اشاره:
در شماره پیش، ضمن ارائه تقسیم بندى از رنسانس در سه گونه آن، پرسش از امکان یا ضرورت توسعه مطرح و نتایج چندى از توجه به ماهیت آن برشمرده شد. ادامه مطلب را در این شماره مى خوانید.انقلاب اسلامى و قابلیت هاى گذار از توسعه غربى
در طول تاریخ، در هر زمان و مکان، به میزانى که یکى از»سنن الهى« مجال تحقق یافته، به همان میزان، امکان »شکوفایى استعدادهاى هستى« افزایش یافته است. تحقق سنت الهى، بستر لازم براى تقرب بیش تر بشر به وجود الهى را مهیا مى کند و از آن جا که وجود الهى، سراسر فعلیت است، تقرب به آن، استعدادهاى هستى را به میزان تقربش به وجود الهى از قوه به فعل مى کشاند.(1) »ادیان توحیدى« بهترین بستر براى تحقق سنت هاى الهى اند، از این رو، ظهور هر دین توحیدى و تمسک به آن، همواره منجر به شکوفایى آن عصر شده و در این میان، عالى ترین نوع شکوفایى را در پس ظهور اسلام به مثابه دین خاتم شاهد هستیم(2) که در بستر آن، سلمان ها، ابوذرها، مقدادها، مالک ها و... در فاصله کوتاهى، از حضیض به اوج رسیدند و اعراب جاهلى حجاز نیز توانستند پس از مدت نزدیک به نیم قرن، بر بخش قابل توجهى از جهان آن روز فرمان روایى کنند و اگر فاصله گیرى مسلمانان از احکام اسلامى نبود، به طور حتم آن ها قادر مى شدند تا با عدل و قسط بر سراسر جهان حکومت کنند.در عصر ما، »انقلاب اسلامى« رخ دادى است که از جنس بعثت انبیاى الهى و در تداوم آن ها مى باشد.(3) پس در این انقلاب نیز، سنن الهى به بهترین نحو، امکان ظهور و بروز دارند و به تبع این امکان، استعدادهاى بشر، به شکل قابل توجهى از قوه به فعل درآمده و شکوفا مى شوند که ما نمونه هاى روشنى از این شکوفایى را در هشت سال دفاع مقدس شاهد بوده ایم؛ زیرا در یک سوى نبرد، ژنرال هاى پیرى بودند که تجربه مدیریت جنگ جهانى دوم را یدک مى کشیدند و طرف دیگر، جوانان و نوجوانانى که حتى فرصت کافى براى دیدن آموزش نظامى هم نداشتند و ناگزیر بودند آموزش خود را در متن یک جنگ واقعى تجربه کنند. در حالى که همه دنیا منتظر پیروزى زودهنگام گروه نخست بودند، در کمال ناباورى با شکست آن ها مواجه شدند و این نبود، جز شکوفایى »فئه قلیله«(4) حق که در بستر انقلاب اسلامى به مثابه بستر مناسب تحقق سنن الهى، استعداد آن ها شکوفا شده بود.
در هر عصرى، جبهه حق در برابر شکل خاصى از باطل قرار مى گیرد. به عبارت دیگر، حق در هر مرتبه خود، غیریتى مناسب با همان مرتبه دارد که با آن در ستیز است. بى شک، »غیریت«، جبهه حق در عصر ما، »غرب به مثابه یک مکتب و منظومه نظرى عملى« مى باشد. تجلیات غرب در عصر ما گوناگون بوده و طیف وسیعى از اندیشه هاى عقلى، علوم تجربى، نمودهاى هنرى تبلیغاتى، تکنولوژى هاى محسوس و نامحسوس و... را شامل مى شود. اندیشه انقلابى ما که متأثر از اندیشه هاى توحیدى و در تداوم آن هاست با هر یک از این تجلیات، به میزان تأثیرى که در تحقق بیش تر »غیریت« پیش گفته دارند، درگیر شده است.
گسترده ترین و در عین حال، تأثیرگذارترین وجه تجلى غرب در کشورهاى اسلامى و از جمله در ایران، مربوط به تکنولوژى آن مى باشد، اساساً آشنایى نخستین ایرانیان و حتى دیگر کشورهاى جهان سوم با غرب، ابتدا از طریق ابزار محسوس (تکنولوژى) آن بوده و شناخت فلسفى ما از غرب یک شناخت متأخر بوده است. یکى از صاحب نظران معاصر در تحلیل این مطلب مى نویسد:
آن چه مسلم است این است که ایرانیان هیچ گاه از ابتدا به فلسفه هاى جدید غرب توجه نداشته اند و کاملاً نیز طبیعى است که این طور بوده باشد؛ زیرا شناخت فلسفى نسبت به هر نوع شناخت دیگرى، به نحوى جنبه تأخر دارد. هیچ شناختى در واقع با فلسفه آغاز نمى شود، بلکه در فراز و نشیب هر تحولى، وقتى که ذهن انسان به بازنگرى مى پردازد و توأم با نقد مى گردد، در شرایط پیدایش و امکانات آتى خود تأمل مى کند و از مراحل ابتدایى سطحى به مراحل عمیق ترى سوق پیدا مى کند، احتمالاً به نحو تدریجى صبغه فلسفى نیز پیدا مى کند. اگر از ابتداى تاریخ بشرى صور مختلف فنى، اعم از یدى همچون ابزارسازى و یا نفسانى همچون سحر، از شرایط انطباقى حیات بشرى بوده و در رفع نیازهاى اولیه مددکار او به حساب آمده است، فلسفه از این لحاظ کوچک ترین سهمى به عهده نداشته و فقط موقعى به معناى اصیل کلمه آغاز شده که بشر نه فقط الزاماً در رفع حوایج خود کوشا بوده است، بلکه درباره آن ها به تأمل و تفحص نیز پرداخته است. تحقیقات جدید در مورد تحول انسان اولیه به خوبى نشان مى دهد که انسان فکور بعد از انسان سازنده پدید آمده است، همان طور که امروز نیز در مراحلِ تکوینى شناسایى در نزد کودکان، هوشِ انتزاعى بعد از هوشِ عملى ظاهر مى گردد و افزون بر این، حتى مى توان گفت که به ناچار حیوان ناطق باید راه بسیار درازى را طى کند تا احتمالاً به مرتبه انسان فلسفى ارتقاء یابد.(5)
نه تنها آشنایى طبیعى ما با غرب فلسفى، متأخر از آشنایى ما با غرب تکنیکى بوده، بلکه سیر آشنایى ما با فلسفه غرب نشان گر نوعى بى مهرى ما به آن مى باشد. »تا سال هاى آغاز نهضت مشروطیت، اطلاع ما از وضع غرب بسیار اندک بوده و علاقه چندانى به کسب اطلاع و آشنایى با غرب وجود نداشته است. ترجمه بعضى از آثار دکارت و عظمت و انحطاط روم، اثر مونتسکیو و... خوانده نشده و اگر خوانده شده باشد در نوشته هاى فلسفى، ادبى و سیاسى ایرانیان هیچ چیز از آن آثار نقل نشده و اثر و نشانى از آن ها نیست. بنابراین، مى توان گفت که تحول فکرى غربى در کشور ما شناخته نشده بود و ما کسى یا کسانى را هم سراغ نداریم که سعى و تلاش وافرى در این راه کرده باشند. منتهى کنت دوگوبینو خیال مى کرد که اگر ایرانیان را با تفکر دکارت آشنا سازد، تحولى اساسى در فکر ایرانى پدید خواهد آورد. کتاب دکارت که به سفارش او ترجمه شد، خواننده پیدا نکرد؛ اما مقالات روزنامه ها و آثار میرزا ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانى و به خصوص آثار سید جمال الدین اسدآبادى قدرى تأثیر کرد. سید، سخن دکارت در مورد درخت علم و این که ریشه آن درخت، مابعدالطبیعه است را پذیرفته بود و در یکى از سخنرانى هایش به صراحت گفته بود که براى اخذ تمدن جدید باید ریشه آن را که مابعدالطبیعه جدید است در زمین تاریخ غرس کرد؛ زیرا شاخ و برگ بى ریشه مى خشکد و بار نمى دهد. بعضى از شاگردان سید و به خصوص افضل الملک کرمانى سفارش او را گوش دادند و افضل الملک نیز در مقدمه اى که براى ترجمه فارسى کتاب تقریر دکارت نوشت، این تمثیل را ذکر کرد، اما این کوشش ها مورد استقبال قرار نگرفت و ثمر چندانى نداد.(6)
البته مسأله آشنایى ما با تکنیک غرب، متفاوت از آشنایى ما با فلسفه غرب است و توجه به نکات ذیل مى تواند راه گشا باشد:
1) آشنایى ما با تکنیک غرب به صورت »قهرى« بوده است، و نه اختیارى؛ زیرا ایرانیان بیشتر در متن یک جنگ تحمیلى (جنگ هاى ایران و روس) خود را روبه روى تکینکى قوى تر و مجهزتر دیدند و براى جلوگیرى از پیش آمدن موارد مشابه، ناگزیر از تلاش براى آموختن آن شدند که در راستاى همین هدف، دارالفنون، توسط امیرکبیر در ایران تأسیس شد.(7) و این مسئله در حالى است که آشنایى ما با فلسفه غرب، قهرى نبوده و ما براى آشنا شدن فرصت کافى براى تأمل داشته ایم. البته هرچند این تأمل به کندى صورت گرفته ولى به همین علت، آشنایى ما با فلسفه غرب هم به شکل متأخر تحقق یافته است. دلیل تفاوت آشنایى ما با تکنیک و فلسفه غرب در این است، که سلطه و قهر تکنیک، هم راحت تر و سریع تر و هم گسترده تر و ملموس تر از سلطه و قهر فلسفه صورت مى گیرد. فلسفه معمولاً به کندى و در لایه هاى پنهانى یک فرهنگ و جامعه، تکنیک به سرعت و در لایه هاى ظاهرى و بیرونى آن نفوذ مى کند.
2) حکومت ها و حاکمان« تا آن جا که استقلال، موقعیت و منافع آن ها زیر سؤال نمى رفت، خود مشتاق آشنایى با تکنیک غربى بوده اند، اما آن ها به وارد کردن فلسفه یک تمدن کمتر توجه داشته و حکم بدان کرده اند. به همین علت، اکثر طرح هاى اصلاحى تکنیکى در کشور ما توسط دیوان سالاران داده شده؛ دیوان سالاران روشن فکرى که در پس زمینه فکرى خود مخالف دربار بوده و از سر ناگزیرى و ضرورتى که تشخیص داده بودند، وارد امور دیوانى شده و همواره هم از این که دربارى نامیده شوند، فرار کرده اند. به رغم این،اکثر این طرح ها با مخالفت دربار و حاکمان روبه رو نمى شده، مگر این که منافع شخصى برخى از آن ها را تهدید و تحدید مى کرده است.
3) در برخى از حکومت ها، از جمله حکومت هاى خاندان پهلوى، به دلیل وابستگى سیاسى شان به کشورهاى غربى (انگلیس و آمریکا) حتى اگر هم حاکمان، تقاضاى وارد کردن تکنیک غربى را نداشتند، چنین کارى از جانب »دولت هاى سلطه گر« به آن ها تحمیل مى شده است. این در حالى است که چنین تحمیلى را در مورد وارد کردن فلسفه غرب به کشور، سراغ نداریم؛ به ویژه این که اساساً دولت هاى ما به لحاظ تاریخى، زمانى وابسته سیاسى غرب شده بودند که در خود غرب، اعتبار فلسفه از آن حدّ و اندازه اى که در قرون 18 و 19 میلادى برخوردار بود، به مراتب تنزل پیدا کرده بود و حتى خود حاکمان سیاسى غرب هم گو این که چندان دغدغه صادر کردن آن را به کشورهاى وابسته به خود نداشتند. متقابلاً رشد تکنیک در خود غرب به گونه اى پیش رفته بود که از حالت ابزار بودنش خارج شده و حتى جامعه غربى را نیز در به کارگیرى خودش مجبو ر کرده بود؛ بر این اساس، اگر غربى ها خودشان هم مى خواستند که تکنیک خود را صادر نکنند، چندان در این امر مختار نبودند.
4) در حکومت هاى وابسته خاندان پهلوى نیز اشخاص تحصیل کرده، متدین و خدومى بودند که دغدغه خدمت به دین و ملت را داشته باشند و تا آن جا که براى آن ها میسور بود نیز در همین راستا انجام وظیفه مى کردند، اما نکته این جاست که از آن جا که اصل »ساختار سیاسى فکرى« این خاندان وابسته بود، انسان هاى مستقل و متدین حداکثر در یک مدار بسته و محدودى مى توانستند خارج از اهداف آن ها عمل کنند و این محدودیت ها باعث مى شد تا این گونه انسان هاى خدوم هرگز به خودباورى، استقلال کامل و بالندگى نرسند؛ زیرا آن ها هرگز مجالى براى آزمودن و امتحان قابلیت و توانایى هاى خود در مراحل پیش رفته تر را پیدا نمى کردند و بالاتر این که حتى در مواردى هم که به طور مشترک با مهندسین، مستشاران و عناصر بیگانه خلاقیتى در صنعت، علم و هنر از خود بروز مى دادند، هرچند در آن موارد سهم آن ها به سزا و درخور توجه بوده باشد، به این دلیل که واقعاً نمى دانستند که چه مقدار آن نتیجه، مستقیماً محصول خلاقیت خود آن ها بوده، باز هم سخت به خودباورى و استقلال مى رسیدند.
5) در انقلاب اسلامى، به دلیل »رها شدن از یوغ استعمارى« شرق و غرب به ویژه وقتى این رها شدن، مستلزم تحریم و انزوا بر ما شد نا گزیر از تکیه بر استعدادهاى بومى شدیم. و هر گام که به جلو رفتیم، تردیدى نبود که تنها معلول، لطف الهى و همت خود ایرانیان بوده است. خداوند متعال در قرآن کریم درباره اصحاب کهف مى فرماید: (و ربطْنا على قلوبهم اذ قاموا)؛(8) یعنى آن گاه که قیام کردند، قلب هاى آن ها را با خود پیوند زدیم. انقلاب اسلامى ایران هم چنان که حتى برخى از نویسندگان منصف غربى نیز بدان تصریح کرده اند(9) قیامى براى خدا بود و نمى توانست قلوب قیام کنندگان با خداوند پیوند نخورد. و در نتیجه همین پیوند با خداوند است که برکات آسمان بر اهل ایمان و تقو ى نازل مى شود و استعدادهاى بشر به شکل عجیبى شکوفا مى شود.
بر خواص زمانه، پوشیده نیست که تاریخ عصر ما به ظاهر تاریخ غربى است و گو این که هر قوم و ملتى حتى اگر هم نخواهد باید تاریخ خود را با تاریخ غرب تنظیم کند. بى شک، چنین سیطره اى را غرب به مدد تکنولوژى و علم و صنعت خود به دست آورده است. در انقلاب اسلامى، شیبى براى گذار از این سیطره به وجود آمده، که برخى از مظاهر آن عبارتند از:
1) انقلاب فرهنگى جنبش نرم افزارى: نخستین طرح نظرى که در انقلاب اسلامى براى گذار فرهنگى از غرب داده شد، مسأله »انقلاب فرهنگى« بود که بر اساس آن مقرر شده بود تا نظام آموزشى، متون درسى، اساتید آموزش عالى و... تغییر یابند. اگرچه مشکلاتى، از قبیل هشت سال جنگ تحمیلى مانع از آن شد که این طرح آن گونه که باید و شاید طى طریق کند، به رغم این، اندیشه گذار فرهنگى از غرب در ذهن نخبگان علمى و سیاسى این مرز و بوم هم چنان زنده بود و هر از چندى هرچند با تأخیر و با کندى منجر به طرح و راهى نو مى شد. مهم ترین نمود عملى این طرح، در ایجاد فرهنگ جنگى متمایز از فرهنگ جنگى غربى در طول هشت سال دفاع مقدس خود را نشان داد. با اتمام جنگ و نهایتاً فراغت از دل مشغولى هاى عصر سازندگى، دوباره نخبگان علمى ایران، طرح راه اندازى »جنبش نرم افزارى و نهضت تولید علم« را دادند که در حقیقت، در تداوم همان انقلاب فرهنگى بود. این جنبش، کماکان ادامه دارد و در سطوح متفاوت حوزه هاى علمیه، اساتید دانشگاه ها، دانش جویان و حتى دانش آموزان هم چنان مسأله برانگیز است. کم ترین نتیجه نظرى این جنبش تاکنون، تحقق نوعى »توسع مفهومى« در مواجهه با غرب، از قبیل: نفى روشن فکرى ترجمه اى، شناسایى ناتوى فرهنگى و... است که به نوبه خود، نتایج عملى سودمندى مثل بى اعتبارى نوشته هاى تقلیدى و ترجمه اى غرب و... در جهت گذار از غرب را داشته است.
2) توسعه بومى: هرچند مسأله توسعه بومى، طرحى نیست که اختصاص به انقلاب اسلامى و حتى کشورهاى اسلامى داشته باشد، بلکه در میان خود نظریه پردازان غرب نیز ضرورت توجه به توسعه بومى مطرح بوده است، اما توجه به این مفهوم در نظریه هاى غربى و نظریه هایى که پس از انقلاب اسلامى در ایران ارایه شده، متفاوت است. وقتى نظریه پردازان غربى چنین پیشنهاداتى را داده اند، به عنوان یک ضرورت در جهت ممکن کردن توسعه غربى در کشورهاى جهان سوم بدان نگریسته اند و نه تنها در طرح خود دغدغه گذار از غرب را نداشته اند، بلکه به دنبال گسترش و تثبیت آن نیز بوده اند. این در حالى است که طرح این مسأله در فضاى ایران پس از انقلاب، نه از آن روى بوده که چاره اى براى تحقق روح توسعه غربى در ایران بجز هماهنگ شدن آن با روح بومى ایرانى نبوده، بلکه ناشى از روحیه خودباورى و استقلال طلبى ایرانیان بوده و به همین علت هم، همواره باعث عصبانیت غرب شده است، وگرنه اگر چنین تمایزى میان رویکرد غربى ها و ایرانیان در مسأله توسعه بومى وجود نداشته باشد، برنامه هاى توسعه بومى در ایران باید در تداوم همان طرح هاى نظریه پردازان غربى ارزیابى شود، که در این صورت، مقابله غرب با آن ها توجیه منطقى نمى تواند داشته باشد.
3) ما مى توانیم: شعارهاى قومى، عصاره شعور آن هاست و تا چیزى در جان و روح یک قوم نفوذ نکند، تبدیل به شعار و ضرب المثل آن ها نمى شود. شعار »ما مى توانیم« شعارى است که توسط یک دولت مرد ایرانى معطوف به »خدمت اسلامى به ملت ایرانى« داده شده و آن چنان مورد استقبال مردم قرار گرفته که از آن، نردبانى براى کسب عالى ترین قدرت اجرایى کشورشان ساخته اند. نه طراح این شعار و نه لبیک کنندگان بدان، بدون روحیه »استقلال طلبى« و »خودباورى« نمى توانستند بدان توجه کنند. جنس این که »ما مى توانیم«، جنس اخذ و اقتباس و تقلید و ترجمه نیست، بلکه »جنس تولید و سازندگى« است. شعارها، همیشه پسینى اند؛ بدین معنى که تا زمانى در یک قوم، فرهنگ و باور خاصى به وجود نیامده باشد، شعار، آن را تولید نمى کند. از این رو، شعار »ما مى توانیم« هرچند از زبان یک دولت مرد و در شرایط زمانى یک انتخابات سیاسى گفته شده، اما به یقین، چیزى جز باور پیشینى یک ملت، که به مدد انقلابى اسلامى به خودباورى و استقلال رسیده نمى تواند باشد. افتخارآفرینى در عرصه هاى مختلف علم و صنعت؛ از قبیل انرژى هسته اى، دست آوردهاى جدید و مهم پزشکى، صنایع پتروشیمى، صنایع نظامى و... نمودهاى این باور تاریخى اند.
4) پرسش از غرب: شرق شناسى را به گونه اى، شناخت خاص شرق توسط غرب تعریف کرده اند، که این نحوه از شناخت، »شناخت ابژکتیوى« است، که بر اساس آن، شرق، ماده تاریخ غرب مى شود وبدان صورت غربى زده مى شود. در این نوع شناخت از شرق، به تعبیر برگسون، عقل، اشیاء را که بالذات متحرک و متغیراند، ساکن مى کند و حقیقت موجود را، که عین زندگى و نشاط و سیلان و صیرورت است، نمى شناسد، بلکه صورت مرده و بى جانِ اشیاء را در مى یابد. این نحوه شناخت از شرق، بى شک از زمانى آغاز شده که غرب احساس استیلاى بر شرق به آن دست داده است. متقابلاً نحوه شناخت شرقى ها از غرب این گونه نبوده و به تعبیر گابریل مارسل، »شناخت اول« است، که بر اساس آن، شرقى ها از زاویه احتیاج و نیاز خود به علوم و فرهنگ غربى روى آورده اند. در این نوع شناخت، غرب، هرگز متعلق و مورد شناسایى ما قرار نگرفته و شناخت ما از غرب، بیش تر به معنى شرکت ما در شناسایى آن و به عبارت دیگر، سهیم شدن در تاریخ آن مى باشد.(10) به همین علت است که به رغم وجود و رواج شرق شناسى و مستشرق، واژه هاى غرب شناسى و مستغرب چندان در فرهنگ و زبان ما مأنوس نبوده و رواج ندارند. اما انگار، با انقلاب اسلامى، این رویکرد به غرب عوض شده است؛ دیگر نه غرب آن گونه که پیش از این احساس استیلاى بر شرق و از جمله ایران مى کرد، به قدرت خویش خوش بین است، و نه ایران آن گونه که پیش از این احساس نیاز به غرب مى کرد، احساس نیاز مى کند. قدرت مادى - معنوى ایران اسلامى از سویى ، و ضعف روزافزون غرب از سوى دیگر، امکان نوعى شناخت دیگر از غرب را به ایرانیان پس از انقلاب اسلامى داده است، که بر اساس آن، امکان تصرف در غرب از طریق راه اندازى جریان هاى پرشور و حرارت »غرب شناسى« که از ذات، ماهیت و کلیت غرب پرسش مى کنند، به ما داده شده است. گو این که این بار، واژه هاى غرب شناسى و غرب شناس (مستغرب) بى آن که متناظر معکوس واژه هاى شرق شناسى و شرق شناس (مستشرق) باشند در حال رایج شدن و مأنوس شدن هستند. امکان پرسش از ماهیت غرب، چیزى نیست که از سر تفنن و تفرج ایجاد شده باشد. قبل ازانقلاب اسلامى که چنین امکانى حداقل براى طیف وسیعى از اساتید و دانش جویان مهیا نبود، به این دلیل بود، که ما تحت سیطره غرب و به نوعى اسیر آنها بودیم. امکان پرسش از غرب، بى شک نتیجه رها شدن ما از سیطره و سلطه و نفس طرح این پرسش، به خوبى قادر است تا فرصت مناسبى براى ما جهت گذار از غرب ایجاد کند.
اهمیت مسأله »پرسش از غرب« را نبایددست کم گرفت؛ زیرا با این کار مى توانیم تاریخ خود را که دیربازى است توسط تاریخ غرب پوشیده شده و حتى همه اجزاء و عناصر آن را با ملاک هاى غربى ارزیابى مى کردیم بازسازى کنیم. »پوشیده شدن فرهنگ و تاریخ کشورهاى غیرغربى در طى دویست سال اخیر در سه مرحله صورت گرفته که عبارتند از: »مرحله بهت و سکوت؛ مرحله اعجاب، تقلید و تشبّه؛ مرحله بحران و داعیه و سرگردانى«. در تمام این ادوار، ما غرق در غرب بوده ایم نه بیرون از آن و به همین علت، هیچ گاه نتوانسته ایم از کلیت و ماهیت آن پرسش کنیم و حتى نتوانسته ایم آن را ببینیم؛ زیرا »چشم و گوش آدمى اشیایى را مى بیند و اصواتى را مى شنود که با چشم و گوش او مناسبت دارد. ما چیزى را که با آن نسبتى نداریم، نمى بینیم و درنمى یابیم؛ یعنى شرط ادراک و شناخت،تعلق است«(11) و این گونه نیست که همه چشم ها و گوش ها بتوانند همه اشیاء را به یک نسبت ببینند و ادراک کنند.
در تابستان 1387 در حوزه مباحث غرب شناسى چند جلسه اى را به فرزندان یکى از شخصیت هاى سیاسى دینى یکى از کشورهاى آفریقایى تدریس داشتم. وقتى از سطوح ضرورى درگیرى و مواجهه جهان اسلام با غرب سخن مى گفتم، وى با ذکاوت خاص خود، چنین گفت: »مطالب شما اساساً مسأله مردم کشور ما نیست و حتى اگر به آن ها گفته شود، گوشى براى شنیدن این سخنان پیدا نخواهد شد«. وى که چند سالى در دانشگاه هاى ایران درس خوانده و شناختى نسبى از انقلاب اسلامى داشت، ادامه داد و گفت: »و شما بدانید، که گوش هاى شما نیز اگر مهیاى شنیدن این مطالب است و بلکه زودتر از آن، اگر قلب هاى شما این مطالب را ادراک مى کند، تنها به مدد پایگاه معرفتى ویژه اى است که انقلاب اسلامى در اختیار شما قرار داده است و اگر این انقلاب این جا به وجود نیامده بود، شما نیز نمى توانستید این مطالب را ادراک کنید«. او راست مى گفت و مؤید سخنان او نیز شرایط فکرى ما قبل از انقلاب اسلامى است، ما آن گونه که اینک به غرب حساس شده ایم و حتى آن را در مکان »غیریتِ هویت« خود قرار داده ایم، در آن شرایط نبوده ایم.
پی نوشت ها :
1. شاید بتوان از آیه شریفه "و لَو أنّ اهل القرى، آمنوا و اتّقوا، لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض" (سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 96) نیز این معنى را استفاده کرد. بر اساس آیه شریفه، ایمان و تقوى که البته جز در ساحت دین الهى محقق نمى شود باعث نزول برکات الهى بر اهل زمین مى شود و این برکات به طور حتم شامل برکات مادى (علاوه بر برکات معنوى) هم مى شود. علامه طباطبایى (ره) در تعلیل و تحلیل این که چرا تقوى و ایمان باعث نزول برکات مى شود به پیوستگى و ارتباط متقابل عالم هستى و تأثیر و تأثرات هم سوى آن ها اشاره مى کند و مى نویسد:
همه اجزاء عالم مانند اعضاء یک بدن به یکدیگر متصل است،به طورى که صحت و سقم و استقامت و انحراف یک عضو در صدور افعال از سایر اعضاء تأثیر داشته و این تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جریان دارد و این اجزاء همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى که خداوند براى آن ها مقدر نموده در حرکت اند. انحراف و اختلال حرکت یک جزء از اجزاء به طور نمایان اثر سوء باقى مى گذارد و در نتیجه، آثارى هم که سایر اجزاء عالم در این جزء دارند، فاسد شده و...
طباطبایى (علامه)، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج 8، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، (بى جا، بنیاد علمى و فرهنگى علامه طباطبایى، بى تا)، ص 271.
2. علامه طباطبایى در ذیل آیه شریفه "و أنْ لو استقاموا على الطریقه لأسقیناهم ماء غدقاً لنفتنهم فیه" (سوره مبارکه جن، آیه شریفه 16) چنین برداست مى کند که اولاً منظور از "طریقه"، دین اسلام است و ثانیاً منظور از "ماء غدق"، مَثَلى است که بیان گر توسعه در رزق است. (تفسیر المیزان، ج 20، صص 199 200) مى توان چنین برداشت کرد که به هر میزان که در روى زمین، سنت هاى الهى مجال تحقق بیش ترى داشته باشند، عرضه هاى زمین بر اهلش فزونى مى یابد و انسان هاى روى آن بیش تر بهره مى گیرند و شاید به همین علت است که حسب روایت معروف، آن گاه که حضرت ولى عصر (عج) ظهور مى فرمایند، زمین ذخایر پنهان شده در درون خود را بر یاران وى عرضه مى دارد؛ چرا که در آن عصر، بزرگ ترین سنت الهى و به بهترین و گسترده ترین نحو مجال تحقق مى یابد.
3. حضرت امام (ره) در خصوص هماهنگى جهت انقلاب اسلامى با انقلاب هاى توحیدى انبیاء مى فرماید:
اسفل السافلین که در قرآن هست، کنایه از همین طبیعت است و آثار طبیعت. بالاتر، اعلى علّیین است؛ خدا مى خواهد مردم را به اعلى علّیین برساند... و ما میل مان این است... که یک چنین مکتبى در خارج تحقق پیدا کند. میل انبیاء هم همین بوده است. میل همه ما این است که یک حکومتى داشته باشیم مانند حکومت هایى که در صدر اسلام بود که همه اش عدالت بود.
صحیفه نور، ج 7، ص 285 (سخنرانى در جمع پاسداران شهرستان آباده در تاریخ 1358/4/13).
4. اقتباس از آیه مبارکه: "کم من فئه قلیله غلبتْ فئه کثیره بأذن الله و الله مع الصابرین".
سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 249.
5. کریم مجتهدى، آشنایى ایرانیان با فلسفه هاى جدید غرب، (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه اسلامى، چ 1، 1379)، صص 4 - 5.
6. رضا داورى اردکانى، درباره غرب، (تهران: هرمس، چ 1، 1379)، صص 41- 42.
7. براى اطلاع تفصیلى از این موضوع، ر.ک: على محمد نقوى، جامعه شناسى غرب گرایى، (تهران: کیهان، چ 1، 1361).
8. سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 14.
9. به عنوان مثال؛ ر.ک: پیر بلانشه و کلر بریر، ایران؛ انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم صنعوى، (تهران: سحاب کتاب، چ 1، 1358).
10. درباره غرب، صص 4 - 5.
11. راه دشوار تجدد، ص 8.