نخست باید دانست که قضا و قدر در لسان قرآن مجید و روایات، به معانی زیادی اطلاق شده؛ چنانکه از حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) برای قضا ده معنی نقل شده.
1-فراغ: فلما قضی و لوا الی قومهم مدبرین فاذا قضیتم مناسککم فاذکروا الله.
2-عهد: و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و ما کنت بجانب الغربی اذ قضینا الی موسی الامر
3-اعلام: و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب لتفسدن فی الارض مرتین
4-فعل: فاقض ما انت قاض یعنی افعل ما انت فاعله
5-ایجاب:و قال الشیطان لما قضی الامر یعنی لما وجب العذاب
6-کتابه: و کان امرا مقضیا یعنی مکتوبا
7-اتمام: فلما قضی موسی الاجل یعنی اتم
8-حکم و فصل: و الله یقضی بالحق یعنی یحکم و یفصل
9-خلق: فقصاهم سبع سماوات یعنی خلقهن
10-نزول الموت: و نادوا یا مالک لیقض علینا ربک یعنی ینزل علینا الموت
چون کلمات عرب مخصوصاً کلمات قرآن، دارای معنای جامع و مصادیق متعدده است این است که از یک کلمه، برحسب موارد استعمال معانی متعدد استفاده می شود. اگر مراد از قضا و قدر، به معنای اصطلاحی فلسفه باشد؛ اشکال وارد است، ولی به معنائی که از روایات استفاده می شود اشکال نخواهد بود.
طبق علوم بشری، قضا و قدر در عالم اجسام، کتاب تکوین عالم است مجمل و مفصل؛ و در عالم مجردات، عقولند و نفوس و علم مبدء است به اشیا به نحو اجمال و بساطت. این است معنای قضا و قدر، بر اساس فلاسفه.
بر این اساس واضح است که آنچه در عالم واقع شده یا می شود حتی افعال بشر بر طبق قضای حتم و قدر لازم و غیر قابل تخلف است. این بود که از اول کتاب، مکرر تذکر دادیم که اساس علوم قرآن در هر باب، مخالف با علوم فلسفه و عرفان است؛ و بر این اساس اشکالات منحل نخواهد [شد] آنچه گفته شده یا بگویند التزام به اشکال است، بلکه بر این اساس، اشکالی وارد نیست و حقیقت امر همین است. توجیهات، یا ناشی از تدلیس و پرده پوشی حقیقت امر است یا ناشی از جهل و نادانی واقع و حقیقت مطالب فلسفه و عرفان است. و بر این اساس است که می گویند علم نجوم، که یکی از علوم شریفه ی عالم است، عالم به آن می تواند از تمام خصوصیات عالم حق از افعال و موت و حیات و عزت و ذلت بشر اخبار کند؛ چنانچه در باب توحید، از فیلسوف طبیب هندی در مقام مکالمه با حضرت صادق (علیه السلام) نقل کردیم حضرتش پس از اقرار گرفتن از طبیب، مدعای خود را ثابت کرد و به همین جهت نهی شدید از اعتماد به علم نجوم از صاحب شریعت مقدسه ی اسلام وارد شده؛ و این مطلب با اختلاف عقاید و مشرب ها، مورد اتفاق فلاسفه است. بنابراین اساس، قضا و قدر عبارت از کتاب تکوینی عالم است، که در ازل بدون مسبوقیت نیستی واقعی موجود بوده، مرتبه ی اجمال و کلی آن مرتبه قضا، و مرتبه ی تفصیل و جزئیات قدر است. عقل به واسطه ی بالفعل بودن در جمیع کمالات مرتبه ی قضا و لوح محفوظ است؛ و نفوس به واسطه ی اینکه تدریجاً از عقول به آنها اضافه می شود و به واسطه ی حرکات افلاک تدریجاً موجودات، موجود می شوند مرتبه ی قدر، تفصیلی است.
نتیجه قضا، همان علم مبدء است به ماوراء ذات، که متحد با ذات و عین مبدء است؛ و قدر، علم به جزییات و حوادث یومی است که در مسأله ی علم مفصل بیان کردیم.
و اما بر اساس انبیا(علیهم السلام) و قرآن مجید و صاحب شریعت و قرآن که خالق و مبدء عالم را عالم و قادر و مختار و حکیم و مرید می دانند و از برای ذات پاک او سلطنت تامه قائلند
(یفعل ما یشاء (1) کیف یشاء لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون (2) فهو علی کل شیءقدیر(3)
از برای عالم، بدء و ابتداء نیز قائلند و خراب و فنای عالم را ممکن و واقع می دانند. معاد روحی و جسمی و عقاب داخل و خارج و بهشت و جهنم و قرب و بعد، ثابت می کنند؛ و این سلطنت را ازلی و ابدی می دانند و تعبیر از آن به کلمه ی [بداء] فرمودند.
برای توضیح قضا و قدر الهی در افعال انسان، طبق معارف قرآن متذکر می شویم، امور عالم بر دو قسم است: امور عادی و غیر عادی؛ یعنی موجودات که به طور عادت واقع شود و موجوداتی که به غیر عادی ایجاد کردند.
قسم اول: عبارت از همان اسباب و مسببات است؛ یعنی، صانع متعال اسبابی خلق فرموده و به توسط آنها آثار و مسببات و موجوداتی موجود شدند. آتش را سوزاننده خلق فرموده و خورشید و ماه را نور دهنده ایجاد نموده از برای حرارت و نور آثاری است در عالم، که به توسط آن آثار اموری موجود شدند لکن نه به طور استقلال و نه بطور شرکت و از برای این موجودات و مخلوقات و اسباب، تأثیراتی در مزاج و افعال بشر است، لکن نه به نحو استقلال و نه به طور شرکت، بلکه به نحو اقتضا و لذا در شریعت مقدسه، امر اکید به ملاحظه این امور شده حتی یک قسمتی، در تحت احکام تکلیفیه واقع گردیده؛ شرح این مطلب، در این کتاب گذشت که جای شبهه نیست و به بیانی که گفتیم مورد انکار انبیا(علیهم السلام) نیست.
قسم دوم: امور غیرعادی، یعنی ذات مقدس به علم و قدرت تامه ی غیر محدود و غیر معین، قادر بر ایجاد و فعل غیر محدود است. به اراده و مشیت هر زمان بخواهد می تواند اسبابی موجود کند بر وفق اسباب موجوده یا بر خلاف آنها و منع از آثار یا تأثیرات فرماید یا اثر تازه در اشیا و موجودات ایجاد کند:
(قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم) (4)
(و لو ان قرآنا سیرت به الجبال او قطعت به الارض او کلم به الموتی بل لله الامر جمیعا)(5)
بالجمله هیچ موجودی از موجودات عالم، مستقل یا شریک با ذات مقدس در سلطنت و قدرت نیست، و آثار تمام اشیا به نحو مقتضی است؛ و منوط بر اذن و امضای حضرت اوست. جلت قدرته
فی الدعاء اللهم انی اسئلک بقدرتک التی قهرت بها کل شیء و ذل لها کل شیء.
اجمال اساس قرآن مجید، بطوری است که در این رساله بیان شده است بنابر این اساس، خداوند- عزوجل- انسان را آیت کبرای خود خلق کرده علم و قدرت و اسباب فعل به او عطا نموده، قضا و قدر، در افعال انسان بر دو نوع است: قضا و قدر تکوینی و تشریعی و هر یک از آن دو حتمی و غیر حتمی است. قضا و قدر تکوینی حتمی در افعال بشر، عبارت است از فعلی که صادر شود از انسان به اراده ی حضرت حق جل و علا، مانند معجزات انبیا (علیهم السلام) یا بعضی از افعال بشر به واسطه ی جزای اعمال. و قضا و قدر تکوینی غیر حتمی، عبارت از افعالی است که از بشر صادر شود بر طبق علل و اسباب عادی، زیرا که دانسته شد که امور عالم مؤثرند به نحو اقتضا نه به نحو علیت تامه. اگر معنی از ذات مقدس نباشد، و گر نه تأثیری نخواهند کرد. معنی اذن، در روایت این است، و این است مراد از کلام معلم بشر و ولی مطلق که می فرماید:
و اسعده [و ساعده] علی ذلک القضاء فتجاوزت بما جری علی من ذلک [من نقض] بعض حدودک و خالقت بعض اوامرک فلک الحمد [الحجه] علی جمیع ذلک و لا حجه لی فیما جری علی فیه قضائک و الزمنی حکمک و بلاؤک.(6)
پس قضا و قدر تکوینی در افعال بشر، همان علل و اسباب عالم است که به نحو اقتضا مدخلیت در افعال بشر دارد. چنانچه گفتیم یک قسمت از اموری را که شارع اسلام برای اصلاح بشر لازم دیده اعلام، و بعضی را در تحت عنوان تکلیف قرار داده است. این قضای تکوینی غیر حتمی، قابل تخلف است. یک قسمت دستورات شارع مقدس اسلام راجع به این مقام است، چنانکه توبه و انابه و دعا مؤثر در رفع بلا و ایجاد رضا می باشد. اما قضا و قدر تشریعی غیر حتمی، عبارت از اوامر و نواهی و نوامیس الهیه و شرایع و ملل است که تعبیر به علم احکام و فقه اکبر و اصغر شده، و حاصل این است که خداوند کریم بر حسب حکم و مصالحی که در افعال بشر هست، از جهات منافع راجع به شخص و نوع و جسد و روح و دنیا و آخرت، ترغیب و ترهیب فرموده و بر حسب مراتب و اختلاف، آنها را واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح قرار داده، و به مقدار اهمیت جهات به زبان تشریع و نبوت اهمیت داده شده؛ و بر طبق جهات واقعیه در افعال متعلق رضا و سخط وحب و بغض الهی واقع شده.
(فان الله غنی عنکم و لا یرصی لعباده الکفر)(7)
(فاتبعونی یحببکم الله)(8)
بدیهی است مراد از رضا و سخط، حب و بغض تکوینی نیست؛ گر چه حقیقت رضا و سخط و حب و بغض الهی نسبت به افعال بشر را مانند سایر جهات کمال در ذات مبدء ندانیم.
چون پیروان فلاسفه، بعضی از آیات و روایات قضا و قدر را به مذاق فلسفه، تأویل نموده اند؛ لذا به ذکر عده ای از روایات با توضیح لازم می پردازیم.
1-الخلیل بن احمد السنجری عن محمد بن اسحاق بن خزیمه عن علی بن حجر عن شریک عن منصور بن المعتمر عن ربعی بن خراش عن علی ع قال رسول الله لا یوم (صلی الله علیه و آله) بن عبد حتی یومن باربعه یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و انی رسول الله (صلی الله علیه و آله) بعثنی بالحق و حتی یومن بالبعث بعد الموت و حتی یومن بالقدر.(9)
بنده، مؤمن نیست مگر اینکه شهادت به چهار امر بدهد: شهادت به اینکه خدا یکی است و شریک ندارد و من فرستاده ی بحق و راستی از جانب خدا هستم و ایمان به زنده شدن پس از مرگ داشته باشد و ایمان به قدر آورد.
واضح است مراد از قدر، سلطنت تامه ی باقیه ی الهی و منعزل نبودن از سلطنت در مقابل تفویض در اعمال بندگان است. چنانکه سابقا گفتیم قدریه، بر مفوضه نیز اطلاق شده است و شاهد است بر آنچه ذکر کردیم روایت عیاشی در بداء از حضرت ابوالحسن العسکری(علیه السلام):
انه ما نباءالله من نبی الا بعد ان یاخذ علیه ثلاث خلال شهاده ان لا اله الا الله و خلع الانداد من دون الله و ان المشیئه یقدم ما یشاء و یوخر.(10)
خداوند، پیغمبری از انبیا (علیهم السلام) را به نبوت اختیار نکرد مگر اینکه سه امر را عهده گرفت: شهادت به وحدانیت و نفی شریک از برای خدا و اینکه دارای مشیت و اختیار است. آنچه بخواهد مقدم و مؤخر می کند. شبهه نیست که مراد از این قدر در این روایات، اراده تکوینی و حتمی خدا نسبت به افعال بشر نیست. شاهد بر این مطلب علاوه بر آنچه گفتیم روایات باب قضا و قدر در افعال است که پس از این ذکر می کنیم.
2-ابی عن سعد عن ابراهیم بن هاشم عن ابی عبد الله البرقی عن زکریا بن عمران عن ابی الحسن الاول (علیه السلام) قال لا یکون شیء فی السماوات و الارض الا بسبعه بقضاء و قدر و اراده و مشیه و کتاب و اجل و اذن فمن قال غیر هذا فقد کذب علی الله او رد علی الله عزوجل.(11)
امری در آسمان ها و زمین واقع نمی شود مگر به هفت چیز: قضا و قدر و مشیت و اراده و کتاب و اجل و اذن. مراد از کتاب، عالم تکوین و اسباب است. مراد از اذن، رضا و عدم منع است.
3-احمد بن ابراهیم بن بکر الخوری عن ابراهیم بن محمد بن مروان عن جعفر بن محمد بن زیاد عن احمد بن عبدالله الجویباری عن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) عن ابیه عن آبائه عن علی (علیه السلام) قال قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان الله عزوجل قدر المقادیر و دبر التدابیر قبل ان یخلق آدم بالفی عام وفیه بالاسانید الثلاثه متله.(12)
واضح است روایاتی که به این مضمون است، در مقام اظهار و اثبات سلطنت و قدرت تامه ی الهیه در تمام امور است، لکن قضا و تقدیر و بقیه ی امور پنج گانه، در افعال خود ذات مقدس و در افعال تشریعیه و تکلیفیه ی بشر، به یک نحو نیست؛ و دلالت ندارد بر اینکه افعال بشر فعل خدا و به اراده ی تکوینی اوست، بلکه روایات صحیح، بر خلاف این است. ظاهر از تقدیر و تدبیر در روایت شریفه نسبت به عالم اسباب است.
4- عن النوفلی عن السکونی عن جعفر عن ابیه قال قال رسول الله (صل الله علیه و آله) سبق العلم و جف القلم و مضی القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل و بالسعاده من الله لمن آمن اتقی و بالشقاء لمن کذب و کفر و بالولایه من الله للمومنین بالبراءه منه للمشرکین ثم قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان الله یقول یا ابن آدم بمشیّتی کنت انت الذی تشاء لنفسک ما تشاء و بارادتی کنت انت الذی ترید لنفسک ما ترید و بفضل نعمتی علیک قویت علی معصیتی و بقوتی و عصمتی و عافیتی ادیت الی فرائضی و انا اولی بحسناتک منک و انت اولی بذنبک منی الخیر منی الیک [و اصل] بما اولیتک به و الشر منی الیک بما جنیت جزاء و بکثیر من تسلطی لک انطویت عن طاعتی و بسوء ظنک بی قنطت من رحمتی فلی الحمد و الحجه علیک بالبیان و لی السبیل علیک بالعصیان و لک الجزاء الحسن عندی بالاحسان لم ادع تحذیرک بی و لم آخذک عند عزتک و هو قوله و لو یؤاخذ الله الناس بما کسبوا ما ترک علی ظهرها من دابه لم اکلفک فوق طاقتک و لم احملک من الامانه الا ما اقررت بها علی نفسک و رضیت لنفسی منک ما رضیت به لنفسک منی (13) عن التوحید مسندا عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) مثله.(14)
مفاد روایت، علم خدا، سبقت گرفته و امر و قضا و قدرالهی گذشته، و تمام شده به تثبیت و تحقیق و خلقت عالم، اسباب و تکوین. و به فرستادن انبیا (علیهم السلام) به سعادت کسی که ایمان آورده و شقاوت کسی که تکذیب کرده و کافر شده، به دوستی خدا، با مؤمنین و برائت و دوری خدا از مشرکین. پس فرمود: خدا می فرماید: پسر آدم! به خواست من تو کسی شدی که می خواهی از برای خود آنچه می خواهی. و به اراده ی من تو صاحب اراده شدی و به زیادی نعمت من بر نافرمانی اوامر من قوی شدی. و به قوت و عافیت دادن و نگهداری من واجبات را ادا کردی. من اولی به حسنات تو، از تو هستم و تو اولی به گناه خود، از منی. خیر تو، به واسطه ی نعمتی است که به تو دادم. و شر و بلا، به واسطه ی جزای جنایت تو است. به واسطه ی سلطنت و قدرتی که من به تو دادم، از اطاعت من سرپیچیدی. و به بدگمانی خودت به من مأیوس شدی. ستایش و حجت مرا است به واسطه بیان. و می توانم اخذ کنم تو را به عصیانت و از برای تو جزای خوب است نزد من به احسان. من تو را وانگذاشتم. تو را ترساندم. و در زمان غلبه و قدرت تو، تو را اخذ نکردم. این است که خدا فرموده، اگر مردم را به آنچه کرده اند اخذ کنم، جنبنده ای روی زمین نماند. بالاتر و بیشتر از طاقت تو، ترا تکلیف نکردم. از بار امانت به تو حمل نکردم، مگر به قدری که خودت اقرار کردی. راضی شدم به آنچه تو برای خودت راضی شدی.
این روایت، از روایات مشکلی است که توهم شده است که بر خلاف مقصود قرآن دلالت دارد، ولی صریح در نفی جبر است و دلالت دارد که انسان دارای اراده و اختیار است. و چون افعال، مستند به خود انسان است و شخص، مستحق ثواب و عقاب و مدح و ذم است و نیز صریح به نفی تفویض است؛ زیرا که دلالت کند که تمام نعمت ها و قدرت و اراده و اسباب فعل، به اعطا و ایجاد ذات مقدس او است و با اینکه توانا است بر اینکه عاصی را اخذ کند، ولی لطف فرموده او را باقی گذاشته؛ و چون نعمت های اعطائی جود، از طرف ذات مقدس برای اطاعت و فرمانبرداری است خدا اولی به حسنات و افعال خوب بنده است. زیرا که تمام عطای اواست و اگر یکی از نعمت ها و مقدمات و اسباب فعل نبود، بنده عاجز و ناتوان بود و بنده، اولی به سیئاتش هست نسبت به خدا؛ زیرا که نعمت ها و اسباب فعل که برای اطاعت به او داده شده بود صرف در معصیت و نافرمانی خدا می کند.
5-ایضاً عنه و الذی قدر فهدی قال (علیه السلام) قدر الاشیاء فی التقدیر الاول ثم هدی الیها من یشاء.(15)
این روایت، تفسیر و بیان می کند روایت سوم را که مراد این است خدا اسباب فعل را تقدیر وتعیین و میزان کرده؛ سپس انسان را راهنمایی و هدایت به فعل فرموده است.
6-روی انه سئل امیرالمومنین (علیه السلام) عن القضاء و القدر فقال لا تقولوا و کلهم الله الی انفسهم فتوهنوه و لا تقولوا جبرهم علی المعاصی فتظلموه و لکن قولوا الخیر بتوفیق الله و الشر بخذلان الله و کل سابق فی علم الله.(16)
از قضا و قدر سوال شد. فرمود: نگویید خدای متعال، بشر را به خودش واگذاشته پس سستی در سلطنت خدا وارد کنید، و نگویید خدا مردم را بر معاصی مجبور کرده پس نسبت ظلم به خدا داده باشید، ولکن بگویید خیر از عبد، به توفیق و تهیه ی اسباب از طرف خدا است. و شر به خذلان خدا است و تمام آنچه واقع شود خدای متعال می داند.
7-قال الرضا (علیه السلام) ثمانیه اشیاء لا تکون الا بقضاء الله و قدره النوم و الیقظه و القوه و الضعف و الصحه و المرض و الموت و الحیاه.(17)
از روایات و قرآن واضح شد که قضا و قدر، در تمام موارد به یک معنی استعمال نشده. مراد این است که عبد، پس از تمامیت جهات فعل و اسباب، قدرت تامه بر امور ندارد. و از جمله ی امور و اسبابی که به ید قدرت و مشیت و اراده ی خدا است خواب، بیداری توانایی، ناتوانی، بیماری، تندرستی، مرگ و زندگی است.
8-روی عن علی بن محمد العسکری (علیه السلام) فی رسالته الی اهل الاهواز فی نفی الجبر و التفویض انه قال روی عن امیرالمومنین(علیه السلام) انه ساله رجل بعد انصرافه من الشام فقال یا امیرالمومنین أخبرنا عن خروجنا الی الشام أبقضاء و قدر فقال له امیرالمومنین نعم یا شیخ ما علوتم تلعه و لا هبطتم بطن و اد الا بقضاء من الله و قدره فقال الرجل عندالله احتسب عنائی و الله ما اری لی من الاجر شیئا فقال علی (علیه السلام) بلی فقد عظم الله لکم الاجر فی مسیرکم و انتم ذاهبون و علی منصرفکم و انتم منقلبون و لم تکونوا فی شیء من حالاتکم مکرهین فقال الرجل و کیف لا نکون مضطرین و القضاء و القدر ساقانا و عنهما کان مسیرنا فقال امیرالمومنین (علیه السلام) لعلک اردت قضاء لازما و قدرا حتما لو کان ذلک کذلک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید و الامر من اله و النهی و ما کانت تاتی من الله لائمه لمذنب و لا محمده لمحسن و لا کان المحسن اولی بثواب الاحسان من المذنب و لا المذنب اولی بعقوبه الذنب من المحسن تلک مقاله اخوان عبده الاوثان و جنود الشیطان و خصماء الرحمن و شهداء الزور و البهتان و اهل العمی و الطغیان هم قدریه هذه الامه و مجوسها ان الله تعالی امر تخییرا و نهی تحذیرا و کلف یسیرا و لم یعص مغلوبا و لم یطع مکرها و لم یرسل الرسل هزلا و لم ینزل القرآن عبثا و لم یخلق السماوات و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار قال ثم تلا علیهم و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه قال فنهض الرجل مسرورا.(18)
روایت می کنند از حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) پس از برگشتن از شام و جنگ صفین، مردی از حضرتش سوال کرد آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهی است؟ فرمود: بلی. بلندی و پستی وادی را طی نکردید مگر به قضا و قدر از طرف خدا. مرد گفت: نزد خدا زحمت و مشقت های ما حساب می شود؟ به خدا قسم هیچ اجری نمی بینم. فرمود: خدای متعال، اجر عظیمی معین فرموده برای شما در رفتن و آمدن و در هیچ [یک] از حالات، شما مکره نیستید. گفت: چگونه مضطرنیستیم؟ و حال آنکه قضا و قدر ما را وادار کرده و سیر ما به قضا و قدر خدا بوده. حضرت فرمود: شاید قضای حتم و قدر لازم را اراده کردی و اگر چنین باشد ثواب و عقاب، باطل و امرونهی و وعد و وعید از خدا ساقط گردد. ملامتی برای گناهکار و ثنایی برای فرمانبر از طرف خدا نیست. و گناهکار اولی به عقاب از ثواب کار نیست و ثواب کار اولی به ثواب از گناهکار نیست. این مقاله ی بت پرستان و لشکر شیطان و خصمای رحمان و شهدای زور و بهتان و طائفه ی گمراهان و سرکشان و قدریه و مجوس است.
خدا، از روی اختیار امر فرموده و برای تخفیف و تحذیر نهی فرموده است و به مقدار قدرت تکلیف کرده. به غلبه بندگان، معصیت خدا نشده و از اضطرار و بیچارگی اطاعت نشده و رسولان را هذل و بی فائده نفرستاده و قرآن را عبث نازل نکرده. و آسمان و زمین را باطل خلق نکرده و این گمان و خیال کافران به خدا است.
9- باسناده الی ابی محمد العسکری (علیه السلام) قال قال الرضا (علیه السلام) فیما یصف به الرب لا یجوز فی قضیته الخلق الی ما علم منقادون و علی ما سطر فی کتابه ماضون لا یعلمون خلاف ما علم منهم و لا غیره یریدون.(19)
در این روایت شریفه، بعد از نفی جور از رب متعال، که عین نفی قضای حتم و قدر لازم نسبت به افعال است، اشاره نموده به علم حق متعال که او عالم است به آنچه صادر از بندگان می شود، و خلف از برای علم وی نباشد، و عمل نمی کنند خلاف آنچه دانسته است؛ و چون علم او مطابق است به آنچه ایشان اراده می کنند. و اشاره است به اینکه علم ذات مقدس، علت و متبوع نیست و صریح است که علم ذات مقدس، عین مشیت و اراده به طوری که در فلسفه دانسته شده است نیست.
10-عن الفتح بن یزید الجرجانی عن ابی الحسن (علیه السلام) قال ان الله ارادتین و مشیئتین اراده حتم و اراده عزم ینهی و هو یشاء و یامر و هو لا یشاء او ما رایت انه نهی آدم و زوجته ان یاکلا من الشجره و شاء ذلک و لو لم یشا ان یاکلا لما غلبت مشیئتهما مشیئه الله تعالی و امر ابراهیم ان یذبح اسحاق و لم یشا ان یذبحه و لو شاء لما غلبت مشیئه ابراهیم مشیئه الله تعالی.(20)
این روایت، از روایات مشکله است و جمعی از بزرگان درصدد بیانش برآمده اند و بعضی از کسانی که با اساس قرآن مخالفند به این روایت تمسک کرده اند و موهم است خلاف سائر روایات را. لکن اشکالی در روایت به هیچ وجه نیست، بلکه مؤید مقصود و مطابق بقیه ی روایات است. بیانش اینکه اوامر و نواهی الهیه که متعلق به افعال است به نحو اراده ی تشریعیه، بر دو قسم است: احکام و اوامر عزمی و احکام و اوامر امتحانی، به این معنی که گاهی فعل متعلق امر، خود محبوب مرضی است. و گاهی این طور نیست بلکه امر، فقط برای امتحان است. مثل اینکه پدر پسر را امر می کند به آوردن آب و مقصود آوردن آب نیست و عطش ندارد تنها مقصود این است که بداند پسرش اطاعت می کند یا نه. در اوامر امتحانی انسان غرض و مقصود امر کننده، علم او است به مطیع یا عاصی بودن مأمور و در اوامر الهی حکمت دیگری است. از آن جمله، فهماندن مراتب عبودیت و بزرگی به خود مأمور، یا به سائر خلق است. تا گوینده نگوید چرا خداوند متعال ابراهیم یا محمد(صلی الله علیه و آله) را بر سایر خلق برگزیده است.
اکنون که این مقدمه واضح شد گوییم چون فعل متعلق اوامر امتحانی، متعلق اراده ی تشریعی نیست، ممکن است به حسب حکمت و علم الهی متعلق اراده و مشیت حتمیه تکوینی الهی واقعی شود. در قضیه ی حضرت ابراهیم (علیه السلام) پس از آنکه امر الهی به ذبح اسماعیل صادر گردید و مقصود از امتحان حاصل شد. ذبح اسماعیل متعلق اراده ی تشریعیه و تکلیف نبود، بلکه به مقتضای حکمت باید زنده باشد. خداوند عزیز به قدرت کامله، اراده فرمود ذبح نشدن حضرت اسماعیل را و اگر کشته می شد، هر آینه اراده ی حضرت ابراهیم (علیه السلام) غلبه می کرد بر اراده ی خدا و این البته محال است. شاهد بر این مطلب آیه ی مبارکه است:(قد صدقت الرویا)(21) و رویا همین مقدار بود که دید اسمعیل را می کشد و در مقام کشتن برآمده نه آنکه دیده بود که کشته است و همچنین قضیه ی حضرت آدم و نهی از خوردن گندم، نهی از خوردن، نهی امتحانی بود و اصل خوردن گندم متعلق اراده ی تشریعیه نبود. پس از آن حضرت آدم از عهده امتحان درنیامد (و لم نجد له عزما)(22)و خوردن گندم مطابق با حکمت بود. خدا به حسب اراده ی تکوینیه و جعل اسباب، خوردن گندم را خواست و اگر نمی خورد غلبه می کرد اراده ی آدم بر اراده ی خدا و نسبت عصیان به حضرت آدم برای مخالفت. نهی، امتحانی و تجربی بود نه به واسطه ی اصل گندم خوردن. مورد کلام، افعال تکلیفیه ی بشر است که انسان در آن فعل ها مختار و مستحق مدح و ذم یا ثواب و عقاب باشد و کلام در این نیست که هیچ فعلی از افعال بشر نمی شود به اراده ی حتمی تکوینی الهی باشد. چنانچه در بیانات سابق گذشت. علاوه روایت مبارکه، صریح است که انسان مکلف. دارای اراده وتوانایی است نسبت به یک دسته از افعال. و لکن بدیهی است که اراده ی عبد، مقهور و مغلوب اراده و قدرت خدا است. اگر بشر را به حال خود واگذارد، می کند آنچه بخواهد تا حدی که می تواند، و لکن به حکمت و رحمت و رأفت و قدرت تامه ی خود از جهاتی منع و رد فرماید. این روایت مبارکه، به هیچ وجه مورد اشکال و نقض نیست، بلکه مؤید و مؤکد و مبین سایر روایات است.
11-عن الاصبغ قال قال امیرالمومنین (علیه السلام) اوحی الله تعالی الی داود یا داود ترید و ارید و لا یکون الا ما ارید فان اسلمت لما ارید اعطیتک ما ترید و ان لم تسلم لما ارید اتعبتک فیما ترید ثم لا یکون الا ما ارید.(23)
خداوند به داوود (علیه السلام) وحی نمود من اراده می کنم. تو هم اراده می کنی، پس واقع نمی شود مگر آنچه من اراده کرده ام. و اگر تسلیم اراده ی من شدی آنچه را اراده کرده ای به تو عطا می کنم. و اگر تسلیم اراده ی من نشوی سبقت می گیرم به تو در آنچه اراده می کنی، پس نخواهد شد مگر آنچه من اراده کرده ام. روایت در مقام اهمیت تسلیم و رضا است و شکی نیست که عبد، باید تسلیم خواست خدا باشد ودر امور تکوینیه ی عالم مستقل در اراده نباشد. بخواهد آنچه را [که] خدا برای او می خواهد، روایت مبارکه، صریح است که انسان دارای اراده است. می تواند در یک قسمت از افعال، اطاعت و فرمانبرداری کند و می تواند معصیت کند.
12-مسندا عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال کان لعلی (علیه السلام) غلام اسمه قنبر و کان یحب علیا (علیه السلام) حبا شدیدا فاذا خرج علی (علیه السلام) خرج علی اثره بالسیف فراءه ذات لیله فقال یا قنبر ما لک قال جئت لامشی خلفک فان الناس کما تراهم یا امیرالمومنین فخفت علیک قال و یحک امن اهل السماء تحرسنی ام من اهل الارض قال لا بل من اهل الارض قال ان اهل الارض لا یستطیعون بی شیئا الا باذن الله عزوجل من السماء فارجع فرجع)(24)
فرمود: قنبر مواقع احتمال خطر، پشت سر حضرت می رفت. حضرتش فرمود: برای چه همراه من می آئی؟ گفت: بر وجود مبارکت ترسانم. فرمود: آیا مرا از اهل آسمان ها حفظ می کنی یا از اهل زمین؟ گفت: از اهل زمین. فرمود: اهل زمین استطاعت ضرری به من ندارند مگر به اذن خدا.
این روایت شریفه، تأیید می کند روایاتی را که گذشت که موت و صحت و مرض به قضای حق متعال است، و اظهار تسلیم به امور وارده از جانب حق متعال و اظهار و بیان، کمال توحید است؛ و اگر کسی هم از اهل زمین بخواهد ضرر برساند، خدا حاضر و ناظر و عالم و قادر به دفع است.
13-عن ابی عبدالله (علیه السلام) ان امیرالمومنین (علیه السلام) جلس الی حائط مائل یقضی بین الناس فقال بعضهم لا تقعد تحت هذا الحائط فانه معور فقال امیرالمومنین (علیه السلام) حرس امرا اجله فلما قام سقط الحائط قال و کان امیرالمومنین (علیه السلام) مما یفعل هذا و اشباهه و هذا الیقین.(25)
حضرت صادق(علیه السلام) می فرماید: حضرت امیر(علیه السلام) متصل به دیواری نشسته بود و قضاوت بین مردم می فرمود. کسی گفت: یا امیرالمومنین! زیر این دیوار ننشین زیرا که کج است. فرمود: پاسبان هر کسی اجل او است. و از این قبیل کارها حضرت زیاد داشت. این روایت مبارکه دال بر کمال توحید آن حضرت است؛ یعنی تا اجل حتمی نرسیده باشد خدا حفظ خواهد کرد.
14-عن سعید بن قیس الهمدانی قال نظرت یوما فی الحرب الی رجل علیه ثوبان فحرکت فرسی فاذا هو امیرالمومنین (علیه السلام) فقلت یا امیرالمومنین فی مثل هذا الموضع فقال نعم یا سعید بن قیس انه لیس من عبد الا و له من الله حافظ و واقیه معه ملکان یحفظانه من ان یسقط من راس جبل او یقع فی بئر فاذا نزل القضاء خلیا بینه و بین کل شیء.(26)
راوی می گوید روزی در جنگ دیدم مردی را با دو پیراهن. اسب خودم را حرکت دادم دیدم امیرالمومنین (علیه السلام) است به حضرتش عرض کردم در هم چه موضع خطرناکی با دو پیراهن! فرمود: ای سعد! بنده ای نیست مگر اینکه برای او از طرف خدا حافط و نگه دارنده است، با او دو ملک است که حفظ می کنند او را از افتادن در چاه و از سرکوه؛ وقتی که قضا نازل شد وا می گذارند او را.
15-مسندا عن احد هما علیهما السلام قال دخل علی ابی عبدالله(علیه السلام) او ابی جعفر(علیه السلام)رجل من اتباع بنی امیه فخلفنا علیه فقلنا له لو تواریت و قلنا لیس هو هاهنا قال بلی ائذنوا له فان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال ان الله عزوجل عند لسان کل قائل و ید کل باسط فهذا القائل لا یستطیع ان یقول الا ما شاءالله و هذا الباسط لا یستطیع ان یبسط یده الا بما شاءالله فدخل علیه فساله عن اشیاء آمن بها و ذهب.(27)
مردی از تابعین بنی امیه، وارد بر امام (علیه السلام) شد و ما بر حضرتش ترسیدیم و گفتیم: مخفی شوید، بگوییم نیست در اینجا. حضرت فرمود که رسول خدا فرمود: که خدا، نزد زبان هر گوینده و دست هر توانایی است، و او قادر بر گفتن چیزی و کردن کاری نیست مگر آنکه خدا بخواهد. پس آن مرد داخل شد و از چیزهایی سوال کرد و ایمان آورد به آنها و رفت. این روایت، مثل روایت سابق در مقام اظهار یقین و اطمینان به حق متعال است. و در این مقام است که نفع و ضرر نمی باشد مگر به اذن خداوند، و مؤید این حدیث است آنچه در توحید مسنداً از زراره وارد شده که گفت: امیرالمومنین(علیه السلام) عدول فرمود از دیوار خراب و کجی به سوی دیوار دیگری. شخصی گفت: ای امیرالمومنین! فرار می کنی از قضای خدا. فرمود: فرار می کنم از قضای خدا به سوی قدر او. علاوه این روایت مبارکه، دلالت دارد که انسان باید به مقتضای تکلیف عمل کند و خود را به مقام هلاکت نیندازد؛ چنانچه مرگ و بلا مقدر است، حیات و سلامتی نیز مقدر است؛ یعنی، تمام امور به ید قدرت خدا است. همچه نیست که منحصر به یک طرف باشد، مگر اسبابی که برای موت حتمی معین شده است.
16-قال قیل لعلی(علیه السلام) ان رجلا یتکلم فی المشیه فقال ادعه لی فقال فدعی له فقال یا عبدالله خلقک الله لما شاء او لما شئت قال لما شاء قال فیمرضک اذا شاء او اذا شئت قال اذا شاء قال فیشفیک اذا شاء او اذا شئت قال اذا شاء قال فیدخلک حیث یشاء او حیث شئت فقال حیث یشاء قال فقال علی(علیه السلام) لو قلت غیرهذا لضربت الذی فیه عیناک.(28)
حضرت به آن متکلم در مشیت فرمود: خدا برای آنچه خودش خواسته تو را خلق فرموده یا برای آنچه تو بخواهی؟ گفت: برای آنچه خدا خواسته. همچنین از مرض و صحت و امور دیگر سوال کرد گفت: آنچه خدا خواسته. فرمود اگر غیر از این گفته بودی هر آینه سرت را از بدن جدا کرده بودم. این روایت مبارکه، رد توهم تفویض است که می گویند خدا خلق را، خلق کرده است و امور را واگذار کرده به ایشان و از برای ایشان استطاعت تامه است. از این جهت فرمود خلقک الله لما شاء لا لما شئت و الزام کرد او را به اموری که از تحت استطاعت و اختیار او خارج بود. شاهد بر این مطلب، بعضی از روایات وارده در نفی تفویض است، که تو قادر و توانا نیستی بر اموری که مطابق میل تو است، و خدا ترا خلق کرده برای آنچه خواسته؛ یعنی، بندگی و عبودیت نه برای آنچه تو می خواهی از شهوت پرستی و آزادی.
17-مسندا عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال سمعته یقول ان القضاء و القدر خلقان من خلق الله و الله یزید فی الخلق ما یشاء.(29)
فرمود: قضا و قدر، دو مخلوق خدا هستند و خدا زیاد فرماید در خلق آنچه بخواهد. این روایت مبارکه، صریح است که قضا و قدر اسباب و مقتضاتی است، که خداوند خلق فرموده؛ و بر زیاده و کم کردن آن توانا است.
18-عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال قلت له جعلت فداک ما تقول فی القضاء و القدر قال اقول ان الله تعالی اذا جمع العباد یوم القیامه سالهم عما عهد الیهم و لم یشالهم عما قضی علیهم.(30)
از این روایت مبارکه، ظاهر می شود سائل توهم کرده، که امور تمامش به قضای حتم است. پس چگونه خدا بندگان را تکلیف کرده و روز قیامت عقاب کند. حضرت فرمود: تکلیف و سوال، فقط در اشیائی است که عهد شده به عباد و قادر هستند برای اتیان و ترک. نه در اشیائی که قضای حتم بر ایشان شده و آنها قادر بر آن نیستند. این روایت مبارکه، نص است در مقصود، شاهد قوی تعبیر به عهد است مسلم است عهد گرفتن از کسی در امری در صورت توانایی و قدرت او است.
19-مسندا قال رجل لعلی بن الحسین (علیه السلام) جعلنی الله فداک أبقدر یصیب الناس ما اصابهم ام بعمل فقال ان القدر و العمل بمنزله الروح و الجسد فالروح بغیر جسد لا یحش و الجسد بغیر روح صوره لا حراک بها فاذا اجتمعا قویا و صلحا کذلک العمل و القدر فلو لم یکن القدر واقعاً علی العمل لم یعرف الخالق من المخلوق و کان القدر شیئا لم یحس و لو لم یکن العمل بموافقه من القدر لم یمض و لم یتم و لکنهما باجتماعهما قویا و لله فیه العیون لعباده الصالحین ثم قال الا ان من اجور الناس من رای جوره عدلا و عدل المهتدی جورا الا ان للعبد اربعه اعین عینان یبصر بهما امر آخرته و عینان یبصر بهما امر دنیاه فاذا اراد الله عزوجل بعبد خیرا فتح له العینین التین فی قلبه فابصر بهما العیب و اذا اراد غیر ذلک ترک القلب بما فیه ثم التفت الی السائل عن القدر فقال هذا منه هذا منه.(31)
این روایت مبارکه، در نهایت توضیح و بیان قدر در افعال است و ظاهر است که مراد از قدر، اسباب و مؤثرات و مقتضیات در افعال است. مجرد باشد یا مادی و جسمانی و قدر، به منزله ی روح است و اگر اسباب و قدر مخلوق خدا و مؤثر از طرف خدا نباشد، خالق از مخلوق شناخته نشود؛ مسبب و مستقل در فعل خواهد بود. و اگر بر طبق عمل قدر و اسبابی نباشد، عمل تمام نمی شود و به اجتماع قدر و عمل تمام می شوند، و شناخته می شود خالق از مخلوق و در صورتی که جمع شدند از برای خدا. در آنها نظر و رای و بداء برای بندگان صالحش می باشد؛ یعنی، از برای اوست توفیق به تغییر اسباب و تهیه ی اسباب در خیرات و منع از اسباب و تسبیب ضد در معاصی. بعد اشاره فرمود به نفی ظلم و جور به اینکه جور کننده ترین مرم، کسی است که جور خودش را عدل، و عدل هدایت شده یا هدایت کننده را جور ببیند؛ پس تهیه ی اسباب و هدایت به آنها عین عدل است. پس از این بیان می فرماید: خدا، قلب انسان را بصیر و بینا خلق فرموده و به واسطه ی جزای عمل او قلب او را باز می کند. گاهی به واسطه ی جزا، عمل بشر را به خودش واگذارد یا کوروکر می کند و این معنی توفیق و خذلان و قدر خدا در افعال عباد است.
20-مسندا عن زراره قال سمعت ابا عبدالله (علیه السلام) یقول کما ان بادی النعم من الله عزوجل و قد نحلکموه کذلک الشر من انفسکم و ان جری به قدره.(32)
می فرماید: چنانچه ابتدای نعمت ها از جانب خدا است و به شما عطا فرموده، شر از نفس شما است و اگر چه قدر جاری شده. بدیهی است با اینکه نسبت افعال شر را به بشر داده و اثبات قدر را هم فرموده، مراد از قدر، اراده ی حتمی الهی نیست، مراد همان معنائی است که در روایات گذشته بیان شد.
21-عن یونس قال قال الرضا(علیه السلام)یا یونس لا تقل بقول القدریه فان القدریه لم یقولوا بقول اهل الجنه و لا بقول اهل النار و لا بقول ابلیس فان اهل الجنه قالوا الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله و لم یقولوا بقول اهل النار فان اهل النار قالوا ربنا غلبت علینا شقوتنا و قال ابلیس رب بما اغویتنی فقلت یا سیدی و الله ما اقول بقولهم و لکنی اقول لا یکون الا ما شاء الله و قضی و قدر فقال لیس هکذا یا یونس و لکن لا یکون الا ما شاءالله و اراد و قدر و قضی أتدری ما المشیه یا یونس قلت لا قال هو الذکر الاول و تدری ما الاراده قلت لا قال العزیمه علی ما شاء و تدری ما التقدیر قلت لا قال هو وضع الحدود من الاجال و الارزاق و البقاء و الفناء و تدری ما القضاء قلت لا قال هو اقامه العین و لا یکون الا ما شاء الله فی ذکر الاول.(33)
حضرت رضا (علیه السلام) به یونس می فرماید: به قول قدریه قائل مباش، زیرا که قدریه نه به قول اهل بهشت قائلند و نه به قول اهل جهنم و نه به قول شیطان، زیرا که اهل بهشت می گویند حمد برای خدایی است که هدایت کرد ما را و اگر هدایت نمی کرد، هدایت نمی شدیم. اهل جهنم، می گویند چون شقاوت بر ما غلبه کرد اهل آتش و معصیت شدیم. شیطان، می گوید پروردگار من، تو مرا اغوا و گمراه کردی. یونس گفت: قائل به قول آنها نیستم، لکن می گویم نمی باشد امر مگر به قضا و قدر، یعنی آنچه متعلق قضا و قدر باشد واقع شود.
حضرت فرمود:چنین نیست ملحض فرمایش این است که مشیت، عبارت از ذکر اول است و اراده، عبارت از عزم بر وجود فعل است و قدر اندازه و تعیین حدود است و قضا، وجود عینی خارجی است. و از بیانات و روایات گذشته واضح شد که مشیت و اراده و قدر و قضا، همه جا به یک معنی نیست تکوینی و تشریعی و حتمی و غیر حتمی است آخر روایت، در مقام بیان افعال تکوینیه ی خدا است نسبت به افعال ذات مقدس، و مع ذلک برا او است بداء. صدر این روایت، صریح و نص در مقصود است. بعد چون توهم می شد که تحقق شیء در خارج به واسطه ی این امور است نفی نفرمود که اینها مراتب تحقق نیست و تکوین اشیا نیست مگر آنچه را خواسته است در ذکر اول. ابتدای روایت، دلالت دارد که در افعال، مشیت تکوینیه نیست.
22-عن زراره و حمران و محمد بن مسلم عن ابی جعفر و ابی عبدالله (علیه السلام) فی قوله و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه قال قدره الذی قدره علیه.(34)
و فی البحار عن ابی جعفر(علیه السلام) قال خیره و شره معه حیث کان لا یستطیع فراقه حتی یعطی کتابه یوم القیامه بما عمل.(35)
مفاد آیه یعنی آنچه را که انسان کرده ملازم با او نمودیم. چنانچه در روایت فرموده خیر و شر هر انسانی، با او است و مفارقت نخواهد کرد تا روز قیامت که به او ارائه داده شود. از افعال خیر و شر، به قدر تعبیرشده؛ زیرا که مطابق است با تقدیرو اسباب غیر حتمیه.
23-مسندا الی عن قال فی ای شیء انتم فقلنا کنا فی الاراده و المشیه و المحبه فقال ابو بصیر قلت لابی عبدالله(علیه السلام) شاء لهم الکفرو اراده فقال نعم قلت فاحب ذلک و رضیه فقال لا قلت شاء و اراد ما لم یحب و لم یرض قال هکذا خرج الینا(36)
مراد از این روایت، به قرینه ی بقیه ی روایات یا واگذاشتن کفار به خود آنان و خذلان ایشان است به واسطه ی جزای عمل و معصیت. چنانچه روایت نوزدهم شاهد این مطلب است یا علاوه بر این، اخذ تکوینی است به واسطه ی کفر آنها. روایات، در این موضوع زیاد است یک مقدارش را قبلاً ذکر کردیم و این روایت، دلالت بر مشیت و اراده ی تکوینیه ی ازلیه ی الهی نسبت به افعال تکلیفیه ندارد و تأیید می کند این روایت را، حدیثی که در توحید است، به اسناد معتبر از امام ششم، حضرت صادق(علیه السلام) که فرمود: به درستی که چون خدا از برای بنده اش خوبی را بخواهد وارد می کند در قلبش نکته ای از نور را؛ گوش های قلبش را باز می کند و موکل می سازد ملکی که او را تسدید می کند. و چون اراده کند به بنده بدی را وارد می کند در قلبش نکته ی سیاهی را و می بندد گوش های قلبش را و موکل می سازد شیطانی که او را گمراه می کند پس خواند این آیه را.
(ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم)(37)
و نیز تأکید می نماید این روایت را آنچه منقول است که این بابویه به اسنادش از حضرت رضا(علیه السلام) که راوی گفت: سوال کردم از آن حضرت از قول خدای- عزوجل- (ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم)(38)
تا آخر آیه فرمود ختم به معنای طبع است بر قلوب کفار به جهت عقوبت بر کفرشان همانطوری که خودش فرموده است.
پس از تصریح روایات زیادی به مقصود و تصریح روایتی که گذشت مضمونش این بود که کفر، همه به خلقت خدا نیست. خدا، بشر را به فطرت ایمان و اسلام خلق کرده. کفر، اسمی است که پس از عمل ملحق و اطلاق شود. ظاهر می شود که مراد از مشیت خدا مشیت تکوینی حتمی نیست. خصوصاً با تصریح به اینکه کفر، محبوب و مرضی خدا نیست. محتمل است که مراد این باشد که قادر بر هدایت و ضلالت می باشد چنانچه فرمود (و لو شاء لهدیکم اجمعین) آنچه به مقتضای روایات، معلوم می شود، اینکه خواستن خدا کفر را برای کفار در این روایت واگذاشتن ایشان است بر حالتی که دارند از مقتضیات و اسباب از روی عدل به جزای آنچه که مستحق شده اند یا اراده ی کفر به ختم و طبع قلوب آنها است.
24-ابی عن یونس عن ابی الحسن الرضا(علیه السلام) قال قلت لا یکون الا ما شاء الله و اراد و قدر و قضی قلت فما معنی شاء قال ابتداء الفعل قلت فما معنی اراد قال الثبوت علیه قلت فما معنی قدر قال تقدیر الشیء من طوله و عرضه قلت فما معنی قضی قال اذا قضی امضاه فذلک الذی لا مرد له.(39)
این روایت مبارکه، مطابق روایت بیست ویکم و در مقام بیان چگونگی ایجاد و تحقق اشیا است. و از برای کون واقعیت خارجی مراتبی از تحقق است. مشیت، ذکر اول، یا اول فعل است. اراده، تثبیت فعل و تقدیر، اندازه گیری حدود فعل است. قضا، مرتبه ی امر به وجود خارجی است و اگر متعلق امر الهی شد امضای وجود خارجی است پس از امضا و وجود خارجی، قابل رد نیست. پس واضح است که مضمون روایت مربوط به افعال تکلیفیه نیست.
25-سئل امیرالمومنین صلوات الله علیه عن القدر قال فقیل له انبئنا عن القدر یا امیرالمومنین فقال سر الله فلا تفتشوه فقیل له الثانی انبئنا عن القدر یا امیرالمومنین قال بحرعمیق فلا تلحقوه فقیل له (الثالث) انبئنا عن القدر فقال ما یفتح الله للناس من رحمه فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له فقال یا امیرالمومنین انما سالناک عن الاستطاعه التی بها نقوم و نقعد فقال استطاعه تملک مع الله ام دون الله قال فسکت القوم و لم یحروا جوابا (علیه السلام)- و قد ذکرنا الروایه فی نفی التفویض- فاتبع ما شرحت لک فی القدر مما افضی الینا اهل البیت فانه من لم یؤمن بالقدر خیره و شره فقد کفر و من حمل المعاصی علی الله عزوجل فقد افتری علی الله افتراء عظیما ان الله تبارک و تعالی لا یطاع باکراه و لا یعصی بغلبه و لا یهمل العباد فی الهلکه لکنه المالک لما ملکهم و القادر لما علیه اقدرهم فان ائتمروا بالطاعه لم یکن الله صادا عنها مبطئا و ان ائتمروا بال معصیه فشاء ان یمن علیهم فیحول بینهم و بین ما ائتمروا به فعل و ان لم یفعل فلیس هو حملهم علیها قسرا و لا کلفهم جبرا بل بتمکینه ایاهم بعد اعذاره و انذاره لهم و احتجاجه علیهم طوقهم و مکنهم و جعل لهم السبیل الی اخذ ما الیه دعاهم و ترک ما عنه نهاهم جعلهم مستطیعین لاخذ ما امرهم به من شیء غیر آخذیه و لترک ما نهاهم عنه من شیء غیر تارکیه و الحمد الله الذی جعل عباده اقویاء لما امرهم به ینالون بتلک القوه و ما نهاهم عنه و جعل العذر لمن یجعل له السبیل حمدا متقبلا فانا علی ذلک اذهب و به اقول و الله و انا و اصحابی ایضا علیه و وله الحمد(40)
از حضرت امیر(علیه السلام) از قدر سوال شد. فرمود: سری است تفتیش نکنید. دوباره سوال کردند. فرمود: دریایی است گود پس داخل نشوید. سه باره سوال کردند حضرت در جواب فرمود: آنچه را خدای نگه دارد از برای آن رها کننده ای نیست. و آنچه را خدا رها کند از برای آن نگه دارنده نیست. واضح است فرمایش حضرت، بیان سلطنت و قدرت الهی است. کسی در مقابل اراده ی ذات مقدس قدرتی ندارد. پس از آنکه قدر را در افعال ذات مقدس فرمود. سائل گفت: مقصود قدر در افعال بشر است که آیا نسبت به افعال خود استطاعت و توانایی دارند؟ فرمود: استطاعت را بدون خدا یا با خدا یا به خدا مالکی. تا اینکه فرمود آنچه را که در معنی قدر به ما اهل بیت رسیده و برای تو شرح کردم متابعت کن. زیرا هر کس که ایمان به قدر خوب و بد نیاورد کافر است. و کسی که معاصی را نسبت به خدا دهد به خدا افترای بزرگی بسته است. خدا به اکراه اطاعت نشده و به مغلوبیت معصیت نشده و بندگان را مهمل وانگذاشته؛ به انسان استطاعت را تملیک فرموده است و مالک است آنچه را که تملیک فرموده و بدانچه انسان را توانا کرده توانا است. اگر امر شدند به اطاعت خدا مانع اطاعت آنها نخواهد بود. و اگر نهی شدند از فعلی، اگر بخواهد مانع از صدور فعل گردد. و اگر منع نکرد و انسان را به خودش واگذاشت تحمیل نکرده به طور قسر و به طور جبر تکلیف نکرده، بلکه متمکن فرموده و قطع عذر نموده و حجت بر آنها تمام کرده و برای بشر راه اطاعت و ترک معصیت را باز کرده، به فعل آنچه می کنند از امر و نهی الهی، مستطیع و توانا کرده. حمد خدائی راست که بندگان را بر آنچه امر و نهی فرموده قوی قرار داده و برای کسی که قوت و قدرت نداده عذر قرار داده، و عذر او را پذیرفته طریق و مذهب این است و به این مذهب قائلم. پس از آنکه امام(علیه السلام) استشهاد به کلام و کتابت امام فرمود به خدا قسم من و اصحاب من بر این طریقه هستیم و حمد از برای خدا است.
اگر نبود مگر همین مطلب برای آنچه گفتیم و بیان کردیم کافی بود و الحمد الله.
26-روی الحسن بن ابی الحسن البصری قال جاء رجل الی امیرالمومنین ع بعد انصرافه من حرب صفین فقال الی ان قال أکان بقضاء من الله و قدر فقال له امیرالمومنین ع او ظننت یا رجل انه قضاء حتم و قدر لازم لا تظن ذلک فان القول به مقاله عبده الاوثان و حزب الشیطان و خصماء الرحمن و قدریه هذه الامه و مجوسها ان الله جل جلاله امر تخییرا و نهی تحذیرا و کلف یسیرا و لم یطع مکرها ولم یعص مغلوبا و لم یخلق السماوات و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار فقال الرجل فما القضاء و القدر الذی ذکرته یا امیرالمومنین قال الامر بالطاعه و النهی عن المعصیه و التمکین من فعل الحسنه و ترک السیئه و المعونه علی القربه الیه و الخذلان لمن عصاه و الوعد و الوعید و الترغیب و الترهیب کل ذلک قضاء الله فی افعالنا و قدره لاعمالنا فاما غیر ذلک فلا تظنه(41)
این روایت مبارکه، به روایت احتجاج که نزدیک به روایت کافی بود گذشت چون مختصر اختلافی در مضمون داشت نقل کردیم ملخص آنکه حضرت (علیه السلام) به سائل می فرماید: آیا گمان کردی که رفتن به صفین و جنگ ما قضای حتم و قدر لازم بود چنین گمانی مکن. این قول، مقاله بت پرستان و پیروان شیطان و دشمنان رحمان و قدریه و مجوس این امت است. خداوند تبارک و تعالی به نحو اختیار امر فرمود و به واسطه ی تحذیر و ترساندن و دور کردن، نهی فرموده. سائل سوال کرد پس قضا و قدری که فرمودی چیست؟ فرمود: امر به طاعت و نهی از معصیت و توانا کردن مکلف بر فعل خوب و تقرب به خدا و خذلان معصیت کار و وعده و وعید و ترغیب و ترهیب قضا و قدر در افعال ما اینها است، اما غیر این را گمان مکن.
این روایت بیان صریح و نص است در آنچه گفتیم. نمی دانم مقلدین فلسفه و عرفان اختراعی، در مقام توجیه و تأویل این روایت چه می گویند؟ غیر آنچه گفتیم ندیدیم. بلی بهتر جواب آنها این است که روایات در باب اصول، حجت نیست علاوه چون مخالف حکم عقل است مردود است!!
27-عن مسعده بن صدقه عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال من زعم ان الله یامر بالسوء و الفحشاء فقد کذب علی الله و من زعم ان الخیر و الشر بغیر مشیته فقد اخرج الله من سلطانه و من زعم ان المعاصی عملت بغیر قوه الله فقد کذب علی الله و من کذب علی الله ادخله الله النار.(42)
در این روایت، می فرماید: کسی که گمان کرد خدا او را به بدی وادار کند، نسبت دروغ به خدا داده است. و کسی که گمان کند که خیر و شر بدون مشیت خداست، خدا را از سلطنت خارج کرده است. و کسی که گمان کند که معاصی به غیر قوه خدا صادر شود، دروغ به خدا نسبت داده است. و کسی که نسبت دروغ به خدا دهد، او را در آتش داخل کند. از این روایت کاملاً واضح می شود که مراد از مشیت و اراده ی خدا نسبت به افعال عباد، اراده ی تکوینیه ی حتمیه نیست؛ بلکه بقای سلطنت و اذن و امضا و توفیق و خذلان و اعطا و اسباب فعل است.
این بود کلام در احادیث مرویه در مشیت و اراده و قضا و قدر و هر کس طالب اطلاع زیادتری است به کتب مطوله رجوع بنماید.
پی نوشت ها :
1-سوره آیه:18
2-سوره آیه:23
3-سوره آیه:17
4-سوره ی انبیاء، آیه:69
5-سوره ی رعد، آیه:31
6-مصباح کفعمی، ص557
7-سوره ی زمر، آیه:7
8-سوره ی آل عمران، آیه:31
9-خصال صدوق،ج:1،ص:198
10-تفسیرعیاشی،ج:2،ص:215
11-خصال صدوق، ج:2،ص:359
12-عیون اخباررضا، ج:1،ص:140
13-تفسیرعلی بن ابراهیم-قمی-ج:2،ص:210
14-توحید، ص:340
15-تفسیرعلی بن ابراهیم-قمی-ج:2،ص:416
16-احتجاج،ج:1،ص:209
17-بحارالانوار، ج:5،ص:95
18-احتجاج،ج:1،ص:208
19-توحید، ص:47
20-توحید،ص:64
21-سوره ی صافات،آیه:105
22-سوره ی طه، آیه:115
23-توحید،ص:337
24-توحید، صفحات:338 و 339
25-اصول کافی، ج:2،ص:58
26-اصول کافی، ج:2،ص:58
27-توحید، ص:337
28-توحید، ص:337
29-توحید، ص:364
30-توحید، ص:365
31-توحید، ص 366 و 367
32-توحید، ص:368
33-تفسیرعلی بن ابراهیم-قمی-ج:1،ص:24
34-تفسیرعیاشی، ج:2،ص:284
35-بحارالانوار، ج:5،ص:119
36-محاسن،ج:1،ص:245
37-سوره ی بقره، آیه:7
38-سوره ی بقره، آیه:7
39-محاسن،ج:1،ص:244
40-بحارالانوار، ج:5،ص:123و124
41-ارشاد، ج:1،ص:225-226
42-تفسیرعیاشی، ج:2،ص:11