نه ساکن و نه متحرّک!
س 1- آیا ممکن است چیزی نه ساکن باشد و نه متحرک؟ج- اگر عالم را روی هم یک چیز فرض کنیم، نه متحرّک است و نه ساکن. و به عبارت علمی: نسبت حرکت و سکون نسبت عدم و مَلَکه است، «سکون» عدم حرکت در موضوع قابل است، و «حرکت» احتیاج به انتقال از یک صُقْع به صُقْعی (1) دیگر دارد. و مفروض این است که تمام اَصْقاع جزو عالم حساب شده و صُقْعی نیست که بیرون باشد، پس حرکتی نیست و در نتیجه سکونی هم نیست.
فلاسفه یونان
س 2- آیا فلاسفه یونان (مانند افلاطون و ارسطو) پیغمبر بوده اندج- از سید بن طاوس قدس سره نقل کرده اند که اینها از انبیا علیهم السلام بوده اند، ولی اینکه موحّدِ بوده اند و دعوتی (هرچند محدود) داشته اند، جای تردید نیست.
استدلال فلسفی در قرآن
س 3- آیا در قرآن، استدلال فلسفی وجود دارد؟ج- سوره انعام که تقریباً یک جزء قرآن است، از اول تا آخر آن استدلال و همه اش استدلال فلسفی است. چنانکه در بیانات ائمه علیهم السلام نیز استدلال فلسفی وجود دارد.
آیا معلومات انسان قابل تغییر و تکامل و تطوّر است؟
س 4- آیا معلومات انسان قابل تغییر و تکامل و تطوّر است؟ج- معلومات همه غیر ثابته هستند، و ما معلوم ثابت و پابرجا نداریم.
درباره آموزش فلسفه
س 5- از کتابهای فلسفه چه کتابهایی باید خوانده شود؟ج- منظومه مرحومه سبزواری، اشارات، اسفار، و شفاء.
س 6- آیا تمام نُه جلد اسفار باید خوانده شود؟
ج- خیر، بلکه به اندازه ای که بتوانید از خوانده ها، نخوانده ها را بفهمید. و بهتر است سه جلد اول که در امور عامّه است خوانده شود.
س 7- بحث معاد اسفار چطور، آیا آن را نیز بخوانیم؟ (2)
ج- عقیده بنده این است که آن را نخوانید، «لِصُعُوبَتِهِ وَ الشُّبُهاتِ الْوارِدَهِ فیهِ»: (به خاطر دشواری آن و شبهاتی که برآن وارد است.)
س 8- اگر به جای خواندن منظومه «بدایه الحکمه» نوشته حضرتعالی، و به جای اسفار، کتاب «نهایه الحکمه» خوانده شود، چطور است.
ج- خوب است.
گفتار سوفسطاییان و پاسخ ما
س 9- سوفسطایی چه می گوید و جواب او چیست؟ج- او منکر واقعیت خارج از ظرف ذهن است، و تمام ادراکات و مفاهیم ذهنی را اندیشه خالی می داند.
در جواب می گوییم: فرض کردن اینکه در عالم هیچ نیست، خود اثبات واقع است، یعنی واقع این است که هیچ نیست و این فرض همان اثبات واقع لا یتَغَیّر، و همان واجب است؛ پس هرچه اثباتاً یا نفیاً فرض کنیم، در حقیقت همان اثبات واقع است.
س 10- سوفسطاییان می گویند: در خارج از خیال و ذهن چیزی نیست، و همه چیز معلوم است، و حقیقت عدم، عدم است، و واقعیت عدم چیزی جز عدم نیست، چگونه با این فرض اثبات واقعیت می شود؟
ج- فرض کردن این که همه موجودات در خارج معدوم است، و اینکه واقعیّت عدم، هیچ نیست، خود واقعیّتی است که به آن اقرار و اعتراف می کنند.
س 11- ما در پاسخ آنان چه می گوییم؟
ج- ما در مقابل آنان می گوییم غیر از خیال و اندیشه، واقعیتهایی مشت پُرکنی داریم، نظیر زید، عَمرو، دریا و صحرا که این واقعیتها تغییر پیدا می کنند و معدوم و هیچ می گردند؛ بنابراین امکان ندارد که خود اینها واقعیّت داشته باشند، بلکه یک واقعیّتی است که اینها به او واقعیت دار می شوند، و آن واجب الوجود است که امری است ثابت و لا یتغیّر؛ زیرا اگر بگوییم او هم تغییر پیدا می کند، ما نیز سوفسطی می شویم.
نظریه مخصوص هر کدام از سوفسطاییان
س 12- سوفسطاییان چند دسته هستند و نظریه و عقیده مخصوص هر کدام چیست؟ج- آنها به سه گروه تقسیم می شوند:
دسته ای از آنها می گویند: «ما و اندیشه ما» یعنی ما به واقعیت خارج از خودمان و فکرمان علم نداریم؛ با اینکه «ما و اندیشه ما» کثرت را می رساند.
برخی فراتر از این گام نهاده و مدّعی هستند که بجز ما و فکر خود در خارج چیزی نیست و همه چیز را منکر شده اند و می گویند جز «من و فکر من» چیزی نداریم.
دسته سوم سوفسطاییان حادّ هستند که در یونان می زیستند، و ازگروه دوم نیز بالاتر گام نهاده و خطرناک ترند، اینان مُنْکر مطلق واقعیّت، حتّی منْکِر خود و اندیشه خود شده و در آن شک و تردید می کنند، بلکه در شکّ خود هم شک می کنند.
در حقیقت، سوفسطی کسی است که علم یعنی ادراک مطابق با واقع را منکر است.
ای برادر، تو همان اندیشه ای
س 13- آیا بیت زیر، مقصود سوفسطایی را بیان می کند:
ای برادر، تو همان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
ج- خیر، بلکه معنای این بیت آن است که نَفْس انسانی که صورتِ بدن است، علم و مجرّد است، و ما بقی استخوان و پوست و گوشت است که همگی از بین می روند و تنها نَفْس باقی می ماند. گویا این شعر از مولوی است. (3)
شدّت وحدت، اقتضای وحدت می کند!!!
س 14- شدت وحدت، اقتضای وحدت می کند یعنی چه؟ج- این عبارت غلط است.
پاسخ اشکال ابوالخیر به شکل اول از اشکال اربعه منطق
س 15- آیا اشکال «ابوالخیر» به شکل اول از اشکال اربعه منطق که می گوید: «در این نتیجه در خود مقدّمات است، مانند: اَلْاِنسانُ حَیَوانٌ، وَ کُلَّ حَیْوانٍ ماشٍ، فَالاِنسانُ ماشٍ»؛ زیرا با وجود علم به کلیّت کُبری، و اندراج صُغری در آن، و علم به صُغری، محتاج به نتیجه گیری نیستیم؛ چرا که برای ما مجهول نیست و شکّی در آن نداریم.» درست است؟ج- خیر، زیرا نتیجه نه صغری است و نه کُبری، بلکه قضیه ثالثی است که از یقین به صُغری و یقین به کلیت کبری تولید و حاصل می شود.
فعلیّت بلاقوّه
س 16- فعلیّت بلاقوه چیست؟ج- یعنی تجرّد و کمال اَتَمّ
اَلْوُجُودُ بِلا عَدَمٍ
س 17- مقصود از «اَلْوُجُودُ بِلا عَدَمٍ» چیست؟ج- یعنی بقای لا یتناهی که از تغیّر و حرکت می افتد.
حافظ وحدت درحرکت
س 18- در هر حرکتی حافظ وحدت چیست؟ج- در حرکت جوهری، متحرّک و موضوع، هیولی است، این بود که آن شد.
درباره هیولی
س 19- آیا در حالت تجرّد، هیولی موجود است؟ج- خیر موجود نیست. و حرکت همان تبدّل صورت هاست. در موجودی که قوّه های متناهی یا غیرمتناهی وجود دارد، و هر فعلِیّت جانشین فعلیّت دیگر می شود تا این که به فعلیّتی برسد که در او قوّه نیست و وجودی بلاعدم و بقائی بلازوال دارا شود.
س 20- چگونه چیزی که فی حدّ ذاته قوّه است، فعلیت می شود؟
ج- فی حدِّ ذاته قوه است، یعنی می پذیرد، و وقتی که پذیرفت فعلیّت می شود.
حرکت جوهری
س 21- آیا بدون قول به تشکیک در وجود، حرکت جوهری امکان پذیر است؟ج- قول به تشکیک ملاک حرکت جوهری نیست، بلکه براهینی برای اثبات آن اقامه کرده اند که مرحوم آخوند (4) ذکر فرموده است. مسأله تشکیک مطرح نیست؛ گرچه بدون حرکت، تشکیکی حاصل نمی شود.
وجود علمی اشیاء
س 22- آیا حقیقت همه اشیا، وجود علمی آنهاست؟ج- چنین مطلبی کجا ذکر شده است؟!
س 23- در این شعر مولوی که می گوید:
ای برادر، تو همان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
ج- این سخن در علم حضوری تا حدّی درست است که بگوییم: علم به هر شیی حقیقت آن شیی است؛ و اما علم حصولی به اشیا عبارت است از حقیقت صورت های ذهنی و ماهیت آنها که آثار وجود عینی و خارجی را ندارند. (5)
چگونگی علم حضرت حقّ به موجودات
س 24- آیا اعیان در مرتبه علم حقّ، وجوداتشان اجمالی، و ماهیّاتشان تفصیلی است؟ج- از راه بسیط الحقیقه، کمالات وجودات در واجب به نحو اعلی و اتمّ و بدون تمیّز و بی آنکه موجب کثرت گردد، موجود است، بنابراین واجب در مقام ذات هم علم اجمالی به کمالات موجودات دارد و هم علم تفصیلی؛ زیرا مقام تفصیلی غیر این نیست که شیئ تماماً نزد عالم حاضر باشد.
این در وجود، و اما در ماهیت از این راه می توان اثبات کرد که علم به علّت مستلزم علم به معلول است، و علم به علت ماهیّات مستلزم علم به نفس ماهیّت است، زیرا ماهیات معلول عقلند، و علل عالی آنچه دارند و نیز خودشان معلول و معلوم واجب تعالی هستند. «وَ هذا عِلْمٌ فی مَرتَبَهٍ الْفِعْلِ، لا فی مَرْتَبَهِ الذّاتِ». (و این علم در مرتبه فعل است، نه در مرتبه ذات).
س 25- آیا می توان گفت: علم به علّت مستلزم علم به معلول است، بنابراین علم واجب به عقول و علل عالیه که خود علل ماهیّاتند، مستلزم علم به ماهیّات است؟
ج- علم به ماهیّات با علم حصولی تناسب دارد. صورتی که «لا یَتَرَتَّبُ عَلَیْها الْاَثَرُ»(که اثری بر آن مترتب نمی گردد) که در مورد واجب فرض نمی شود، مگر اینکه آن را به علم حضوری برگردانیم. مشّائین می گویند: خداوند علم عِنایی به اشیا دارد، و صورت علمی به شی، علت صورت عینی شیء است.
قضیه موجبه سالبهُ المحمول
س 26- آیا حضرتعالی قضیّه موجبه سالبُه المحمول را قبول دارید؟ج- موجبه سالبه المحمول را ما نفهمیدیم، چگونه می شود با اینکه در مرحله محمول نسبتی باشد که حکم است، دوباره محمول با موضوع حکم ایجابی یا سلبی داشته باشد. و اساساً درست نیست که یک قضیّه دارای دو سلب، یا یک سلب و یک ایجاب باشد.
پی نوشت ها :
1. ناحیه، مکان.
2. این پرسش و پرسش آینده پس از پایان جلسه عمومی به صورت خصوصی از حضرت استاد(ره) پرسیده شده است، بنابراین احتمال دارد که پاسخ برای خصوص پرسشگر باشد، نه برای همگان.
3. ر، ک: مثنوی مولوی، چاپ نیکلسون، ج1، ص 262، س 13.
4. ملاصدرا(رحمه الله).
5. ر.ک: مثنوی مولوی، چاپ نیکلسون، ج1، ص 262، س 13.