![کارنامه ی مائو کارنامه ی مائو](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0029141.jpg)
مترجم: محمد رفیعی مهرآبادی
1- تأثیر سنّت چین بر تفکر مائو
اشتهار کانگ یو-وی به خاطر اشاعه و گسترش آرمان «هماهنگی بزرگ (5)» در کتاب او تحت عنوان کشورداری به روش هماهنگی بزرگ (6) است؛ این کتاب تأثیری بسیار ژرف و توانمند بر روشنفکران چین در آن زمان و نیز در زمان های بعدی داشت. بی هیچ تردید، مائو کاملاً مجذوب و شیفته این کتاب و آرمان آن شد. بسیاری از دانشمندان [چین] گمان می کنند که اندیشه مائو درباره تأسیس کمون های خلقی، قویاً تحت تأثیر کتاب «کشورداری به روش هماهنگی بزرگ» است. نگارنده نیز بر این باور هستم که اصول و تشکیلات سازمانی کمون های خلقی، شباهت بسیار زیادی با الگوهایی دارد که در کتاب مزبور شرح داده شده است (7). شایان ذکر است که در یکی از جزوه های تهیه شده در شوروی، به نام سوسیالیسم کاذب مائو (8)، ضمن حمله به مائو، به او اتهام زده شده است که وی «دنیای آرمانی» یا «دنیای هماهنگی بزرگ» را که به خاطر آن تلاش می کند، «سوسیالیسم نامیده و امیدوار است که در طول صدها هزار سال، تبدیل به کمونیسم بشود.» این جزوه نتیجه گیری می کند که، «انسان فقط می تواند فرض کند که دنیای آرمانی مائو و دنیای هماهنگی بزرگ، متفاوت از سوسیالیسم و کمونیسم مارکسیسم - لنینیسم هستند. (9)»یک منبع شخصی معتبر گزارش می کند که مائو به محض ورود پیروزمندانه به پکن به عنوان رهبر بزرگ، در [20 سپتامبر] 1949، شخصاً به دیدار کانگ تونگ پی (10)، دومین دختر کانگ یو-وی رفت تا سپاسگزاری خود را از تأثیر و نفوذ کتاب «کشورداری به روش هماهنگی بزرگ» در کامیابی او در امر انقلاب چین، ابراز کند (11). وقتی به یاد می آوریم که مائو در سال های آخر عمرش غالباً از سر شوخی و مزاح می گفت، «بزودی به نزد مارکس خواهم رفت»، به نظر می رسد که تأثیر این دو منبع (کانگ و مارکس) بر او، مورد اذعان و اعتراف خود او نیز می باشد. نفوذ کانگ و لیانگ بر مائو، محدود به افکار و اندیشه های چینی نبود. من گمان می کنم که مائو مقداری افکار لیبرال غربی را از طریق آنان آموخت، به ویژه از لیانگ؛ که اشتهار او به خاطر عرضه ی افکار لیبرال غربی در چین و ارائه آن به سبک و سیاقی روشن و کلامی دلنشین است. با این وصف، جذب افکار غربی توسط مائو، می بایست به صورت حداقل بوده باشد. یا این که در زندگینامه رسمی مائو آمده است که او تحت تأثیر نوشتارهای کلاسیک افکار غربی نظیر آثار جان استوارت میل (12) و مونتسکیو (13) قرار داشت (که توسط ین-فو به چینی ترجمه شده بود). اما من نسبت به میزان جذب و تأثیرگذاری این آثار بزرگ در مائو جداً تردید دارم. نمی خواهم بگویم که در مائو یک گرایش و میل طبیعی برای مردود شمردن افکار لیبرال و دموکراتیک غرب وجود داشت، امّا حقیقت این است که درک ترجمه های ین-فو کار دشواری است. ین فو در راهنمای ترجمه ی کتاب درباره آزادی اثر جان استوارت میل، ابراز تأسف کرده بود که بسیاری از خوانندگان چینی این اثر، غالباً گلایه دارند که ترجمه های او بسیار پیچیده و مبهم است (14). پیچیدگی کلام او را می توان ناشی از کاربرد روش ادبی کلاسیک چین در برگردان چینی آثار مزبور دانست. در آن زمان، خوانندگان ترجمه های او معمولاً افراد بسیار فاضلی بودند که با سبک و سیاق ادبی چینی آشنایی داشتند. اگر این افراد فاضل نیز ترجمه های ین-فو را پیچیده و مبهم می یافتند، پس چگونه مائو قادر بود به راحتی این آثار را مطالعه کند. این حقیقت نشان می دهد که تکفر لیبرال غرب، نفوذ بسیار کمی در مائو داشته است.
کلیه آثار نظم و نثر مائو به سبک ادبی کلاسیک چین است. کامیابی او در پرداختن به مضامین نو در قالب سبک و سیاق کلاسیک، تحسین بسیاری از نویسندگان حرفه ای، و از جمله حتّی بعضی از مخالفان سیاسی او را برانگیخته است. علاوه بر آن، الگوگیری مائو از سبک و سیاق ادبیات کلاسیک چین مُهر بطلانی زد بر این موضع جنبش چهارم مه [1919] که زبان کلاسیک چین یک زبان مرده بوده و برای شرح رویدادهای زمان حاضر مناسب نمی باشد. اما مائو این زبان را به کار گرفت تا از انقلاب کمونیستی - یک رویداد بسیار نوین و غیرکلاسیک - تحسین و تمجید کند. موضوع شگفت انگیز این است که مائو در سخنرانی که در مجمع یِنان ایراد کرد [1942] نظریه پیشین خود درباره پیروی از ادبیات کلاسیک چین را باطل اعلام کرد و به لزوم استفاده از زبان مردم عوام در آثار ادبی تأکید ورزید. کاربرد خودجوش سبک ادبی سنّتی چین توسط مائو، مؤیّد این درک و دریافت ما است که تفکر او در واقع لبریز از سنّت گرایی بود و لذا تعجبی ندارد که این عنصر در تفسیر و کاربرد مائو از مارکسیسم نیز تجلّی یافته است.
با این وصف، باید گفت که در حالی که استعداد شاعرانه مائو از تحسین و تمجید، به ویژه در دنیای غرب، برخوردار شده است، اما او به همان اندازه که یک شاعر حرفه ای بود، یک فیلسوف حرفه ای نیز بود. نقش های مائو به عنوان شاعر و فیلسوف ماتریالیسم دیالکتیک، فرمانبردار حرفه او، یعنی «انقلابی بودن» او بودند. مائو ادعا می کرد که در مقایسه با تأثیر بسزای آثار کلاسیک چین در شخص او، معدود رمان های مشهور چینی در او تأثیرگذار بود، مائو در آثار و گفت و شنودهایش مطالبی از رمان های «حاشیه آب» و «ماجرای حکومت سه پادشاه» و «رؤیای اتاق [کوشک] سرخ» را آزادانه نقل می کرد. مائو دین خاصّی به رمان «حاشیه آب» داشت که حکایتگر یک انقلاب دهقانی بود. این علاقه او، مغایر با دیدگاه بعدی او نسبت به آثار کلاسیک است که، به گمان او، فقط می توانند معرفت مرده ای را به انسان بیاموزند. البته چون رمان «حاشیه آب» دارای ریشه های مردمی بود و لذا از سوی دانشمندان قدیم مورد انتقاد قرار گرفته بود؛ از این رو، مائو، مائوی عصیانگر، به سختی می توانست با منتقدان این رمان همدلی کند. نکته شایان ذکر این است که بها دادن مائو به رمان مزبور، اساساً تا آن حدّی بود که به اجرای انقلاب [کمونیستی] کمک کرد.
2- مائو و مارکسیسم
مائو یکی از نخستین گروندگان چینی به مارکسیسم بود. درباره موقعیت او به عنوان یک نظریه پرداز مارکسیست، اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی دانشمندان او را یک نظریه پرداز نابغه می دانند، اما سایرین، او را فقط یک نظریه پرداز معمولی و عادی به شمار می آورند. ما در این جا با درستی یا نادرستی ارزیابی مائو از معرفت مارکسیسم کاری نداریم؛ آن چه که می خواهیم تأکید کنیم این است که مائو علاقه ای به مطالعه صرفاً انتزاعی و علمی مارکسیسم نداشت، بلکه موضع بنیادین او این بود که از مارکسیسم به عنوان ابزاری برای انقلاب [چین] استفاده کند. از این رو، مارکسیسم برای مائو به مثابه ابزار و حربه است، و نه یک اندیشه جزم اندیشانه. مائو می گوید:«بهترین پسران و دختران ملّت فلک زده و بدبخت ما به مدت یکصد سال جنگیدند و جان خود را در جست و جوی حقیقتی که کشور و مردم ما را نجات دهد، فدا کردند... اما، فقط پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر [1917] روسیه بود که ما، مارکسیسم - لنینیسم را بهترین حقیقت یافتیم، بهترین حربه برای آزادی و نجات ملّت مان. و حزب کمونیست چین آغازگر و مبلّغ و سازمان دهنده در به کارگیری این حربه و سلاح بود (15).»
تأکید مائو بر نکته مزبور [مارکسیسم یک ابزار و وسیله است] با بیان این مطلب صورت گرفت که مارکسیسم - لنینیسم، علمی است که انقلاب پرولتاریا را به سمت پیروزی سوق می دهد. او افزود که مارکس، اِنگلس، لنین و استالین بارها گفته اند که تئوری آنان یک جزم اندیشی نبوده و بلکه یک راهنمای عمل است؛ آن کسانی که به مارکسیسم - لنینیسم به عنوان یک جزم اندیشی مذهبی می نگرند افراد صرفاً ابله و جاهلی هستند (16). مائو به تمسخر آن کسانی پرداخت که مارکسیسم را یک جزم اندیشی می دانند: «جزم اندیشی شما حاصلی ندارد و سودمندی آن حتّی از فضله سگ هم بی فایده تر است. ما می توانیم مشاهده کنیم که از فضله سگ به عنوان کود در مزرعه استفاده شود، در حالی که مدفوع انسانی می تواند غذای سگ ها باشد. جزم اندیشی نه قادر است کود بدهد و نه این که خوراک سگ ها باشد. پس فایده آن چیست؟ (صدای خنده)» (17) مائو به تشریح صحیح و واقعی رابطه ی بین مارکسیسم - لنینیسم و انقلاب چین، در قالب تمثیل زیر، پرداخت:
این است دیدگاهِ «به هدف زدن تیر خود». «هدف»، انقلاب چین است، و «تیر»، مارکسیسم - لنینیسم. دلیل این که کمونیست های چین، «تیر» را انتخاب کرده اند، صرفاً به منظور زدن به «هدف» انقلاب چین و انقلاب در شرق (18) است، وگرنه «تیر»، چیزی جز یک وسیله بازی کردن نیست، و کاملاً بی فایده می باشد (19).
چون مائو، مارکسیسم را یک جزم اندیشی به شمار نمی آورد، از این رو به تمسخر آن کسانی پرداخت که صرفاً به مطالعه مارکسیسم می پردازند، بی آن که آن را به اجرا و عمل درآوردند: «یک شخص را نمی توان نظریه پرداز به شمار آورد، حتّی اگر ده هزار جلد کتاب از آثار مارکس، اِنگلس، لنین و استالین را بارها خوانده و هر جمله آن را از حفظ باشد (20).» او باز هم گفت: «اگر شخص بتواند اقتصاد یا فلسفه مارکسیستی را از فصل اول تا فصل دهم از حفظ بخواند، اما قادر به عمل کردن به آن ها نباشد، آیا او را می توان یک نظریه پرداز مارکسیست دانست؟ نه، او نمی تواند یک نظریه پرداز باشد. (21)» پیشنهاد مائو درباره روش صحیح مطالعه مارکسیسم، این است: «کتاب هایی درباره مارکس را باید خواند، ولی نه به تعداد زیاد. ده عدد کتاب کفایت می کند. خواندن بیش تر از این رقم، خواننده را به مسیر مخالف سوق داده و او را تبدیل به یک «خوره کتاب»، جزم اندیش و تجدیدنظرطلب می کند. (22)»
از نقل قول های مذکور روشن می شود که مائو با مطالعه مارکسیسم به عنوان یک آیین، مخالف بوده و بلکه بر بهره گیری از آن به عنوان یک وسیله و ابزار تأکید دارد. [به عبارت دیگر، از نظر مائو] مهم این نیست که یک انسان چه میزان آگاهی در مورد مارکسیسم دارد، بلکه مهم آن است که تا چه اندازه آن را در انقلاب چین به کار می گیرد. یادگیری تئوری مارکسیسم فقط موقعی فایده دارد که انسان بتواند آن را به عنوان یک ابزار تیز شده به کار برد. به بیان دیگر، از نظر مائو، مارکسیسم یک وسیله است، نه یک هدف.
بدیهی است که جاذبه مارکسیسم در چین را نمی توان در چارچوب خشک و نرمش ناپذیر نظام مارکسیستی توجیه کرد، زیرا انقلاب کمونیستی [چین] هیچ ارتباطی با فروپاشی کاپیتالیسم به نحوی که اساساً توسط مارکس پیش بینی شده است، ندارد. روی این اصل بود که مائو عملاً اقدام به چینی کردن مارکسیسم کرد تا در چین کاربرد داشته باشد. مائو چه چیزی را از مارکسیسم اخذ کرد؟ به عقیده من، مهم ترین آن ها عبارت بود از [اصل] پیکار طبقاتی. مائو دریافت که این مفهوم مارکسیستی - البته با برخی اصلاحات - ارتباط و پیوند بسیار مستقیمی با جنبش انقلابی چین دارد. مائو با به کارگیری اصل پیکار طبقاتی در جامعه واقعی چین، ابتدا میلیون ها دهقان بدون زمین را بسیج کرد تا با مالکان پیکار کنند، و سپس آنان را در داخل یک ارتش عظیم سازماندهی کرد، همان ارتشی که چین کمونیست را به قدرت رسانید. مائو توانست آگاهی طبقاتی (23) را در میان دهقانان برانگیزاند، به آنان اجازه داد تا مالکان را به قتل برسانند. همین که این کار انجام شد، دهقانانی که یک دِین خون به مالکان داشتند، قادر نبودند از مناطق تحت اشغال کمونیست ها خارج شده و به مناطق تحت تسلط کومین تانگ بروند زیرا مجازات مرگ در آن جا در انتظارشان بود. از این رو، دهقانان نه تنها دلایل قوی برای همدلی و همفکری با رژیم کمونیستی داشتند، بلکه به راستی جای دیگری را نداشتند که به آن جا بروند. از سال 1948 به بعد، تاکتیک پیکار طبقاتی (24) همواره به طرزی مستمر در یک رشته مبارزات توده ای در راستای اجرای هدف های سیاسی و اقتصادی به کار رفته اند. یکی از هشدارهای مائو به اعضای حزب در کنگره هشتم حزب (25)، این بود که هرگز پیکار طبقاتی را فراموش نکنند.
«پیکار طبقاتی»، که توجیهی است [مارکسیستی] برای اقدام شدید و غالباً خشن [پرولتاریا] در تحقیق هدف های سیاسی، با خط فکری فلسفه سیاسی سنتی چین در مورد وجود یک حکومت خیرخواه و استوار بر صلح و محبّت، در تضاد است. [به عنوان مثال] منسیوس (26) در پاسخ به سئوالی که توسط یکی از سلاطین «ایالات در جنگ» درباره نحوه ی سامان دادن به سرتاسر کشور امپراتوری چین مطرح شد، او جواب داد: «هر کس که از کشتن مردم لذّت نمی برد، می تواند چین را متحد کند. (27)» منسیوس همچنین این استدلال را ارائه داد که، «هیچ یک از آنان [امپراتوران خردمند باستانی] به منظور کسب قدرت امپراتوری، هیچ عمل ناحقّی را انجام نداد یا انسان بیگناهی را به قتل نرساند. (28)»
موضع و دیدگاه فلسفه باستانی چین که علیه کاربرد زور دَدمنشانه بود و حتّی ارتکاب یک عمل نادرست یا کشتن یک انسان بیگانه را روا نمی دانست، طبیعتاً مانعی فراراه انقلاب قهرآمیز [کمونیستی] مائو بود، چرا که مائو باور داشت انقلاب اصولاً جنبه خونین دارد و جایی برای ابراز محبّت به دشمن باقی نمی گذارد (29).
از این رو، مفهوم پیکار طبقاتی به مائو امکان داد که توجیهی تئوریک را برای استفاده از زور در حلّ مشکل بازسازی چین به کار گیرد.
از دیدگاه مائو، پیکار طبقاتی یک وسیله ضروری برای نیل به آرمان انقلاب بود، و بی هیچ درنگی، اصول منسیوس را در این مورد زیر پا گذاشت. با همین دیدگاه بود که مائو ابتدا یک قیام دهقانی را برپا کرد، سپس به حرکت تعاونی ها دست یازید، آن گاه حرکت کمون های خلقی را آغاز کرد، و بالاخره به انقلاب فرهنگی مبادرت کرد. او در مبارزات خود با دشمنان سیاسی اش نظیر لیوشائوچی، لین پیائو، دنگ شیائوپینگ، از همین تاکتیک استفاده کرد. پیکار طبقاتی به صورت سلاحی کارساز در هر حرکت و علیه هر دشمن، به شمار آمد، و مائو همواره معتقد بود که به محض این که مفهوم پیکار طبقاتی [توسط اقشار پرولتاریا] درک شود، اعجازهایی در پی آن خواهد آمد.
یک مفهوم مهمّ دیگر که مائو از مارکسیسم اخذ کرد، مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا (30) بود. از اعصار باستان به آن سو، دموکراسی همواره یک آرمان در فلسفه سیاسی چین بوده است؛ همچنین گرایش عمده ی تفکّر سیاسی یکصد سال اخیر چین را تشکیل می دهد: شکلی از حکومت دموکراتیک که کعبه آمال اکثر روشنفکران چینی بوده است. اقدام مائو به بازسازی چین از طریق تمرکز قدرت در شخص خودش و چند نفر از اطرافیانش، در تضاد با مفهوم دموکراسی بود زیرا دموکراسی قدرت را به اکثریت مردم می دهد. مائو می دید که قادر نیست با ارائه استدلال های غیر دموکراتیک، در برابر گرایش عمومی برای ایجاد یک حکومت دموکراتیک، ایستادگی کند. تحت این شرایط، اصل دیکتاتوری پرولتاریا شالوده ای تئوریک را برای مائو فراهم کرد تا قدرت دیکتاتوری را اعمال کند، در حالی که اصل مزبور ضمناً تصوری دموکراتیک را در ذهن مردم القاء می کرد. در مورد این نکته، در قسمت بعد صحبت خواهیم کرد.
3- مائو به عنوان یک شخصیت
برای شناخت شخصیت مائو، لازم است که کامیابی ها و شکست های او را بررسی کرد. هزاران مقاله درباره این موضوع، در داخل و خارج از چین نگاشته شده اند. اما مائو به هیچ یک از آن ها پاسخ نداد، جز به دو ارزیابی کوتاهی که به وسیله چیانگ هسی-جو (31) و چن مینگ-شو (32) صورت گرفته بود. چیانگ استاد علوم سیاسی در دانشگاه «تسینگ هوا» (33) بود، رهبری «مجمع دموکراتیک (34)» را در دهه 1940 به عهده داشت، و وزیر آموزش و پرورش جمهوری خلق چین در دهه 1950 بود. او زبان تند و تیزی داشت و از جاذبه ای فرّه مند [کاریزماتیک] در میان روشنفکران افراطی برخوردار بود. «چن» یکی از ژنرال های کومین تانگ بود که به طغیان «فوکین (35)» علیه چیانکایشک پیوست، لیکن چون این طغیان شکست خورد، او به هنگ کنگ گریخت. او سپس در کنفرانس مشورتی - سیاسی رژیم کمونیستی (36) شرکت کرد. چیانگ و چن یک وجه مشترک داشتند: هر دوی آنان با چیانکایشک قویاً مخالف بودند. هر یک از آن دو، یک ارزیابی کوتاه در مورد شخصیت مائو (شامل 16 حروف الفبای چینی را) به خود مائو ارائه دادند که در زیر می آید:چانگ هسیو-جو
1- بلند پروازی برای کسب دستاوردهای بزرگ2- شتابزدگی در کسب موفقیت و نفع فوری و آنی
3- ناچیز شمردن [تاریخ گذشته]
4- ایمان کورکورانه به آینده
چِن مینگ-شو
1- بلند پروازی برای کسب دستاورهای بزرگ2- فقط به حرف یک طرف گوش می دهد و آن را باور دارد [متعصّب و غَرَض مند]
3- بی ثباتی به لحاظ احساس شادی و خشم [غیر قابل پیش بینی بودن از لحاظ عاطفی]
4- نفرت از چیزهای آنتیک (37)
در این دو ارزیابی از شخصیت مائو، نکته 1 چانگ و نکته 1 چن مشابه هستند. تفاوت در نکته 2 چانگ قرار دارد که چن آن را ذکر نکرده است، و نیز در نکته های 2 و 3 چن که چانگ آن ها را بیان نکرده است. به طور کلّی باید گفت که این ها معیارهایی است برای ارزیابی رهبران چین، از جمله امپراتوران. ما می توانیم ارزیابی های دوگانه مزبور را در این چهار نکته خلاصه کنیم: (1) بلند پروازی برای کسب دستاوردهای بزرگ؛ (2) علاقه شدید به نو و نفرت از کهنه؛ (3) دمدمی مزاج بودن، و (4) متعصّب. مائو، در سه مناسبت به این دو ارزیابی پاسخ داد: بار اول در گفت و گوهایش در کنفرانس نانکینگ؛ بار دوم در گفت و گوهایش در کنفرانس عالی دولتی (که هر دو همایش در ژانویه 1958 برگزار شد)؛ بار سوم در کنفرانس «چنگ - تو (38)» در مارس 1958: مائو در گفت و شنودش با چانگ و چن، پاسخ های خود را به ارزیابی آنان، به شیوه ای نسبتاً سفسطه آمیز و شوخ طبعانه ارائه داد.
مائو ظاهراً ارزیابی های چانگ را پذیرفت و آن ها را «عالی و دقیق» توصیف کرد و سپس شروع به تفسیر خویش از آن ها کرد. به طور مثال، نکته (1) [چانگ] لفظاً به معنای «عشق به بزرگی و کامیابی» است، و معمولاً بیانگر انتقادی ناخوشایند از شخصی است که بسیار جاه طلب است، و دوست دارد کارها را به نحوی انجام دهد که شخص خودش را بزرگ و مهم جلوه دهد. عبارت «عشق به بزرگی و کامیابی» را به سختی می توان به طریقه ای فشرده و کوتاه، به طور کامل و دقیق ترجمه کرد. با این حال، معنای آن را می توان با آوردن مثال های واقعی روشن کرد. به طور مثال، مردم چین غالباً این عبارت را برای انتقاد از [امپراتوران] چین شه هوانگ - تی یا هان وو-تی به کار می برند، و شاید هم که، آن انتقاد را در مورد شخصیت های تاریخی غرب نظیر اسکندر کبیر و ناپلئون به کار ببرند. مع ذالک مائو توجیه کرد که، «عشق به بزرگی و کامیابی» به خودی خود معنایی ندارد؛ بلکه تماماً بستگی دارد که چه کسی «بزرگی و کامیابی را طلب می کند - انقلابیون یا ارتجاعیون - وانگهی انقلابیون را می توان به دو سنخ تقسیم کرد: آن کسانی که با تفکر ذهن گرایی، «بزرگی و کامیابی» را پی می گیرند، و آن کسانی که این کار را براساس واقعیت انجام می دهند. مائو سپس اظهار نظر کرد که بزرگی مورد نظر او، سربلندی 600 میلیون نفر چینی، و کامیابی مورد نظر او همانا کامیابی های سوسیالیسم است.
نکته (2) چانگ، «شتابزدگی در کسب موفقیت و نفع فوری و آنی» نشانگر تلاش برای کسب یک نتیجه ی سودمند سریع است، بی آن که به آثار و عوارض دراز مدت آن توجه شده باشد. مع هذا مائو اظهار داشت که این امر [شتابزدگی در کسب موفقیت و نفع فوری و آنی] بستگی دارد به این که آیا هدف انسان یک اعتلای شخصی است، یعنی جنبه ذهن گرایی دارد، یا این که برمبنای یک کار و فعالیت مترّقی استوار است، که ضمن واقع بینانه بودن، دست یافتنی نیز می باشد. در مورد ناچیز شمردن گذشته [نکته 3 چانگ]، مائو فقط پاسخ داد که با ارج نهادن به گذشته، یا گذران زندگی روزانه بر مبنای [آموزه های] فرزانگان قدیم، چیزی عاید انسان نمی شود. در خصوص ایمان کورکورانه به آینده [نکته (4) چانگ]، مائو فقط اظهار داشت که مردم همواره چشم امید به آینده داشته اند. او افزود که در گذشته، میزان متوسط محصول در هر جریب فرنگی (39) در شمال چین فقط 100 کاته (40)، و در جنوب چین، بین 200 تا 300 کاته بود؛ در حالی که ژنرالیسم (41) چیانکایشک پس از بیست سال حکومت بر چین، فقط 40/000 تن فولاد تولید کرد. اگر چینی ها گذشته را ناچیز نشمارند و ایمانی کورکورانه به آینده نداشته باشند، پس چه امیدی می توانند داشته باشند؟ حاصل کلام، مائو نتیجه گیری کرد که چهار نکته عنوان شده به وسیله چانگ «کاملاً درست است».
در پاسخ به نکته (2) چن، مائو اظهار داشت که انسان ناگزیر است نسبت به یک سمت و سو متعصب باشد. اما مسأله این است که آیا انسان نسبت به سمت بورژوازی تعصب دارد یا به پرولتاریا، نسبت به آنچه که دست راستی ها (42) می گویند یا به آنچه که سوسیالیسم می گوید: بعضی رفقا به قدر کافی تعصّب نداشتند و باید متعصّب تر باشند. مائو در این مورد، این مثال را آورد که انسان نباید با تعصّب مساعد و مثبت به حرف های لیانگ شو-مینگ (43) یا چن مینگ-شو (44) گوش فرادهد. در مورد عواطف غیر قابل پیش بینی او [نکته (3) چن]، مائو پیش از آن که به چن پاسخ دهد، معنای کلمه ی «چینی اصیل» را کش و قوس داد و گفت: «چینی اصیل یعنی بی ثبات بودن به هنگام شادی و خشم.» مائو، صورت مثبت قضیه را در نظر گرفت: «ثابث بودن» یعنی تغییر نکردن، و نتیجه گیری کرد که صحیح نیست که مثلاً علاقه انسان همواره به دست راستی های بورژوا باشد. آن طور که مائو مطلب را مطرح کرد، ما فقط می توانیم افراد خوب را دوست بداریم، اما وقتی این افراد، دست راستی می شوند، دیگر قادر نخواهیم بود آنان را دوست بداریم و از دست آنان خشمگین می شویم. این حرف های مائو تقریباً بازی با کلمات است، زیرا اصطلاح «چینی اصیل» همواره اشاره به افراد دمدمی مزاج و دارای خلق و خوی غیر قابل پیش بینی دارد، ولی دلالت بر عواطفی که آنان در برابر محرک های خارجی از خود نشان می دهند ندارد. درباره نفرت او از چیزهای قدیمی [نکته شماره (4) چِن]، که مقصود چن آشکارا چیزهای دست ساز و فرهنگ باستانی بود، مائو این سئوال بدون انتظار جواب را مطرح کرد: آیا ما نباید چیزهای قدیمی مثل بستن پاها [ی زنان]، پدیده خواجه ها [ی دربار]، لولو، و نظایر آن ها را تحقیر کنیم؟ مائو گفت که موضوع این است که آیا این چیزها [امور] پیشرفته هستند یا قدیمی و عقب مانده، و «چیزهای آنتیک» همواره کمی عقب مانده اند. امحاء مگس ها، پشه ها و گنجشک ها هرگز قبلاً انجام نشده بود و هرگز دوباره اتفاق نخواهد افتاد (یعنی این که جنبه غیر منتظره و استثنایی دارد). به طور کلی، مائو توجیه کرد که آن چه بعداً اتفاق می افتد، برتر است بر آن چه که مقدّم بر آن است [برتری آینده بر گذشته]، و مطلب دیگر این که اگر بگوییم «زمان حال نسبت به گذشته نازل تر است» حرف نادرستی زده ایم. مائو پذیرفت که البته چیزهای آنتیک» را نمی توان دوست نداشت، اما نباید آن ها را زیاد دوست داشت.
در کنفرانس «چنگ تو» [تضاد] [دومین اجلاس کنگره ملّی حزب درباره مسأله تضاد در اجتماع چین، در 1958] مائو خطاب به چن مینگ-شو گفت که نکات او درباره شخصیت وی [مائو] بیانگر آن صفاتی است که پرولتاریا باید داشته باشد. مائو توجیه کرد که نه تنها طبقه پرولتاریا، بلکه هر طبقه دیگری نیز «بزرگی و کامیابی را دوست دارد.» او افزوده که اگر ما «بزرگی و کامیابی را دوست نداشته باشیم» پس منطوق آن این است که ما باید «کوچکی و شکست» را دوست بداریم. علاوه بر آن، در تاریخ [چین]، امپراتور بزرگ یو (45)، کنفوسیوس، و مو-تزو (46)، همگی به هنگام «موفقیت و نفع آنی» از خود بی قرار می شدند. مائو مدرک زیر را برای اثبات و تأیید گفته خویش، ارائه داد: امپراتور بزرگ «یو» حتّی یک ثانبه از زمان را بسیار ارج می نهاد. کنفوسیوس نیز هنگامی که چند ماهی در خدمت یک پادشاه بود، حالت تشویش و بی قراری به او دست می داد (به نقل از آنالکت) [زیرا قادر نبودند از زمان به طرز سودمندی استفاده کنند.] موقعی که کنفوسیوس و مو - تزو در کشورهای مختلف سفر می کردند تا اصول عقایدشان را موعظه کنند، کنفوسیوس اجازه نداد که گلیم او (که روی آن می نشست) حتّی برای لحظه ای گرم شود، و مو - تزو اجازه نداد که دریچه چراغ خوراک پزیش دود بگیرد تا سفر دیگری را شروع کند (مقصود این است که آن دو، حتّی یک لحظه هم نمی آسودند، و همواره از یک کشور به کشور دیگری می رفتند.) تمامی این ها نشانگر «شتابزدگی برای کسب موفقیت و نفع آنی» است. مائو افزود که این ها رهنمودهای ما هستند؛ موقعی که ما سرگرم اجرای طرح های ذخیره سازی آب، اصلاح روش کار، پیکار با دست راستی ها، و مبارزات بزرگ با شرکت 600 میلیون نفر چینی هستیم، آیا به این معنا نیست که ما بزرگی و کامیابی را دوست داریم؟ یا هنگامی که برای نیل به ضوابط تولید [مادی] پیشرفته تلاش می کنیم، آیا از خود شتابزدگی در کار کامیابی و نفع آنی نشان نمی دهیم؟ حال، اگر نظام قدیم، و نیز روابط تولید ارتجاعی پیشین را تحقیر نکنیم، پس چه کار دیگری باید انجام دهیم؟ اگر ایمان کورکورانه به سوسیالیسم و کمونیست نداشته باشیم، چه کار دیگری از ما ساخته است (47)؟
روش مائو در پاسخ دادن به نکات مطرح شده در این دو ارزیابی از شخصیت او، به این صورت است که به اصطلاح خلط مبحث می کند و نواقص خود را کم اهمّیت جلوه می دهد. با این وصف، چون مائو آشکارا این انتقادات را به عنوان انتقاداتی ناموجّه رد نکرد، پس ما می توانیم استنباط کنیم که او تا حدودی آن ها را پذیرا شد. علاوه بر آن، انتقادات چانگ و چن از مائو، با برداشت های عمومی عقاید روشنفکران چینی خارج از کشور در مورد مائو، همسویی داشته و ضمناً مقدار چشمگیری حقیقت در آن ها وجود دارد.
4- جایگاه مائو در تاریخ
یکی از روش هایی که دانشمندان چینی برای ارزیابی یک شخصیت برجسته سیاسی به کار می بردند، دو معیار دانش و کشورداری بود. این روش اساساً از رویّه ای اقتباس شده است که ابتدا در مورد زندگینامه هواکوآنگ (48) در «هان-شو (49)» (تاریخ سلسله هان) به کار رفت؛ یک ارزیابی منفی از یک سردار و دولتمرد بزرگ، به لحاظ «فقدان علم و درایت در کار کشورداری». در سال های بعد، مردم غالباً این دو معیار را برای ارزشیابی رهبران چین به کار می بردند. به لحاظ نظری، اشخاص برجسته را می توان به چهار گروه تقسیم کرد: (1) کسانی که هر دو صفت علم و کشورداری را دارا می باشند، که امری کمال مطلوب می باشد؛ (2) کسانی که فاقد هر دو صفت هستند، که بدترین صورت ممکن است؛ (3) کسانی که علم دارند ولی کشورداری را نمی دانند؛ و (4) کسانی که کشورداری را می دانند ولی علم و دانش ندارند. به سختی می توان مثال های در حد کفایت را یافت که مناسب دو سنخ اول باشد. اکثر دولتمردان فاضل و عالم متعلق به سنخ سوم هستند. به طور مثال، لیانگ چی-چائو (50) دانشمندی برجسته و نویسنده ای متنفّذ بود اما از قابلیت کشورداری بی بهره بود، و از این رو در عرصه ی سیاست شکست خورد. لیانگ وو-تی و لی هو-چی (همان طور که مائو نیز یادآور شده بود) دو شخصیت بسیار فرهنگی بودند و لذا تاج و تخت خود را از دست دادند. سنخ چهارم شامل مردان موفق است. نخستین امپراتور سلسله هان (51)، یک مثال مناسب است. او امپراتور شایسته ای بود و به درایت در کار کشورداری شهره بود، امّا کاملاً فاقد علم و دانش [سواد] بود. بعضی از «جنگ سالاران» نامدار چینی را می توان به عنوان مثال هایی از کسانی که فاقد هر دو صفت بودند، برشمرد. در مورد سنخ اول، مثال هایی واقعی به قدری نادر است که انسان تردید می کند که تاریخ چین بتواند یک مورد آن را عرضه کند. فیلسوف - شاه افلاطون (52) نشانگر سنخ فرمانروای کمال مطلوب است. اما در عمل واقعی، این دو صفت معمولاً در وجود یک نفر جمع نمی شود. تروتسکی به لحاظ وسعت علم و دانش، به هیچ رو قابل قیاس با استالین نبود، و استالین را یک «فرد عادی» و «بی خاصیت» به شمار می آورد و روی او حساب نمی کرد؛ اما همین «فرد عادی» تاریخ ساز شد و نابغه مارکسیسم [تروتسکی] نه تنها در جبهه سیاسی از او شکست خورد، بلکه همچنین به دست [یکی از عوامل] او به قتل رسید. من گمان می کنم که از دیدگاه مائو، لنین در زمره ی شخصیت های سنخ اول است، و خود مائو نیز نزدیک به این سنخ می باشد - دست کم به آن نحوی که مائو [درباره خودش] ادعا می کند.شاید بی مناسبت نباشد که در اینجا توضیح مختصری درباره ترجمه ما از کلمه «کشورداری (53)» داده شود. کلمه ی چینی «شو» (54) در وسیع ترین معنایش، از بسیاری جهات شبیه به کلمه انگلیسی "art" [هنر] می باشد. این کلمه چینی می تواند یک معنای ضمنی «نسبتاً دارای سطح فکری بالا را» (55) داشته باشد، همان طور که واژه «هنرهای زیبا» (56) مستتر است، و نیز می تواند نشانگر مهارت کامل باشد، همان طور که در کلمه انگلیسی "artisian" [صنعتگر] نهفته است، و باز هم ممکن است شامل بعضی از معانی ضمنی کلمه انگلیسی "artful" (57) باشد - که البته همگی این معانی بستگی به سیاق کلام دارد. در یک متن سیاسی نظیر متن کتاب حاضر، کلمه ی «شو» نشانگر نوعی دانش سیاسی است که برای اجرای کارآمد امور حکومت و نیز برای تشکیل اتحادهایی منتهی به نیل به قدرت و حفظ آن، ضرورت دارد. بار معنایی این کلمه ممکن است شامل تاکتیک های بی رحمانه نظیر دسیسه ها، ددمنشی ها، و خیانت ها باشد. عقاید ماکیاولی درباره «شو» [نیرنگ و خدعه] به همین معنا و مفهوم است.
در داوری کردن درباره مائو بر مبنای دو معیار مزبور، ما ملاحظه می کنیم که کامیابی های او به لحاظ کشورداری، بر علم و دانش او می چربد. فلسفه سیاسی چین باستان، دو نقش مشخص را برای «خدای آسمان» در امر حکومت کردن بر مردم، قائل شده بود: یک فرمانروا و یک آموزگار. در کتاب تاریخ (58) آمده است:
[خدای] آسمان، زمین زیر خود را آباد می کند،
برای مردم، سَروَری [فرمانروایی] خلق می کند،
و او را آموزگار مردم می کند،
و او می تواند [خدایِ] آسمان را در دوست داشتن مردم یاری دهد. (59)
اتفاقاً انسان با خواندن این متن، نمی تواند مطمئن بشود که آیا این وظیفه را [فرمانروایی و آموزگاری] باید یک نفر انجام دهد یا دو نفر. در تاریخ چین، شخص امپراتور بی شک فرمانروا بود، در حالی که نقش آموزگاری را کنفوسیوس ایفا می کرد (60). اما مائو آشکارا می خواست که هر دوی آن ها باشد؛ از این رو، با لقب «رهبر کبیر و آموزگار کبیر» توصیف شده است. در مورد جایگاه او به عنوان رهبر کبیر، یعنی فرمانروا، جای هیچ گونه شکّ و تردیدی وجود ندارد، ولی احراز مقام آموزگار کبیر از سوی او، جایگاهی نامناسب است زیرا کنفوسیوس به لحاظ سنّتی و در سطح جهانی، به عنوان مقدس ترین آموزگار به شمار آمده است. بدیهی است که مائو آرزو داشت علاوه بر مقام فرمانروایی، نقش «آموزگار» را نیز ایفا نماید. همان طور که چو یانگ (61) (به هنگامی که مسئول امور فرهنگی [حزب کمونیست چین] بود) می گوید، «ما اساساً تفکر کنفوسیوسی را بر می اندازیم و تفکر مائوییست ها را به عنوان [تفکر] دارای اقتدار مطلق، برقرار می کنیم.» (62) بدیهی است که مائوییست ها اقدام به جایگزینی کنفوسیانیسم با مائوییسم کردند. مائو به ادگار اِسنو گفت که از تمامی عناوینی که به او داده اند، او ترجیح می دهد که «آموزگار» نامیده شود. تا جایی که به علم و دانش مائو مربوط می شود، به نظرم چنین می رسد که مائو باید ارزیابی از خود را [به عنوان آموزگار] بر آفرینش برخی اشعار عالی، و نیز بر تفسیر خویش از مارکسیسم - لنینیسم و توسعه و اجرای آن در رابطه با انقلاب چین قرار دهد.
مائو در کار کشورداری یک نابغه بود. او در کنفرانس حزب کمونیست در «تِسون-ای» (63)، رهبری خود را برقرار کرد و تا زمان مرگش نیز رهبر حزب باقی ماند. مائو نیز همچون سایر امپراتوران بنیانگذار سلسله ها، به خوبی می دانست که چگونه از مردم برای پیشبرد مقاصد خویش استفاده کرده و چگونه وفاداری آنان را به دست آورد. لیوشائوچی و چوئن لای در زمره ی افراد بسیار وفادار به او بودند؛ حتّی لین پیائو به او کمک کرده بود تا در اریکه ی قدرت باقی بماند (64). مائو همچنین نبوغ زیادی در بسیج توده ها برای سرنگون کردن حکومت [کومین تانگ] داشت. در آغاز کار، مائو ناگزیر بود که از صفر شروع کند زیرا هیچ پایگاه سیاسی [در میان مردم] نداشت. او با استفاده از تاکتیک هایی که در سیر تاریخ چین برای تغییر دودمان ها به کار رفته بود، یعنی تاکتیک سنتی «جنگ و گریز راهزنان»، آن را تبدیل به جنگ چریکی کرد. با بسیج دهقانان به عنوان پشتوانه ارتش [سرخ]، و با استفاده از روستاها به عنوان پایگاهی برای محاصره کردن شهرها، او سرانجام توانست سراسر چین را تسخیر کند.
مائو که به اهمیّت حیاتی قدرت و نفوذ روشنفکران پی برده بود، به طرز بسیار زیرکانه ای با مسأله روشنفکران برخورد کرد. تی.اف. تسیانگ (65) (سفیر پیشین چین در ایالات متحده امریکا) داستانی را در این مورد نقل می کند:
در طول جنگ داخلی چین (66)، هنگامی که نیروهای کمونیست به حوالی پکن رسیده بودند، مائو خواستار ملاقات با وو-هان (67) نویسنده معروف شد. این نویسنده، با حکومت کومین تانگ کاملاً مخالف بود و کتابی نیز درباره زندگینامه شی-چیاچوآنگ (68) نگاشته بود. وو-هان با این ملاقات موافقت کرد و آن دو، تمامی ساعات شب را به گفت و گو درباره نوشتارهای وو-هان گذراندند. هنگامی که وو-هان به اردوگاه «تسینگ هُوا» (69) بازگشت، تعریف و تمجید او از مائو حدّ و حصری نداشت. این تعریف و تمجیدها باعث سربلندی مائو شد و بی شک محبوبیت او و آرمان کمونیسم در میان جامعه فرهنگیان چین را تقویت کرد. پس از آن که کمونیست ها پکن را تصرف کردند، وو-هان معاون شهردار پکن شد، پُستی که برای یک استاد دانشگاه، بی سابقه بود. با این وصف، به محض این که احساس شد نوشتارهای وو-هان کمی رنگ و بوی انتقاد از اَعمال و سیاست های رهبری مائو دارد، او از شغل خویش برکنار گردید و محکوم به مرگ شد، هرچند که بر طبق یک گزارش رسمی که خیلی دیر منعکس شد، مسئولیت این کار را به گردن «باند چهارنفره» انداختند. همسر و دختر وو-هان نیز به علت مغضوب واقع شدن او، مرگ فاجعه آمیزی را پذیرا شدند. (70)
در میان بنیانگذاران سلسله های جدید در چین، این سنّت کلی و عمومی وجود داشت که بسیاری از کسانی را که به آنان کمک کرده بودند تا صاحب تاج و تخت شوند، می کُشتند. مائو نیز به همان روال عمل کرد و پنگ تِه-هوای (71) و لین پیائو را که به او کمک کرده بودند تا رژیم کمونیستی را در چین بنیان نهد، از میان برداشت. همچنین لیو شائوچی را که کمک بزرگی به او در نیل به مقام رهبری و آموزگاری حزب کرده بود، سَر به نیست کرد. این لیو شائوچی بود که برای نخستین بار واژه ی «تفکر مائویی» را باب کرد و آن را به عنوان یک اصل رهنمودی، در اساسنامه حزب (1954) گنجانید. [از سوی دیگر،] لین پیائو نیز در جریان انقلاب فرهنگی چین به مائو کمک کرد تا بر لیو شائوچی پیروز شود. چو ئن لای که به مائو کمک کرده بود تا حکومت را به طرز صحیحی سازماندهی و مدیریت کند تا مائو بتواند اصلاحاتش را انجام دهد، با «مرگ به موقع خود» در اثر بیماری، از نابود شدن به دست مائو جان سالم به در برد. (72)
آن دموکرات هایی که با تضعیف کومین تانگ، کمک بزرگی به پیروزی مائو کردند، [بعدها] برچسبِ «دست راستی» را خوردند و بشدت کیفر شدند؛ یعنی موقعی که آنان براساس شعار «بگذار صد گل بشکُفد» به انتقاد از حکومت مائو پرداختند، همان طور که پیش تر شرح دادیم، این افراد اسیر نیرنگ چالش یا شکوفایی صد گُل شدند و مجازات هایی را تحمل کردند، در حالی که قبلاً به آنان اطمینان داده شده بود که به خاطر انتقادهایشان مجازات نخواهند شد. مجازات آنان به حدّی سخت و وسیع بود که چند صباحی سکوت کامل در سراسر چین برقرار شد. به برکت سقوط «باند چهار نفره»، مردم چین این آزادی را یافته اند که شکایات و شِکوِه های خود را از اَعمال شرورانه «باند چهار نفره» ابراز دارند.
تا جایی که به کاربرد ماهرانه و موفقیت آمیز اصول کشورداری مربوط می شود، من مائو را در زمره ی آن امپراتوران بزرگی قرار می دهم که یک سلسله جدید را بنیان نهادند؛ و اکثر چینی ها نیز با من در این مورد هم عقیده هستند. در میان [نویسندگان] غربی، دیک ویلسون (73) نیز همین عقیده را دارد و این مفهوم را در عنوان کتاب خود موسوم به مائو، امپراتور مردم گنجانیده است (74). مطلب مهم تر آن که چینی ها غالباً مائو را با یک مؤسّس یک سلسله بزرگ مقایسه می کنند. مائو در شعر کلاسیک معروف خود درباره برف، از بنیانگذاران سلسله های چین، هان، تانگ و سونگ (75)، به خاطر فقدان قریحه ادبی شان انتقاد کرد، و نیز از چنگیزخان مغول خُرده گرفت که کاملاً عاری از ظرافت فکر بود و کاری جز تیر انداختن به لاشخورها بَلد نبود. آخرین مصرع این شعر، این چنین است: «مرد بزرگ واقعی را فقط می توان در عصر حاضر یافت.» چون دستور زبان چینی رسماً مفرد یا جمع را مشخّص نمی کند، لذا معنای کلمه «مرد» در مصرع مزبور مبهم است. معنای آن می تواند این باشد که فقط در عصر حاضر، مردان بزرگ یافت می شوند، در حالی که مائو در زمره ی آنان است، یا این که مائو یک مرد بزرگ است. اکثر چینی هایی که این شعر را می خوانند معنای دوم را استنباط می کنند. لذا با اطمینان می توان گفت که مرد بزرگ آرمانی مائو، مردی است که دارای دو صفت دانش و کشورداری باشد؛ و دیگر این که شخص خودش را واجد هر دو صفت می داند: علم و دانش او به صورت آگاهی هایش درباره مارکسیسم - لنینیسم، و نیز استعدادهای ادبی او، و به لحاظ کشورداری نیز سرآمد اَقران است.
در ذهن مائو دو ایدئولوژی متضاد وجود داشت: فئودالیسم و کمونیسم. با این که او یک کمونیست بود، اما افکار یا گرایش های فئودالیستی بر رفتارش چیرگی داشت. مائو نیز همچون سایر امپراتوران بزرگ - همان طور که خود او یادآور شده است - علاقه وافری به عظمت و اشتهار داشت. او شهوت قدرت و آوازه و جاودانگی را داشت. کیش شخصیت پرستی ستایش از او، در دوران حیاتش به اَبعادی افراطی رسید. در حزب و در حکومت، او به عنوان یک پیش کسوت و بنیانگذار (76) عمل می کرد، که معنای جدید این کلمه همانا دیکتاتور است. مائو از سرودن شعر به سبک کلاسیک - میراثی از اشراف دانشمند - لذت می برد، و مشابه آن را در هیچ یک از دیکتاتوری های معاصر ندیده ام. مائو در سال های آخر عمرش به صورت خدایی برای مردم چین درآمد که همواره او را پرستش می کردند؛ همان طور که می دانیم، تمامی امپراتوران پیشین چین نیز منزلتی خدای گونه داشتند و پرستش می شدند. با این که ممکن است استدلال شود که لین پیائو کیش شخصیت پرستی مائو را باب کرد، امّا باورکردنی نیست که مائو از این کار، آگاه نبود و با آن مخالفت کرد. زیرا او به قدر کافی قدرتمند و زیرک بود تا هر چیزی را که دوست نداشت، متوقف نماید. معروف است که امپراتور بنیانگذار سلسله سونگ [چائو کوانگ-یِن] به این صورت امپراتور شد که سرداران او جامه ای زردرنگ بر تَن او کردند. آیا می توانیم بگوییم که این کار برخلاف میل او صورت گرفت و او از امپراتور شدن اکراه داشت؟ عبارت «سوسیالیست فئودال» که در مورد مائو به کار رفت و در سرتاسر چین باب شد، به خوبی بیانگر «حرفه ی همه فن حریفی» (77) او بود.
مایلم این طور فکر کنم که مائو با داشتن استعدادهای یک امپراتور برای تأسیس یک سلسله جدید، قادر بود که یک رژیم جدید، با هر ایدئولوژی را، پدید آورد، حتّی اگر یک رژیم مارکسیست نبود. مع ذالک باید گفت که اعتراف او به این که یک مارکسیست است، شانس موفقیت او را بیش تر کرد زیرا از حمایت اعضای بین الملل کمونیستی (78)، کمونیست های چینی و خارجی، و نیز حزب کمونیست چین، برخوردار شد. در شرایط نوین، جاه طلبی مائو در این بود که دنیایی را که مارکس پیش بینی کرده بود، دگرگون سازد. (79) مائو برای بیان این اندیشه خود، که قبلاً نیز شرح داده شد، عهد کرد که «یک خدای آسمان نو و ماه و ستارگانی نو را پدید آورد.» کامیابی ها و دستاوردهای مائو را می توان از دو جهت بررسی کرد: ویرانگر و سازنده. از حیث ویرانگری، او در قلمروی سیاسی به نابود کردن حکومت کومین تانگ پرداخت. در زمینه اقتصادی، او توانست نظام کهنه چندین قرنی مالکیت خصوصی در جامعه چین را ریشه کن کند. این امر منجر به امحاء تباین و تفاوت آشکار میان ثروتمند توانگر و فقیر فلاکت زده شد. قبضه کردن دولت از طریق وسایل نظامی، که در پی برخی اقدامات ویرانگر حاصل شد، فقط گام اول به شمار می آمد، در حالی که مهم ترین وظیفه همانا سازندگی یک جامعه نو بر طبق اصول مارکسیسم ادراک شده توسط مائو (80)، بود. پس بیایید بررسی کنیم مائو در این مورد چه دستاوردهایی داشت.
از لحاظ سازندگی، طیف وسیعی را باید یادآور شد. تحت رهبری مائو، حکومت کمونیستی چین به وحدت بی سابقه ای در سرتاسر عرض و طول تمامی کشور نایل آمد. در مورد نظام سوسیالیستی که او ایجاد کرد، باید گفت که منزلت اجتماعی [فرودست و پایین] کارگران و دهقانان فقیر بسیار اعتلاء یافت. به همان روال، موقعیت اجتماعی زنان نیز بسیار بالا رفت. موقعیت اجتماعی نظامیان نیز بهبود یافت و مورد احترام مردم قرار گرفتند، در حالی که تفکّر عمومی قدیم باور داشت که انسان های خوب و شایسته هرگز سرباز نمی شوند. در مورد پیشرفت مادّی کشور، پیشرفت هایی حاصل شد، اما این مطلب که آیا می توان این پیشرفت ها را در طی 30 سال، بزرگ و مهم دانست، و این که آیا پیشرفت های مزبور پاسخگوی نیازهای یک دولت نوین بود، نیاز به بررسی و تحقیق بیش تر دارد. به طور کلی باید گفت که کشور چین به صورت یک کشور فقیر باقی ماند، با درآمد سرانه پایین - حتّی در مقایسه با سایر کشورهای در حال رشد. (81)
از لحاظ معنوی، مائو عهد کرد که طبیعت و خمیره انسان [چینی] را از خودپسندی و خوددوستی به از خود گذشتگی و ایثار کمونیستی تبدیل کند. اما به طوری که از گزارش های حجیم چاپ شده در هنگ کنگ، از جمله نشریات چپ گرا، و نیز از گزارش های شهود عینی یعنی چینی های مقیم خارج که به کشورشان مراجعت می کردند، برمی آید، هیچ نوع شواهد و مدارکی وجود ندارد که نشان بدهد نابسامانی های خونین و فاجعه آمیز نظیر انقلاب فرهنگی چین، نشانگر تغییری در خمیره و طبیعت [خود دوست] چینی ها شده باشد. همچنین مائو نتوانسته است انسان های از خودگذشته ای را پرورش دهد که آینده چین را هدایت نمایند.
در زمینه فرهنگی، کتاب های معدودی در دوره رهبری مائو به چاپ رسید. اکثر این کتاب ها در راستای خط فکری رسمی حزب یا نقل قول های مائو بود. مدارس به مدت دهسال تعطیل بودند. یک مربّی کمونیست ماتم گرفته بود که دانشگاه ها فقط رسماً وجود داشت (در واقع، درسنامه های دانشگاهی در سطح درسنامه های دبیرستانی بودند).
نکته مهم و اساسی این است: آیا مائو به ایجاد یک الگوی دائمی سازندگی سوسیالیسم [جامعه سوسیالیستی] کمکی کرد؟ مارکس و اِنگلس درباره شِکل سازمانی جامعه ای که باید جایگزین جامعه کاپیتالیستی شود، و نیز در مورد اقدامات عملی لازم برای نیل به هدف نهایی یعنی جامعه کمونیستی، مطلبی را بیان نکرده اند. (82) [لذا] هر طرح و نقشه مربوط به ایجاد یک جامعه جدید سوسیالیستی، در واقع به علت تخیلی و غیرواقعی بودن آن، به شکست انجامیده است. همچنین لنین نیز علاقه ای به جنبه های عملی جامعه سوسیالیستی نداشت. (83) مائو پس از آن که قدرت نظامی را قبضه کرد، طرح هایی را در راستای سوسیالیسم عرضه کرد که بیش تر جنبه آرمانی و رؤیایی داشت تا طرح های واقعی. تنها الگوی قابل پیروی برای مائو - همان طور که خود او نیز اعلام کرد - اتحاد شوروی بود. وگرنه ناگزیر بود که کورمال کورمال در جستجوی راه حل هایی برای چین باشد. با تیره شدن روابط چین و شوروی در سال 1958 (84)، مائو ناگزیر شد بر منابع چین متّکی شده و سیاست «اتّکاء به خود» را بشدّت دنبال نماید. سیاست معروف به «سه بیرق سرخ» - خط کلّی ساخت سوسیالیستی، کمون های خلقی و جهش بزرگ به جلو - که در سال 1958 آغاز شد، مدیون نبوغ مائو است. ساخت سوسیالیستی فقط یک اصل انتزاعی بود؛ «جهش بزرگ به جلو» قطعاً یک فاجعه بود؛ و کامیابی کمون های خلقی بشدت محل تردید است. اگر ما چین کنونی را بر مبنای حقایق بعدی: قلیل بودن میزان تولید، سست شدن اعتماد مردم به حکومت و سوسیالیسم، و گستردگی ناخشنودی در میان مردم؛ داوری کنیم، آن گاه وسوسه می شویم تا بگوییم که تلاش مائو برای سازندگی سوسیالیسم به شکست انجامید.
کلام استوارت شِرام (85) در سال 1963، حتی امروز هم در مورد مائو مصداق دارد. شِرام می نویسد: «خدمت او به آینده، هرچه که باشد، تردید نیست که تئوری ها و الگوی او در مورد راه منتهی به قدرت در کشورهای توسعه نیافته، همچنان نفوذی را برای سال های دراز در آینده، ایفا خواهد کرد. اما فعلاً این مسأله که آیا او حرفی برای گفتن به چین و سایر کشورهای آسیا، افریقا، و امریکای لاتین در مورد راه و روش صنعتی کردن و نوسازی، دارد، کاملاً بازو قابل طرح باقی می ماند (86).»
حاصل کلام، خدمت مائو به چین، و نیز به کشورهای توسعه نیافته، از چشمگیری ویرانگرتری، که به طرزی خارق العاده آن را به اجرا درآورد - در مقایسه با سازندگی او - برخوردار است. در خصوص ساخت مسالمت آمیز جامعه چین، تقریباً مثل این است که مائو یک ورقه امتحانی سفید را تحویل داده باشد، همان طور که در دوره ی تحصیل خود و به هنگام امتحان هندسه، یک ورقه سفید را تحویل داد. این نتیجه برای خود مائو، و مهم تر از آن، برای نوسازی چین، نتیجه ای ناگوار است. معنای آن نیز اتلاف [منابع] و تأخیر [در نوسازی چین] به مدت سی سال بود.
تصوری که از خطاناپذیری مائو وجود داشت، در سال های پس از مرگ او شروع به از هم پاشیدن کرده است. مردم کم کم می پرسند که مائو چه مزایا و معایبی داشت. نتایج یک چنین ارزیابی هایی از سوی افراد مختلف، و از جمله خود کمونیست های چین، تفاوت های بزرگی را [به لحاظ مزایا و معایب او] نشان می دهد: کسانی هستند که مزایای مائو را بیش تر از معایب او می دانند و به یک نسبت 70:30 معتفدند؛ دیگرانی هم هستند که عقیده ای کاملاً مخالف گروه اول را دارند و به نسبت 30:70 معتقدند؛ همچنین افراد حدّ وسطی وجود دارند که نسبت 60:40 یا 50:50 را قائل هستند. دِنگ شیائوپینگ که از پاسخ دادن به پرسش مزبور طفره می رود، زیرکانه اظهارنظر کرد که تاریخ باید درباره این موضوع تصمیم بگیرد زیرا تاریخ قادر است که نتیجه ای قطعی و عادلانه را به دست دهد، و مردمانی که در آینده زندگی خواهند کرد عاقل تر از ما خواهند بود. رهبران برجسته حزب کمونیست چین، نظیر یِه چیان یینگ (87) و دنگ شیائوپینگ، ضمن اینکه می پذیرند که مائو مرتکب اشتباهاتی و حتّی خطاهای جدّی شد، اما باز هم تأکید دارند که خدمات مائو به چین نوین بی نظیر است. (88)
درباره ارزشیابی دستاوردهای مادّی و معنوی رژیم کمونیستی که در سیطره طرح دیکتاتوری مائو قرار داشت، به همین بسنده می کنیم تا یادآور شویم که بیش ترین زیان وارد شده به چین، در اتلاف منابع انسانی بود. آن چه که چین به طرز مبرمی به آن نیاز دارد همانا نوسازی کشور برای درمان فقر و عقب ماندگی اش است، در حالی که موفقیت در این کار، به منابع انسانی اش بستگی دارد.
اگر ما مشکل چین را از یک دیدگاه تاریخی بنگریم، ملاحظه می کنیم که جنبش نوسازی چین یک روند کند و بطئی را طّی کرده است. نوسازی اساساً شامل صنعتی کردن از طریق رواج راه و رسم غربی است. تاریخ جهان نشان می دهد که [تاکنون] دو انقلاب صنعتی صورت گرفته است. نخستین انقلاب، در میانه ی سده هیجدهم میلادی آغاز شد و تا میانه قرن نوزدهم ادامه یافت، و به تدریج در سراسر اروپا اشاعه و بسط یافت. نخستین انقلاب صنعتی اساساً ماشین را جایگزین کار انسانی کرد. روشن است که چین این فرصت را از دست داد. علاوه بر آن، نوسازی چین به روش غربی، چند دهه پس از ژاپن آغاز شد. معنای اصطلاح دومین انقلاب صنعتی جهان، همانا استفاده وسیع از ماشین های کامپیوتر است [انقلاب کامپیوتر]. این انقلاب، برخی انواع کار ذهنی و فکری را با ماشین های داده پردازی جایگزین کرده است.
پیدایش علم کامپیوتر که در دهه های 1940 و 1950 شروع شد، در دهه 1960 بسرعت پیشرفت کرد. متأسفانه چین در این زمان، دل مشغولی پیکارها و جنبش های انقلابی را داشت. این پیکارها و جنبش ها کلاً باعث انتقال ثروت از یک طیقه اجتماعی به طبقه دیگر شد، به جای اینکه ثروت را برای ملت ایجاد کند. در کارهای ساختمانی، تأکید بر روش های ابتدایی شد، یعنی استفاده از دست ها برای احداث بناهای عظیم و معجزه آسا. «درس گرفتن از تا - چایی» (89) مثال مناسبی از یکی از تلاش های این دوره است. هدف اصلی این جنبش این بود که برای ساختن پل ها، سدها، و سایر کارهای زیربنایی که بسیار مورد نیاز بودند، روش های ابتدایی و به ویژه کار انسانی را به کار گیرند. اگرچه انسان می تواند روحیه کوشا و سختکوش مردم چین را تحسین کند، اما این روشی کارآمد و کارساز در امر نوسازی در قرن بیستم میلادی نمی باشد. در دوره انقلابی، بهترین استعدادهای چین به جای این که به مطالعه علم و تکنولوژی روی آورد که در بردارنده ی صرفه جویی در نیروی کار و افزایش کارآیی است، مردم بر اثر آموزه های مائو، تشویق شدند که روش های نادرست کار فشرده انسانی را بر استفاده از ماشین ترجیح دهند. وضع عقب ماندگی اقتصادی امروز چین را که ناشی از سنّت نوسازی این کشور است، باید به دوش مائو گذارد (90. آن چه که بسیار اسفبارتر است، این است که حتّی سیاست رسمی دولتی نیز در راستای ناچیز شمردن تعلیم و تربیت، کارهای علمی و فرهنگی، و تبعیض نسبت به روشنفکران و حتّی اذّیت و آزار آنان بود. بر اثر سیاست مزبور، بزرگسالان تحصیل کرده در عصر اوج قدرت مائو، نتوانستند کار حرفه ای شان را انجام دهند؛ آنان، سال های شکوفایی عمرشان را به شکل های مختلف تلف کردند. همچنین یک نسل گمشده از جوانان به وجود آمد که از تعلیم و تربیت صحیح بهره ای نبردند و چیزی جز جنگیدن، پیکار و انقلاب نمی دانستند. هنگامی که وقت آن برسد که این نسل عهده دار مسئولیت های بازسازی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بشود، آن گاه خلأ شهروندان کارآمد، با مسئولیت و تحصیل کرده، محسوس خواهد شد.
مائو این استعداد را داشت که با برپایی یک انقلاب، قدرت سیاسی را قبضه کرده و حکومت تازه ای را بنیان نهد که به طرز بی سابقه ای، متمرکز بر قدرت شخصی او بود. اما او علاوه بر آن که نتوانست حیات مادّی و معنوی توده ها را به یک سطح محسوس بر طبق بینش های سوسیالیستی اعتلاء دهد، بلکه همچنین با اشتباهاتی که مرتکب شد، باعث اتلاف عظیم و جبران ناپذیر منابع انسانی از طریق واقعاً نابود کردن دو نسل کامل مردم گردید. با داوری بر مبنای تمامی این حقایق، من با کمال تأسف به این نتیجه می رسم که مائو بیش تر از آن که برای چین سودمند باشد، به آن کشور زیان رسانید.
پی نوشت ها :
1. همان طور که پیش تر شرح داده شد، مردم چین خدای آسمان (تی/ TI) را می پرستیدند و پادشاهان چین را، «پسر آسمان» می نامیدند و پرستش می کردند مقصود این است که مائو از خود، یک خدای پرستش پذیر برای مردم چین ساخت. م.
2. معروف به «مارکسیسم - لنینیسم - مائوییسم». م.
3. roving
4. guerrilla war
5. (Ta-tung)؛ جمهور بزرگ یا مدینه فاضله کنفوسیوسی. (نک: تاریخ فلسفه چین باستان، صفحات 46-47؛ و مفهوم هماهنگی در تاتوییسم، همان منبع، صفحات 119-120). م.
6. Ta-tung shu
7. نک: وِن - شون چی، «منبع ایدئولوژیکی کمون های خلقی در چین کمونیست»، نشریه Pacific Coast Philosophy، شماره 2 (آوریل 1967)، صفحات 62-78. ن.
8. Mao's Pseudo Socialism
9. و. گرباس، سوسیالیسم کاذب مائو (مسکو، خبرگزاری نو وِستی، شماره d)، صفحات 6، 24. ن.
10. Kang Tungpi
11. این ماجرا را Carsun Chang برای من بازگو کرد، و خود او نیز آن را از زبان یکی از بلندپایگان چینی در هندوستان شنیده بود. روایت دیگر این است که مائو مطلب مزبور را در ملاقات با کانگ تونگ پی در کنگره ملی خلق [21-30 سپتامبر 1949] ابراز داشت. ن.
12. اشاره به کتاب «درباره آزادی» است. م.
13. اشاره به کتاب «روح القوانین» است. م.
14. ین فر، راهنمای ترجمه (شانگهای، 1931، انتشارات، Commercial)، صفحه 3. ن.
15. مجموعه آثار مائو، جلد سوم، صفحه 754. ن.
16. مجموعه آثار مائو، جلد سوم، صفحه 778. ن.
17. مائو، «سهم جزم اندیشی»، نشریه Cheng-feng wen-hsien (هنگ کنگ، 1949)، صفحه 17. عبارت داخل گیومه، در چاپ 1953 حذف شده است. ن.
18. نظریه لنین در مورد انقلاب در مشرق زمین. م.
19. مائو، نشریه cheng-feng wen-hsien، صفحه 50. در چاپ جدید آن، عبارت «وگرنه...» حذف شده است. ن.
20. همان منبع، صفحه 10. ن.
21. مجموعه آثار مائو، جلد سوم، صفحه 772. ن.
22. مائو، Wan-sui، جلد دوم، صفحه 464. ن.
23. (class consciousness)؛ این مفهوم مارکسیستی که توسط انگلس و لنین پرورانده شده است، بر ضرورت رشد تخاصم پرولتاریا علیه بورژوازی تأکید می کند و شامل این مراحل است: (1) ایجاد این احساس و فکر در میان کارگران، که آنان یک طبقه اجتماعی مشخّص و برادروار را در داخل یک کشور و یا در سطح بین المللی تشکیل می دهند؛ (2) غرور و سربلندی کارگران از این که به بزرگ ترین طبقه اجتماعی تعلق دارند، و اتحاد و یکپارچگی آنان در اثر مسائل مشترک و پیکار به خاطر آرمان عادلانه است؛ (3) این اعتقاد راسخ که منافع پرولتاریا به گونه ای سازش ناپذیر در تضاد با منافع بورژوازی است؛ و از این رو کارگران باید متحد شده و برای تأمین عدالت اجتماعی و نیل به یک جامعه بدون طبقات، پیکار نمایند. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 78). م.
24. (class struggle یا class war در معنای وسیع تر آن)، یکی از معیارها و اصول اساسی ایدئولوژی مارکسیسم است که بیانگر مسیر تاریخ بشر به لحاظ پیکار میان طبقات اجتماعی متخاصم در سه مرحله از صورت بندی های اجتماعی- اقتصادی (برده داری، فئودالیسم و کاپیتالیسم) می باشد. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 80). م.
25. از 15-27 سپتامبر 1956. م.
26. (Mencius؛ منگ دِزو به زبان چینی)، فیلسوف نامدار چین (372-289 ق.م.). درباره زندگینامه و عقاید او، نک: تاریخ فلسفه چین باستان، صفحات 83-112. م.
27. منسیوس، کتاب دوم، بخش اول، فصل 6، قسمت های 2-4. ن.
28. منسیوس، کتاب دوم، بخش اول، فصل 2، قسمت 24. ن.
29. مجموعه آثار مائو، جلد هفتم، صفحه 17. ن.
30. dictatorship of the proletariat
31. Chiang His-jo
32. Chen Ming-shu
33. Tsing Hua
34. Democratie League
35. Fukien
36. عنوان صحیح آن، «نخستین اجلاس کنفرانس مشورتی - سیاسی خلق چین» است که از 21-30 سپتامبر 1949 [پس از ورود نیروهای مائو به پکن] برگزار شد. در این کنفرانس، نمایندگان تمام احزاب دموکراتیک و سازمان های خلقی، ارتش آزادی بخش خلق و نمایندگان مناطق و ملیت های مختلف، چینی های مقیم خارج از کشور، و سایر وطن دوستان و آزادیخواهان شرکت کردند. در کنفرانس مزبور این تصمیمات گرفته شد: (1) برنامه عمومی کنفرانس به عنوان قانون اساسی (موقت) چین تلقّی شد و تنظیم و تدوین گردید؛ (2) انتخاب اعضای شورای دولتی خلق به ریاست مائو: (3) انتخاب پکن به عنوان پایتخت؛ (4) انتخاب سرود ملی چین و پرچم ملی چین. (نک: تقویم تحولات چین، صفحه 3). م.
37. مائو، wan-sui، جلد دوم، صفحه 147. ن.
38. (Ch'eng-tu)؛ ظاهراً اشاره به دومیّن اجلاس هشتمین کنگره ملی حزب است که در پکن برگزار شد و مسأله تضاد («چنگ-تو») اصولی در جامعه چین مورد بررسی قرار گرفت. (نک: تقویم تحولات چین، صفحه 50). م.
39. (acre)؛ واحد اندازه گیری زمین، معادل با 4047 متر مربع. م.
40. (catty)؛ واحد وزن در چین به میزان 500 گرم. م.
41. (generalismo)؛ سرفرماندهی کل نیروهای مسلح (عنوانی که معمولاً برای سران برخی کشورها به کار می رفت، مانند استالین، فرانکو و چیانکایشک). م.
42. (rightists)؛ بورژواها. م.
43. Liang Shu-ming
44. Chen Ming-shu
45. (Yu یا Ta Yu) بنیانگذار سلسله «هسیا» (Hsia)، این سلسله در سال های 2025-1707 ق.م، بر چین حکومت کرد و نخستین سلسله تاریخی چین محسوب می شود. م.
46. (Mo-tzu یا Mo Ti) فیلسوف نامدار چین (480 یا 465-390 ق.م،). فلسفه او موسوم به «موییسم» است و بر دوستی و محبت و صلح طلبی استوار است. (نک: تاریخ فلسفه چین باستان، فصل 6). م.
47. مائو، منبع پیشین، صفحات 155-156. ن.
48. Hua Kuang
49. han-shu
50. Liang chi-chao
51. موسوم به «لیو پانگ» (liu pang). (نک: تاریخ آسیا، صفحه 49). م.
52. افلاطون در کتاب جمهوریت می نویسد: «بهترین دولت، آن دولتی است که توسط یک فیلسوف اداره شود؛ حاکم، حکیم باشد یا حکیم، حاکم.». م.
53. statecraft
54. shu
55. highbrow
56. fine arts
57. این کلمه در اصل به معنای ماهر و زبردست، و مجازاً به معنای زیرک و نیرنگ باز است. م.
58. (Book of History؛ و shu ching به زبان چینی)؛ اثری است منسوب به کنفوسیوس، و شامل یکصد سند تاریخی برای مطالعه تاریخ، سیاست و اندیشه در چین باستان. (نک: تاریخ فلسفه چین باستان، صفحات 23-24). م.
59. منسیوس، با ترجمه انگلیسی D.C. Lau، صفحه 63. ن.
60. معروف است که کنفوسیوس در سن پنجاه سالگی در دستگاه حکومت شاهزاده حکمران «لو» به شغل وزارت اشتغال یافت و حتی به مقام وزیر اعظم نیز نائل آمد.(نک: تاریخ جامع ادیان، صفحه 245). م.
61. Chou Yang
62. چو یانگ، نشریه Jen-min Jih-pao، 10 ژانویه 1976.ن.
* در سال 1959، کتابی تحت عنوان «تاریخ مختصر فلسفه چین» توسط رژیم کمونیستی این کشور منتشر شد و فلسفه قدیم این کشور (از جمله فلسفه کنفوسیوس) را فلسفه ای ارتجاعی و در خدمت به فئودالیسم و اشراف چین دانست. (نک: تاریخ جامع ادیان، صفحات 274-275). م.
63. در ژانویه 1934. م.
64. در جریان انقلاب فرهنگی چین و در پیکار با لیوشائوچی. م.
65. T.F. Tsiang
66. در سال های 1945-1949؛ پیکار میان حزب کمونیست و کومین تانگ پس از شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم. م.
67. Wu-Han
68. Shih-chia-chuang
69. Tsing Hua
70. در منبع نسبتاً معتبری که در اختیار نگارنده است، اشاره ای به مرگ وو-هان نشده است. در این منبع آمده است: «وو-هان (1909- ) معاون شهردار پکن و تاریخ نگار چینی. او در سال 1966 (در جریان انقلاب فرهنگی چین) نمایشنامه ای را تحت عنوان «های هویی از شغل خود برکنار می شود» نگاشت، که در واقع ماجرای برکناری دِنگ تِه هُوای توسط مائو بود؛ و همین موضوع باعث شد که وو-هان مشمول پاکسازی شده و از شغل خود برکنار شود.» (نک: سیاست چین و انقلاب فرهنگی، صفحه 316). م.
71. Peng teh-huai (1898-1974)؛ از نظامیان برجسته در ارتش سرخ چین بود. پس از تأسیس جمهوری خلق چین، فرمانده نیروهای چینی در جنگ کره (1950-1953) بود. در 1949، معاون وزیر دفاع شد، و در 1955 به درجه ی مارشالی ارتقاء یافت. نامبرده در سال 1959 از «سیاست جهش بزرگ به جلو» مائو انتقاد کرد و لذا از مقام خود برکنار شد لیکن عضویت او در حزب هم چنان باقی بود. در سال 1966 (در جریان انقلاب فرهنگی چین) توسط گاردهای سرخ بازداشت شد و به زندان افتاد و در سال 1974 در اثر شکنجه شدید، در زندان درگذشت. در پلنوم یازدهمین کمیته مرکزی حزب (دسامبر 1978) از او اعاده حیثیت شد. (نک: جمهوری خلق چین، صفحات 420-421). م.
72. چو ئن لای در هشتم ژانویه 1976 در اثری بیماری درگذشت. او به هنگام مرگ، این پُست ها و مشاغل را به عهده داشت: معاون کمیته مرکزی حزب، نخست وزیر، رییس کمیته های کنفرانس مشورتی - سیاسی خلق چین. (نک: تقویم تحولات چین، صفحه 125). م.
73. Dick Wilson
74. دیک ویلسون، مائو، امپراتور مردم (لندن، انتشارات هاچینسان، 1979). ن.
75. بنیانگذاران سلسله های مزبور به ترتیب عبارتند از: سو-مایِن، لیو پانگ، لی یوآن، چائو کوانگ-یِن. م.
76. patriarch
77. versatile career
78. (communist international)؛ جنبش برداری کمونیسم جهانی که بر سرشت بین المللی و منافع جنبش طبقه کارگر تأکید کرده و متضمن آرمان های غایی امحاء مرزهای ملی تحت حکومت کمونیسم کامل بر جهان است. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 93). م.
79. اشاره به گفته ی معروف کارل مارکس (آخرین سطر از «تزهایی درباره فویرباخ») است: «فیلسوفان تاکنون به صور مختلف به تفسیر و تعبیر جهان پرداخته اند، و اینک وقت آن رسیده است که جهان را دگرگون کرد.» م.
80. واژه ی صحیح و دقیق آن، «مارکسیسم - لنینیسم - مائوییسم» است. م.
81. البته نباید فراموش کرد که جمعیت چین در طی این سی سال، از رقم ششصد میلیون نفر به 990 میلیون نفر بالغ شد، و در یک تحلیل اقتصادی، یک چنین جامعه پرجمعیتی (همچون جامعه هندوستان) تمامی مزایای توسعه اقتصادی را می بلعد. از این رو، در دوران پس از مائو، سیاست تنظیم خانواده به اجرا درآمد. از سوی دیگر، ساختار اقتصادی چین (به ویژه در بخش صنایع سنگین) از استحکام زیادی برخوردار شد. راه ندادن چین به بازار بین المللی (به دلایل سیاسی) یکی از علل عمده فقیر باقی ماندن این کشور بود. تحولات معکوسی که از 1976 به بعد صورت گرفته است نشانگر تقویت بنیه اقتصادی چین در سطح بسیار وسیعی است (سومین کشور قدرتمند اقتصادی آسیا پس از ژاپن و کره جنوبی). م.
82. مارکس و اِنگلس درباره اصول حاکم بر یک جامعه سوسیالیستی، مطالب کلی را بیان کرده اند اما در خصوص شکل سازمانی آن و اقدامات عملی که باید صورت گیرد، مطلبی را به صورت منظم و منسجم ابراز نداشته اند. دلیلش این است که این دو شخصیت، در طول حیات خویش فقط شاهد پیدایش و سقوط کمون پاریس 1871 بودند. م.
83. اشاره نویسنده به «اقتصاد کمونیستی» در سال های 1918-1921 است. این اقتصاد که با توجه به روند جنگ داخلی روسیه، پی ریزی شد، نتایج بسیار بدی به بار آورد، به طوری که لنین ناگزیر شد برنامه جدید اقتصادی («نِپ») را در سال 1921 به اجرا درآورد. م.
84. (نک: جمهوری خلق چین، صفحات 155-166). م.
85. Stuart Schram
86. استوارت آر. شِرام، تفکر سیاسی مائوتسه تونگ (نیویورک، انتشارات پریگر، 1963)، صفحه 84. ن.
87. Yen chien Ying (1898-1986) وزیر دفاع چین و رییس کمیته دائمی مجلس خلق. م.
88. در ششمین اجلاس یازدهمین کمیته مرکزی حزب کمونیست چین (27-29 ژوئن 1981)، قطعنامه ای تحت عنوان «موضوعات خاص در تاریخ حزب از هنگام تأسیس جمهوری خلق چین» به تصویب رسید و طی آن، درباره مائو این گونه داوری شد: اقدامات او در سال های پیش از 1949، مبتنی بر بینش های صحیحی است. از سال 1949 تا تبلیغات و مبارزات ضد دست راستی 1957، خط مشی او مورد تأیید است. از سال 1957 تا 1966، مائو اشتباهات بزرگی را مرتکب شد. از 1966 تا 1976، به اقداماتی دست زد که فاجعه آمیز بودند. از روحیه نخوت مائو و اعتماد مفرط وی به شخص خودش، که به تحقیر حزب و نادیده گرفتن دموکراسی حزبی انجامید، انتقاد شد. این قطعنامه، نتیجه گیری کرد که با نگرش به کّل اقدامات مائو، سهم او در انقلاب چین، بیش تر از اشتباهات وی بوده است همچنین تأکید شد که افکار مائو باید همچنان راهنمای عملکرد حزب باشد. (نک: جمهوری خلق چین، صفحات 302-303؛ تقویم تحولات چین، صفحات 161-162). م.
89. ta-chai؛ هدف و آرمان بزرگ. م.
90. لازم به یادآوری است که مائو جمعیت عظیم چین را یک عامل ژئوپولیتیکی به شمار می آورد و آن را یکی از ارکان مهم قدرت چین می دانست؛ در حالی که در دهه 1960، پیدایش سلاح های دوربُرد و دارای تأثیر ویرانگری وسیع، اهمیت عامل انسانی را در جنگ زیر سئوال برده بود. به نظر می رسد که بینش های نظامی و اقتصادی مائو، کارایی پاسخگویی به مسائل نوین را نداشت. م.