حضرت سکینه (علیها السلام) بلایاى سنگین روز عاشورا را با دلى استوار و ارادهاى پولادین تحمّل نمود. این توان، برخاسته از باطن پاک و توجّه کامل او به ذات احدیّت بود، همان گونه که امام حسین علیه السلام دربارهاش فرموده: «دخترم، دائم محو جمال الهى است.
مطمئنّاً اگر امام بردبارى او را محک نزده بود و به درجه ایمانش واقف نبود، او را همراه خویش به سفرى پرحادثه نمىبرد تا مبادا از آن حوادث دهشتبار روحش متزلزل شده و دینش دستخوش دگرگونى گردد. سکینه به مرتبهاى از یقین و رضاى الهى رسیده بود که کشته شدن پدر و برادرها و عموها را دید، اما لب به شکایت نگشود و آن مصائب را لطف الهى دانست.
وى نظارهگر وقایع عاشورا بود. او نداى کمکخواهى پدرش را که مظلومانه یار و یاور مىطلبید، شنید و با تمام وجود، درد بىکسى مادر، خواهر، عمّهها و زنان را چشید و با اینکه در اوان جوانى بود، سرپرستى دختران کوچکتر از خود را به عهده گرفت و به دلدارى آنها پرداخت. با آنکه عطش تا عمق وجودش پنجه افکنده بود، دلیرانه مقاومت کرد و از بىآبى، شکوه ننمود.
او پس از شهادت حضرت علىاکبر علیه السلام بالینش حاضر شد و با سوز دل، نوحهسرایى کرد و زمانى که پدرش عمود خیمه عباس علیه السلام را کشید، داغ سنگین این مصیبت را در خود مخفى نگه داشت تا دشمن خیال نکند فرزندان حسین علیه السلام مرعوب شده و شکیبایى را از دست دادهاند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرین بود و از راه مستقیم الهى خارج نشد.
سکینه از اوّلین افرادى است که از شهادت امام مطّلع گردید. وقتى اسب بىصاحب امام، با زین واژگون و شیههزنان به سوى خیمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جویا شد. او به این فکر مىکرد که: آیا لحظه آخر به امام آب دادند یا خیر؟ بغضِ فروخوردهاش یکباره به خروش تبدیل شد و فریاد برآورد که : واقتیلاه! واابتاه! واحسیناه! واحسناه! و واغربتاه!
زمانى که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طورى گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه مىگوید:
وقتى پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریدهاش این ندا را شنیدم که مىگفت:
شیعتى ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونى
او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونى1
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایى نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدى را شنیدید، بر من بگریید!
دختر امام حسین علیه السلام مىدانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با بدعتها و انحرافات دینى و اجتماعى قیام نموده، بنابراین دیدن سر بریده امام بر نیزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتى چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، کوشید از آن نگاهها در امان بماند.
سهل بن ساعد انصارى - از اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم - در چگونگى ورود اهل بیتعلیهم السلام به شام مىگوید:
من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداختهاند. سؤال کردم: آیا براى شامیان عیدى هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: اى پیرمرد! از بیابان آمدى؟ گفتم: من سهل بن ساعدى هستم و رسول خدا را دیدهام. گفتند: عجب است که آسمان، خون نمىبارد و زمین، اهلش را فرو نمىبرد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق هدیه آوردهاند! جلوتر رفتم، پرچمهایى دیدم که در بین آنها سرى بر نیزه است.
او شبیهترین افراد به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانوانى بر شترانى بىپوشش سوار بودند. نزدیکتر رفتم. از نخستین زن پرسیدم: کیستى؟ گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من سهل ساعدى از اصحاب جدّت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم هستم، اگر حاجتى دارى برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشاى آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل مىگوید: من نزد آن نیزهدار رفتم و مبلغى به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذیرفت.2
آرى، همچنان که جدّهاش حضرت زهرا علیها السلام تا لحظههاى آخر زندگى به پاسدارى از فرامین الهى کوشید و در نظر هیچ نامحرمى ظاهر نشد، او نیز در بحرانىترین لحظات حیات، تابع دستورات الهى بود؛ گرچه حوادث آن روزها کافى بود تا کوه را از هم بپاشد و زمین و آسمان را درهم کوبد.
اسیران آل رسول را در حالى که به ریسمان بسته شده بودند و از میان جمعیت عبور مىدادند، وارد مجلس یزید کردند. جفاکاران شام که از بزرگى، شکوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسیدند: شما چه کسانى هستید؟ سکینه فرمود: ما اسیران، از خاندان محمّد صلى الله علیه وآله وسلم هستیم!3
تبلیغ روشنگرانه، با بیان موجز و مختصر جهت بیدارى خفتگان در غفلت، از رسالتهاى مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسین علیه السلام با سخن کوتاه «ما اسیران آل محمّدیم»، مردمِ مسخ شده از تبلیغات پوچ و پرهیاهوى یزید را به تفکّر واداشت که: اگر اینها آل محمّدند، چرا اسیر شدهاند؟ بنابراین، یزید در مواقف مختلف با اقدامات سنجیده و درستِ وابستگان امام علیه السلام رسوا مىشد و جوانههاى هوشیارى در دلها و افکار مردم شام روییدن آغاز مىکرد.
حضرت سکینه علاوه بر بیدارگرىهاى غیر مستقیم، در برابر دید همگان مقابل ظالمان مىایستاد. وى وقتى سر بریده فرزند زهرا علیها السلام را مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکى مىکند و شعر پیروزى مىسراید، فریاد برآورد و گفت: به خدا، سخت دلتر از یزید ندیدم و کافر و مشرکى بدتر و جفاکارتر از او نیست.4
آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم نمود و در ریاست و رهبرى با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:
اى یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولى روزى خواهد آمد که تو را بازخواست مىکنند، خود را براى پاسخگویى آماده کن! ولى تو چگونه مىتوانى پاسخ دهى؟5
دختر امام حسین علیه السلام دریافته بود که ستمگران یزیدى و ناسپاسان کوفى براى اسیران حُرمتى قائل نیستند و یزید ظالم بهجز انتقامگیرى از امام و ذرّیهاش هدفى ندارد. مصیبت دشت نینوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وى را تحت تأثیر قرار داد؛ بهویژه زمانى که یزید ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربهها، روح و روان ریحانه بتول را جریحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش(فاطمه) به دامن عمّهشان زینب پناهنده شده و گفتند:
«یا عمّتاه انّ یزیداً اینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمّهجان! یزید با چوبدستى دندانهاى پدرمان را مىزند.»
و این استمدادطلبى، حکایت از این دارد تا عمّه نگذارد او چنین کند! نفس فاطمى و علوى، دختر على(علیه السلام) آنها را به آرامش دعوت نمود و غیورانه در مقابل یزید ایستاد و فرمود: آیا چوب مىزنى؟ دستت بشکند! این سر و صورت از چهرههایى است که سالهاى طولانى براى خدا سجده کرده است!6
در یکى از شبها که در شام بودم، خوابى دیدم طولانى. در آخر آن خواب، زنى را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند : فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مىروم و از آنچه با ما کردند، به وى شکایت مىکنم. پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند!
پس آن بانو به من فرمود:
سکینهجان! دیگر سخن مگو که دلم را سخت لرزاندى و قلبم را پاره کردى! این پیراهن پدر تو است، آن را نگه داشتهام تا زمانى که خدا را ملاقات کنم!7
سکینه، همراه با دیگر اسیران به سوى مدینه رهسپار شد. وقتى کاروان اسیران به عراق رسیدند، از راهنما خواستند از کربلا برود تا آنها به زیارت عزیزانشان بپردازند. در مدّت سه شبانه روز که اهلبیت علیهم السلام در کربلا بودند، روز و شب به نوحهخوانى مىگذشت و گریه و زارى مىکردند و از کنار قبرى به کنار قبرى دیگر مىرفتند.8
هنگام ترک آن سرزمین، سکینه بسیار گریست و بانوان را به وداع با مرقد شریف امام فراخواند و چنین نوحهسرایى کرد:
اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مىکنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد! اى کربلا! ما همراه امینمان (امام سجّاد علیه السلام) با تو وداع مىکنیم، در مورد حسینى که روح پیامبر و روح وصىّ او حضرت على علیه السلام بود.9
اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مىکنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد!
وقتى سکینه علیه السلام به مدینه رسید، همراه زنان بنىهاشم جامه سیاه پوشید و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونین کربلا از نهضت جاودانى امام حسین علیه السلام دفاع کرد. مجالس وعظ و سخنرانى او موجب بیدارى وجدانهاى به خواب رفته و شناخت راه سعادت براى انسانهاى مشتاقِ هدایت شد. دختر امام حسین علیه السلام همراه مادرش رباب، عمّهها و دیگر بانوان، مورد توجّه مردم مدینه بود.
مشکلات مردم به دست آنها حل مىگردید و خوشهچینى از خرمن سبز تعالیم حسینى و مکتب رهایىبخش اسلام به وسیله آنها براى مردم محقّق مىشد. گذران روزها، ماهها و سالها، خاطره سوزناک کربلا را از ذهن مسافران این سفر پربلا پاک نکرد. زنان هاشمى جلسات عزادارى را قطع نکردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به یاد مىآوردند. امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ بانوى هاشمى، سرمه به چشم نکشید و خضاب نساخت و از خانه هیچ فرد بنىهاشم تا پنج سال دودى بلند نشد تا اینکه عبیداللّه بن زیاد به هلاکت رسید.10
خانم سکینه علیها السلام در خانه امام سجّاد علیه السلام زندگى مىکرد؛ خانهاى که صاحب آن براى گریه بر «سیّدالشّهدا» روز و شب نمىشناخت. زمانى که از امام مىخواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند، مىفرمود:
چگونه نگریم در حالى که دیدم خواهران و عمّههایم در عصر عاشورا از این خیمه به آن خیمه مىدوند؟!
به این ترتیب، حضرت سکینه علیها السلام در مدّت عمرش در شهر پیامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد علیه السلام زندگى کرد و به ترویج و نشر راه امام حسین علیه السلام پرداخت.
آرامگاه آن بانوى گرامى در قبرستان بقیع (مدینه) است؛ وى هنگام انجام عمره، در مکّه رحلت کرده است. و گروهى نیز بر این باورند که: آرامگاه او در مقبره باب الصّغیر (دمشق) مىباشد، که هم اکنون زیارتگاه شیعیان مىباشد...11
مطمئنّاً اگر امام بردبارى او را محک نزده بود و به درجه ایمانش واقف نبود، او را همراه خویش به سفرى پرحادثه نمىبرد تا مبادا از آن حوادث دهشتبار روحش متزلزل شده و دینش دستخوش دگرگونى گردد. سکینه به مرتبهاى از یقین و رضاى الهى رسیده بود که کشته شدن پدر و برادرها و عموها را دید، اما لب به شکایت نگشود و آن مصائب را لطف الهى دانست.
وى نظارهگر وقایع عاشورا بود. او نداى کمکخواهى پدرش را که مظلومانه یار و یاور مىطلبید، شنید و با تمام وجود، درد بىکسى مادر، خواهر، عمّهها و زنان را چشید و با اینکه در اوان جوانى بود، سرپرستى دختران کوچکتر از خود را به عهده گرفت و به دلدارى آنها پرداخت. با آنکه عطش تا عمق وجودش پنجه افکنده بود، دلیرانه مقاومت کرد و از بىآبى، شکوه ننمود.
او پس از شهادت حضرت علىاکبر علیه السلام بالینش حاضر شد و با سوز دل، نوحهسرایى کرد و زمانى که پدرش عمود خیمه عباس علیه السلام را کشید، داغ سنگین این مصیبت را در خود مخفى نگه داشت تا دشمن خیال نکند فرزندان حسین علیه السلام مرعوب شده و شکیبایى را از دست دادهاند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرین بود و از راه مستقیم الهى خارج نشد.
سکینه از اوّلین افرادى است که از شهادت امام مطّلع گردید. وقتى اسب بىصاحب امام، با زین واژگون و شیههزنان به سوى خیمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جویا شد. او به این فکر مىکرد که: آیا لحظه آخر به امام آب دادند یا خیر؟ بغضِ فروخوردهاش یکباره به خروش تبدیل شد و فریاد برآورد که : واقتیلاه! واابتاه! واحسیناه! واحسناه! و واغربتاه!
زمانى که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طورى گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه مىگوید:
وقتى پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریدهاش این ندا را شنیدم که مىگفت:
شیعتى ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونى
او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونى1
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایى نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدى را شنیدید، بر من بگریید!
تبلیغ در اسارت
حفظ ارزشهاى دینى، جزء اهداف مقدّس رهبران الهى است. آنها در نشر آیین محمّدى به اقتضاء زمان و مکان کوشیدهاند. فرزندان اهلبیت علیهم السلام نیز چون اجداد خویش با پیشگرفتن روش صحیح در میدان رویارویى حقّ و باطل، دشمن را رسوا نموده و با پاسدارى از خون شهیدان، هدف مقدّس آنها را زنده نگهداشتهاند.دختر امام حسین علیه السلام مىدانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با بدعتها و انحرافات دینى و اجتماعى قیام نموده، بنابراین دیدن سر بریده امام بر نیزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتى چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، کوشید از آن نگاهها در امان بماند.
سهل بن ساعد انصارى - از اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم - در چگونگى ورود اهل بیتعلیهم السلام به شام مىگوید:
من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداختهاند. سؤال کردم: آیا براى شامیان عیدى هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: اى پیرمرد! از بیابان آمدى؟ گفتم: من سهل بن ساعدى هستم و رسول خدا را دیدهام. گفتند: عجب است که آسمان، خون نمىبارد و زمین، اهلش را فرو نمىبرد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق هدیه آوردهاند! جلوتر رفتم، پرچمهایى دیدم که در بین آنها سرى بر نیزه است.
او شبیهترین افراد به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانوانى بر شترانى بىپوشش سوار بودند. نزدیکتر رفتم. از نخستین زن پرسیدم: کیستى؟ گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من سهل ساعدى از اصحاب جدّت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم هستم، اگر حاجتى دارى برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشاى آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل مىگوید: من نزد آن نیزهدار رفتم و مبلغى به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذیرفت.2
آرى، همچنان که جدّهاش حضرت زهرا علیها السلام تا لحظههاى آخر زندگى به پاسدارى از فرامین الهى کوشید و در نظر هیچ نامحرمى ظاهر نشد، او نیز در بحرانىترین لحظات حیات، تابع دستورات الهى بود؛ گرچه حوادث آن روزها کافى بود تا کوه را از هم بپاشد و زمین و آسمان را درهم کوبد.
اسیران آل رسول را در حالى که به ریسمان بسته شده بودند و از میان جمعیت عبور مىدادند، وارد مجلس یزید کردند. جفاکاران شام که از بزرگى، شکوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسیدند: شما چه کسانى هستید؟ سکینه فرمود: ما اسیران، از خاندان محمّد صلى الله علیه وآله وسلم هستیم!3
تبلیغ روشنگرانه، با بیان موجز و مختصر جهت بیدارى خفتگان در غفلت، از رسالتهاى مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسین علیه السلام با سخن کوتاه «ما اسیران آل محمّدیم»، مردمِ مسخ شده از تبلیغات پوچ و پرهیاهوى یزید را به تفکّر واداشت که: اگر اینها آل محمّدند، چرا اسیر شدهاند؟ بنابراین، یزید در مواقف مختلف با اقدامات سنجیده و درستِ وابستگان امام علیه السلام رسوا مىشد و جوانههاى هوشیارى در دلها و افکار مردم شام روییدن آغاز مىکرد.
حضرت سکینه علاوه بر بیدارگرىهاى غیر مستقیم، در برابر دید همگان مقابل ظالمان مىایستاد. وى وقتى سر بریده فرزند زهرا علیها السلام را مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکى مىکند و شعر پیروزى مىسراید، فریاد برآورد و گفت: به خدا، سخت دلتر از یزید ندیدم و کافر و مشرکى بدتر و جفاکارتر از او نیست.4
آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم نمود و در ریاست و رهبرى با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:
اى یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولى روزى خواهد آمد که تو را بازخواست مىکنند، خود را براى پاسخگویى آماده کن! ولى تو چگونه مىتوانى پاسخ دهى؟5
دختر امام حسین علیه السلام دریافته بود که ستمگران یزیدى و ناسپاسان کوفى براى اسیران حُرمتى قائل نیستند و یزید ظالم بهجز انتقامگیرى از امام و ذرّیهاش هدفى ندارد. مصیبت دشت نینوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وى را تحت تأثیر قرار داد؛ بهویژه زمانى که یزید ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربهها، روح و روان ریحانه بتول را جریحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش(فاطمه) به دامن عمّهشان زینب پناهنده شده و گفتند:
«یا عمّتاه انّ یزیداً اینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمّهجان! یزید با چوبدستى دندانهاى پدرمان را مىزند.»
و این استمدادطلبى، حکایت از این دارد تا عمّه نگذارد او چنین کند! نفس فاطمى و علوى، دختر على(علیه السلام) آنها را به آرامش دعوت نمود و غیورانه در مقابل یزید ایستاد و فرمود: آیا چوب مىزنى؟ دستت بشکند! این سر و صورت از چهرههایى است که سالهاى طولانى براى خدا سجده کرده است!6
رؤیاى حضرت
حضرت سکینه علیها السلام مىگوید:در یکى از شبها که در شام بودم، خوابى دیدم طولانى. در آخر آن خواب، زنى را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند : فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مىروم و از آنچه با ما کردند، به وى شکایت مىکنم. پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند!
پس آن بانو به من فرمود:
سکینهجان! دیگر سخن مگو که دلم را سخت لرزاندى و قلبم را پاره کردى! این پیراهن پدر تو است، آن را نگه داشتهام تا زمانى که خدا را ملاقات کنم!7
بازگشت به کربلا و مدینه
اوضاع و احوال اجتماعى با سخنرانىها و بیدارگرىهاى اهلبیت علیهم السلام تغییر یافت؛ یزید سمبل جنایت و غاصب حقّ امام شناخته شد و مورد نکوهش و لعن مردم واقع گردید. ماندن اسیران در شام، سبب سرنگونى حکومت ظالمانه یزید مىشد و آبروى بنىامیه را بیش از پیش، از بین مىبرد؛ بنابراین یزید تصمیم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت خاندان امام علیه السلام را به مدینه فراهم کند.سکینه، همراه با دیگر اسیران به سوى مدینه رهسپار شد. وقتى کاروان اسیران به عراق رسیدند، از راهنما خواستند از کربلا برود تا آنها به زیارت عزیزانشان بپردازند. در مدّت سه شبانه روز که اهلبیت علیهم السلام در کربلا بودند، روز و شب به نوحهخوانى مىگذشت و گریه و زارى مىکردند و از کنار قبرى به کنار قبرى دیگر مىرفتند.8
هنگام ترک آن سرزمین، سکینه بسیار گریست و بانوان را به وداع با مرقد شریف امام فراخواند و چنین نوحهسرایى کرد:
اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مىکنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد! اى کربلا! ما همراه امینمان (امام سجّاد علیه السلام) با تو وداع مىکنیم، در مورد حسینى که روح پیامبر و روح وصىّ او حضرت على علیه السلام بود.9
اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مىکنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد!
وقتى سکینه علیه السلام به مدینه رسید، همراه زنان بنىهاشم جامه سیاه پوشید و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونین کربلا از نهضت جاودانى امام حسین علیه السلام دفاع کرد. مجالس وعظ و سخنرانى او موجب بیدارى وجدانهاى به خواب رفته و شناخت راه سعادت براى انسانهاى مشتاقِ هدایت شد. دختر امام حسین علیه السلام همراه مادرش رباب، عمّهها و دیگر بانوان، مورد توجّه مردم مدینه بود.
مشکلات مردم به دست آنها حل مىگردید و خوشهچینى از خرمن سبز تعالیم حسینى و مکتب رهایىبخش اسلام به وسیله آنها براى مردم محقّق مىشد. گذران روزها، ماهها و سالها، خاطره سوزناک کربلا را از ذهن مسافران این سفر پربلا پاک نکرد. زنان هاشمى جلسات عزادارى را قطع نکردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به یاد مىآوردند. امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ بانوى هاشمى، سرمه به چشم نکشید و خضاب نساخت و از خانه هیچ فرد بنىهاشم تا پنج سال دودى بلند نشد تا اینکه عبیداللّه بن زیاد به هلاکت رسید.10
خانم سکینه علیها السلام در خانه امام سجّاد علیه السلام زندگى مىکرد؛ خانهاى که صاحب آن براى گریه بر «سیّدالشّهدا» روز و شب نمىشناخت. زمانى که از امام مىخواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند، مىفرمود:
چگونه نگریم در حالى که دیدم خواهران و عمّههایم در عصر عاشورا از این خیمه به آن خیمه مىدوند؟!
به این ترتیب، حضرت سکینه علیها السلام در مدّت عمرش در شهر پیامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد علیه السلام زندگى کرد و به ترویج و نشر راه امام حسین علیه السلام پرداخت.
آرامگاه
سرانجام حضرت سکینه علیه السلام در پنجم ربیعالاوّل 117 ق. دنیا را وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برین سکنا گزید.آرامگاه آن بانوى گرامى در قبرستان بقیع (مدینه) است؛ وى هنگام انجام عمره، در مکّه رحلت کرده است. و گروهى نیز بر این باورند که: آرامگاه او در مقبره باب الصّغیر (دمشق) مىباشد، که هم اکنون زیارتگاه شیعیان مىباشد...11
پینوشتها:
1. مصباح، کفعمى، ص 376.
2. نفس المهموم، ص 205.
3. همان، ص 206.
4. همان، ص 207.
5. منتخب، طریحى، ص 457.
6. معالى السّبطین، ج 2، ص 156.
7. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 280 - 278؛ نفس المهموم، ص 217.
8. مقتل الحسین(ع)، مقرّم، ص 471.
9. معالى السّبطین، ج 2، ص 198.
10. بحارالانوار، ج 10، ص 293.
11. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 280 و 281.
/ج