نویسنده: محمدرضا شمس اردکانی
ایران با مرکزیت دانشگاه جندی شاپور از مراکز مهم پزشکی دوران باستان بود که با پذیرش اساتید طب مدرسة الرها توانست تا مدت ها پرچم دار این علم در جهان شده و طبیبان بنامی چون جورجیس، بختیشوع پسر جورجیس، جبرائیل پسر بختیشوع و شاپور بن سهل را بپروراند. بعد از ظهور اسلام و با حضور طبیبان جندی شاپور در بغداد این علم به آرامی به جهان اسلام منتقل شد. اشتیاق مسلمانان برای کسب علم به حدی بود که به این اطلاعات بسنده نکرده و خود با برپایی نهضتی به نام نهضت ترجمه اقدام به انتقال مستقیم علوم از نقاط مختلف جهان، به خصوص یونان، آنقره و عموریه به بغداد کردند. نهضت ترجمه در حالی شکل گرفت که طب یونان افول کرده بود. مسلمانان توانستند با کمک ترجمه علاوه بر حفظ علوم، به خصوص پزشکی، گام را فراتر نهاده تألیف و تحقیق را آغاز کنند. با آغاز دوره جدید دانشمندان مسلمان دست به تألیف، نوآوری، و ابداعات بسیاری در این زمینه زدند. ساخت بیمارستان های متعدد رواج یافت و از همه مهم تر روند تخصصی شدن شاخه های پزشکی بر اساس نوع بیماری، سن بیمار( چون کودکان و پیران) از همت پزشکان تمدن اسلامی پایه ریزی شد.
با همه تلاشی که پزشکان قرون اولیه اسلامی برای پیشرفت پزشکی کردند این میراث گرانبها بنا به دلایل سیاسی یا اجتماعی، کم کم وارد دوره طولانی رخوت و رکود شد؛ اگرچه نمی توان با اطمینان گفت که در این دوران هیچ پیشرفتی در پزشکی صورت نگرفته، در مقایسه با گذشته شکوفایی نداشته و آن را باید در حد تألیف چند کتاب، البته بسیار مفید، دانست.
گفتنی است که بخشی از طب سنتی ما شامل طب شفاهی نیز هست، که از نسلی به نسل دیگر رسیده، این مسئله میان روستاییان و عشایر بسیار گسترش داشته و دارد؛ طبیبان بی سواد در شهرها و روستاها در انتقال تجربیات طبی، به خصوص در زمینه گیاه شناسی و داروسازی گیاهی، از گذشته به حال نقش دانسته اند؛ اما اجرای اصول طب سنتی برعهده چند گروه بود که در دوره قاجار طبیب نام داشتند؛ اول مکتب رفته هایی که همت کرده، کتاب خوانده، و محضر استاد را دیده، با آگاهی از طب علمی و عملی به طبابت می پرداختند. این گروه، که در طب سررشته داشته و آگاهانه به امر طبابت می پرداختند، حکیم و حکیم باشی نامیده می شدند، اما باید اعتراف کرد که این گروه که درس تخصصی خوانده اند یا نوشته های فارسی و عربی در این زمینه را می شناسند اندک بودند(پولاک، 1361: 396). از جمله میرزا احمد طبیب اصفهانی از حکیم باشی های دوره آقامحمدخان، میرزا معزاصفهانی، میرزا احمد اصفهانی، میرزا حسین، میرزا نظرعلی و میرزا احمد تنکابنی را می توان نام برد که در زمان فتحعلی شاه به طبابت مشغول بودند(روستایی، 1382: ج1/ هفتاد).
بعد از حکیم باید از چشم پزشکان سنتی نام برد، که به کحال شهرت داشتند، حوزه کاری کحالان با حکیم متفاوت بود، آنان جراحی پیچیدگی پلک چشم، کجی مژگان، سبل، تراخم، ناخنک و حتی آب مروارید(پولاک، 1361: 404) و میل زدن(نجمی، 1370: 424) را انجام می دادند، مستوفی از چشم پزشکی که تخصصش در میل زدن بود یاد می کند، که می توانست مایع درون چشم را بدون تخلیه به وسیله کانال زنی مجدد به صورت طبیعی به گردش درآورد، عمل جراحی این چشم پزشکان« صدی نود بلکه صدی صد کامل بود در صورتی که کحال های فرنگ رفته چون عمل و تجربه زیادی نداشتند گاهی چشم را خراب می کردند»(مستوفی، ج1/ 1321: 529) به همین دلیل اسم دکتر کورکننده را به بعضی از دکترهای فرنگ رفته می دادند(همان). برخلاف نوشته مستوفی فلور، معتقد است که البته تعداد چشم پزشک سنتی حاذق در این دوره بسیار اندک بود و عملکرد بسیاری از آنان فجیع بوده است( فلور، 1386: 180). کحال و چشم پزشک کیسه های مخصوص چرمی برای نگهداری دوا داشتند که با انگشت سبابه مقداری از آن را در چشم مریض می ریختند.(نجمی، 1370: 424). دوای چشم ساخت ایران، که ترکیبات آن بیشتر شامل کات کبود و هلیله می شد، چنان شهرتی داشت که تا به ازمیر نیز صادر می شد، گفتنی است علاوه بر شهرت بسیار زیاد کحالان ایران پولاک از حضور تعداد زیادی بیماران چشم و کوران نتیجه معالجات کحالان بودند سخن رانده است(پولاک، 1361: 404).
در میان اطبای ایرانی دوره قاجار طبیب آشنا به تشریح نبود، پولاک دلیل آن را منعی می دانست که در قرآن از نظر تشریح کالبد انسانی و اعتقاد مذهبی در اثر تماس با جسد دانسته است(همان: 397)؛ دیولافوا نیز می نویسد که « اطبای ایرانی تشریح نخوانده اند و با اعضای بدن انسان آشنا نیستند، زیرا که تشریح کردن بدن انسان و آلودن دست به خون مرده در ایران ممنوع است و بسی تعجب آور است که با این بی دانشی به عملیات جراحی هم می پردازند و غالباً هم از عمل خود می گیرند مخصوصاً اخراج سنگ مثانه مهارتی دارند(دیولافوا، 1332: 426)».
در سلسله مراتب طبیبان باید از جراحان نیز نام برد. این گروه برخلاف حذاقتی که در گذشته داشتند در دوره صفویه تا اواسط دوره قاجاریه به انحطاط کشیده شدند، اما گاهی هم اتفاق می افتاد که کار جراحی چنان موفقیت آمیز بود که نقل کتاب ها می شد؛ چنان که نوشته اند جهانگیرخان، وزیر صنایع، دچار بیماری شقاقلوس شد« معالجات ثمر نبخشید حکیم باشی تولوزان و غیره از اطبای معروف مصمم قطع موضع فساد شدند و حاضر برای عمل، زن ها جنجال کردند که از میرزاحسن جراح هم استعلاج شود تولوزان دست نگاه داشت میرزاحسن را آوردند گفت من یازده روزه پا را معالجه می کنم البته این حرف به گوش دکترها سنگین آمد؛ در معارضه دکتر تولوزان عصبانی شده پدرسوخته [ای] هم به سید حسن گفته بوده است به هر حال معالجه را به سیدحسن باز می گذارند سه نوبت زالوی بسیار روی پا می ریزد سپس روغنی بپا می مالد و روز یازدهم، که دکتر تولوزان می آید، پا خوب شده بوده است. دکتر در جبران تعرض می گوید پدرسوخته من و دویست تومان هم به سیدحسن از خودش می دهد(مخبرالسلطنه، 1329: 51)». اما تعداد زیادی از آنان در امر معالجه به قدری ناتوان بودند که پولاک آن ها را از حکیم ها نادان تر و بی سوادتر دانسته و در حد یک دلاک معرفی می کند(پولاک، 1361: 400)؛ علت وجود ضعف و انحطاط در بخش جراحی را باید یکی دخالت دلاکان و بیطاران در امر جراحی دانست و دوم تنفر ایرانیان از قطع عضو شدن. ویلس معتقد است چون قطع دست و پا در آیین اسلام مختص سارقان است این تشبه برای مردم سنگین تمام شده و حاضر به انجام این عمل نبودند(ویلس، 1363: 156).
محدوده کار جراح، معالجه دمل ها، باز کردن قرحه های سطحی، جدا کردن قسمت های قانقاریایی در مفاصل، تراشیدن غده های کوچک، جا انداختن ملاذ، بند آوردن خون به کمک مواد قابض، همچنین بخیه زدن زخم ها و بریدگی های تازه بود(پولاک، 1361: 400)، اگر بیماری رضایت به قطع عضو می داد جراح ابتدا محل را بی حس کرده سپس عضو را با تیغ جراحی خود می برید و بعد محل مقطوع را در روغن و قیر بسیار گرم فرو می برد(ویلس، 1363: 157).
در مقابل جراحان، شکسته بندان از حسن شهرت بسیار برخوردار بوده و اقداماتشان مقبول عامه بود(پولاک، 1361: 402)،این گروه در گذشته توانایی های بسیاری داشته و حتی قبل از اروپایی ها توانستند در خصوص شکسته بندی از گچ استفاده کنند. در این خصوص نوشته شده که استخوان های پای یکی از پهلوانان بر اثر ضربات چوب خرد شده بود استاد جراح استخوان های پای بیمار را ابتدا از پایین به بالا کنار هم مرتب کرده سپس به وسیله دوغاب گچ پا را گچ گرفت(تاج بخش، 1357: 262). شکسته بندان نیز روش های درمانی خاص خود را داشتند عضو معیوب، اگر از جای خود در رفته بود، برای بهبودی قدری زرده تخم مرغ را تجویز می کردند و در صورت شکسته شدن عضو آن را به وسیله مومیایی و سقز معالجه می کردند(ویلس، 1363: 158)، به این ترتیب، استخوان معیوب سلامتی می یافت. البته این نوع طبابت نقاط ضعف نیز داشت و آن این بود که عضو آسیب دیده، که به وسیله شکسته بند معالجه می شد، در بیشتر مواقع یا کوتاه و یا بر طول آن افزوده می شد( همان) و یا اینکه در بعضی از موارد به علت محکم بستن عضو قانقاریا ایجاد می شد، پولاک با چند مورد قانقاریای به وجود آمده با اقدامات شکسته بندان مواجه شده بود(پولاک، 1361: 402).
از دیگر گروه هایی که در این دوره در جرگه درمانگران بودند دلاک ها و سلمانی هایی بودند که علاوه بر کار سلمانی به برخی امور طبی و معالجه و درمان نیز می پرداختند. از جمله؛ رگ زنی، دندان کشی، طبابت، زخم بندی و نشتر زنی و مانند آن. آنان این عمل را همراه با اصلاح سر و ریش انجام می دادند(شهری، ج2: 1376/ 103)، سلمانی ها تجربی دریافته بودند که اگر مریض سردردی صداعی بود باید از رگ مخصوص پشت سر او خون بکشند و برای درد شقیقه ای از بن گوش ها و در درد جلوی سر از پیشانی و پس سر از پایین گردن خون بگیرند(همان: 109). مستوفی در کتاب خود نقل کرده است که در مسافرتی به ساوجبلاغ دچار دندان درد شده و دلاکی به نام رحمان در عرض نیم دقیقه آن را کشید، البته در انتها از این تهور بی مورد خود، که دندانش را به دست دلاکی داده است، اظهار پشیمانی کرده و ذکر می کند که صد تا یکی از این دندان کشیدن ها درست درمی آید(مستوفی، ج1/ 1321: 531).
از دیگر اقدامات درمانی دلاک ها و سلمانی ها آبله کوبی بود. آنان دلمه یا قشر آبله کودک آبله کوبیده شده را درون قوطی های فلزی نگهداری کرده و از آن برای آبله کوبی کودکان دیگر بهره می بردند. آبله کوب قشر آبله مزبور را در پشت نعلبکی با قدری آب جوشیده سرد شده مخلوط کرده سپس به وسیله نوک قلم به بازوی طفل تلقیح می کردند که اصطلاحاً کوبیدن می گفتند، بدین ترتیب، کودک آبله کوبی می شد. البته گاهی هم جای آبله عفونی شده و زخم عمیقی ایجاد می کرد( سرمدی، ج2/ بخش اول، 1378: 194).
عطارها از دیگر گروه های درمانی جامعه ایران دوره قاجار بودند. وظیفه عطارها رسیدگی به نسخه های دارویی حکیمان بود که شامل داروهای مفرد یا مرکب می شد. کارلا سرنا معتقد بود که هر حکیمی برای فروش و آماده کردن داروهایش، که عبارت اند از؛ انواع دم کردنی، جوشانده، حب، گرد، و غیره عطاری مخصوص داشت(سرنا، 1362: 141)، اما این گروه به دلیل آشنایی به خواص گیاهان، در کنار وظیفه اصلیشان خود نیز شخصاً اقدام به تجویز دارو و مداوای بیماران می کردند(نجمی، 1370: 418)همین اقدام آنان را در جرگه طبیبان نیز قرار می داد.
گروه آخر دعانویسان و درویشان بودند که محققانی چون فلور آنان را در جرگه طبیبان قرار داده اند(فلور، 1386: 112)آنان برای درمان از دعاهایی که آماده شده استفاده می کردند و از مردم می خواستند که دعا را با خود حمل کنند، گفتنی است که همه اقشار جامعه به این نوع درمان اعتقاد داشتند(همان: 117). پولاک نیز معتقد بود که آنان برای مداوای بیماران خود از مروارید، یاقوت، مرجان، و زمرد استفاده می کردند(پولاک، 1361: 409)، اما در خصوص مراجعه مردم برای مداوای بیماری ها جسمی و روحی و مداوای چشم زخم و غیره به آن ها، باید گفت مردم هیچ گاه دعانویسان و یا درویشان را طبیب یا حکیم نمی دانستند، در نتیجه، نمی توان آنان را که در هر زمان و مکانی حضور داشتند از جزء اطبا دانست؛ این مراجعات متعدد مردم به این گروه را باید در کمبود و یا حتی نبود حکیم در مناطق مختلف و پایین بودن سطح دانش و آگاهی آنان دانست.
جالب است بدانیم محیط مناسب طبابت در دوره قاجار موجب شد تا تنی چند از خارجیان نیز به طمع افتاده و به اسم طبیب مردم را گمراه کرده و در مقابل مبلغ گزافی پول به جیب بزنند(پولاک، 1362: 411)؛ از جمله فردی فرانسوی که بعد از مدت ها سرگردانی در عثمانی و قفقاز مدتی در تهران به فروش واکس و مخلوطی از املاح پرداخت چون از آن کار سودی نبرد تصمیم گرفت خود را معالج معرفی کند و سود هنگفتی نیز برد. این موارد نشان می دهد که محیط نامناسب طبابت ایران برای عده ای چنان مناسب بود که حتی یکی از طبیب نماها را تا مقام حکیم باشی رسانید( همان: 410-411).
مکان و محل مداوا از دیگر مسائلی است که در خصوص طب سنتی باید مطرح شود، بیشتر بیماران در منزل حکیم یا منزل خود بیمار مداوا می شدند، تنها مراکز درمانی، که آن هم به تعداد بسیار محدودی در این زمان وجود داشت، دارالشفاء نامیده می شد، که می توان در تهران، قم، و مشهد نشانی از آن ها یافت. تعدادی از پزشکان هم عموماً دوره گرد بوده و از روستایی به روستای دیگر رفته و طبابت می کردند. آنان مکان مشخصی برای درمان بیمارانشان نداشتند و در هر روستایی اطراق می کردند، که البته فلور علت این کوچ های نابهنگام آنان را بی نتیجه بودن درمان آن ها دانسته است(فلور، 1386: 139).
آموزش طب سنتی در ایران نیز مسئله قابل تأملی است. اگرچه در گذشته تحصیل طب با تحصیل حکمت و فلسفه همراه بوده و آموزش هم در حضور استاد و از روی کتب طبی قدیمی مانند قانون ابن سینا، قانونچه و شرح اسباب نفیسی و تحفه حکیم مؤمن و امثال آن ها صورت می گرفت( زعفرانلو، 1354: 203)، اما در این دوره آموزش و مدرسه خاصی برای طب نبود تا دانشجو بتواند دانش نظری را بیاموزد. برای آموزش عملی هم دانشجو باید به معاینه بیمار، نبض گیری، و نسخه نویسی می پرداخت. در بین مردم باورهایی برای طبیب شدن بود اول اینکه هر کس ادعای داشتن سواد و فرهنگ دارد علوم طبی را هم می داند(پولاک، 1361: 398)، و یا اینکه طب میراثی است که از طریق پدر به پسر، که وارث حقیقی او بود می رسد، (شهری، 1376: ج2/ 274)این روش روشی تجربی بود. بنابراین، برخی از طبیبان قبل از مرگ خود برای اینکه چنین باوری پیش نیاید یکی از شاگردان خود را، که اهلیت بیشتری داشت، جانشین خود می کردند(همان: 275).
از آموزش طب که بگذریم باید به روش های درمانی پرداخت. متداول ترین آن بادکش، حجامت، و به کارگیری زالو بود، حجامت از رایج ترین روش های درمانی بود و زمانی به کار برده که رگ زنی منع کاربردی داشت(فلور، 1386: 195)، در این روش جایی از تن را با تیغ می خراشیدند تا خون کثیف بیرون آید( ماساهارو، 1373: 210). این روش بیشتر در آستانه بهار انجام می شد تا سودای بدن را خارج کنند(پولاک، 1361: 416). زالواندازی نیز برای خارج کردن خون آلوده از بدن سالی یک بار و گاهی پنج یا شش بار توصیه می شد(نجمی، 1370: 422)، بیشتر مردم ایران عقیده داشتند که زالواندازی برای سلامت انسان ضروری است(همان: 423). روش درمانی داغ کردن نیز از روش های این طب بود، این روش درمانی برای دردهای موضعی مثل شقیقه، پیشانی، و پشت سر برای درمان چشم درد و سردرد و زیر ترقوه برای علاج دردهای سینه، استخوان ساق برای معارضه با سیاتیک ارزش درمانی بسیار داشت(پولاک، 1361: 428). آب های معدنی و آب گرم و جوشان( همان: 418)نیز برای بعضی از بیماری ها تجویز می شد.
غذادرمانی از دیگر روش های درمانی طب سنتی بود. یکی از روش های آن معالجه هر عضو علیل با خوردن همان عضو از اعضای حیوانات بود. چنان که برای ضعف های مغزی مغزگوسفند یا گنجشک، در ضعف و درد بیماری ها قلب، خوردن کباب دل تجویز می شد(شهری، ج2: 1376/ 267). در غذادرمانی طبیب با توجه به مزاج بیمار نیز به مداوا می پرداخت، اما این روش نقاط ضعف بسیاری داشت چنان که شهری می نویسد چون طبیب خود مزاج گرم داشت بیمارانش هم باید هر صبح کاسه ای قدومه، شکر سر می کشیدند و یا اگر طبیب مزاجش سرد بود و از روغن کرچک فایده دیده بود همه را به اماله روغن کرچک، جوشانده روغن کرچک و ضماد آن دستور می داد( همان: 277).
علاوه بر این موارد، مهم ترین انتقاد به طب سنتی تأثیر قوی خرافات در نظریات مردم و حتی طبیبان بود؛ که البته در فصل پنجم جداگانه به آن خواهیم پرداخت.
باید از تلاش تنی چند از طبیبان این دوره برای احیاء و زنده نگاه داشتن طب سنتی نیز یاد کرد؛ در این دوره ما شاهد تألیف های متعددی از سوی طبیبان اهل قلم هستیم از جمله: مطلب السؤال که سؤال و جواب هایی درباره پزشکی و شامل سه مقاله است، دیگری رساله اسهالیه در خصوص اسهال نوشته شده و به همه گیری وبا و طاعون نیز پرداخته. نویسنده در این کتاب بین تب های وبایی و اسهال وبایی تفاوت گذارده است. ترجمه برء الساعه تألیف محمدبن زکریای رازی(روستایی، ج1: 1382/ هفتاد و یک) و رسالة جوهریه از حاجی بابا ملک الاطباء، که در اثبات طب سنتی و تکذیب اطبای فرنگی است، از جمله تألیفات طبیبان این دوره است(همان: هفتاد و سه).
منبع: شمس اردکانی، محمدرضا؛ عظیمی، رقیه سادات؛ قاسملو، فرید؛(1389)، روند تحول پزشکی نوین ایران، از دارالفنون تا تأسیس دانشگاه تهران، تهران: چوگان با همکاری دانشگاه علوم پزشکی تهران، اول/1390.
با همه تلاشی که پزشکان قرون اولیه اسلامی برای پیشرفت پزشکی کردند این میراث گرانبها بنا به دلایل سیاسی یا اجتماعی، کم کم وارد دوره طولانی رخوت و رکود شد؛ اگرچه نمی توان با اطمینان گفت که در این دوران هیچ پیشرفتی در پزشکی صورت نگرفته، در مقایسه با گذشته شکوفایی نداشته و آن را باید در حد تألیف چند کتاب، البته بسیار مفید، دانست.
گفتنی است که بخشی از طب سنتی ما شامل طب شفاهی نیز هست، که از نسلی به نسل دیگر رسیده، این مسئله میان روستاییان و عشایر بسیار گسترش داشته و دارد؛ طبیبان بی سواد در شهرها و روستاها در انتقال تجربیات طبی، به خصوص در زمینه گیاه شناسی و داروسازی گیاهی، از گذشته به حال نقش دانسته اند؛ اما اجرای اصول طب سنتی برعهده چند گروه بود که در دوره قاجار طبیب نام داشتند؛ اول مکتب رفته هایی که همت کرده، کتاب خوانده، و محضر استاد را دیده، با آگاهی از طب علمی و عملی به طبابت می پرداختند. این گروه، که در طب سررشته داشته و آگاهانه به امر طبابت می پرداختند، حکیم و حکیم باشی نامیده می شدند، اما باید اعتراف کرد که این گروه که درس تخصصی خوانده اند یا نوشته های فارسی و عربی در این زمینه را می شناسند اندک بودند(پولاک، 1361: 396). از جمله میرزا احمد طبیب اصفهانی از حکیم باشی های دوره آقامحمدخان، میرزا معزاصفهانی، میرزا احمد اصفهانی، میرزا حسین، میرزا نظرعلی و میرزا احمد تنکابنی را می توان نام برد که در زمان فتحعلی شاه به طبابت مشغول بودند(روستایی، 1382: ج1/ هفتاد).
بعد از حکیم باید از چشم پزشکان سنتی نام برد، که به کحال شهرت داشتند، حوزه کاری کحالان با حکیم متفاوت بود، آنان جراحی پیچیدگی پلک چشم، کجی مژگان، سبل، تراخم، ناخنک و حتی آب مروارید(پولاک، 1361: 404) و میل زدن(نجمی، 1370: 424) را انجام می دادند، مستوفی از چشم پزشکی که تخصصش در میل زدن بود یاد می کند، که می توانست مایع درون چشم را بدون تخلیه به وسیله کانال زنی مجدد به صورت طبیعی به گردش درآورد، عمل جراحی این چشم پزشکان« صدی نود بلکه صدی صد کامل بود در صورتی که کحال های فرنگ رفته چون عمل و تجربه زیادی نداشتند گاهی چشم را خراب می کردند»(مستوفی، ج1/ 1321: 529) به همین دلیل اسم دکتر کورکننده را به بعضی از دکترهای فرنگ رفته می دادند(همان). برخلاف نوشته مستوفی فلور، معتقد است که البته تعداد چشم پزشک سنتی حاذق در این دوره بسیار اندک بود و عملکرد بسیاری از آنان فجیع بوده است( فلور، 1386: 180). کحال و چشم پزشک کیسه های مخصوص چرمی برای نگهداری دوا داشتند که با انگشت سبابه مقداری از آن را در چشم مریض می ریختند.(نجمی، 1370: 424). دوای چشم ساخت ایران، که ترکیبات آن بیشتر شامل کات کبود و هلیله می شد، چنان شهرتی داشت که تا به ازمیر نیز صادر می شد، گفتنی است علاوه بر شهرت بسیار زیاد کحالان ایران پولاک از حضور تعداد زیادی بیماران چشم و کوران نتیجه معالجات کحالان بودند سخن رانده است(پولاک، 1361: 404).
در میان اطبای ایرانی دوره قاجار طبیب آشنا به تشریح نبود، پولاک دلیل آن را منعی می دانست که در قرآن از نظر تشریح کالبد انسانی و اعتقاد مذهبی در اثر تماس با جسد دانسته است(همان: 397)؛ دیولافوا نیز می نویسد که « اطبای ایرانی تشریح نخوانده اند و با اعضای بدن انسان آشنا نیستند، زیرا که تشریح کردن بدن انسان و آلودن دست به خون مرده در ایران ممنوع است و بسی تعجب آور است که با این بی دانشی به عملیات جراحی هم می پردازند و غالباً هم از عمل خود می گیرند مخصوصاً اخراج سنگ مثانه مهارتی دارند(دیولافوا، 1332: 426)».
در سلسله مراتب طبیبان باید از جراحان نیز نام برد. این گروه برخلاف حذاقتی که در گذشته داشتند در دوره صفویه تا اواسط دوره قاجاریه به انحطاط کشیده شدند، اما گاهی هم اتفاق می افتاد که کار جراحی چنان موفقیت آمیز بود که نقل کتاب ها می شد؛ چنان که نوشته اند جهانگیرخان، وزیر صنایع، دچار بیماری شقاقلوس شد« معالجات ثمر نبخشید حکیم باشی تولوزان و غیره از اطبای معروف مصمم قطع موضع فساد شدند و حاضر برای عمل، زن ها جنجال کردند که از میرزاحسن جراح هم استعلاج شود تولوزان دست نگاه داشت میرزاحسن را آوردند گفت من یازده روزه پا را معالجه می کنم البته این حرف به گوش دکترها سنگین آمد؛ در معارضه دکتر تولوزان عصبانی شده پدرسوخته [ای] هم به سید حسن گفته بوده است به هر حال معالجه را به سیدحسن باز می گذارند سه نوبت زالوی بسیار روی پا می ریزد سپس روغنی بپا می مالد و روز یازدهم، که دکتر تولوزان می آید، پا خوب شده بوده است. دکتر در جبران تعرض می گوید پدرسوخته من و دویست تومان هم به سیدحسن از خودش می دهد(مخبرالسلطنه، 1329: 51)». اما تعداد زیادی از آنان در امر معالجه به قدری ناتوان بودند که پولاک آن ها را از حکیم ها نادان تر و بی سوادتر دانسته و در حد یک دلاک معرفی می کند(پولاک، 1361: 400)؛ علت وجود ضعف و انحطاط در بخش جراحی را باید یکی دخالت دلاکان و بیطاران در امر جراحی دانست و دوم تنفر ایرانیان از قطع عضو شدن. ویلس معتقد است چون قطع دست و پا در آیین اسلام مختص سارقان است این تشبه برای مردم سنگین تمام شده و حاضر به انجام این عمل نبودند(ویلس، 1363: 156).
محدوده کار جراح، معالجه دمل ها، باز کردن قرحه های سطحی، جدا کردن قسمت های قانقاریایی در مفاصل، تراشیدن غده های کوچک، جا انداختن ملاذ، بند آوردن خون به کمک مواد قابض، همچنین بخیه زدن زخم ها و بریدگی های تازه بود(پولاک، 1361: 400)، اگر بیماری رضایت به قطع عضو می داد جراح ابتدا محل را بی حس کرده سپس عضو را با تیغ جراحی خود می برید و بعد محل مقطوع را در روغن و قیر بسیار گرم فرو می برد(ویلس، 1363: 157).
در مقابل جراحان، شکسته بندان از حسن شهرت بسیار برخوردار بوده و اقداماتشان مقبول عامه بود(پولاک، 1361: 402)،این گروه در گذشته توانایی های بسیاری داشته و حتی قبل از اروپایی ها توانستند در خصوص شکسته بندی از گچ استفاده کنند. در این خصوص نوشته شده که استخوان های پای یکی از پهلوانان بر اثر ضربات چوب خرد شده بود استاد جراح استخوان های پای بیمار را ابتدا از پایین به بالا کنار هم مرتب کرده سپس به وسیله دوغاب گچ پا را گچ گرفت(تاج بخش، 1357: 262). شکسته بندان نیز روش های درمانی خاص خود را داشتند عضو معیوب، اگر از جای خود در رفته بود، برای بهبودی قدری زرده تخم مرغ را تجویز می کردند و در صورت شکسته شدن عضو آن را به وسیله مومیایی و سقز معالجه می کردند(ویلس، 1363: 158)، به این ترتیب، استخوان معیوب سلامتی می یافت. البته این نوع طبابت نقاط ضعف نیز داشت و آن این بود که عضو آسیب دیده، که به وسیله شکسته بند معالجه می شد، در بیشتر مواقع یا کوتاه و یا بر طول آن افزوده می شد( همان) و یا اینکه در بعضی از موارد به علت محکم بستن عضو قانقاریا ایجاد می شد، پولاک با چند مورد قانقاریای به وجود آمده با اقدامات شکسته بندان مواجه شده بود(پولاک، 1361: 402).
از دیگر گروه هایی که در این دوره در جرگه درمانگران بودند دلاک ها و سلمانی هایی بودند که علاوه بر کار سلمانی به برخی امور طبی و معالجه و درمان نیز می پرداختند. از جمله؛ رگ زنی، دندان کشی، طبابت، زخم بندی و نشتر زنی و مانند آن. آنان این عمل را همراه با اصلاح سر و ریش انجام می دادند(شهری، ج2: 1376/ 103)، سلمانی ها تجربی دریافته بودند که اگر مریض سردردی صداعی بود باید از رگ مخصوص پشت سر او خون بکشند و برای درد شقیقه ای از بن گوش ها و در درد جلوی سر از پیشانی و پس سر از پایین گردن خون بگیرند(همان: 109). مستوفی در کتاب خود نقل کرده است که در مسافرتی به ساوجبلاغ دچار دندان درد شده و دلاکی به نام رحمان در عرض نیم دقیقه آن را کشید، البته در انتها از این تهور بی مورد خود، که دندانش را به دست دلاکی داده است، اظهار پشیمانی کرده و ذکر می کند که صد تا یکی از این دندان کشیدن ها درست درمی آید(مستوفی، ج1/ 1321: 531).
از دیگر اقدامات درمانی دلاک ها و سلمانی ها آبله کوبی بود. آنان دلمه یا قشر آبله کودک آبله کوبیده شده را درون قوطی های فلزی نگهداری کرده و از آن برای آبله کوبی کودکان دیگر بهره می بردند. آبله کوب قشر آبله مزبور را در پشت نعلبکی با قدری آب جوشیده سرد شده مخلوط کرده سپس به وسیله نوک قلم به بازوی طفل تلقیح می کردند که اصطلاحاً کوبیدن می گفتند، بدین ترتیب، کودک آبله کوبی می شد. البته گاهی هم جای آبله عفونی شده و زخم عمیقی ایجاد می کرد( سرمدی، ج2/ بخش اول، 1378: 194).
عطارها از دیگر گروه های درمانی جامعه ایران دوره قاجار بودند. وظیفه عطارها رسیدگی به نسخه های دارویی حکیمان بود که شامل داروهای مفرد یا مرکب می شد. کارلا سرنا معتقد بود که هر حکیمی برای فروش و آماده کردن داروهایش، که عبارت اند از؛ انواع دم کردنی، جوشانده، حب، گرد، و غیره عطاری مخصوص داشت(سرنا، 1362: 141)، اما این گروه به دلیل آشنایی به خواص گیاهان، در کنار وظیفه اصلیشان خود نیز شخصاً اقدام به تجویز دارو و مداوای بیماران می کردند(نجمی، 1370: 418)همین اقدام آنان را در جرگه طبیبان نیز قرار می داد.
گروه آخر دعانویسان و درویشان بودند که محققانی چون فلور آنان را در جرگه طبیبان قرار داده اند(فلور، 1386: 112)آنان برای درمان از دعاهایی که آماده شده استفاده می کردند و از مردم می خواستند که دعا را با خود حمل کنند، گفتنی است که همه اقشار جامعه به این نوع درمان اعتقاد داشتند(همان: 117). پولاک نیز معتقد بود که آنان برای مداوای بیماران خود از مروارید، یاقوت، مرجان، و زمرد استفاده می کردند(پولاک، 1361: 409)، اما در خصوص مراجعه مردم برای مداوای بیماری ها جسمی و روحی و مداوای چشم زخم و غیره به آن ها، باید گفت مردم هیچ گاه دعانویسان و یا درویشان را طبیب یا حکیم نمی دانستند، در نتیجه، نمی توان آنان را که در هر زمان و مکانی حضور داشتند از جزء اطبا دانست؛ این مراجعات متعدد مردم به این گروه را باید در کمبود و یا حتی نبود حکیم در مناطق مختلف و پایین بودن سطح دانش و آگاهی آنان دانست.
جالب است بدانیم محیط مناسب طبابت در دوره قاجار موجب شد تا تنی چند از خارجیان نیز به طمع افتاده و به اسم طبیب مردم را گمراه کرده و در مقابل مبلغ گزافی پول به جیب بزنند(پولاک، 1362: 411)؛ از جمله فردی فرانسوی که بعد از مدت ها سرگردانی در عثمانی و قفقاز مدتی در تهران به فروش واکس و مخلوطی از املاح پرداخت چون از آن کار سودی نبرد تصمیم گرفت خود را معالج معرفی کند و سود هنگفتی نیز برد. این موارد نشان می دهد که محیط نامناسب طبابت ایران برای عده ای چنان مناسب بود که حتی یکی از طبیب نماها را تا مقام حکیم باشی رسانید( همان: 410-411).
مکان و محل مداوا از دیگر مسائلی است که در خصوص طب سنتی باید مطرح شود، بیشتر بیماران در منزل حکیم یا منزل خود بیمار مداوا می شدند، تنها مراکز درمانی، که آن هم به تعداد بسیار محدودی در این زمان وجود داشت، دارالشفاء نامیده می شد، که می توان در تهران، قم، و مشهد نشانی از آن ها یافت. تعدادی از پزشکان هم عموماً دوره گرد بوده و از روستایی به روستای دیگر رفته و طبابت می کردند. آنان مکان مشخصی برای درمان بیمارانشان نداشتند و در هر روستایی اطراق می کردند، که البته فلور علت این کوچ های نابهنگام آنان را بی نتیجه بودن درمان آن ها دانسته است(فلور، 1386: 139).
آموزش طب سنتی در ایران نیز مسئله قابل تأملی است. اگرچه در گذشته تحصیل طب با تحصیل حکمت و فلسفه همراه بوده و آموزش هم در حضور استاد و از روی کتب طبی قدیمی مانند قانون ابن سینا، قانونچه و شرح اسباب نفیسی و تحفه حکیم مؤمن و امثال آن ها صورت می گرفت( زعفرانلو، 1354: 203)، اما در این دوره آموزش و مدرسه خاصی برای طب نبود تا دانشجو بتواند دانش نظری را بیاموزد. برای آموزش عملی هم دانشجو باید به معاینه بیمار، نبض گیری، و نسخه نویسی می پرداخت. در بین مردم باورهایی برای طبیب شدن بود اول اینکه هر کس ادعای داشتن سواد و فرهنگ دارد علوم طبی را هم می داند(پولاک، 1361: 398)، و یا اینکه طب میراثی است که از طریق پدر به پسر، که وارث حقیقی او بود می رسد، (شهری، 1376: ج2/ 274)این روش روشی تجربی بود. بنابراین، برخی از طبیبان قبل از مرگ خود برای اینکه چنین باوری پیش نیاید یکی از شاگردان خود را، که اهلیت بیشتری داشت، جانشین خود می کردند(همان: 275).
از آموزش طب که بگذریم باید به روش های درمانی پرداخت. متداول ترین آن بادکش، حجامت، و به کارگیری زالو بود، حجامت از رایج ترین روش های درمانی بود و زمانی به کار برده که رگ زنی منع کاربردی داشت(فلور، 1386: 195)، در این روش جایی از تن را با تیغ می خراشیدند تا خون کثیف بیرون آید( ماساهارو، 1373: 210). این روش بیشتر در آستانه بهار انجام می شد تا سودای بدن را خارج کنند(پولاک، 1361: 416). زالواندازی نیز برای خارج کردن خون آلوده از بدن سالی یک بار و گاهی پنج یا شش بار توصیه می شد(نجمی، 1370: 422)، بیشتر مردم ایران عقیده داشتند که زالواندازی برای سلامت انسان ضروری است(همان: 423). روش درمانی داغ کردن نیز از روش های این طب بود، این روش درمانی برای دردهای موضعی مثل شقیقه، پیشانی، و پشت سر برای درمان چشم درد و سردرد و زیر ترقوه برای علاج دردهای سینه، استخوان ساق برای معارضه با سیاتیک ارزش درمانی بسیار داشت(پولاک، 1361: 428). آب های معدنی و آب گرم و جوشان( همان: 418)نیز برای بعضی از بیماری ها تجویز می شد.
غذادرمانی از دیگر روش های درمانی طب سنتی بود. یکی از روش های آن معالجه هر عضو علیل با خوردن همان عضو از اعضای حیوانات بود. چنان که برای ضعف های مغزی مغزگوسفند یا گنجشک، در ضعف و درد بیماری ها قلب، خوردن کباب دل تجویز می شد(شهری، ج2: 1376/ 267). در غذادرمانی طبیب با توجه به مزاج بیمار نیز به مداوا می پرداخت، اما این روش نقاط ضعف بسیاری داشت چنان که شهری می نویسد چون طبیب خود مزاج گرم داشت بیمارانش هم باید هر صبح کاسه ای قدومه، شکر سر می کشیدند و یا اگر طبیب مزاجش سرد بود و از روغن کرچک فایده دیده بود همه را به اماله روغن کرچک، جوشانده روغن کرچک و ضماد آن دستور می داد( همان: 277).
علاوه بر این موارد، مهم ترین انتقاد به طب سنتی تأثیر قوی خرافات در نظریات مردم و حتی طبیبان بود؛ که البته در فصل پنجم جداگانه به آن خواهیم پرداخت.
باید از تلاش تنی چند از طبیبان این دوره برای احیاء و زنده نگاه داشتن طب سنتی نیز یاد کرد؛ در این دوره ما شاهد تألیف های متعددی از سوی طبیبان اهل قلم هستیم از جمله: مطلب السؤال که سؤال و جواب هایی درباره پزشکی و شامل سه مقاله است، دیگری رساله اسهالیه در خصوص اسهال نوشته شده و به همه گیری وبا و طاعون نیز پرداخته. نویسنده در این کتاب بین تب های وبایی و اسهال وبایی تفاوت گذارده است. ترجمه برء الساعه تألیف محمدبن زکریای رازی(روستایی، ج1: 1382/ هفتاد و یک) و رسالة جوهریه از حاجی بابا ملک الاطباء، که در اثبات طب سنتی و تکذیب اطبای فرنگی است، از جمله تألیفات طبیبان این دوره است(همان: هفتاد و سه).
منبع: شمس اردکانی، محمدرضا؛ عظیمی، رقیه سادات؛ قاسملو، فرید؛(1389)، روند تحول پزشکی نوین ایران، از دارالفنون تا تأسیس دانشگاه تهران، تهران: چوگان با همکاری دانشگاه علوم پزشکی تهران، اول/1390.