آزادی سیاسی (3)

[65] و النصیحة لکتاب الله که در روایت آمده است سازگار نمی باشد، چون خیرخواه خدا و کتاب خدابودن معنای روشنی ندارد، مگر این که گفته شود، منظور خیرخواهی برای مردم با قصد قربت است. معنای اولی به نظر می رسدمناسب
سه‌شنبه، 28 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آزادی سیاسی (3)
آزادی سیاسی(3)

نویسنده : مهدی منتظر قائم



 

5- نصیحت

نصیحت، در لغت، به معنای اخلاص و صداقت
[61] و خیرخواهی
[62] و اطاعت
[63]آمده است. معنای سوم در کتاب های معتبر و قدیمی نیامده و با این روایت حضرت امیر(ع) نیز سازگار نیست: حق شما بر من نصیحت کردن من به شماست.
[64] اگر نصیحت، به معنای اطاعت باشد باید گفت اطاعت حضرت از مردم و جلب رضایت آنان در بعضی از موارد لازم است. معنای دوم نیز با النصیحة لله
[65] و النصیحة لکتاب الله که در روایت آمده است سازگار نمی باشد، چون خیرخواه خدا و کتاب خدابودن معنای روشنی ندارد، مگر این که گفته شود، منظور خیرخواهی برای مردم با قصد قربت است. معنای اولی به نظر می رسدمناسب ترین معناست و با روایات فوق نیز سازگار است.نصیحت به خدا و قرآن و حاکمان و مسلمانان، یعنی خالص بودن در برابر خدا و پیامبر (ص) و حاکمان و کتاب خدا و مردم. همان گونه که انسان باید نسبت به خدا خالص باشد و ظاهر و باطن کار و عبادتش یکی باشد، در برابر پیامبر (ص) و حاکمان و مردم نیز باید چنین باشد. برخورد خالصانه با پیامبر (ص) و حاکم، یعنی مواجهه بدون ریا و نفاق و غش. یک مسلمان، آن گونه با اینان رفتار می کند که در دل دارد و به آن معتقد است، نه این که در ظاهر از آنان تعریف کند و اطاعت نشان دهد، اما در دل به آن راضی نباشد. برخورد خالصانه و صادقانه با حاکم نه به معنای طرفداری محض از اوست و نه به معنای مخالفت مطلق با او؛ بلکه بدین معناست که اگر آنان را عادل و اطاعتشانرا لازم می داند، اطاعت کند. همان گونه که بعد از آن که کمیل با عبدالرحمن بن اشیم جنگید، حضرت امیر (ع) به او نوشت: امامت را نصیحت کردی
[66]، و اگر آنان را گناهکار یا خطاکار میبیند، به آنان تذکر دهد: هرکس عیب تو را به تو بنمایاند تو را نصیحت کرده است.
[67] وهرکس نصیحت نکرد، دوستی اش را خالص نکرده است.
[68] به کارگیری کلمه غش در مقابل نصیحت در بعضی از روایات نیز معنای اول را تأیید می کند.
[69]ممکن است به نظر برسد نصحت له با نصحته فرق دارد، اولی به معنای اطاعت است همانند النصیحه لائمهالمسلمین و دومی به معنای پند و اندرزدادن؛ اما با توجه به لغت و کاربرد نصیحت در روایات معلوم می شود که بین این دو فرقی نیست. در روایات هم النصیحه لائمه المسلمین به کار رفته است و هم واما حقکم علی، فالنصیحه لکم و نصحت امامک.
طبق روایتی از حضرت امیر (ع)، کسی را در حضور مردم نباید نصیحت کرد چون باعث کوبیدن شخصیت اوست.
[70] از طرف دیگر، بنا به سخن امام سجاد (ع)، نصیحت شونده بایدبالش را برای نصیحت کننده نرم کند و به او گوش فرادهد
[71]، نصیحتش را بپذیرد
[72]، او را از همه بیش تر دوست بدارد.
[73]
در تاریخ حکومت اسلامی، مواردی که مردم به حاکمان نصیحت کرده اند کم نیست از جمله: نصیحت ابوالاسود دولی
[74] و احنف بن قیس
[75] به حضرت امیر(ع)، و نصیحت قیس بن سعد به محمدبن ابی بکر
[76] و نصیحت زنی به عمر
[77] و نصیحت حضرت امیر(ع)
[78] و عماریاسر به عثمان.
[79] البته نصیحت باید به گونه ای باشد که موجب تضعیف نظام نشود.

6- امر و نهی

کسی که به حکمی جاهل است ارشاد می شود، و کسی که می داند سخن و یا عملش خلاف است مورد امرونهی قرار می گیرد. اگر حاکم اسلامی مشروعیتش را از دست داد و هم چنان غاصبانه به حکومت ادامه می دهد، امرونهی او بر همگان واجب کفایی است؛ و اگر در عین حقانیّت، در مواردی، به حکم خدا عمل نمی کند و مرتکب حرام می شود، اگر جاهل به حکم شرع است، باید او را ارشاد کرد و اگر عالم است نهی او واجب می باشد. البته عمل نکردن او به احکام خدا اگر به گونه ای است که منجر به فسق او می شود، خود به خود از حکومت ساقط می شود، چون عدالت، شرط قطعی حاکم اسلامی است؛ اما ممکن است گفته شود خطاهای حاکمی که، از آغاز حکومتش مشروع بوده است، اگر جزئی و شخصی باشد و ضرری به کرامت اسلام و مسلمین نزند، حکم به انعزال او یا جواز خروج بر او مشکل است، بلکه - بنابراین که عدالت ملکه است - شاید انجام آن، او را از عدالت خارج نکند. و به فرض که از عدالت خارج شود، باید او را نصیحت و ارشاد کرد، و جداً بعید است که درمورد چنین حاکمی نوبت به خروج بر او و راه انداختن جنگ مسلحانه بشود.
[80]
بنابراین که عموم مردم، مخاطب آیه امربه معروف
[81]هستند، در غیر از مجروح کردن و کشتن، همه باید مستقیماً به این وظیفه مهم عمل کنند و نیازمند اجازه حاکم نیستند. و اگر وظیفه شان خروج بر حاکم است که منجر به جرح و قتل او می شود، باید از حاکم مشروع اجازه بگیرند یعنی ابتدا باید حاکم مشروع معین شود و رهبری خروج بر حاکم غاصب را به عهده بگیرد.
بعضی گفته اند: مسئول کل و مرجع اصلی و مخاطب به برقراری معروف و قلع منکر به هر وسیله ممکن، امام امت است لکن مردم باید مشارکت داشته باشند...
[82] و اضافه کرده اند که: ائمه(ع) اجازه امر به معروف برای عموم را صادر فرموده اند حتی در روایت، بر دوری کردن و مقداری تنبیه بدنی هم تصریح شده است.
[83] پس طبق مبنای دوم هم، امر و نهی کردن حاکم، به اجازه او نیست. مسئولیت اداره صحیح جامعه و برپایی قسط، تنها بر دوش حکومت نیست خدا رسولانش را فرستاده است تا مردم برای برپایی قسط بپاخیزند.
[84] و طبق قانون اساسی: در جمهوری اسلامی ایران، دعوت به خیر، امربه معروف و نهی ازمنکر وظیفه ای است همگانی و متقابل، بر عهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.
[85]
گاهی امر و نهی در مورد نظام سیاسی اسلامی است. در این صورت می توان گفت: بر این فرض که در عصر غیبت، هرگونه نظامی می تواند مشروع باشد و با اجرای احکام الهی، عنوان حکومت اسلامی بر آن صدق می کند، اظهارنظر ارزشی و بیان قضایای انشایی در مخالفت با نظام موجود، و طرفداری از نظام بهتر اسلامی، اگر به اختلال امور مسلمین منجرنشود، مجازاست و می توان از حاکمان خواست که به تغییر نظام بپردازند. اما بر این مبنا که در عصر غیبت نیز تنها، شکل حکومت مبتنی بر ولایت فقیه مشروع است چنین امر و نهی مجاز نیست عبدالله بن ابیّ، بعد از جنگ بنی المصطلق گفت: ما عزیزان کنونی مدینه را از شهر خارج می کنیم و ذلیلان و کنارزده شدگان را به عزت می رسانیم.
[86] طلحه و زبیر و ایادی آنان نیز در دایره حکومت حضرت امیر(ع) بودند و حاکمیت آن حضرت را قبول نداشتند خوارج نیز، درحروراء برای خود امام الصلوه و امام الحرب معین کردند و نظام امامت را منکر شدند؛ اما هیچ کدام قبل از این که در مقابل عامه مسلمین صف آرایی کنند، با مقابله و مقاتله حضرت امیر (ع) مواجه نشدند. امر و نهی حکومت به قصد تغییردادن حاکم نیز، اگر حکومت در شخصاو متعین نیست، به شرط عدم تضییع حقوق عمومی، در محدوده بیان جایز است.
گاهی امر و نهی حکومت متوجه عملکرد حاکم است. حاکم در معرض خطاست و علاوه بر ارشاد و نصیحت او میتوان در مواردی باید_ او را امر و نهی کرد. از امام حسن (ع) نقل شده است که: سیاست این است که حقوق خدا و زندگان و مردگان را رعایت کنی... و اما حقوق زندگان این است که... هرگاه ولی امر از راه راست منحرف شد با صدای بلند به او اعتراض کنی.
[87]
در تاریخ حکومت اسلامی به موارد زیادی برمی خوریم که مردم به انتقاد از عملکرد حاکمان زبان گشوده اند و به آنان امرونهی کرده اند. ازجمله:
الف. اعتراض به عملکرد نظامی: 1- اعتراض عمر به پیامبر (ص) در صلح حدیبیه
[88]، و در مورد انتخاب اسامه.
[89]2- اعتراض معتب بن قشیر به پیامبر (ص) روز جنگ احد.
[90]
3- اعتراض های متعدد به حضرت امیر (ع) در جنگ صفین
[91] و جمل
[92] و پس از آن و جنگ با معاویه
[93]، و جنگ با خوارج.
[94]4- اعتراض های متعدد به امام حسن (ع) در مورد صلح بامعاویه.
[95]
ب. اعتراض به عملکرد سیاسی:1- چند اعتراض مالک اشتر به حضرت امیر(ع)
[96]
2- اعتراض محمدبن ابی بکر به حضرت امیر(ع)
[97]3- اعتراض و برائت جویی عفان بن شرحبیل از حضرت امیر (ع).
[98]
ج. اعتراض به عملکرد اقتصادی:1- اعتراض بعضی به پیامبر(ص) در مورد نحوه تقسیم غنائم
[99]2- اعتراض مالک به حضرت امیر(ع)3- اعتراض بعضی به حضرت امیر (ع) در مورد عدم تقسیم اموال بغاة جمل.
[100]
د. اعتراض به عملکرد قضایی: اعتراض یمنی ها به حضرت امیر (ع) در مورد اجرای حد به نجاشی
[101] در مواردی، اعتراض به عملکرد خلفا نیز گزارش شده است.
[102]
البته امروزه این گونه حقوق جایگاه قانونی پیدا کرده و از طرق ویژه اعمال می شود. در مثل در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران این امر به عهده مجلس خبرگان نهاده شده، چنانکه نظارت بر رئیس جمهوری بر عهده مجلس شورای اسلامی است. و نیز نهادهایی دیگر چون سازمان بازرسی عملکرد سایر مسوولان را زیر نظر دارد. حضور مستمر در صحنه اجتماع بدان است که با این نهادها و سازمانها ارتباط بیشتری داشته باشند گرچه گاهی حضور مستقیم خود آنان و استفاده از این حق لازم است.

7- مخالفت

آنچه به اجمال می توان بیان داشت اینست که، باید به حکم حاکم عمل شود
[103] و
دستورات حکومتی وی مراعات گردد. و این یک اصل است، از سوی دیگر این اصل فراتر ازاصول مسلم شریعت نیست. امیر مومنان(ع) فرمود: بر امام فرض است که به ما انزل الله حکم کند و امانت را ادا نماید. پس هرگاه چنین کرد، بر مردم واجب است که از او بشنوند.
[104]
چنانچه در بحث قبل گفته آمد امروزه اعمال این امور مجاری قانونی پیدا کرده و ضمن نهادهای قانونی پیش بینی شده است. گفتنی است که این مسأله مجال بحث و تحقیق گسترده تری را طلب می کند که امیدوارم توفیق یار گردد تا بدان به پردازم.
سخن پایانی این مقاله این است که به طور کلی در مواردی که حقوق مردم تضییع نشود و به اختلال نظام مسلمین منجرنگردد، مردم آزادی سیاسی دارند. مردم و حکومت باید بکوشند تا حقوق یکدیگر را بشناسند و پاسدار آن باشند.
محدود شدن دایره آزادی سیاسی مردم در بعضی موارد، ریشه در صفات ناپسند اخلاقی حاکمان و یا عمل آنان، و در بعضی موارد ناشی از عقیده و عمل نادرست مردم است، که اسلام با مذمت این عوامل محدود کننده آزادی، زمینه توسعه صحیح آن را فراهم کرده است:
1- صفات ناپسند اخلاقی حاکمان: ضیق صدر،
[105] غضب،
[106]ازخود راضی بودن،
[107]ارزش قائل نشدن برای مردم،
[108]، طمعکار بودن
[109]، قدرت طلبی، استبداد به رای،
[110]احساس ضعف و عدم اعتماد به نفس، دلبستگی به حکومت،
[111] احساس استغنا.
[112]
2- عمل نادرست حاکمان: از بین بردن مساوات، اجازه دادن حاکم به مردم که او را مدح و ستایش کنند و برای تعظیم او خود را تحقیر نمایند،
[113] مبارزه طلبی با گروهی از مردم جامعه و یا با ملل دیگر به جز در مورد جهاد ابتدایی،
[114] روی کارآمدن افراد ضعیف و نالایق،
[115]عدم ارتباط مستقیم با مردم.
[116]
3- عقیده و عمل نادرست مردم: اعتقاد مردم به معصوم بودن حاکم به طور مطلق، اعتقاد به رفع خطا از حاکم، اعتقاد به تایید حتمی همه کارهای حاکم از جانب امام عصر(ع)، اعتقاد به این که اعتراض به حاکم، از قدرت او می کاهد و او را در اداره امور کشوری ناتوان می کند، و... .
بنابر آن چه گذشت، آزادی سیاسی، آزادی مردم در صحنه سیاست و یا نبود فشار سیاسی است. و به دلیل لزوم اهتمام به امور مسلمانان و مسئولیت حاکم در قبال رعیت ، مردم در نظام اسلامی باید در صحنه سیاست حاضرباشند و با استفاده از آزادی سیاسی، حضور سیاسیخود را تقویت نمایند. مردم آزادند که حاکمان واجد شرایط را برگزینند و بر حکومت اسلامی نظارت کنند و اگر به جهل یا خطای او پی بردند، او را - به تناسب ارشاد، نصیحت، امرونهی نمایند و از او نزد مرجع مستقل قضایی شکایت کنند، و در مواردی به مخالفت با او بپردازند.
حضور مستمر مردم و نظارت دقیق بر کار حاکمان و نصیحت و اعتراض به آنان، با کار روزمره مردم سازگار نیست و ممکن است رها شود و یا، در بعضی از موارد، با نظم عمومی منافات داشته باشد و به مصلحت جامعه اسلامی نباشد از این رو مردم می توانند استفاده از این آزادی ها را قانون مند کنند و افراد یا نهادهایی، نظیر مجلس شورا و خبرگان، را برای انجام این وظیفه مهم انتخاب کنند.

پی نوشت ها :

[61] . مصباح المنیر: الاخلاص والصدق والمشورة والعمل. لسان العرب: الناصح: الخالص. نصحت له نصیحتی ای اخلصت له وصدقت. مفردات راغب: نصحت له الرد ای اخلصته: ناصح العسل خالصه. التعریفات: النصح: اخلاص العمل عن شوائب الفساد. نهایه: اصل النصح فی اللغه الخلوص.
[62] . نهایه: النصیحه: کلمه یعبر بها عن جمله هی اراده الخیر للمنصوح له.تاج العروس: النصیحه: الارشاد الی ما فیه صلاح المنصوح له.
[63] . مجمع البحرین: النصیحه لائمه المسلمین هی شدة المحبه لهم وعدم الشک فیهم وشدة متابعتهم فی قبول قولهم وفعلهم وبذل جهدهم ومجهودهم فی ذلک.
[64] . نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 34: واما حقکم علی فالنصیحه لکم.
[65] . الدین، النصیحه لله ولرسوله ولائمه المومنین...
[66] . مجله نور علم، ش 12، ص 55، مقاله احمدی میانجی: وقداحسنت النظر للمسلمین ونصحت امامک...
[67] . غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 157: من بصرک عیبک، فقد نصحک.
[68] . همان، ج 6، ص 75: مااخلص الموده من لم ینصح.
[69] . برقی، المحاسن، ج 2، ص 604: عن ابی جعفر(ع): اتبع من یبکیک وهو لک ناصح ولاتتبع من یضحکک وهو لک غاش. نیز غرر و درر، ج 6، ص: 131 مراره النصح انفع من حلاوة الغش. نیز حضرت امیر (ع)، نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 118 فاعینونی بمناصحه خلیة من الغش سلیمة من الریب...
[70] . غرر و درر، ج 6، ص 172: نصحک بین الملا تقریع.
[71] . شیخ صدوق، الامالی، ص306.
[72] . تحف العقول،(موسسه النشر الاسلامی)، ص 457: و قال [الامام الجواد (ع)]: المؤمن یحتاج الی توفیق من الله وواعظ من نفسه وقبول ممن ینصحه.
[73] . بحارالانوار، بیروت، ج 7، ص 282: قال الصادق (ع): احب اخوانی الی من اهدی عیوبی الی.
[74] . شیخ محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج 6، ص 434: فکتب ابوالاسود الی علی (ع): اما بعد، فان الله جل وعلا جعلک والیاً موتمناً وراعیاً مستولیاً، و قد بلوناک فوجدناک عظیم الامانه ناصحاً للرعیه توفر لهم فیئهم وتظلف نفسک عن دنیاهم، فلاتاکل اموالهم ولاترتشی فی احکامهم وان ابن عمک قداکل ما تحت یدیه بغیر علمک، فلم یسعنی کتمانک ذلک. فانظر - رحمک الله - فی ماهناک واکتب الی برایک فی ما احببت، انته الیه والسلام. فکتب الیه علی (ع): (اما بعد، فمثلک نصح الامام والامه وادی الامانه ودل علی الحق. وقدکتبت الی صاحبک فی ما کتبت الی فیه من امره ولم اعلمه انک کتبت، فلاتدع اعلامی بما یکون بحضرتک مما النظر فیه للامة صلاح، فانک بذلک جدیر، وهو حق واجب علیک.)
[75] . تاریخ طبری، ج 3، ص 156.
[76] . همان، ص 126 لما حدث قیس بن سعد بمجیء محمدبن ابی بکر، وانه قادم علیه امیراً، تلقاه وخلا به وناجاه. فقال: انک جئت من عند امرء لارای له، ولیس عزلکم ایای بمانعی ای انصح لکم، وانا من امرکم هذا علی بصرة، واتی فی ذلک علی الذی کنت اکاید به معاویة وعمراً واهل خربتا، فکایدهم به، فانک ان تکایدهم بغیره تهلک. ووصف قیس بن سعد المکابده التی کان یکایدهم بها. واغتشه محمدبن ابی بکر وخالف کل شیء امره به. فلما قدم محمدبن ابی بکر وخرج قیس قبل المدینه، بعث محمد اهل مصر الی خربتا، فاقتتلوا، فهزم محمدبن ابی بکر. فبلغ ذلک معاویه وعمرا. فسار باهل الشام حتی افتتحا مصر وقتلوا محمدبن ابی بکر ولم تزل فی حیز معاویه، حتی ظهر وقدم قیس بن سعد المدینه... فقدم ابن سعد علی علی(ع)، فلما باثه الحدیث وجاءهم قتل محمدبن ابی بکر عرف ان قیس بن سعد کانیوازی اموراً عظاماً من المکایده، وان من کان یشیر علیه بعزل فقیس بن سعد لم ینصح له... مبلغ علیاً وثوب اهل مصر علی محمدبن ابی بکر واعتمادهم ایاه. فقال: ما لمصر الا احد الرجلین! صاحبنا الذی عزلناه عنها - یعنی قیسا - او مالک بن الحارث - یعنی الاشتر.
[77] . محمد یوسف مصطفی، حریه الرای فی الاسلام، ص 92.
[78] . عبدالرزاق، المصنف، ج 1، ص 334.
[79] . مجله قضایی و حقوقی دادگستری، ش 3، ص 16، مقاله محمد حسن مرعشی.
[80] . حسینعلی منتظری، ولایة الفقیه، ج 1، ص618.
[81] . آل عمران (3) آیه 104: ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر، یأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر.
[82] . احمد آذری قمی، ولایت فقیه، ج 2، ص 177.
[83] . همان.
[84] . حدید (57) آیه 25: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلناالحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب، ان الله قوی عزیز.
[85] . قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل8.
[86] . تفسیر نمونه، ج24، ص156.
[87] . هاشم معروف الحسنی، سیره الائمه الاثنی عشر، ج 1، ص525.
[88] . ابن هشام، السیره النبویه، ج 3، ص 331: ثم اتیعمر رسول الله (ص) فقال: یارسول الله: الستک برسول الله؟ قال: بلی؛ قال: او لسنا بالمسلمین؟ قال: بلی قال: او لیسوا بالمشرکین؟ قال: بلی؛ قال: فعلام نعطی الدنیة فی دیننا؟ قال: انا عبدالله ورسول، لن اخاف امره، ولن یضیعنی! قال: فکان عمر یقول: مازلت اتصدق واصوم واصلی واعتق من الذی صنعت یومئذٍ! مخافه کلامی الذی تکلمت به حتی رجوت ان یکون خیرا.
[89] . همان، ج4، ص 300: ان رسول الله (ص) استبطا الناس فی بعث اسامه بن زید، و هو فی وجعه، فخرج عاصبا راسه حتی جلس علی المنبر، و قد کان الناس قالوا فی امره اسامه: امر غلاما حدثا علی جلة المهاجرین والانصار. فحمدالله واثنی علیه بما هو له اهل ثم قال: ایهاالناس، انفذوا بعث اسامه فلعمری لئن قلتم فی امارته لقد قلتم فی اماره ابیه من قبله و انه لخلیق للاماره و ان کان ابوه لخلیقا لها.
[90] . همان، ج 2، ص 169: و معتب الذی قال یوم احد: لو کان لنا من الامر شی ما قتلنا هیهنا. فانزل الله تعالی فی ذلک من قوله... و هو الذی قال یوم الاحزاب: کان محمد یعدنا ان نأکل کنوز کسری و قیصر، و احدنا لایامن ان یذهب الی الغائط، فانزل الله عزوجل فیه: و اذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا.
[91] . پیکار صفین، ص 720 و 161 و 162؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 102: فقال الاشعث و اولئک الذین صاروا خوارج بعد: فانا قد رضینا بابی موسی الاشعری. قال علی (ع): فانکم قدعصیتمونی فی اول الامر فلاتعصونی الان. انی لااری ان اوّلی اباموسی. فقال الاشعث و....: لانرضی به... .
[92] . مالک الاشتر، ص 277، طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 248 نهج البلاغه، قصارالحکم، ش262 تاریخ طبری، ج 3، ص 56: ثم اقبل علی الاحنف فقال: تربصت؛ فقال: ماکنت ارانی الاقداحسنت، وبامرک کان ماکان یاامیرالمؤمنین. فارفق فان طریقک الذی سلکت بعید وانت الیّ غداً احرج منک امس، فاعرف احسانی واستصف مودّتی لغد، ولاتقولن مثل هذا، فانی لم ازل لک ناصحا. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 95، قاموس الرجال، ج 3، ص 135؛ طبرسی، الاحتجاج، ج، ص170.
[93] . الامامه والسیاسة، ج 1، ص 168: فقال الناس یاامیرالمؤمنین تدع هولاء القوم وراءنا یخلفوننا فیعیالنا واموالنا؟ سربنا الیهم فاذا فرغنا منهم نهضنا الی عدونا من اهل الشام. سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج 1، ص 185.
[94] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 90: فلما دخل منزله ودخل علیه وجوه اصحابه، قال لهم: اشیروا علی برجل صلیب ناصح، یحشر الناس من السواء. فقال له سعیدبن قیس:یاامیرالمؤمنین، اشیر علیک بالناصح الاریب الشجاع الصلیب، معقل بن قیس التمیمی. قال: نعم....
[95] . بحارالانوار (بیروت)، ج 44، ص 28: ثم ان سعدبن مسعود اتاه (ع) بطبیب وقام علیه حتی برأ وحوّله الی بیض المدائن فمن الذی یرجو السلامة بالمقام بین اظهر هولاء القوم، فضلاً علی النصرة والمعونة. و قد اجاب (ع) حجربن عدی الکندی لما قال له: سوّدت وجوه المؤمنین. فقال (ع): ما کل احد یحب ما تحب ولارایه کرایک، وانما فعلت ما فعلت ابقاء علیکم.
[96] . تاریخ طبری، ج 3، ص 71: ...فقال الاشتر لعلی: قد کنت نهیتک ان تبعث جریرا و اخبرتک بعداوته وغشه ولو کنت بعثتنی کان خیراً من هذا الذی اقام عنده حتی لم یدع بابا یرجوا فتحه الا فتحه ولا باباً یخاف منه الا اغلقه. فقال جریر: لو کنت ثم لقتلوک... فقال الاشتر: ...لواطاعنی فیک امیرالمؤمنین لحبسک واشباهک فی محبس لاتخرجون منه حتی تستقیم هذه الامور.
[97] . تاریخ طبری، ص 127: و لما بلغ محمد بن ابی بکر ان علیا قد بعث الاشتر شق علیه. فکتب علی الی محمدبن ابی بکر عند مهلک الاشتر وذلک حین بلغه موجدةً محمدبن ابی بکر لقدوم الاشتر علیه:بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله علی امیرالمومنین الی محمدبن ابی بکر سلام علیک فقد بلغنی موجدتک من تسریحی الاشتر الی عملک وانی لم افعل ذلک استبطاً لک فی الجهاد....
[98] . سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب، ج 1، ص 408.
[99] . ابن هشام، السیرة النبویه، ج 4، ص 142: لما اعطی رسول الله (ص) ما اعطی من تلک العطایا فی قریش وفی قبائل العرب، ولم یکن فی الانصار منها شی، وجد هذا الحی من الانصار فی انفسهم، حتی کثرت منهم القاله.... نیز، ص 136: واعطی [رسول الله (ص)] عباس بن مرداس... فسخطها، فعاتب فیها رسول الله (ص)، فقال عباس بن مرداس یعاتب رسول الله (ص):... فقال رسول الله (ص): اذهبوابه، فاقطعوا عنی لسانه. فاعطوه حتی رضی، فکان ذلک قطع لسانه الذی امر به رسول الله(ص)
[100] . تاریخ طبری، ج 3، ص 59: کان من سیرة علی ان لایقتل مدبراً ولایذفف علی جریح ولایکشف سترا ولایاخذ مالا. فقال قوم یومئذ [یوم الجمل]: مایحُل دماهم ویحرم علینا اموالهم؟ فقال علی(ع): القوم امثالکم، من صفح عنا فهو منا ونحن منه ومن لج حتی یضاب فقتاله منی علی الصدر والنحر وان لکم فی خمسه لغنیً. فیومئذ تکلمت الخوارج.
[101] . محمدرضا حکیمی و دیگران، الحیاة، ج 2، ص 477: ان علیا (ع) لما حد النجاشی غضب الیمانیة، فدخل طارق بن عبدالله علیه فقال: یاامیرالمؤمنین! ما کنا نری ان اهل المعصیة والطاعة واهل الفرقة والجماعة عند ولاة العدل و معادن الفضل سیان فی الجزا، حتی راینا ماکان من صنیعک باخی الحرث، فاوغرت صدورنا وشتت امورنا، وحملتنا علی الجاره التی کنا نری ان سبیل من رکبها النار.فقال: وانها لکبیره الا علی الخاشعین. یااخانهد! و هل هو الا رجل من المسلمین؟ انتهک حرمه ما حرم الله، فاقمنا علیه حدا کان کفارته. ان الله تعالی قال: ولایجر منکم شنآن قوم علی الا تعدلوا،اعدلوا هو اقرب للتقوی. فلما جنه اللیل همس هو والنجاشی الی معاویه....
[102] . محمد یوسف مصطفی، حریه الرأی فی الاسلام، ص 61 و 95؛ نهج البلاغه، عبده، ج 2، ص 261 الغدیر، ج 9، ص 71؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه1 مالک الاشتر، ص 215؛ الامامةوالسیاسة، ج 1، ص101 تاریخ طبری، ج 3، ص 268، سید قطب، عدالت اجتماعی در اسلام، ص 357 و 322، تاریخ یعقوبی، ترجمه آیتی، ج 2، ص 54؛ حریه الرأی فی الاسلام، ص 92 و 96.
[103] . به دلیل این آیه ها: نساء(4) آیه 59؛ احزاب(33) آیه 36 نساء(4) آیه65.و چندین طایفه از روایات: 1- روایاتی که برای اثبات نصب حاکمان اسلامی و اطاعت از آنان مورد استدلال قرار گرفته است. 2- روایاتی که دلالت دارد بر این که مناصب قضات عامه برای قضات شیعه قرارداده شده است. 3- روایاتی که دلالت دارد بر این که اگر حکم، با موازین قضایی صادر شده باشد، حق محکوم علیه ساقط می شود. 4- روایاتی که بر حرمت نقض حکم حاکم دلالت دارد. 5 - روایاتی که بر وجوب حفظ نظام دلالت می کند. 6- روایات دال بر لزوم همراهی با جماعت مسلمین و حرمتشکستن بیعت با امام. 7- فحوای روایاتی که به اطاعت از حکام جور امر می کند. 8- روایاتی که امامت و حکومت را نظام مسلمین می داند. 9- روایات مختلف دیگر.
[104] . کنزالعمال، ج 5، ص 764.
[105] . غررالحکم ودررالکلم، ج 1، ص 329: آلة الریاسة سعة الصدر.
[106] . همان، ج 2، ص 288: ایاک والغضب فاوله جنون وآخره ندم.
[107] . نهج البلاغه، حکمت 6: ومن رضی عن نفسه کثر الساخط علیه.
[108] . همان، نامه 76: سع الناس بوجهک و مجلسک و حکمک.
[109] . همان، حکمت 180: الطمع رق موبد.
[110] . همان، حکمت 179: اللجاجه تسلّ الرای. و 161: من استبد برایه هلک.
[111] . همان، نامه 50: فان حقاً علی الوالی الا یغیره علی رعیته فضل ناله ولا طول خص به.
[112] . علق (96) آیه 6: کلا ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی.
[113] . نهج البلاغه، حکمت 116: کم من مستدرج بالاحسان الیه و مغرور بالستر علیه و مفتون بحسن القولفیه و خطبه 216: و ربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء، فلا تثنوا علی بجمیل ثناء، لاخراجی نفسی الی الله سبحانه والیکم من التقیة فی حقوق لم افرغ من ادائها وفرائض لابد من امضائها، فلاتکلمونی بما تکلکم به الحیابره ولاتتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره ولاتخالطونی بالمصانعة....
[114] . همان، حکمت 233: لاتدعون الی مبارزة. و ان دعیت الیها فاجب. فان الداعلی الیها باغ والباغی مصروع.
[115] . همان، حکمت 102: ...فعند ذلک یکون السلطان بمشورة النساء وامارة الصبیان و تدبیر الخصبیان.
[116] . همان، نامه 53: فلا تطولن احتجابک عن رعیتک فان احتجاب الولاة عن الرعیه شعبة من الضیق و قله علم بالامور.

منبع فصلنامه حکومت اسلامی شماره3

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.