نویسنده: آنا اسپراول
مترجم: محمد رضا افضلی
مترجم: محمد رضا افضلی
چارلز داروین خیلی دیر جنبیده بود. حاصل یک عمر تلاش او بر باد رفته بود. به نظر می رسید که کاوش در سرزمین سیاه و کشف رازهای آن، سالها تحقیق و دستیابی به حقایق مختلف، اکنون هیچ ارزشی ندارد.
از زمانی که داروین، طبیعیدان و زمیندار آینده، تلاش عظیم خود را در جستجوی حقیقت آغاز کرده بود، بیست و سه سال می گذشت. اکنون یقین داشت که به حقیقت دست یافته است. کاش می توانست کتابی را که مدتها در مورد آن فکر کرده بود بنویسد! کاش کمتر از این وسواس به خرج می داد و کمتر مشتاق بود که هر استدلال یا اعتراض احتمالی را در نظر بگیرد! اما اکنون برای تغییر روش کار خیلی دیر شده بود.
رقیبی هم زمان با او به حقیقت دست یافته بود: رقیبی که به زودی به جهانیان چیزی را اعلام می کرد که در حقیقت داروین کشف کرده بود. رقیبی که ظاهرا ً دست دوستی و کمک به سوی او دراز کرده بود.
داروین، هم چنان که خمیده و عبوس، مسیر پیاده روی روزانه ی خود را طی می کرد، می دانست که با بزرگترین بحران زندگی خود روبه روست.
به جایی بازگشته بود که در آنجا امواج اقیانوس آرام، وحشیانه سر به ساحل سیاه سوزان می کوبیدند. روی سنگهای داغی که آدم نمی توانست آنها را لمس کند، مارمولکهای بزرگ سیاه با خیال راحت ولو شده بودند. لاک پشتهای غول پیکر می خرامیدند و با سر وصدا، کاکتوس می جویدند. بالاتر از آنها، روی تیغهای کاکتوس، پرندگان کوچک نغمه خوانی می کردند. همه چیز در بویی تند و زننده غوطه ور بود، انگار بوته زار در آتش می سوخت.
داروین این سرزمین را در سال 1835 در ذهن خود مجسم می کرد، در سالی که تازه کار خود را آغاز کرده بود: جزایر گالاپاگوس. او به یاد می آورد که در زبان اسپانیایی این سرزمین را «جزایر افسون شده» می نامیدند، هر چند در دورانی که در آنجا به سر می برد، شخصی اظهار نظر کرده بود.
که این سرزمین جهنمی واقعی است. بنابراین در این شرایط، داروین در کمال بدخلقی، با خود فکر می کرد که جهنم جایی است که همه ی مشکلات امروز او از آنجا شروع شده است.
نامه ی والیس سنگین به نظر می رسید. داروین با خوشحالی آن را باز کرده بودو یک دسته کاغذ داخل آن را در آورده و مشغول خواندن آنها شده بود. در حال خواندن، خشنودی او از میان رفت. اما در مکانی بسیار دور، در مولوکاس، والیس به جای هر دو آنها خوشحال بود. او به تازگی از بیماری مالاریا بهبود یافته بود. در دوره های تب و لرز بیماری فکر شگفت آوری به او الهام شده بود. او توانسته بود بفهمد که انواع یا گونه های مختلف موجودات زنده چگونه پدید آمده اند.
« آنها که باقی می مانند سالمتر و نیرومندترند؛ ...ضعیفترینها و ناقصترینها همواره مغلوب می شوند.»
آلفرد راسل والیس ، نقل از مقاله ای که در سال 1858 در انجمن لینن خوانده شد.
والیس به این نتیجه رسیده بود که همه ی جانداران، دائم برای بقای خود نزاع می کنند. آنها طعمه ی جانداران دیگر می شوند، بیمار می شوند و از پا در می آیند یا بر اثر گرسنگی می میرند. خطر، همه ی گونه ها را و گاه همه ی اعضای گونه ای خاص را ، تهدید می کند. پس چرا بعضی از موجودات نابود می شوند و بعضی دیگر زنده می مانند؟
به اعتقاد والیس، پاسخ این سؤال در تفاوتهای جزئی بین موجوداتی نهفته بود که از لحاظ کلی مانند هم بودند. مثلا در هر گروه، تندروترین جانوران می توانستند از چنگ دشمنان خود بگریزند. باهوش ترین جانوران می توانستند دشمنان خود را فریب دهند و سالمترین آنها - یعنی آنهایی که نیرومندتر بوده و بهتر تغذیه کرده بودند - میتوانستند از چنگال بیماریهایی که اعضای ضغیفتر گروه را نابود می کردند، جان سالم به در ببرند. فقط آنهایی شانس بیشتری برای زنده ماندن داشتند که برای بقا آماده تر بودند.
موجوداتی که بیش از همه برای بقا آماده بودند ، بچه هایی تولید می کردند که آنها نیز شانس بیشتری برای بقا داشتند. آنها از والدین خود سرعت زیاد، حیله گری یا نیرومندی را به ارث می بردند. فرزندان آنها، و فرزندان فرزندان آنها هم احتمالا همین خصوصیات را با ارث می بردند. به تدریج گونه های جدیدی از جانوران پدید می آمد: انواع جدیدی که در آنها همه ی جانوران در ویژگی جدید و خاصی اشتراک دارند که به بقای آنها کمک می کند.
نامه ی والیس، که در حدود چهار هزار کلمه توضیح و استدلال در آن آمده بود، در حالت شوریدگی تب آلود ناشی از الهام نوشته شده و در آن اصول این نظریه شرح داده شده بود. پنجه ی گربه، چنگالهای بلند شاهین، گردن دراز زرافه که برای خوردن برگ تا نوک درختها می رسد: نظریه ی والیس همه ی اینها را در بر می گرفت . اگر چه نامه به سرعت نوشته شده بود، دانشمندان دیگر می توانستند آن را بخوانند و ارزیابی کنند. در حقیقت این نامه برای انتشار آماده بود. اما والیس یک سؤال داشت: آیا به نظر داروین این مطلب فایده ای به حال کسی داشت؟
« بیایید گرگ را در نظر بگیریم که جانواران مختلف را شکار می کند، بعضی از آنها را با حیله گری، بعضی را با نیروی زیاد و بعضی دیگر را با سرعت خود به چنگ می آورد؛ فرض می کنیم که جمعیت سریعترین طعمه ی گرگ، مثلا گوزن، در نتیجه ی تغییری در شرایط محیط، افزایش پیدا کند یا جمعیت طعمه ی دیگری در فصلی از سال که گرگ بیشتر از همیشه به غذا نیاز دارد ، کاهش پیدا کند. در چنین شرایطی چابکترین و لاغرترین گرگها بیشترین شانس را برای بقا دارند و بنابراین باقی می مانند یا انتخاب می شوند.»
چارلز داروین، نقل از کتاب منشأ انواع
داروین، در سایه ی خنک درختان باغ خود، حس کرد عرق کرده است. البته به نظر او کار والیس خوب و تحسین برانگیز بود. او آن را به خوبی می فهمید. انگار اصلا خودش آن را نوشته است. هر ایده و هر حلقه از استدلال والیس را ، مثل دوستان دیرین خود، خوب می شناخت. در حقیقت او سالها با همین حقایق زندگی کرده بود، سالهایی که با ورود او به جزایر افسون شده و مشاهده ی ساکنان عجیب این ناحیه شروع شده بود.
والیس مدت کوتاهی قبل از آن تاریخ، در سال 1858 ، به این ایده در مورد بقا دست یافته بود. داروین در اواخر دهه ی 1830 به همین نتیجه ی اساسی رسیده بود، اما تعداد اندکی، از آن خبر داشتند.
داروین نظریه ی گونه های خود را ابتدا در سال 1842 تنظیم کرد و از آن زمان به بعد، روی تعمیم، تقویت و اصلاح آن کار می کرد . دوستانش همواره او را تشویق می کردند که کتابی بنویسد و افکار خود را در آن منتشر کند. دو سال قبل نوشتن این کتاب را شروع کرده بود. کتاب بزرگی می شد، زیرا می بایست همه ی نکاتی را که در تأیید فرضیه ی « انتخاب طبیعی» گرد آورده بود، در آن بگنجاند. منظور از « انتخاب طبیعی» روش طبیعت برای پدید آوردن گونه های جدید بود.
داروین بیشتر عمر خود را، در کنار همسر و فرزندانش، در این خانه گذراند و در همین خانه کار کرد.
تصویر چارلز داروین در سی و یک سالگی، در سال 1840.
این کتاب حاصل یک عمر تلاش او بود. می خواست آن را کامل و بی عیب و نقص بنویسد، اما اکنون به نظر می رسید که جهان علم نیز درست مثل جهان طبیعت عمل می کند. موفقیت نصیب کسی می شد که سریعتر می جنبید و نظریه اش را زودتر منتشر می کرد، به عبارت دیگر نصیب والیس می شد، نه داروین.
داروین می دانست که باید دست نوشته را فوراً در همان روز، برای سر چارلز بفرستد. کار درست و تنها کاری که باید انجام می داد، همین بود. پس از آن، داروین دیگر نمی توانست دیدگاههای خود را منتشر کند. به زودی حاصل یک عمر تلاش او به پانوشنی در زیر مقاله ی شخص دیگری خلاصه می شد. مطمئن نبود که بتواند چنین وضعیتی را تحمل کند.
داروین که درست نمی فهمید کجا می رود، خود را جلو خانه یافت. با بی حوصلگی در بلند شیشه ای را باز کرد و قدم به داخل خانه گذاشت.
وجدان او حکم می کرد که به والیس اجازه دهد تا عمر اعتبار نظریه ی انواع را از آن خود کند، اما سایر دوستان لایل و داروین فکر بهتری داشتند. آنها ترتیبی دادند که طرح اولیه ی او، همراه با مقاله ی والیس، در جلسه ای از دانشمندان تراز اول بریتانیا عرضه شود.
داروین و حامیانش خوب می دانستند که جای وقت تلف کردن نیست. آنها می دانستند که ممکن است والیس خیلی زود کتاب خود را آماده کند. داروین ناگزیر بود یافته های خود را در مورد انتخاب طبیعی، با حداکثر سرعت ممکن ، منتشر کند. اگر عجله نمی کرد، شانس خود را برای همیشه از دست می داد.
پیش از پایان تابستان، داروین نوشتن کتابی بسیار خلاصه تر و ساده تر ، را شروع کرد. نوشتن این کتاب نزدیک به یک سال طول کشید، اما در نظر داروین این یک سال مثل برق و باد گذشت. در 24 نوامبر سال 1859، کتاب داروین منتشر شد. منشأ انواع ( 1) جهان را تغییر داد.
در نگاه نخست ، کتاب داروین چندان مهم به نظر نمی رسید. در این کتاب بسیاری از جنبه های زیست شناسی ، علم بررسی موجودات زنده، مطرح شده بود. مثلا در فصل اول این کتاب تولید مثل گیاهان و جانوران محلی، مانند گل رز، توت فرنگی، گاو و کبوتر بررسی می شد. در فصلهای دیگر به غرایز حیوانات و زمین شناسی و سنگواره ها پرداخته شده بود.
اما فصلهای سوم و چهارم عمیقترین تحول را در تفکر علمی ایجاد کرد. در این فصلها اصل تفکر داروین، یعنی تنازع بقا در جهان وحش و باقی ماندن آماده ترین گونه ها و فرایند انتخاب طبیعی منتهی به پیدایش گونه های جدید، بیان شده بود.
در قرن نوزدهم، جهان - و جهان تفکر - تحت تسلط مسیحیت غرب بود. اغلب مسیحیان اعتقاد داشتند که همه ی جانوران و گیاهان به همین شکل آفریده شده اند و هرگز تغییری در آنها پدید نیامده است. بسیاری از مسیحیان حتی در مورد زمان پیدایش جهان نیز یقین داشتند.
دو روحانی مسیحی محاسبه کرده بودند که جهان در 23 اکتبر سال 4004 قبل از میلاد آفریده شده است.
نکته ی مهمتر اینکه اعتقاد داشتند انسان نقش خاصی به عهده دارد و از این لحاظ با جانداران دیگر متفاوت است.
صفحه ی مقابل: تابلو نقاشی اثر رافائل ، نقاش قرن شانزدهم که آفرینش جهان را نشان می دهد.
«,,انقلاب داروینی،، را همیشه با ,, انقلاب کوپرنیکی،، در یک مرتبه دانسته اند و آن را یکی از عرصه هایی می دانند که در آن یک نظریه ی علمی نوین ، باعث تحولی فراگیر در ارزشهای فرهنگی می شود».
پیتر جی. باولر، نقل از تکامل: تاریخچه ی یک طرز فکر
کتاب داروین با این عقاید در تضاد بود . داروین این نظر را که همه ی جانوران و گیاهان به شکل امروزی خود پدید آمده و تغییر نیافته اند مردود می شمرد. او اعتقاد داشت که موجودات زنده دائماً در حال تغییرند، تکامل می یابند و بر اثر اعمال تصادفی نیروهای طبیعت تغییر شکل می دهند. داروین در انتهای کتاب خود این نکته را نیز گنجانیده بود که انسان، نه فقط موجود خاصی نیست، بلکه مانند همه ی موجودات زنده تابع قوانین انتخاب طبیعی است.
به نظر اغلب مسیحیان سراسر جهان ، مفاهیم ضمنی نظریه ی داروین، دنیا را زیرورو می کرد. اگر حق با داروین بود. دیدگاههای خود آنها نسبت به عالم و جایگاهشان در عالم، نادرست بود. بنابراین هنگامی که منشأ انواع منتشر شد، توفانی از اعتراض تند و خشم آلود به پا شد.
اما چندی بعد، دانشمندان نظریه ی داروین را پذیرفتند. مردم عادی نیز از آنها پیروی کردند و حتی قبل از مرگ داروین، افکاری که زمانی چنان خطرناک به نظر می رسید، به بخشی از جهان بینی اروپای قرن نوزدهم تبدیل شد.
منشأ انواع صرفاً کتابی درباره ی زیست شناسی نبود، بلکه الگویی برای انقلاب به شمار می رفت و نویسنده ی سخت کوش و کمال طلب آن یکی از انقلابیون بزرگ بود.
از زمانی که داروین، طبیعیدان و زمیندار آینده، تلاش عظیم خود را در جستجوی حقیقت آغاز کرده بود، بیست و سه سال می گذشت. اکنون یقین داشت که به حقیقت دست یافته است. کاش می توانست کتابی را که مدتها در مورد آن فکر کرده بود بنویسد! کاش کمتر از این وسواس به خرج می داد و کمتر مشتاق بود که هر استدلال یا اعتراض احتمالی را در نظر بگیرد! اما اکنون برای تغییر روش کار خیلی دیر شده بود.
رقیبی هم زمان با او به حقیقت دست یافته بود: رقیبی که به زودی به جهانیان چیزی را اعلام می کرد که در حقیقت داروین کشف کرده بود. رقیبی که ظاهرا ً دست دوستی و کمک به سوی او دراز کرده بود.
داروین، هم چنان که خمیده و عبوس، مسیر پیاده روی روزانه ی خود را طی می کرد، می دانست که با بزرگترین بحران زندگی خود روبه روست.
سرزمین سیاه
بوی روزهای اول تابستان ، مطبوع و تازه، همه جا را پر کرده بود. اما او توجهی نداشت. افکارش از انگلستان و از زمان حال در سال 1858 ، بسیار دورتر بود.به جایی بازگشته بود که در آنجا امواج اقیانوس آرام، وحشیانه سر به ساحل سیاه سوزان می کوبیدند. روی سنگهای داغی که آدم نمی توانست آنها را لمس کند، مارمولکهای بزرگ سیاه با خیال راحت ولو شده بودند. لاک پشتهای غول پیکر می خرامیدند و با سر وصدا، کاکتوس می جویدند. بالاتر از آنها، روی تیغهای کاکتوس، پرندگان کوچک نغمه خوانی می کردند. همه چیز در بویی تند و زننده غوطه ور بود، انگار بوته زار در آتش می سوخت.
داروین این سرزمین را در سال 1835 در ذهن خود مجسم می کرد، در سالی که تازه کار خود را آغاز کرده بود: جزایر گالاپاگوس. او به یاد می آورد که در زبان اسپانیایی این سرزمین را «جزایر افسون شده» می نامیدند، هر چند در دورانی که در آنجا به سر می برد، شخصی اظهار نظر کرده بود.
که این سرزمین جهنمی واقعی است. بنابراین در این شرایط، داروین در کمال بدخلقی، با خود فکر می کرد که جهنم جایی است که همه ی مشکلات امروز او از آنجا شروع شده است.
نامه ی تکان دهنده
جزایر افسون شده وسنگهای سیاه در ذهن داروین رنگ باخت. جای آنها را افکار تازه تری گرفت . اتاق پذیرایی چند ساعت قبل و توده ی کوچک نامه هایی که انتظار او را می کشید. در میان آنها نامه ای هم از هند شرقی ( اندونزی) بود. نامه را همکار طبیعیدان داروین، آلفرد راسل والیس ، فرستاده بود.نامه ی والیس سنگین به نظر می رسید. داروین با خوشحالی آن را باز کرده بودو یک دسته کاغذ داخل آن را در آورده و مشغول خواندن آنها شده بود. در حال خواندن، خشنودی او از میان رفت. اما در مکانی بسیار دور، در مولوکاس، والیس به جای هر دو آنها خوشحال بود. او به تازگی از بیماری مالاریا بهبود یافته بود. در دوره های تب و لرز بیماری فکر شگفت آوری به او الهام شده بود. او توانسته بود بفهمد که انواع یا گونه های مختلف موجودات زنده چگونه پدید آمده اند.
تنازع بقا
( توضیح )« آنها که باقی می مانند سالمتر و نیرومندترند؛ ...ضعیفترینها و ناقصترینها همواره مغلوب می شوند.»
آلفرد راسل والیس ، نقل از مقاله ای که در سال 1858 در انجمن لینن خوانده شد.
والیس به این نتیجه رسیده بود که همه ی جانداران، دائم برای بقای خود نزاع می کنند. آنها طعمه ی جانداران دیگر می شوند، بیمار می شوند و از پا در می آیند یا بر اثر گرسنگی می میرند. خطر، همه ی گونه ها را و گاه همه ی اعضای گونه ای خاص را ، تهدید می کند. پس چرا بعضی از موجودات نابود می شوند و بعضی دیگر زنده می مانند؟
به اعتقاد والیس، پاسخ این سؤال در تفاوتهای جزئی بین موجوداتی نهفته بود که از لحاظ کلی مانند هم بودند. مثلا در هر گروه، تندروترین جانوران می توانستند از چنگ دشمنان خود بگریزند. باهوش ترین جانوران می توانستند دشمنان خود را فریب دهند و سالمترین آنها - یعنی آنهایی که نیرومندتر بوده و بهتر تغذیه کرده بودند - میتوانستند از چنگال بیماریهایی که اعضای ضغیفتر گروه را نابود می کردند، جان سالم به در ببرند. فقط آنهایی شانس بیشتری برای زنده ماندن داشتند که برای بقا آماده تر بودند.
موجوداتی که بیش از همه برای بقا آماده بودند ، بچه هایی تولید می کردند که آنها نیز شانس بیشتری برای بقا داشتند. آنها از والدین خود سرعت زیاد، حیله گری یا نیرومندی را به ارث می بردند. فرزندان آنها، و فرزندان فرزندان آنها هم احتمالا همین خصوصیات را با ارث می بردند. به تدریج گونه های جدیدی از جانوران پدید می آمد: انواع جدیدی که در آنها همه ی جانوران در ویژگی جدید و خاصی اشتراک دارند که به بقای آنها کمک می کند.
نامه ی والیس، که در حدود چهار هزار کلمه توضیح و استدلال در آن آمده بود، در حالت شوریدگی تب آلود ناشی از الهام نوشته شده و در آن اصول این نظریه شرح داده شده بود. پنجه ی گربه، چنگالهای بلند شاهین، گردن دراز زرافه که برای خوردن برگ تا نوک درختها می رسد: نظریه ی والیس همه ی اینها را در بر می گرفت . اگر چه نامه به سرعت نوشته شده بود، دانشمندان دیگر می توانستند آن را بخوانند و ارزیابی کنند. در حقیقت این نامه برای انتشار آماده بود. اما والیس یک سؤال داشت: آیا به نظر داروین این مطلب فایده ای به حال کسی داشت؟
حاصل یک عمر تلاش
(توضیح)« بیایید گرگ را در نظر بگیریم که جانواران مختلف را شکار می کند، بعضی از آنها را با حیله گری، بعضی را با نیروی زیاد و بعضی دیگر را با سرعت خود به چنگ می آورد؛ فرض می کنیم که جمعیت سریعترین طعمه ی گرگ، مثلا گوزن، در نتیجه ی تغییری در شرایط محیط، افزایش پیدا کند یا جمعیت طعمه ی دیگری در فصلی از سال که گرگ بیشتر از همیشه به غذا نیاز دارد ، کاهش پیدا کند. در چنین شرایطی چابکترین و لاغرترین گرگها بیشترین شانس را برای بقا دارند و بنابراین باقی می مانند یا انتخاب می شوند.»
چارلز داروین، نقل از کتاب منشأ انواع
داروین، در سایه ی خنک درختان باغ خود، حس کرد عرق کرده است. البته به نظر او کار والیس خوب و تحسین برانگیز بود. او آن را به خوبی می فهمید. انگار اصلا خودش آن را نوشته است. هر ایده و هر حلقه از استدلال والیس را ، مثل دوستان دیرین خود، خوب می شناخت. در حقیقت او سالها با همین حقایق زندگی کرده بود، سالهایی که با ورود او به جزایر افسون شده و مشاهده ی ساکنان عجیب این ناحیه شروع شده بود.
والیس مدت کوتاهی قبل از آن تاریخ، در سال 1858 ، به این ایده در مورد بقا دست یافته بود. داروین در اواخر دهه ی 1830 به همین نتیجه ی اساسی رسیده بود، اما تعداد اندکی، از آن خبر داشتند.
داروین نظریه ی گونه های خود را ابتدا در سال 1842 تنظیم کرد و از آن زمان به بعد، روی تعمیم، تقویت و اصلاح آن کار می کرد . دوستانش همواره او را تشویق می کردند که کتابی بنویسد و افکار خود را در آن منتشر کند. دو سال قبل نوشتن این کتاب را شروع کرده بود. کتاب بزرگی می شد، زیرا می بایست همه ی نکاتی را که در تأیید فرضیه ی « انتخاب طبیعی» گرد آورده بود، در آن بگنجاند. منظور از « انتخاب طبیعی» روش طبیعت برای پدید آوردن گونه های جدید بود.
تصویر چارلز داروین در سی و یک سالگی، در سال 1840.
این کتاب حاصل یک عمر تلاش او بود. می خواست آن را کامل و بی عیب و نقص بنویسد، اما اکنون به نظر می رسید که جهان علم نیز درست مثل جهان طبیعت عمل می کند. موفقیت نصیب کسی می شد که سریعتر می جنبید و نظریه اش را زودتر منتشر می کرد، به عبارت دیگر نصیب والیس می شد، نه داروین.
اعتماد
آنچه اوضاع را بدتر می کرد این بود که والیس از داروین کمک خواسته بود. والیس به او اعتماد کرده و از او خواسته بود مقاله را برای دانشمند دیگری بفرستد: سر چارلز لایل، زمین شناس مشهور، چگونه داروین می توانست به دوستش کلک بزند و از اعتماد او سوء استفاده کند.داروین می دانست که باید دست نوشته را فوراً در همان روز، برای سر چارلز بفرستد. کار درست و تنها کاری که باید انجام می داد، همین بود. پس از آن، داروین دیگر نمی توانست دیدگاههای خود را منتشر کند. به زودی حاصل یک عمر تلاش او به پانوشنی در زیر مقاله ی شخص دیگری خلاصه می شد. مطمئن نبود که بتواند چنین وضعیتی را تحمل کند.
داروین که درست نمی فهمید کجا می رود، خود را جلو خانه یافت. با بی حوصلگی در بلند شیشه ای را باز کرد و قدم به داخل خانه گذاشت.
کتابی که جهان را تغییر داد.
داروین هرگز « کتاب بزرگ» خود را به پایان نبرد. او ناگزیر شد از حاصل یک عمر تلاش خود و شهرتی که استحقاقش را داشت، دست بکشد.وجدان او حکم می کرد که به والیس اجازه دهد تا عمر اعتبار نظریه ی انواع را از آن خود کند، اما سایر دوستان لایل و داروین فکر بهتری داشتند. آنها ترتیبی دادند که طرح اولیه ی او، همراه با مقاله ی والیس، در جلسه ای از دانشمندان تراز اول بریتانیا عرضه شود.
داروین و حامیانش خوب می دانستند که جای وقت تلف کردن نیست. آنها می دانستند که ممکن است والیس خیلی زود کتاب خود را آماده کند. داروین ناگزیر بود یافته های خود را در مورد انتخاب طبیعی، با حداکثر سرعت ممکن ، منتشر کند. اگر عجله نمی کرد، شانس خود را برای همیشه از دست می داد.
پیش از پایان تابستان، داروین نوشتن کتابی بسیار خلاصه تر و ساده تر ، را شروع کرد. نوشتن این کتاب نزدیک به یک سال طول کشید، اما در نظر داروین این یک سال مثل برق و باد گذشت. در 24 نوامبر سال 1859، کتاب داروین منتشر شد. منشأ انواع ( 1) جهان را تغییر داد.
در نگاه نخست ، کتاب داروین چندان مهم به نظر نمی رسید. در این کتاب بسیاری از جنبه های زیست شناسی ، علم بررسی موجودات زنده، مطرح شده بود. مثلا در فصل اول این کتاب تولید مثل گیاهان و جانوران محلی، مانند گل رز، توت فرنگی، گاو و کبوتر بررسی می شد. در فصلهای دیگر به غرایز حیوانات و زمین شناسی و سنگواره ها پرداخته شده بود.
اما فصلهای سوم و چهارم عمیقترین تحول را در تفکر علمی ایجاد کرد. در این فصلها اصل تفکر داروین، یعنی تنازع بقا در جهان وحش و باقی ماندن آماده ترین گونه ها و فرایند انتخاب طبیعی منتهی به پیدایش گونه های جدید، بیان شده بود.
نظریه ی نو
امروز نظریه ی تکامل داروین شناخته شده است و بسیاری از دانشمندان و مردم عادی آن را پذیرفته اند. اما در عصر داروین، این نظریه نو و تکان دهنده بود. این نظریه با افکار واعتقاداتی که از صدها یا هزاران سال پیش پذیرفته شده بودند، تناقض داشت.در قرن نوزدهم، جهان - و جهان تفکر - تحت تسلط مسیحیت غرب بود. اغلب مسیحیان اعتقاد داشتند که همه ی جانوران و گیاهان به همین شکل آفریده شده اند و هرگز تغییری در آنها پدید نیامده است. بسیاری از مسیحیان حتی در مورد زمان پیدایش جهان نیز یقین داشتند.
دو روحانی مسیحی محاسبه کرده بودند که جهان در 23 اکتبر سال 4004 قبل از میلاد آفریده شده است.
نکته ی مهمتر اینکه اعتقاد داشتند انسان نقش خاصی به عهده دارد و از این لحاظ با جانداران دیگر متفاوت است.
صفحه ی مقابل: تابلو نقاشی اثر رافائل ، نقاش قرن شانزدهم که آفرینش جهان را نشان می دهد.
فرمولی برای انقلاب
(توضیح)«,,انقلاب داروینی،، را همیشه با ,, انقلاب کوپرنیکی،، در یک مرتبه دانسته اند و آن را یکی از عرصه هایی می دانند که در آن یک نظریه ی علمی نوین ، باعث تحولی فراگیر در ارزشهای فرهنگی می شود».
پیتر جی. باولر، نقل از تکامل: تاریخچه ی یک طرز فکر
کتاب داروین با این عقاید در تضاد بود . داروین این نظر را که همه ی جانوران و گیاهان به شکل امروزی خود پدید آمده و تغییر نیافته اند مردود می شمرد. او اعتقاد داشت که موجودات زنده دائماً در حال تغییرند، تکامل می یابند و بر اثر اعمال تصادفی نیروهای طبیعت تغییر شکل می دهند. داروین در انتهای کتاب خود این نکته را نیز گنجانیده بود که انسان، نه فقط موجود خاصی نیست، بلکه مانند همه ی موجودات زنده تابع قوانین انتخاب طبیعی است.
به نظر اغلب مسیحیان سراسر جهان ، مفاهیم ضمنی نظریه ی داروین، دنیا را زیرورو می کرد. اگر حق با داروین بود. دیدگاههای خود آنها نسبت به عالم و جایگاهشان در عالم، نادرست بود. بنابراین هنگامی که منشأ انواع منتشر شد، توفانی از اعتراض تند و خشم آلود به پا شد.
اما چندی بعد، دانشمندان نظریه ی داروین را پذیرفتند. مردم عادی نیز از آنها پیروی کردند و حتی قبل از مرگ داروین، افکاری که زمانی چنان خطرناک به نظر می رسید، به بخشی از جهان بینی اروپای قرن نوزدهم تبدیل شد.
منشأ انواع صرفاً کتابی درباره ی زیست شناسی نبود، بلکه الگویی برای انقلاب به شمار می رفت و نویسنده ی سخت کوش و کمال طلب آن یکی از انقلابیون بزرگ بود.
پی نوشت ها :
1. The Origin of species.
منبع: اسپراول، آنا؛ (1389) چارلز داروین: پایه گذار نظریه ی تکامل، مترجم: محمد رضا افضلی، تهران، انتشارات فاطمی، چاپ دوم.