در واقع تعالیم کانت بود که هگل(1) (1831-1770) را به جستجوی یک مبنای مابعدالطبیعه برای سیر تاریخ واداشت و در آن باره اثری بوجود آورد که آن را می توان جسورانه ترین طرح ایدئالیستی یک فلسفه تاریخ خواند. به اعتقاد هگل تاریخ عقده یی دارد که آن را می بایست فیلسوف بگشاید. از آنکه مورخان چون نتوانسته اند این عقده را بگشایند و بیشتر همت خود را صرف ضبط و نقل حوادث کرده اند. وی در کتاب خویش موسوم به فسلفه حق(2) و کتاب دیگری بنام خطابه هایی در باب فلسفه تاریخ(3) که بعد از مرگ وی منتشر شد کوشید تاریخ و سیر حرکت آن را توجیه کند. نزد هگل وجود عبارتست از گسترش یافتن آنچه وی در فلسفه خویش آن را «ایده»(4) می خواند- یعنی تصور یا مثال. این «ایده» فقط وقتی تمام واقعیت خود را احراز می کند که فعلیت و گسترش بیابد و این تحقیق و گسترش «ایده»، هم در مکان صورت می گیرد و هم در زمان. وقتی «ایده» در مکان گسترش پیدا کند «طبیعت» می شود و چون در زمان گسترش بیابد «روح». تاریخ - یعنی آنچه وی «تاریخ جهانی»(5) می خواند- نیز عبارتست از گسترش یافتن روح در زمان. اما چون جوهر روح عبارتست از آزادی پس تاریخ چیزی نیست جز گسترش و پیشرفت خودآگاهی در آزادی. باید به خاطر داشت که تمام دستگاه فلسفی هگل بر این سه پایه است: ایده - طبیعت، و روح. در حقیقت «ایده» عبارتست از واقعیت متحرک عالم که آنچه «مقابل» آنست عبارتست از طبیعت. اما طبیعت در سیر از مراحل جماد، نبات، و حیوان به انسان می رسد که در خود آگاهی وی «ایده» نیز از خویشتن آگاه می شود. این خود آگاهی «ایده» عبارتست از روح و گسترش خود آگاهی آن عبارت است از تاریخ. بدینگونه بین «ایده» و تاریخ پیوند ارتباط هست چون ایده تعبیری از اراده خداست و آن خود تنها از طریق تاریخ، خود آگاهی پیدا می کند پس هگل نیز مثل هردر به این نتیجه می رسد که غایت و هدف از سیر تاریخ تحقق آن امریست که خداوند برای عالم در نظر دارد؛ و بدینگونه هگل هم مثل هردر به حکمت بالغه می رسد و مشیت الّهی. نهایت آنکه «ایده» که اراده خدا است چون فقط از طریق تاریخ به خود آگاهی می رسد، بعضی شارحان هگل گفته اند پس تاریخ آنگونه که این فیلسوف در نظر دارد چیزی نیست جز «اتوبیوگرافی(6) خداوند» (7) باری چون جوهر روح، آزادی است تاریخ جهان هم عبارت خواهد بود از توسعه کمی و کیفی آزادی بشری در اشکال مختلف سازمانهای اجتماعی. هگل گسترش کامل و تمام عیار روح را هم در وجود دولت مجسم می یابد. بعقیده وی حتی دولت عبارتست از «ایده» خدایی بدانگونه که در روی زمین تحقق می یابد(8). هگل خاطر نشان می کند که تنها بوسیله دولت است که فرد آزادی می یابد و از آن بهره مند می شود و این تقریباً همان قول کانت است که دولت را حلقه ارتباط بین تمایلات جامعه گرایی و جامعه گریزی انسان می یافت. باری خود آگاهی روح که جوهرش عبارت از آزادی است در معنی تمام واقعیت تاریخ جهانی را تشکیل می دهد و اقوام عالم در نیل بدین خود آگاهی تفاوت داشته اند و در طی زمان به کمال آن رسیده اند یا می رسند. این مرحله کمال بعقیده هگل مرحله ایست که قوم ژرمن بدان رسیده اند و تجسم کامل آن در زمان وی عبارت بوده است از دولت پروس. بموجب پندار هگل یونانیها نخستین قومی بودند که به این آزادی شعور پیدا کردند اما آزادی در نظر آنها شامل تمام مردم نمی شد فقط «بعضی» بودند که از آزادی بهره داشتند چنانکه نزد اهل مشرق نیز به تعبیر هگل آزادی فقط به «یک تن» محدود بود. اولین بار تنها اقوام ژرمن بودند که بهدایت آیین مسیح به این نکته برخوردند که تمام مردم آزادی دارند. معهذا برای تحقق این نکته انسانیت به طی مراحل طولانی نیاز داشته است و از اینجاست که نزد هگل تاریخ جهان عبارتست از پیشرفت و ترقی آزادی در خود آگاهی(9). البته شهوت و علایق فردی در تحقق این خود آگاهی تأثیر قطعی ندارند. سیر تاریخ هدفهای کلی و غیر فردی را دنبال می کند و برای آنکه منافع و علایق فردی و شخصی با هدفهای عام و کلی سازگار شود وجود دولت ضرورت می یابد. امر دیگری که نیز بعقیده هگل در ایجاد سازگاری بین این دو عامل تأثیر دارد اشخاص فوق العاده اند، افراد متعلق به تاریخ(10) - مثل قیصر و امثال او. درست است که این افراد نیز در ظاهر برای منافع و علایق شخصی کار می کنند و حتی خود آنها نیز تصور دیگری ندارند اما به عقیده هگل حاصل کار آنها در حقیقت عاید مقاصد و مصالح عمومی می شود. بدینگونه اشخاص فوق العاده در واقع تجسم روح تاریخ جهانی بشمارند، اقوال و اعمال آنها بهترین اقوال و اعمال عصرشان بشمار می آید، خطاهای شخصی آنها نیز چندان در خور ملامت(11) نیست. اینجاست که هگل فکر اصالت دولت را به بعضی احزاب «قدرت جوی» الهام می دهد و اندیشه مرد برتر و قهرمان پرستی را به نیچه و کارلایل. در واقع بر خلاف شیوه فکر هگل - دیالکتیک - که انقلابی است، اصل تعلیم او بکلی محافظه کارانه است - و حتی کهنه گرای. آراء وی در باب فلسفه تاریخ نشان می دهد که فلسفه تاریخ همیشه ممکن است از تاریخ واقعی دور بماند و سردرگم استدلالها باشد و احتجاجات. با اینهمه، هگل در عین آنکه مستغرق دنیای ذهنیات خویش است گه گاه چنان از حوادث و احوال روزگار خویش متأثر می شود که رشته منطق خود را نیز بکلی از دست می دهد. چنانکه تحسین و اعجابی که نسبت به دولت ولینعمت خویش - پادشاه پروس- اظهار می کند او را بقدری از منطق منحرف می سازد که نتیجه می گیرد نه فقط دولت پروس تجسم کمال مطلوب دولت واقعی است بلکه در عالم، هر قوم که دولت ندارد در تاریخ جهان نقشی بجا نمی آورد و بدینگونه یک فیلسوف که دم از گسترش بطئی خود آگاهی آزادی می زند هم آینده را از چشم انداز این گسترش بطئی خارج می کند - هم دوره ماقبل تاریخ را. باری، تصوری که هگل از فلسفه تاریخ دارد با آنکه بقول ترولچ یک تصور منطقی است(12) ولیکن با واقعیت چندان تطابق ندارد و وقتی انسان تحقیقات او را در باب تاریخ جهانی می خواند گه گاه شک می کند که این اقوال اصلاً با واقعیت تاریخ انطباق پذیر تواند بود. اینکه تأثیر هگل در مورخان بعد از عهد او بسیار محدود بوده است شاید تا حدی بدان سبب بود که فلسفه تاریخ او بر تاریخ واقعی کمتر تکیه داشت تا بر استنباطها و استدلالهای فلسفی و شاید عکس العمل همین گونه احوال بود که بعد از وی مورخان آلمان را بیشتر متوجه بررسی وقایع کرد - تا متوجه به قضاوتهای کلی. با اینهمه آنچه را کارلایل در ستایش قهرمانان به وی مدیون است نباید نادیده گرفت. چنانکه والت ویتمن(13)، شاعر و نویسنده امریکا - هم در ارزیابی دموکراسی از او متأثر است اما جالبترین نتیجه یی که از تعلیم هگل - اما مخصوصاً از منطق او - حاصل شده است عبارت است از مکتب مادی کارل مارکس(14).
این تعلیم مادیترین توجیه فکر ترقی را عرضه می کند - و ماده گرایی تاریخی خوانده می شود. در آنچه مربوط به اندیشه ترقی انسانی است، تعلیم این مکتب بر نوعی خوشبینی مبتنی است. کارل مارکس (83-1818) که از هگلیان چپ بشمار می آمد دستگاه فلسفی هگل را کنار گذاشت و از شیوه دیالکتیک وی نیز آنچه را جنبه ایدئالیسم داشت طرد کرد. تعلیم او در آنچه به تاریخ و انسانیت مربوط است بوسیله فریدریش انگلس (95-1820) دوست و همکار مارکس، «ماده گرائی تاریخی» نام گرفت- و در تاریخ فلسفه هیچ مکتب تاریخ نگری این اندازه موافق و مخالف نداشته است(15). مارکس آراء خویش را در باب تاریخ در کتابهای مختلف بیان کرده است اما در دیباچه نقد اقتصاد سیاسی(16) خلاصه روشنی از آنها آورده است. بموجب این دیباچه ساختمان اقتصادی جامعه پایه یی است واقعی که آنچه به حقوق و سیاست ارتباط دارد همه بر روی آن بوجود می آید و صورتهای مشخص وجدان اجتماعی نیز با آن تناسب دارد. بدینگونه، وی سیر تاریخ را مبنی بر احوال اقتصادی می شمرد و حوادث تاریخ را بوسیله فرضیه «کشمکش طبقات» توجیه می کند. همین کشمکش است که باعتقاد وی جوامع انسانی را از مراحل برده داری و فئودالیسم به سرمایه داری می کشاند و استثمار انسانی را در جامعه طبقاتی ممکن می سازد. تعلیم وی، که هر یک ازین مراحل سه گانه را فرآورده ضروری مجموع اسباب و شروط مرحله قبلی می یافت با تکیه بر آنچه جبر تاریخ نام دارد دگرگونیهای آینده جامعه سرمایه داری را از طریق عقلی قابل پیشگویی اعلام کرد و بدینگونه مادیترین تفسیر را از آنچه بنام تاریخگرایی می خوانند عرضه کرد. بموجب این تفسیر مادی پدیده هایی که در عالم هست در ظهور و تکامل خویش بطور ضرورت از مجموع شرایط و اوضاع تاریخی محیط پیرامون خویش برمی آیند و احوال فعلی تمام این پدیده ها از عوامل معین و دقیق مادی که مجموع آنها در شرایط معین حاصل بوده است بوجود آمده است. به عبارت دیگر تمام پدیده های اجتماعی و انسانی را می باید بمثابه فرآورده ضروری و اجتناب ناپذیر سیر و جریان تاریخ تلقی کرد و جالب آنست که تاریخگرایی با آنکه خود بهیچوجه محدود به این تفسیر مادی نیست پیروان مادیگری تاریخی آن را جزو لازم و انفصال ناپذیر طرز تفکر خویش می شمارند و انکار آن بلکه هر نوع تعبیر دیگری را که از آن کنند مردود و از ویژگیهای بارز بینش ایدئالیستی معاصر می شمارند(17).
معهذا، تمام اعتراضهایی هم که براندیشه تاریخگرایی وارد آمده است به رد عقاید مارکس یا نفی تفسیر مادی آن نظر ندارد. اما آنچه کارل پایر در رساله فقر تاریخگرایی(18) به رد آن می پردازد چون مخصوصاً به رد جبر تاریخ و دفع قول کسانی که پیشگویی علمی در تاریخ را ممکن می شمارند متوجه است در واقع بیشتر به نقد همین تفسیر مادی نظر دارد و بدینگونه در مجموع بحث فقط به جنبه هایی محدود از مفهوم وسیع تاریخگرایی می نگرد(19).
طرفه آنست که تاریخگرایی هم خود تاریخ دارد و در یک تفسیر محدود معین خلاصه شدنی نیست. از جمله، در حالیکه بعضی متفکران چون بندتوکروچه و کالینگوود آن را همچون یک نوع تفسیر مسیحی تاریخ تلقی کرده اند(20) پاپ پیوس (21) دوازدهم بسبب هرج و مرجی که از قول بدان در عقاید دینی و اخلاقی حاصل تواند شد، در جریان یک کنگره تاریخ که بسال 1955 در شهر رم منعقد بود این طرز فکر را نفی کرد و آن را با بینش کاتولیک و با هر آیینی که قایل به وجود خدا باشد مغایر شمرد(22).
پی نوشت ها :
1- Hegel, G.w.F.
2- Grundlinien der Philosophic des Rechts, 1821.
3- Vorlesungen uber die Philosophie der Geschichte, 1848.
4- Idee
5- Weltgeschichte
6- Autobiography of God
7- S. Hook, From Hegel to Marx, New York 1950/36
8- درباره تلقی هگل از دولت رجوع شود به کتاب فلسفه هگل، نوشته و. ت. سیتس، ترجمه دکتر حمید عنایت/611-589؛ سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ج 3 چاپ اول/ 68-64 در واقع نه فقط خود هگل بسبب تلقی محافظه کارانه یی که از مفهوم «دولت» داشت نزد مخالفان خویش «فیلسوف رسمی» خوانده شد بلکه جناح راست پیروان هگل در دنبال همین طرز تلقی از دولت تاریخ دولت یا بعبارت دیگر تاریخ سیاسی را عالی ترین و واقعی ترین تاریخ اعلام کردند و بعضی از آنها مثل جنتیله فیلسوف فاشیست ایتالیایی مدعی شد که تاریخ واقعی انسان همان تاریخ دولت است، از آنکه دولت در واقع تجسم تمام فعالیت روح است و بحقیقت عبارتست از خود تاریخ. چنانکه تمام انواع دیگر تاریخ از تاریخ هنر و تاریخ دین امور انتزاعی هستند و صورتهایی از حیات روح که تجسم تمام آنها عبارتست از دولت. برای تفصیل بیشتر درین باب رجوع شود به:
F. Battaglia, La Valeur Dans L'histoire/149
9- Hegel. Vorlesungen uber Der Philosophie Der Geschichte, Werke, Bd IX, 24
10- Welthistorischen individuellen
11- R. S. Hartman. Reason in History/XXVII-XXXVII
12- E. Troeltsch, Historismus/243 ff.
13- Whitman, w.
14- نگاه کنید به H. see OP. Cit./46 معهذا برخی از شارحان گفته اند آنچه از قول هگل برمی آید فقط این است که دولت پروس عالی ترین مرحله کمال تاریخ است یعنی که تا آن زمان - زمان هگل - روح در وجود هیچ دولتی تا بآن درجه از کمال گسترش نیافته بوده است. برای تفصیل بیشتر رجوع شود به:
R. S. Hartman, OP. Cit/XIV
15- A. Lalande, Vocabulaire, 1947/577
16- Marx, K. Zur Kritik der Politischen Oekonomie, 1859
17- Rosenthal-Yudin, Dictionary of Philosophy/193
18- Popper. K.R.,the Poverty of Historicism, 1957
19- C. Antoni, From History to Sociology/229
20- CH. Dawson, the Dynamics of World History 1962, Index
21- Pius XII
22- پاپ پیوس دوازدهم در دهمین کنگره بین المللی تاریخ که در سال 1955 در رم منعقد شد اظهار کرد که تاریخ گرایی حاکی از آن طرز تفکر فلسفی است که در معرفت، دین، اخلاق، قانون و در تمام انواع فعالیت های روحی انسان چیزی جز دگرگونی تدریجی نمی یابد و بدینگونه هرچه را لایزال، مطلق و ابدیست رد می کند. این طرز تفکر البته با آیین کاتولیک و با هر طریقتی که قایل بوجود خداست مغایرت دارد. رک به:
B. Porshenev, Social Psychology and History, 1670/8
منبع: زرین کوب، عبدالحسین، (1362)، تاریخ در ترازو: درباره تاریخ نگری و تاریخنگاری، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ پانزدهم