رقصی بر بام آسمان

«حیات معنوی مولوی، بازتاب دهنده حیات معنوی بسیاری از ایرانیان است.» این توصیفی است که سید حسین نصر در مورد سلوک رفتاری مولانا جلال الدین بلخی بر زبان آورده است.
دوشنبه، 29 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رقصی بر بام آسمان
رقصی بر بام آسمان

نویسنده: سید هادی طباطبایی



 

بررسی کتاب حیات معنوی مولوی

«حیات معنوی مولوی، بازتاب دهنده حیات معنوی بسیاری از ایرانیان است.» این توصیفی است که سید حسین نصر در مورد سلوک رفتاری مولانا جلال الدین بلخی بر زبان آورده است. این سخن اگر جنبه ای از حقیقت داشته باشد،‌ شایسته است که زندگانی این پیر معنوی،‌ با دقت وافری مورد واکاوی قرار گیرد، پیرایه های تنیده در اطرافش زدوده شود و از احوالات روحانی و راه و رسم ایمانی او رفع ابهام شود. نشر نگاه معاصر اما چنین رسالتی را برگزیده است و با انتشار کتابی در باب زندگی مولانا جلال الدین، ‌بر این مهم اهتمام ورزیده است.کتاب حیات معنوی مولوی را مهدی کمپانی زارع به رشته تحریر درآورده است. وی که سابقاً کتاب مولانا و مسائل وجودی را نیز در باب اندیشه های مولانا نگاشته بود،‌ در این اثر بر آن است تا از احوالات مولانا پرده بردارد و زندگانی و سرگذشت وی را به نحو موشکافانه ای ارائه دهد و اقوال ناصواب در زندگانی مولانا را به نقد و داوری بنشاند. کتاب از 27 فصل تشکیل شده است. نویسنده در فصل های نخستین، قلم را به اختصار رانده است و در فصل های پایانی که زمانه ی شکل گیری مولانای عارف است، شرح بیشتری از سلوک رفتاری مولانا را بیان کرده است. این اثر از موقعیت فرهنگی زادگاه مولانا آغاز می شود و به مرگ مولانا خاتمه می یابد. نویسنده کوشیده است تا جمیع آثار نگاشته شده در باب زندگانی مولانا را در نظر آورد و رأی صائب را برگزیند و به کرسی قبول نشاند. همان طور که در مقدمه این اثر هم آمده است؛‌هدف اصلی این نوشته ترسیم خطوط مهم حیات معنوی مولاناست و نویسنده قصد در انداختن مباحث دراز دامن تاریخی و نزاع های درگرفته میان شارحان را ندارد. اما در پاره ای موارد که رأی ناصوابی را می یابد و آن را به عنوان نکته ای عمومیت یافته در انگاره های مولوی پژوهان می بیند، ‌از انتقاد بر نویسندگان سابق در نمی گذرد و در انکار رأی گذشتگان قلم می زند. از این رو، ‌در این اثر، در باب زادگاه مولانا، ‌آرای فریتز مایر‌، آنا ماری شیمل،‌ بدیع الزمان فروزانفر مورد نقد و داوری قرار می گیرد. در بحث خاندان مولانا، اقوال مرحوم جلال الدین همایی،‌ محمد علی موحد، عبدالباقی گولپینارلی مورد ارزیابی قرار می گیرد. در ادامه آرای مجتبی مینوی، ‌عباس زریاب خویی و دیگر مولوی پژوهان نیز مورد واکاوی قرار می گیرد.
نویسنده سعی می کند تا از مواضع مختلفی آرای ناصواب، در زندگانی مولانا را مورد نقد و بررسی قرار دهد.
1. در پاره ای موارد نویسنده کوشیده است تا از بعدی منطقی، رأی گویندگان را به بوته نقد کشاند و مورد تردید و انکار قرار دهد. به عنوان نمونه در باب زادگاه مولانا، نقد نویسنده بر رأی قدما بر اساس قواعد منطقی است. او این گونه می آورد که «...شواهدی که فریتز مایر برای اینکه نشان دهد آنها برخلاف قول مشهور در وخش زندگی می کرده اند، به هیچ روی وافی به مقصود نیست و تنها چیزی را که اثبات می کند کثرت حضور بها ولد در این شهر در طی دوره ای محدود و مشخص است و نه دوام حضور وی و خانواده اش را. مایر بدون اینکه دلیلی ارائه کند از کثرت به دوام منتقل شده که مغالطه ای آشکار است.»(1)
رقصی بر بام آسمان
2.در برخی از موارد،‌عدم دقت پژوهشگران در نقل عبارات،‌مورد نکوهش قرار گرفته است و رأی ناصواب شان برملا شده است. به عنوان نمونه در بیان انتساب خاندان مولوی به ابوبکر، نویسنده بر مرحوم فروزانفر اشکالی وارد می کند که «وی در نقل عبارات مولانا دچار سهو بزرگی شده است و عبارت«صدیق بن صدیق رضی الله عنه وعنهم» آورده است. اگر «صدیق» در این عبارت دوبار تکرار شده بود، می توان برای سخن وی توجیهی پیدا کرد و «صدیق» اول را برای حسام الدین و صدیق دوم را برای ابوبکر به شمار آورد.اما در قدیم ترین نسخه ها از جمله نسخه 677 ق و 687 ق که در قونیه نگهداری می شود،‌کلمه «صدیق» سه بار تکرار شده است و از سوی دیگر عبارت «رضی الله عنه و عنهم» که در پی آن آمده است بیانگر آن است که لزوماً بایستی بیش از دو بار تکرار شده باشد، و گرنه بایستی«رضی الله عنه و عنهما» گفته می شد.»(2)
3. انتقادات نویسنده بر پیرایه هایی که بر گرد زندگانی مولانا تنیده است، بعضاً‌ از موضع منابع تاریخی و عدم وجود روایاتی مشابه، در آثار اولیه ای است که زندگی مولانا را به رشته تحریر در آورده اند.نویسنده در بیان دیدار مولانا با عطار نیشابوری چنین استدلال می کند که «صحیح است که میان صوفیه چنین دیدارهایی مرسوم بوده و هیچ استبعادی در دیدار آنان وجود ندارد،‌نیز اشکالی در این نیست که در مسیر بلخ به بغداد از نیشابور گذر کرده باشند،‌ اما اشکال و ایراد اساسی اینجاست که چرا تا دو قرن پس از وفات مولانا تمام منابع مولویه و غیر آن در باب این دیدار سکوت اختیار کرده اند و کلمه ای سخن نگفته اند ؟نه بها ولد و نه مولانا جلال الدین و نه سلطان ولد و نه سپهسالار و افلاکی و ...هیچ یک به این دیدار بسیار مهم اشاراتی نکرده اند.»(3)
رقصی بر بام آسمان
4.در پاره ای موارد نیز نویسنده، داستان پردازی ها و قصه گویی های شکل گرفته در باب زندگانی مولانا را سست و بی پایه می داند و برای آنها نیز دلایلی را ذکر می کند. در باب ارتباط کیمیا خاتون و شمس، نویسنده این روش را در پیش می گیرد.«آنچه امروز در قالب خاتون و شمس ارائه می شود به هیچ مستند تاریخی ابتنا ندارد و صرف خیال پردازی داستان نویسانی است که این نام ها را بهانه پرداختن قصه ای جذاب نموده اند.البته از رمان نویسان و قصه پردازان جز این توقعی نیست و توقع اصلی از خوانندگان آگاهی است که چنین آثاری را مطالعه می کنند و در آن به چشم تاریخ می نگرند. آنان باید میان تاریخ و قصه پردازی تفکیک قائل شوند و یکی را در جای دیگری ننشانند.»(4) و یا در بحث دیدار شمس و مولانا نویسنده همین شیوه از نقد را به کار می گیرد«...نبایستی به این حکایات از دریچه واقعیت صرف نظر کرد و دنبال این بود که صدق و کذب تاریخی آن را معلوم کرد. شاید هیچ گاه هیچ وقایعی با صورت بندی های مذکور در تاریخ شکل نگرفته باشد. اما این تصاویر حامل نکاتی هستند که باید با برداشتن دانه معنا از آن،‌پیمانه را کنار گذاشت. »(5)
رقصی بر بام آسمان
نویسنده اگرچه در برخی موارد، مستقیماً ‌به جدال فکریِ در گرفته در باب زندگانی مولانا نظر کرده و با ذکر ادله رقیب،‌آن را پاسخ داده است و رأی خود را بر کرسی قبول نشانده است، ‌اما در بسیاری موارد نیز می توان قلم نویسنده را در راستای پاسخ گویی به پاره ای اشکالات در باب زندگانی مولانا دید،‌بدون آنکه شبهه ای صراحتاً مطرح شود و سئوالی نمایان گردد. کمپانی زارع در نگارش این اثر کوشیده است تا رفتار و سلوک معنوی مولانا را به گونه ای ترسیم کند که در مخالفت با آموزه های دینی نباشد،‌ به نظر می رسد،‌بنای نویسنده بر آن بوده تا شبهات شریعت مدارانه را از گرد شخصیت مولانا بزداید و مطابقت سلوک معنوی وی را با شریعت محمدی در نظر آورد. نویسنده در جای جای کتاب پس از ذکری از زندگانی مولانا توضیح می دهد که در متون اسلامی،‌این گونه رفتارها توصیه و تأکید شده است. به عنوان نمونه در باب تحصیل علوم در نزد مولانا چنین می آورد که :«مولانا علاوه بر دیدار با برخی از اولیای الهی به مجلس درس برخی از علمای علوم رسمی نیز حاضر می شد...جمیع علوم ظاهر و باطن و تعلیم و تهذیب،‌یکی از ویژگی های علمای ربانی در گستره تاریخ اسلام بوده است. در متون اسلامی از عالمان خواسته شده که همراه علم واجد حلم باشند و جهل را با عجب و غرور بر آمده از علم معاوضه نکنند.»(6) توجیه افعال مولانا بر اساس شریعت محمدی،‌در بحث سماع مولانا وضوح بیشتری دارد.نویسنده با اقتباس رأی غزالی در باب سماع، حضرت مولانا را نیز بدان رأی معتقد می داند و می آورد که :«(غزالی)به خودی خود سماع را نه حلال و نه حرام می داند...غزالی در بحث از حلیت و حرمت سماع و شنیدن موسیقی نکته جالبی را از قول ابوسلیمان دارانی بیان می کند. دارانی معتقد است که سماع چیزی را به فرد اضافه نمی کند،‌بلکه حقایقی را در وی بر می انگیزاند و آفتابی می کند...حتی چندین قرن بعد که ملامحسن فیض کاشانی که از بزرگ ترین علمای شیعه است و کتاب احیاء علوم الدین را تهذیب کرد رأی غزالی را در باب سماع پذیرفت... فیض کاشانی معتقد است،‌ناظر به مجالس غنای رایج در عصر بنی امیه و بنی عباس است که در آن مردان با زنان می آمیختند و با آنان سخنان لغو و باطل می گفتند و زنان نیز عود و چنگ و دیگر آلات غنا می نواختند...باری، ‌شمس و مولانا نیز در مباحث پیرامون حرمت و حلیت سماع تقریباً رای غزالی را برگزیده اند»(7) نویسنده حتی انتقادات مولانا بر صوفیه را به میان می کشد تا طعن طاعنان شریعت مدار را بر وی تعدیل کند.اینکه وی در آثار خود از صوفیان شکمباره و پر شهوت داستان های بسیاری نقل می کند، گواه آن است که وی طریق متعارف صوفیه را برای رسیدن به کمال انسانی جز در قلیلی ناکارآمد می داند.او معتقد بود چون صوفیان دیر به دیر به شیرین کامی های نفسانی می رسند از این رو در برآوردن شهوات خود از بسیاری خلق حریص ترند. دیر یابد صوفی آز از روزگار/ زان سبب صوفی بود بسیار خوار(8) نویسنده در ادامه روند پاسخ گویی به طاعنان، ‌بحث مستقلی را در باب جامعه و سیاست در انگاره های مولانا می نگارد تا بسیاری از شبهات در گرفته بر شخصیت مولانا را پاسخ گوید.کمپانی زارع حتی نامه ای از مولانا را ارائه می کند که به نظر می رسد تا به حال مغفول مانده بود و به دیده عنایت نگریسته نشده بود. در آن نامه که مولانا به سلطان ولد نگاشته است. ارادت ایشان به خاندان رسالت و حضرت فاطمه(س) نمایان می شود. این نامه معایب بسیاری دارد و در پایان آن مولانا به فرزندش متذکر می شود که آن را پنهان دارد و از آن با کسی سخن نگوید. در بخشی از این نامه وصیت پیامبر (ص) در بزرگداشت حضرت فاطمه (س) نقل شده که قابل توجه است. ایشان به امام علی (ع) می فرماید:ای علی اگر ببینی که جگرم بر زمین کشیده می شود با آن چه می کنی؟ گفت ای فرستاده خدا نمی توانم جوابی بدهم. پلک چشمم را جایگاه آن و درون قلبم را مکانش قرار داده و خودم را در این کار از مجرمین تقصیر کار می شمارم. پس پیامبر (ص) فرمود: فاطمه(س) پاره تن من است. فرزندان ما جگر گوشه های ما هستند که بر روی زمین می روند. (9) این سخن،‌اگر چه شایسته پرداختن بیشتری است اما نویسنده،‌مجال را اندک یافته و در پاورقی کتاب بدان اشارتی کرده است و از آن در گذشته است. نگارنده کتاب حیات معنوی مولوی در راستای تطابق اندیشه های مولانا با انگاره های سنت مذهبی و در نگذشتن ایشان از شریعت محمدی،‌ذکری هم از متأخرین می کند و سخن ایشان را در حجیت کلام مولانا متذکر می شوند. «عارف بزرگ روزگار معاصر، آیت الله محمد جواد انصاری همدانی به شاگردان خود می گفتند: اگر کسی گفت من به جایی رسیده ام که دیگر احتیاجی به مثنوی مولانا ندارم، بدانید که دروغ می گوید. همچنین آیت الله سید عبدالحسین دستغیب پس از جدایی از عارف ربانی سید علی آقا قاضی طباطبایی به ایشان نامه ای نوشتند و از آن بزرگوار خواستند تا برایشان کتابی را معرفی کنند که ایشان را راهنمایی کند. مرحوم قاضی پشت نامه وی نوشته بود:مثنوی بخوان.»(10) به نظر می رسد که نویسنده با این رویکرد بر آن است تا شخصیت مولانا را در مقابل کج فهمی های ناروا مصون دارد.
شاید این از مخصصات نگارش در باب شخصیت افکار حضرت مولانا است که رشته کلام در شرح احوال مولانا بارها از هم می گسلد و خواننده را با خود به مباحث مختلفی می کشاند. نویسنده حیات معنوی مولوی برای دوری از چنین مشکلی،فصل هایی مختصر را به هر موضوع اختصاص داده است و کوشیده است تا در پایان هر فصل، نتیجه ای محصل را در اختیار خواننده قرار دهد. اگر چه در پاره ای موارد نیز نویسنده در پایان مباحث، سخنی را نقل می کند که توضیح دراز دامنی می طلبد و خواننده را رها می کند و سخنی در رمز گشایی آن بیان نمی کند به عنوان نمونه تصور غالب بر این است که شمس تبریزی،‌مولانا را از وعظ و سخن گفتن در میان خلق منع کرده است؛ اما نویسنده در پایان یکی از فصول،‌این ادعا را با ذکر عبارتی از شمس تبریزی رد می کند و آن را ناصحیح می داند و توضیحی در شرح آن نمی دهد. «مولانا را خود فراغت است از وعظ،‌به اشارت حق...اینکه کسی بگوید ما سعی کردیم که شمس فلان بیاید،‌بدان اومید کردیم که مولانا را بر آن دارد که وعظ گوید، آن نشد،‌ دوای این چه باشد؟جواب:چون ده بار شنیدند که دیگران یک بار می خواهند وعظ مولانا را، من صد بار می خواهم.»(11) مخاطب انتظار می برد که سخن بیشتری در شرح این سخن بداند، اما نویسنده از شرح بیشتر آن در گذشته است و مخاطب را در مستی این سخن رها کرده است.
رقصی بر بام آسمان
از جمله آفاتی که در آثار مولوی پژوهان دیده می شود، تمسک بیش از اندازه بر اشعار و ذکر شواهدی شعر گونه در تأیید اقوال است. آوردن اشعار مختلف در تأیید یک سخن اگر چه در گفتار، عملی نیکو و شیرین است،‌اما به نظر می رسد که تأکید بر شعر سرایی در نوشتار،‌باعث ملال خاطر خواننده می شود. در بسیاری از آثار نگاشته شده در باب زندگانی مولانا این روند دیده می شود،اما در این اثر سعی بر آن شده است تا از تکرار اشعار خودداری شودو بعضاً به ضرورتی،‌بیتی آورده شده است و بیشترینه سخن، در شرح و توضیح موضوع اصلی به کار رفته است.
این اثر با نثری روان به رشته تحریر در آمده است و علاوه بر اینکه گره هایی را از شخصیت مولانا می زداید و محققین را به تأملی دوباره می دارد،‌ برای مخاطب عام نیز خوش خوان و روان است و مایه بهجت می شود.اگرچه پیر بلخ،‌بیم آن داشت که: گر شوم مشغول اشکال و جواب/تشنگان را کی توانم داد آب؟ اما این اثر، هم اشکالات را پاسخ گفته است و هم جرعه ای برای سیرابی تشنگان به همراه آورده است.اثری که نویسنده ای جوان، ‌آن را به رشته تحریر در آورده است و چه بسا«بازتاب دهنده حیات معنوی بسیاری از ایرانیان است.»

پی نوشت ها :

1. حیات معنوی مولوی، ص 23.
2. همان، ص23.
3. همان صص 56-55.
4. همان،‌ص 139.
5. همان، ص145.
6. همان، ص92.
7. همان، صص 189-187
8. همان،‌ ص 106.
9. همان، ص 206.
10.همان، ص245.
11.همان ، ص168.

منبع: ماهنامه کتاب ماه فلسفه

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.