نویسنده: محمد احمد پناهی
نادر که هنوز زخم تجاوز عثمانی ها را که حاصل نابخردی طهماسب میرزا بود، بر دل داشت، پس از رهایی از مظلمه شاه طهماسب، بسوی مرز عثمانی لشکر کشید و پس از تصرف عتبات، بغداد را محاصره کرد. امّا قوای عثمانی که سرداری آن را "توپال عثمانی پاشا" سردار بزرگ عثمانی بر عهده داشت، شکست سنگینی بر قوای نادر وارد کرد. نادر در این جنگ مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از اسب به زیر افتاد. اما بی درنگ با تن خون آلود بر اسب دیگر نشست و فرمان حمله متقابل داد. اما بی فایده بود. او ناچار به همدان عقب نشست، اما با سرعت شگفت انگیزی به حرکت درآمد و به سازماندهی و تجدید قوای نظامی خود پرداخت و در کمتر از دو ماه (در 22 ربیع الاول سال 1146 هـ. ق) بار دیگر بسوی عثمانی ها حمله برد. نادر مصمم بود در این جنگ پیروز شود و شکست پیشین را جبران کند، زیرا دشمنانش آن شکست را به داستان برکناری شاه طهماسب چسبانده بودند.
نادر از بریدن سر توپال عثمانی بسیار برآشفت و آنرا با تن سردار بزرگ، با احترام در تابوتی قرار داد، تحت مراقبت یک قاضی عثمانی، که در جنگ اسیر شده بود، به بغداد فرستاد تا به خاک سپرده شود.(1)
حاصل این جنگ، عقد قراردادی بود با دولت عثمانی که بموجب آن قسمت های عمده ای از متصرفات ایران پس داده شد و مرزهای ایران به زمان شاه سلطان حسین رسید و جنگ ایران و عثمانی بطور موقت پایان یافت.
بیرون راندن افغان ها، بازپس گرفتن بخش مهمّی از سرزمین های ایران از متجاوزان عثمانی، کنار گذاشتن عنصر مزاحم و بیکاره ای چون طهماسب میرزای صفوی و تبدیل منصب سلطنت به یک نماد بی اثر و خنثی، راه را برای اقدامات داخلی در پیش روی نادر گشود.
بسیاری از سرداران خودسر، اظهار اطاعت و همکاری کرده بودند. در واقع پیروزی های برق آسای نادر، اگر با همدلی و یاوری عمومی مردم همراه نمی شد، راه به جایی نمی برد.
با این همه، هنوز در گوشه و کنار شورش ها و خودسری هایی خودنمایی می کرد. شورش محمدخان بلوچ، یکی از آن جمله بود.
این خان بلوچ در گرماگرم نبرد نادر با عثمانی ها سر به طغیان برداشت. چنانکه اشاره کردیم در جریان جنگ ایران و عثمانی، نادر مجروح شد و شایعه ی مرگ او به سرعت به گوشه و کنار ایران، از جمله کهکیلویه رسید که محمدخان بلوچ در آنجا از سوی نادر حکومت می کرد. محمدخان از بلوچ های اردوی محمود غلجه زایی بود که فرماندهی بخشی از سپاه شاه طهماسب دوم را بعهده داشت و به فرمان نادر به حکومت کهکیلویه گمارده شده بود. او به تصور اینکه نادر در جنگ با عثمانی ها کشته شده است، گروهی از طوایف بختیاری و قشقایی و مردم دشتستان و اعراب خلیج فارس را با خود همراه ساخت. قصد نهایی او بازگرداندن طهماسب میرزا به سلطنت بود. شورش این مرد، خطرآفرین بود و می توانست مقدمه طغیان دیگر خان های خودسر باشد. نادر این خطر را به خوبی احساس می کرد. از همین رو، در اوج موفقیّت های جنگی اش با عثمانی ها، از در نوعی مصالحه درآمد و اصراری در بازپس گرفتن تمامی سرزمین هایی که عثمانی ها از ایران گرفته بودند، نشان نداد و با عقد قراردادی که چندان خرسندی برای او نداشت، دامنه ی جنگ را موقتاً محدود کرد و به سرعت در صدد خاموش کردن فتنه محمدخان برآمد. نخست احمدخان مروی را به حکومت شیراز گمارد و وی را به مقابله خان بلوچ فرستاد و برای پشتیبانی احمدخان، قاسم خان قرخلو را نیز با یک سپاه دوازده هزار نفری به کمک فرستاد. امّا محمدخان هر دو سردار را در هم شکست، زیرا که بزرگان و اعیان شیراز بطور پنهان و آشکار از وی حمایت می کردند.
شیوه ای که محمدخان بلوچ برای غلبه بر سرداران نادر به کار می برد، حکایت از وجود توطئه هایی در محافل اشرافی و هوادار صفویه، دارد. رؤسای قبایل لر و جمعی کثیر از یاران پیشین نادر را با وعده و وعید فریفت. برخی از این افراد کسانی بودند که نادر در نواحی کرمانشاه اسلحه آنها را گرفته و از سپاه خود اخراج کرده بود. آنها با محمدخان قرار گذاشته بودند که انتظام سپاه قاسم خان را در هم بریزند و به اردوی محمدخان بپیوندند و همین کار را هم کردند. نادر در ابتدا کوشید محمدخان را از راه دوستی رام کند و از سرکشی باز دارد. پس نامه ای به او نوشت و موقعیّت حسّاس کشور را به او یادآور شد. اما محمدخان پاسخی تند و اهانت بار به نادر نوشت و او را حقیر و فقیر نامید و خود را برای سلطنت لایق و شایسته دانست.(2)
شورش محمدخان با قیام اعراب سنی مذهب بندرعباس و فارس به رهبری شیخ احمد مدنی همزمان و توأم شده بود. این شیخ احمد، فئودال و زمین دار بزرگی بود که سر به عصیان برداشته بود و نادر، محمدخان بلوچ را برای سرکوبی او فرستاده بود، اما آن دو علیه نادر با هم همدست شدند.(3)
سه شبانه روز، نساء [زنان] و اطفال و عوام الناس [مردم عادی و بی تقصیر] را به غازیان [سربازان و جنگجویان] بخشید و عِرض و ناموس بر مردم نماند، بی سیرتی که از حیزّ خیال بیرون است به حال آن مسلمانان راه یافت.(4)
نادر و محمدخان در گردنه ی "شولستان" با هم درگیر شدند. خان بلوچ، دلیرانه مقاومت کرد، اما به سختی شکست خورد و شمار زیادی از سپاهیان او نابود شدند ولی خودش موفق به فرار شد، اما مدتی بعد دستگیر شد. او را به زنجیر کشیدند و به اصفهان آوردند و با وضع فجیع و زننده ای اعدام کردند.
این مرد دلیر و شجاع، که جمز فریزر او را با بزرگترین مردان مشرق زمین مقایسه کرده است، با شورش بدفرجام خود لطمه های بسیار به وحدتی که در پرتو حماسه سازی های نادر و سپاهیان او می توانست به وجود آید، زد. در عین حال، نادر با خشونت ها و زهر چشم گیری های افراطی خود، به محبوبیت و پایگاه مردمی خویش لطمه های جبران ناپذیری وارد کرد.
قدرت او در سرتاسر ایران تثبیت شده به نظر می رسید. او سرمست و پیروز بود. اوایل سال 1147 بود و نادر به سوی اصفهان می رفت. در نزدیکی "ایزدخواست" چاپاری از اصفهان رسید و خبر داد که رضاقلی و همسرش فاطمه سلطان بیگم، دختر شاه سلطان حسین، دارای پسری شده اند. نادر، نام "شاهرخ" را برای نوه ی خود برگزید. این نام گذاری، در آستانه ی پیروزی های چشمگیر نادر، معنی دار بود. (نوشته اند که تیمور لنگ هم در اوج پیروزی هایش نام فرزند خود را "شاهرخ" نهاده بود. آیا نادر از سنت های تیمور پیروی می کرد؟ لکهارت می گوید: آری (5)).
سرعسکر دولت عثمانی (عبدالکریم افندی)، همان کسی که نعش توپال عثمانی پاشا را تحویل گرفت، در اصفهان منتظر نادر بود و می خواست به عنوان نماینده دولت عثمانی با نادر، در باب بازپس دادن سرزمین های ایران، مذاکره کند. این یک نیرنگ سیاسی بود. عثمانی های می خواستند وقت گذرانی کنند تا بتوانند نیروهای شکست خورده ی خود را آماده سازند و با نادر به جنگ برخیزند. وزیر اعظم عثمانی در نامه ای از نادر می خواست که مذاکرات صلح را دو سال عقب بیاندازد.
پاسخ نادر، هوشیارانه و قاطع و پرکنایه بود:
مقصود ما، ولایات آن طرف ارس است. اگر به تصرف [ایران] دادند که فبهاالمراد. والّا مهمان پذیر باشند که خود در این اوقات، انشاء الله تعالی و تقدس، به ملاقات ایشان رسیده، بنای کار را می گذاریم.(6)
و به دنبال آن به شیروان و داغستان حمله برد و سرخال خان، حاکم دست نشانده عثمانی را تار و مار کرد. این سرخال خان، فرستاده نادر را کشته و جواب تندی برای او فرستاده بود.
سپاهیان نادر "شماخی" و سپس "گنجه" و ایروان را نیز تصرف کردند. در این میان سپاهیان عثمانی، که تعدادشان را هشتادهزار نفر نوشته اند، به سرداری عبدالله پاشا، بسوی نادر حرکت کرد.
عثمانی ها که به فزونی و برتری سپاه خود مغرور بودند، حمله را آغاز کردند. اما ناگهان با یورش سهمگین و خروشان ایرانی ها که با تهور و بی باکی شگفتی می جنگیدند روبه رو شدند. عقب نشینی عثمانی ها برایشان با تلفات سنگینی همراه بود. بسیاری از سرداران برگزیده عثمانی از جمله خود عبدالله پاشا به قتل رسیدند.
شکست عثمانی ها در کادر سیاسی عثمانی هم اثر گذاشت و صدراعظم آن کشور از مقام خود برکنار شد.
از سوی دیگر علی پاشا، حاکم گنجه از ترس، تقاضای متارکه جنگ کرد و دژ گنجه، پس از هشت ماه و نیم پایداری دست از مقاومت برداشت و به دنبال آن، حاکم تفلیس نیز تسلیم نادر شد.
نادر، قصبه "آخی کندی" را به افتخار پیروزی ایرانیان، "مراد تپّه" نام داد.
خان کریمه در این لشکرکشی باید از خاک روسیه عبور می کرد، اما روسها بسبب نوع روابطی که با نادر داشتند، اجازه ی این کار را نمی دادند.
دولت عثمانی، روسیه را تهدید به جنگ کرد و با اینکه نمایندگان انگلیس و اتریش و هلند، که مقیم قسطنطنیه پای تخت عثمانی بودند، آن دولت را از جنگ با روسیه برحذر داشتند، اما عثمانی ها قانع نشدند و نبرد میان آن دو دولت درگرفت.
روسهای برای استفاده از پشتیبانی نادر، قرارداد گنجه را در سال 1148 هـ ــ (1735 ــ م) با وی امضاء کردند که ایرانی ها مبارزه با عثمانی ها را ادامه دهند و با آن کشور صلح جداگانه امضاء نکنند.
از این سو، نادر از روسها خواست تا سواحل دریای خزر (باکو و دربند) را تخلیه کنند آن ها نیز پذیرفتند.
دولت عثمانی، خان کریمه را با سپاهی انبوه به داغستان حرکت داد، امّا روسها، با اعزام یک لشکر بیست هزار نفری به کریمه، آن سرزمین را زیرورو کردند. مجموعه ی این اقدامات، عثمانی ها را وحشت زده کرد. آنها به نادر پیشنهاد آشتی دادند. معاهده ارض روم (1736 م ــ 1149 هـ.) حاصل این پیشنهاد بود. نادر در این بازی شگفت سیاسی ــ نظامی موفق شد هم ایالات و شهرهای از دست رفته ی ایران را بازپس بگیرد و هم جنگ را به خاک عثمانی بکشاند و آن دولت را سرگرم سازد.
پس از فراغت از عثمانی ها، نادر سرزمین های قفقاز (ایروان، گرجستان، تفلیس و بالاخره داغستان) را هم ــ اگرچه با دشواری و خونریزی های بسیار ــ سرانجام مطیع ساخت.
احترام به جنازه دشمن
دو سپاه ایران و عقمانی در "آق دربند" با هم روبه رو شدند. سپاه ایران در این نبرد، قوای عثمانی را به سختی درهم شکست. توپال عثمانی پاشا، به قتل رسید و سپاهیان ایران سر او را از بدن جدا کردند و به نشان پیروزی بالای نیزه بردند. این کار نشان شکست قطعی عثمانی ها بود. لکهارت می گوید:نادر از بریدن سر توپال عثمانی بسیار برآشفت و آنرا با تن سردار بزرگ، با احترام در تابوتی قرار داد، تحت مراقبت یک قاضی عثمانی، که در جنگ اسیر شده بود، به بغداد فرستاد تا به خاک سپرده شود.(1)
حاصل این جنگ، عقد قراردادی بود با دولت عثمانی که بموجب آن قسمت های عمده ای از متصرفات ایران پس داده شد و مرزهای ایران به زمان شاه سلطان حسین رسید و جنگ ایران و عثمانی بطور موقت پایان یافت.
دشواری های خان بلوچ
نادر از این پس صاحب اختیار تمامی امور کشور بود. عنوان پادشاهی نداشت، اما از یک پادشاه تمام عیار مقتدرتر بود.بیرون راندن افغان ها، بازپس گرفتن بخش مهمّی از سرزمین های ایران از متجاوزان عثمانی، کنار گذاشتن عنصر مزاحم و بیکاره ای چون طهماسب میرزای صفوی و تبدیل منصب سلطنت به یک نماد بی اثر و خنثی، راه را برای اقدامات داخلی در پیش روی نادر گشود.
بسیاری از سرداران خودسر، اظهار اطاعت و همکاری کرده بودند. در واقع پیروزی های برق آسای نادر، اگر با همدلی و یاوری عمومی مردم همراه نمی شد، راه به جایی نمی برد.
با این همه، هنوز در گوشه و کنار شورش ها و خودسری هایی خودنمایی می کرد. شورش محمدخان بلوچ، یکی از آن جمله بود.
این خان بلوچ در گرماگرم نبرد نادر با عثمانی ها سر به طغیان برداشت. چنانکه اشاره کردیم در جریان جنگ ایران و عثمانی، نادر مجروح شد و شایعه ی مرگ او به سرعت به گوشه و کنار ایران، از جمله کهکیلویه رسید که محمدخان بلوچ در آنجا از سوی نادر حکومت می کرد. محمدخان از بلوچ های اردوی محمود غلجه زایی بود که فرماندهی بخشی از سپاه شاه طهماسب دوم را بعهده داشت و به فرمان نادر به حکومت کهکیلویه گمارده شده بود. او به تصور اینکه نادر در جنگ با عثمانی ها کشته شده است، گروهی از طوایف بختیاری و قشقایی و مردم دشتستان و اعراب خلیج فارس را با خود همراه ساخت. قصد نهایی او بازگرداندن طهماسب میرزا به سلطنت بود. شورش این مرد، خطرآفرین بود و می توانست مقدمه طغیان دیگر خان های خودسر باشد. نادر این خطر را به خوبی احساس می کرد. از همین رو، در اوج موفقیّت های جنگی اش با عثمانی ها، از در نوعی مصالحه درآمد و اصراری در بازپس گرفتن تمامی سرزمین هایی که عثمانی ها از ایران گرفته بودند، نشان نداد و با عقد قراردادی که چندان خرسندی برای او نداشت، دامنه ی جنگ را موقتاً محدود کرد و به سرعت در صدد خاموش کردن فتنه محمدخان برآمد. نخست احمدخان مروی را به حکومت شیراز گمارد و وی را به مقابله خان بلوچ فرستاد و برای پشتیبانی احمدخان، قاسم خان قرخلو را نیز با یک سپاه دوازده هزار نفری به کمک فرستاد. امّا محمدخان هر دو سردار را در هم شکست، زیرا که بزرگان و اعیان شیراز بطور پنهان و آشکار از وی حمایت می کردند.
شیوه ای که محمدخان بلوچ برای غلبه بر سرداران نادر به کار می برد، حکایت از وجود توطئه هایی در محافل اشرافی و هوادار صفویه، دارد. رؤسای قبایل لر و جمعی کثیر از یاران پیشین نادر را با وعده و وعید فریفت. برخی از این افراد کسانی بودند که نادر در نواحی کرمانشاه اسلحه آنها را گرفته و از سپاه خود اخراج کرده بود. آنها با محمدخان قرار گذاشته بودند که انتظام سپاه قاسم خان را در هم بریزند و به اردوی محمدخان بپیوندند و همین کار را هم کردند. نادر در ابتدا کوشید محمدخان را از راه دوستی رام کند و از سرکشی باز دارد. پس نامه ای به او نوشت و موقعیّت حسّاس کشور را به او یادآور شد. اما محمدخان پاسخی تند و اهانت بار به نادر نوشت و او را حقیر و فقیر نامید و خود را برای سلطنت لایق و شایسته دانست.(2)
شورش محمدخان با قیام اعراب سنی مذهب بندرعباس و فارس به رهبری شیخ احمد مدنی همزمان و توأم شده بود. این شیخ احمد، فئودال و زمین دار بزرگی بود که سر به عصیان برداشته بود و نادر، محمدخان بلوچ را برای سرکوبی او فرستاده بود، اما آن دو علیه نادر با هم همدست شدند.(3)
خشونت های کم نظیر
نادر وقتی خبر شکست سرداران خود را شنید، با سرعت خود را به لرستان رساند. ابتدا ایلات و طوایف و سکنه شهرهای هویزه و شوشتر را که گویا برای سپاهیان محمدخان آذوقه و سیروسات فرستاده بودند، با خشونت و قهر کم نظیری سرکوب کرد و گوشمالی داد. سپاهیان نادر جنایات بسیاری در حق مردم این منطقه مرتکب شدند. به نوشته عالم آرای نادری:سه شبانه روز، نساء [زنان] و اطفال و عوام الناس [مردم عادی و بی تقصیر] را به غازیان [سربازان و جنگجویان] بخشید و عِرض و ناموس بر مردم نماند، بی سیرتی که از حیزّ خیال بیرون است به حال آن مسلمانان راه یافت.(4)
نادر و محمدخان در گردنه ی "شولستان" با هم درگیر شدند. خان بلوچ، دلیرانه مقاومت کرد، اما به سختی شکست خورد و شمار زیادی از سپاهیان او نابود شدند ولی خودش موفق به فرار شد، اما مدتی بعد دستگیر شد. او را به زنجیر کشیدند و به اصفهان آوردند و با وضع فجیع و زننده ای اعدام کردند.
این مرد دلیر و شجاع، که جمز فریزر او را با بزرگترین مردان مشرق زمین مقایسه کرده است، با شورش بدفرجام خود لطمه های بسیار به وحدتی که در پرتو حماسه سازی های نادر و سپاهیان او می توانست به وجود آید، زد. در عین حال، نادر با خشونت ها و زهر چشم گیری های افراطی خود، به محبوبیت و پایگاه مردمی خویش لطمه های جبران ناپذیری وارد کرد.
تولد شاهرخ
با سرکوبی محمدخان بلوچ، مخالف قابل اعتنایی در داخل کشور برای نادر نماند.قدرت او در سرتاسر ایران تثبیت شده به نظر می رسید. او سرمست و پیروز بود. اوایل سال 1147 بود و نادر به سوی اصفهان می رفت. در نزدیکی "ایزدخواست" چاپاری از اصفهان رسید و خبر داد که رضاقلی و همسرش فاطمه سلطان بیگم، دختر شاه سلطان حسین، دارای پسری شده اند. نادر، نام "شاهرخ" را برای نوه ی خود برگزید. این نام گذاری، در آستانه ی پیروزی های چشمگیر نادر، معنی دار بود. (نوشته اند که تیمور لنگ هم در اوج پیروزی هایش نام فرزند خود را "شاهرخ" نهاده بود. آیا نادر از سنت های تیمور پیروی می کرد؟ لکهارت می گوید: آری (5)).
مراد تپّه
زمان برای دست و پنجه نرم کردن با عثمانی و روسیه، که هنوز بخش هایی از خاک ایران را در اختیار خود داشتند و پس نمی دادند، مناسب بود. نادر به سوی اصفهان می رفت.سرعسکر دولت عثمانی (عبدالکریم افندی)، همان کسی که نعش توپال عثمانی پاشا را تحویل گرفت، در اصفهان منتظر نادر بود و می خواست به عنوان نماینده دولت عثمانی با نادر، در باب بازپس دادن سرزمین های ایران، مذاکره کند. این یک نیرنگ سیاسی بود. عثمانی های می خواستند وقت گذرانی کنند تا بتوانند نیروهای شکست خورده ی خود را آماده سازند و با نادر به جنگ برخیزند. وزیر اعظم عثمانی در نامه ای از نادر می خواست که مذاکرات صلح را دو سال عقب بیاندازد.
پاسخ نادر، هوشیارانه و قاطع و پرکنایه بود:
مقصود ما، ولایات آن طرف ارس است. اگر به تصرف [ایران] دادند که فبهاالمراد. والّا مهمان پذیر باشند که خود در این اوقات، انشاء الله تعالی و تقدس، به ملاقات ایشان رسیده، بنای کار را می گذاریم.(6)
و به دنبال آن به شیروان و داغستان حمله برد و سرخال خان، حاکم دست نشانده عثمانی را تار و مار کرد. این سرخال خان، فرستاده نادر را کشته و جواب تندی برای او فرستاده بود.
سپاهیان نادر "شماخی" و سپس "گنجه" و ایروان را نیز تصرف کردند. در این میان سپاهیان عثمانی، که تعدادشان را هشتادهزار نفر نوشته اند، به سرداری عبدالله پاشا، بسوی نادر حرکت کرد.
عثمانی ها که به فزونی و برتری سپاه خود مغرور بودند، حمله را آغاز کردند. اما ناگهان با یورش سهمگین و خروشان ایرانی ها که با تهور و بی باکی شگفتی می جنگیدند روبه رو شدند. عقب نشینی عثمانی ها برایشان با تلفات سنگینی همراه بود. بسیاری از سرداران برگزیده عثمانی از جمله خود عبدالله پاشا به قتل رسیدند.
شکست عثمانی ها در کادر سیاسی عثمانی هم اثر گذاشت و صدراعظم آن کشور از مقام خود برکنار شد.
از سوی دیگر علی پاشا، حاکم گنجه از ترس، تقاضای متارکه جنگ کرد و دژ گنجه، پس از هشت ماه و نیم پایداری دست از مقاومت برداشت و به دنبال آن، حاکم تفلیس نیز تسلیم نادر شد.
نادر، قصبه "آخی کندی" را به افتخار پیروزی ایرانیان، "مراد تپّه" نام داد.
دیپلماسی شگفت نادر
شکست عثمانی ها، آن دولت را در سیاست خارجی اش نیز درگیر ساخت. امپراطور عثمانی برای جبران آن شکست، از سلطان شبه جزیره کریمه خواست که به داغستان لشکرکشی کند و از آن کشور، در برابر خطر حمله نادر حمایت نماید.خان کریمه در این لشکرکشی باید از خاک روسیه عبور می کرد، اما روسها بسبب نوع روابطی که با نادر داشتند، اجازه ی این کار را نمی دادند.
دولت عثمانی، روسیه را تهدید به جنگ کرد و با اینکه نمایندگان انگلیس و اتریش و هلند، که مقیم قسطنطنیه پای تخت عثمانی بودند، آن دولت را از جنگ با روسیه برحذر داشتند، اما عثمانی ها قانع نشدند و نبرد میان آن دو دولت درگرفت.
روسهای برای استفاده از پشتیبانی نادر، قرارداد گنجه را در سال 1148 هـ ــ (1735 ــ م) با وی امضاء کردند که ایرانی ها مبارزه با عثمانی ها را ادامه دهند و با آن کشور صلح جداگانه امضاء نکنند.
از این سو، نادر از روسها خواست تا سواحل دریای خزر (باکو و دربند) را تخلیه کنند آن ها نیز پذیرفتند.
دولت عثمانی، خان کریمه را با سپاهی انبوه به داغستان حرکت داد، امّا روسها، با اعزام یک لشکر بیست هزار نفری به کریمه، آن سرزمین را زیرورو کردند. مجموعه ی این اقدامات، عثمانی ها را وحشت زده کرد. آنها به نادر پیشنهاد آشتی دادند. معاهده ارض روم (1736 م ــ 1149 هـ.) حاصل این پیشنهاد بود. نادر در این بازی شگفت سیاسی ــ نظامی موفق شد هم ایالات و شهرهای از دست رفته ی ایران را بازپس بگیرد و هم جنگ را به خاک عثمانی بکشاند و آن دولت را سرگرم سازد.
پس از فراغت از عثمانی ها، نادر سرزمین های قفقاز (ایروان، گرجستان، تفلیس و بالاخره داغستان) را هم ــ اگرچه با دشواری و خونریزی های بسیار ــ سرانجام مطیع ساخت.
پی نوشت ها :
1.نادرشاه، ص 106.
2.برگرفته از عالم آرای نادری، ص 342.
3.دولت نادرشاه افشار: م. ر. آرنوا ــ ک. ز. اشرافیان، ترجمه حمید مؤمنی (امین)، انتشارات شبگیر، ص 173، نقل به معنی.
4.عالم آرای نادری، ص 343.
5.نادرشاه، ص 114.
6.جهانگشای نادری؛ میرزا مهدی استرآبادی، به اهتمام عبدالله انوار، انجمن آثار ملی، ص 229.