راه حقیقت کدام است؟

انسان با اندک تأمل می یابد که دارای قوه ای است که به واسطه ی آن خوبی را از بدی تشخیص می دهد و حقایق را کشف و مطالب را درک می نماید. باطل را از حق، و دروغگو را از راستگو، فعل نیکو را از ناشایست، با آن تمیز...
شنبه، 7 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راه حقیقت کدام است؟
راه حقیقت کدام است؟

نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی




 
انسان با اندک تأمل می یابد که دارای قوه ای است که به واسطه ی آن خوبی را از بدی تشخیص می دهد و حقایق را کشف و مطالب را درک می نماید. باطل را از حق، و دروغگو را از راستگو، فعل نیکو را از ناشایست، با آن تمیز می دهد. این قوه و نور را عقل و خرد نامند که خداوند متعال به انسان عطا فرموده است تا شایسته ی تعلق تکلیف گردد و با پیروی از آن خداشناس شده و پیمبران را تصدیق و اوامر آنان را اطاعت نماید. نور عقل، حجت باطنی خداوند است که بدون آن انبیا و رسل (علیهم السلام) که حجج ظاهریه هستند شناخته نمی شدند.
نور عقل دارای، ادراکات و مکشوفات مسلمی است مانند: نیکوئی، احسان، بدی و ستم که آنها را مستقلات عقلیه نامند و خود عقل گواهی می دهد که درک بسی مطالب و کشف پاره ای حقایق از قوه ی او خارج است و عقل، خود حکم می کند که در چنین مواردی باید به خالق عقول یا کسی که فرستاده ی او است رجوع نمود و چون نفوس به واسطه ی گناهکاری و سایر مقتضیات بشری محجوب گشته و از درک حقایق باز می مانند نیازمند به مذکری می باشند که حجاب ظلمت را پاره نموده و دل ها را به نور عقل روشن نمایند.
مذکر عقل و مددکار او در کشف حقایق و هدایت بشر، انبیا (علیهم السلام) می باشند، که بشر را تذکر به فطرت داده و با پیروی از عقل، سعادتمند یا حجت را بر آنان تمام نمایند.
(لئلا یکون الناس علی الله حجه بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما)(1)
و مردم به حکم عقل موظفند که ندای منادی پروردگار را استماع نموده، و چون حقیقت امر بر آنان مکشوف گردید در پیروی درنگ ننمایند، و چون عقل خود را- که در فهم مطالب و حقایق و شناختن اعمالی که موجب سعادت آنان است- مستقل نمی یابند به حکم عقل لازم است که احکام فرستاده ی خداوند را تعبداً بپذیرند و طبق آن عمل نمایند.
شریعت مقدس اسلام، به موجب آیات و روایاتی که از حد شماره خارج است؛ حجت و برهان بودن عقل را بیان کرده است و آنان را که تابع فرمان عقل نیستند از حیوانات پست تر شمرده:
(ان شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون) (2)
و از عقلا و پیروان عقل تمجید فرموده، و آنان را بشارت سعادت و رستگاری داده است. حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) در خطبه ی شریفه می فرماید:
(فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادو هم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیرو لهم دفائن العقول) (3)
ترجمه: پس برانگیخت خداوند در میان آنان فرستادگان خود را، و پیاپی فرستاد به جانب ایشان پیمبران خود را، تا طلب کند از آنان عهد فطرتی را که مخلوق شدند به آن، و به یاد دهند ایشان را نعمت های فراموش شده ی خداوند، و حجت تمام کنند بر آنها به رسانیدن رسالت، و برانگیزانند برای آنها گنج های عقول و افهام را، که در فطرت ایشان مرکوز است.
در احکام عقلیه، که عقل مستقلاً در آنها حکم می کند شرع مقدس، مؤکد و مؤید عقل می باشد، ولی مطالبی را که عقل ادراک نمی کند و به ملاک حکم احاطه ندارد، شارع مقدس، به وحی الهی بیان می فرماید و عقل متابعت آنها را واجب می شمارد. پس در دین مقدس اسلام، بلکه تمام ادیان آسمانی عقل از طرف خداوند حجت و حاکم است. خواه به مطالبی که مستقلاً درک می نماید و خواه نسبت به مطالبی که از درک آنها عاجز است و متابعت شرع را لازم می شمارد. بنابراین همان طوری که اگر عقل و حکم او حجت خداوند نبود، راه عذر مردم بسته نمی شد؛ اگر انبیا (علیهم السلام) هم مبعوث نمی شدند، حجت بر مردم تمام نمی گردید؛ و تابعین انبیا (علیهم السلام) عقل را برای درک تمام حقایق مادی و معنوی کافی نمی دانند، بلکه خود را محتاج به نبی و رسول از جانب خداوند می دانند. با این [بیانات] معلوم شد که طریق ملیین مخالف است با طریق فلاسفه و عرفا.
پس از این مقدمه شروع می نمائیم در بیان اصل مطلب- که توحید خداوند است- به نحوی که قرآن مجید و روایات مبارکات ناطق است. اولین مطلب این است که اختلافی در اصول ادیان بین انبیا (علیهم السلام) نیست و تمام آنها به حقیقت واحد و خدای یکتای قادر متعال دعوت می نمایند.
(و لوکان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا) (4)
چون حقیقت و واقع هر امری بیش از یک قسم نیست پس اختلاف در تعریف و بیان آن حقیقت اقلاً نشانه ی بطلان یکی از دو تعریف است مثلاًحقیقت و واقعیت انسان یکی بیش نیست. اگر دو تعریف برای حقیقت او نمودند، ناچار یکی باطل خواهد بود؛ و اگر هر دو تعریف از کسانی باشد که احاطه بر حقیقت او نداشته باشند، ممکن است هر دو باطل و خلاف واقع باشد. چون انبیای عظام (علیهم السلام)، به وحی الهی عالم هستند و خداوند حقایق اشیا را کما هو به آنان نشان داده، ناچار اختلافی در بین آنان نیست و دعوتی که می فرمایند دعوت به حق و ثابت و روشن و خود مدعا دلیل راستی و درستی آن است. ولی طریقه های بشری مخالف با طریقه ی خدائی، و بعضی نیز با بعضی دیگر مخالف است؛ و اساتید یک طریقه هم با یکدیگر اختلاف دارند، مسلم است که مورد اطمینان نخواهند بود و پیروی از ایشان، معصیت قادر متعال و موجب خسران می گردد. انبیای عظام (علیهم السلام)، با بیان واضح و صدائی رسا، بدون اختلاف به یک طریق دعوت می نمایند؛ و راه آنان راهی است خدائی و ایمن از هر خطا و لغزش و موصل به مراد و مقصود. سپس گوئیم: که انبیا و رسل و اوصیای آنان (علیهم السلام)، برای شناختن قادر متعال، طریق را منحصر به تذکر به آیات و علامات الهیه- که موجودات آفاق و انفس می باشد- دانسته اند؛ و نیز بیان فرموده اند که معرفت خداوند فطری و جبلی هر بشر است.
پس در وصول به معرفت الهی محتاج به برهان انّ و لِمّ که مبتنی بر ابطال دور و تسلسل است نیستیم، بلکه چون انسان را به فطرت خود متوجه سازند و متذکر نمایند خدای خود را می یابد:
(قالت رسلهم افی الله شک فاطر السماوات و الارض)(5)
از مطالب مهمی که هر شخص عاقل، میل وافر و اشتیاق کامل بدان دارد، شناختن خالق و خداوند خود می باشد؛ لذا هر دسته ای از طبقات بشر، از راهی توجه به ساحت قدس او نموده و خواهان تقرب می باشد. اگر چه بسیاری از آنان دچار اشتباه در مصداق شده و مخلوقاتی مانند خورشید و ماه را معبود خود شمرده، یا وسیله ای برای تقرب به خداوند واقعی دانسته اند و همچنین طریق شناسائی خداوند یکتا را به عقل و سلیقه ی خود تعیین نموده اند. و چون راهی که مصنوع فکر بشر باشد از خطا ایمن نیست، سالکین آن دچار خطا و لغزش بسیار گردیده اند. و دو راه مهمی که بشر برای نیل به این مقصد عظمی ایجاد نموده، فلسفه و عرفان است. و چون خداوند متعال می داند اگر بشر به خود واگذاشته شود، با عقل ناقص خود نمی تواند به مقصود و نتیجه ی اصلی خقلت- که رسیدن به منتهای عبودیت است- نائل شود؛ و از رحمت های بی پایان او محروم می ماند، لذا راه معرفت و رسیدن به حقیقت و شناسائی خود را به وسیله ی پیامبران تذکر داده، تا حجت بر مردم تمام شود و از جانب او نقص و ناتمامی در رسیدن به مقصود نباشد. پس تنها طریقی که متابعت آن موجب سعادت ابدی گردد، همانا راه انبیای عظام (علیهم السلام) است که راهی سهل و ساده و عمومی و مصون از خطر می باشد. آنچه بیشتر از هر چیز مدعای ما را ثابت می سازد ملاحظه در احوال رهروان این طریق است که چگونه به مقصود اصلی نائل شده اند و عظمت علمی و عملی آنان جهانی را به خود متوجه ساخته است، بدون اینکه تفکرات فوق العاده ی فلاسفه و ریاضت های طاقت فرسای صوفیه را متحمل شوند. این است که خداوند می فرماید:
(له دعوه الحق و الذین یدعون من دونه لا یستجیبون لهم بشی ء الا کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال) (6)
آشکار است که فهم و عمل به طریقی که مطابق با فطرت بشر باشد آسان تر است. لذت دین اسلام، بلکه تمام ادیان آسمانی که (قبل از تحریف) مطابق با فطرت بشرند، راه معرفت را منحصر به تذکر از موجودات و تأمل و تدبر و تذکر به فطرت دانسته اند و بیان فرموده اند که معرفت قادر متعال، فطری بشر است که هر کس با اندک تأمل و رفع حجاب تعصب و اوهام و تقلید آباء، اذعان و اعتراف به خداوند تعالی نماید و با دوری از معاصی و بندگی خداوند، معرفت او پیوسته بیشتر شود و سعادت ابدی را دریابد.
در قرآن مجید و روایات وارده از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه ی طاهرین (علیهم السلام) کراراً اشاره شده است به اینکه معرفت خداوند، فطری بشر است و پیغمبر هم مذکر به فطرت و پیدا کننده آن است و به طوری که از اخبار کثیره استفاده می شود خداوند متعال، قبلاً بشر را در عالم ذره به صورت ذری خلق فرموده، و معرفت خود را در ذات آنان قرارداد. و چون از مجرای توالد و تناسل قدم به این جهان گذاشتند، به جهاتی آن معرفت فراموش شده را به یادشان آورد؛ و انبیای عظام (علیهم السلام) مذکر (یادآورنده) بشر می باشند. و معرفت خداوند ذاتی دائمی و همیشگی است و این معرفت- که لازمه ی ذاتی انسان ذی شعور است- با اندک تأملی برایش روشن گردد؛ و چون انسان ذاتاً مخلوق و محتاج است هنگامی که فقر و احتیاج خود را مشاهده نماید، ناگزیر به خالق اعتراف نماید و همین عین معرفت به خالق است. با این وصف، محتاج به برهان منطقی اصطلاحی و اثبات برهان دور و تسلسل نیست، و بالجمله معنی فطری بودن معرفت خداوند، این است که خلقت بشر ملازم با علم و وجدان مخلوقیت و احتیاج و مصنوع بودن است. در این صورت ناچار اعتراف به صانع و خالق قادر خود می نماید. شایسته است بعضی از آیات و روایات وارده در این بابت ذکر شود تا به برکت آنها مطلب روشن و حقیقت واضح و ایمان کامل گردد.
فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون) (7)
عن زراره قال قلت لابی جعفر (علیه السلام) اصلحک الله قول الله عزوجل فی کتابه فطرت الله التی فطر الناس علیها قال فطرهم علی التوحید عند المیثاق علی معرفته انه ربهم قلت و خاطبوه قال فطاطا راسه ثم قال لو لا ذلک یعلموا من ربهم و لا من رازقهم (8)
و فیه ایصاً عن زراره عن ابی جعفر ع قال سالته عن قول الله عزوجل حنفاء لله غیر مشرکین به وعن الحنیفیه فقال هی الفطره التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله قال فطرهم الله علی المعرفه قال زراره وسالته عن قول الله واذ اخذ ربک من نبی آدم من ظهورهم الایه قال اخرج من ظهر آدم ذریته الی یوم القیامه فخرجوا کالذر فعرفهم و اراهم صنعه و لو لا ذلک لم یعرف احد ربه و قال قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) کل مولود یولد علی الفطره یعنی علی المعرفه بان الله عزوجل خالقه فذلک قوله و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله(9)
و از این قبیل روایات، در توحید صدوق و سائر کتب معتبر زیاد است. پس به موجب آیات و روایات، معرفت خداوند فطری و از لوازم ذات است؛ و معنی دعوت به دین حنیف همین تذکر به فطرت است چنان که در مورد دعوت حضرت ابراهیم (علیه السلام) بود:
(وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین، فلما جن علیه اللیل رأی کوکباً قال هذا ربی فلما افل قال لا احب الافلین، قال یا قوم انی بریء مما تشرکون، انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین)(10)
چون غروب نمودن و غایب شدن، از آثار و لوازم مخلوقات است فرمود: این ها مانند خودم، آثار مخلوقیت دارند؛ پس لیاقت خالقیت نخواهند داشت و خالق من کسی است که آسمان و زمین را آفریده است. چون در زمان حضرت ابراهیم (علیه السلام)، غالب مردم ستاره و خورشید را می پرستیدند و حضرت آنها را خدا نمی دانست به طریق سوال، استفهام فرمود آیا چیزهائی که دارای طلوع و غروب و آثار مخلوقیت باشند خالق من هستند؟ چون دوستی حضرت پروردگار از لوازم قهریه ی معرفت او است، لذا نفی الوهیت ماه و ستاره و خورشید را به نفی محبت تعبیر فرمود.
از اشخاص عاقل و منصف سوال می شود که آیا مخلوقیت و عجز و احتیاج خود را درک نمی کنند؟ آیا هر چه را که مشاهده می کنند آثار بیچارگی و مصنوعیت و نشانه ی علم و قدرت خالق را در آن نمی بینند؟
همین است معنی معرفت فطری. بلی این معرفت محتاج به تذکر است، زیرا غفلت و نسیان مانع ظهور این امر فطری است.

تنبیه

باید دانست که در انسان جهاتی موجود است، که باعث غفلت و نسیان از معبود گردد. شکی نیست جسم و روح در تحت تأثیر و تأثر یکدیگر می باشند، و هر مقدار مزاج از حد اعتدال خارج شود در روح به همان مقدار نیز مؤثر است. اگر مراعات حفظ اعتدال نشود، موجب غفلت روح گردد؛ و از جمله اموری که موجب غفلت و نسیان از معبود متعال است نافرمانی از عقل و رو گردانیدن از حق است بلکه خود اعراض از حق، توجه به غیر خدا است و بالنتیجه منجر به تکذیب اوامر الهی بلکه منتهی به انکار خداوند گردد
(ثم کان عاقبه الذین اساوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزؤن)(11)
یعنی- پس سرانجام کسانی که اعمال زشت را به جا آورند این است که تکذیب نمایند آیات خداوند را و به آنها سخریه نمایند.
و نیز از جمله اموری که موجب غفلت و اعراض از حق است، تقلید پدران جسمی و روحی است؛ زیرا آشکار است که تقلید و اعتماد به قول دیگران، در عقاید شخص مؤثر می باشد. و به جهات مذکوره است که در آیات و روایات شریفه به اموری که موجب غفلت و نسیان از خالق است اشاره شده و به کلیه ی اموری که موجب سلامتی بدن و صفای روح است از انعقاد نطقه تا هنگام مرگ تاکید بلیغ شده و تقلید عقاید و افعال پدران مذمت شده است چنان که از قول کفار درباره ی تقلید پدران می فرماید:
(انا وجدنا آباءنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون) (12) (قالوا اجئتنا لنعبدالله وحده و نذر ما کان یعبد آیاونا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین)(13)
و یکی از جهات غفلت و اعراض از خداوند، آن است که خداوند کسی را به خود واگذارد؛ یعنی پس از هدایت و اتمام حجت، چون شخص نافرمانی ورزد و از حکم عقل سر پیچد مستحق خذلان گردد؛ که در این موقع او را یار و مددکاری نیست و به هر بدبختی و ضلالت و شقاوت دچار شود. چند آیه برای نمونه ذکر می گردد:
(من یضلل الله فلا هادی له و یذرهم فی طغیانهم یعمهون)(14) (فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون)(15) (الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون)(16) (فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم فانزلنا علی الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون)(17)
چنان که معلوم شد بعضی امور باعث غفلت و نسیان از خالق یکتا و حجاب ظهور فطرت اولیه شود. بشر، محتاج به مذکری است که آنچه را دیده و دانسته و غفلت دارد به خاطر او آورد و به همین جهت پیغمبران و قرآن مجید در کلام خداوند مذکر و تذکره نامیده شده اند معلوم است شخص یا کلامی در صورتی مذکر نامیده می شود که مطلب فراموش شده را به یاد آورد و کمتر سوره ای است که این مطلب را بیان نکرده باشد و اجمالاً چند آیه ذکر می شود:
(کتاب انزل الیک فلا یکن فی صدرک حرج منه لتنذر به و ذکری للمومنین)(18) (و جاءک فی هذه الحق و موعظه و ذکری للمومنین)(19)( انا انزلنا علیک الکتاب یتلی علیهم ان فی ذلک لرحمه و ذکری لقوم یومنون (20))
و آیات کثیره ی دیگر من جمله:
فذکر ان نفعت الذکری، سیذکر من یخشی) (21) (و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر)(22) (فذکر انما انت مذکر)(23) (و القرآن ذی الذکر)(24)(طه، ما انزلنا علیک القرآن لتشقی)(25)
در مواضع دیگر قرآن مجید:
ان هذه تذکره فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلاً (26) (کلا انها تذکره، فمن شاء ذکره)(27) (و انه لتذکره للمتقین)(28) (فما لهم عن التذکره معرضین)(29)(الا تذکره لمن یخشی)(30)(ان هو الا ذکر للعالمین)(31) (و لقد صرفنا فی هذا القرآن لیذکروا)(32)(ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید)(33)(انی لهم الذکری و قد جاءهم رسول مبین)(34)( ان هو الا ذکر للعالمین، لمن شاء منکم ان یستقیم)(35)(او عجبتم ان جاءکم ذکر من ربکم علی رجل منکم)(36) (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون)(37) (و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس)(38)(و قد آتیناک من لدنا ذکرا)(39)(او یحدث لهم ذکرا)(40)(ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم و انه لکتاب عزیز)(41)(فاستمسک بالذی اوحی الیک انک علی صراط مستقیم)(42)(ان هو الا ذکر و قرآن مبین)(43)
و از این قبیل آیات- که بیان می کند قرآن مجید، ذکر و تذکره و ذکری و مذکر است- بسیار است. و نیز آیاتی در قرآن مجید است که دلالت می کند بر اینکه حضرت ختمی مرتبت، (صلی الله علیه و آله) مذکر می باشد.
چند روایت در این باب نیز نگاشته می شود.
قال سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول اتانی جبرئیل فقال یا محمد (صلی الله علیه و آله) سیکون فی امتک فتنه قلت فما المخرج منها فقال کتاب الله فیه بیان ما قبلکم من خیر و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم و هو الفضل لیس بالهزل من ولیه من جبار فعمل بغیره قصمه الله و من التمس الهدی فی غیره اضله الله و هو حبل الله المتین و هو الذکر الحکیم و هو الصراط المستقیم و لا تنقضی عجائبه و لا یشبع منه العلماء و من اعتصم به هدی الی صراط مستقیم(44)
عیاشی ازحضرت امیر (علیه السلام) نقل کند که آن حضرت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل نقل کند که گفت جبرئیل ای محمد (صلی الله علیه و آله)! به زودی واقع شود در امت تو فتنه و امتحانی. فرمود: مخرج از آن چیست؟ عرض کرد: کتاب خدا که در اوست بیان گذشته ی شما و حکم بین شما و جدا کننده ی حق از باطل، نیست بی فایده و ستمکاری که رو گرداند از آن و عمل کند به غیر آن. خدا او را درهم شکند و کسی که طلب کند هدایت را از غیر او، خداوند او را گمراه کند و او ریسمان محکم و ذکر حکیم است و او راه مستقیم است. تمام نمی شود عجائب قرآن و سیر نمی شوند از او علما. کسی که چنگ زند به قرآن به سوی راه راست راه یابد.
عن الحسن بن علی قال قیل لرسول الله (صلی الله علیه و آله) ان امتک سیفتتن فسئل ما المخرج من ذلک فقال کتاب الله العزیز الذی لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید من ابتغی العلم فی غیره اضله الله- الی ان قال- و هو الذکر الحکیم و النور المبین و الصراط المستقیم فیه خبر ما قبلکم و نبأ ما بعدکم و حکم ما بینکم و هو الفضل لیس بالهزل.(45)
عیاشی از حضرت مجتبی (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمود: گفته شد به حضرت رسول (صل الله علیه و آله) به زودی امت شما امتحان شوند. مخرج از آن چیست؟ فرمود کتاب خدای عزیز، که باطل از پس و پیش او راه نیابد. نازل شده از حکیم حمید. کسی که طلب کند علم را در غیرآن، خداوند گمراهش کند. قرآن است ذکر حکیم و نور مبین و راه راست. در اوست خبر قبل شما و خبر بعد شما وحکم بین شما و جدا کننده ی حق و باطل است و نیست بیهوده.
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان هذا القرآن هو النور المبین و الحبل المتین و العروه الوثقی و الدرجه العلیا و الشفاء الاشفی و الفضله الکبری و السعاده العظمی من استضاء به نوره الله و من عقد به اموره عصمه الله.(46)
در تفسیر امام حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: این قرآن نور آشکارا و ریسمان محکم و دستگیره های محکم و درجه و مرتبه ی اعلی و شفا دهنده ترین شفا دهندگان و سعادت عظیم و بزرگ تر فضیلت است. کسی که به قرآن طلب نور نماید، خداوند او را نورانی کند و کسی که امور خود را به قرآن بپیوندد، خداوند او را نگهداری کند.
پس دعوت قرآن و انبیای عظام (علیهم السلام) دعوت و تذکر به معرفت فطری مرکوز است و مسلم است. کسی که بخواهد راه به خدا پیدا کند و معرفت یابد، باید در مقام طلب و تذکر باشد؛ نه در مقام جحد و انکار، زیرا در این صورت نتیجه عکس شود و ضلالت و بدبختی نصیب او گردد. لذا عده ای از منکرین مانند ابوجهل و غیر او چون در مقام طلب تذکر نبودند دعوت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در آنان به عکس نتیجه می بخشید و بر شقاوتشان افزوده می شد.
(فلما جاءتهم آیاتنا مبصره قالوا هذا سحر مبین، و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبه المفسدین) (47)
کسی که در مقام انکار واستهزای حق باشد، قابلیت هدایت و معرفت را ندارد؛ بلکه باید او را به خود واگذارد.
(ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون) (48)
(فذرهم یخوصوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون) (49)
بلی، اگر ترک مجادله و تکلم با شخص و منکر جاحد، موجب گمراهی عده ای از مستضعفین شود، یا حفظ ناموسی از نوامیس الهیه متوقف بر جدال باشد؛ لازم است کسی که عالم به جدال است و اهلیت آن را دارد با شخص منکر، جدال به احسن نماید.
جدال احسن، آن است که انسان قول باطل کسی را به سخن حق و یا به چیزی که خصم آن را قبول داشته باشد و حق داند (رد نماید) (اگر چه مطلبی را که طرف قبول دارد و مسلم می داند، آن هم باطل باشد).
(ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن ان ربک هو اعلم بمن ضل سبیله و هو اعلم بالمهتدین) (50)
و در روایتی حضرت صادق (علیه السلام) معنای جدال به احسن را کاملاً بیان می فرمایند که درمحل خود ذکر خواهیم نمود کسی که منکر و معاند است و به واسطه ی اعراض از حق و زیادی ظلم و عصیان، فطرت ثانویه پیدا کرده و حال استماع کلمه حق و تدبر و تفکر در آیات را ندارد و متذکر به قرآن نشود؛ قابل اعتنا و تکلم نیست.
(ثم کان عاقبه الذین اساوا السوای ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزون) (51) (و من اظلم ممن ذکر بآیات ربه ثم اعرض عنها انا من المجرمین منتقمون) (52)(و من اظلم ممن ذکر بایات ربه فاعرض عنها و نسی ما قدمت یداه انا جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا ابدا)(53) (استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکر الله اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون) (54) (فلولا اذ جاءهم باسنا تضرعوا و لکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون، فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی و اذ فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته فاذا هم مبلسون)(55)(و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون)(56)( فویل للقاسیه قلوبهم من ذکر الله اولئک فی ضلال مبین)(57)

بیان کیفیت دعوت و تذکر

چون بخواهیم طالب حقی را به خداوند تذکر دهیم، نخست باید او را از مرحله ی انکار خالق اخراج نموده و به مقام احتمال برسانیم؛ به اینکه او را متوجه کنیم به عجز بشر، از رسیدن به حقایق اشیای موجوده در عالم و معرفت ارتباط بین اجزا و احاطه به خواص اشیا. سپس بگوئیم بشر با این عجز، از احاطه به حقایق محسوسه، چگونه می تواند انکار خالق و صانع را نماید؟ یا ادعا کند که بر نبودن خالق متعال علم دارم. و منکرین خالق متعال نیز می گویند که ما علم به وجودش نداریم نه اینکه علم به عدم او داشته باشیم و آنچه از منکرین الله نقل شده جز خیال و تخمین و توهماتی بیش نیست که نموده اند:
(و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون)(58) (و ما یتبع الذین یدعون من دون الله شرکاء ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون) (59)
بالجلمه پس از آنکه منکر، از مرحله ی انکار به مرتبه ی احتمال آمد؛ به طریق قرآن تذکر به آیات آفاقی وانفسی داده شد. باید او را به فطرت اولیه اش متوجه نمود و به اطاعت از حکم عقل وادار نمود تا حقیقت امر بر او روشن شود و خدای خود را وجدان نماید. این بود آنچه قبل از شروع در مطلب، ذکرش لازم بود و شایسته، بلکه لازم است ذکر خبر شریفی که در این باب که متضمن طریق تذکر منکر خداوند متعال است، تا اشخاصی که در این راه هستند طبق آن رفتار نمایند و به مقصود نائل شوند بعون الله.
باسناده فی حدیث وقع مناظره بین الصادق (علیه السلام) و زندیق من الزنادقه فقال ابو عبدالله (علیه السلام) للزندیق اتعلم ان للارض تحتا و فوقا قال نعم الی ان قال (ع) لیس لمن لا یعلم حجه علی من یعلم و لا حجه للجاهل یا اخا اهل مصر تفهم عنی فانا لا نشک فی الله ابدا اما تری الشمس و القمر و اللیل و النهار یلجان فلا یشتبهان و یرجعان قد اضطر لیس لهما مکان الا مکانهما فان کانا یقدر ان علی ان یذهبا فلم یرجعان و ان کانا غیر مضطرین فلم لا یصیر اللیل و النهار لیلا اضطر والله یا اخا اهل مصر الی دوامهما و الذی اضطرهما احکم منهما و اکبر فقال الزندیق صدقت ثم قال ابو عبدالله (علیه السلام) یا اخا اهل مصر ان الذی تذهبون الیه و تظنون انه الدهر ان کان الدهر یذهب بهم لم لا یردهم و ان کان یردهم لم لا یذهب بهم القوم مضطرون یا اخا اهل مصر لم السماء مرفوعه و الارض موضوعه لم لا یسقط السماء علی الارض لم لا تنحدر الارض)(60)
ترجمه و توضیح خبر: ضمن حدیث مفصلی که بین حضرت صادق (علیه السلام) و زندیق مصری اتفاق افتاد، حضرت صادق (علیه السلام) به زندیق فرمود: آیا می دانی که از برای زمین بالا و پایین است؟ عرض کرد بلی. فرمود؟ داخل شدی و سیر کردی زیر و روی زمین را؟ گفت: نه. فرمود: مشرق و مغرب را دیدی و می دانی چیست ماورای آن؟ گفت: نمی دانم ولکن گمان می کنم چیزی نیست. فرمود: عجب است از تو که نرفتی و سیر نکردی تا بدانی در آنها چیست و تو منکر می شوی آنچه را که در آنها است. آیا عاقل چیزی را که نداند و نشناسد انکار کند؟ عرض کرد: تاکنون کسی با من تکلم نکرده مثل شما. فرمود: پس تو در شکی. شاید چیزی در آسمان ها و زمین باشد که تو ندانی و شاید نباشد. گفت: شاید باشد. فرمود ای مرد مصری! حجتی نیست جاهل را بر عالم و ما هرگز شک نمی کنیم، گوش کن و بفهم. آیا نمی بینی که خورشید و ماه دارای حرکات مخصوص می باشند و به نظم خاصی حرکت می کنند و برای آنها مسیر مخصوصی است و از برای حرکات آنها دوری یا شبیه به آن هست؟ بدیهی است که حرکت از اعراض عارضه به جسم متحرک می باشد و حرکت، غیر از متحرک است و عین حرکت ذاتی جسم نیست زیرا در این صورت تخلف حرکت از متحرک محال خواهد بود و جسم ساکن و متحرک هر دو را می بینیم و نمی شود در شی ء واحد حرکت و سکون ذاتی باشد که اجتماع نقیضین یا ضدین لازم آید پس لا محال حرکت به واسطه ی خصوصیت وامری خواهد بود غیر از ذات جسم و آن خصوصیت یعنی محرک یا قوای طبیعیه ی بی علم و اراده ای است در جسم یا محرک دارای علم و شعور است که حرکت به اراده ی او می باشد. بدیهی است که وجدان سلیم، حاکم است بر اینکه قوای طبیعیه یا جسم بلاشعور دارای چنین خصوصیتی نیست و نتواند چنین حرکات منظمه را حادث نماید.
به علاوه، چون حرکات دوری محض نیست آن را نسبت به قوای طبیعیه نتوان داد: پس ناگزیر به حکم عقل سلیم و فطرت مستقیم، منظمه ی ماه و خورشید و سائر کواکب به واسطه ی اراده ی ذاتی است که دارای علم و شعور و قدرت می باشد و هم چنین گفته می شود کواکب، در حرکات خود یا مضطرند یا مختار. اگر مضطر باشند، کسی آنها را مضطر کرده که قوی تر و عالم تر از خود آنها است که خالق آنها باشد. و اگر مختار فرض شوند، باز نیز مدعی ثابت است زیرا اینها جسم هستند و اختیار و قدرت از لوازم جسم نیست و محتاجند به خالقی که این کمالات به آنان عطا کند.
به علاوه، اضطرار آنها محسوس و مشاهد است؛ زیرا اگر بیچاره نمی باشند چرا آنی ساکن نشده پائین تر یا بالاتر نمی روند؟ و یا بر نمی گردند و چرا امساک نور ننمایند؟ چرا متصل به هم نشده یا دور نگردند؟ در این وقت است که هر عاقل، در پاسخ گوید خالق و ناچار کننده و نگهدارنده ی آنها و به حرکت درآورنده ی آنان، خداوند صانع حکیم عالم قادر است.
در این حدیث شریف حضرت صادق (علیه السلام) اول منکر را از حد انکار خارج فرموده سپس وارد استدلال به آیات و موجودات و مخلوقات خداوند شدند؛ تا حقیقت برای خصم ظاهر گشته و سر تسلیم پیش آورد. و البته سزاوار است مبلغین و اهل فن، دستور این حکیم الهی را سرمشق خود قرارداده از بهترین طرق و آسان ترین آنها غفلت ننمایند.

پی نوشت ها :

1-سوره ی نساء، آیه:165
2-سوره ی انفال، آیه:22
3-نهج البلاغه، ص:43
4-اگر قرآن از جانب غیر خداوند بود می یافتند در آن اختلاف بسیار. سوره ی نساء، آیه:82
5-گفتند به مردم فرستادگان خداوند آیا در خدائی که خالق و پدید آورنده ی آسمان ها و زمین است شکی می باشد؟ سوره ی ابراهیم، آیه:10
6-از برای خداوند است دعوت به حق و واقع و کسانی را که می خوانند غیر او را اجابت نکنند چیزی را مگر مثل کسی که بگشاید دو کف خود را به سوی آب تا برساند به دهان خود و آب ریخته به دهانش نرسد و تشنه ماند. نیست خواندن کفار مگر در گمراهی. رعد، آیه:14
7-به پای دار قصد خود را برای دینی که به حق است فطرت آن چنانی که خداوند آفرید مردم را بر آن و تبدیلی برای خلقت خدائی نیست. این است دین پا برجا و لکن اغلب مردم نمی دانند. سوره روم-آیه:30
8-در توحید صدوق از زراره نقل شده که گفت به حضرت باقر(علیه السلام) عرض کردم مراد از قول خداوند «فطره الله التی فطر الناس علیها» چیست؟ فرمود: آنان را بر توحید، نزد پیمان گرفتن بر معرفت اینکه او خدای آنان است. گفتم: مردم گفتگو کردند با خدا؟ حضرت سر خود را پایین انداخت پس فرمود: اگر نبود این امر، نمی دانستند کیست پروردگار و خالق ایشان. توحید، ص330
9-و نیز زراره از آن حضرت نقل کند راجع به قول خداوند« حنفای غیر مشرکین» و از حنیفه فرمود فطرتی است که خداوند مردم را بر آن آفریده و تبدیلی برای آفرینش او نیست و آفرید آنان را بر معرفت و گفت زراره سوال کردم از قول خداوند و« اذا خذ ربک من بنی آدم من ظهورهم هم ذریتهم» فرمود حضرت (علیهم السلام): که بیرون آورد از پشت آدم ذریه او را تا روز قیامت پس خارج شدند مانند ذره پس شناساند و نمایاند آنها را صفت خود و اگر نبود این، نمی شناخت احدی پروردگار خود را. و فرمود: که حضرت رسول (صل الله علیه و آله) فرمود: هر بچه زائیده می شود بر فطرت؛ یعنی، بر شناسائی به اینکه خدا خالق او است. این است قول خداوند اگر سوال کنی از آنها که خلق کرده آسمان ها و زمین را؟ گویند خداوند توحید صدوق، ص:331
10-چنین نشان دادیم ابراهیم را ملکوت آسمان ها و زمین؛ تا باشد از یقین کنندگان. چون که شب شد دید کوکبی را گفت: این است خدای من. وقتی که غروب کرد، گفت: دوست ندارم غروب کنندگان را. چون دید ماه را درخشان، گفت: این است خدای من. چون غروب کرد گفت: دوست ندارم غروب کنندگان را. چون دید شمس را، گفت: این بزرگ تر است و این است خدای من. چون غروب کرد، گفت: دوست ندارم غروب کنندگان را؛ من رو آوردم به کسی که خلق کرده آسمان ها و زمین را در حالی که مایل به حق و مسلمانم و نیستم از مشرکین. سوره ی انعام، آیات 75-76-78-79
11-روم، آیه:10
12-ما یافتیم پدران خود را بر روشی و به آثار ایشان پیروی می کنیم. سوره زخرف، آیه:23
13-آیا آمده ای که بگوئی بپرستیم خدا را به تنهایی و واگذاریم آنچه را پدران ما عبادت می نمودند بیاور ما را به آنچه وعده می کنی اگر از راستگویانی.- سوره اعراف، آیه:70
14-سوره ی اعراف، آیه:186
15-سوره ی بقره، آیه:10
16-سوره ی بقره، آیه:15
17-سوره ی بقره،آیه:59
18-سوره ی اعراف، آیه:2
19-سوره ی هود، آیه:120
20-سوره ی عنکبوت، آیه:51
21-سوره ی اعلی، آیه:10،9
22-سوره ی قمر، آیه:32
23-سوره ی غاشیه، آیه:21
24-سوره ی ص، آیه:1
25-سوره ی طه، آیه:2
26-سوره ی مزمل، آیه:19
27-سوره ی عبس، آیه های: 11 و 12
28-سوره ی الحاقه، آیه:48
29-سوره ی مدثر، آیه:49
30-سوره ی طه، آیه:3
31-سوره ی یوسف، آیه:104
32-سوره ی اسراء، آیه:41
33-سوره ی ق، آیه:37
34-سوره ی دخان، آیه:13
35-سوره ی تکویر، آیه:28
36-سوره ی اعراف، آیه:63
37-سوره ی حجر، آیه:9
38-سوره ی نحل، آیه:44
39-سوره ی طه، آیه:99
40-سوره طه، آیه:113
41-سوره فصلت، آیه:41
42-سوره زخرف،آیه:43
43-سوره ی یس، آیه:69
44-تفسیرعیاشی، ج:1،ص:3
45- تفسیرعیاشی، ج:1،ص:6
46-تفسیرامام عسکری(علیه السلام) به نقل از بحارالانوار،ج89،ص:31
47-سوره نمل، آیه:13،14
48-سوره ی حجر، آیه:3
49-سوره ی زخرف، آیه:83
50-سوره ی نحل، آیه:125
51-سوره ی روم،آیه:10
52- کیست ستمکار تر از کسی که به خاطر او داده شود آیات خدای او پس اعراض نماید از آنها همانا از گنه کاران انتقام می کشیم. سوره سجده، آیه:22
53-کیست ستمکارتر از کسی که تذکار داده شود به آیات خداوند پس روگردان شود از آن ها و فراموش کند گذشته های خود را سوره ی کهف، آیه:57- همانا ما قرار می دهیم بر دلهای ایشان پرده ها و گوشهایشان سنگینی و اگر بخوانی ای پیغمبر آنان را به سوی راه هدایت پس هرگز هدایت نشوند.
54-شیطان بر آنها مسلط شده پس از یاد برده آنان را ذکر خداوند. ایشان یاران شیطان. بدانید که یاران شیطان زیان کارانند. سوره ی مجادله، آیه:19
55-وقتی متمردین را از طرف ما عذاب آمد گریه و زاری نمودند و لکن سخت شد دل های آنان و زینت داده شیطان برای آنها آنچه را به جا می آوردند- چون آنچه را که تذکر داده شده بودند فراموش کردند، گشودیم بر آنها درهای هر چیزی را تا اینکه خشنود شدند به آنچه داده شده بودند ناگهان ایشان را گرفتیم در این وقت نومید شدند. سوره انعام، آیه های:43 ،44
56-نباشید مانند کسانی که قبل از شما به آنها کتاب داده شده و روزگار بر آن ها طول کشیده پس سخت شد دل های آنان و اغلب آنان گناهکاران بودند. سوره ی حدید، آیه:16
57-وای بر کسانی که سخت است قلوب ایشان و ذکر خدای در قلوب آنان اثر نکند و آنها در گمراهی آشکارا می باشند.- سوره ی زمر،آیه:22
58-سوره جاثیه، آیه:24
59-سوره یونس، آیه:35
60-اصول کافی، ج1،ص73

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط