اما قلی بیک مردی چوپان یا پوستین دوز یا شتربان از طایفه اوشار یا افشار از طوایف ترکمان صحرانشین بود. قوم افشار از بیم مغول، صحرای ترکستان را ترک کرد و در آذربایجان سکونت گزید.
شاه اسماعیل اول صفوی شعبه ای از این قوم را به خراسان کوچاند و در سرچشمه ی "میاب کوبکان" از نواحی ابیورد ساکن کرد.(1)
برخی نیز گفته اند که: قوم افشار را شاه عباس اول صفوی به خراسان کوچ داد تا در برابر ازبک ها به عنوان نیروی حائلی باشند و از تجاوزات آن قوم جلوگیری کنند.(2) برخی هم گفته اند که پدران نادر زندگی معقولی داشته اند. هر چه بود در زمان مورد نظر ما، خانواده نادر چنان فقیر و گمنام بود که مورخ دربارش، میرزا مهدی خان استرآبادی به صراحت نوشته که نادر مردی خودساخته بود و به هیچ یک از نیاکان خود متکی نبود.(3)
او پله های قدرت را یکی یکی به مدد هوش و استعداد و پشتکار شگرف خود پیمود تا جایی که پاره ای از مورخان اروپایی او را یکی از بزرگترین نوابغ نظامی جهان لقب دادند.
نادر در ابتدای کار و در زمان حیات پدر به عنوان "تفنگچی آقاسی" در دستگاه "بابا علی بیگ" حاکم ابیورد جایی برای خود باز کرد و چون خدمات خود را با صداقت و حسن نیّت انجام می داد، به زودی سمت بالاتری می یافت و هر گاه که ترکمانان بدان نواحی می تاختند، بابا علی بیگ، نادر را سرکرده سپاه خود می کرد و به مقابله با آنان می فرستاد.
مرگ پدر و اسارت
در یکی از مهمترین جنگهایی که بین حاکم ابیورد و ترکمانان یموت رخ داد، نادر به پیروزی چشمگیری دست یافت. وقتی گزارش این فتح به دربار شاه سلطان حسین فرستاده شد، شاه یکصد تومان به نادر پاداش داد و خلعتی هم برای بابا علی بیگ فرستاد. این زمان سال 1123 هجری بود. نادر به خراسان آمد و در همین ایام پدر خود را از دست داد. او 23 ساله بود. چند روز پس از فوت امامقلی بیک، برادرش بابرخان بیگ نیز درگذشت و نادر که برای تدفین و مراسم عزاداری عمو به قریه "قوپاشی" آمده بود در بازگشت با ترکمانان یموت درگیر شد. آنها او را اسیر کردند. امّا نادر نیمه شبی زنجیرهائی را که به دست و پایش بسته بودند، گسست و جمعی از ترکمانان را کشت و به ابیورد آمد.حاکم ابیورد، باباعلی بیگ که دلیری ها و پیروزی های نادر او را به هیجان آورده بود، تصمیم گرفت نادر را بیشتر به خود نزدیک سازد. پس نخست با مادر وی ازدواج کرد و چندی بعد دختر خود را به همسری نادر درآورد. دختر باباعلی بیگ برای نادر دو پسر، یکی رضاقلی میرزا و دیگری مرتضی قلی به دنیا آورد. مرتضی قلی هنگامی که نادر در سفر قندهار بود، متولد و نادر بشکرانه فتوحات خود، به او لقب نصرالله میرزا داد.
مادر رضاقلی میرزا چندی بعد درگذشت و نادر با خواهر زن خود "گوهرشاد خانم" ازدواج کرد.
گنج نامنتظر
نادر هم چنان بر اسب اقبال و خوشبختی سوار بود. مؤلف عالم آرای نادری نوشته است که نادر در یکی از سفرهای خود، هنگامی که در دستگاه باباعلی بود، به گنجی که تیمور لنگ پنهان کرده بود دست یافت و بدون اینکه از آن بابت چیزی به باباعلی بیگ بگوید، برای سربازان و یاران همراه خود اسب و یراق و اسلحه تهیه کرد.در این ایام که سال 1136 هـ. ق بود، باباعلی بیگ درگذشت و ثروت خود را برای نادر به ارث گذاشت. اما به علت اختلافات ایلی نتوانست جانشین باباعلی بیگ شود و حاکم ابیورد گردد. پس از چندی به مشهد رفت و در خدمت ملک محمود سیستانی درآمد. او با ملک محمود و اعمال ستمگرانه او موافق نبود، بلکه قصدش فراهم آوردن زمینه ی نابودی ملک محمود بود.(4)
دو رقیب
با اوضاع سیاسی ایران و آرایش نیروهای سیاسی ایران، پس از سقوط صفوی آشنا شدیم و دانستیم که اشرف افغان، محمود افغان را کشت و بجای او نشست شاه طهماسب دوم در نواحی آذربایجان به گردآوری سپاه مشغول بود. قدرت های پراکنده هوادار صفوی در آن شرایط دشوار صلاح خود را در پیوستن به شاه طهماسب می دیدند.از میان این داعیه داران قدرت، دو سردار قدرتمند به طهماسب پیوستند. او دو یکی نادر و دیگری فتحعلی خان قاجار بود.
فتحعلی خان به سمت سپهسالار لشکر و نایب السلطنه و نادر به مقام معاون فرمانده کل ارتش ایران منصوب شدند.
به زودی میان دو سردار صاحب قدرت اختلاف بروز کرد.(5)
نبرد پنهانی حاصل از اختلاف دو سردار، به شکست و نابودی فتحعلی خان انجامید. خاصه که ظاهراً شاه طهماسب نیز از فتحعلی خان بیمناک بود و می پنداشت که خان قاجار سودای سلطنت در سر دارد. در پی یک توافق محرمانه؛ شاه طهماسب و نادر به نابودی فتحعلی خان مصمم شدند:
نادر دوران با جمعی وارد خانه فتحعلی خان شد و به او گفت:
خان! محبوس پادشاهی. گفت: مزاح می کنی. گفت: بزنید گردنش را که شخصی دست به شمشیر کرد، تا فتحعلی خان رفت که بر خود حرکت کند، بر گردنش زدند که سرش ده قدم به دور افتاد.(6)
گفته اند وقتی سر فتحعلی خان قاجار را نزد شاه طهماسب دوم آوردند، جمعی از ندیمان شاه طهماسب به او گفتند که: عنقریب نادر ترا بصورت فتحعلی خان در خواهد آورد.(7)
لقبی برای نادر
در دستگاه شاه طهماسب دیگر رقیب قابل اعتنایی در برابر نادر نماند. لکهارت در باب اثرات پیوستن نادر به شاه طهماسب می نویسد:الحاق نادر به قوای طهماسب میرزا برای این شاهزاده جوان یک پیش آمد جزیی بشمار می رفت و حال آنکه برای نادر اهمّیت خاصی داشت ... نادر از این فرصت استفاده نمود، نه تنها شهرت محلی بزرگی یافت، بلکه مقدمات ارتقاء سریع خود را فراهم ساخت.(8)
نادر که پس از قتل فتحعلی خان قاجار، سپهسالار کل ارتش ایران شده بود، با همه سپاهیان تحت فرمان خود برای سرکوبی ملک محمود سیستانی عازم خراسان شد و مشهد را به محاصره گرفت و پس از مدتی بر اثر خیانت یکی از سرداران ملک محمود، نادر سپاهیان خود را وارد شهر کرد.
ملک محمود تسلیم شد و اعلام کرد که قصد گوشه گیری و انزوا در حرم حضرت امام رضا (ع) را دارد. نادر نخست با این تقاضا روی موافقت نشان داد اما بعد از چندی او و برادرانش را دستگیر کرد و به قتل رساند زیرا به او گزارش داده بودند که ملک محمود در لباس درویشی قصد توطئه علیه نادر را دارد. مشهد به تمامی در تصرف نادر درآمد و گزارش پیروزی آن برای شاه طهماسب فرستاده شد.
بشکرانه این پیروزی، شاه طهماسب به نادر لقب "طهماسب قلی" داد. یعنی چاکر طهماسب و این در عرف پادشاهان مرحمت بزرگی بود.
رقیب عشق
روابط نادر با شاه طهماسب قابل دوام نبود. نادر با سرعت حیرت آوری روز به روز بر قدرت و اقتدار خود می افزود و جای پای خود را محکم می کرد. این وضع، شاه طهماسب را به هراس انداخت. شاه به خبوشان رفت و در آنجا بطور ناشیانه ای به توطئه چینی علیه نادر پرداخت. با وسوسه ی کردهای خبوشان، حکام نواحی مازندران و استرآباد را به لشکرکشی علیه نادر برانگیخت.مورخان علت مخالفت با نادر را ترس شاه طهماسب از فزونی قدرت سپهسالار می دانند، اما گویا یک ماجرای عاشقانه هم در این میانه نقش داشته است.
خواهر محمدحسین خان زعفرانلو مورد علاقه نادر و شاه طهماسب بود. وقتی شاه طهماسب در خبوشان بود از این دختر خواستگاری کرد. و این خواستگاری کدورت میان آن دو تن را عمیق تر کرد. حالا دیگر دو طرف رو در روی یک دیگر ایستاده بودند.
خبوشان در محاصره نادر درآمد. محمد کاظم مروی نوشته است:
در این وقت شخصی از قلعه بیرون آمده مذکور نمود که محمدحسین خان، همشیره خود را که سابق بر این نامزد نادر صاحبقران نموده بود، حالا شاه طهماسب اراده ی خواستگاری نموده و چون دختر در "شیروان قلعه" است می خواهند که جمعی را روانه نمایند تا او را بیاورند.(9)
اما نادر پیشدستی کرد و راه را بر آن گروه بست، جمعی را کشت و برخی را اسیر کرد. محمدحسین خان ناچار خواهر را همراه عده ای از کنیزان درباری و یکصد و بیست هزار گوسفند و چهارصد شتر و جهاز فراوان روانه درگاه نادر کرد و او با تشریفات مفصل با این دختر عروسی کرد.
دو اندیشه متفاوت
شاه طهماسب دریافته بود که نادر رقیب خطرناک اوست، اما بقای خود را هم به وجود نادر می دانست.در این میان به نوشته لکهارت، وزیران سابق طهماسب میرزا از هر گونه فرصتی برای دامن زدن به اختلاف میان آن دو استفاده می کردند، اما نادر اندیشه دیگری در سر داشت و می خواست برای تصرف هرات و سرکوبی افغان های ابدالی آماده شود. در حالی که شاه طهماسب عجله داشت که هر چه زودتر اشرف افغان از اصفهان رانده و پای تخت صفوی آزاد گردد.
نادر معتقد بود که حمله به اصفهان قبل از سرکوبی ابدالی ها دور از احتیاط است و حق هم با او بود.
شاه طهماسب که در هراس از نادر، از توطئه و کارشکنی و مخالفت دست بر نمی داشت، به اطراف خراسان پیغام فرستاد که از این پس فرمان نادر و همراهان او را اجرا نکنند. وقتی در سبزوار سکونت داشت، نادر را نزد خود خواند. نادر در حالی که آماده جلوگیری از هجوم افغان های ابدالی بود، کار خود را نیمه کاره گذاشت تا نزد شاه طهماسب برود و چون به سبزوار رسید مشاهده کرد که دروازه های شهر به رویش بسته است و او ناچار با قهر و غلبه وارد شهر شد و شاه طهماسب را تحت مراقبت شدید به مشهد فرستاد و خود عازم سرکوبی ابدالی های هرات شد.
تصمیم نادر به سرکوبی ابدالی ها بسیار هوشمندانه بود. اگر پیش از یکسره کردن کار ابدالی ها، به اصفهان حمله می برد، بی شک ابدالی ها، خراسان را تصرف می کردند و تسلط نادر و شاه صفوی بر این منطقه مهم ایران متزلزل می شد.
باوری که شکسته شد
در نبرد سنگینی که میان نادر و ابدالی ها در "کافر قلعه" درگرفت، و سه روز طول کشید، ابدالی ها شکست خوردند و قلعه هرات سقوط کرد و اللهیارخان فرماندار هرات دستگیر شد و میان او و نادر قرارداد صلحی بسته شد. اللهیارخان مجدداً به حکومت هرات منصوب شد.نادر خود را برای نبردی نهایی و سنگین آماده می کرد، زیرا که موقع اقدامات اساسی فرا رسیده بود. می بایست ایران را یکسره از سلطه اشرف افغان و دار و دسته او پاک کرد.
ناتوانی دولت صفوی، پراکندگی گروه های مردمی که با افغان ها مبارزه می کردند، تبلیغات اشرف و هواداران او، افغان ها را شکست ناپذیر معرفی کرده بود. این باور می باید شکسته شود. در نخستین نبرد افسانه شکست ناپذیری افغان ها بی اعتبار شد.
قوای نادر و اشرف افغان در قریه ی "مهماندوست" دامغان در روز ششم ربیع الاول سال 1142 هجری با هم درگیر شدند.
شمار سپاه افغان ها در این جنگ، طبق گزارش برخی از مورخان خارجی مثل "ژان اوتر" حدود پنجاه هزار نفر و سربازان نادر کمتر از نصف این عده و تقریباً بیست هزار تن بود. اما نبوغ نظامی نادر و سرداران او و به ویژه آمادگی جنگی و روحیه بالای آنها کمبودها را جبران می کرد. لکهارت می نویسد:
نادر کلیه قوای خود را تبدیل به یک واحد بزرگ کرد و پوشش آنها را به وسیله تیراندازان و توپخانه خود تأمین نمود و دستور مؤکدی صادر کرد مبنی بر اینکه قبل از فرمان صریح او، کسی کمترین حرکت یا شلیک نکند.
افغان ها که بنابر تاکتیک خود به سه لشکر تقسیم شده بودند، با سرعت هر چه تمام تر به مرکز و جناح های سپاه ایران حمله بردند. نادر صبر کرد تا افغان ها در تیررس سپاه ایران قرار گیرند.
ایرانی ها حمله شدیدی آغاز کردند و در عین حال توپ خانه نادر زنبورک های افغان ها (نوعی توپ کوچکی که با شتر حمل می شد) را نابود کرد و تلفات سنگینی به دشمن وارد کرد. افغان ها، فرار را بر قرار ترجیح دادند.(10)
تلفات وارد بر افغان ها بسیار سنگین بود. به نوشته ی ژان اوتر: شماره سربازان باقیمانده آنها را تا بیست هزار سرباز برآورد کرده اند.(11) با این حساب باید حدود سی هزار نفر از افغان ها کشته شده باشند. تلفات سپاه نادر را حدود چهار هزار نفر نوشته اند.
مزه ی شکست
یک تحلیل گر مسائل تاریخی نوشته است که: پس از شکست مهماندوست کار افغان ها بالقوه ختم شد.(12)معنای این حرف آنست که افغان ها از نظر روانی نیز دچار شکست شده بودند. ژان اوتر در این رابطه به نکته حسّاسی اشاره می کند:
افغان ها که به شکست دادن ایرانی ها عادت کرده بودند، آنان را مردمی بی مقدار و ملّتی بی ارزش و خوار می شمردند ... آنان نمی دانستند که ایرانیان به فرماندهی نادر، دیگر آن ایرانیانی نیستند که به فرمان سرداران بی غیرت و خائن رهبری می شدند. در اینجا بود که افغان ها مزه شکست را چشیدند، چه در جنگ و چه در فرار.(13)
پیروزی بر افغان ها، روحیه مقاومت ملی را در ایرانیان بطرز عجیبی بالا برد. اینک ایرانیان بر آن بودند که شکست ها و خفت های سالهای اندوهبار اخیر را جبران کنند. محمد کاظم مروی می گوید: پس از این پیروزی، هر روز حکام و خان ها و سرداران پراکنده ای که هر کدام گوشه ای از کشور را گرفته بودند به اردوی نادر و شاه طهماسب می آمدند و آمادگی خود را برای نبرد با افغان ها اعلام می کردند و فرمان حکومت مجدد خود را می گرفتند و مرخص می شدند تا قوای خود را جمع آوری و در اصفهان به ارتش ایران بپیوندند.
پیروزی در مورچه خورت
اشرف با سراسیمگی و اضطراب عظیم، همراه باقیمانده سپاه شکست خورده ی خود از مهماندوست رو به فرار نهاد. قصدش اصفهان بود. در سر دره خوار خواست تا بار دیگر بخت خود را بیازماید و با نادر که سر در پی او نهاده بود، درگیر شد و این بار نیز به سختی شکست خورد و بسوی تهران گریخت و چون هر جا می رفت، نادر را در پی خود می دید پس ناگزیر خود را به اصفهان رساند.او به تلافی شکست های پیاپی، به واکنشی ننگین و ناجوانمردانه دست زد. نوشته اند که وقتی به اصفهان رسید، سه هزار تن از علما و رجال معروف این شهر را به قتل رساند و سپاهیان خود را به تاراج و سوزاندن بازار فرمان داد. از دیگر کارهای ابلهانه او، زندانی کردن کارمندان کمپانی های انگلیسی و هلندی بود. اشرف این کارمندان را از آن جهت زندانی کرد تا به حمایت نادر برنخیزند. هفده روز طول کشید تا این کارکنان زندانی موفق شدند با کمک و دستیاری نگهبانان خود از زندان فرار کنند.(14)
اشرف که توان مقابله با سپاه نادر را در خود نمی دید، از دولت عثمانی تقاضای کمک کرد. سلطان احمد سوم، امپراطور عثمانی هم سپاهی به کمک او فرستاد.
این سپاه با سپاه اشرف در "مورچه خورت" اصفهان با سپاه نادر رویاروی شدند.
شکست مورچه خورت، ضربه هولناک و نهایی را بر اشرف افغان وارد آورد. در این جنگ ایرانیان از چندین طرف افغان ها را مورد حمله قرار دادند و چندین دستگاه توپ از آنها به غنیمت گرفتند و عده کثیری از سپاهیان افغان و ترک های عثمانی را به اسیری گرفتند. نوشته اند که نادر با اسرای ترک با مهربانی رفتار کرد و اندکی بعد آنها را آزاد ساخت.
نبرد مورچه خورت ضربه ی نهایی و قطعی را بر حاکمیت اشرف افغان در ایران وارد ساخت. او با عجله تمام خود را به اصفهان رساند و آماده فرار شد. افغان ها اشیاء قیمتی و زنان و کودکان را سوار بر اسب و قاطر و الاغ ــ که از مردم به بیگاری گرفته بودند ــ کردند و به شیراز گریختند دروازه اصفهان بر روی نادر گشوده شد.
شاه طهماسب در تهران بود. او که به آرزوی خود رسیده بود بی درنگ بسوی اصفهان حرکت کرد. نادر در میان شادی و هلهله مردم اصفهان، شاه طهماسب دوم را به قصر سلطنتی برد و اصفهان پس از هفت سال بار دیگر پای تخت دولت صفوی اعلام شد.
ملکه ای در لباس خدمتکار
"هانوب" نوشته است:چون طهماسب میرزا وارد اصفهان شد، غم جانگداز دلش را فرا گرفت زیرا کاخ معظم پدرش را دید که تبدیل به ویرانه ای شده است. هنگامی که داخل حرم شد تنها زن کهنسالی را دید که شادی کنان دستهایش را در گردن او حلقه کرد و چون می دانست که اشرف همه خواهران و خویشاوندان او را به بردگی برده است، با نهایت تعجب دریافت که این پیرزن، مادر اوست که در تمام دوره ی تسلط افغان ها خویشتن را تبدیل به خدمتکاری نموده و از این راه خود را از مرگ نجات داده است.(15)
در حضور نادر، طی مراسمی طهماسب میرزا را بر تخت نشاندند و تاج بر سرش گذاشتند.
وفای به عهد
شاه طهماسب قول داده بود که اگر نادر، اصفهان را از چنگال اشرف افغان آزاد سازد، خواهر خود را به ازدواج او درآورد.نادر این وعده را یادآوری کرد و شاه، خواهر بزرگ خود رضیّه بیگم را به ازدواج نادر و خواهر کوچک خود را که سیزده ساله بود، به ازدواج رضاقلی میرزا پسر نادر درآورد. نادر همسر و عروس خود را به مشهد فرستاد و سر در پی اشرف نهاد تا در شیراز کار او را یکسره کند. او نمی خواست به دشمن شکست خورده فرصت نفس تازه کردن بدهد.
اشرف در شیراز به سرعت در حال گردآوردن سپاه بود. "محمد زبردست خان" والی افغانی شیراز به اشرف شکست خورده و مضطرب جرأت می داد که:
این دفعه به نحوی مجادله نمایند که احدی از قزل باش را زنده نگذارند در این خصوص همگی طایفه افاغنه یاد نمودند که از محاربه رونگردانند.(16)
اما این شجاعت نمایی ها توخالی بود. سپاه بیست هزار نفری اشرف در "زرقان فارس" به وسیله سربازان ایران ــ که با روحیه ی درخشان و عالی می جنگیدند ــ درهم شکسته شد. سپاه درهم گسیخته اشرف با هرج و مرج و افتضاح به شیراز عقب نشست. روز بعد اشرف جمعی از امرای خود را به اردوی نادر فرستاد و تقاضای متارکه جنگ کرد.
نادر به شرط اینکه همه افراد خانواده شاه سلطان حسین آزاد شوند، با متارکه جنگ و تسلیم اشرف و سربازان او موافقت کرد.
اشرف اسیران را که همه مرد بودند به اردوی نادر فرستاد و خود به امید فرار به قندهار، شیراز را ترک کرد. او از وحشت دچار جنون شده بود. مادر و چند تن از زنان خود را از ترس اینکه به اسارت نادر درآیند به قتل رساند و خود از شیراز به لار گریخت.
فرار، فرار
به دستور نادر دروازه های شهرهای ایران به روی افغان ها بسته شده بود. افغان ها در تنگنایی سخت گرفتار شده بودند و از آتش انتقام مردم در وحشتی عظیم افتاده بودند. لکهارت می گوید:برخی از غلجائیان مغلوب، از جمله برادر اشرف که از عمده قوای اشرف جدا شده بودند، بطرف بندر ریگ فرار کردند و برادر اشرف که جواهر زیادی همراه داشت، کوشید که اعراب را با افاغنه همراه کند، اما نادر به کارکنان کمپانی هند خاوری در بنادر خلیج فارس دستور داد که با کشتی ها از فرار افغان ها جلوگیری کنند. و به شیوخ عرب نیز هشدار داد که اگر در فرار افغان ها کمک کنند، خود و خانواده هایشان به اسارت و غلامی دچار خواهند شد.(17)
افغان ها به هر سو می گریختند، به شدت سرکوب می شدند. سطوت نادر با قهر و خشم و انتقام مردم ایران آمیخته بود و متجاوزان را به کیفر می رساند. اعراب عمانی، گروه بسیاری از افاغنه را که در ساحل عربستان پیاده شده بودند، به قتل رساندند و جمعی را نیز به غلامی گرفتند.
مرگ اشرف
اشرف، فراری و وحشت زده؛ در حالی که مقداری از جواهرات خزانه صفوی را همراه داشت، کشته شد. در باب چگونگی قتل او هر کس چیزی گفته است. اما سخن آخر را در باب افغان ها از زبان امرای سلطان حسین قندهاری که به موجب یکی از روایات، اشرف به دست او کشته شد بشنویم که گفت:هفتاد هزار خانوار افغان، که بسمت عراق [ایران مرکزی] رفته بودند، حال از ایشان چند نفر باقی ماند؟ هفتصد نفر زنده آمده بودند که ایشان نیز در سال دیگر به علت طاعون درگذشتند.
بدین ترتیب، یکبار دیگر نشان داده شد که ایران، سرانجام گورستان تجاوزکاران خواهد بود.
تسلط افغان ها و طرد آنها از ایران از رخدادهای عبرت آور تاریخ است و نشان می دهد که متجاوزان به سرزمین های دیگر هرگز قادر نخواهند بود پایگاهی پایدار میان مردم آن سامان به دست آورند. یورش های دیگر نظیر حمله مغول نیز این تجربه را ثابت کرد.
افغان ها در طول استیلای خود در ایران هرگز آسوده نبودند و پیوسته در وحشت هجوم مردم ایران به سر می بردند و این امری طبیعی بود. مرگ اشرف، مرگ تجاور پیشگان بود. سر او را همراه جواهراتی که دزدیده بود به اصفهان فرستادند.
پی نوشت ها :
1.تاریخچه نادرشاه: مینورسکی، ترجمه رشید یاسمی، کتاب های سیمرغ، 1356، ص 9ــ 8.
2.عالم آرای نادری، ص 5.
3.جهانگشای نادری، نقل از تاریخچه نادر ص 9.
4.نادرشاه، لکهارت، ص 33 ــ 32، نقل به معنی.
5.برای آگاهی از ریشه های این اختلاف رجوع کنید به: نادرشاه، بازتاب حماسه و فاجعه ملی، تألیف پناهی سمنانی، نشر نمونه، چاپ دوازدهم، ص 74 به بعد.
6.عالم آرای نادری، ص 66.
7.عالم آرای نادری، ص 66.
8.نادرشاه، همان، ص 26.
9.عالم آرای نادری، ص 75.
10.لکهارت، نادرشاه، ص 52.
11.سفرنامه ژان اوتر، ترجمه علی اقبالی، انتشارات جاویدان، 1357، ص 124.
12.مینورسکی: تاریخچه نادرشاه، ص 20.
13.سفرنامه ژان اوتر، ص 124.
14.نادرشاه، لکهارت، ص 54.
15.هانوی، نقل از نادرشاه، لکهارت، ص 56.
16.عالم آرای نادری، ص 121.
17.عالم آرای نادری، ص 123.