غلامحسین زارعىنژاد(1)
چکیده
استعمار پدیدهاى قدیمى است که از گذشتههاى دور تا امروز توانسته به حیات خود تداوم بخشد. از تداوم تاریخى این پدیده، تغییر شکل - نه ماهیت - آن به اقتضاى شرایط زمانى - مکانى مىباشد. طرفه این که در تمام این ادوار استعمارى جریان کلیسا و پاپ حضور داشتهاند. در برخى از مقاطع نقش رهبرى استعمار در برخى از مقاطع نقش حاشیهاى داشته و در عصر ما نیز نقش مهم دارد.در استعمار کهنه اسلحه و نیروى انسانى اشغالگرى، در استعمار نو نیروى انسانى بومى دست نشانده و در استعمار فرانو نیروى تحذیر شده فرهنگى شاخص مىباشد.
کلید واژهها: استعمار، بیدارى اسلامى، امپریالیسم، سلطه، سرمایه، علم و ثروت.
مقدمه
ضرورت مطالعه و پىگیرى تحولات فزایندهى سیاسى در سطح منطقه و جهان، که از یکى دو دههى قبل آغاز شده و روند پرشتابى را دنبال مىکند، ما را با فرایند شکلگیرى و چگونگى تحقق »استعمار فرانو« آشنا مىسازد. این مفهوم، که براى اولین بار توسط مقام معظم رهبرى در دیدار با مسئولان سازمان »صدا و سیما« مطرح گردید، از مفاهیم جدید ادبیات و گفتمان سیاسى حاکم بر نظام بینالملل است. ایشان در این دیدار فرمودند:تلاش طبقهى زرسالاران اقتدار طلب براى تسلط بر منابع حیاتى و مالى جهان، آغازگر استعمار فرانو و کاملا جدید است. (2)
باید توجه داشت که استعمار، امپریالیسم و سلطهگرى از گذشتهى دور تاکنون، نشان داده است که هزاران چهرهى آشکار و نهان دارد که همچون تارهاى عنکبوت بر تمام جوانب زندگى جوامع تحت سلطه تنیده شدهاند. این چهرهها در بیشتر موارد، با ظاهر بشر دوستى، صلح طلبى، آزادى گرایى، ترویج عمران و آبادى و مانند آن به صورت دامهایى خطرناک، فراراه ملتها گسترده شدهاند. روشن است که با آگاهى از این ظاهر فریبىها، مىتوان از این دامها رهید و با پىگیرى سیاستهاى مدبرانه و آیندهنگرانهى داخلى و خارجى، مىتوان مانع تحقق اهداف سلطه جویانهى استعمارگران شد. در این نوشتار، که نگاهى اجمالى به مسئلهى »استعمار فرانو« دارد، سؤالهایى از این قبیل مطرح است:
- منظور از »استعمار فرانو« چیست و چه تفاوتهایى با »استعمار کهنه« و »استعمار نو« دارد؟
- اهداف عمدهى این شیوهى کاملا جدید استعمارى چیست و از چه زمانى شروع شده است؟
- راهکارهاى اجرایى آن چیست و چه موانع و چالشهایى فراروى آن قرار دارد؟
- آیا این فرایند زیانبار استعمارى براى جهان مىتواند با موضعگیرى صحیح کشورها، به ویژه کشورهاى اسلامى، پایانى بر یک آغاز باشد و به سلطهى سیاه استعمارگران هزار چهره براى همیشه خاتمه بخشید؟
فرایند استعمار
استعمار، امپریالیسم و سلطهگرى از گذشتهى دور تاکنون نشان دادهاند که هزاران چهرهى آشکار و نهان دارند که همچون تارهاى عنکبوت بر تمام جوانب زندگى جوامع تحت سلطه تنیده شدهاند. این چهرهها در بیشتر موارد، با ظاهر بشر دوستى، صلح طلبى، آزادى گرایى، ترویج عمران و آبادى و مانند آن به صورت دامهاى خطرناک، فراراه ملتها گسترده شدهاند و روشن است که با آگاهى از این ظاهر فریبىها، مىتوان صید این دامها نشد و با پىگیرى سیاستهاى مدبرانه و آینده نگرانهى داخلى و خارجى، مىتوان مانع تحقق اهداف سلطه جویانهى استعمارگران شد. اندیشمندان معمولا سه نوع استعمار را مطرح نمودهاند: استعمار کهن )سنتى، کلاسیک، مستقیم( استعمارنو )غیرمستقیم، جدید( و استعمار فرانو.استعمار کهن
استعمار کهن، شیوهاى استعمارى بوده که قدرتهاى بزرگ با اعمال زور بر کشورهاى دیگر سلطه پیدا مىکردند و خود در رأس آن کشورها حکمرانى مىکردند و به چپاول ثروت آنها مىپرداختند؛ مثل دوران حکومت انگلیس بر هندوستان در اواخر قرن 16 و اوایل قرن 17. آنان پس از ورود بدان جا، وقتى با دولت قدرتمند »گورکانى« مواجه شدند، شهر »بمبئى« را با شهر »منچستر« خودشان مقایسه مىکردند. »منچستر« در آن زمان جزو شهرهاى صنعتى انگلیس به شمار مىرفت. آنها در مقایسه مىگفتند: منچستر در مقابل بمبئى ویرانهاى بیش نیست و خطاب به ملکهى الیزابت نوشته بودند: اگر ما نتوانیم جریان تولید و صادرات هندوستان به انگلیس را معکوس کنیم بىتردید، با ورشکستگى مواجه خواهیم شد؛ یعنى هند به لحاظ اقتصادى، یک کشور توانمند بود و بیشتر تولیدات این کشور به انگلیس فرستاده مىشد. این جریان تا سال 1948، که سال استقلال هند است، ادامه پیدا کرد. از 1600 تا 1948 م چه اتفاقاتى افتاد: هند به یک ویرانه تبدیل گردید و فقیر و نابود شد. کانون ثروتاندوزى انگلیسىها هند بود، اگر چه آنها کشورهاى زیادى را استعمار کردند. آنان با استعمار و استثمار و نابودى هند، توانستند به قدرت و ثروت برسند، اگر چه در تمام جوامع امپریالیستى، این وضع را ادامه دادند.الف. بستر تاریخى شکلگیرى: صدور بیانیه معروف پاپ در سال 1493 م )1271 ه ش(، که به »فرمان تقسیم« مشهور گشت، در واقع تأیید چپاول و غارت ممالک دیگر توسط دو قدرت مطرح آن روز یعنى اسپانیا و پرتغال و سرآغاز استعمار مستقیم بود. طبق این بیانیه، تمام امریکاى شمالى و قسمت عمدهى امریکاى جنوبى به اسپانیا، و مناطقى همچون هند، ژاپن، چین و سایر سرزمینهاى شرقى به انضمام افریقا به پرتغال اعطا گردید. با این وصف، پرتغالىها توانستند بیشتر به طرف شرق هجوم ببرند و اسپانیایىها مناطق غربى را تحت تصرف درآوردند و منابع آنجا را به چپاول و یغما بردند. (3) بعدها با افول قدرت این دو کشور، قدرتهاى دیگرى از جمله انگلستان با نفوذ گستردهى خود در مناطق گوناگون، به غارت مستقیم منابع مالى و انسانى دیگر کشورها اقدام کردند. این روند، که تا جنگ جهانى دوم، یعنى سال 1945 و )1324 ش( ادامه داشت، تحت عنوان »استعمار کهن« قسمت عمدهاى از تحولات روابط بینالمللى را رقم زد. تا پیش از جنگ جهانى دوم، مستعمرات، میدان تاخت و تاز مستقیم و غارت همه جانبهى قدرتها بود و بالا بودن تعداد و مساحت مستعمرات، مایهى فخر و مباهات استعمارگران به شمار مىآمد.
ب. ویژگىها: این نوع استعمار که به شکل مستقیم صورت مىگرفت، از ویژگىهایى برخوردار بود که برخى از آنها عبارتند از:
- قدرت نظامى حرف اول را مىزد و تهدیدها از نوع تهدید سخت بود.
- لشکرکشى و کشتار موجه بود و کشتار بیشتر دلیل قدرت بیشتر بود.
- براى استعمارگران پرهزینه بود.
- سرزمینها فتح مىشدند و حاکمیت مستقیم بر آنها اعمال مىشد.
- از ابزارهاى رسانهاى مانند روزنامه که به واسطهى پدید آمدن صنعت چاپ شکل گرفته بود، بهره مىگرفت )براى مثال، ناپلئون پیش از حمله به مصر، براى آن کشور روزنامهاى منتشر نمود یا رویتر، مؤسس خبرگزارى رویتر، امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو را از ناصرالدین شاه گرفت(.
جدول )1(: دورهى اول سلطهى استعمار: ظهور تهدید سخت )دوران استعمار کهن(
ابزار سلطه و ویژگىها
1. اشغال و الحاق سرزمین2. اعمال زور و کشتار براى ایجاد ترس و تثبیت
3. لشکرکشىهاى بزرگ )مانند هندوستان(
4. استبداد مستقل
5. مشروعیت و تقدس مبارزهى ضد اجنبى
دورهى تاریخى: تا حدود قرن 15 میلادى
اهداف و منابع:
1. ژئوپلتیک )جغرافیا و سرزمین(
2. منافع سیاسى
3. منافع اقتصادى
4. بعضا اهداف اعتقادى )مانند جنگهاى صلیبى(
جریان مقابله:
1. حاکمان قدرتمند متکى به خود
2. قهرمانان ملى یا رهبران دینى
3. مردم )در صورت وجود رهبرى از نوع دینى یا ملى یا هر دو(
4. رهبران و جریانات مذهبى و دینى )دین و روحانیت در ایران(
علل زوال
1. پر هزینه بودن
2. ناممکن بودن )مانند شکست مکرر اروپا در فتح امریکاى شمالى(
3. افزایش مقاومتها در برابر اشغالگران
4. تغییر شرایط جوامع استعمارگر و مستعمره و فروپاشى درونى امپراتورىهاى سنتى
استعمار نو
سیر تاریخى و ویژگىهاى آن: وقوع دو جنگ جهانى اول و دوم موجب افول قدرت اروپا و انتقال مرکز ثقل قدرت جهان گردید. پایان جنگ جهانى دوم مصادف با آغاز شکلگیرى نظام دو قطبى بینالمللى و ظهور دو ابرقدرت جدید یعنى ایالات متحدهى امریکا و اتحاد جماهیر شوروى )سابق( بود. این تغییر و تحول جهانى به دگرگونى روابط کشورهاى اروپایى با مستعمرات خود انجامید.جابهجایى قدرت، افزایش حس ناسیونالیستى و آزادىخواهى، شکلگیرى حرکتهاى استقلال طلبانه و نهضتهاى ملى در مستعمرات، استعمارگران را بر آن داشت تا سیاست خود را در برخورد با مستعمرات تغییر دهند و از طریق عوامل و دست نشاندگان خود و با اطمینان از وابستگى کامل حاکمان و پادشاهان، اهداف استعمارى خود را دنبال نمایند. آنها گر چه در ظاهر، با اعلام استقلال مستعمرات موافقت مىنمودند و حتى کمکهاى مالى هم به منظور توسعه و آبادانى مستعمرات انجام مىدادند، ولى این اقدامات صرفا پوششى بود تا به شکل جدید و به آسانى بتوانند به صورت غیر مستقیم، ذخایر نفتى و معادن و دیگر ثروتهاى ملى کشورها را غارت کنند. این شیوهى استعمار، که پس از جنگ جهانى دوم و با تغییراتى که در سیاست خارجى قدرتهاى استعمارگر شکل گرفت، تحت عنوان »استعمار نو« از طریق حاکمان وابسته، مطامع، اهداف و خواستههاى استعمارگران را عملى مىنمود و تا سالهاى متمادى ادامه داشت.
چه شد که استعمار کهن به پایان رسید و دور دوم استعمار آغاز شد؟ چند عامل در این تغییر شیوه دخالت دارند. یک عامل این است که سرمایهدارى از مرحلهى رقابتى و لیبرالیسم سنتى خودش وارد مرحلهى انحصارى یا امپریالیستى مىشود و لیبرالیسم دچار بحران مىگردد؛ زیرا لیبرالیستهاى سنتى پس از پیمان »مترنیخ« در سال 1915، که منجر به سرنگون کردن ناپلئون و تغییر مسیر قدرت در اروپا گردید، مدعى بود بشر را به صلح و رفاه خواهد رسانید. با وجود آن که از سال 1860 به بعد، فقر وحشتناکى در بسیارى از کشورهاى اروپایى به وجود آمده بود که به شورشها و اعتصابات دههى 1990 در امریکا منجر شد، اینان مدعى بودند این ناآرامىها گامهایى است در جهت حرکت به سمت رفاه و پیشرفت فراگیر، و از یک صلح دائمى حرف مىزدند. داعیهى آنها این بود که از سال 1815 به بعد، هیچ جنگ بزرگى در اروپا رخ نداده است، در حالى که پیش از آن در اروپا جنگهاى فراوانى رخ داده بود. اما جنگ جهانى اول تمام این تصورات را فروریخت. جنگ لیبرالیسم جنگى بود خشنتر و خونینتر از تمام جنگهایى که در تمام تاریخ صورت گرفته بود. آنان دیگر نمىتوانستند از پیشرفت و رفاه و صلح صحبت کنند. قرن نوزدهم کاملا تحت سیطرهى لیبرالیسم و اثباتگرایان بود که هیچ کارى از پیش نبردند و جز فقر حاصلى نداشتند. بىخردى، که تمدن غربى در جنگ جهانى اول از خود بروز داد، موجب شد که لیبرالیسم دچار بحران شود.
نکتهى دیگر این که کشورها وارد فاز امپریالیستى شدند؛ یعنى پیدایش انحصارات بزرگ، و این انحصارات بزرگ در رقابت با یکدیگر قرار گرفتند و این رقابت انحصارات بزرگ بود که جنگهاى بزرگ را موجب شد. آنها مىخواستند سرزمینهاى جهان را بین خودشان تقسیم کنند. به دنبال این اتفاقات، لیبرالیسم سنتى فروریخت و و به تبع آن، استعمار سنتى هم کارایى خود را از دست داد. دلیل دیگر این اتفاق، روى آوردن کشورهاى آسیایى و افریقایى به جنبشهاى آزادى خواهانه و بیدارى شرق بود. از مقدمات این جنبشها، »جنبش عدالت خواهانه« در کشور ما بود که به »مشروطه« تبدیل شد. به نوعى، جنبشهاى دیگرى هم پیش مىآمدند که البته بعضى از آنها ساختهى استعمار بود؛ آنها براى فریب مردم، شعارهاى ضد استعمارى سر مىدادند؛ مثل جنبش »کمالیستها« یا همان طرفداران آتاتورک در ترکیه. همان گونه که استعمار انقلاب مشروطه را در کشور ما از مسیر خودش منحرف کرد، این جنبشها را هم تحت سلطهى خود قرار داد. اما به هر حال، این خیزشها و اعتراضات همچنان پابرجا بودند؛ استعمار به نقطهاى رسید که دیگر نمىتوانست از طریق حضور مستقیم، خشن و تحت سلطه قرار دادن کشورها، آنها را اداره کند.
دلیل دیگر این شکستها آن بود که خود کشورهاى استعمارگر هم ادامهى سلطه به شیوهى گذشته را به صرفه نمىدانستند و برایشان از نظر اقتصادى هزینهبر بود. سرمایهدارى تجارى وارد مرحلهى سرمایهدارى انحصارى مىشد. یکى از ویژگىهاى سرمایهدارى انحصارى این است که سلطهى سرمایه محوریت پیدا مىکند؛ یعنى استعمارگران سرمایه را از کشورهاى امپریالیستى به کشورهاى تحت سلطه مىفرستند. این سرمایه با بهرهگیرى از نیروى کار و منابع کشورهاى تحت سلطه چند برابر مىشود و باز مىگردد و اساسا مسیر حرکت به سمت صدور سرمایه مىرود و وقتى صدور سرمایه محوریت پیدا مىکند، دیگر نمىتوان به شیوهى سنتى گذشته عمل کرد. بخصوص با خیزشهاى مردمى که به وجود آمدند. به هر حال، از نظر غربىها، براى استعمار جوامع لازم بود ساختارهاى سنتى را از هم بپاشند و کشورها را وارد فاز مدرنیته کنند و رژیمهایى را به حکومت برسانند که وابسته به غرب باشند. از این رو، »استعمار نو« پدید آمد.
ادگار موران، جامعهشناس فرانسوى، در خصوص علت پدیدار شدن این نوع استعمار مىگوید: چون شیوهى استعمار کهن منجر به این مىشد که ابرقدرتها به حریم یکدیگر تجاوز کنند، به فکر افتادند تا مانع این امر شوند. از سوى دیگر، به دنبال چارهاى بودند تا منافعشان ابدى شود. به همین دلیل، شیوهى استعمار نو و غیر مستقیم را پذیرفتند.
استعمار نو داراى چه ویژگىهایى است که آن را از استعمار کهن متمایز مىکند؟
»استعمار نو« استعمارى است که پیش از همه به صدور سرمایه توجه زیادى دارد و سلطهى سیاسى مستقیم را مدنظر قرار نمىدهد، اگر چه ممکن است گاهى هم از آن استفاده کند؛ اما به ظاهر، نمىخواهد سرزمینى تحت سلطه را به اشغال درآورد. دلیل دیگر این که استعمار کهن شکست خورده است و به همین دلیل، استعمار نو پدید آمده است. به همین دلیل، پس از جنگ جهانى اول، جهان امپریالیستى به دو قطب شرق و غرب تبدیل شد. در قطب »شوروى«، اگر چه جوهر و ذاتش به دلیل ذات مدرنیستى که داشت سلطهگر بود و خواه ناخواه ساختارش با سرمایهدارى رایج همخوانى نداشت، اما به نوعى، ریشههاى سلطهگرانهى سرمایه در آن بود؛ زیرا اقتصاد خصلت سرمایه سالارانهاش را دارد. سوسیالیست هم به دلیل جوهرهى اومانیستى و روح یهودى سوداگرى که در آن است، با سرمایهدارى لیبرالى مشترک است و خواه ناخواه در مسیر سلطه مىافتد، اگر چه کشورهاى سوسیالیستى در مقابل کشورهاى امپریالیستى، شعارهاى دفاع از محرومان سر مىدهند. بنابراین، با چنین فضاى تبلیغاتى، امپریالیستهایى همچون انگلستان و فرانسه نمىتوانستند با رویکرد خشن و تجاوزطلبانهى خود، مردم را فریب دهند و تحت سلطه درآورند. بدین دلیل، مجبور بودند رویکردها را تغییر دهند. البته دولتهاى استعمارى در مقابل مسلئلهى تغییر روش مقاومت هم مىکردند. آنچه بیش از همه آنها را وادار کرد تا این تغییر روش را بپذیرند و استقلال سیاسى جوامع مستعمره را بپذیرند، مقاومت مردم جهان سوم بود.
نمونهاش این که تا سال 1960 در الجزایر، حاضر به اعمال این روش نبودند. تا سال 1975 در ویتنام هم حاضر به این کار نبودند. این عوامل موجب شدند تا استعمار کهن جایگاه خود را به استعمار نو بدهد و استعمار نو سعى مىکند رویکردهاى غیر مستقیم را جایگزین رویکردهاى مستقیم کند. در این رویکرد، اشغال سرزمینها جاى خود را به حاکمیت سیاسى کشورهاى هدف داد. از این رو، در این دوران، شاهد رشد دستگاههاى دولتى توسط کشورهاى استعمارى در کشورهاى تحت سلطه هستیم.
جدول )2(: دورهى دوم سلطهى استعمار: ظهور تهدید نیمه سخت )دوران استعمار نو(
ابزار سلطه و ویژگىها:
1. اشغال دستگاه سیاسى )حکومتهاى دستنشانده و وابسته( و استقلال سرزمینها2. زور پنهان )قدرت امنیتى(: مثلا، در قرن 16 انگلیس نیروى اطلاعاتى به ایران فرستاد.
3. زمینه سازى جنگهاى داخلى بین کشورهاى استقلال یافته
4. استبداد وابسته
5. وابستگى فرهنگى
6. ظهور جریان مقابلهى کاذب و هدایت شده )قهرمانان کاذب(
دورهى تاریخى: قرن 16 تا اواخر قرن 20 میلادى
تفاوت اساسى با دورهى قبل
1. اشغال حاکمیت به جاى اشغال سرزمین
2. هزینه نکردن براى لشکرکشى نظامى
اهداف و منافع
1. اقتصادى )منابع تولید، بازار مصرف و کمکم نفت(2. ژئوپلتیک )جغرافیا و سرزمین(
3. سیاسى - اقتصادى
جریان مقابله:
1. روحانیت در ایران
2. سنتها و قهرمانان ملى
3. جریان مقابلهى کاذب و هدایت شدهى روشنفکران و قهرمانان
علل زوال:
1. ظلم و ستم و فساد استبداد وابسته2. بىعرضگى و فقدان کارآمدى استبدادى وابسته
3. پرهزینه بودن نگهدارى استبداد وابسته
4. تغییر شرایط و مراحل اقتصاد جهانى؛ مانند شرایط تولید و عدم تأمین منافع نظام سلطه.
استعمار فرانو
»استعمار فرانو« در واقع، اشغال پایدار غیر مستقیم و بدون اعتراض مردمى با عبور از حاکمان سیاسى است. قرن پانزدهم هجرى با پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، نقطهى عطفى در روند تحولات جهان اسلام بود و به دنبال آن، دگرگونى در ساختار بینالمللى آغاز شد. اگر چه در آن زمان، تصور غالب این بود که در این انقلاب نیز همانند سایر انقلابها، سقوط رژیم گذشته هدف است، اما به تدریج، اوضاع به حال عادى بازمىگردد. ولى با گسترش موج گرایش به اسلام سیاسى و اسلام انقلابى، بسیارى از ساختارها و جریانهاى استعمارى و استکبارى در منطقه و در سطح جهانى دستخوش تحول گردیدند.بیدارى اسلامى و به تعبیر دیگر، احیاى اسلام حقیقى، که از اولین پیامدهاى انقلاب بود، زمینهساز بروز و ظهور جنبشهاى اسلامى پس از یک دوره رکود و سکون شد. جریان فکرى، سیاسى و مبارزاتى جدید نه تنها فوقالعاده و مهم، بلکه تا حدى ناشناخته و باور نکردنى بود. از این رو، برداشتهاى متفاوتى در شناخت و تحلیل پدیدهى »انقلاب اسلامى« و چگونگى برخورد با آن به وجود آمدند، به گونهاى که مراکز استراتژیک و سیاست گذارى دولتهاى بزرگ راهکارهاى متعدد و متغیرى ارائه دادند.
ناکامى قدرتهاى بزرگ در مقابله با بیدارى اسلامى و پیامدهاى آن و نگرانى شدید از تغییرات گسترده در ساختار نظام سلطه و استثمار بینالمللى، خط مشى جدید غرب براى مقابله با جهان اسلام را شکل داد. براى اولین بار، وزارت امورخارجه انگلیس در بیانیهاى دیدگاه خود را نسبت به شرایط موجود، تبیین و راهکارهایى براى تعامل وضعیت ارائه کرد.
با وجود اشتراکات ارزشى موجود در مذاهب، اهمیت پاسخ دادن به تعامل میان دموکراسىهاى غربى با کشورهاى اسلامى به سرعت رو به افزایش بود. به همین دلیل، تنظیم روابط با کشورهاى اسلامى و مسلمانان یکى از مهمترین چالشهاى راهبردى انگلیس و جهان غرب در آینده به شمار مىآمد. به این دلیل، »استعمار فرانو« طراحى گردید. الف. اهداف: وقوع دو تحول عمده در نیمهى قرن بیستم یعنى انقلاب اسلامى ایران و فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى )سابق( زمینههاى لازم براى یک تغییر نگرش جدى در شیوههاى استعمارگرى را فراهم نمود. پیروزى انقلاب اسلامى در سال 1978 و )1357 ش( با آموزهى جدیدى که امام راحل قدس سره به جهان ارائه نمودند و طلسم عدم امکان حرکت استقلال طلبانه در نظام دو قطبى لیبرالیستى کمونیستى را شکستند، پایان حاکمیت استعمار نو را رقم زد. امام راحل قدس سره و ملت مسلمان ایران با انقلاب دینى خود در عصر الحاد و کفر، ثابت کردند که مىتوان بدون اتکا و وابستگى به قدرتها، حرکتى ضد استعمارى و استقلال طلبانه شروع کرد و آن را به نتیجه رساند. به دنبال آن، امروزه طنین آزادىخواهى و استقلال طلبى ملتها و اقدام علیه سلطهى استعمارگران در اقصا نقاط جهان، به گوش مىرسد. پایان جنگ جهانى دوم آخرین برگ دفتر استعمار کهن را رقم زد و آغاز انقلاب اسلامى افول استعمار جدید را نوید داد، ولى به دلیل آن که سلطه طلبى، چپاول و غارت منابع دیگران و تحقیر ملل دیگر ذاتى شیطان صفتان و قدرت طلبان جهانى است، آنها بر آن شدند تا استعمار را به شکلى کاملا جدید اعمال نمایند. این شکل جدید استعمار، که دیگر متکى به حاکمان وابسته نیست، با ابعادى گسترده و پیچیده در عصر پس از جنگ سرد، با سیاستهاى یک جانبه گرایانهى امریکا و به منظور ایجاد نظم نوین جهانى دنبال مىشود.
مشاهدهى تاریخ استعمارگرى غرب در دو دورهى استعمار کهن و استعمار نو نشان دهندهى این است که استعمار در همهى ابعاد اقتصادى، علمى، سیاسى، فرهنگى، مذهبى و اجتماعى اهداف خود را دنبال نموده و تأثیرات خود را بر دیگر جوامع به جا گذاشته است. امروزه نیز شناخت دقیق استعمار فرانو مستلزم یک نگاه همه جانبه در ابعاد و شیوههاى فرانوین استعمارى صاحبان زر و زور جهانى است. مىتوان گفت: این شکل از استعمار، که با احساس غلبه و تسلط ایدئولوژى لیبرالیستى بر دیگر ایدئولوژىها شروع شده و درصدد اثبات برترى خود است، ساختار همه جانبهى جدیدى است که به طور جدى و فراگیر، به تهدید معرفتى - ساختارى جهان مىپردازد. ابعاد این ساختار تهدید کننده، ویرانگر، گسترده و متعددند. بعد اقتصادى این ساختار تهدید نظام مالى جهانى است که در آن تمام چرخشهاى مالى در سطح صنعت، خدمات و کشاورزى جهان با سیاست گذارى جهانى امریکا شکل مىگیرد و آنچه آیندهى مالى جهان را تشکیل خواهد داد همین عمل و کارگرى دیگر ملل براى رشد سرمایههاى این نظام مالى جهانى است، به همان شکل که آرکوئیلد در تفکیک کشورها به دو قسمت تولید کنندهى اطلاعات )امریکا( و تولید کنندهى انرژى )کشورهاى دیگر، بخصوص جهان سوم( این موضوع را نظریه پردازى کرده است و بدینسان، جهان طبقهبندى مىشود. از این رو، طبقهبندى جهانى مانند »اتحادیهى اروپا«، »اپک«، »خاورمیانهى بزرگ« )جدید(، »اتحادیهى امریکاى جنوبى« و مانند آن، همه با سرمایهى امریکایى و سیاست گذارى حاکم بر آن صورت مىگیرد و هر کشورى که در جغرافیاى کرهى زمین در این طبقهبندى وارد نشود، »محور شرارت« شناخته مىشود؛ زیرا چرخش مالى جهان به نفع سلطهگران با محوریت امریکا را دچار اختلال مىکند. پس از فروپاشى شوروى )سابق( و به وجود آمدن خلأ قدرت در مناطق تحت نفوذ آن، امریکا، که خود را پیروز جنگ سرد مىدانست، با طرح ایجاد دموکراسى و ترویج آن طى سالهاى گذشته، سعى نموده است تا بر مناطق تحت نفوذ شوروى )سابق( مسلط شود و منابع انرژى آنها را تحت کنترل خود درآورد و در برنامهاى تحت عنوان »جادهى ابریشم واشنگتن« با دستاویز قرار دادن کمکهاى سیاسى - اقتصادى و ترویج اصلاحات و دموکراسى، مانع گسترش قدرت و نفوذ کشورهایى مانند چین، روسیه یا هند در این مناطق شود؛ زیرا این کشورها نیز تهدیدهاى بالقوهاى براى سیاستهاى واشنگتن در عرصهى جهانى قلمداد مىشوند. (4)
امریکا به دنبال تفوق و سلطهى خود بر جهان است و سعى مىکند حتى المقدور این مهم را به نحو یک جانبهگرایانه به اتمام برساند. بدین منظور، در سطح منطقه و جهان، نیازمند حذف رقبا و دشمنان خود است. این کشور، بخصوص پس از حوادث 11 سپتامبر، ریشهى اصلى مشکلات خود را در منطقهى خاورمیانه و اسلام سیاسى یافت، به گونهاى که با پیروزى انقلاب اسلامى، مطرح و روز به روز تأثیرات آن بر معادلات جهانى افزایش مىیابد. پاتربک سیل، روزنامهنگار انگلیسى، مىگوید:
قرن 21 با اقدامات و حملات هدفمند یک امپراتورى جدید مرکب از امریکا و اسرائیل به حاکمیتهاى عربى و استقلال آنها شروع شده و در یک ماهیت استعمارى نوین، به دنبال تغییر نقش ژئوپلیتیک خاورمیانه و غارت ثروت نفتى آن با ایجاد دموکراسى به روش اسلحه مىباشد. (5)
در سیاستهاى امریکا، ایران به عنوان محور اسلام سیاسى مطرح است و باید وارد طرح »خاورمیانهى بزرگ« به عنوان عمدهترین راهکار اجرایى - منطقهاى استعمار فرانو و اقتصاد برنامهریزى شده گردد، وگرنه مورد تهدید قرار خواهد گرفت. علاوه بر ابعاد اقتصادى و سیاسى این جریان استعمارى، مىتوان گفت: این جریان، حتى در مسائل علمى - ژنتیکى نیز خود را نشان داده است. امروزه اکتشافات علمى و نوآورىهاى صنعتى تا آنجا پیشرفت کردهاند که مىتوانند در ژنها و هستههاى سلولى موجودات تغییراتى ایجاد کنند و به پیدایش گیاه، جانور و حتى انسانى جدید )پدیدهى شبیه سازى یا تحقق دنیاى به نژادى( منجر شوند و بشر در حال ورود به دورهى جدیدى از دانش و فنآورى یا زیست فنآورى است؛ آن چنان که جرى ریفکین، جامعهشناس امریکایى، معتقد است:
شرکتهاى چند ملیتى با اتکا به این دانش در پى دستیابى و تغییر در طبیعت و خلق موجودات جدید گیاهى، حیوانى و انسانىاند که حاصل آن، نیل به ثروت و قدرت است. این تحولات اگر چه در نگاه اول، غرور آفرین و افتخارآمیز است، اما از نگاهى دیگر، حاوى تهدیدها و خطرات بالقوه فراوانى براى آیندهى بشریت است. به تعبیرى، همانگونه که نفت، مواد معدنى و فلزات تجارت اصلى در عصر استعمار کهنه و جدید بودهاند، ژنها یکى از اصلىترین منابع تجارتى در قرن جدید خواهد بود و این تجارت ژنتیکى بیش از آن که انگیزهى انسانى داشته باشد، ناشى از میل به سوداگرى است.
در بعد مذهبى نیز مىتوان گفت: این جهان استعمارى کاملا جدید با استفادهى ابزارى از مذهب، علىرغم همهى تلاشهایى که براى ترویج جدایى دین از سیاست و ترویج سکولاریسم انجام داده، بر آن است تا استیلا و سیطرهى یکى از فرقههاى نوظهور افراطى و بنیادگراى پروتستانیزم مسیحى و صهیونیزم مسیحى را بر کل جهان عملى سازد. آنها معتقدند: تاریخ بشر در طى نبردى در آخر الزمان به نام »آرماگدون« یا »هرمجدون« به پایان مىرسد که نقطهى اوج آن، ظهور دوبارهى حضرت مسیح علیهالسلام است و براى ظهور دوبارهى مسیح علیهالسلام، باید اقدامات و شرایط پیش از ظهور را فراهم کرد. آنها با به کار گرفتن اصطلاح »قوم برگزیده« معتقدند: در عصر حاضر، رسالت ایجاد حکومت خدا بر روى زمین را بر عهده دارند. در واقع، آنها با تحریف مفاهیم دینى و سوءاستفاده از عقاید مذهبى جامعهى امریکا، با شیطنتى خاص در پى منافع و اهداف نامشروع خود و ترسیم آیندهاى با تسلط کامل صهیونیزم بینالملل بر سایر ملتها و مذاهب جهان هستند.
همچنان که گذشت، این جریان، که در ابعاد گوناگون اقتصادى، سیاسى، علمى و حتى مذهبى خود را نشان داده، داراى پیامدهاى مهم و خطرناکى است که مقیاس تأثیر و نفوذ این پیامدهاى جهانى بوده و نتایجى از قبیل افزایش چشمگیر محرومیت کشورهاى فقیر دنیا، افزایش دهشتناک نابرابرىهاى اجتماعى و اقتصادى: بىثباتى اقتصادى جهان، بالا رفتن بىسابقهى سطح سود براى سرمایهداران و زرسالاران به دنبال خواهد داشت. با نگاهى به ابعاد گسترده و همه جانبهى این جریان استعمارى، مىتوان ویژگى عمده و وجه تمایز این نوع جریان استعمارى را با استعمار کهن و نو به این شکل بیان نمود که در استعمار کهن، استعمارگران در مستعمرات حضور مستقیم و فیزیکى داشتند. در استعمار نو، حاکمان وابسته و سلاطین و پادشاهان مجرى سیاستهاى استعمارگران و تأمین کنندهى منافع و اهداف آنان بودند و بقاى خود را در گرو فرمان بردارى و تأمین خواستهها و اعمال سیاستهاى آنها مىدانستند. در این مقطع، فرمانروایان در واقع، فرمانبردارانى مسلوب الاختیار بودند و در هر دو مقطع، مردم و نقش آنها هم در معادلات سیاسى کشورها، محلى از اعراب نداشت، هر چند در برخى کشورها در مواقعى، انگیزههاى استقلال طلبانه و آزادى خواهانه با انگیزههاى سیاسى یا مذهبى مردم بروز مىکرد. اما در استعمار فرانو، استعمارگران با عبور از حاکمان وابسته، با ترفندها و سیاستهاى خاص خود، تحولات را از طریق مردم به دست خود مردم کشورها، ولى در جهت مطامع و اهداف استعمارى خودشان، با شعارهاى عوام فریبانه دنبال مىکنند. در این فرایند جدید، دیگر نه حضور مستقیم استعمار و نه عوامل دستنشاندهى او، بلکه مردم کشورها، مجرى خواستهها و سیاستهاى پنهانى استعمارگرانند. به این جمله از سخنرانى جورج بوش در مراسم تحلیف دومین دورهى ریاست جمهورى دقت کنید:
با تلاشهاى ما، آتش در افکار مردم روشن مىشود، این آتش کسانى را که قدرت آن را درک کنند گرم مىکند و کسانى را که با پیشرفت مبارزه مىکنند، مىسوزاند و یک روز آتش آزادى به تاریکترین زوایاى جهان ما خواهد رسید. هدف ما کمک به دیگران براى یافتن و بلند کردن صداى خودشان است؛ اینک آزادى خودشان را به دست آورند و سرنوشتشان را خودشان به دست گیرند... ما با استناد به حوادث و شعور همگانى به یک نتیجه رسیدهایم و این که بقاى آزادى در سرزمینمان به موفقیت آزاد سازى دیگر سرزمینها بستگى دارد.
ب. ویژگىها: 1. اولویت سلطهى فرهنگى بر سیطرهى نظامى؛ 2. توجه به کانونهاى سرمایهدارى جدید در جهان سوم براى تحقق استعمار؛ 3. کمرنگ کردن نقش دولتها؛ 4. از بین بردن نظم داخلى کشورها از طریق ایجاد شورشهاى جمعى؛ 5. از میان برداشتن امنیت فردى و اجتماعى؛ 6. یکنواخت کردن دنیا؛ 7. ترویج عناصر فرهنگ بیگانه از طریق جاذبههاى تولید رسانهاى )ماهواره، اینترنت، سینما و مانند آن(؛ 8. وابستگى اقتصادى و گسترش بازار مصرف؛ 9. گسترش فرایندهاى فردگرایانه )به انزوا کشاندن افراد و کمرنگ کردن مشارکت اجتماعى(؛ 10. کنترل شدید و زمینه سازى جاسوسى گسترده؛ 11. ایجاد نابرابرى افزونتر و ایجاد بحرانهاى اجتماعى و فرهنگى و از خود بیگانگى فردى؛ 12. استفاده از حربههاى تبلیغاتى و فنون خاص نفوذ.
ج. استعمار فرانو، موانع و چالشها: استعمار فرانو درصدد اثبات برترى خود به طور جدى و فراگیر و تهدید معرفتى - ساختارى صاحبان است. ولى یک سؤال عمده مطرح است و آن این که آیا تحولات عمدهى چند دههى اخیر و ایجاد این حس بیدارگرى در میان ملل جهان، به ویژه مسلمانان، اجازهى تحقق این استعمار فرانو، با پیامدهاى بسیار زیانبار آن را خواهد داد؟
هر چند امروزه طبقهى زرسالار و قدرت طلب جهانى در پرتو وقایع یازدهم سپتامبر موفق به اجراى بخشى از برنامهها و اهداف خود، به ویژه در منطقهى خاورمیانه شد، ولى روشن است که یک جانبهگرایى امریکا و شکل گیرى امپراتورى جدید مرکب از امریکا و اسرائیل و برخى دیگر از قدرتهاى جهانى با موانع و چالشهاى عمدهاى مواجه است. علاوه بر برخى مخالفتهاى اروپا با اقدامات یک جانبهگرایانهى امریکا و طرح مباحثى از قبیل ضرورت شکل گیرى قطب جدیدى از قدرتى متشکل از کشورهاى روسیه، هند و چین، بسیارى از مسائلى را که امریکا و همپالگىهاى خود در مناطق گوناگون به وجود آوردهاند و از آنها به عنوان فرصتهایى براى تحقق اهداف پیدا و پنهان خود نام مىبرند، تبدیل به تهدیدها و بحرانهایى شده است که روز به روز بر دامنهى مشکلات داخلى و خارجى آنها مىافزاید.
ساموئل هانتینگتون، نظریه پرداز مشهور امریکایى، که نظریهى »برخورد تمدنها« را مطرح کرده، چندى پیش در گفتوگویى با روزنامهى لوپوین، اظهار داشته است:
امریکا با اشغال افغانستان و عراق، با دست خویش کانونهایى براى گسترش جهانى برخورد اسلام و غرب ایجاد کرده است که در درجهى اول، خود این کشور نخستین ضربه را از این بابت خواهد خورد. (6)
وى در این گفت و گو، که به تبیین اوضاع و احوال حاکم بر نظام بینالملل پرداخته است، تمدن اسلامى را عمدهترین مانع جاهطلبىهاى جهان شمول غرب مىداند و مىگوید:
پیروزى انقلاب اسلامى در سال 1979 م در ایران را مىتوان نقطهى آغازى در جنگ پنهان میان تمدنهاى غربى و اسلامى در نظر گرفت. امروز تمدن اسلامى مهمترین بلوک ایدئولوژیکى است که سر راه تمدن غرب، قد علم کرده و این تمدن را مجبور کرده است از جاه طلبىهاى جهانشمولش دست بردارد. غرب باید این نکته را درک کند که با وجود تمدن اسلام، دیگر قادر نیست مانند بعد از جنگ جهانى دوم، بر جهان تسلط یابد. ما باید این واقعیت را بپذیریم که تمدن اسلام بدون توجه به ارزشهاى غرب، عملا در صحنهى جهانى مطرح است و هر روز بیشتر تقویت مىشود. (7)
قدرت طلبان جهانى براى تحقق استعمار فرانو، همهى تلاشها و برنامههاى عوامفریبانهى خود را با شعارهاى منافقانه متوجه افکار عمومى ملتها نمودهاند تا حضور مستکبرانهى خود را موجه جلوه دهند، ولى امروزه ملتها آنها را بزرگترین تهدید امنیتى خود مىدانند. فرانسیس فوکویاما، نظریه پرداز امریکایى ژاپنى الاصل و صاحب نظریهى »پایان تاریخ«، در مقالهاى که در ششم ژانویه در نشریهى نیویورک تایمز با نام »پیشبینى دوبارهى آیندهى آسیا« به چاپ رساند، آورده است:
جنگ عراق به طور بىسابقهاى امریکا را در انزوا قرار داد و بخش بزرگى از دنیا را متقاعد ساخت که ایالات متحده و نه تروریسم، بزرگترین تهدید براى امنیت جهانى است.
واقعیت این است که امروزه تهدیدات فزاینده براى قدرت طلبان جهانى در نقاط گوناگون جهان، که موطن اصلى آنها افکار عمومى ملتهاست، در حال شکل گیرى است و به انحاى گوناگون در برخى مواقع، خود را نشان داده که یک نمونهى آن مخالفتهاى عمومى با فرایند جهانى سازى است که توسط مردم در همه جاى دنیا خود را نشان مىهد. البته حس بیدارى اسلامى در جهان، نقطهى اصلى و کانونى موانع و چالشهاى فراروى قدرت طلبان جهانى شده است.
جدول )3(: دورهى سوم سلطهى استعمار: ظهور و تهدید نرم )دوران استعمار فرانو(
ابزار سلطه و ویژگىها:
1. ایجاد حکومتهاى منتخب ملى و وابسته به نظام سلطهى جهانى2. استفاده از زور نرمافزارى )قدرت نرم(
3. قلمروزدایى
4. حذف مفهوم استقلال
5. تحلیل قراردادهاى یک سویهى بینالمللى )تسلط بر نظام بینالملل(
6. هویتزدایى فرهنگى، سیاسى و اقتصادى )از ملل تحت سلطه(
7. فتح امریکاى شمالى صرفا از طریق ایدئولوژى ممکن است
8. طرح امریکاى شمالى به عنوان کعبهى پیوریتنها
9. مهاجرت مقدس
10. عدم مشروعیت مبارزهى ضد سلطه
دورهى تاریخى: پس از جنگ جهانى دوم و به شکل بزرگ در انتهاى قرن بیستم
تفاوت اساسى با دورهى قبل
1. اشغال ملتها و اشغال جامع و پایدار کشور به جاى اشغال حاکمیت یا سرزمین
2. مخفى بودن اشغال و رزمآرایى دشمن
3. هزینه نکردن حیثیتى و عدم جاى گذارى خاطرهى تلخ توسط استعمارگران
4. حل تعارض و مقابله ملتها با دولتهاى دستنشانده
اهداف و منافع:
1. نفت2. منافع تجارى )تولید، توزیع و مصرف(
3. ژئوپلیتیک
4. فرهنگى
5. سیاسى - اعتقادى
جریان مقابله:
1. دین و روحانیت
2. سنتها و فرهنگ ملى
3. نخبگان داراى هویت ملى و بومى
علل زوال:
1. تغییر شرایط جهانى، مثل شرایط تولید و مراحل اقتصاد جهانى
2. بیدارى نخبگان و ملتها و هویتیابى آنها در ابعاد گوناگون
د. راهکارهاى مقابله با استعمار فرانو: پروفسور حمید مولانا، استاد و مدیر بخش »ارتباطات« بین الملل دانشگاه امریکایى »واشنگتن دى سى«، در سخنرانىاش در »مرکز تحقیقات رسانهها«، راهکارهاى مقابله با استعمار فرانو را این گونه بیان کرد:
الف. در حوزهى عمومى:
1. اصل قرار دادن تفکر جهانشمولى اسلامى به جاى فرورفتن در گرایشهاى ملى؛2. توجه به عدالت به مثابهى جهت اصلى در حرکتهاى اقتصادى و اجتماعى؛
3. حرکت در جهت مردم سالارى اسلامى و تبیین تفاوتهاى آن با دموکراسى؛
4. حرکت در جهت عمران و رفاه عمومى و مبارزه با فقر و بىسوادى.
ب. در حوزهى رسانهها:
1. دور اندیشى در حوزهى رسانه و داشتن راهبرد؛2. توانایى تدبیر و اراده براى عملى کردن این راهبرد؛
3. داشتن پایوران سازمانى و متصدیان دانا و بصیر؛
4. تحقیق و پژوهش و تولید اطلاعات و دانش بومى؛
5. حرکت به سمت یک انقلاب علمى و داشتن الگوى رسانهاى اسلامى؛
6. نگرش به حوادث و احتیاجات منطقه از دیدگاه بومى و تجزیه و تحلیل مبتنى بر آن (8)
واقعیت آن است که در این تقابل سرنوشتساز و تاریخى استعمار فرانو و نهضت بیدارى اسلامى، دنیاى اسلام مىتواند با اتحاد و یک دلى و تمسک به حبلالمتین قرآن و با عترت و بهرهگیرى به موقع از ظرفیتهاى آشکار شدهى جهان اسلام براى بازتولید قدرت و عظمت و اقتدار امت اسلامى، براى همیشه نوید بخش پایان سلطهگرى و استکبار استعمارگران باشد؛ همان گونه که مقام معظم رهبرى فرمودند:
قدرت طلبان با ورود به مرحلهى استعمار فرانو، تلاش مىکنند با تبلیغات و اغواگرى، چهرهاى رنگین از مستکبران جهان را در افکار عمومى ملتها ترسیم کنند و آنان را جذب خود سازند؛ اما ملتها مىدانند که چهرهى واقعى امریکا و انگلیس و دیگر قدرت طلبان همان چهرهى کریه و نفرتآورى است که در عراق و در زندانهاى »ابوغریب« و »گوانتانامو« آشکار شده است. مردم کشورهاى اسلامى منتظر فرصت هستند تا نفرت عمیق خود را از ایالات متحده امریکا و عواملش آشکار کنند و این واقعیات نشان مىدهد که دوران استکبار رو به پایان است و در این مرحله، ملتهاى با اراده و آگاه مىتوانند نقش تاریخى ایفا کنند که در این میان، ملت باهوش و استعداد و با تجربهى ایران مىتواند محور کلى حرکت عظیم جهانى بر ضد استکبار قرار گیرد. (9)
اکنون امریکا و غرب مستکبر به این جمعبندى رسیدهاند که کانون بیدارى و ایستادگى در برابر نقشهى حاکمیت آنان بر همهى جهان، کشورها و ملتهاى مسلمان و به ویژه در منطقهى خاورمیانه است و اگر با ابزار اقتصادى، سیاسى و تبلیغاتى و سرانجام، نظامى نتوانند در چند سال آینده، نهضت بیدارى اسلامى را مهار و سرکوب کنند، همهى محاسبات آنان براى حاکمیت مطلق بر جهان و سیطره بر مهمترین منابع نفت و گاز، که تنها وسیلهى محرکهى ماشین صنعتى و برترى مادى آنان بر همهى بشریت است، به هم خواهد ریخت و کلان سرمایهداران غربى و صهیونیست، که بازیگر پشت صحنهى همهى دولتهاى مستکبرند، از اوج اقتدار تحمیلى خود ساقط خواهند شد.(10)
پینوشتها:
1- کارشناس ارشد علوم سیاسى و مدرس دانشگاه آزاد اسلامى واحد شیراز.
2- سخنرانى مقام معظم رهبرى در دیدار با مسئولان، 11 آذر 1383.
3- امپریالیسم و عقبماندگى، ص 67.
4- پگاه حوزه، ص 11 و 14.
5- صبح صادق، ص 3.
6- صبح صادق، ص 3.
7- همان.
8- صبح صادق، ص 3.
9- سخنرانى مقام معظم رهبرى، دى 1383.
10- همان.
/ج