از انقطاع تا فنا در اندیشه اکهارت (2)

همان طور که باید صور منطبع در عقل را ترک گفت تا صورت خدا در آن ظهور کند باید اراده خود را نیز ترک گفت تا اراده الاهی در نفس ظهور کند. اراده ای که باید ترک شود عبارت است از هر گونه خواست و آرزوی قلبی،
سه‌شنبه، 26 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از انقطاع تا فنا در اندیشه اکهارت (2)
از انقطاع تا فنا در اندیشه اکهارت (2)

نویسنده: امداد توران *



 

2-1- انقطاع از اراده خود برای دریافت اراده خدا

همان طور که باید صور منطبع در عقل را ترک گفت تا صورت خدا در آن ظهور کند
باید اراده خود را نیز ترک گفت تا اراده الاهی در نفس ظهور کند. اراده ای که باید ترک شود عبارت است از هر گونه خواست و آرزوی قلبی، حتی اگر معطوف به عمل نباشد یا امکان منتهی شدن به عمل را نداشته باشد. بنابراین، ترک اراده صرفاً به معنای ترک اراده معطوف به افعال نیست، بلکه علاوه بر آن، به معنای ترک ارائه معطوف به اشیا و اهداف نیز هست. به موجب این ترک، همه چیز ترک گفته می شود؛ چون آنچه ما را به چیزها پیوند می دهد خواست یا ارائه ما است که به آنها تعلق می گیرد؛ یعنی زمانی که ما چیزی یا کاری یا اتفاقی را می خواهیم، به آن کار یا اتفاق پیوند می خوریم. لکن اگر این خواست و اراده معطوف به خود (Self-Will) را ترک بگوییم، تمام چیزهایی را که ممکن است ما را از قرب خدا باز دارد ترک گفته ایم (Davis, 1994: 131). کسی که اراده خود را ترک گفته است همانند کسی است که همه چیز را در اختیار داشته و همه را ترک گفته است؛ چون اگر انسان آرزو و اشتیاق چیزی را نداشته باشد و آن را نخواهد در واقع آن را ترک گفته است (Ibid: 6). ترک اراده خود باید به نفع اراده خدا باشد: «اراده وقتی کامل و درست است که خود محوری نداشته باشد و از خود به درآمده باشد، و مجذوب اراده خداوند شده و بدان تبدیل شده باشد» (Ibid: 16). انسان همواره باید بخواهد که اراده خدا را جایگزین اراده خود کند. جایگزین شدن اراده خداوند به جای اراده انسان ابتدا حالت اختیاری و کاملاً خودآگاه دارد؛ لکن به تدریج همین حالت در عمق جان انسان نفوذ می کند و او خود به خود همواره اراده حق را در هر مکان و هر زمان مقدم می دارد تا در نهایت، در اثر شکوفایی معنوی، که به هنگام ظهور و تولد کلمه در نفس انسان رخ می دهد، اراده او به اراده خدا تبدیل شود و با آن یکی شود.
اکهارت در مقام بحث از اراده، معمولاً مراحل سیر استکمالی اراده را از هم تفکیک نمی کند و همواره سخنش ناظر به غایت این سیر است که در آن اراده انسان در اراده حق مستحیل و ذوب شده است. لکن، تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، او در یکی از مواعظ خود سیر استکمالی اراده را در انسان دارای سه مرحله یا سه مرتبه دانسته است: اراده حسی، اراده عقلی و اراده ازلی. اراده حسی، بر خلاف ایهامی که ممکن است وصف «حسی» القا کند، یک اراده سرکش نیست، بلکه نیازمند ارشاد است. در مرتبه اراده حسی در خود کششی برای شنیدن سخنان معلمان حقیقی احساس می کنیم. در مرحله اراده عقلی، عقل بر وجود ما حاکم می شود، به طوری که همه افعال ما تابع
عیسی مسیح شده، در مسیر مقصد اعلا قرار می گیرد. بعد از این دو مرتبه، خداوند اراده ازلی اش را به همراه سلطه عاشقانه روح القدس بر روح ما نازل می کند (Davis, 1994: 200). بدین ترتیب، بالاترین و کامل ترین مرتبه اراده که بر وجود انسان حاکم می شود اراده انسان نیست؛ یعنی در این مرتبه، بر خلاف دو مرتبه قبلی، این انسان نیست که اراده می کند که اراده خدا را بر وجود خود حاکم کند، بلکه خود خداوند ضرورتاً اراده اش را بر وجود انسان حاکم می کند. اکهارت در اشاره به این مرتبه می گوید: «آنگاه که کسی چیزی برای خود نخواهد، لاجرم خدا از جانب او می خواهد» (Davis, 1994: 3). همچنین می گوید: «خداوند هیچ گاه [جلوه های] خود را در اراده کس دیگر عطا نمی کند: خداوند خود را تنها در اراده خودش عطا می کند. هر جا اراده خودش را بیابد در همان جا خودش را عطا می کند ... ما باید خودمان را با تمام متعلقاتمان در بی ارادگی و بی میلی محض در اراده خیر و محبوب الاهی مندک کنیم» (McGinn, 2001: 135).

3-1- انقطاع به عنوان وصف خویشتن باطنی

در اندیشه مسیحی، عیسی مسیح در مقام انسانیت، جامع همه فضایلی است که انسان ها می توانند داشته باشند. از این رو، این سوال مطرح می شود که مگر نه این است که عیسی مسیح همواره در مقام انقطاع مقیم بود، پس چرا گفت: «نفس من از غایت الم مشرف به موت شده است» (متی 26: 38). چگونه انسان منقطع که هیچ تعلق خاطری به خود ندارد می تواند از شدت درد شکایت کند؟ اکهارت در پاسخ به این سوال از دو خود یا دو لایه وجود هر فرد، که قبلاً بدان اشاره شد، سخن می گوید: (1) خود ظاهری که دارای حواس پنج گانه است، اما در عین ظاهری بودن با قوه روح فعالیت می کند نه مستقلاً؛ و (2) خود باطنی که در واقع عمیق ترین لایه وجودی انسان است. انسان کامل قوای روحی خود را تنها به اندازه ضرورت در حواس پنج گانه مصرف می کند. هر مقدار از قوای روحی که به حواس ظاهری داده نشوند به خود باطنی داده می شوند و به تعبیری در آن ذخیره می گردند. اگر انسان در پیش روی خود موضوع عالی و شریفی را داشته باشد، روح تمام قوایی را که به حواس داده بود به درون می کشد. چنین کسی در واقع حس یا احساس ظاهری ندارد؛ چون تمام توجه او به آن موجود شریف معطوف شده است (Walshe, 1992: 123-124). در انجیل لوقا در اشاره به لزوم به درون کشیدن تمام قوای روحی و عطف آنها به خداوند چنین آمده است: «خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود مبحت نما» (لوقا 27: 10). در مقابل این انسان شریف، کسی قرار دارد که از خود حقیقی اش غافل است و تمام قوای خود را به سبب توجه به امور فانی و گذرا در خود ظاهری اش مصرف می کند و به هدر می دهد. با توجه به این تفکیکِ بین دو خود - یعنی خود ظاهری و مجازی، و خود باطنی و حقیقی - می توان نتیجه گرفت که خود ظاهری ممکن است گرفتار و در زحمت باشد و لکن خود باطنی همچنان در حالت انقطاع باشد و از هیچ رنجی اثر نپذیرد. بر این اساس، عیسی مسیح دارای دو خود بود. آنچه او درباره رنج خود می گفت راجع به خود ظاهری اش بود نه خود باطنی و حقیقی. او در خود باطنی اش همچنان لایتغیر و منقطع بود (Walshe, 1992: 124).

4-1- بی غایت بودن اعمال انسان منقطع

غایت انسان از انجام اعمالش ممکن است پاداش های دنیوی و یا بالاتر از آن پاداش های اخروی باشد. همچنین ممکن است انسان خود خدا را غایت قرار دهد. لکن اعمال عبادی انسانِ منقطع به لحاظ غایت شناختی بی غایت است؛ چون انسان منقطع بر حسب تعریف کسی است که اراده خود را ترک گفته است و خواسته ای ندارد. اکهارت می گوید: «خداوند و در نتیجه انسان الوهی به خاطر یک «چرا» یا «از چه رو» عمل نمی کنند» (McGinn, 1986: 207).
اکهارت معتقد است کسی که در جست و جوی خداست نباید اعمال عبادی همچون نماز و روزه را، همانند تجار، از روی طمع به پاداش دنیوی یا اخروی انجام دهد؛ بلکه باید مقصد و مقصود او خود خدا باشد. به تعبیر اکهارت «به یاد داشته باش که اگر چیزی را برای خودت بخواهی تو هیچ گاه خدا را نخواهی یافت؛ زیرا تو تنها خدا را طالب نبوده ای. تو چیز دیگری را همراه خدا خواسته ای و خدا را همچون مشعلی به کار برده ای که با آن، چیز دیگری را ببینی و آنگاه که چیزی را که می جستی بیابی، مشعل را به کناری می افکنی» (Shah-kazemi, 2006: 143).
اکهارت در تفسیر این عبارت که: «و هر که به خاطر من خانه ها یا ... را ترک کرد صد چندان خواهد یافت و وارث حیات جاودانی خواهد شد» (متی 19: 29) می گوید:
«اگر تو به خاطر این صد چندان و به خاطر حیات ابدی اینها را ترک کنی چیزی را ترک نگفته ای. تو باید خود را ترک گویی. خود را کاملاً ترک گویی. در این صورت و حقیقتاً [آنچه را که باید] ترک گفته ای» (Ibid: 149). بر این اساس، اگر بخواهیم حقیقتاً همه چیز را ترک بگوییم باید، در عین علم به اینکه عمل خیر بی پاداش نیست، تعلق خاطر به پاداش را ترک گوییم. به نظر اکهارت، عطا کردن برای خدا بیشتر از گرفتن برای ما ضرورت دارد؛ خدا چیزی را از ما دریغ نمی دارد. اما ما نباید طالب آن باشیم. هر چه ما کمتر طالب یا آرزومند پاداش باشیم او بیشتر می دهد (Ibid).
اکهارت با اشاره به عمل مسیح که وارد معبد شد و کسانی را که مشغول داد و ستد بودند بیرون کرد و به کسانی که کبوتر می فروختند فرمان داد که کبوتران را دور کنند (یوحنا 2: 16)، معبد را همان قلب انسان می داند که خداوند می خواهد تنها خودش صاحب اختیار آن باشد و در آن سکنا گزیند. تجارت پیشگان کسانی هستند که از گناهان کبیره اجتناب می کنند و نماز و روزه به جا می آورند و شب زنده داری می کنند، و در عوض انتظار دارند که خداوند به ایشان پاداشی بدهد. لکن ایشان در واقع خود را فریب می دهند؛ چون خداوند بر اساس خواست خودش به ایشان چیزی می دهد و نه در مقابل عمل ایشان. هستی ایشان و کارهای ایشان از خدا است. کما اینکه خود عیسی می گوید: «جدا از من هیچ نمی توانید کرد» (یوحنا15: 5). عیسی مسیح کبوترفروشان را بیرون نکرد، لکن از ایشان خواست که کبوترها را دور کنند. کبوترفروشان کسانی هستند که در مسیر درستی قرار دارند و خدا را نه برای پاداش، بلکه برای خود او عبادت می کنند، لکن عبادت ایشان مقید و معلق است به زمان و تعداد و پس و پیش. همین تقید و تعلق، ایشان را از نیل به حقیقت اعلا باز می دارد (McGinn, 1986: 141). هدف اکهارت از نفی تقید به زمان و عدد اشاره به این است که کسی که به دنبال انقطاع است باید در مقام عبادت از تقید به جزئیت زمان خاص رهایی یابد و به کلیت بی زمانی برسد، بدین معنا که او همواره و در همه آنات باید در حال عبادت باشد تا از تعلق و تقید رها گردد. چنین کسی به این یا آن عمل خیر توجه ندارد، بلکه او خیر را در مقام کلیت آن مدنظر دارد. به قول اکهارت: «کسی که هنوز به این خیر و آن خیر نظر و توجه دارد چگونه می تواند همه چیز را به خاطر خدا ترک گفته باشد ... این خیر و آن
خیر چیزی به خیریت اضافه نمی کند، بلکه خیریت را در ما مخفی می کند و می پوشاند.» (Shah-kazemi, 2006: 145).

پی نوشت ها :

* پژوهشگر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب وابسته به دانشگاه ادیان و مذاهب.

منبع: نشریه هفت آسمان، شماره 46.

 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط