عقاید فرهنگی مائو

مائو با پیروی از مارکس و لنین، فرهنگ را بازتاب ایدئولوژیکی سیاست و اقتصاد یک جامعه می دانست، البته در عین حال، فرهنگ نیز به نوبه خود بر سیاست و اقتصاد یک جامعه تأثیر عظیمی به جا می گذارد. «فرهنگ دموکراتیک
سه‌شنبه، 5 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عقاید فرهنگی مائو
 عقاید فرهنگی مائو

نویسنده: ون - شون چی.
مترجم: محمد رفیعی مهرآبادی



 
مائو با پیروی از مارکس و لنین، فرهنگ را بازتاب ایدئولوژیکی سیاست و اقتصاد یک جامعه می دانست، البته در عین حال، فرهنگ نیز به نوبه خود بر سیاست و اقتصاد یک جامعه تأثیر عظیمی به جا می گذارد. «فرهنگ دموکراتیک جدید»، بر طبق گفته مائو، سه ویژگی دارد: ملّی، علمی و توده ای است. با این که مائو پس از سال 1949، به ندرت این فرهنگ جدید را در قالب همین کلمات دقیق تعریف و توصیف کرد، با این حال مفهوم عمومی آن باز هم در مورد مرحله ی [جامعه] سوسیالیستی مصداق دارد. فصل حاضر اختصاص به بحث و بررسی درباره سه جنبه عقاید مائو درباره فرهنگ دارد: سیاست هنری و ادبی او، نظام آموزش و پرورش، و مسأله روشنفکران.

1- سیاست هنری و ادبی مائو

«سخنان مائو درباره هنر و ادبیات در مجمع یِنان» (1942) به عنوان اصل رهنمدی آیین مکتبی موضع حزب کمونیست چین در باب هنر و ادبیات (پس از برگزاری مجمع ینان) به خدمت گرفته شد. موضع مائو، که موضع صحیح و رسمی خطّ فکری مارکسیستی چین در زمینه هنر و ادبیات به لحاظ تئوری و عمل به شمار می آمد. همچنین موضعی بود که تمامی هنرمندان و نویسندگان کمونیست [چین] می بایست از آن پیروی می کردند. در طول انقلاب فرهنگی، از نویسندگان و هنرمندان انتقاد شد و آنان را متهم به انحراف از این خط فکری مارکسیستی کردند. اساس و ویژگی های این خط فکر رسمی، به صورت چهار پرسش و پاسخ زیر، عرضه شده است.
پرسش اول: «هنر و ادبیات برای چه کسانی است؟» پاسخ روشن مائو این بود که هنر و ادبیات برای اقشار وسیع مردم است که شامل کاگران، دهقانان و سربازان است.
پرسش دوم: «چگونه هنر و ادبیات می توانند به توده ها خدمت کنند؟» پاسخ مائو در این مورد، شامل دو عنصر اعتلاء و مردمی کردن هنر و ادبیات بود. کارگران، دهقانان و سربازان درگیر جنگی شدید و خونین با ژاپن بودند؛ علاوه بر آن، آنان در یک دوره طولانی از حکومت فئوال و بورژوایی، رنج را پذیرا شده بودند. نتیجه این که توده ها، بی سواد و بی فرهنگ باقی ماندند. از این رو، مردمی کردن هنر و ادبیات برای توده ها، جنبه اساسی و مبرم داشت، و به محض این که روند مردمی کردن تحقق یافت، طبیعتاً زمینه ی اعتلای هنر و ادبیات نیز فراهم شد. هنر و ادبیات در دو شکل ابتدایی و پیشرفته آن، می بایست برای کارگران، دهقانان و سربازان خلق شده و از آن ها لذت ببرند، نه این که فقط برای یک اقلیت ممتاز بوده و به وسیله آنان خلق شود.
پرسش سوم: رابطه ی بین آثار هنری و ادبی حزب کمونیست چین با تمامی و کلّ فعالیت حزب. از دیدگاه مائو، هنر و ادبیات اصولاً متعلق به یک طبق خاص [پرولتاریا] بوده و خط سیاسی مشخصی را پی می گیرد. مائو می گفت: در واقع مفهوم «هنر به خاطر هنر»، و همچنین واقعیتی به نام هنر، که فراتر از طبقات باشد، یا هنری که مستقل یا موازی با سیاست باشد، وجود خارجی ندارد. هنر و ادبیات پرولتاریا فقط بخشی از تمامی آرمان انقلابی پرولتاریا است. اگرچه هنر و ادبیات فرمانبردار سیاست هستند، اما در عین حال تأثیر بسزایی در سیاست دارند. از نگاه مائو، سیاست یعنی سیاست پرولتاریا یا توده ها، نه سیاست یک اقلیت موسوم به دولتمردان.
از نگاه مائو، انتقاد ادبی یکی از روش های عمده پیکار در قلمروی هنر و ادبیات است. او دو معیار را برای انتقاد ادبی وضع کرد؛ سیاسی و هنری. با این که این معیارها همطراز و همردیف هستند، اما بدیهی است که معیار سیاسی از اهمیت بیش تری برخوردار است زیرا برطبق تئوری کمونیستی، سیاست از بیش ترین اهمّیت برخوردار است.

پرسش چهارم: «آیا افشاگری کنیم یا تحسین کنیم، و آیا لبه «روشن» را بنویسم یا لبه «تاریک» را؟» مائو باور داشت که وظیفه اصلی هنرمندان انقلابی همانا افشاگری درباره تمامی نیروهای تاریک زیانبار برای توده های مردم و تحسین از تمامی تلاش های انقلابی مردم است. (1)

سیاست مائو درباره هنر و ادبیات را می توان در دو اصل خلاصه کرد: (1) هنر و ادبیات باید در خدمت توده های وسیع مردم باشند، یعنی کارگران، دهقانان و سربازان؛ (2) هنر و ادبیات فرمانبردار سیاست هستند، یعنی سیاست طبقاتی [سیاست پرولتاریا].

2- نظام آموزش و پرورش

در سال 1966، مائو شخصاً انقلاب فرهنگی [چین] را آغاز کرد. او رهبر اصلی این انقلاب بود. اعّم از این که انقلاب فرهنگی چین پیکاری برای کسب قدرت بود - به آن گونه که بعضی ها می گویند - یا این که یک پیکار ایدئولوژیکی بود - به آن نحو که سایرین معتقدند - و یا به احتمال بسیار زیاد، آمیزه ای از هر دو انگیزه بود، نکته ای که به لحاظ ایدئولوژیکی نباید آن را فراموش کرد این است که هدف اصلی انقلاب فرهنگی چین یک هدف دو وجهی بود: پیکار با تجدیدنظرطلبی لیوشائوچی و به کرسی نشاندن خط فرهنگی انقلابی مائو در مورد پرولتاریا. شدیدترین تغییر در [نظام] آموزش و پرورش در طول انقلاب فرهنگی، در مورد سیاست آموزشی و در نظام تحصیلی صورت گرفت. دو رهنمود در خصوص تعلیم و تربیت، توسط مائو صادر شد، و هر دوی آن ها به عنوان رهنمودهای اساسی برای آموزش و پرورش به کار گرفته شد. نخستین رهنمود در تاریخ 7 مه 1966 و به صورت نامه ای بود از مائو به لین پیائو. این رهنمود بیان می داشت که دانش آموزان ضمن فراگیری فرهنگ (wen) به عنوان یک هدف عینی، در عین حال باید یاد بگیرند که به لحاظ صنعت (kung)، کشاورزی، امور نظامی (chun) و در انتقاد از بورژوازی نیز قابل و با کفایت باشند. مائو در این رهنمود، همچنین بیان داشت که دوره تحصیلی باید کوتاه تر شود، تعلیم و تربیت انقلابی شود، و این که روشنفکران بورژوا، از این پس بر مدارس مسلّط نباشند. (2)
رهنمود دوم، به تاریخ 21 ژوئیه 1968، گزارشی بود که به وسیله خبرنگاران «ون-هویی پائو (3)» و خبرگزاری «هشین-هوا (4)» در شانگهای تهیه شده بود. این گزارش درباره یک تحقیق محلّی پیرامون آموزش مهندسی و فنی کارکنان فنی یک کارخانه ابزارسازی بود. انتشار این گزارش، همراه با یک یادداشت سرمقاله ای بود که از گزارش مزبور به عنوان یک مثال زنده از این که چگونه انقلاب فرهنگی موجب تغییراتی در آموزش مهندسی و فنی به کارکنان شده است، تجلیل کرده بود. علاوه بر آن، این یادداشت سرمقاله ای بر روی یک «رهنمود» دیگر مائو (که منبع آن معلوم و مشخص نشد) و متضمّن برنامه آموزشی برای پرولتاریا برای مخالفت با خط آموزشی تجدیدنظرطلبان و بورژواها بود، انگشت گذارد. به عبارت دیگر، این رهنمود شناخته نشده، تعیین کننده جهت گیری آموزش و پرورش در طول و پس از انقلاب فرهنگی است. رهنمود یا دستورالعمل مائو به شرح زیر است:
دانشگاه ها، و به ویژه دانشگاه های علوم و مهندسی، باید همچنان به کارشان ادامه دهند، اما دوره تحصیلی آن ها باید کوتاه شود، تعلیم و تربیت دانشگاهی باید انقلابی شود، سیاست پرولتاریایی قدرت را به دست گیرد تا راه و روش کارخانه ابزارسازی شانگهای را به لحاظ آموزش فنی کارکنان، در میان کارگران ادامه دهد. دانشجویان [این دانشگاه ها] باید ازمیان کارگران و دهقانانی انتخاب شوند که دارای تجربه عملی باشند، و آنان پس از ورود به دانشگاه و چند سال تحصیل، دوباره به کار تولیدی عملی شان برگردند (5).
خود این گزارش - رهنمود دوم - حاوی رئوس مطالب یک برنامه چهار مادّه ای بود که نشانگر تفکر مائو در زمینه آموزش و پرورش و نیز ظاهراً بیانگر افکار کارگران و کارکنان فنی این کارخانه بود. خلاصه گزارش مزبور در زیر می آید:
1- چون هدف این است که کارگرانی را پرورش داد که دارای آگاهی اجتماعی و فرهنگ سوسیالیستی باشند، نه این که «اشراف زادگان روشنفکری» باشند که دست پرورده تعلیم و تربیت تجدیدنظرطلبانه هستند، فارغ التحصیلان کالج باید حرفه خود را به عنوان کارگران یَدی شروع کنند.
2- آموزگاران [مدارس] باید از میان کارگران ورزیده انتخاب شوند، نه از میان فارغ التحصیلان کالج که خوره ی کتاب هستند [فقط اطلاعات تئوریک دارند].
3- کارکنان جدید مهندسی و فنی باید از میان کارگران و دیپلمه های دبیرستان که تفکر سیاسی خوبی دارند، استخدام شوند.
4- اصلاح مهندسین تجدیدنظرطلب بایستی از طریق مردود شمردن این عقیده آنان که فن در درجه اول اهمیّت قرار دارد، و نیز از راه اعزام کردن آنان به کارخانه ها برای کارکردن به عنوان یک کاگر، صورت گیرد.
علاوه بر اصول مائو در زمینه آموزش و پرورش، که خلاصه آن در گزارش مزبور آمد، او در مواقع متعدد درباره اهمیّت عمل و تجربه به تفصیل سخن گفت. مائو، تجربه عملی را به مراتب ارزشمندتر از یادگیری تئوریک از روی کتاب، ارزشیابی کرد. این دیدگاه او، آشکارا در بحث های وی پیرامون امور نظامی، آموزشی علم طب، و حتّی یادگیری علوم، بازتاب یافت. مائو می گفت که در علم نظامی، در حالی که کمی مطالعه کردن کار خوب و شایسته ای است. اما زیاد مطالعه کردن کار بی فایده ای است. او گفت که خود وی برای جنگیدن در یک پیکار، هرگز از کتاب کمک نگرفت. اندرز او به دانشجویان خارجی که سرگرم تحصیل علوم نظامی در چین بودند، این بود که ارزشمندترین تجربه آنان همانا بازگشت به کشورشان برای شرکت در پیکار واقعی است، زیرا چند ماه درس خواندن کفایت می کند و خطابه های کلاس درس نیز فایده زیادی ندارد (6).
آموزش پزشکی، موضوعی بود که مائو احساس کرد که نیاز به اصلاح دارد. او گفت که اساسی ترین پیشرفت در این مورد، این است که میزان مطالعه کتاب و مسائل تئوریک لازم را کاهش داد. پذیرش در دانشکده های پزشکی نباید محدود به دیپلمه های دبیرستان باشد، بلکه می توان دانش آموزانی را که تا مقطع دبیرستان تحصیل کرده اند در این دانشکده ها پذیرفت. از این رو، در واقع، مائو اساساً عقیده داشت که یک فرد می تواند از طریق عمل و تجربه، موقعیت خود را در علم پزشکی بالا ببرد، و دیگر این که یک دانشجو هرچه بیشتر درس بخواند، ابله تر می شود (7). مائو این عقیده خود را حتّی به علوم به اصطلاح «رأس» نیز گسترش داد؛ یعنی علوم بسیار تخصّصی و پیچیده ای نظیر فیزیک جامدات، آن هم در دهه 1950. به عقیده مائو، سه سال تحصیل یا کمی بیش تر، برای تحصیل در این رشته کفایت می کند (8). علاوه بر آن، مائو از فیلسوفان و تاریخ نگاران خواست که در مزارع و در کارخانه ها کار کنند، از دانشجویان رشته علوم انسانی خواست که در کشاورزی، صنعت و تجارت تجربه کسب کنند و از دانشجویان رشته مهندسی و علوم خواست که در کارخانه ها و آزمایشگاه ها به کار بپردازند (9).
حاصل کلام، این اصول به عنوان رهنمودهای سیاست آموزش و پرورش، بلافاصله پس از انقلاب فرهنگی چین به کار گرفته شدند: (1) تعلیم و تربیت باید در خدمت سیاست پرولتاریایی باشد؛ هدف تعلیم و تربیت این است که افراد را برای آرمان انقلاب پرورش دهد، یعنی [خدمت به] توده های پرولتاریا، نه نخبگان بورژوا؛ به بیان دیگر، آن چه که مورد نظر است این است که یک نسل کاملاً نو از روشنفکران از میان کارگران، دهقانان و سربازان به وجود آید که کاملاً عادی از ایدئولوژی نخبه گرایی سنّتی [در مکتب کنفوسیانیسم] باشد؛ (2) تعلیم و تربیت باید آمیزه ای از کار فکری و تجربه عملی باشد؛ (3) سلطه ی روشنفکران بر مدارس باید خاتمه یابد؛ مدارس باید به وسیله پرولتاریا - یعنی حزب - کنترل شود.

3- مسأله روشنفکران

در اوایل سال 1939، مائو پیشنهاد کرده بود که حزب کمونیست چین اعضای جدید زیادی را از میان روشنفکران جذب کرده و آنان را در حزب، ارتش و حکومت و مدارس به کار گیرد تا روشنفکران بتوانند به انقلاب فرهنگی خدمت کنند؛ زیرا بدون مشارکت روشنفکران، پیروزی انقلاب ناممکن بود (10). مائو در رساله ای تحت عنوان در باب حکومت ائتلافی (11)، پیشنهاد مزبور را تکرار کرد. یعنی این که مجدداً اهمیت این موضوع را تأکید نمود که حکومت مردمی باید سنخ های مختلف روشنفکران را در میان اقشار وسیع مردم برگزیند و از خدمات آنان به عنوان کادرهای حزبی بهره گیرد و ضمناً به بازآموزی روشنفکرانی بپردازد که در حزب عضویت دارند (12). مقصود مائو این بود که کادرهای روشنفکران با پیش زمینه های مختلف را آموزش حزبی دهند و ضمناً روشنفکران قدیم [حزب] را بازآموزی کنند. مائو به نقش مهمّ روشنفکران در طول پنجاه سال اخیر [تاریخ] چین، و به ویژه در طول دوره ی پس از جنبش چهارم ماه مه [1919] و در طی جنگ مقاومت (13) پس برده بود. او پیشنهاد کرد که روشنفکران باید نقش مهم تری را در پیکارهای بعدی ایفا نمایند. از این رو بود که پس از تأسیس جمهوری خلق چین در سال 1949، یک جنبش اصلاح فکری روشنفکران بلافاصله به اجرا درآمد. به منظور برآوردن کامل نیازهای این جامعه ی جدید، برای روشنفکران ضرورت داشت که دیدگاه های تازه ای را در زمینه ایدئولوژی پذیرا شوند. از روشنفکران خواسته شد که جهان بینی بورژوایی خود را رها کرده و یک جهان بینی پرولتاریایی [کمونیستی] را اتخاذ کنند؛ اصلاح فکری، و به ویژه تفکر سیاسی روشنفکران، نهایت اهمیت را داشت. مائو اعلام کرد که «نداشتن یک دیدگاه سیاسی صحیح، درست مثل این است که انسان بدون روح باشد (14).»از روشنفکران خواسته شد که خدمت به مردم را به مثابه مهمّ ترین هدف خود به شمار آورند، با اقشار کارگر و دهقان محشور شوند، پذیرای این دیدگاه شوند که می گوید هدف تعلیم و تربیت همانا خدمت به سیاست پرولتاریا است، و دیگر این که تعلیم و تربیت باید توأم با کار و تولید باشد.
در اوایل سال 1949، از دانشمندان برجسته چینی خواسته شد که اعتراف نامه هایی بنویسند و ضمن پذیرش ایدئولوژی سوسیالیستی یا کمونیستی، از ایدئولوژی بورژوایی پیشین خود ابراز ندامت کنند. با الگو قرار دادن این دانشمندان، روشنفکران چینی در هر رشته دانش پژوهی، یکی پس از دیگری، اعتراف نامه هایی نوشتند و تفکرات پیشین خود را محکوم کردند. مجموعه ای از این اعتراف نامه ها تحت عنوان چگونه افکارم تغییر کرد انتشار یافت (15). گرفتن اعتراف نامه های مزبور از روشنفکران، منزلت والایی را که آنان در جامعه چین داشتند بکلّی دگرگون کرد. زیرا همگی، بدون استثناء، اعتراف کردند که قبلاً ایدئولوژی نادرستی داشتند، و عهد کردند که از کارگران و دهقانان درس گرفته و شروع جدیدی در تفکّرشان را آغاز نمایند. در برابر سنّت نخبه گرایی روشنفکری [در مکتب کنفوسیانیسم]، کمونیست ها معیارهای انقلابی جدید «اهمیت کار یَدی»، «بالا بردن منزلت اجتماعی کارگران و دهقانان و تنّزل شأن روشنفکران» را برقرار کردند و روشنفکران را یک گروه بی خاصیت و خودپسند معرفی کردند. در طول انقلاب فرهنگی، مرسوم شد که روشنفکران و کادرهای حزب را به روستاها بفرستند تا «توسط دهقانان فقیری که به قشر پایین طبقه متوسط تعلق داشتند، بازآموزی شوند.»
مائو که شخصاً به تحصیلات رسمی یا یادگیری از روی کتاب اعتقاد نداشت، فرمان داد که، «سیاست آموزشی ما باید امکان تعلیم و تربیت را برای همگان فراهم سازد... و هر کس بتواند یک کارگر دارای آگاهی های اجتماعی و فرهنگی بشود (16).» مائو این نتیجه گیری کلّی را کرد که در سیر تاریخ، تمامی پدیدآورندگان تفکّر نوین و بنیانگذاران مکاتب جدید معرفت، از جوانان بوده اند و به ندرت از میان دانشمندان. به عنوان مثال، مائو از کنفوسیوس و شاکیامونی (17) [ساکیامونی (18)؛ بودا] نام برد: کنفوسیوس حرفه خود را در سن بیست و سه سالگی آغاز کرد و بودا در سنّ نوزده سالگی مذهب بودایی را بنیان نهاد. مائو این پرسش بدون انتظار جواب را مطرح کرد: «مسیح چه دانش و معرفتی داشت؟» مائو ادامه داد، سون یاتسن هنگامی که در سنین نوجوانی یک انقلاب را شروع کرد، فقط دیپلم دبیرستان داشت و دانش زیادی نداشت. مارکس، تئوری ماتریالیسم و دیالکتیک را در سنین جوانی قاعده بندی کرد و «بیانیه کمونیست» را در سی سالگی به رشته تحریر درآورد. کانگ یو-وی و لیانگ چی-جائو در سنین نوجوانی افرادی فعّال و پُر تحرک بودند و تأثیری عمیق بر چین به جا گذارند. مائو از اشخاص دیگری نیز نام برد، از جمله لوتر (19)، داروین، فرانکلین (20) و گورکی (21)، و مخترعان قرص خواب و پنیسیلین؛ و دیگر کسانی که او نام آنان را به خاطر نمی آورد، اما آنان در منزلت اجتماعی پایینی بودند و تحصیلات رسمی نداشتند. مائو همچنین یادآور شد که این امر در زمینه های سیاسی و نظامی نیز صادق است. از میان مثال های متعددی که او ذکر کرد،‌ بارزترین آن ها، لی شیه-مین (22) بنیانگذار سلسله «تانگ» بود که در نوجوانی قیام خود را آغاز کرد و در سن بیست و چهارسالگی امپراتور شد (23). مائو نتیجه گیری کرد که جوان بر پیر غلبه می کند، و آن کسانی که تحصیلات کمتری دارند بر کسانی که تحصیلات بیش تری دارند چیره می شوند، و آن چه که در این میان به حساب می آید همانا شهامت انسان در تفکّر، سخن گفتن و کردار است، بی آن که در اثر حضور مسئولان رسمی یا اشخاص بنام و یا دانشمندان، دچار شرم و خودباختگی شود (24).
بنابراین ملاحظه می شود که مائو ارزشی برای تحصیلات رسمی قائل نبود. در خصوص گروه هم سنخ او، مائو یادآور شد که معدودی از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست چین دارای تحصیلات در سطح کالج هستند (25). از این رو بودکه مائو در گفت و گویی با اعضای مسئول مجمع گارد سرخ در پایتخت [پکن]، تأکید کرد که چند سال متوالی تحصیل کردن هیچ اهمیّتی ندارد. او گفت که لنین فقط به مدت یک سال در دانشکده حقوق تحصیل کرد، اِنگلس هرگز دبیرستان را تمام نکرد؛ استالین پس از فارغ التحصیلی از یک دبیرستان مذهبی، هرگز به کالج نرفت (26). گورگی فقط دو سال به مدرسه ابتدایی رفته بود؛ حتّی میزان تحصیلات او کمتر از شش سال تحصیلات چیانگ چینگ (27) بود. مائو برای این که خود را در زمره ی انقلابیون بزرگ قلمداد کند،‌ افشا کرد که میانگین نمرات او در مدرسه فقط 70 نمره از 100 نمره بود. در امتحان هندسه، او یک ورقه سفید داد و نمره صفر را روی ورقه امتخانی اش گذاشتند (28). آیا این روش مائو می توانست الگوی فکری باشد برای مورد چانگ تیه-شِنگ (29)، یک داوطلب ورود به کالج که ورقه سفید امتحانی فیزیک خود را تحویل داد و به محض این که به او نمره صفر دادند، از شهرت ملّی برخوردار شد؟ او به عنوان الگویی که جوانان باید از او تقلید کنند به شمار آمد.
مائو حتی تا آنجا پیش رفت که به تعریف و تمجید از افراد موفقی پرداخت که فاقد تحصیلات بودند. او در یک سخنرانی، به شنوندگان سخنانش هشدار داد که به «ابرها» (لائوتزه) (30) [به دلیل نداشتن تحصیلات] بی احترامی نکنید. مثال های او از شخصیت های برجسته ولی بی سواد، عبارت بودند از چنگیزخان مغول بنیانگذار سلسله یوآن (31)؛ لیوپانگ (32) بنیانگذار سلسله «هان»، در حالی که او به سختی می توانست چند حرف الفبای چینی را بخواند. دو امپراتور بسیار موفق سلسله مینگ، مینگ تای-تسو (33) و مینگ چنگ-تسو (34)، اوّلی کار خود را به عنوان یک گاوچران بی سواد آغاز کرد و دومی کاملاً بی سواد بود. مائو در ادامه سخنانش گفت، که برعکس، در عهد سلطنت چیا-چینگ (35) که روشنفکران در قدرت بودند، این سلسله از نابسامانی های شدید داخلی رنج برد. چن فا-چین (36) بی سواد بود ولی به مقام صدراعظمی لیانگ وو-تی (37) رسید. لیانگ وو-تی و لی هو-چو (38) تخت و تاج خود را از دست دادند زیرا داشتن سواد و فرهنگ زیاد، باعث سقوط آنان شد. امپراتوران سویی یانگ-نی (39) و چِن هو-چو (40) که در نظم و نثر استاد بودند، و امپراتور سونگ هویی-تسونگ (41) که شاعر و نقاش بود، همگی آنان به طرز اسفباری تخت و تاج خود را از دست دادند.
دارندگان مدرک تحصیلی نتوانستند از تحقیر مائو نسبت به تحصیل و دانش پژوهی، بگریزند. مائو یادآور شد که دارندگان مدرک [سلطنتی] چوانگ-یوآن (42) به ندرت توانسته اند کار فوق العاده ای انجام دهند؛ در حالی که دو شاعر بزرگ سلسله «تانگ» یعنی لیپو (43) و توفو (44) فاقد این مدرک بودند. سایر نثرنویسان، رمان نویسان و نمایشنامه نویسان برجسته چین نظیر هان یو (45)، لیو تسونگ-یوآن (46)، وانگ شِه-فو (47)، کوآن هان-چینگ (48)، لوکوآن-چونگ (49)، پو سونگ-لینگ (50)، یا تسائو هسونه-چین (51) نیز فاقد مدارک تحصیلی بودند. در واقع آن کسانی که مدارک «چین-شه» (52) یا «هان-لین» (53) را به دست آورده اند، همگی آنان، بدون استثناء، افراد ناموفّقی بوده اند. مائو به طور ضمنی گفت که این مدارک و مدارج تحصیلی صرفاً نشانگر نوعی نردبان اجتماعی یا تحصیلی است که افراد عادّی باید پله به پله از آن بالا بروند، اما نوابغ نیازی به این کار ندارند. مائو با لحنی جدّی گفت که دانش اندوزی زیاد از روی کتاب، «به طرز مرگباری زیانبار است (54).»
چون به گفته مائو، قرار است که روشنفکران به صورت کارگرانی با آگاهی و فرهنگ پرولتاریا درآیند، لذا مدارس وظیفه دارند که دانش آموزان را به همان روال تربیت کنند تا توسط دولت در آرمان انقلاب به کار گرفته شوند. پیگیری علم و معرفت و شرکت در تحقیقات علمی به خاطر ارضای شخصی، از علایق اولیه مائو بیرون بود و در واقع تقریباً منکر آن بود. از لحاظ نظری، سرخ [کمونیست] بودن و خُبره بودن به یک اندازه مورد تأکید و اهمیت قرار داشت؛ لیکن در عمل واقعی، سرخ بودن بر خُبرگی می چربید. زیرا چون روشنفکران به عنوان ابزار و به مثابه چرخ دنده و دنده های انقلاب به شمار می آمدند، لذا می بایست به لحاظ ایدئولوژیکی، و نیز در عمل،‌ یکسان باشند. به این دلیل است که اصلاح فکری روشنفکران همواره ادامه یافته، و مطلب دیگر این که «جنبش بگذار صد گُل بشکفند» عمر کوتاهی داشت.
ناباوری مائو به نقش کارآمد تحصیلات رسمی در سازندگی انسان های بزرگ، پیوند تنگناتنگی با جانبداری او از اصل نبوغ یا تئوری تاریخی «انسان بزرگ» دارد: انسان های بزرگ، بزرگ آفریده شده اند. بزرگی آنان نه از طریق تحصیلات رسمی، که از راه خودآموزی به دست آمده است. به عنوان جمله معترضه، باید بگویم که این تئوری همواره رسماً و بشدّت مورد حمله و انتقاد قرار گرفته است. اما در جامعه ای که در آنجا سیاست حرف اول را می زند، روشنفکران ناگزیرند همان کاری را انجام دهند که از آنان خواسته می شود و مسیری را بپیمایند که به وسیله یک رهبر نابغه تعیین شده است. در مورد چین باید گفت که مائو براساس موقعیت خویش به عنوان یک رهبر نابغه، از شمول قوانین عادی یا عُرفی، اعّم از مرسوم و سنّتی، اخلاقی یا حقوقی، خارج بود. (به طور مثال، او وظیفه فرزندی نسبت به پدرش نداشت؛ به هنگام سرودن شعر، فقط سبک های کلاسیک را به کار می برد، در حالی که عملاً هیچ کس دیگری حق این کار را نداشت؛ مقررات قانون اساسی را رعایت نمی کرد و به میل خودش یک نخست وزیر را عزل و نصب می کرد). ممکن است بعضی ها در این مورد استدلال کنند که مائو به مارکسیسم معتقد بود (55)، ولی نباید فراموش کرد که مارکسیسم از نظر مائو فقط یک راهنمای عمل بود، یک ابزار بود. او باور داشت که هر کرداری که یک رهبر درباره آن تصمیم می گیرد، بستگی به نبوغ و بینش او دارد، و نه به هر آن چه که او می تواند از طریق کتاب یا تحصیلات یاد بگیرد.

پی نوشت ها :

1. در مورد جزئیات این پرسش ها و پاسخ ها، نک: مجموعه آثار مائو، جلد سوم، صفحات 804-835. ن.
2. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحات 642-643. ن.
3. Wen-hui pao
4. Hsin-hua
5. نشریه Jen-min Jih-pao،‏ 22 ژوئیه 1968. ن.
6. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحات 614-615. ن.
7. مائو، Wan-sui، صفحات 615-616. ن.
8. مائو، wan-sui، جلد دوم، صفحه 631. ن.
9. مائو، wan-sui، جلد دوم، صفحات 625-626. ن.
10. مجموعه آثار مائو، جلد دوم، صفحه 581. ن.
11. پیشنهاد حکومت ائتلافی با کومین تانگ در سال 1945. م.
12. مجموعه آثار مائو، جلد سوم، صفحات 983-984. ن.
13. جنگ مقاومت در برابر ژاپن در سال های 1937-1945. م.
14. مجموعه آثار مائو، جلد پنجم، صفحه 385. ن.
15. پی وِن-چونگ و دیگران: چگونه افکارم تغییر کرد؟ (پکن، 1952). ن.
16. مجموعه آثار مائو، جلد پنجم، صفحه 385. ن.
17. Shakyamuni
18. Shakyamuni
19. Martin Luther‏ (1483‏-1546) بنیانگذار مذهب پروتستان. م.
20. Benjamin Franklin‏ (1706‏-1790)، فیلسوف، سیاستمدار و دانشمند امریکایی. م.
21. Maxim Gorki‏ (1868‏-1936)، نویسنده مشهور روسی. م.
22. Lishih-min‏ (li Yuan)
23. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحات 176-177. ن.
24. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحه 192. ن.
25. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحات 226-227. ن.
26. لازم به یادآوری است که لنین فارغ التحصیل دانشکده حقوق بود، اِنگلس تا سال سوم کالج فلسفه را گذرانید، اما استالین از مدرسه مذهبی اخراج شد و هرگز فارغ التحصیل نشد. م.
27. Chiang Ching [همسر مائو]
28. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحات 693-694. ن.
29. Chang tieh-sheng
30. Lao-tsze‏ (604‏-531 ق.م.)، فیلسوف نامدار چینی و بنیانگذار مکتب فلسفی تاتوبیسم. م.
31. Yuan
32. Liu-pang
33. Ming Tai-tsu
34. Ming Cheng-tsu
35. Chia-Ching
36. Chen Fa-chin
37. Liang Wu-ti
38. Li Hou-chu
39. Sui Yang-ti
40. Chen Hou-chu
41. Sung Hui-tsung
42. Chaung-yuan
43. Lipo
44. Tu Fu
45. Han Yu
46. Liu Tsung-Yuan
47. Wang Shih-fu
48. Kuan Han-ching
49. Lo Kuan-chung
50. Pu Sung-ling
51. Tsao Hsueh-chin
52. Chin-shih
53. Han-lin
54. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحات 298، 476-477. ن.
55. این عبارت، نوعی پارادوکس دارد زیرا یک مارکسیست نیز باید از اصول و قوانین در یک جامعه سوسیالیستی پیروی کند. ظاهراً مقصود این است که مائو به عنوان یک رهبر مارکسیست، موقعیتی فراتر از ضوابط حاکم بر جامعه دارد و به اصطلاح «تافته جدا بافته ای است»؛ همان گونه که لنین و استالین نیز این چنین بودند. م.

منبع: مائو و مائوئیسم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط