصول و قضایای بدیهی، و از جمله اصول متعارف اخلاقی، همه احکامی دلبخواهند، ولی از دیدگاه روان شناسی و ژنتیک، این اصول به هیچ وجه دلبخواه نیستند. آنها متفرع از گرایشهای فطری ما مبنی بر اجتناب از درد و نیستی و همچنین منشعب از واکنشهای هیجانی متراکمی هستند که افراد در برابر رفتار همنوعان خود نشان می دهند.
این از امتیازات نبوغ اخلاقی آدمیزاده است که با تجسم یافتن در افرادی برخوردار از ذهن خلاق، اصول بدیهی اخلاق را با چنان استواری و جامعیتی مطرح می سازد که آدمیان آنها را همچون اصولی برخاسته از انبوه تجربیات عاطفی فردی خویشتن می پذیرند. یافتن و آزمودن اصول بدیهی اخلاق چندان متفاوت با یافتن و آزمودن اصول بدیهی علم نیست. حقیقت چیزی است که محک تجربه مهر تصدیق بر آن بگذارد.
شیوه علمی تفکر، خصیصه دیگری هم دارد. مفاهیمی که برای ایجاد نظامهای منسجم خود به کار می برد، بیانگر هیچ نوع هیجان عاطفی نیستند. برای دانشمند تنها «هستی» وجود دارد، نه خواستن، نه ارزش گذاشتن، نه خوب، نه بد. برای علم هیچ گونه هدفی متصور نیست. تا هنگامی که در قلمرو علم ناب باقی بمانیم، هرگز نخواهیم توانست با حکمی از نوع «تو دروغ نخواهی گفت» (1) رو به رو شویم. در وجود دانشمندی که به جستجوی حقیقت بر می خیزد، چیزی شبیه به خویشتنداری خاص فرقه منزه طلبان (2) نهفته است: او خود را از هرگونه اراده پرستی و هیجان عاطفی دور نگاه می دارد. تصادفاً این خصلت حاصل تحولی کند است که از ویژگیهای اندیشه امروزین غرب شمرده می شود.
ممکن است از این گفته چنین مستفاد شود که تفکر منطقی با اخلاق مناسبتی ندارد. این درست است که توصیف علمی واقعیتها و روابط آنها با یکدیگر به رهنمودهای اخلاقی نمی انجامد. با این حال، رهنمودهای اخلاقی را می توان به یاری تفکر منطقی و شناخت تجربی به شکلی خردمندانه و منسجم درآورد. هرگاه بتوانیم در مورد بعضی قضایای اخلاقی بنیادین به توافق برسیم، قضایای اخلاقی دیگر را هم می توانیم از آنها استخراج کنیم، مشروط بر آنکه مقدمات آغازین با دقت کافی بیان شود. این مقدمات اخلاقی در علم اخلاق همان نقشی را ایفا می کنند که قضایا و اصول بدیهی در ریاضیات بر عهده دارند. به همین دلیل است که ما مطلقاً احساس نمی کنیم که از پرسشی از نوع «چرا نباید دروغ بگوییم؟» بی معناست. به گمان ما چنین پرسشهایی معنا دارند، چون در هر مباحثه ای از این نوع، بعضی اصول و مقدمات اخلاقی به طور ضمنی بدیهی و مسلم شمرده می شوند. بنابراین، هرگاه دریابیم که رهنمودهای اخلاقی مورد بحث به نحوی منتج از آن مقدمات بنیادی است، طبعاً احساس رضایت خواهیم کرد. برای مثال، در مورد دروغگویی شاید بتوان چنین استدلال کرد: دروغگویی موجب تخریب احساس اعتماد نسبت به گفته های دیگران است. بدون چنین اعتمادی، همکاری اجتماعی ناممکن، یا حداقل، دشوار می گردد. با این حال، چنین همکاریهایی است که زندگی اجتماعی را ممکن و قابل تحمل می سازد. پس می توان نتیجه گرفت که حکم «تو دروغ نخواهی گفت» در حقیقت پاسخگوی دو آرزوی اساسی است: «زندگی انسانی محفوظ خواهد ماند» و «رنج و اندوه تا سر حد امکان کاهش خواهد یافت.»
اما منشأ این گونه اصول متعارف اخلاقی چیست؟ آیا باید آنها را در ردیف آرا و احکام دلبخواه دانست؟ آیا پایه های آنها منحصراً استوار بر سلطه است؟ آیا آنها را باید ناشی از تجربیات آدمیان دانست؟ و آیا این تجربیات آنها را مشروط می کنند؟
از دیدگاه منطق ناب، اصول و قضایای بدیهی، و از جمله اصول متعارف اخلاقی، همه احکامی دلبخواهند، ولی از دیدگاه روان شناسی و ژنتیک، این اصول به هیچ وجه دلبخواه نیستند. آنها متفرع از گرایشهای فطری ما مبنی بر اجتناب از درد و نیستی و همچنین منشعب از واکنشهای هیجانی متراکمی هستند که افراد در برابر رفتار همنوعان خود نشان می دهند.
این از امتیازات نبوغ اخلاقی آدمیزاده است که با تجسم یافتن در افرادی برخوردار از ذهن خلاق، اصول بدیهی اخلاق را با چنان استواری و جامعیتی مطرح می سازد که آدمیان آنها را همچون اصولی برخاسته از انبوه تجربیات عاطفی فردی خویشتن می پذیرند. یافتن و آزمودن اصول بدیهی اخلاق چندان متفاوت با یافتن و آزمودن اصول بدیهی علم نیست. حقیقت چیزی است که محک تجربه مهر تصدیق بر آن بگذارد.
پینوشتها:
1.یکی از ده فرمانی است که موسی از زبان یهوده، خطاب به قوم اسرائیل، بر لوح نوشت. ـ م.
2.puritan.
/ج