نقد اندیشه مارکس

کارل مارکس از جمله جامعه شناسانى است که در باب منشأ نیاز انسان به آموزه ها و باورهاى دینى به صورت جسته و گریخته سخن گفته است. نظریه ى تکامل اجتماعى و تفسیر جامعه شناسى وى از دین، از یک سو بر دیالکتیک هگل و فلسفه ى تاریخ و منطق دو قطبى (تز و آنتى تز) استوار بود و، از سوى دیگر، از نظریات داروین و لامارک و هم چنین شرایط اقتصادى و اجتماعى قرن 19 انگلستان تأثیر پذیرفته بود. مهم ترین بیانیه ى کمونیسم وى متضمن تضاد اجتماعىِ ناشى از نبرد
شنبه، 3 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد اندیشه مارکس
نقد اندیشه مارکس
نقد اندیشه مارکس

نويسنده: عبدالحسین خسرو پناه

دیدگاه مارکس

نظریه ى مارکس درباره ى انتظار بشر از دین چیست و چه اشکالاتى بر آن وارد است؟
کارل مارکس از جمله جامعه شناسانى است که در باب منشأ نیاز انسان به آموزه ها و باورهاى دینى به صورت جسته و گریخته سخن گفته است. نظریه ى تکامل اجتماعى و تفسیر جامعه شناسى وى از دین، از یک سو بر دیالکتیک هگل و فلسفه ى تاریخ و منطق دو قطبى (تز و آنتى تز) استوار بود و، از سوى دیگر، از نظریات داروین و لامارک و هم چنین شرایط اقتصادى و اجتماعى قرن 19 انگلستان تأثیر پذیرفته بود. مهم ترین بیانیه ى کمونیسم وى متضمن تضاد اجتماعىِ ناشى از نبرد طبقاتى بود، تضاد دایمى و رو در روى میان افراد آزاد و بردگان، نجبا و اعیان، اربابان و رعایا، استادکاران و شاگردان، ستمگران و ستمدیدگان که در تاریخ اجتماعى بشر ثبت گردیده است.[1]
از نظر مارکس، جامعه از دو بخش «زیرساخت» و «روساخت» تشکیل شده است. نیروهاى تولیدى، که شالوده ى اصلى اقتصاد جامعه را تشکیل مى دهند، زیرساخت اند و روابط تولیدى، شامل امورى چون: ارزش ها، ایدئولوژى، هنر و فلسفه، روساخت هستند و تحت تأثیر مستقیم زیرساخت قرار دارند.[2] از نظر مارکس، تحول تاریخى جامعه ى بشرى، بر اساس شیوه ى نظام هاى تولیدى است که به سه مرحله ى گذار منشعب مى شود: دوران اشتراکى نخستین، دوران طبقاتى و دوران اشتراکى نهایى.[3]
ریمون آرون دراین باره مى گوید:
به طور کلى توسعه ى زندگى اجتماعى، سیاسى و فکرى، زیرِ سلطه ى شیوه ى تولید زندگى مادى قرار دارد. آگاهى آدمیان تعیین کننده ى هستى آن ها نیست، بلکه هستى اجتماعى آنان است که آگاهى شان را تعیین مى کند.[4]
از نظر مارکس، دین اساساً محصول یک جامعه ى طبقاتى است و طبقه ى حاکم آن را اختراع کرده است;[5] بنابراین، دین، ریشه در مسائل اجتماعى و اقتصادى و در واقع، ریشه در ازخودبیگانگى انسان دارد; زیرا در جامعه ى طبقاتى، انسان ها از خود بیگانه اند. البته گاهى مارکس دین را ساخته ى دست قدرتمندان در راستاى چپاول محرومان معرفى مى کند و گاه آن را نوعى رفتار دفاعى مى داند که محرومان براى توجیه و تحمّل وضع و شرایط موجود و به امید بهشت موعود به آن رومى آورند. از نظر او، دین تریاک و افیون ملت هاست و البته گاهى دین را محصول جهل و نادانى انسان در برابر طبیعت مى داند;[6] نتیجه آن که، این انسان است که دین را مى سازد، تا وضع نامطلوب موجود را غیرواقع بینانه، توجیه کند، یا در مسیر چپاول محرومان از آن مزد بگیرد و یا جهل و نادانى را موقتاً برطرف سازد; یعنى تمام کارکردهاى دین، منفى و مضر است. انگلس در تعریف دین مى نویسد:
دین چیزى نیست جز بازتاب تخیّلى نیروهاى خارجى حاکم بر زندگى روزانه در ذهن انسان ها، که طى آن، نیروهاى زمینى صورت نیروهاى فراطبیعى را به خود مى گیرند.[7]
بدین ترتیب، مارکس در مقام بیان ثمرات نقد دین مى گوید:
نقد دین، انسان را از توهم درمى آورد و وادارش مى سازد تا مانند انسانِ توهّم زدوده و سرعقل آمده بیندیشد و عمل کند و واقعیت زندگى اش را شکل بخشد و برمدار ذات خویش و یا در واقع دور خورشید انسان چرخ بزند.[8]
به عقیده ى او دین گرایش سرشت بشرى نیست، بلکه محصول مقتضیات خاص اجتماعى است.[9] بدین ترتیب، مارکس هیچ گونه نیاز واقعى براى بشر نسبت به دین قایل نمى شود و هر گونه انتظار صحیح را نفى مى کند; زیرا واقعیتى براى آن قایل نیست و بدین سبب، تنها کارکردهاى منفى براى آن برمى شمارد.

نقد و بررسى دیدگاه مارکس

نظریه ى دین پژوهى مارکس را از زوایاى مختلفى مى توان نقد و بررسى کرد، که به چند نکته ى ذیل بسنده مى کنیم:
1. نه تنها دلیلى وجود ندارد که اقتصاد را منشأ منحصربه فرد تحولات فکرى و اجتماعى بدانیم، بلکه لااقل مى توان گفت، پاره اى از معارف بشرى، بدون استناد به چرخ تولید و با استمداد از فرایند تفکر و ربط گزاره هاى نظرى به بدیهیات، تحصیل مى شوند و هم چنین در مواردى، با تحولات اقتصادى و تولیدى، هیچ گونه تغییر معرفتى در این دامنه پدید نمى آید.
2. مارکس هرگز دین را به طور کامل مطالعه نکرده و برداشت او از دین برگرفته از متون اصیل دینى و پیام و رسالت و اهداف دین نبوده است. او تنها با مطالعه ى آثار پاره اى از متألهان و حکیمان قرن نوزدهم، به شناختى اجمالى از دین دست یافته است. به گفته ى گیدنز:
مارکس، هرگز مذهب را به تفصیل مطالعه نکرده است. اندیشه هاى او اکثراً از نوشته هاى تعدادى از مؤلفان علوم الهى و فلسفى اوایل قرن نوزدهم سرچشمه مى گیرد.[10]
بنابراین، دیدگاه وى در مسائل مختلف دین پژوهى، از جمله مسئله ى انتظارات بشر از دین، صحیح نمى باشد.
3. نقد دیگر بر مارکس این است که وى دو موضوع دین و دین داران را با هم خلط کرده است; حال آن که با ارزیابى رفتار دین داران نمى توان به نفى یا اثبات دین منتهى شد. افزون بر این، وى از جنبه ها و ویژگى هاى مثبت دین داران نیز غفلت نموده و در واقع از نظر سیاسى و مقاصد ایدئولوژیکى به دین نگریسته[11] و حکم یک منطقه و عصر خاص را بر سایر زمان ها و مکان ها سرایت داده است.
زتیلین در این باره مى گوید:
مارکس و انگلس، همانند تکامل گرایان عصر خویش، با گزینش نمونه هایى متعلق به زمان ها و مکان هاى متفاوت، مراحل تکامل خودشان را مى سازند.[12]
به عبارت دیگر، نمى توان از تحقق پاره اى از جریانات در غرب، یک حکم کلى را استنباط و آن را به تمام ممالک دیگر سرایت داد.
4. نظام اعتقادى و ارزشى ادیان آسمانى حاوى مضامین ظلم ستیزانه و انقلابى بسیارى است و شواهد تاریخى فراوانى نیز از مخالفت ادیان آسمانى با ظلم و ظالم حکایت مى کنند; هم چنین اکثر پیروان ادیان حق، محرومان و مستضعفان بودند که همواره با ستمگران و استثمارگران در ستیز به سر مى بردند و علت اصلى مخالفت کافران و مشرکان با ادیان آسمانى حفظ موقعیت برتر اقتصادى و سیاسى و اجتماعى خود بوده است; بنابراین، احتمال اختراع دین از سوى استثمارگران براى حفظ منابع قدرت و نیز از طرف مستمندان و ضعفا براى توجیه وضع موجود، نفى مى گردد. بى شک در طول تاریخ، ستمگرانى به منظور خاموش ساختن فریاد پابرهنگان به تحریف پاره اى از حقایق دینى پرداخته و مقام و منزلت خویش را الهى و آسمانى جلوه داده اند و تاریخ دینى مسیحیت حاکى از این مطلب است; ولى این واقعیت تاریخى نباید مانع شناخت ادیان حقیقى گردد.
5. چه بسا افرادى، بدون این که در شرایط سخت اقتصادى قرار گیرند، یا در پى دفاع از فعالیت هاى اقتصادى باشند و یا این که گرفتار جهلى باشند، در راه سلامت و استحکام عقاید دینى مى کوشند و براى آن جان فشانى مى کنند; بنابراین، همیشه اندیشه و ایدئولوژى زاییده ى عقاید اقتصادى نیست.
نتیجه ى سخن آن که، با نقد دیدگاه مارکس در باب دین، نگرش منفى او در مسئله ى انتظار بشر از دین نیز نفى مى گردد

پي نوشت :

[1]. غلامحسین توسلى، نظریه هاى جامعه شناسى، (تهران: انتشارات سمت، 1369)، ص 104.
[2]. ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعه شناسى، ترجمه ى باقر پرهام، ص 164.
[3]. حسین تنهایى، در آمدى بر مکاتب و نظریه هاى جامعه شناسى، (گناباد: نشر مرندیز، چاپ دوم، 1374)، ص 248.
[4]. مراحل اساسى اندیشه در جامعه شناسى، ص 163.
[5]. همیلتون ملکم، جامعه شناسى دین، محسن ثلاثى، (مؤسسه ى فرهنگى انتشارات تبیان)، ص 139.
[6]. ر.ک: سید محمد باقر صدر، اقتصادنا، (بیروت: دار التعارف للمطبوعات)، ص 113.
[7]. جامعه شناسى دینى، ص 143.
[8]. همان، ص 143.
[9]. همان، ص 145.
[10]. منوچهر صبورى، مبانى جامعه شناسى، (تهران: نشر نى، چاپ اول)، ص 491.
[11]. جامعه شناسى دینى، ص 148.
[12]. ام ایرونگ زتیلین، آینده ى بنیانگذاران جامعه شناسى، ترجمه ى غلامعباس توسلى، (تهران: نشر قومس، چاپ اول، 1373)، ص 18





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما