نویسنده: ویلیام هاروی
مترجم: کامبیز گوتن
مترجم: کامبیز گوتن
اشاره:
ویلیام هاروی William Harvey ( 1657- 1578) پدر فیزیولوژی نوین خوانده شده است. تحصیلات خود را در پادو آ Padue انجام داده، جایی که پیش از او وسالیوس Vesalius، کلمبو Colombo، و فابریسیوس Fabricius آموزش دیده بودند. در آنجا آموخت که نظریّات علمای پیشین را مورد سوال قرار داده، به علل غایی در علم شک ورزی نموده، به آزمایش های مختلف پرداخته و کالبد شکافی نماید. هاروی از نطقه نظر اندیشه سیاسی طرفدار نظام پادشاهی بود، ولی نظریه ی گالِن Galen درباره ی فیزیولوژی را در کتاب عظیمی که خود درباره ی گردش خون نوشته بود رد کرده بود. این کتاب به سال 1628 تقدیم کالج سلطنتی پزشکان شده بود، تحت عنوان: درباره ی حرکت قلب و خون Exercitatio Anatomica de Motu Cordis et Sanguinis.***
چنانچه این اثر توسط شما دوستان اندیشمندم معرفی نمی شد، هیچ نمی توانستم امیدی داشته باشم که سالم و کامل به چاپ آن مبادرت ورزم، چه، شما همگی شاهدان صادق لحظاتی بوده اید که من به جمع آوری حقایق مشغول بوده و یا خطازدای می کردم؛ شما کالبد شکافی را دیده اید و به هنگامی که علناً و عملاً کار تشریح اندام را انجام می داده ام در کنارم حضور داشته و ناظر بودید. و چون فقط این کتاب است که اعلام می دارد خون در بدن جریان داشته و مسیرش بسیار متفاوت از آنی است که قدما، و در میانشان بسیاری از شخصیت های نامی، طی اعصار متعدد می پنداشته اند. از بیم آن که مبادا چاپ این کتاب در کشورم و یا یک کشور خارجی حمل برگستاخی ام شود، بر آن گشتم که قبل از همه دستنویس آن را در اختیار شما گذارم؛ سپس با اثبات نتیجه گیری های آن در حضور خودتان و توضیحات لازم و تشریح کردن های عملی به ایرادات و تردیدهای شما پاسخ گفتم، و توافق و حمایت رئیس عالیقدرمان را جلب نمودم. زیرا کاملاً اطمینان داشتم چنانچه بتوانم نظریات خود را به شما اساتید محترم و این کالج بقبولانم، ترسم از دیگران کمتر خواهد بود؛ حتی این امید در من قوت گرفت همچون خود شما که به خاطر مهر به حقیقت، الطاف خودتان را نسبت به من دریغ نکرده اید، از نظر مساعد فیلسوفان دیگر هم بهره مند گردم. زیرا فیلسوفان واقعی که فقط مشتاق حقیقت اند و معرفت، هرگز به خود طوری نمی نگرند که گویی همه چیز را می دانند، بلکه چشم به راه دانشی بیشتر هستند و کاری ندارند که از چه کسی و از کجا می آید؛ به علاوه اینان آن قدر کور ذهن نیستند که تصور نمایند فنون و علم هایی که گذشتگان برایمان به ارث گذاشته اند آنچنان که بی عیب و کامل هستند که دیگر چیزی نمی ماند که ابتکار و تلاش دیگران افزایششان دهد؛ بر عکس بسیاری بر این عقیده اند که دانش ما در مقابل آنچه برایمان ناشناخته باقی مانده بسیار ناچیز و اندک می باشد؛ از این گذشته چه بسا فیلسوفان که به نظریات دیگران هم توجه دارند و نسبت به تجاربی که خود از راه حواس دست یافته اند تعصب نشان نمی دهند؛ اینان سرسپردگان قسم خورده به خاتون خود یعنی پارینگی نیستند که آشکارا و در برابر نگاه همه دوست خود، یعنی حقیقت، را انکار نموده و ترکش گویند...
همکاران گرامی، من نخواستم با نقل قول و بردن نام و نوشته های کالبدشناسان بر حجم این رساله بیفزایم، یا قدرت حافظه خود را به رخ این و آن کشانم و یا نشان دهم چقدر مطالعه کرده و متحمل زحمت شده ام؛ زیرا من بر این عقیده ام که کالبدشناسی را باید با تشریح عملی آموخت و تعلیم داد و نه با خواندن کتاب های مختلف؛ نه از دیدگاه ذهنی فیلسوفان بلکه از تار و بافت خود طبیعت...
***
از این مشاهدات و نظایر آن معتقدم که حرکت قلب به شرح زیر است:
قبل از همه و نخست، دهلیز قلب auricle منقبض می شود، و با این انقباض خود را بسرعت می راند (منبع و خزانه ای که به مثابه ی رأس سیاهرگ ها است و خون در آن جمع می شود)، خونِ رانده شده از دهلیز وارد حفره ی بطنی قلب شده و با پُر شدنش، قلب تحریک شده، و تمام رشته های آن تحت تنش قرار گرفته و باعث می شود که بطن انقباض حاصل کند و تپشی را به وجود آورد که در نتیجه آن خونی را که از دهلیز گرفته بود به سرخرگ ها بفرستند، بطن راست، خون را از طریق مجرایی که شاهرگ وریدی vena arteriosa نامیده می شود ولی از نقطه نظر ساختمانی و عمل و هر کار دیگر یک سرخرگ است به شش ها می رساند؛ بطن چپ خون را به شریان بزرگ aorta فرستاده که از آن به بعد توسط سرخرگ ها به تمامی بدن هدایت می شود.
این دو حرکت یعنی حرکت بطنی و دهلیزی یکی پس از دیگری انجام می پذیرد، ولی چنان هماهنگی و ضربی میانشان برقرار است که به نظر می آید که تنها یک حرکت باشد، بخصوص در میان جانداران خونگرم که حرکت دوگانه ی ذکر شده سریع است. این شبیه یک دستگاه مکانیکی است که در آن گردیدن یک چرخ باعث حرکت دیگری می شود، در حالی که به نظر می آید چرخها همزمان با هم می گردند؛ یا نحوه ی کار تپانچه را در نظر بگیرید که وقتی ماشه کشیده می شود ضربه ای به چخماق خورده، جرقه ای تولید شده که باروت را محترق می سازد و شعله گسترش یافته داخل لوله گشته و گلوله را به جلو رانده تا به هدف اصابت می کند، و تمامی این وقایع به علت سرعت عملی که صورت می گیرد چنین به نظر می رسد که در یک چشم به هم زدن اتفاق افتاده است.
***
تا اینجا از جریان یافتن خون از وریدها به سرخرگ ها به علت عمل انتقالی که قلب انجام می دهد صحبت کردم؛ نکاتی که برای برخی که تحت تأثیر صلاحیّت گالِن Galen یا کُلُمب Columbus یا استدلال های دیگران هستند چه بسا امری فرعی تلقی شود. ولی آنچه را که می خواهم درباره ی مقدار و منبع خون که این گونه جریان دارد بیان کنم چنان تازگی دارد و غیر منتظره به نظر می رسد که نه تنها می ترسم حسادت عده ی قلیلی را برانگیخته و به خود لطمه بزنم، بلکه وحشت از این دارم که تمامی بشر را بر خودم دشمن سازم؛ چه عادات و باورهای مردم را وقتی ریشه ای عمیق و کهن داشت نمی توان بسادگی عوض کرد، با این حال به خاطر عشق و اعتمادم به حقیقت دل به دریا زده و این خطر را می پذیرم. چه حقیقت این است که وقتی انبوه شواهد خود را بررسی می کردم، شواهدی که از تشریح روی اندام های زنده به دست آورده بودم، و یا روی بطن های قلب و رگ های اصلی که بدان می پیوست و از آن خارج می شد مطالعه می کردم، مدت ها فکرم به این مشغول بود که قطر عظیم و قرینه بودن این رگ ها و همچنین حجم بزرگ قلب و ساختار دریچه ها بخصوص، و همچنین موارد متعدد دیگر، مانند ارتباط با مقدار خونی که انتقال می یابد داشته باشد؛ چقدر خون، و انتقال آن در چه فاصله ای از زمان باید صورت بگیرد که از طرفی وریدها خشک نشوند و از جانب دیگر شریان ها به علت فشار شدید خون نترکند؛ پس به نظرم آمد که خون باید به نحوی راه خود را از سرخرگ ها به سیاهرگ ها باز کند و به سمت راست قلب برگردد؛ کم کم این فکر به نظرم رسید نکند خون در بدن حرکتی دورانی داشته باشد. بعدها پی بردم که این تصور درست است؛ و سرانجام دیدم که خون با عمل انقباض بطن چپ به شریان ها هدایت شده و به تمامی بدن پخش می گردد، و به همین ترتیب به شش ها فرستاده شده، از طریق بطن راست به سرخرگ ششی، و سپس از طریق سیاهرگ ها و ورید دهلیزی vena cava پس از گردشی کامل به بطن چپ، به همان گونه که توضیح دادیم....
بنابراین قلب را باید سر آغاز حیات دانست؛ خورشید عالم اصغر، همان گونه که آفتاب را می توان قلب جهان پنداشت؛ زیرا به یمن وجود قلب است و تپیدن آن که خون حرکت پیدا کرده، تصفیه می شود، غذا به بافت ها می رساند و از خراب شدگی و انعقاد و لختگی مصون می ماند؛ قلب، خداوندی است خانگی که تمامی بدن را غذا رسانده، نواخته، به کارش انداخته و شور حیات در آن دمیده؛ و براستی قلب شالوده ی زندگی است و سرچشمه ی هر کاری.
پی نوشت ها :
*- The Works of William Harvey, trans. by R. Willis (London: Sydenham Society; 1847),pp.5- 7,31-2,45-7.
منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.