فرجام قهرمانان اسطوره‌ای

به دلیل سقوط اخلاقی و آیینی، اندکی از قهرمانان نبرد تروا، و از آن شمار دیومده و سنتور به زادگاه خویش بازگشتند. منلائوس در آغاز بر آن بود که هلن را به کیفر بی‌وفائی نابود سازد. اما بازگشت منلائوس ناخدای کشتی او سونیوم
پنجشنبه، 5 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرجام قهرمانان اسطوره‌ای
فرجام قهرمانان اسطوره‌ای

نویسنده: جان پین سنت
مترجم: باجلان فرخی



 
به دلیل سقوط اخلاقی و آیینی، اندکی از قهرمانان نبرد تروا، و از آن شمار دیومده و سنتور به زادگاه خویش بازگشتند. منلائوس در آغاز بر آن بود که هلن را به کیفر بی‌وفائی نابود سازد. اما بازگشت منلائوس ناخدای کشتی او سونیوم Sunium مرد و در دماغه جنوب غربی پلوپونز جریان باد کشتی‌های اسپارت را به جانب کرت و مصر کشانید و در این مسیر منلائوس هشت سال به گردآوری ثروت در مدیترانه شرقی روی آورد و سرانجام در جزیره فاروس Pharos که ساحلی دور افتاده و غیرمسکون بود آرام یافت و در آن جا اودیسه را دید که از طریق مصر برای بازگرداندن منلائوس به اسپارت بدان جا راه یافته بود به هنگام رسیدن منلائوس به مصر هلن ناپدید شد چرا که هلن ربوده شده از جانب پاریس از پاره ابری که پروته شهریار مصر به هیأت هلن در آورده بود شکل گرفته بود. شهریار مصر هلن حقیقی را به منلائوس باز گردانید و منلائوس دریافت که جنگ تروا به خواست خدایان و نه برای دست یابی به هلن که برای باز گردانیدن پاره ابری شکل گرفته بود. کشتی‌های اسپارت سرانجام بازگشت و منلائوس و هلن دیگر بار آرامش خویش را بازیافتند.
برخی از یونانیان هرگز به یونان بازنگشتند. کالخاس پیشگوئی یونانیان در نبرد تروا به کولوفون Colophon در آسیای کوچک رفت تا در تعارضی جادوئی با موپسوس Mopsus پسر آپولون و مانتو Manto دختر تیرزیاس رو به رو شود و به سبب خطای در پیشگوئی یا از غصه بمیرد یا خودکشی کند روایت چنین بود که زمانی که کالخاس با پیشگوئی تواناتر از خویش رو به رو می‌شد زمان مرگ او فرا می‌رسید. مانتو پیشگوی دلفی و پسرش موپسوس بعد از تسخیر تبس از جانب فرزندان هفت فرمانده به کولوفون کوچ کردند و این داستانی است که به چرخه اساطیر تبس باز می‌گردد کالخاس در کولوفون موپسوس را در زیر درخت انجیر دید و از او پرسید این درخت چند انجیر دارد؟ و موپسوس پاسخ داد هزار و یک انجیر و با شمردن انجیرها پاسخ موپسوس درست بود.
پس ماده خوکی باردار پدیدار شد و موپسوس از کالخاس پرسید: «این ماده خوک چند بچه دارد و چه وقت می‌زاید» و کالخاس پاسخ داد: «هشت بچه»، موپسوس گفت: «نه بچه و فردا نیمروز می‌زاید» چنان شد که کالخاس از غصه مرد یا خودکشی کرد «که این داستان ایوانی است که در جهت بزرگ کردن و تبلیغ برای پیشگوئی کولوفون پرداخت شده است.»
کشتی آژاکس لوکری به روایتی در توفان در هم شکست فرهیختگان یونان باستان کوشیده‌اند تاریخ دقیق سقوط تروا را با عنایت به اسطوره‌ها مشخص سازند. با توجه به این روایت‌ها شاید این رویداد در پایان تابستان و به هنگامی که الکتر Electer یکی از پلیاد Pleid ها؛ که شهریاران تروا خود را از نسل او می‌دانستند؛ بعد از سقوط تروا و در آغاز فصل خزان از خواهران خود جدا و به هیأت ستاره دنباله‌داری در آمد اتفاق افتاده است. در یونان باستان فصل تابستان پایان فصل کشتی‌رانی بود، چرا که با فرارسیدن خزان تند بادهای خزانی کشتی‌رانی را خطرناک می‌ساخت و بدین سان مصائبی که بر قهرمانان یونان در بازگشت از تروا رفت کاملاً طبیعی بود. پلیادها به روایتی هفت دختر اطلس و به هنگامی که زئوس بار آسمان را بر دوش اطلس نهاد از اندوه به هیأت ستارگان پروین در آمدند و به روایت دیگر پلیادها در گریز از چنگال صیاد هوسباز اوریون به هیأت هفت کبوتر در آمدند و زئوس صورت فلکی پروین را از آنان شکل داد. آژاکس بدکیش پس از شکسته شدن کشتی وی در توفان به ساحل راه یافت و با گفتن این که از مشیت خدایان گریخته است پوزئیدون صخره‌ای را که در ساحل در زیر پای آژاکس قرار داشت فرو ریخت و آژاکس در دریا غرق شد. مردم لوکری Locri زادگاه آژاکس هر سال در مراسمی آیینی یک کشتی که بادبان‌های آن سیاه بود آتش می‌زدند و بدین سان در مرگ آژاکس سوگواری می‌کردند.
شماری از یونانیانی که از تروا بازگشتند با نیرنگ و دسیسه زنان خود که جانشینانی را به جای آنان برگزیده بودند مواجه شدند. ایدومنه Idomene شهریار کرت به روایتی دچار چنین سرنوشتی شد و به روایت دیگر او را از کرت تبعید کردند. به روایت دوم ایدومنه در بازگشت به کرت دچار توفانی سهمگین شد و نذر کرد اولین انسانی را که در بازگشت به کرت ببیند در راه خدایان قربانی کند نخستین فردی که پس از رسیدن ایدومنه به ساحل آمد پسر یا دختر او بود که بی درنگ قربانی شد و بر اثر این ماجرا کرت دچار طاعونی شد که مردم برای گریز از آن به ناچار شهریار خود را تبعید کردند چنین می‌نماید که درون‌مایه‌ی روایت دوم برگرفته از افسانه‌های مردمی و نذری در جهت بازگشت به خانه است.

مرگ آگاممنون

نمودی کلاسیک از مردان گرفتار کین زن آگاممنون بود. اژیست Aegisthus با کشتن برادر خود اتره جانشین اتره و با فریفتن کلی تمنستر خواهر هلن و همسر آگاممنون کاری را انجام داد که تی یست نسبت به برادر خود اتره انجام داده بود. به روایتی کلی تمنستر به سبب قربانی شدن دخترش ایفیگنیا توسط آگاممنون بدین خیانت تن داد و از سوئی اژیست که قلمرو فرمانروائی آگاممنون را خواستار بود از چنین تمهیدی بهره جست. مرگ آگاممنون اپیزودی از تاریخ خونبار دودمان پلوپس و ماجرای مرگ او در بردارنده عناصری برگرفته شده از مراسم آیینی است. کلی تمنستر بعد از بازگشت آگاممنون او را در حمام و به هنگامی جامه‌ای نو را که آستین‌ها و یقه آن به هم دوخته شده بود به تن می‌کرد و با سه ضربه تبرزین کلی تمنستر کشته شد و این روشی است که حیوانات را بعد از به کار بردن چنین دامی در قربانگاه قربانی می‌کردند.
پس از مرگ آگاممنون زئوس پسر آگاممنون کلی تمنستر یعنی اورستسس Orestes را از طریق پیامی که توسط پیشگوئی برای او فرستاد به کشتن مادر و اژیست تشویق کرد و اورستس پس از بازگشت از تبعید با یاری خواهر خود الکترا Electra اژیست و کلی تمنستر را کشت. اورستس پس از کشتن مادر توسط آپولون در دلفی تطهیر شد اما فوری‌ها یا الهه‌های انتقام اورستس را دنبال کردند و اورستس به آتن رفت تا در دادگاه و شورای آرئوپاژ Areopagus نسبت بدو داوری شود. رأی داوران در مورد گناهکار بودن یا بی گناه بودن اورستس مساوی بود و سرانجام آتنا که ریاست دادگاه را به عهده داشت، به نفع اورستس رای داد و از فوری‌ها خواست اورستس را رها سازند و چنین شد که فوری‌ها یا کین‌خواهان و الهه‌های انتقام ادمینوس Eumenides یا مهربانان نام یافتند.
ایفیگنیا توسط آرتمیس از قربانی شدن رهائی یافت و ارتمیس او را به کریمه برد تا زن – کاهن معبد او باشد. اورستس پس از تطهیر شدن در آتن برای باز گرداندن خواهر خود ایفیگنیا و تندیس جادوئی ارتمیس به کریمه رفت و پاسدار معبد او را زندانی ساختند. ایفیگنیا به هنگام دیدار برادر در وقت قربانی شدن او را‌شناخت و همراه برادر و تندیس جادوئی ارتمیس به آتن بازگشت.

اودیسئوس

در کتاب «اودیسه» سرنوشت آگاممنون و وظیفه فرزندی اورستس بر خلاف سرنوشت اودیسئوس Odysseus (اولیس) Ulysse و یاری او به پسر خود تلماکtelemacus است. اودیسه یا اولیس پس از ده سال سرگردانی از تروا بازگشت و دریافت که اشراف اتیاک IThace اموال او چپاول و جویای ازدواج با همسر او پنلوپ Penelope هستند. پلنوب در غیاب اودیسه با تمهیدی خواستاران خود را فریب داده و تدبیر چنین بود که گفته بود هر وقت کفنی را که برای اودیسه می‌دوخت تمام شود به ازدواج تن خواهد داد و هر شب آن چه را بافته بود می‌گشود بازگشت اودیسه به هنگام و می‌توانست از دشمنان خود انتقام بگیرد. اودیسه در این کار به هیأت گدائی ناشناس به کاخ خود وارد شد و در مسابقه‌ای که مدعیان باید با کمال اودیسه تیر اندازی می‌کردند شرکت جست و برنده شد داستان بازگشت اودیسه سرشار از روایت‌های مختلف و ماجراهائی است که اسطوره جانشینی پیوند دارند در برخی از این روایت‌ها پنلوپ گوئی همسر خود را در بازگشت می‌شناسد و از کیفر برخی از رقبای همسر چشم پوشی می‌کند شاعر اما نادیده گرفتن اودیسه از جانب همسر را به ندیمه پیرپنلوپ نسبت می‌دهد که اودیسه را از نشانه‌ای که بر ران داشت و سگ وفادار او که بادیدن اودیسه می‌میرد باز‌شناخته بود. پس از کشته شدن خواستاران؛ پنلوپ از پذیرش اودیسه امتناع می‌کند و تنها زمانی او را می‌پذیرد که نشانه‌های بستر زفاف را برای همسر بازگو می‌کند. داستان بازگشت اودیسه از تروا از سرگردانی‌هایی سخن می‌گوید که طی آن اودیسه را به دربار فئاسین Pheacins‌ها و دریانوردان توانائی می‌کشاند که کشتی‌های آنان در روایتی تا سرزمین مردگان نیز رفت و آمد دارند. اودیسه با رسیدن به جزیره کورفو Corfu مورد پذیرایی این مردمان قرار می‌گیرد و با کشتی که در اختیار او می‌گذارند عازم اتیاک می‌شود پوزئیدون اما این کشتی را تبدیل به سنگ می‌سازد و اطراف کورفو را با کوهی محصور می‌کند کشتی اودیسه در توفان می‌شکند و با رفتن به جزیره نوزیکا Nausicaa با دختر شهریار نوزیکا ازدواج می‌کند اودیسه در مسابقه‌ای که برگزار می‌شود همه قهرمانان جزیره را شکست می‌دهد و داستان‌های فرعی این ماجرا به اسطوره‌های جانشینی راه یابد.
اودیسه در این سرگردانی‌ها با دو نمف ازدواج می‌کند و بسیاری از درون‌مایه‌های سفر او برگرفته از سفر ارگونات‌ها و در بردارنده اطلاعاتی در مورد دریا و به ویژه مدیترانه غربی و منطقه‌ای است که یونانیان از سده هشتم در آن جا خواست‌های بسیار داشتند و برخی از خوان‌های هراکلس نیز در این محدوده اتفاق می‌افتد.
اودیسه پس از ترک تروا به تراس می‌رسد و شهر سیکون Cicone را تسخیر و از مردمان آن شهر تنها مارون Maron کاهن معبد آپولون سالم می‌ماند و اودیسه از مارون دوازده کوزه شراب می‌گیرد و با بیست سبوی آب شراب‌ها را رقیق می‌کند و عازم شمال آفریقا می‌شود. اودیسه در شمال افریقا به سرزمین لوتوس خواران می‌رسد و خوردن لوتوس موجب می‌شود که همراهان وی سرزمین و هدف خود را فراموش کنند. در سیسیل سیکلوپ یا غول یک چشم پولی فموس Polyphemus اودیسه را در غار خود زندانی می‌کند و همراهان او را می‌خورد و اودیسه با شرابی که همراه دارد سیکلوپ را مست و با هیزم برافروخته چشم او را کور می‌کند و فردا صبح در حالی که زیر شکم قوچ سیکلوپ پنهان شده فرار می‌کند.
سیکلوپ‌ها در روایتی آهنگران زئوس و سازنده سلاح صاعقه آفرین او هستند و در کتاب «اودیسه» از سیکلوب‌ها به عنوان شبانان وحشی یاد می‌شود که پسران پوزئیدون هستند و هم بدین دلیل با کور شدن چشم پولی فموس خشم پوزئیدون برانگیخته و در این جا حلقه جادوئی که جای قهرمان فرار کرده را برای غول مشخص می‌سازد نشانی نیست. اودیسه وقتی به هنگام مستی با سیلکوپ حرف می‌زند از نام خود با عنوان هیچ کس یاد می‌کند و وقتی دوستان سیکلوپ از کسی که او را کور کرده است می‌پرسند می‌گوید؛ هیچ کس و بدین سان اودیسه موفق به فرار می‌شود.
اودیسه با گریز از چنگال سیکلوپ‌ها به سرزمین ائوله Eole فرمانروای بادها می‌رسد و شهریاراین جزیره از او پذیرائی و مشکی پر از باد به وی هدیه می‌دهد که در ان نه باد موافق که بادی مخالف ذخیره شده و اودیسه وقتی به اتیاک چندان نزدیک شده که آتش شبانان را می‌بیند برای زودتر رسیدن درمشک را می‌گشاید و بادهای مخالف او را به جهت مخالف می‌رانند وبه سرزمین غولان آدمخوار لستریگون راه می‌یابد لستریگون‌هاLaesterygon با خرسنگ‌هایی که به جانب کشتی‌ها پرتاب می‌کردند کشتی‌ها را در هم می‌شکستند و در این ماجرا اودیسه می‌گریزد و ملونانان او برجا می‌مانند.
اودیسه با کشتی خود به جزیره کورکه Cyrce دختر خورشید می‌رسد. کورکه همراهان اودیسه را به هیأت خود در می‌آورد و هرمس با دادن گیاه جادوئی مولی Moley که دراصل شاید همان گیاه زندگی است او را به هنگام خوردن شراب جادوئی کورکه کمک می‌کند و اودیسه از تبدیل شدن به خوک رهائی می‌یابد اجزاء آیینی که در پس این روایت نهفته است تبدیل به افسانه شده و هم بدین اودیسه با کورکه ازدواج می‌کند و پس از تهدید او با شمشیر او را سوگند می‌دهد که بدو آزاری نرساند. کورکه اودیسه را تشویق می‌کند برای بازگشت به اتیاک با روح تیرزیاس مشورت کند و این از طریق اودیسه با هادس نیز پیوند می‌یابد و پس از گفتگوی با تیرزیاس بسیاری از قهرمانان باز می‌گردند.
اودیسه دربازگشت از ائیه Aeaea جزیره کورکه از سیرن Siren نیز به سلامت می‌گذرد و در این کار گوش کارکنان کشتی را با موم پر می‌کند و فرمان می‌دهد او را با طناب به دکل کشتی ببندند تا با شنیدن آواز سیرن‌ها در سرزمین آنان پیاده نشود پس از این اودیسه از مأمن و کمین گاه غولان سیلا Scylla و جائی که در تنگه میسین است می‌گذرد و از دست کاربیده Charbide دختر زمین و پوزئیدون نیز به سلامت رهائی می‌یابد. سیلا در این روایت ما چه سگ غول پیکری است که دوازده پا و شش گردن بلند؛ سری هراس انگیز و سه ردیف دندان درنده دارد و با این همه از کاربید یا گردابی که آب را فرو می‌بلعید و پس می‌داد و هر روز سه بار این کار را انجام می‌داد کم خطرتر است. سیلا و کاربید در این روایت در تنگه میسین و در حد فاصل ایتالیا و سیسیل قرار دارد و این روایت شاید متأثر از روایت دریانوردان فنیقی است تا دریا نوردان یونانی را از رفتن به تنگه جبل الطارق باز دارد. اودیسه درگذر از نزدیکی سیلا شش تن از یاران خود را از دست می‌دهد.
اودیسه با آن که همراهانش را به هنگام گرسنگی از خوردن گاوهای جادوئی و سفید خورشید باز می‌دارد همراهان او نهانی این کار را انجام می‌دهند و زئوس کشتی آنان را دچار صاعقه و تنها اودیسه که برای ادامه داستان ضروری است از این ماجرا زنده می‌ماند. اودیسه خود را به دکل باز مانده از کشتی می‌آویزد و کاربید دکل را در کام می‌کشد و اودیسه خود را به انجیربن مدخل غار کاربید می‌آویزد و با بالا آمدن دکل دیگر بار بدان می‌آویزد و می‌گریزد. پس از این ماجرا اودیسه به جزیره کالیپسو Calypse (نهان کننده) می‌رسد و کالیپسو هفت سال تمام اودیسه را ناچار می‌سازد همسر او باشد و سرانجام با سوار شدن به یک کلک می‌گریزد. پوزئیدون بی خبر از خواست خدایان کلک را در هم می‌شکند و اودیسه توسط خدابانوی سپید لوکوته Leucothea رهائی می‌یابد و این خدابانو با دادن چادر خود بدو موجب می‌شود که اودیسه به سلامت به سرزمین فئاسی برسد. در فئاسی اودیسه با یاری رود خدای مهربان چادر را باز می‌گرداند و بی تردید بی آن که پس نگردد رهائی می‌یابد و خدابانو چادر را پس می‌گیرد.
بدین سان اودیسه از سرگردانی‌های خود رهایی می‌یابد و تندرست به اتیاک بازمی‌گردد و قلمرو خود را از مدعیان پس می‌گیرد. پس از شکست مدعیان اودیسه برای ادای نذرهای خود عازم سفر می‌شود و در پیروزی از دستوری که روح تیرزیاس بدو داده است در شمال غربی یونان مردمی را می‌یابد که با پارو گندم خود را باد می‌دهند و از کاه جدا می‌کنند و دریا را نمی‌شناسند. اودیسه به دستور تیرزیاس قربانی خود را در آن جا انجام می‌دهد و با ملکه تس پروت Thesprote ازدواج می‌کند و زمانی به اتیاک باز می‌گردد که پسر او به سن رشد رسیده و سلطنت را بدو واگذار می‌کند.
در اتیاک اودیسه سرانجام به دست پسری که از کورکه دارد یعنی تلگونوس Telegonus کشته می‌شود. تلگونوس که در جستجوی پدر است تعدادی از گاوهای پدر را می‌دزدد و به هنگامی که اودیسه در تعقیب اوست، با نیزه زهردار تلگونوس مجروح و کشته می‌شود. این نیزه را تلگونوس از کشتی پرتاب می‌کند و پیشگوئی مرگ اودیسه با فرارسیدن مرگ از جانب دریا؛ که تیرزیاس آن را پیشگوئی کرده است تحقق می‌یابد. وقتی تلگونوس از کار خود آگاه می‌شود کالبد پدر را به سرزمین مادری می‌برد تا مادرش کورکه او را جاودان سازد. تلگونوس پس از این ماجرا با پنه‌لوپ ازدواج می‌کند و تاماکوس نیز کورکه را به زنی می‌گیرد. پسر دیگر کورکه از اودیسه لاتینوس Latinus نام دارد و او یا دختر او ائنه Aenea همانا نیای مردم رم هستند.

نئوپتولموس

بسیاری از این داستان‌های تداوم داستان‌های حماسی و بسیاری از افسانه‌ها روایاتی است که از دنیای قهرمان برای مردم سخن می‌گوید و بسیاری از آن‌ها در بردارنده مراسم آیینی و اسطوره‌های جانشینی است. تقریباً تمام سلاله‌های قهرمانان یک نسل بعد از نبرد تروا نابود می‌شوند. نئوپتولموس بدان سبب که حضور او در نبرد برای سقوط تروا ضروری است به هلنوس که از راز سقوط تروا آگاه است می‌پیوندد و پس از جنگ به راهنمائی او و تتیس از بازگشت با کشتی دوری می‌جوید و از مسیر اپیروس Epirus باز می‌گردد. پیشگوئی نئوپتولموس را گفته است که در سرزمینی که کف خانه مردمان آن از آهن؛ دیوار آن از چوب و سقف آن از سفال است ساکن شود و آن جا مکانی بود که مردمان اپیروس در چادرهائی که نوک میخ چوبی از آهن؛ دیواره چادر از چوب و سقف آن از سفال بود زندگی می‌کردند.
نئوپتولموس در آن سرزمین مورد استقبال مردم ملوس Moloss قرار می‌گیرد و پس از رسیدن به شهریاری آن دیار همراه اندروماک Andromacha زن هکتور که بعد از کشته شدن هکتور بدو واگذار شده ساکن این سرزمین می‌شود تا فرزند او نیای مردم ملوس باشد نئوپتولموس پس از چندی به فتی Phthia باز می‌گردد تا قلمرو فرمانروائی خود را از پسران آکاست که پلئوس را ازآن جا رانده بودند پس بگیرد در روایتی دیگر نئوپتولموس با هرمیون Hermione دختر هلن و منلائوس ازدواج می‌کند و از آن جا که او را پسری نیست تا جانشین او شود در روایدادی در دلفی به هنگام نزاع بر سر گوشت قربانی کشته می‌شود. نئوپتولموس پس از کشته شدن باکارد قربانی کردن حیوانات در معبد دلفی در جوار معبد آپولون که مسؤول مرگ اوست مدفون شد که هر سال زائران این معبد فدایان را بدین قهرمان تقدیم می‌کردند.

بازگشت هراکلیدها (یا فرزندان هراکلس)

در شمار قهرمانان تروا؛ اورستس تنها فردی بود که پسر او جانشین وی شد. پسر اورستس؛ تیامنوس؛ به معنی گیرنده انتقام؛ به هنگام بازگشت فرزندان هراکلس شهریار اسپارت بود با مرگ هراکلس فرزندان او از قلمرو اوریسته Eurysteus گریختند و با رفتن به آتن تحت حمایت آتنی‌ها قرار گرفتند. اوریسته در نبردی در اتیک کشته شد و سروتن او را مانند شوهران دانائید Panaids‌ها جدای از هم مدفون کردند. با پیدائی طاعون فرزندان هراکلس به اسپارت روی آوردند و پیشگوئی آنان را گفت: «پس از سه برداشت محصول می‌توانید به مراد خود دست یابید» آنان در آغاز سومین سال با تیامنوس به نبرد پرداختند و هیلوس Hyllus در نبردی تن به تن در ایستموس شکست یافت. صد سال بعد فرزندان هراکلس از پیشگوئی دیگر همان پیشگوئی را شنیدند و آن را به معنی نسل سوم فرزندان هراکلس تفسیر کردند. پیشگو بدانان گفته بود از «خلیج کورینت بگذرید و مردی سه چشم را راهنمای خود سازید». هراکلیدها پس از طی مشکلات بسیار از نوپاکتوس Naupaktus و جائی که کشتی‌های خود را در آن جا ساختند گذشتند و با سه قبیله بازمانده از چهار نسل فرزندان هراکلس همراه تمنوس Temenus، کرسفونتس Cresphontes و دو پسر دوقلوی اریستوماکوس Aristomachus [موسوم به برادران اریستودم Aristodem مردی را یافتند که سوار بر اسبی یک چشم بود و او را راهنمای خود کردند و بدین سان تیامنوس؛ پادشاه اسپارت؛ را شکست دادند و او را کشتند.]
فرزندان هراکلس پس از این ماجرا بر سراسر پلوپونز فرمانروا و برای تعیین قلمرو فرمانروائی به قرعه کشی برای فرمانروایی بر آرگوس؛ اسپارت و میس انجام شد. کرسفونتس خواستار فرمانروائی بر قلمرو میسین بود و قرعه سنگی بود که در ظرفی پر از آب می‌انداختند و با بیرون آوردن آن سنگ قلمرو فرمانروائی فرد یابنده سنگ مشخص می‌شد کرسفونتس به جای سنگ پاره‌ای گل در ظرف آب انداخت و گل در آب حل شد و پس از دو نفر دیگر قرار گرفت و آن چه می‌خواست به چنگ آورد. تمنوس فرمانروای آرگوس شد و برادران دوقلو موسوم به اریستودم فرمانروای اسپارت شدند. در رواقی که این سه فرمانروا به افتخار زئوس بر پا کردند نشانه‌هایی را یافتند که معرف صفات مردمی بود که برآنان فرمان می‌راندند؛ در رواق آرگوس و زغی یافتند و دانستند که باید در خانه بمانند؛ در رواق میسین (مسنی) روباهی دیده شد و در رواق اسپارت غول ماری پیدا شد که در تهاجم خطرناک بود.
در هزاره دوم پیش از میلاد اقوامی که بعدها در میسین (مسنی) اسکان یافتند کوچ نشین و در منطقه‌ای وسیع پراکنده بودند. اسکان این مردمان در مدیترانه شرقی از قدرت تهاجم آنان کاست و آنان را در برابر تهاجم دزدان دریایی و اقوام مهاجم آسیب پذیر ساخت. چنین رویدادی است که در اسطوره‌های محاصره تروا تجلی می‌یابد و زمان آن مقارن تهاجم به مصر از جانب مردمان دریایی است که تهاجم آنان توسط رامسس دوم در 1192 پیش از میلاد دفع می‌شود و این که یونانیان در این تهاجم شرکت داشتند یا نه مشخص نیست.
اگر بپذیریم که حضور قبایل مختلف یونانی در پلوپونز و بئوسی Boetia (بئوشیه) ناشی از کاستی گرفتن قدرت سلاله‌های فرمانروایی میسین بود از این طریق است که اقوام دیگر یونانی از طریق خشکی و دریا به دامچرهای غنی بئوسی و پلویونز دست می‌یابند و ساکنان این مناطق در ماجرای تروا به آسیای کوچک و سرزمین‌های فقیر اتیک و آرکادی می‌رانند این اقوام با اسکان بدوی جای اقوام میسین را می‌گیرند و دودمان‌های پدر سالاری از این طریق است که به یکدیگر نزدیک و متحد می‌شوند. تاراجی که شعله‌های خود را در گزارش‌های جاری قلمرو شهریاری نستور در پیلوس Pylos و در میسین حفظ کرد و سفال نوشته‌ها راوی آن است که شاید اپیزود یا داستان فرعی بازگوینده تهاجم دوری‌ها Dorians و نو آمدگانی است که نام خود را از زبان خویش و زبان دوری گرفته بودند. روایت‌ها و آثار دوره کهن‌تر اما در داستان‌هایی تداوم یافت که یونانیان گزارشگر آن بودند و از این طریق با مطرح کردن بازگشت هراکلیدها یا فرزندان هراکلس روایت تهاجم دوری‌ها را پایان بخشیدند.
[در روایتی دیگر اقوام دوری نام خود را از نیای قهرمان خویش دوروس Doros می‌گیرند و هم در این روایت دوروس پسر هلن و اورسیزه و نوه دوکالیون و پیرا و او را برادری بود که ائول نام داشت و اعقاب آنان در فتی واقع در تسالی اسکان یافتند و ساکنان پیشین را از سرزمین خویش دور کردند. در این روایت نستور کوچک‌ترین پسر نله و کلوریس Choris و بدان سان که پیش از این گفته شد تنها فردی است که از کشتار هراکلس زنده می‌ماند و به خواست هراکلس سه نسل دوام آورد. نستور در ایلیاد فرزانه‌ای گند آور است که در بسیاری ازجنگ‌های اسطوره‌ای شرکت دارد و در نبرد تروا منلائوس را در گرد آوردن قهرمانان یاری می‌کند و خود با نود کشتی جنگی و همراه دو پسر خویش به گروه مهاجمان به تروا می‌پیوندد و پس از تصرف تروا از اندک قهرمانانی است که به پیلوس باز می‌گردد و سرانجام در پیلوس می‌میرد.]
منبع: پین سنت، جان؛ (1387)‌ شناخت اساطیر یونان، ترجمه‌ی باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.