ریشه های جمود درفکراسلامی

گزارش عبده در«رساله التوحید» از مراحل گوناگون تحول فکر اسلامی، کم و بیش همه ی عقاید اصلی او درباره ی ریشه های جمود فکری مسلمانان و چاره های نظری رفع این جمود را در بردارد. هدف ظاهری او در این رساله، آشکار
پنجشنبه، 30 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ریشه های جمود درفکراسلامی
ریشه های جمود درفکراسلامی

نویسنده: حمید عنایت



 
گزارش عبده در«رساله التوحید» از مراحل گوناگون تحول فکر اسلامی، کم و بیش همه ی عقاید اصلی او درباره ی ریشه های جمود فکری مسلمانان و چاره های نظری رفع این جمود را در بردارد. هدف ظاهری او در این رساله، آشکار کردن این مطلب است که چگونه توحید، که در اصطلاح او همین علم کلام پیشینیان است، در آغاز تاریخ اسلام با معیارهای عقلی سازگار بوده است و بعدها به سبب اختلافهای داخلی مسلمانان و فرقه بازی و تعصب و مبالغه ی پیروان عقل، دچارآشفتگی و بی خردی شده است. اما کتاب در عین حال دفاعیه ای از تجدد خواهی دینی نیز هست.(1)

رساله التوحید

او می گوید که قرآن نه تنها به ما می آموزد که چه چیزهایی را می توانیم و باید درباره ی خدا بدانیم، بلکه در اثبات آنچه می آموزد دلیل و برهان می آورد و هیچ گاه از ما نمی خواهد که گفته های آنرا به صرف آنکه فرموده ی خداست بپذیریم. قرآن نه تنها آموزشهای خویش را اعلام می کند بلکه از مذاهب مخالفان خود نیز گزارش می دهد و با دلیل و حجت آنها را رد می کند و عقل را مخاطب قرار می دهد و فکر را به تلاش برمی انگیزد. قرآن نخستین کتاب مقدسی است که از زبان پیامبرخدا برادری و همبستگی عقل و دین را به شیوه ای آشکار و تأویل ناپذیر اعلام می دارد. بدین جهت در آغاز اسلام، مسلمانان، بجز آنان که نه عقلی درست داشتند و نه دینی استوار، همگی پذیرفتند که پاره ای از قضایای دینی را تنها از راه عقل می توان پذیرفت، مانند علم به وجود خدا و توانایی او در فرستادن پیامبران و علم به آنچه به پیامبران وحی شده است. به همین گونه همداستان شدند که هر چند پاره ای از تعالیم دین از فهم آدمی برتر باشد، لیکن به هرحال چیزی که نزد عقل محال باشد در آنها نتوان یافت.
به نظر عبده دعوت اسلام از مؤمنان به آنکه بی هیچ گونه حدی و شرطی درباره ی آفرینش بیندیشند، و اطمینانش به اینکه هر اندیشه ی درست به خداپرستی می انجامد، مجال وسیعی برای تفکر به مسلمانان می بخشید، ولی در زمان خلیفه ی اول و دوم مسلمانان چون سرگرم استوار کردن پایه های نیروی خویش بودند، فرصت آن را نداشتند که درباره ی مبانی عقلی ایمان خود تأمل کنند. اگر هم اختلافی در فهم آموزشهای دینی میانشان پیدا می شد چاره ی رفع آن را از خلیفه می خواستند و خلیفه اختلافها را رفع می کرد و در صورت لزوم برای حل مشکل از آگاهان دین رأی می خواست.
چنین اختلافها اغلب در فروع احکام بود نه در اصول عقاید. این وضع تا زمان عثمان دوام داشت و آنگاه رویدادهای دوره ی خلافت او آشوبی بزرگ در جامعه ی اسلامی برپا کرد و آن را از راه راست بازگرداند. بدین گونه مردم از حدی که شریعت برایشان نهاده بود پا فراتر گذاشتند و خلیفه را بدون حکم شرعی کشتند.
در پی آن واقعه بود که میان مسلمانان دو دستگی افتاد و بزودی کار جعل حدیث و اختراع در روایت و تأویل رواج یافت. هرگروهی تندروی و گزافه گویی پیشه کرد و مخالفان خود را کافر شمرد. هر گروهی تندروی و گزافه گویی پیشه کرد و مخالفان خود را کافر شمرد. در عین حال اسلام از گسترش دامنه ی نیروی خود باز نمی ایستاد و مردمان گوناگون از ایرانی و سوری و مصری و افریقایی و جز آنان گروه گروه اسلام می آورند. یک نتیجه ی این امرآن بود که ملتهای دیگر در کار دفاع از قدرت اسلام شریک شدند و کسانی از مسلمانان فرصتی یافتند تا بنا به روشی که قرآن معین کرده بود در اصول عقاید و احکام تأمل و گفتگو کنند. در میان آنان کسانی چون حسن بصری یافت می شدند که در تفکرات خویش، از روی اخلاص، هم به نقل پای بند بودند و هم به عقل، و در ضمن به کار تدریس و راهنمایی دیگران اشتغال داشتند. ولی در برابرآنان کسانی نیز از روی مصلحت یا ظاهرسازی، اسلام آورده بودند و می خواستند پندارهای پیشین خود را در جامه ای نو میان مسلمانان بپراکنند. از راه عقاید آنان بود که شبهه و دودلی میان مسلمانان راه یافت و هر کس به بهانه ی آنکه قرآن، عنان فکر را آزاد گذاشته است از نقل و سنت سرپیچید و آیینی تازه آورد.
در نخستین بحثهای نظری مسلمانان، مهمترین موضوع، جبر و اختیار بود ولی بزودی دامنه ی گفتگوها به اثبات صفات خدا کشیده شد و گروهی برتری عقل را در شناسایی جمیع احکام دینی، حتی در فروع و عبادات، اعلم کردند و گروهی دیگر آن را مخصوص به اصول اولی می دانستند و گروه سوم برای آنکه با رأی دو گروه دیگر بستیزند یکسره مقام عقل را منکر شدند. برخی از ستایشگران عقل، آنچه را که از حکمت یونان به فهمشان می رسید به یاری گرفتند تا احکام دین را به یاری دانسته های عقل تأیید کنند، ولی در فلسفه میان آنچه به اولیات عقل مربوط می شود و آنچه صرفاً حاصل وهم است فرق ننهادند، و شیفتگی آنان به حکمت افلاطون و ارسطو تقلید از گفته های این دو به کار آنان سخت زیان رساند و مطالبی را به معارف اسلامی راه داد که هیچ ارتباط به دین نداشت. در این میان فرقه هایی چون مانویه و زنادقه و دهریه و باطنیه و اسمعیلیه آشفتگی ذهنی مسلمانان را شدیدتر می کردند، تا آنکه مدافعان شرع در برابر اصحاب عقل قیام کردند و در قرن چهارم هجری ابوالحسن اشعری راهی میان تندرویهای دو طرف پیدا کرد و مبانی عقلی را تا جایی که مایه ی تحکیم ایمن می شد پذیرفت. اما پیروان او تعالیمش را همچون احکام دینی به صورت قضایای جزمی درآوردند. به همین ترتیب، پیروان کسانی چون غزالی نیز که مبالغه ها و تندرویهای فیلسوفان را نکوهش کرده بود خود را انتقاد از فلسفه تند رفتند و از حد انصاف گذشتند و بدین دلیل عوام از ایشان رمیدند بی آنکه خواص به ایشان روی آورند.
نتیجه ی همه ی این امور آن شد که در آثار متأخرانی چون قاضی بیضاوی و قاضی عضدایجی، مسائل علم کلام با فلسفه درآمیخت و علوم نظری گوناگون همه در یک علم جمع شد و مطالعه ی مقدمات و مباحث این علم واحد نیز به روشی معمول گشت که به تقلید نزدیکتر بود تا به نقد و نظر. در آن زمان بود که علم نزد مسلمانان از پیشرفت باز ایستاد.
به موازات این تحولات، و بر اثر کشاکشهای خواستاران قدرت سیاسی، جاهلان پیروز شدند و همان اندک بضاعتی را که از علوم نظری و عقلی میان مسلمانان بازمانده بود نابود کردند.
در پناه فرمانروایی جاهلان، دانشمندان دروغین پیدا شدند که اذهان مسلمانان را آشفته تر کردند و چیزهایی گفتند که روح اسلام از آنها بی خبر بود، عقل را از همه ی زمین ها بیرون راندند و هر کس را که از آن سخن می گفت به کفر و گمراهی منسوب داشتند و مردم نیز چون نادان و از سرچشمه های اصلی فکر اسلامی بی خبر بودند گفتار و کردار آنان را درست می پنداشتند. علمای مخالف عقل کار را به جای رساندند که دعاوی برخی از ادیان پیش از اسلام را درباره ی دشمنی عقل و دین زنده کردند و در دروغهایی که می گفتند تکیه کلامشان این بود که «این حلال و آن حرام است و این کفر و آن اسلام است».(2)
عبده پس از این گزارش مختصر از تاریخ فکراسلامی سنی به شرح مباحث علم کلام و اصول اسلام می پردازد و شیوه ی بحث او در همه جا ساده و دور از حاشیه پردازی و فضل نمایی است و غرضش نیز ثابت کردن این نکته است که تعقل و تفقه، فریضه ی هر مسلمان مکلف است.(3) مطالبی چون اثبات هستی و توانایی و یگانگی و فرزانگی خدا، با پیامبری و وحی، یا آزادی اراده ی انسان و مکلف بودن او به نیکوکاری و مهربانی و مانند اینها،(4) همگی از اصول و مقدمات عقلی برمی خیزد.
ولی عقل و فهم همه ی مردم برای شناخت خدا و زندگی آن جهانی به یک اندازه نیست، بلکه تنها گروهی اندک از آنان از کمال عقل و روشن بینی بهره مندند.(5) عبده در این نظر از تعالیم فیلسوفان اسلامی فارابی و ابن سینا و ابن رشد پیروی می کند که فهم معانی بلند حکمت و مابعدالطبیعه را برتر از شعور آدمیزادگان عادی دانسته اند. اما نتیجه ای که او از این مطلب می گیرد با آنچه فیلسوفان اسلامی گفته اند فرق دارد. نتیجه ای که فیلسوفان می گفتند آن بود که معانی فلسفی و حقایق ثابته را یا باید به زبان رمز و کنایه و اشاره به عامه آموخت یا آنها را از نااهلان و نامستعدان پنهان داشت، ولی عبده می گوید که بشر بطور عام به راهنمایی مرشدان الهی، که همان پیامبران باشند، می تواند به حقایق خداشناسی و معادشناسی آگاه شود. پیامبران باشند، می تواند به حقایق خداشناسی و معادشناسی آگاه شود. پیامبران در حکم نشانه های راهی هستند که بشر به سوی نیکبختی و رستگاری می پیماید، یا همچون چشم و گوش بشرند تا او را از گزند حوادث ایمن دارند، ولی ضامن آن نیستند که بشر در هیچ حال در دام حوادث نیفتند، همچنانکه بسیار کسان چشم سالم دارند ولی از روی سهل انگاری یا غفلت یا ستیزه روئی یا عناد به پرتگاه می افتند. با این همه عبده یادآور می شود که گفتن این سخنان به معنای آن نیست که عقل یکسره در اختیار دنی قرار گیرد بلکه مقصود از آنها این است که عقل پس از تصدیق رسالت پیامبر باید همه ی فرموده ها و آوردهای او را بپذیرد هر چند نتواند به کنه و حقیقت برخی از آنها پی برد.
لیکن اگر در آنها چیزی از باب محالات عقلی یافت، مانند سخنی که بر جمع بین نقیضین یا ضدین در موضوع واحد و در آن واحد دلالت کند، الزامی ندارد که آن را بپذیرد بلکه باید این احتمال را بدهد که آنچه مراد است غیر معنای ظاهری است و «آنگاه مخیراست که یا به راهنمایی سخنان دیگر پیامبری که متشابهات در گفته های او راه یافته است آن [معنای ظاهری] را تأویل کند و یا مسأله را به علم خدایی واگذارد».(6) در جای دیگر می نویسد که کسی که به قرآن و آنچه از شرایع عملی در قرآن است ایمان داشته باشد در صورتی که تأویلش از قرآن به وعد و وعید و بناء شریعت تکلیفی گزندی رساند مؤمن بر حق است و تکفیرش نارواست، هر چند پیروی از تأویل او درست نباشد. رشید رضا درتوضیح این سخن نوشته است:«یعنی تأویل با این شروط منافی صحت اسلام نیست پس تکفیر گوینده ی آن نارواست الا اینکه از او در آن امر [خاصی که تأویل شده است] پیروی نمی شود. و این مذهب اهل سنت و جماعت است».(7) ما تردید داریم که این، روش اهل سنت باشد. اگر اهل تأویل از حربه ی تکفیر کهنه اندیشان در امام بودند باب اجتهاد در میان سنیان به مدت چندین قرن بسته نمی شد و به کسانی چون سید جمال و عبده و عبدالرزاق نیازی نبود که برای شکستن زنجیرهای تقلید و دوباره گشودن باب اجتهاد آن همه دلیری و فداکاری کنند.
عبده در بخش دیگری از کتاب خود، زیر عنوان «ایراد سهل الایراد» یک رشته پرسشهای فرضی را از جانب منکران اسلام پیش می کشد. خلاصه ی آنها اینکه اگر اسلام دین یگانگی و عقل است چرا مسلمانان امروزه پراکنده و نادانند، اگراسلام دین آزادگی است چرا مسلمانان بنده و زبونند؟ اگر اسلام دین پیمانداری و راستگویی است چرا میان مسلمانان پیمان شکنی و دروغ و دورویی این اندازه رواج دارد، و اگر اسلام از پیروان خود می خواهد که احکام قرآن را از روی بصیرت دریابند، چرا قراء قرآن دیگر قرآن نمی خوانند مگر بر سبیل آواز خوانی (تغنی) و علماء مطالب آن را نمی دانند مگر از روی گمان؟(8)
عبده می پذیرد که وضع مسلمانان در زمان او به همین گونه است که در توصیف منکران اسلام آمده، اما پاسخ او ساده و در چند جمله خلاصه شده است: «حال مسلمانان حال پزشکی است که در گذشته، دردهای دیگران را درمان کرده و آنان را از نادانی و تقلید و بندگی نجات داده است اما امروزه خود به همان مرضی دچار شده است که در آغاز، رسالت درمان آن را داشت، لیکن نمی خواهد از دوایی که در دسترس خویش دارد شفا جوید بلکه چشم به راه آن است که یا اجلش فرا رسد یا معجزه ای او را شفا دهد».(9)
عبده توضیح نمی دهد که در همین تمثیل چرا پزشک از به کاربستن درمانی که در دسترس اوست می پرهیزد. اما به ظاهر باید فرض کرد که توضیح او در ضمن مطالبی که بیشترگفته مندرج است، یعنی به نظر او سیرعلوم عقلی در میان مسلمانان با خصوصیاتی که یاد شد ناگزیر به تباهی روح تعقل انجامیده است و مسلمانان اینک از بازشناختن چاره ی درست ناتوان شده اند.
از سخنان عبده در «رساله التوحید» می توان به سه خصلت فکری او را استنتاج کرد: نخست غیرت او در حق اسلام و ایمان او به اینکه اسلام بطور اصولی راه حل همه ی مشکلات امروزی مسلمانان را به دست می دهد و کسی که قرآن را از روی بصیرت بخواند آن راه حل را خواهد یافت. دوم ایمان او به آنکه اسلام پشتیبان تعقل است و ایمان را در صورتی درست می داند که بر عقل استوار باشد. سوم آنکه به نظر او دلیل جمود فکری مسلمانان یکی افراط مدافعان عقل بود که می خواستند همه ی بندها را بگسلند، و دیگری واکنش حامیان شرع در برابر آن افراط، و روش فرمانروایان خودپرست و نادان که علمای قشری و خرافه پرست را به زیر حمایت خود گرفتند و پیروی کورکورانه از گفته های پیشینیان را مذهب مختار امت مسلمان گرداندند و راه را برمعارف عقلی بستند.

پی نوشت ها :

1. آنچه ازعبده دراین بخش بازمی گوییم از «رساله التوحید» او، چاپ محمدرشیدرضا، قاهره (1361) خلاصه کرده ایم.
2. «رساله التوحید»، ص26.
3. همان کتاب، ص187.
4. همان کتاب، ص42-52 و 70-78.
5. همان کتاب، ص90-93.
6. همان کتاب، ص146-149.
7. همان کتاب، ص 234.
8. همان کتاب، ص 226.
9. همان کتاب، ص 231.

منبع: عنایت، حمید؛ (1370)، سیری در اندیشه سیاسی عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط