چکیده:
این سوره با 111 آیه که یکصد آیه آن به داستان حضرت یوسف (ع) اختصاص دارد. جایگاه ارزشی انسان و خصوصیات زشت و زیبایش را در قالبی بسیار زیبا و دلنشین بیان میدارد. در این سوره یوسف به عنوان الگویی از انسان ، محسن، مخلص، صاحب علم و حکمت ربانی که منشا بسیاری از ارزش های انسانی و مکارم اخلاقی چون عفت، عفو، گذشت، راستی و صداقت است معرفی میشود و در مقابل آنها زشتی های اخلاقی مانند حسد، عصبیت، دروغگویی و... مورد نکوهش قرار گرفته است.کلید واژهها: انسان، تقوا، توحید، حسد، صبر، ظلم، عصبیت، عصمت، عفت، عفو، علم، یوسف
مقدمه
این سوره یکی از سوره های جزء دوازدهم قرآن با 111 آیه است که 111 آیه آن به داستان حضرت یوسف یکی از پیامبران ابراهیمی (2) اختصاص یافته است. داستان حضرت یوسف (ع) در این سوره از نوجوانی (3) آغاز و با حکومت او در مصر پایان مییابد. این سوره از ابعاد مختلف فکری مانند انسانشناسی، جامعهشناسی، خداشناسی، پیامبرشناسی و… قابل بررسی است و در هر بعدش درس های آموزندهای دارد که در این مقاله مختصر جایگاه انسان و جنبه های وجودی انسان از نگاه حکمت نظری و حکمت عملی بحث میشود.1- جایگاه و منزلت انسان در فرهنگ قرآن:
با یک نگاه کلی به قرآن از جمله این سوره آشکار میشود که انسان در قرآن از جایگاه والایی برخوردار است. برای فهم نگاه ویژه قرآن به انسان چند دلیل از این سوره مبارک می توان ارائه کرد:اول: او موجودی معرفی شده است که شایستگی تعقل و خردورزی دارد و اگر غیر این بود خداوند نمی فرمود: « انّا اَنزلناهُ قرآناً عربیاً لعلَّکُم تَعقِلون ؛ ما آن را قرآنی عربی فرستادیم باشد که بیندیشید. » (4)
دوم: انسان شایستگی آن را دارد که مخاطب خدای سبحان قرار گیرد و با او سخن گفته شود: « نَحنُ نَقُصُّ عَلَیک احسَنَ القصَص بِما اَوحَینا الیک هذا القرآن ؛ ما بهترین داستان ها را به موجب این قرآن که به تو وحی فرستادیم بر تو میخوانیم. » (5)
سوم: انسان شایسته آن است که محرم اسرار عالَم باشد و آنچه مربوط به قضای علمی خدا و تحولات زندگی انسان و جامعه است به او خبر داده شود و او عالِم به اسرار آینده خود و جامعه باشد. شاهد این سخن آیه های چهارم تا ششم این سوره است که از زبان یوسف می فرماید: « یا ابَتِ انّی رایتُ اَحَدَ عَشَر کوکباً و الشمس و القَمَر راَیتُهم لی ساجدین ؛ پدر جان من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید مرا سجده میکنند.»
و از زبان پدرش میفرماید: « یا بُنی لا تقصص رُؤیاک عَلی اِخوَتِک... و کَذالک یَجتَبیکَ ربّک و یَعَلّمُکَ مِن تَاویلِ الأحادیث و یُتمّ نعمتهُ علیک ؛ ای فرزندم خوابت را برای برادرانت گزارش نکن... بدین سان پروردگارت تو را بر میگزیند و به تو علم تاویل خوابها میآموزد و تمام نعمتش را بر تو ارزانی میدارد » (6)
چهارم: انسان شایسته آن است که محبوب و برگزیده خدا شود چنانکه در آیه پنجم میفرماید:« و کذلک یَجتَبیکَ ربُّک ؛ بدین سان خدا ترا برمی گزیند.» چرا یوسف محبوب و برگزیده خدا میشود چون از محسنین (نیکوکاران ) است در این سوره سه بار لقب نیکوکاری برای یوسف آمده است. در آیه 21 بعد از آنکه یوسف جوانی برنا شد و خداوند به او حکمت و دانش عطا کرد میفرماید: « و کذلِک نَجزی المُحسنین ؛ ما این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم.» و در اینجا مقام نیکوکاری از سوی خدا به او عطا شد. در آیه 36 دو زندانی همراه یوسف به او گفتند:« انا نریک من المُحسنین ؛ میبینیم که از نیکوکاران هستی. » بار سوم آنگاه که به مقام عزیزی مصر رسید برادرانش قبل از آنکه او را بشناسند وقتی اکرام و بزرگ مردی او را دیدند گفتند:« انا نریک من المُحسنین ؛ ما میبینیم که از نیکوکاران هستی.» یوسف را هم خدا و هم خلق خدا از نیکوکاران میدانند، و خدای سبحان در چند آیه بشارت داده است که نیکوکاران را دوست دارد. (7)
پنجم: انسان موجودی کمال خواه و طالب سعادت جاودانه است و آنچه او را از این سعادت ابدی باز میدارد گناهان بویژه ظلم و جهل است و حضرت یوسف (ع) که به عالیترین مقامات انسانی یعنی مقام مخلََصین (به فتح لام ) (مقام مخَلص- به فتح لام – برتر از مقام مخِلص – به کسر لام – است) میرسد از این روست که از هرگونه ظلم و جهلی فاصله میگیرد نه به خدای خویش ظلم میکند چون از شرک بیزاری میجوید و راه توحید را میپیماید و میفرماید:
« انی ترکت مله قوم لا یومنون بالله و هُم بِالاخرهِ هم کافرون و اتّبعتُ ملهَ آباءی اِبراهیمَ و اِسحاقَ و یَعقوبَ ما کان لنا اَن نُشرِک بالله...؛ من آیین قومی را که به خدا نمی گروند و به آخرت کافرند ترک و آیین (توحیدی) پدرانم ابراهیم واسحاق و یعقوب را پیروی کردم چرا که زیبنده ما نیست که به خدا شرک ورزیم...» (8)
و نه به نفس خویش ظلم میکند و نه بر دیگران چنان که وقتی همسر عزیز مصر او را دعوت به گناه میکند میفرماید:
« مَعاذَ الله انّه ربی اَحسَنَ مَثوایَ اِنّه لا یُفلحُ الظّالمون ؛ پناه بر خدا او پروردگار من است(9) و نیکو جایگاهی به من بخشیده است بی گمان ستمکاران به سعادت نمی رسند.» (10)
آری اگر یوسف به خواسته آن زن پاسخ مثبت میداد هم بر نفس خویش ستم کرده بود و هم بر عزیز مصر که او را جایگاهی نیکو بخشیده بود و او را امین خانه خویش قرار داده بود و هم بر همسر عزیز مصر که بر اثر جهالت و غفلت از خدا اسیر هوای نفس خویش شده بود. اما عشق الهی آن چنان در وجود یوسف زبانه میکشد که عشق های مجازی نمی تواند او را اسیر خویش کند و در اثر این طهارت نفس به مقام مخلَصین (به فتح لام) که عالی ترین درجه کمال انسانی است میرسد. (11)
یکی دیگر از موانع اساسی کمال انسان جهل است که موجب میشود انسان دچار خطا و گناه میشود چنانکه برادران یوسف به جای آنکه به راز محبت پیامبر به یوسف پی ببرند گمان میکردند اگر یوسف را از جلوی چشم پدر دور کنند جای او را می گیرند و از این رو او را به چاه انداختند، قرآن از زبان یوسف خطاب به برادرانش میفرماید که « هَل عَلمتُم ما فَعلتُم بیوسُفَ و اَخیهِ اذ اَنتم جاهلون ؛ آیا میدانید از روی جهالت و نادانی نسبت به یوسف و برادرش چه کردید..؟» (12) یوسف بزرگوارانه میگوید: « لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین » (13) و یوسف به جایگاه نبوت و عالیترین درجات کمال میرسد چرا که از انواع امتحان های الهی پیروز میآید.
ششم: انسان موجودی جستجوگر و حقیقت جو است و این هم از ویژگی های خاص قرآن است که در پی فهم حوادث گذشته تاریخ است تا از آنها درس عبرت بیاموزد؛ چرا که تاریخ گذشتگان چراغ راه آیندگان است، در این سوره میخوانیم « لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسّائلین ؛ در داستان یوسف و برادرانش نشانه هایی برای سوال کنندگان است » (آیه 7 )
دو نوع عبرت تاریخی در قصه یوسف و برادرانش مییابیم:
الف: فرجام نیک از آن پرهیزکاران است چنان که یوسف سعادت هردو جهان نصیبش شد.
ب: عزت و ذلت در دست خداست آنان که از راه باطل میخواهند به عزت برسند (همچون برادران یوسف تلاششان ابتر خواهد ماند و جز خسران بهرهای ندارند.)
2- انسان از بعد حکمت نظری:
شناخت ابعاد وجودی انسان یکی از با ارزش ترین معرفت هاست چنانکه از امیرالمومنین آمده است « افضل الحکمهِ مَعرفهُ الانسان نَفسه ؛ بالاترین حکمت آن است که انسان خودش را بشناسد » (ناظم زاده، 550) و نیز معرفت انسان راهی روشن تر برای معرفت پروردگار اوست. « من عرف نفسه فقد عرف ربه ؛ هر کس خود را شناخت هر آینه پروردگارش را شناخته است. » (همان؛549)با ژرف نگری در آیات این سوره پایه های اساسی معرفت انسان فراروی ما قرار میگیرد که به برخی از آنها در حد بضاعت اشاره میشود.
1-2) تجرد نفس:
انسان نفس مجرد دارد یعنی همه وجود انسان به ماده و فعل و انفعال های مادی وجود او خلاصه نمی شود و همه علوم انسان منحصر به مشاهده تجربه و آزمایش و حتی عقل نیست بلکه انسان علومی را از دریچه عالم اسرار آمیز خواب و بالاتر از آن وحی دریافت میکند که دریافت این آگاهی ها جز با تجرد نفس قابل توجیه نیست. قرآن در آیه 3 و 4 این سوره این حقیقت ها را آشکار میکند چنان که درباره وحی میفرماید:« اَوحینا الیک هذَا القُرآن و اِن کُنتَ من قبلِهِ لَمِن الغافلین ؛ ای پیامبر قصه (یوسف را بواسطه) این قرآن بر تو وحی فرستادیم و تو قبل از آن از ناآگاهان بودی »
و درباره حقیقت خواب یوسف میفرماید:
« انّی رایتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً و الشّمسُ و القَمَر رایتُهم لی ساجدین قال یا بُنَیّ لا تَقصُص رهیاکَ علی اِخوَتِک ؛ دیدم یازده ستاره و ماه و خورشید مرا سجده میکنند پدر گفت ای فرزندم خوابت را برای برادرانت گزارش مکن. »
به گزارش برخی مفسرین این خواب در نه سالگی (ثقفی تهرانی، ج 3، ص 123) اتفاق افتاد، اما خوابی است که خبر از آیندهای دور به فاصله چهل سال میدهد (همو، ج 3، ص 123) و این چیزی نیست جز اتصال روح به عالم غیب و مشاهده اموری که در عالم مقدرات و الواح قدریه ثبت است(14) و تا زمانی که روح و جان آدمی مشتغل به امور بدن و فرو رفته در عالم محسوسات است اتصال به عالم مجردات و عالم ملکوت برای او ممکن نیست اما وقتی در خواب و یا به واسطه ریاضت های مدام تعلق روح از بدن کاسته شد برای او این امکان هست که به عالم بالا متصل شود و کتاب علوی الهی شود و کتاب یعنی آنچه از علوم در آن نوشته میشود و کتاب علوم الهی کتابی است که از حقایق عالم آنچه با حس و تجربه و عقل قابل تحصیل نیست در آن نوشته گردد. و برخی مفسرین در ذیل این آیه نوشته اند: « رویای صادق اتصال نفس به ملکوت اعلی و سخن گفتن با نفس آدمی است. » (سبزواری ج 4 ص 12)
دلیل دیگر برتجرد نفس آدمی علم به تعبیر خواب است، که آیات 5 و 6 و 37 و 46 تا 49 دارد. آیات 5 و 6 بیان میکند که حضرت یعقوب و حضرت یوسف عالم به علم تعبیر خواب بودند و حضرت یعقوب به فرزندش یوسف (ع) میفرماید: « کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تاویل الاحادیث ؛ این خواب گویای این حقیقت است که پروردگارت تو را بر میگزیند و علم تاویل خواب را به تو میآموزد. » این آیات ضمن آنکه بیان میکند حضرت یعقوب (ع) عالم به علم تاویل خواب بود عالم به حوادث آینده جهان نیز بوده است، چون هم خواب یوسف را فهمید و هم بیان کرد که او در آینده عالم به تاویل خوابها خواهد شد و این سخن یعقوب را آیات 37 و 46 تا 49 آنجا که یوسف خواب دو رفیق زندانی و خواب عزیز مصر را تاویل می کند تایید می نماید. همه این آیات ضمن اینکه گویای علو مقام آدمی است بیان این نکته است که تنها روح مجرد می تواند با عالم بالا متصل شود و حوادث آینده را دریافت کند و ماده که اجزایش از یکدیگر در حجاب است چگونه می تواند از عالم مجردات آگاه گردد.
2-2) معرفی عقل به عنوان ابزار شناخت:
همان گونه که در بحث جایگاه انسان بیان شد یکی از ویژگی های انسان خرد ورزی است و اگر این خصیصه نبود ارسال رسل و انزال کتب و تبیین احکام و شرایع برای انسان بیهوده بود چرا که یکی از بهترین ابزار کسب معرفت و شناخت حق و باطل و تکلیف پذیری عقل است و اینکه در دومین آیه این سوره میفرماید: « این قرآن را به زبان عربی نازل کردیم تا باشد که شما در آن اندیشه کنید. » بدیهی است که موجودی دعوت به خردورزی میشود که صلاحیت آن را داشته باشد و در آیه 109 میفرماید: «اَفَلا تَعقلون؛ چرا تعقل نمی کنید.»3-2) معرفی تاریخ گذشتگان به عنوان یکی از منابع شناخت:
در آیه 7 میفرماید: « در داستان یوسف و برادرنش نشانه هایی برای پرسش کنندگان است » انسان جستجو گر با مطالعه تاریخ درس های روشنی برای زندگی میآموزد. چنانکه در آیه 109 به مطالعه در تاریخ تحریض و تشویق میکند و میفرماید:« افَََلََم یُسیروا فِی الارضِ فَیَنظُروا کَیف کان عاقبهُ الذینَ مِن قَبلِهِم ولَدارُ الاخرهِ خَیرٌ للذین اتّقوا اَفَلا تَعقلون ؛ آیا در زمین سیر نکرده اند تا عاقبت کسانی را که پیش از آنان بوده اند بنگرند؟ و قطعاً سرای آخرت برای کسانی که تقوا پیشه کرده اند بهتر است. آیا نمی اندیشند..؟ »
در این آیه یکبار روی نظر کردن در تاریخ و سرنوشت اقوام پیشین تاکید میکند چرا که توجه به تاریخ گذشتگان برای خردمندان بهترین ابزار شناخت و آگاهی و پند آموزی و توشه گیری برای تکامل است چنانکه در آیه 111 همین سوره میفرماید: « لَقَد کانَ فی قِصَصِهم لَعبرهٌ یا اولیِ الالباب ؛ هر آینه در سرگذشت پیشینیان عبرتهایی برای خردمندان است.» این آیات هم ابزار شناخت و هم منبع شناخت را به انسان میآموزد، عقل ابزار شناخت و آگاهی است که اگر انسان از آن مدد جوید و در آیات قرآن و سرنوشت پیشینیان تامل کند از جهت حکمت نظری به معرفت درست هستی و از جهت حکمت عملی به راه درست زندگی دست پیدا می کند و میفهمد که دار آخرت بهتر از دار دنیاست و برای رسیدن به آن سرای برتر و بهتر باید تقوا پیشه کرد و تاریخ به عنوان منبع شناخت و عبرتآموزی معرفی شده است. امیرمومنان علی (ع ) در وصیت به فرزندش میفرماید:
« ای فرزندم اگرچه عمر پیشینیان را نکردم اما در اعمالشان اندیشه نمودم و در اخباری که از آنان رسیده تفکر کردم و در پی آمد اعمالشان سیر نمودم گویی که از آنان شدم... پس زوایای تاریک و روشن زندگی آنان را دریافتم و فهمیدم چه کسانی بهره بردند و چه کسانی زیان دیدند....» (عبده، ص 560 )
4-2) وحی به عنوان منبع دیگر معرفت:
گرچه وحی در قرآن برای موجودات غیر از انسان مانند زنبور عسل و... به کار رفته است. اما وحی به این معنا که ملکی بر مسند جان انسان بنشیند و کلماتی بر انسان القاء کند که مایه تعالی معرفتی و شخصیتی او گردد ویژه انسان است - البته نه هر انسانی بلکه برگزیدگان و شایستگان از انسان ها - پس القای وحی از یک نظر دلالت بر جایگاه والای انسان در آفرینش دارد که در بخش گذشته اشاره شد، اما از نگاه دیگر وحی به عنوان یک منبع معرفتی مد نظر قرار میگیرد که در این بخش مورد توجه ماست.بدیهی است که انسان معرفت هایی را از طریق حواس و عقل و عرفان کسب میکند اما معرفت وحیانی افق دیگری از معرفت است که جز از این طریق برای انسان حاصل نمی شود. چنانکه قرآن میفرماید: « ای پیامبر ما بواسطه وحی بهترین قصه های تاریخ را بر تو گزارش میکنیم و تو قبل از آن از ناآگاهان بودی. » گرچه این داستان در تورات نیز ذکر شده است (سفر پیدایش فصل 37 تا 50) اما در اینجا دو نکته قابل ذکر است اولا تورات واقعی نیز از عالم بالاست ثانیا توراتی که در زمان پیامبر در دسترس بود تورات تحریف شده بود. و بسیاری از حقایق واژگونه بود که جناب استاد صالحی نجف آبادی در اثر زیبای خویش (جمال انسانیت یا تفسیر سوره یوسف) بسیاری از آنها را ذکر کرد.
بهرحال یکی از منابع معرفتی انسان وحی است که در این سوره و سوره های دیگر مانند آل عمران 44، هود 49 و نجم 4 بدان اشاره شده است و انبیای الهی دریافت کنند گان این نوع حکمت و معرفت هستند چنانکه در آیه 22 همین سوره درباره حضرت یوسف (ع) میفرماید: « آتیناه حکماً و علماً ؛ ما به او علم و حکمت بخشیدیم.» و نظیر این سخن در سوره های دیگر درباره سایر انبیا ذکر شده است. (نک انبیا 74 و 79 قصص 14)
3 – انسان از بعد حکمت عملی:
گرچه این سوره هم جایگاه ارزشی انسان در نظام هستی را بیان میکند و هم ابعاد نظری وجود انسان را میفهماند اما بیشترین تاکید آن بر مباحث حکمت عملی و بیان زوایای وجودی انسان از جنبه اخلاقی است که بیشترین درس ها را در سازندگی انسان در بردارد که به برخی از آنها اشاره میشود.1-3) بیان جنبه های نفس آدمی:
علمای علم اخلاق برای بیان وجود انسان چهار قوه برشمرده اند: قوه عقل، قوه غضب، قوه شهوت، قوه وهم. اولی شأنش ادراک حقایق امور و تمییز بین خیرات و شرور و امر به افعال نیکو و نهی از صفات زشت است. دومی عامل صدور افعالی در زندگی مانند غضب، بغض و حسد است و سومی عامل گرایش انسان به سوی افعال چهار پایان از خوردن و حرص بر ارضای شهوات جنسی است و چهارمی شأنش مکر و حیله و خدعه و لباس زیبا پوشاندن بر افعال زشت است. (نک نراقی ج 1 ص 28 و 29)البته همه این قوا لازمه حیات بشر است مشروط بر آنکه تحت قوه عقل باشند و الا اگر جنبه شیطانی نفس یعنی نفس اماره حاکم بر وجود انسان شود این قوا از حد اعتدال خارج شده و موجب زیانکاری انسان خواهند شد. چنانکه خدای سبحان در این سوره به انسان ها آموزش داده است ؛ « انَّ النَّفس لامّارهٌ بالسوء ؛ همانا نفس همواره انسان را به بدیها و زشتی ها فرمان میدهد » به پارهای از زشتی های نفس امّاره و زشتی های اخلاقی انسان و در مقابل پارهای از کرامت های انسانی و محاسن اخلاقی او که در این سوره آمده است اشاره میشود:
• عصبیت:
عصبیت ریشه اش از عُصبه است و عُصبه در لغت به معنای گروه طرفدار و پشتیبان است (راغب، 568). جوهری (ج 2، ص18 ) مینویسد: « عصبه الرجل: فرزندان و خویشان، پدر را گویند از آن جهت که گرد پدر جمع میشدند ». «در ادبیات امروز طرفداری حزبی را هم عصبیت گویند.» (طباطبایی ،سید مصطفی، ص 441)
تعصب نژادی که الان در دنیا در جاهایی مثل... اسرائیل وجود دارد و میگویند نژاد یهود برتر از همه نژادهاست از همین ریشه است به این اعتبار میگویند عصبیت یعنی افتخار کردن و استعانت جستن به وسیله عصبه و قوم خویش های پدری، و کسی که برتری نژادی و طایفهای برای خودش قایل است شیطان اول کسی است که اظهار عصبیت کرد. چنانکه امیرمؤمنان میفرماید: « الّذی وَضَع اساسَ العَصَبیه ؛ او کسی است که بنیان عصبیت را گذاشت. » (عبده، 1993، ص424 ) چون وقتی در مقابل آدم امر به سجده شد به واسطه اصل و ریشه اش که از آتش بود و آدم از خاک تعصب نشان داد، اولین گام انحراف فرزندان یعقوب هم همین بود که گفتند: « یوسُفُ و اَخُوهُ اَحَبّ الیَّ اَبینا منّا و نَحنُ عُصبهٌ ؛ یوسف و برادرش در نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالی که ما جماعتی متحد و همیاریم. » (15 )
از این آیه فهمیده میشود که برادران یوسف از دو مادر بودند، آنهایی که نسبت به یوسف و برادرش بنیامین حسد میورزیدند از ناحیه مادر جدا بودند لذا خودشان که از مادر اول بودند تعصب خاصی نسبت به هم داشتند و این تعصب نژادی از ناحیه مادر موجب شد که به گروه خودشان افتخار کنند و به خود مغرور شوند و اظهار منیت کنند که این منیت شیطانی موجب شد تا بگویند « نحن عُصبه » ما گروهی همبسته و همیارو نیرومند هستیم و باید نزد پدر عزیزتر باشیم نه یوسف و برادر مادری اش. و این تعصب های جاهلانه و خوی استکباری موجب آن شد که حُسن یوسف را نبینند و پدرشان که پیامبر خداست متهم به گمراهی کنند و بگویند: « انّ ابانا لفی ضَلالٍ مبین ؛ بی تردید پدرمان در گمراهی آشکاری است. » (همان )
• حسد:
شیطان صفت عصبیت خویش را در نفس برادران یوسف شعله ور کرد و این موجب شد بر یوسف برادر مادریشان حسد بورزند.
یکی از ویژگی های زشت انسان های اسیر نفس اماره حسد است که آیه هفت و هشت این سوره بدان اشاره دارد. انسان حسود به جای آنکه خود را تعالی دهد و فضایل نیکان را کسب نماید تا همرتبه آنان شود تلاش میکند تا با از میان برداشتن نیکان خود را در جایگاه آنان قرار دهد و این همان توطئه نفس اماره و وسوسه های شیطان است که در آیه پنج بدان اشاره شده است « انَّ الشَیطان للانسان عدوّ مبین » همانا شیطان برای انسان دشمنی آشکار است آری قوه حسد و عصبیت قومی آنچنان انسان را اسیر خویش میکند که فرزندان پیامبر خدا حاضر میشوند که پدرشان را متهم به خطا کاری و بی عدالتی در محبت فرزندان نموده و برای معارضه با او نقشه بکشند و برادرشان را بکشند و یا او را به سرزمین بی آب و علفی تبعید کنند تا شاید جای او را بدست آورند چنان که قرآن کریم میفرماید: « اقتلوا یوسفَ اواطرَحوه ارضاً یَخلُ لکم وجهُ ابیکم » و در نهایت با تخفیف در حکم اعدام او را به چاه انداختند و همه این نقشه های شوم شیطانی ریشه اش رشک و حسد است چنان که مولوی مینویسد:
یوسفان از رشک زشتان مخفیند
کز عدو خوبان در آتش میزیند
یوسفان از مکر اخوان در چه اند
کز حسد یوسف به گرگان میدهند
از حسد بر یوسف مصری چه رفت
این حسد اندر کمین گرگی است زفت
لا جرم زین گرگ یعقوب حلیم
داشت بریوسف همیشه خوف وبیم
گرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشت
این حسد در فعل از گرگان گذشت
• مکر(16) و حیله:
یکی از صفات زشت و حیوانی آدمیان مکر و حیله گری است انسان های جاه طلب و دنیا طلب برای کسب مقام و دنیای مورد آرزوی خویش دست به هر نیرنگی میزنند خدای سبحان در این سوره از زبان یعقوب پیامبر به ما آموزش میدهد که متوجه مکر و کید دیگران باشیم. چنانکه میفرماید: « لا تقصص رویاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ؛ ای فرزندم رویای صادقت را برای برادرانت بازگو مکن چون آنها برایت نقشه میکشند و علیه تو توطئه میچینند. » (17)
شاید یعقوب میدانست که آنان اگر بر این خواب یوسف که نشانه های عظمت و آینده درخشان او در آن هویدا است آگاه شوند ؛ بر او رشک برند و شیطان آنان را بر از میان برداشتن یوسف همداستان میکند، از این رو او را از بیان خوابش به برادرانش نهی کرد ؛ اما آیا اینکه برادران بر خواب او آگاه شدند یا نه محل بحث است و آنچه که قرآن به صراحت بیان میکند این است که برادران یوسف اظهار کردند پدرشان یوسف را از آنان بیشتر دوست میدارد و این برایشان با توجه به فضایلی که برای خود بر میشمردند قابل تحمل نبود از این رو برای او توطئه ها کردند و با لاخره نقشه به چاه افکندن او را عملی ساختند که قرآن کریم نقشه آنان را چنین گزارش میکند: « گفتند ای پدر چرا ما را بر یوسف امین نمی شماری در حالی که ما خیرخواه او هستیم.؟ او رابا ما بفرست تا بگردد و بازی کند ما حتما از او مواظبت میکنیم » (آیه 10 و 11) بالاخره پدرراراضی کرده و او را بردند اما وقتی او را بردند همداستان شدند که او را در نهانگاه چاه بیفکنند. بعد از آنکه نقشه شان را عملی کردند نزد پدر گریهای دروغین سر دادند و گفتند که گرگ او را درید آری اگر انسان اسیر عصبیت و حسد گردد گرگ صفت میشود و مدام توطئه میچیند تا شاید به خواسته های باطل خویش نائل آید.
• بی وفایی:
یکی دیگر از صفات زشت آدمی بی وفایی و شکستن عهد و پیمان است. آری اگر یک رذیلت اخلاقی در انسان پیدا شد و آن را درمان نکرد گناهان و رذایل دیگری به دنبال آن میآید، برادران یوسف وقتی نتوانستند با عصبیت قومی و حسد درونی خویش مبارزه کنند نقشه به چاه افکندن یوسف را ریختند و به دنبال آن با پدرشان عهد بستند او را به صحرا ببرند و سالم برگردانند اما عهد خود را شکستند و او را به چاه افکندند با آنکه بر طبق گزارش پیام آسمانی وحی گفته بودند « انا له لناصحون ؛ ما خیر خواه او هستیم. » «11» « و اناله لحافظون ؛ و ما نگهبان او هستیم. » «12» « و نحن عصبه انا اِذاً لَخاسرون ؛ ما گروهی همیار و نیرومند هستیم اگر گرگ او را بخورد از زیانکاران خواهیم بود » «15» اما با همه این احوال میثاق ها شکستندَ؛ بی وفایی کرده اورا به چاه افکندند.
• دروغ گویی:
یکی دیگر از صفات رذیلهای که در این داستان بدان اشاره شد و این جا ریشه در حسدو عصبیت دارد دروغگویی است، برادران یوسف بعد از آنکه او را به چاه افکندند شامگاهان که برگشتند گفتند:
« یا ابانا انّا ذَهبنا نَستبقُ و ترکنا یوسفَ عند متاعِنا فَاَکلَهُ الذئبُ و ما اَنتَ بمومنٍ لَنا و لو کُنّا صادقین ؛ ای پدر ما به مسابقه رفتیم و یوسف را نزد اثاثمان گذاشتیم پس گرگ او را خورد گرچه تو سخن ما را هر چند راستگو باشیم باور نخواهی کرد. » «17»
آنان برای سرپوش نهادن بر جرم و گناهشان پیراهنی را به خون برهای آغشته کرده تا شاید یعقوب سخنشان را باور کند «18» آن پیامبر راستین که می دانست دروغ می گویند فرمود:« نفس شما کاری را برای شما بیاراست.» (همان)
در اینجا قرآن از یکی از ویژگی های نفس اماره پرده بر میدارد و آن اینکه تزئین اعمال زشت میکند. برادران یوسف ابتدا خود را قانع ساختند که این کار را انجام دهند و بعد صالح شوند که در اینجا بدان اشاره کنیم.
• گناه نقد و توبه نسیه:
یکی از نقشه های نفس اماره این است که انسان را به گناه نقد و توبه نسیه وادار می کند چنانکه برادران یوسف گفتند: « یوسف را بکشید یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید تا توجه پدر تنها معطوف به شما شود بعد از آن مردم شایستهای شوید.» (آیه 9)
آیا انسان میداند در حین گناه مرگ به سراغش نمی آید..؟ آیا میداند توفیق توبه پیدا نمی کند..؟ آیا اثر وضعی گناه مانع از آن نیست که انسان نتواند از صالحان و شایستگان گردد. آیا اینها همه از نقشه های نفس اماره برای گمراهی انسان نیست..؟ آیابرادران یوسف بعد از آن از شایستگان شدند..؟ پس انسان نباید فریب شیطان را بخورد و خود را به معصیت آلوده کند چرا که شاید هیچگاه دیگر توفیق توبه پیدا نکند.
• ظلم و ستم:
یکی از زشت ترین صفات نفسانی انسان ستم کاری است خواه ستم بر غیر و تجاوز به حقوق دیگران باشد خواه بر نفس خویش باشد و خواه در حق پروردگار. در این سوره خدای سبحان از قول یوسف میفرماید: « انه لا یفلح الظالمون ؛ ستمکاران رستگار نمی شوند.»
یوسف پاسخ دادن به درخواست زلیخا را ستم میداند چون ستمکاری تجاوز به حقوق و گذشتن از مرز عدالت است این تجاوز ممکن است مراد به حق خدا باشد چون فرمود: « معاذ الله انه ربی احسن مثوای ؛ پناه بر خدا او پروردگار من است و او مرا جایگاهی نیکو داده است. » (آیه 23) سزاوار نیست که به حدود الهی تجاوز نمایند و وجه دیگر اینکه تجاوز به حریم عزیز مصر باشد چون تجاوز به ناموس عزیز مصر ظلم در حق اوست و به گفته بعضی مفسرین یوسف خواست با یادآوری اکرامی که عزیز مصر در حق او کرد همسر عزیز مصر را متنبه نماید که از این خواسته اش دست بردارد و از سوی دیگر ظلم بر نفس خودش بود چون خطا و هر گناهی که انسان انجام میدهد در واقع بر نفس خویش ستم روا میدارد و موجب محرومیت خویش از رستگاری میشود.
• زنا:
یکی از اموری که هم در آیین شرع و هم در آیین عقل قبیح شمرده میشود روابط زن و مرد بر خلاف شرع و قانون مدنی است. هر جامعهای برای تشکیل خانواده آیین خاصی دارد که نزد آنان محترم بوده وارتباط زن و مردخارج از آن محکوم و مورد سرزنش است. همسر عزیز مصر بر اثر وسوسه های شیطانی مجذوب یوسف گشته و از او تقاضای همبستری میکرده است ؛ یوسف آن را ظلم در حق ولی نعمت خود شمرده و از آن صحنه گریخت. البته نه تنها یوسف آن را زشت شمرد بلکه عزیز مصر نیز وقتی حقیقت را دریافت به همسرش گفت: « انه من کید کّنّ انّ کَیدَ کُنَّ عظیم ؛ این نیرنگ شما زنان است که همانا نیرنگ شما زنان بزرگ است. » (آیه 28)
علاوه بر عزیز مصر زنان مصری نیز همسر عزیزمصر را سرزنش کرده و گفتند همسر عزیز مصر از غلامش طلب کامجوئی میکرد در حالیکه شیفته او شده بود ما او را در گمراهی آشکار میبینیم. (آیه 30)
• افترا بستن:
یکی از گناهان بزرگ که گاهی انسان ها برای نجات خود بدان مرتکب میشوند افترا بستن است. (یعنی کسی به دروغ گناهی را به انسان بی گناهی نسبت دهد) همسر عزیز مصر بعد از آنکه یوسف از چنگش گریخت و به سوی در شتافت با عزیز مصر مواجه شدند بی درنگ همسر عزیز مصر برای سرپوش نهادن بر گناه خویش گفت: « ما جزاءُ مَن اَرادَ بِاَهلِکَ سوءاً اِلا اَن یُسجن او عذابٌ الیم ؛ جزای کسی که به خانواده ی تو قصد بدی کند غیر ازا ین نیست که زندانی شود یا به عذاب دردناکی گرفتار آید. » (آیه 25 ) یوسف در اینجا از سوی همسر عزیز مصر مورد اتهام قرار گرفت و در جای دیگر از سوی برادران خویش متهم به دزدی شد آنجا که گفتند: « ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل ؛ اگر او (بنیامین برادر یوسف) دزدی کرد هر آینه او برادری داشت که پیشتر دزدی کرده بود. » (آیه 77)
مجرمان همواره میکوشند با افترا بستن خود را از فرجام بدشان رهایی بخشند غافل از آنکه حقیقت همیشه پشت ابر نمی ماند.
• دزدی:
یکی دیگر از صفات رذیله انسان و از جرائم اجتماعی دزدی است. دزدی همواره در جوامع بشری از جمله در جامعه مصر آن روز قبیح شمرده میشرد چنان که وقتی ندا دهنده ای به کاروان برادران یوسف نسبت دزدی میدهد (آیه70) میگویند:
« تا لله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کنا سارقین ؛ سوگند به خدا میدانید که ما برای فساد به این سرزمین نیامده و ما دزد نیستیم. » (آیه 73)
به یقین دزدی یکی از مفاسد اجتماعی شمرده میشد که برادران یوسف این نسبت را از خود دفع کردند. از سوی دیگر در میان فرزندان یعقوب دزدی از مصادیق ظلم شمرده می شد چنانکه گفتند کاسه پادشاه در بار و بنه هر کس یافت شود همو سزای آن است و ما اینگونه ظالمین را مجازات می کنیم جزای دزدی در آیین یعقوب استرقاق یعنی به بردگی گرفتن دزد برای یک سال بود. (نک رفسنجانی ج 8 ص 507)
3-3) مکارم اخلاقی و کرامت های انسانی:
بیان شد که این سوره دو چهره درونی انسان را به نمایش میگذارد. یکی چهره زشت وی را که نشان از کینه توزی، حسد، ناجوانمردی، بی وفایی و ستم دارد و دیگری چهره زیبای او را که نشان از ایمان، تقوا، پاکدامنی ؛ گذشت و جوانمردی و دیگر کرامت های اخلاقی دارد. قبل از استقصای این مکارم در این سوره لازم است این نکته توضیح داده شود که اخلاق کریمهای که انبیا و اولیا و مومنان متلبس به آن هستند ریشه در ایمان به خدا و تقوای الهی دارد و این دو نیز همچون شجره ی طیبهای هستند که ریشه در معرفت توحیدی دارد و فضایل اخلاقی ثمره های این شجره ی طیبه هستند چنان که علامه طباطبایی در تفسیر این سوره در ارتباط قانون، اخلاق کریمه و توحید میفرماید:« هیچ قانونی به ثمر نمی رسد مگر به واسطه ایمانی که حافظ آن اخلاق کریمه باشد و اخلاق کریمه به کمال نمی رسد مگر با توحید، پس توحید ریشه و بنیانی است که درخت سعادت انسان بر آن میروید و اخلاق کریمه شاخ و برگ این درخت پاک است که میوه های دلپذیر میدهد. » (المیزان ج 11 ص 155)
اینک برخی از مکارم اخلاقی شخصیت های این سوره یعنی حضرت یعقوب و حضرت یوسف (درود خدا بر آنها و پیامبر مان باد) بیان میشود.
• صبر:
اولین کرامت انسانی که از این سوره میاموزیم صبر و استقامت و پایداری در مقابل مشکلات زندگی است. حضرات یعقوب و یوسف (که درود خدا بر آنها باد ) دو الگوی صبر و پایداری هستند که با استعانت از صبر بر مصائب فائق آمدندصبرجلوه های گوناگون دارد.
الف ) صبر برمصیبتها:
حضرت یعقوب وقتی با مکر و حیله و خیانت بعضی از فرزندانش روبه رو میشود و میبیند که که بر برادر نامادری شان حسد میورزند و آنگونه در حق او ستم روا میدارند و نقشه قتل او را میکشند و با یک درجه تخفیف در چاه عمیقی محبوس میکنند تا کاروانیان او را به غلامی برند و به دروغ به پدرشان میگویند او طعمه گرگ گردید و پیراهن خون آلود او را هم به عنوان شاهد برای پدر هدیه میآورند. حضرت میفرماید: « سوّلت لکُم انفسکم امراً فصبرُ جمیلٌِِ و الله المستعان علی ما تصفون ؛ نفس شما برای شما کار (زشت) را نیکو جلوه داد... پس صبر نیکو است و برای تحّمل مصیبتی که شما توصیف میکنید از خدا مدد میخواهم.» (18)آری یعقوب سال ها دوری یوسف را تحمل کرد و به برادرش بنیامین دل خوش کرده بود تا آنکه یوسف (ع) وقتی به مقام صدارت مصر رسید بنیامین همراه برادرانش برای دریافت آذوقه به نزد او آمد و یوسف او را با نقشهای که ریخت نزد خود نگه داشت، برادرانش وقتی به نزد یعقوب برگشتند گفتند فرزندت دزدی کرده است (همان آیه 81) باز حضرت یعقوب فرمودند: « سوّلت لکم اَنفُسکم امراً فصبرٌ جمیلٌ عسی الله ان یاتینی بهم جمیعاً انّه هو العلیم الحکیم ؛ نفس شما امری را برایتان زیبا جلوه داد پس صبر نیکو است و من از خدا امیدوارم که همه را به سویم باز گرداند و او دانای حکیم است.» (همان 83) یوسف (ع) نیز در مصائبش که به واسطه حسد برادران و حرمان عاشقی زلیخا و زنان مصر برای او پیش آمد و به زندان افکنده شد صبر پیشه کرد.
ب ) صبر بر معصیت:
یکی دیگر از جلوه های صبر صبر درمواجهه ی معصیت و گناه است. انسان همواره در معرض وسوسه های شیطان و نفس اماره قرار دارد و این انسان مومن و صاحب اراده است که در مقابل این وسوسه ها صبر پیشه نموده و استقامت میکند و یوسف (ع) الگوی اینگونه صبر هاست ، آنجا که همسر عزیز مصر او را دعوت به گناه کرد ؛ او پایداری نموده و به خواسته های شیطانی او تن نداد. مدتی بعد زنان درباری مصر در این مساله با همسر عزیز مصر همداستان شدند و باز مقاومت نمود تا آنجا که او را به زندان افکندند. باز تسلیم نشد و زندان را بر کاخ عزیز مصر که ایمان و تقوای او را تهدید می کرد ترجیح داد و سال ها در آن ماند تا خدای سبحان در اثر همین پایداری کردن اورا باعزت به کاخ ملک مصررسانید.ج ) صبر در نعمتها:
مرتبه ی سوم صبر؛ صبر در نعمت هاست. یکی از نعمت های بزرگ الهی به انسان قدرت، مقام و موقعیت اجتماعی است که در اینجا صبر کردن و دست تعدّی به سوی زیردستان دراز نکردن، و اینکه در مقابل خطاهای فرو دستان عفو و گذشت در پیش گرفتن کاری است کارستان ! اینک یوسف (ع) در معرض امتحان دیگری قرار میگیرد و آن زمانی است که به صدارت مصر رسیده و اقتصاد مصر در دست اوست. قحطی شهر های اطراف او را فرا گرفته برادران یوسف برای خرید آذوقه راهی مصر شدند و به دربار وزیر اقتصاد مصر (که همان یوسف است) رسیدند. او آنها را شناخت اما آنها او را نشناختند و یوسف نه تنها انتقام نگرفت بلکه ره توشه یشان را نیز با آنها همراه کرد. بار دیگر آمدند و ماجرای نقشهای که یوسف برای نگه داری برادرش بنیامین کشیده بود پیش آمد و بنیامین متهم به دزدی شد. برادران یوسف گفتند اگر او دزدی کرده برادرش نیز از قبل دزد بود. باز یوسف صبر پیشه کرد و چیزی نگفت. تا آنکه مرتبه سوم به مصر آمدند و یوسف خود را به آنها شناساند و با کرامت از گناه آنان گذشت و گفت:« قد مَنَّ اللهُ علینا اِنَّهُ من یتّق و یَصبر فانّ الله لا یُضیعُ اجرا لمُحسنین ؛ این در حقیقت نعمتی است که خدا بر ما ارزانی داشته است. البته این برای هر کس است که پروا پیشه بوده و در معصیت ها و مشکلات صبر پیشه سازد. بی تردید خدا اجر نیکوکاران را تباه نمی سازد. » (آیه 90)
آخر سخن در این باب که همه عزت و عظمتی که نصیب یوسف شد و ازاو الگوی جاودانهای برای همه انسان ها بویژه جوانان از آن روز تا امروز ساخته است در نتیجه ایمان تقوا و صبر و استقامت در حفظ این دو گوهر گرانبها بوده است.
• تقوا:
تقوا ملکهای نفسانی است که نقش زیربنایی در کمالات اخلاقی انسان دارد و بسیاری از فضایل اخلاقی مانند صداقت، راستی و درستی، پاکدامنی و عفت، عفو و گذشت و... شاخه های طیّبه تقوای الهی هستند. در این سوره دو بار از حضرت یوسف (ع) به جهت تقوایی که داشت تمجید شده است. یکبار وقتی که حضرت یوسف (ع) از امتحان سخت عفاف در مسالهای مراوده زن عزیز مصر و متعاقب آن به زندان رفتن و تسلیم خواسته های آن زن نشدن پیروز بیرون آمد. خدای سبحان در وصف او میفرماید:
« و کذلک مکّنا لیوسُف فی الارض یتبوّء منها حیث یشاء نصیبٌ برحمتِنا من نشاء و لا نضیعُ اجرَالمحسنین و لاجرُ الاخِرَهِ خیرٌ للذین آمنوا و کانوا یتّقون ؛ بدین ترتیب ما یوسف را در سرزمین مصر مکنت و قدرت دادیم تا هرجا که میخواهد ماوی گزیند و ما اجر نیکو کاران راضایع نمی کنیم.البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آوردند و همواره تقوا پیشه می کنند بهتر است.» (یوسف 56. 57 )
بار دیگر وقتی برادران یوسف او را شناختند و به خطاکار بودنشان اقرار کردند فرمود:
« قَد منّا الله عَلَینا انّه من یَتقِ و یصبر فانّ الله لا یُضیعُ اجرا لمُحسنین ؛ این نعمتی است که خدا بر ما ارزانی داشته و حقا که چنین است که هر کس تقوا پیشه نماید و صابر باشد حتما خدا اجر محسنین را ضایع نمی کند.» (همان 90)
و این صفت محسنین که برای یوسف چند بار در این سوره شریفه تکرار شده است با تقوا و صبر حاصل شده است. (طباطبایی، ج 11، ص 236) خدای سبحان در جای دیگر از زبان حضرت موسی میفرماید: « استعینوا بالله و اصبروا انّ الارضَ لِلّه یورثُها من یشاءُ مِن عباده والعاقبه للمُتَقین ؛ و از خدا یاری جویید و صبر پیشه کنید، زمین از آن خداست به هر یک از بندگانش که بخواهد میدهد و عاقبت از آن پرهیز کاران است.» (19)
• عصمت:
عصمت به معنای محافظت کردن خویش از ارتکاب به گناه است. عصمت صفتی اخلاقی و ملکهای علمی است که در اثر معرفت یقینی حاصل می شود و وقتی این ملکه حاصل شد انسان از ناهنجاری های اخلاقی و هر عمل خلاف رضای حق دور می ماند. بهر حال قرآن برای حضرت یوسف (ع) مقام عصمت بر می شمارد چنانکه از زبان همسر عزیز مصر میفرماید: « و لقد راوَدتُهُ عن نَفسِهِ فاستَعصَمَ ه؛ هر آینه من با او مراوده کردم اما او سخت امتناع ورزید.» و این نعمت بزرگ استعصام و خویشتن داری از گناه برای او حاصل نشد مگر بعد از آنکه خدای سبحان او را به بندگی خویش برگزید و او را در این راه چنان محبوب خویش گردانید که از بندگان مخلَص (به فتح لام ) خدا گردید، چرا یوسف در مقابل عشوه-های زلیخا که خود باید از زیبا رویان عصر خویش بوده باشد – چون همسر عزیز مصر است – مقاومت میکند. یوسفی که در اعتدال جوانی است و قوای غریزی در او بیدار است اما وقتی در مقابل مراوده ی زلیخا قرار میگیرد میگوید: « معاذ الله ؛ پناه بر خدا.» «انّه احسن مثوای» ؛ آری یوسف آنچنان مجذوب جمال رب جمیل علی الاطلاق است که هیچ چیزی نمی تواند او را از این محبت الهیه که تمام وجود او را پر کرده روی گردان کرده و به خود مشغول نماید و این معرفت و محبت است که ملکه عصمت اختیاری را در انسان هویدا میسازد و یوسف بنا به گفته قرآن کریم چون از مخلصین است و از کسانی است که خدا او را برای خود برگزیده است پس قلب او باید از تعلق به غیر حق پاک و منزه باشد. پس چنین انسانی عملی را دوست دارد که خدا دوست داشته باشد و آنچه را که مورد غضب خداست مبغوض میشمارد و راضی است به آنچه که خدا راضی باشد از این روست که میگوییم معرفت و محبت موجب احیای ملکه عصمت میشود. به طوریکه گناه کردن اختیار انسان ممتنع میشود.
• صداقت و راستی در کردار و گفتار:
راستگویی و درستکاری از ارزش های پسندیده همه جوامع بشری در همه اعصار و امصار بوده و هست همانگونه که دروغگویی و خیانت همواره ضد ارزش بوده است در این سوره نیز این ارزش های عالی اخلاقی ستوده شده و حضرت یوسف (ع) الگو و اسوه این ارزش ها معرفی شده است. اولین بار شاهدی از دربار عزیز مصر لقب صادق را به یوسف داد. (20) چون صدق گفتار و درستی کردارش برای آن شاهد و عزیز مصر به اثبات رسید و وقتی دیدند در جریان مراوده زن عزیز مصر و گریز یوسف از مهلکه پیراهن او از پشت سر پاره شده است فهمیدند او از راست کرداران و راست گویان و آن زن از دروغ گویان است و از سویی دیگر سخن عزیز مصرکه به یوسف گفت: « یوسف اعرض عن هذا و استغفری لذنبک انک کنتِ من الخاطئین ؛ یوسف ! از این ماجرا چشم پوشی کن و تو ای زن برای گناهت استغفار کن که از خطاکاران هستی. » موید قول آن شاهد است. بار دیگر لقب صدیق در آیه 46 این سوره از سوی زندانی هم بندش به او داده شد. آنجا که از او برای تعبیر خواب پادشاه کمک خواست گفت: « یوسف ایّها الصدّیق» و صدیق صیغه مبالغه صدق به معنای کثیر الصدق است. یعنی کسی که در گفتار و رفتارش خلاف حق مشاهده نشده باشد و یار زندانی یوسف وقتی تعبیر های صادقانه او از خودش و یار زندانی دیگرش و موارد دیگری از اعمال و رفتار نیک وی را در زندان دید او را صدیق خطاب کرد همچنانکه از قبل او را از محسنین میدانستند. (همان36) و خدای سبحان هم صدیق بودن او را امضا کرد.همانگونه که چند جا لقب محسن و نیکو کاری و راست کرداری او راامضا نمود و او را از محسنین دانست. (یوسف 22، 36، 90) بار دیگر همسر عزیز مصر به صادق بودن یوسف شهادت داد آنجا که در محضر پادشاه همراه با زنان مصری حاضر شد تا ماجرای دست بریدنشان را در مجلسی که یوسف را حاضر کردند توضیح دهد چنان که قرآن از زبان همسر عزیز مصر می فرماید: « الانَ حَصَصَ الحق انا راودتُهُ عن نفسِه و انّه لَمِنَ الصادِقین ؛ اکنون حقیقت آشکار شد و این من بودم که از او کام طلبیدم. او بی تردید از راست گویان است. » (یوسف 51) خلاصه اینکه یوسف صداقت گفتار و درستی کردارش مایه ی عزت و سربلندی او در دنیا و آخرت شد.
• پاکدامنی و عفت:
یکی از فضایل اخلاقی که در نزد ملت ها از گذشته تاکنون با ارزش تلقی میشد پاکدامنی و عفت زنان و مردان از جوانی تا پیری به خصوص در دوران جوانی است همانگونه که پاکدامنی یوسف ضرب المثل ملتهاست، چنانکه گفته اند در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست. بعید نیست که پاکدامنی حضرت یوسف در جوانی اصل و اساس این مثل بوده باشد. یوسف جوانی زیبا روی در کاخ عزیز مصر بود و عزیز مصر همسرش را به گرامیداشت او سفارش کردوگفت: « اکرِمی مَثواه ؛ او را گرامی بدار.» (21) بدیهی است که سایر عناصر خوش گذرانی برای او مهیا بوده است و بالاتر از همه این ها همسر عزیز مصر با هزاران عشوه و ناز در اتاقی که درها را بسته است او را به سوی خود میخواند و حتی او را به حبس تهدید کرده تا شاید برای خواسته اش پاسخی یابد اما یوسف (ع) عفت پیشه کرده و چون کوه پایداری میکند. و بالاخره به الهام ربانی فرار را بر قرار ترجیح میدهد تا دامنش را از آلودگی و هرگونه در گیری حفظ کند چرا که او مجذوب جمال پروردگار خویش است و خود را در محضر خدا حاضر میبیند اگرچه همسر عزیز مصر درها را از پشت بسته است تا بشری بدان خلوتگاه راه پیدا نکند اما او برهان رب را میبیند و عصمت پیشه میکند. و این عصمت او را زلیخا بعد از سال ها زندانی شدن یوسف تایید کرده و به گناه خویش اقرار میکند. (نک همان 51) یوسف نه تنها به عزیز مصر که ولی نعمت او بود و همسرش خیانت نمی کند بلکه به همه زنانی که در این راه میخواستند یوسف را با خود همراه کنند دست رد میزند. و وقتی تهدید به زندان میشود ترجیح میدهد که برای حفظ پاکدامنی اش کاخ شاهانه را ترک و زندان تنگ و تاریک را برگزیند.و اینجاست که خداوند او را به مقام محسنین و صدیقین و مخلَصین (به فتح لام)(22) می رساند و به او علم و حکمت میآموزد و مقام عصمت و نبوت می بخشد.
• اخلاص:
یکی از مکارم بزرگ اخلاقی و مراتب عالیه ی عرفانی که دست یابی بدان کاریست کارستان مقام اخلاص است که انسان هم در عقیده و هم در عمل مخلص باشد. یوسف (ع) صاحب این مقام بود. چرا که خدای سبحان او را از مخلَصین (به فتح لام)ه مینامد. یوسف هم در توحید نظری و هم در توحید عملی به این مقام رسیده بود و آیات زیر گواه این مطلب است. او در باب علم تعبیر خواب میفرماید علمنی ربی. پروردگارم مرا علم تاویل بیاموخت. (همان 37) با این سخن عقیده توحیدی خویش در ربوبیت را بیان میکند و در ادامه میفرماید:
« انّی تَرکتُ ملّه قومٍ لا یومنونَ باللهِ و هم با لاخرهِ هُم کافرون و اتّبعتَ ملّه آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب ما کان لنا ان نُشرک باللهِ من شیءٍ... یا صاحبَیِ السّجن ءَاَربابٌ مُتِفَرقون خیرٌ امِ الله الواحد القهّار... انِ الحکم الا لِلّه امَرَ ان لا تعبُدوا الا ایّاه ذلک الدّین القیّم ؛ من آیین قومی را که به خدا و روز جزا ایمان نمی آورند ترک کرده و از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم برای ما زیبنده نیست که چیزی را برای خدا شریک سازیم... ای یاران زندانی من آیا رب های گوناگون داشتن بهتر است یا خدای یگانه صاحب قهر و غلبه را پرستیدن..؟ فرمانروایی و داوری تنها برای خداست و امر کرده است که جز او را نپرستید و دین راستین همین است و بس. » (همان 37 – 39)
در این آیات همه مراتب توحید از توحید نظری تا ربوبی و عبادی و عملی ذکر شده است. و یوسف یکی از نمونه های اخلاص در مراتب توحید است چرا که او از مخلصین است و خدای سبحان فرمود: « سُبحان الله عَما یَصِفون الا عباد اللهِ مُخلَصین ؛ تنها مخلصین هستند که خدای سبحان را آنگونه که هست توصیف میکنند.» (صافات 159. 160) و یکی دیگر از ثمرات اخلاص کامل این است که انسان از اغوای شیطان در امان است چنان که قرآن کریم از زبان شیطان میفرماید: « فبعزّتِکَ لاُغوینَّهُم اَجمَعین الا عِبادکَ منهُم المُخلَصین ؛ من همه بندگان را فریب میدهم مگر بندگان مخلص تو را » (23) اینجاست که یوسف نه تسلیم سلطان شهوت میشود و نه تسلیم سلطان قدرت نه فریب تزویر نفس اماره را میخورد و نه فریب نیرنگ زنان مکاره را و این اخلاص در عبودیت است که نه عبد شیطان میشود و نه نفس و نه عبد عزیز و عزیزه مصرو بلکه تنها عبد خداست و تنها دل در گرو او دارد.
• عفو و گذشت:
یکی دیگر از صفات بارز انسانهای کریم صفت چشم پوشی و گذشت از جفای دیگران در حق خویش است آنجا که قدرت انتقام دارند و این از اصول اخلاق کریمانه است که در گذشته و حال جایگاه والایی در جوامع بشری داشته است. یوسف (ع) یکی از ویژگی های کرامت و بزرگواری او عفو و گذشت است که در این سوره از آن یاد میشود. یکی آنجا که وقتی حقیقت آشکار شد که همسر عزیزمصر قصد تجاوز به حریم پاکی و عصمت یوسف داشت نه به عکس ؛ عزیزمصر گفت: « یوسُف اعرض عَن هذا ؛ ای یوسف از این ماجرا چشم پوشی کن.» یوسف نیز با کمال حیا از ماجرا گذشت و هیچگاه در صدد انتقام بر نیامد حتی بعد از آنکه در نزد ملک مصر همسر عزیز مصر اقرار به گناه خویش کرد. (یوسف 51 ) یوسف تقاضای مجازات آن زن را نکرد گرچه با توطئه های آن زن در عشق شکست خورده اش یوسف سالها در زندان ماند.
بار دیگر وقتی برادرانش برای دریافت غله در آن ایام خشکسالی به مصر رفتند یوسف آنها را شناخت و آنها او را نشناختند اما به هیچ روی در صدد انتقام بر نیامد و حال آنکه یوسف در کمال قدرت بود و آنها در کمال ضعف. نه تنها از غله آنها چیزی نکاست متاعشان را نیز در بارهایشان گذاشت بدون آنکه به آنها اعلام کند و بر آنها منتی نهد، (همان 58– 65 ) با دیگر وقتی با نقشه یوسف بنیامین بر حسب ظاهر سارق کاسه ملک شناخته شد برادران پدری یوسف نه تنها از ا.و دفاعی نکردند بلکه گفتند: « ان یَسرِق فَقَد سَرَقَ اخٌ لهُ مِن قبلُ ؛ اگر او دزدی میکند پیش از آن برادرش (یوسف) نیز دزدی کرده بود.» (همان، 77 )
یوسف این افترا ی ناجوانمردانه را شنید اما باز آن را در سینه خود حبس کرد و نگفت من برادر اویم و من دزدی نکرده و شما متهم هستید و باید روانه زندان شوید و تنها به این جمله بسنده کرد که: « انتم شر مَکاناً و الله اَعلَم بما تَصفون ؛ شما از نظرمنزلت مردم بدی هستید و خدا بر آنچه نسبت میدهید آگاه تر است.» (همان، 77)
آن برادران رفتند و بعد از چندی مجددا به پیشگاه یوسف که در مقام عزیزی مصر قرار داشت رسیدند و او را شناختند و اقرار به خطا های خویش کردند. (همان، 91 ) یوسف (ع) فرمود: « لا تَثریب علیکم الیوم یغفر الله لَکُم و هو ارحَمُ الراحِمین ؛ امروز هیچ سرزنشی برشما نیست خدا گناه شما را میبخشد و او مهربانترین مهربانان است.» (همان 92 ) یوسف (ع) با رفتارهای کریمانه خویش بسیاری از ارزشهای انسانی و اخلاقی را احیا کرد. و این سنت حسنه را برای همه به میراث گذاشت.
• مدیریت:
یکی از مباحث حکمت عملی مساله تدبیر در امور زندگی فردی و اجتماعی است که از گذشته در جوامع بشری مورد توجه بوده و امروزه به رشته علمی با ارزش و اهمیتی بدل شده و در دانشگاه های دنیا تدریس میشود، حضرت یوسف (ع) از جمله نعمتهایی که خدای سبحان به او بخشید، علم و حکمت بود چنان که در آیه شریفه 22 میفرماید: « و لمّا بلغ اشدّه آتیناهُ حکماً و علماً و کَذلِک نجزِی المُحسنین، وقتی (یوسف) به سن رشد رسید به او حکمت و علم دادیم و ما اینگونه نیکوکاران را پاداش میدهیم.» حکمت درست اندیشی در امور است چنانکه علامه طباطبایی (ج 11، ص 118 ) میفرماید:
« حکم به حسب لغت قول فصل و ازاله شک و تردید در اموری است که محل اختلاف واقع میشود و لازمه آن، درستی اندیشه درهمه معارف انسانی مربوط به مبدا و معاد و اخلاق نفسانی و شرایع و آداب مربوط به اجتماع بشری است.»
چنین انسانی را حکیم گویند، علمی هم که خدا به او بخشید علم به توحید، علم شناخت به حق وباطل و زشت و زیبا در اندیشه و عمل بوده است یعنی او جامع حکمت نظری و حکمت عملی بود چنانچه تفصیل آن در آیات متعدد این سوره هویداست.
از جمله علومی که خدای سبحان به یوسف عطا کرد علم مدیریت بود و مهمترین بخش از علم مدیریت هم مدیریت بحران است. حضرت یوسف (ع) این توان مدیریتی خویش را در آیه 55 این سوره بیان کرد ؛ توضیح اینکه وقتی پادشاه مصر با او مصاحبه کرد گفت تو اینک در نزد ما جایگاهی والا داشته و امین شمرده میشوی(24) او هم فرمود: « اجعلنی علی خزائنَ الارضِ انّی حفیظ علیم ؛ مرا بر خزینه های مصربگمار که همانا من حافظ (بیت المال) و عالم هستم.» (همان 55)
چرا یوسف در پاسخ سخن پادشاه که به طور مطلق صاحب مکنت و امانت شمرده شد و بر همه شئون مملکت و پادشاهی مصر امین شمرده شد در خواست انتصابش بر خزائن مصررا کرد ؟ شاید دلیلش این است که او با تعبیرخواب پادشاه دریافت که بعد از چند سال (هفت سال) کشور مصر و اطراف آن با بحران غذا مواجه خواهد شد، و تنها اوست که بر این مساله بر اساس الهام الهی که علم تعبیر خواب به او عنایت شده آگاه است اینجاست که او برای نجات مردم در آن بحران از میان همه مسولیت هایی که امکان تحصیل برایش بود این مسولیت را پذیرفت و پادشاه هم با کمال میل تمام اختیارات کشاورزی و اقتصاد و بازرگانی مصر را به او محول کرد و دیدیم که چه خوب توانست این مسئولیت را به انجام برساند و مردم را از بحران موجود برهاند و همین مساله موجب وصل مجدد او به برادران و پدرش و مادرش نیز گردید.
• ادب:
یکی از ارزش های والای انسانی و مکارم اخلاق داشتن ادب است ؛ چنانکه از امیرمومنان نقل است که فرمود: « الاداب حلل مجدده ؛ آداب زیورهای همیشه تازه اند. » (عبده 663 حکمت 4) و امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی فرمود: «الهی لا تودبنی بعقوبتک ؛ خدایا مرا با عقوبت ها و مجازاتت ادب مفرما.» گرچه در عرف امروز ما ادب را بیشتر برای کودکان استفاده میکنند اما این صفت زیر بنای ساختار شخصیتی انسان هاست که در گفتار و رفتار افراد در مواجهه با خدا و خلق تبلور میکند، و یکی از ویژگی های اهل تقوا و مردان نیک ادب داشتن است. مولوی (1377، ص 8 ) در بیان جایگاه ادب از نگاه عرفانی میگوید:
از خـدا جــوییم توفــیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
از ادب پـر نور گشته ست این فلک
از ادب معصوم و پاک آمد ملک
قرآن کریم در سوره حجرات آیات دوم تا پنجم ادب معاشرت با رسول خدا را به مومنان میآموزد و لقمان به فرزندش آداب زیستن میآموزد. (لقمان 12 تا 15) سوره ی یوسف (ع) نیز که محل بحث ماست خدای سبحان ادب یوسف و برخورد با عزیز مصر و همسرش و زندانی های هم بندش و پادشاه مصر و برادرانش و در نهایت پدر و مادرش را بیان میدارد چنان که در برخورد مودبانه او با پدر و مادر و برادرانش می فرماید:
« فلما دخلوا علی یوسف آوی الیه ابویه و قال ادخلوا مصر ان شاءالله آمنین و رفع ابویه علی العرش و خرواله سجدا و قال یا ابت هذا تاویل رویای من قبل...؛ وقتی پدر مادر یوسف و برادرانش بر او وارد شدند پدر و مادر خویش را در کنار خود جای داد و به آنها و برادرانش (همان هایی که روزی او را به چاه انداختند) گفت: وارد شهر شوید و به خواست خدا در امنیت هستید. پدر و مادرش را بر تخت حکومتی نشاند و (خطاب به پدرش) فرمود: ای پدر جان این است تاویل خوابی که قبل از این دیده بودم. » (همان 99، 100)
با تأمل در این آیات آشکار میشود که چگونه یوسف (ع) مراتب ادب را نسبت به والدین و برادرانش به جا آورد. چنان که علامه طباطبایی (ج11، ص 100) ذیل این آیات میفرماید:
ظاهر این آیات این است که یوسف برای استقبال آنها از شهر خارج شد و سپس با اکرام و کمال ادب آنها را وارد مصر کرد و گفت ان شاءالله در این شهر در امنیت هستید. سپس والدینش را بر بالای تخت حکومتی اش برد و گفت ای پدر این تاویل خواب های من است.
آنگاه یوسف مراتب ادب خویش نسبت به پروردگارش را اظهار داشت و فرمود:
« قد جَعَلَها ربّی حَقّا و قد احسَنَ بی اذ اخرَجَنی من السّجنِ و جاءَ بکُم مِنَ البدوِ من بعد ان نَزَغَ الشّیطانُ بَینی و بَین اِخوَتی انّ ربّی لطیفٌ لِما یَشاءُ انّه هُوَ العَلیمُ الحَکیم ؛ خدا خواب مرا راست گردانید آنگاه که مرا از زندان نجات داد و شما را پس از آنکه بین من و برادرانم شیطان اختلاف افکنده بود از بیابان نشینی باز آورد. آری پروردگارم برای تدبیر آنچه بخواهد باریک بین است ،هموست که دانای حکیم است.» (یوسف 100)
• دعا کردن:
یکی از درس های مهم تربیتی این سوره دعا کردن است ؛ دعا سخن گفتن با خدا و پیوند دادن خود با قدرت لا یزال الهی است. برخی انسان ها تنها در گرفتاری های سخت بعد از قطع اسباب دنیوی سراغ دعا میروند اما انسان مومن همواره خدا را میخواند، یوسف از مومنان و صالحانی است که در همه حال با خدایشان نجوا میکند چه در مصیبت ها و چه در خوشی ها و سرور، چه در ضعف یا قدرت باشد و این دعای یوسف در مقام عزیزی و وزارت مصر است که میفرماید:
« ربِّ قَد آتَیتَنی من المُلک و عَلَّمتنی من تاویلِ الاحادیث فاطِرِ السَّماوات و الارض انت ولیّ فی الدّنیا و الاخره توفّنی مسلماً و الحِقنی بالصّالحین ؛ پروردگارا (بهره ی بسیار) از فرمان روایی به من دادهای و به من تاویل خواب ها آموختی ! ای پدید آورنده ی آسمان ها و زمین ! تو ولی من در دنیا و آخرت هستی ! مرا مسلمان بمیران و به صالحان و شایستگان ملحق کن.» (همان 100)
فراز پایانی دعا گویای این سخن است که حضرت یوسف (ع) بعد از آنکه به همه امکانات دنیایی دست یافت نگران آخرت خویش است و میفرماید: « توفنی مسلماَ خدا مرا در حالی بمیران که تسلیمت باشم و قدرت مرا از تو غافل نکند. » با این آیه داستان یوسف و پندهای مهمی که از این قصه میگیریم تمام میشود.
خلاصه:
حاصل کلام اینکه این سوره حاوی نکات بسیار زیبایی در معرفی زشتی ها و زیبایی های چهره ی درونی انسان است. از یک سو جلوه های عالی ایمان، تقوا، اخلاص، عصمت، عفت، عفو و گذشت را و از سوی دیگر جلوه های زشت عصبیت، حسد و کینه، مکر، غرور، بی وفایی، بی صداقتی و بی حیایی را بیان میکند و بیان میدارد که در نهایت جنود عقل بر جنود جهل پیروز گشته و حق نمایان و باطل محو میشود و عاقبت از آن پرهیزگاران است چنان که خدای سبحان میفرماید ما یوسف را چون از پاکان و نیک مردان و مخلصان بود در زمین مکنت دادیم البته جزای آخرت برای مومنان و متقیان بهتر از جزای دنیاست. (همان 56، 57)
پینوشتها:
1- عضو هیأت علمی دانشگاه قم.
2- یوسف فرزند یعقوب و او فرزند اسحاق و او فرزند ابراهیم است. (طبرسی ج 5 ص 319)
3- داستان یوسف از خواب دیدن او در نه سالگی آغاز می شود. (ثقفی تهرانی ج 3 ص 123)
4- یوسف/2.
5- یوسف/3.
6- یوسف/6 ، 5.
7- بقره/ 195؛ آل عمران/ 134، 148؛ مائده/ 134، 93 و...
8- یوسف/ 37 و 38
9- در مورد ربّ در این آیه دو تفسیر ذکر شده است، برخی مانند سیوطی (306) و طبرسی (341) آن را به عزیز مصر و پارهای دیگر به خدای سبحان ترجمه کرده اند. طباطبایی (المیزان ج 11ص 192) مدرسی (149) و هر دو وجه می تواند درست باشد؛ اگر چه با توجه به معرفت توحیدی یوسف (ع) وجه دوم صحیح تر است.
10- یوسف/ 23
11- یوسف/ 24
12- یوسف/ 89
13- همان/ 92
14- الواح قدریه، الواحی غیر مادی و صفحات علم خدا هستند که امور عالم از گذشته و حال و آینده در آنها ثبت شده اند و به اذن الله برخی انسان ها در عالم رویا اما به گونهای راز آلود از آن با خبر میشوند. (نک ابن سینا، اشارات، ج 3 ص 405) ملاصدرا اسفار (ج6، ص 297)
15- یوسف/ 7.
16- مکر و کید در قرآن به معنای نقشه ریزی و طراحی برای انجام کاری است که هم در معنای مثبت آن آمده (یوسف،76) و هم در معنای منفی آن (همان، 33،28)
17- یوسف/ 5.
18- یوسف/ 18.
19- اعراف/ 128.
20- یوسف/ 27.
21- یوسف/ 21
22- مقام مخلَص- به فتح لام – برتر از مقام مخِلص – به کسر لام – است.
23- ص/ 83
24- فلمّا کلّمه قال انک الیوم لدینا مکینٌ امین ؛ وقتی با او سخن گفت، گفت امروز تو در نزد ما صاحب جایگاهی و امین شمرده میشوی (یوسف، 54)
1- قرآن
2- ابن سینا ؛ الاشارات و التنبیهات ؛ خواجه نصیر طوسی، قم، 1357
3- پور افکاری، نصر الله ؛ فرهنگ جمامعه روانشناسی و روانپزشکی ؛ تهران، 1373
4- ثقفی تهرانی، محمد ؛ روان جاوید ؛ تهران، 1399 ق
5- جوهری ؛ اسماعیل بن حماد ،الصحاح ؛ احمد عبد الغفور عطار ؛ قم، 1368
6- راغب، اصفهانی ؛ مفردات الفاظ القرآن تحقیق صفوان عدنان داوودی ؛ بیروت، 1412 ق / 1992 م
7- سبزواری، محمد ؛ الجدید فی تفسیر القرآن المجید ؛ بیروت، 1406ق / 1985 م
8- سجادی، سید جعفر ؛ فرهنگ و معارف اسلامی، ج 3 ؛ تهران، 1362
9- سیوطی، جلال الدین ؛ تفسیر الجلالین ؛ بیروت، بی تا
10- صالحی، نعمت الله ؛ جمال انسانیت (تفسیر سوره یوسف) ؛ قم، 1371
11- صدرالمتالهین ؛ اسفار ؛ ج 6، بیروت، 1981
12- طباطبایی، سید محمد حسین ؛ المیزان ؛ ج 11، قم، بی تا
13- —– ؛ المیزان ؛ سید محمد باقر همدانی، قم، 1363
14- طباطبایی، سید مصطفی ؛ فرهنگ نوین ؛ تهران، 1358
15- طبرسی، فضل بن حسن ؛ مجمع البیان ؛ تهران 1486 ق / 1986 م
16- عبده، محمد ؛ شرح نهج البلاغه ؛ بیروت، 1413 ق / 1993 م
17- مدرسی، سید محمد تقی ؛ تفسیر هدایت، ج 5 ؛ جعفر شعار مشهد، آستان قدس، 78
18- مغنیه، محمد جواد ؛ التفسیرالکاشف ؛ ج4 ؛ بیروت، 1969 م
19- منتظری، حسین علی ؛ درس هایی از نهج البلاغه ؛ شرح خطبه قاصعه، تهران، 1368
20- مولوی، جلال الدین ؛ مثنوی معنوی ؛ تهران، 1377
21- ناظم زاده، سید اصغر، جلوه های حکمت (گزیده موضوعی کلمات امیرالمومنین علی (ع) )، قم، 1375
22- نراقی، محمد مهدی ؛ جامع السادات ؛ قم، 1383 ق / 1963 م
23- هاشمی رفسنجانی، علی اکبر و دیگران ؛ تفسیر راهنما ؛ ج8، قم، 1381
منبع:تهیه و تنظیم: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه؛ (1387)، قرآن و ادب(2) (مجموعه مقالات)، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، چاپ اول.
/ج