بدیهی است که چنین شخصی، منحصر است که از طرف خالق و آفریننده ی اشیا باشد و بشر به خودی خود از این امر عاجز و کسی هم در عالم چنین ادعائی نکرده، این است معنای پیغمبری که مِلیّین گویند و قرآن مجید تذکّر داده و نبوّت به این معنی، خلاف معتقدات بشر و فلسفه ی قدیم است.
شاهد بر این مطلب اینکه آقا سید حسین بروجردی(ره) که از اعاظم علما و صاحب مقامات و کرامات و از فقهای بزرگ شیعه در قرن سیزدهم بوده در تفسیر خود می نویسد که اوّل کسی که اثبات نبی به طریق ملیین نموده از حکمای اسلام، ابن سینا است. گمان نویسنده این است که عظمت و بزرگی اسلام و قرآن بر این مرد دانشمند بزرگ جلوه کرده، در ابواب اواخر اشارات کلماتی بر طبق مستفاد از قرآن می گوید و اساس فلسفه ی ارسطو را به ظن و حدس تعبیر می کند، و اعمال عصبیت در مطالب ندارد، و ما مفاد کلمات این دانشمند بزرگ را نقل می کنیم برای معتقدین به فلسفه ی ارسطو که خالی از نفع نیست، می فرماید: انسان منفرداً ناتوان است که زندگی خود را منظم کند. لا محاله محتاج است به اجتماع و اجتماع محتاج است به قانون عدل و قانون محتاج به مقنن است که دارای اختصاصی باشد به لزوم اطاعت و فرمانبرداری، و تعین پیدا نخواهد کرد به لزوم اطاعت مگر آنکه دارای آیات و معجزاتی از طرف پروردگار حکیم خبیر باشد، چون اقامه ی عدل نفعی است حتمی نزد عامه ی بشر، و عد و عید، جزا و ثوابِ آخرت لازم است، پس شناختن جزا دهنده و شارع لازم است و پس از معرفت نگهدارنده ی معرفت لازم و آن به تکرار در عبادت است، که شارع معین فرماید به تکرار و تذکّر دعوت، مثمر خواهد بود به عدل که نگهدار و حافظ حیات بشر است، پس برای اطاعت کنندگان علاوه بر نفع، ثواب جزیل آخرت حاصل خواهد شد، و از آن جائی که این منافع به نظر عارف کم و حقیر است. چنانچه اوّل العارفین و مولی الموحدین (علیه السّلام) می فرماید:
الهی ما عبدتک خوفاً من عقابک و لا طمعاً فی ثوابک و لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک(1)
عطا فرمود برای عالمین و مطیعین از آن ها منفعت و مقامی را که از خصائص و مختصات عارفین است که آن ها متوجه و طالب آن مقام می باشند که مراد، معرفت و کمالات حاصل از معرفت است بدون آنکه نظر و مقصود، تحصیل و وصول به لذائذ معرفت یا وصول به کمال باشد، یعنی لذائذ معرفت و وصول، مقصود اولیه و بالذات آن ها نیست، بلکه نمی خواهند مگر خدا را، پس نظر و تأمّل کن به حکمت الهی در ارسال رسل، که عدل، مقیم حیات بشر است، و رحمت که نفع عظیم در دنیا و ثواب جزیل آخرت است که مترتب است بر وجود انبیا(علیهم السّلام)، و نعمت الهی که برای عارفین است که از ناحیه ی انبیا(علیهم السّلام) به آن ها می رسد فانظر الی الرحمة و الحکمة و النعمة بتهرک عجائبه قم اقم و استقم
تمام (شد) ترجمه کلام شیخ. اکنون با نظر دقیق تأمّل کن. این حکیم اوّل در اسلام، چگونه اقرار و اعتراف نموده به لزوم وجود انبیا(علیهم السّلام) به نحوی که قرآن مجید تذکّر داده است و اثبات کرد، و وجود یک نفر را از طرف خدا لازم دانسته و منافع و مقاماتی برای آن ثابت کرده، و برای اهل فضل و دانش واضح است که این بیان بر غیر اساس فلسفه است و مقتبس از قرآن مجید است.
(اقسام حکما و عرفای اسلام)
بر خوانندگان پوشیده نماند که توجه کلام ما با اساس فلسفه ی ارسطو و افلاطون و عرفای خودسر است، و منظور امتیاز گفته های آن ها است با معارف قرآن و نظر به حکما و عرفای اسلام نداریم زیرا که آن ها بر اقسامی منقسمند که ناچاریم از توضیح آن.بعضی از بزرگان اسلام مانند شیخ در یک قسمت از کتب خود مطالب فلسفه را به نحو حدس و ظن و تخمین می گوید، وجدیت در تثبیت مطلب ندارد، و قسمتی از مطالب را جدیت دارد با ظواهر و نصوص قرآن بدون تأویل و تطبیق چنانچه به قسمت نبوّت اشاره کردیم.
گمان می رود که چون این امر، شریف و عظیم بوده برخورد به یک قسمت از اسرار طبیعت کرده عظمت و بزرگی قرآن و پیغمبر اسلام برای او جلوه کرده و نخواسته که جدیت بر مخالفت قرآن نماید چنانچه کلمات ایشان در مسأله ی معاد در کتاب شفاء و یک قسمت کلمات در اشارتش دلالت بر آنچه گفتیم دارد، و اگر کسی با تأمّل و دقت نظر کند تصدیق خواهد کرد.
و بعضی از آن ها در مقام تدوین و تعلیم، تدلیس فرمودند به این معنی در قدیم دسته های مختلفی از حکما و عرفا بودند و هر یک خود را حق و دیگری را باطل می دانستند همیشه نزاع و جدال بین آن ها بود و دسته ای هم تابع انبیا(علیهم السّلام) و پیرو آن ها بودند.
بالجمله عده ای، مشارب علمی و عقیده ی ممتاز یکدیگر را رد و تخطئه می کردند این مرد می خواست مشرب و مذاق خود را که عرفان بود بدون بَیّنه و برهان وارد قلوب کند که مورد قبول همه باشد لذا اصرار بلیغ خارج از رویه ی بزرگان سلف فرموده می گوید آنچه مذاق تحقیق است که من تحقیق کردم با فلسفه ی ارسطو مطابق است، آنچه من گفتم افلاطون فهمیده، آنچه من فهمیدم با فلسفه ی مشّاء و اشراق مطابق است، و آنچه برای من کشف و شهود و الهام شده همان معارف عرفای شامخین است.
امرِ فجیع و بالاتر، این است که می فرماید: تمام این تحقیقات با قرآن مجید مطابق است. قرآن مجید همان فلسفه ی ارسطو و افلاطون و تحقیقات محی الدین اعرابی است. و تمام متّفقند با آنچه من فهمیدم، با آنکه اعتراف دارد که پانصد روایت در وجود ارواح قبل از اجساد دارد، می گوید مراد وجود ارواح است به وجود علمی و عقلی حضرت حق، چون ارسطو گفته برای هر موجودی سه نحو وجود است و آیات مبارکات را که صریح است در معاد جسمانی و عود ارواح به اجساد عنصری و ثواب و عقاب خارجی، حمل می کند و مطابق می کند با معادی که خودش تحقیق می کند، و افتخار می فرماید که معاد جسمانی قرآن را من فهمیدم و حال آنکه همان تحقیقات غزالی را نموده و هیچ مناسبتی با معاد قرآن ندارد که ما- بحمد الله و توفیقه- در جزو معاد قرآن مشروحاً بیان کردیم بلکه در هر بابی از ابواب معارف قرآن مبنا همین است.
کسی که اهل اطلاع است می داند که چه گفتم و کسانی که اطلاع ندارند و متنبه نیستند طرف سخن و کلام ما نیستند عذر آن ها پذیرفته است- سخن را روی با صاحبدلان است- این هم یک دسته از فلاسفه ی اسلام و تابعین آن ها است. و یک دسته هم آشکار و پنهان فریاد مخالفت با قرآن می زنند و باکی هم ندارند در واقع این طائفه معتقد به خود می باشند و دیگری را قبول ندارند چنانچه نقل شده که می گوید رفتم به آسمان چهارم صندوق احکام را دیدم حکم ختنه در آن نبود و می گوید موسی (علیه السّلام) ریش هارون را گرفت و عتاب کرد که چرا نگذاشتی مردم گوساله را بپرستند- رجوع کنید به فص هارونی از کتاب فصوص الحکم- بالجمله این دسته خود را بدون واسطه واصل می دانند. احتیاج به نبی یا ولی ندارند!!!
و یک دسته از عرفای شیعه هستند که معتقد به نبوّت و ولایت می باشند و بهره ای از عرفان یافته گمان کرده اند که راه معارف انبیا (علیهم السّلام) همان است که آن ها پیمودند و نهایت مقامات همان است که آنها یافتند، لذا در هر بابی تمسک به قرآن و روایات می کنند، و طائفه ای هم از فقهای بزرگ- اعلی الله مقامهم- برخورد به حقائق نموده دارای مقامات و اصحاب سر ائمه (علیهم السّلام) بودند، نهایت در زیر پرده، مدّعی هیچ مقامی و مرتبه ای نبودند و کلماتی از آن موجودات پاک ظاهر نشد مگر بسیار اندکی و آن کلمات را بعضی مستمسک قرار داده به آنها نسبت ها دادند، این است حال حکما و عرفای اسلام. لذا ما نظری به اشخاص نداریم، کلمات متشابه و مختلف و عقاید آن ها کاملاً واضح نیست، امید است به سبب آنکه این جماعت خداجو بودند به مقتضای روایت مبارکه، آخرالامر مستبصر شده باشند.
روی سخن ما با اساس فلسفه ی یونان و عرفان اختراعی بشری است
(و رهبانیه ابتدعوها ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعایتها فاتینا الذین آمنوا منهم اجرهم و کثیر منهم فاسقون) (2)
«و السلام علی من اتبع الهدی»
حاصل اشکال، وجوب وجود بشر کامل، به موجب علیّت و معلولیّت و اسباب و مسببات تکونیه ی عالم و لزوم وصول هر نوعی از انواع به کمال مطلق و لو یک فرد از آن نوع. (است) ملخص جواب شبهه، مبتنبی است بر توحید، فلسفه و اصول آن باطل و ناقص، و مبتنی بر قیاسات ظنی و صورت برهان و معالطات است.
علاوه، صغرای قضیه ممنوع است، زیرا که مسلم است حکیمی که جامع مقدم علم و عمل، یعنی دارای علم و قدرت و مستقیم الرأی باشد، پیدا نشده که جمعیت بشر را تربیت کرده باشد و قانون علم و عمل از آن حکیم باقی مانده باشد که بتواند بشر را تربیت کند و کسی از حکما هم دعوی این مقام را نکرده، آنچه مسلم است ارسطو و افلاطون دارای علم فلسفه بودند، و شاگردانی ترتبیت کرده و پیروانی داشتند، لکن مسلم است که اظهار عجز از این مرحله داشتند، و یقین نیست که خود آن ها به کمال و سعادت مقصود رسیده باشند، فقط یک دسته کلماتی ناقص و مجمل از آن ها باقی مانده که مورد بحث و ایراد و اشکال و اختلاف بوده که نمی توان به آن کلمات، تربیت بشر نمود.
توضیح این بیان در اوّل توحید قرآن گذشته طالبین به آن رجوع نمایند و از جهت آنکه حواله ی به معدوم نباشد در جای مناسب اشاره به مسائل مختلف فیها می نمائیم.
(فبشر عباد * الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب) (3)
شبهه ی ششم- گویند فلاسفه ی بزرگ عالم، خرق عادت را جائز می دانند لیکن می گویند دلالت بر آنکه فاعل آن نبی و فرستاده از جانب خدا است- به آن طوری که مِلیّین می گویند- ندارد، زیرا که خارق عادات ناشی از قوای طبیعی و اسرار طبیعت است، بالأخره ناشی از اسباب و مسببات و علل مخفیه در اجزای عالم است، پس ممکن است در هر عصری از اعصار، یا قرنی از قرون فردی از انسان پیدا شود به موجب عنایت ازلیه، فوق عادت بشر باشد، و بر خورد به قسمتی از اسرار طبیعت کرده باشد، و امور خارق العاده از او سر زند. اگر تابع هوا باشد ساحرش خوانند، و اگر حکیم متألّه ی متنوعی در الهیات باشد، حکیم و دانشمند مربی باشد. پس ممکن است خرق عادت از ساحر و دروغ گو صادر گردد و یا از حکیم حاصل گردد، و ابداً مدّعی نبوّت نباشد، پس چگونه ثابت می تواند کرد کسی که خارق عادت از او ناشی شده و دعوی نبوّت دارد. نبی است و از طرف خدا مبعوث گردیده شاهد بر آنچه گفتیم قصص و حکایاتی است که از سحره و حکما و کلمات آن ها نقل شده، و برای اهل اطلاع واضح است.
توضیح اشکال و اقسام خوارق عادات
گویند ممکن است ادویه و اشیائی در عالم باشد که دارای خواص و آثار عجیبه باشد و هر کسی را به آن خواص دسترسی نباشد و فردی به آن دانا گردد که به توسط استعمال ادویه امور غریبه از آن صادر گردد چنانچه کتبی در این موضوع نوشته شده، و از فلاسفه نقل شده و اگر کسی بگوید این احتمالات از خرافات است، و الا ممکن است هر شیئی را به ادویه و خواص اشیا مستند دانست. جواب گویم که این مطلب یک مقدار از مسلمات و مجربات است، چنانچه یک قسمت از اجزای حیوان یا انسان را توسط ادویه و تدبیر می توان تغییر داد که آثار غریبه از او ظاهر گردد، علاوه احتمال این امر در عدم ثبوت نبوّت به خرق عادت کافی است.و از جمله خارق عادات این است که وجود جن و شیاطین از مسلمات مِلیّین و مورد تصدیق دسته ای از فلاسفه است. ممکن است انسانی ارتباطی با آن ها پیدا کند و توسط آنها امور غریبه از آن شخص صادر گردد، چنانچه تجویز می کنند جن داخل در بدن مصروع گردد و به لسان او تکلم کند و مثل این امور که بدیهی است از سنخ معجزات انبیا (علیهم السّلام) نیست و امکان این نحو از امور، بلکه وقوع بعضی از آن ها جای شبهه نیست، چنانچه شواهد آن در کلمات اهل عصمت (علیهم السّلام) زیاد است، و قرآن دلالت بر این مطلب دارد. و قصه ی هاروت و ماورت شاهد مدّعا است، چنان که در زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) دسته ای از قریش می گفتند هر شاعری جنی با اوست که به او القا می کند پس از اینکه این امر مسلم شد، از کجا اطمینان حاصل شود که خرق عادت از مدعی نبوّت دلیل بر صدق و درستی اوست.
و از جمله خارق عادات، این است فلاسفه متفقند که از برای احکام فلکیه و کواکب و سیارات و ثوابت و مقارنات و اتصالات و غیر آن ها، احکام و آثار غریبه خارق عاداتی است، و از مسلمات قواعد نجوم، سعد و نحس و سهم السعاده و سهم الغیب و غیر آن ها است، بنابراین چه استبعادی دارد سهم الغیب ایجاب کند اخبار به غیب کسی را یا سهم السعاده ایجاب کند اعمال و اخلاق پسندیده کسی را، پس ممکن است خوارق عادات مستند به اوضاع فلکی باشد از کجا اطمینان و یقین پیدا شود که خوارق عادات از مدّعی نبوت به امر و اراده ی الهی و دلیل بر نبوّت باشد، نقلیات در این مطلب زیاد و اخبار آل عصمت (علیهم السّلام) نیز دلالت دارد. مکالمه ی حضرت صادق (علیه السّلام) با طبیب هندی شاهد بر این امر است.
و از آن جمله، ارباب طلسمات و طائفه ای از حکمای هند و فلاسفه، معتقدند که از برای هر موجودی از موجودات عالم، روحی و مؤثری می باشد که در لسان شرایع تعبیر به ملک شده که موکل آن موجود است، و ارتباط با آن ارواح و تسلط بر آنها ممکن است و تعبیر از آن به تسخیر ارواح و تسخیر ملائکه نمایند و به توسط آن صدور افعال غریبه و خوارق عادات ممکن است، پس ممکن است صدور خوارق عادات از مدعی نبوّت از این قسم باشد و ابداً ربطی به فضل الهی نداشته باشد، پس چگونه یقین به صدق مدّعی نبوت حاصل خواهد شد. و از آن جمله آنکه خارق عادت، اختصاص به امری خاص ندارد، اخبار به غیب، یکی از خوارق عادت است، و از کاهن و منجم هم واقع می شود، و از برای آن طرق و شعبی است بعضی تا دوازده قسم شمردند، پس اگر منجمی یا کاهنی ادّعای نبوّت نماید و معجزه ی خود را اخبار الغیب قرار دهد آیا می شود؟ یا آیا می توان تصدیق کرد که پیغمبرست و اطمینان پیدا می شود که از جانب خدا مأمور هدایت خلق است؟
و از جمله ی شبهه ی بزرگ در این باب، این است که ممکن است کسی که خارق عادت از او سر زند به قوه ی بشری باشد، زیرا که در گذشته اشاره شد، که ممکن است در عصری و قرنی شخصی پیدا شود که بسیار قوی النفس و توانا باشد، که خارق عادت از او صادر گردد و مثل و مانند او در آن عصر پیدا نشود. چنانچه بالحس می بینیم، افراد بشر بالطبیعه و مزاج و زمان و مکان مختلف بعضی به همین جهات طالب لذات و شهوات در حد افراط و تفریط و وسط به اختلاف اقسام مشتهیات، و بعضی از افراد، به امور دنیا در نهایت بی رغبت، و میل مفرط به علوم خیالیّه و عقلیّه و علوم ماوراء الطّبیعه و حس دارند، پس ممکن است به موجب عنایت الهیه در عالم، شخصی فوق العاده ی بشر باشد، و از او افعال خارق العاده سر زند، نهایت بعضی در پرده ی خفا در غایت عفت و پرده پوشی زندگی کند، و فردی متهور و بی باک باشد، پس چگونه اطمینان حاصل گردد که صاحب خارق عادات، نبی و راستگو و مبعوث از جانب پروردگار باشد.
توضیح اشکال به بیان فلسفه: از برای انسان دو قوّه است، که از کمالات اولیه و اهم و بالاترین کمالات او است، و آن علم و قدرت و دارای مراتبی است. مرتبه اخیر آن این است که علم به تمام حقائق اشیا برای شخصی بالفعل حاصل گردد، و توجه به مطلبی و امری مانع از توجه به مسأله دیگر نباشد و این مرتبه را عقل بالمستفاد یا بالفعل گویند. بعضی حضور فقط را کافی ندانستند قوّه ی استرجاعِ تمام معلومات را دفعه ی واحده لازم دانستند، و این مقام اتصالِ نفس است به عقل فعال و کدبانوی عالم، و ثبوت این مرحله از برای بشر در فلسفه مبرهن شده، چنانچه شیخ در مقام قوّه ی قدسیه می گوید مشاهده می شود که انسان دارای حدس و نیل به مطالب است بدون تأمّل و فکر و سیر از مقدمات، و این قوّه در انسان به مراتبی است از اضعف و ضعف قوی و اقوی چنانچه جانب ضعف آن دیده شود به حدی که از برای فردی اصلاً این قوّه نباشد، یقین بدان که در طرف قوی به حدی رسد که بی نیاز کند صاحبش را از تأمّل و فکر و اما قوّه ی تحریک و قدرت در انسان نیز دارای مراتبی است، اوّل مرتبه ی آن، این است که محرک بدن و نقل آن باشد تا به حدی رسد که محرک مثل و مانند بدن و زیاده باشد البته این قوّه در مراتب شدید و به حدی رسد که خلاف عادت و خرق عادت باشد چنانکه شیخ در اسرار الایات در این مقام پس از کلمات خطابی، می فرماید: فلا تستبعدن ان یکون لبعض النفوس ملکه یتعدی(4) تا آخر کلمات و حاصل آن این است که نفوس در این قوّه دارای ملکه باشد که تأثیر آن تجاوز کند قوّه ی بدن را و به حدی رسد گویا نفس عالم است، پس به مقتضای امکان این امر، ممکن است در افراد بشر فردی در این دو قوّه به مرتبه ی کمال برسد، و خارق عادات از او صادر شود، و ابداً دعوی نبوّت نداشته و از جانب خدا مبعوث نباشد، پس میزان تصدیق نبوّت چه خواهد بود؟
نتیجه و خلاصه ی کلام
خارق عاداتی که صدور آنها از بشر ممکن است، آنهائی است:اول- آن است که مستند باشد به خواص و آثار خفیه ی اشیا از نبات و احجار و حیوان و اجزای آن و انسان، زیرا که در فلسفه، معین است که از برای هر شیئی از اشیا خواص ظاهره و باطنه ای می باشد و برای هر کس دسترسی به خواص باطنه آن ها نیست، مثلاً می گویند اگر چشم را با شرایط مخصوص گرفته و با شرایط و میزان حکمت سرمه تشکیل داده در آن کشیده شود اشیا از مسافت بسیار بعیدی دیده می شود یا ذرات بسیار ریزی را می بیند.
دوم- آن است که به استعانت به ارواح سفلیه از قبیل جن و شیاطین به دعوت یا تسخیر که به توسط این ارواح، اخبار به امور یا افعالی صادر گردد، چنانکه علمای اسلام معترفند.
سوم- افعالی که مستند است به تعویذات و اوراد و احراق،
چهارم- اموری که مستند است به خواص اشکال هندسی،
پنجم- استعمال ادویه که موجب زوال عقل گردد، و بتواند که عامل او را مأمور به امر خود نماید و خواب کردن اشخاص توسط عمل چشم از این قبیل است، و از این قسم است تصرف کردن در نفوس ضعیفه به مکر و حیله و کذب و تخویف و ترغیب.
ششم- اخبار از امور گذشته یا آینده یا موجود به واسطه ی علم به خصوصیات و ارتباطات اشکال ارضی به امور سماوی و اسباب شاید علم رمل و شانه بینی و کف بینی و قیافه شناسی اگر صحیح باشد از این قسم باشد.
هفتم- افعالی که از ارباب هیاکل صادر گردد، و این قسم مهم ترین و بالاترین اقسام سحر است و آن ناشی است از علم به اوضاع و کیفیات اجرام علوی و مناسبات آنها به اشیا و موجودات و علم به کیفیت اختلاط و امتزاج و در فلسفه مسلم است که از برای آثار واقعه در عالم، مبادی و عللی است در عالم علوی، و از برای هر یک از اوضاع و اشکال و اتصالات و حرکات آثار و خواصی است در عالم ارضی.
و نیز در فلسفه، مسلم است که از برای هر کوکبی نفسی است مؤثر در عالم از جمع و تفریق و خیر و شر و قحط و غلا و بلا و هر یک از آن ها مناسباتی دارند با نباتات و جمادات و حیوان، و انسان. پس اگر کسی عالم باشد می توان از او خارق عاداتی صادر گردد، و در قدیم از کمالات و مختصات حکیم این بود که باید دارای این علم باشد در حقیقت علم به حقایق اشیا، این است و اگر کسی دارا نبود حکیمش نمی خواندند.
به خلاف زمان ما که هر که یک کتاب منظومه یا اسفار تقلیداً دانست از حکما و فلاسفه محسوب است!!!
هشتم- افعالی که ناشی از قوّه ی نفس گردد بالطبیعه و الخلقه یا به مشقت در یابد زیرا که در فلسفه مبرهن است، که روح انسان در مرتبه ی کمال، سنخ ارواح علوی و افلاک بلکه بالاتر است، و لو اینکه در ابتدای امر جسمانی باشد و از برای او آثار و مقاماتی است، شواغل این عالم مانع از رسیدن به این مقام، و ظهور آن آثار است. و به تصفیه و ریاضت قوی گردد و موانع رفع شود و هر منظوری [را] در نظر گیرد. بالأخره آن امر را واجد شده و آن مهم را انجام تواند داد.
علاوه پس از انقطاع علائق مادی و سفلی اتصال به عالم ارواح و عقول پیدا خواهد کرد. آثار و افعال غریبه از او به ظهور و بروز می رسد، شیخ مجموع این اقسام را تحت سه عنوان قرار داده، ملخص ترجمه ی کلامش این است، می گوید:«مبادی و علل امور غریبه در عالم طبیعت سه است:
مبدأ اول- قوای نفسیه است که در مقامات عارفین بیان شد.
دوم- خواص اجسام عنصری مانند قوّه ی مغناطیس است.
سوم- قوای سماوی و فلکی است به واسطه ی ارتباط و مناسبات با امزجه ی اجسام ارضیه ی مخصوصه به هیأت وضعیّه ی خاصه یا به واسطه ی ارتباط آنها با نفوس ارضیه که اختصاص دارند به فعل یا انفعال خاصی که بین آنها است و آثار غریبه از لوازم این ارتباط و مناسبات است که خارق عادات صادر گردد. سحر از قسم اوّل است، بلکه معجزات و کرامات نیز از این قسم، دوم نیرنجات، سوم طلسمات است، تمام شد کلام شیخ و ما توضیح وافی دادیم، نهایت مقام حکیم و عارف و علوم آنها این است اگر یافت شود و خلسات افلاطون و اضراب آن این است و از این مقام است که می گویند لیس فی جبتی الا الله.
روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
این مقام است که بزرگان بشر را به ضلالت انداخته و از پیروی و اطاعت انبیا (علیهم السّلام) باز داشته، و خود را بی نیاز دانستند. خوانندگان به روایتی که از حضرت صادق- صلوات الله علیه- نقل کردیم در مقدمه توحید قرآن رجوع فرمایند- و الحمد الله رب العالمین.-
جواب: پس از آنکه مبادی امور غریبه و خارق عادات عالم و علمای بشر معلوم شد که تمام آنها در تحت علل و اسباب خفیه ی عالم است که خداوند عزیز به قدرت کامله خود خلق و ایجاد فرموده، گوئیم مبنای معجزه ی انبیا(علیهم السّلام) بر هیچ یک از این امور نیست معجزه و علم انبیا (علیهم السّلام) با علوم و خارق عادات بشری به کلی مبائن و ممتاز است. فرمود عز من قائل:
و علمناه من لدنا علما. (5)
علم الهی افاضه است از جانب حق متعال بدون واسطه و اکتساب، و علم بشری تعلیمی و محتاج به تشکیل مقدمات تا قطع به نتیجه و مقصود حاصل گردد و معجزات انبیا(علیهم السّلام) اظهار قدرت و فعل الهی است، و خارق عادات بشری فعل بشر است
(یا مریم انی لک هذا قالت هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب)(6)
(توضیح) افعال صادر از انسان در خارج بر دو قسم است، یک قسم، آن است که به اراده ی خود انسان مستند است و لو اینکه به واسطه ی اسباب خفیه ی عالم باشد، زیرا هر کس پس از آنکه عالِمِ به علمی شد به اراده وقوّت و قدرت که به عنایت الهی دارا شده افعالی از او صادر گردد، مانند طبیبی ماهر که خواص و آثار ادویه و کیفیت امتزاج و ترکیب آن را دارند. دارو، و معجونی تشکیل دهد که آثار غریبه از آن دوا بروز کند، در حقیقت فعل به طبیب و اسباب خفیه که در ادویه است مستند است و اگر این فعل به خدا استناد داده شود از این جهت است که اسباب خفیه و لوازم فعل مخلوق خدا است، یا به جهت این است که خداوند توانا به واسطه ی مصالحی جلوگیری و منع از فعل عامل نمی فرماید، چنانچه اذن الهی در یک قسمت از افعال بشر در روایات آل عصمت به این معنی وارد شده، بالجمله این قسم از افعال مستند به خود بشر است.
و گفتن اینکه فعل خدا است به واسطه ی اینکه کلیه ی ارادات بشر در افعال منتهی به اراده و مشیت و علم ذاتی خدا است، از اشتباهات فکر بشر و از قواعد فلسفه ی قدیم است. قرآن مجید در نهایت جدیت ابطال آن را فرموده و سنّت مقدسه ی اسلام، بر خلاف این اساس است. در فروغ توحید قرآن مفصل بیان کردیم، این قسم از افعال سحر و خارق عادات بشری است، لذا در شرع مقدّس اسلام و کلمات فقهای اسلام تمام اقسام از جمله سحر شمرده شده و با کمال صراحت از تعلیم و تعلم و اکتساب به آن ها نهی فرمودند مگر در صورتی که ابطال باطل، توقف بر آن داشته باشد.
از این جهت بود (که ) مخالفین انبیا (علیهم السّلام) آنها را نسبت به ساحری می دادند زیرا که در جمعیت بشر مسلم بود که خارق عادات که مستند به علوم بشری باشد ممکن و واقع است، و این علت بود که قوم فرعون گفتند که موسی و هارون ساحرند، مقصود آن نبود که دیوانه هستند، مراد این بود که آن ها از بشرند و فرستاده ی خدا نیستند، عالم به علوم غریبه و اسرار طبیعت می باشند، لذا گفتند:
(انه لکبیرکم الذی علمکم السحر!!!)(7)
یعنی او (موسی) بزرگ شما است که به شما تعلیم سحر نموده است، گر چه بعضی هم به جن زده و دیوانه، مسحور می گفتند:
(فقال له فرعون انی لاظنک یا موسی مسحورا)(8)
یعنی موسی جن زده و دیوانه است و جهت این است چنانچه دانستی یک رشته از ظهور خلاف عادت توسط جن زده و دیوانه صادر می شود بالجمله عمده ی اعتراض مخالفین انبیا(علیهم السّلام) آن بود که این اشخاص عالم به علوم غریبه و ساحر می باشند، بالجمله این نحو از افعال و خوارق عادات افعال بشری است و معجزات انبیا (علیهم السّلام) از این قسم نیست.
قسم دوم- از افعال انسان کامل و خارق عادات افعال انبیا(علیهم السّلام) که در مقام اعجاز اظهار می داشتند و او مستند به ذات مقدّس ربوبی است، و در تحت اختیار بشری حتی خود انبیا(علیهم السّلام) نیست و آنها از خود اراده و اختیار نداشته و نمی دانستند که بالأخره چه خواهد شد، منتها به آنچه مأمور بودند اطاعت می کردند، مانند مأمور شدن نبی اکرم (علیهم السّلام) که سنگ ریزه چندی بردار و به طرف کفار بپاش، اما چه خواهد شد اراده و نظری نداشت قال الله تعالی:
(و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی)(9)
این معنی آیه ی مبارکه است نه آنکه افعال بشر حتی افعال تکلیفیه، فعل خدا است چنانکه بعضی در مقام اثبات جبر تمسک به این آیه و امثال آن کردند، و بعضی دیگر برای اثبات مشرب تصوف و وحدت- اطلاق- استدلال کردند. بالجمله معجزه، فعل الله است نه فعل بشر، مانند قضیه ی حضرت ابراهیم (علیهم السّلام) که عرض کرد:
(رب ارنی کیف تحی الموتی قال ا و لم تومن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی قال فخذ اربعه من الطیر)(10)
تا آخر آیه ی مبارکه که حضرتش مأمور شد پرنده هائی بگیرد و بکشد و به هم مخلوط کرده بر سر هر کوهی جزئی بگذارد و صدا کند آن ها را، و اما چگونگی زنده شدن آن ها را نمی دانست، و در تحت اراده و اختیار وی نبود، این بود حضرت عیسی (علیه السّلام) فرمود:
(ابری الاکمه و الابرص و احی الموتی باذن الله)(11)
و در انجیل برنابا مسطور است که سؤال کردند از حضرت عیسی (علیه السّلام) که چگونه مرده را زنده می نمائی؟ فرمود من خود نمی دانم که چگونه می شود. خدای من به من امر فرماید لفظی که اسم مقدس او است بگو. من می گویم زنده می گردد. این بود وقتی حضرت موسی (علیه السّلام) مأمور شد که عصا را بیفکند نمی دانست چه می شود، و مقصود چه هست، لذا وقتی که دید اژدها شد ترسید، و عقب رفت و خطاب مبارک لاتخف رسید، و به بیرون آوردن دست خود از جیب مأمور شد، و نمی دانست برای چه مأمور شده و منظور چیست و حضرت نوح (علیه السّلام) مأمور شد به ساختن کشتی، در اوّل امر نمی دانست مقصود چیست، و چه خواهد شد، و چه وقت نتیجه از آن گرفته خواهد شد و اگر به میل و اراده ی حضرتش بود یک روز بلکه ساعتی تأخیر نمی انداخت. بالجمله افعال انبیا(علیهم السّلام) در مقام اتمام حجّت و اعجاز بشر فعل الله بوده، نه فعل خود، واراده از خود نداشتند، آیاتی که اشاره کردیم نمونه ای است از آیات مبارکات در باب معجزات، طالبین رجوع کنند به قصص انبیا(علیهم السّلام) که تمام در آنچه گفتیم ظاهر و روشن است.
جهت اظهار عجز انبیا(علیهم السّلام) از اجابت تقاضاهای قوم
از آن جائی که اعجاز، فعل الله است نه فعل بشر، انبیا(علیهم السّلام) اظهار عجز می کردند از غیر آنچه مأمور بودند، و می فرمودند ما به غیر اذن و امر پروردگار، فعلی نمی توانیم به جا آورد، این بود جهت تأخیر افتادن وحی، و جبرئیل در جواب سؤالات یهود، و آن وجود مبارک با آن کمال قرب و علم و قدرت، کلمه ای بدون اذن و امر الهی نمی توانست فرمود. معذالک خطاب تهدید آمیز:و لا تقولن لشیء انی فاعل ذلک غدا)الا ان یشاء الله (12)
برای وجود مبارکش رسید این است مقام نبوّت و پیغمبری، که از خود هیچ نداشته و هیچ امری به خود نسبت ندهد و ذره ی خودیت را به خود راه ندهد.
قال الله تعالی:
(و ان کان کبر علیک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الارض او سلما فی السماء فتاتیهم ب آیة و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی فلا تکونن من الجاهلین)(13)
از آن جائی که از وجود مقدّس پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تقاضاهای بزرگ می کردند وجود مقدّس ملول می شد، نظر به دوستی و محبت الهی که مایل بود همگی ایمان آورده موحد شوند، چنانچه در آیه ی مبارکه دیگر فرمود:
(لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین)(14)
مخاطب فرمود نبیّش را به کلامی که کاشف باشد از عجز پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و اظهار مقام ربوبیت، و سلطنت خود، و نهایت بندگی و عبودیت انبیا(علیه السّلام) مفاد آیه ی مبارکه این که (اگر بزرگ و شاق است بر تو اعراض کفار و ایمان نیاوردن آنها پس اگر بتوانی طلب کن نفقه و مالی در زمین و راهی پیدا نما به آسمان پس بیاور آیه و معجزه ای. پس از این خطاب نوازش فرماید حبیبش را که اگر خدا بخواهد که همه را جمع فرماید بر هدایت به طور اضطرار، هر آینه توانا خواهد بود و نباتش از تأسف خورندگان)
این اظهارات با آن مقام رفیع پیغمبری (صلی الله علیه و آله) کاشف است از نهایت عجز و عبودیت که بدون اذن و امر مقدّس او نتوان هیج کاری کند این مقام نیستی و عبودیت و فنا در امر الهی چه نسبت دارد با فعل بشری و اراده ی استقلالی؟!!!
و قال الله تعالی:
(و قالوا لولا نزل علیه آیة من ربه قل ان الله قادر علی ان ینزل آیه و لکن اکثرهم لا یعلمون)(15)
گفتند چرا نازل نشده آیت و نشانه ای از پروردگار او، بگو که خدا قادرا ست بر اینکه نازل کند آیه ای لکن بیشتر آنها نمی دانند.
یعنی نمی دانید که من پیغمبر و فرستاده ی پروردگارم از خود قادر بر هیچ امری نیستم، خدای من توانا است
(قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب و لا اقول لکم انی ملک ان اتبع الا ما یوحی الی قل هل یستوی الاعمی و البصیر ا فلا تتفکرون)(16)
بگو ای پیغمبر من نمی گویم و ادعا نمی کنم برای شما که نزد من خزائن خدا است و نمی دانم غیب را و نمی گویم به شما که من ملک هستم متابعت نمی کنم مگر آنچه وحی شده به من، بگو آیا در حد تساوی باشد کور و بینا؟!!!
یعنی من ساحر نیستم و علم و فعل به استقلال خودم و از اسباب و مسببات نیست.
تأمّل کن در آیه ی شریفه با اینکه می فرماید متابعت نمی کنم مگر وحی را می فرماید غیب نمی دانم و کدام غیب بالاتر و برتر از وحی الهی است؟
پس باید فهمید که وجود مقدّس چه منظور دارد یعنی علم من علم بشری و اکتسابی نیست، من از روی موازین نجوم چیزی نمی گویم و من از جن و ارواح سخن نمی گویم. من دارای مقام ربوبی نیستم و من بنده و فرمان بردارم، علم من علم الهی است آنچه وحی فرماید که بگو می گویم و آنچه امر فرماید بکن می کنم.
قال الله تعالی:
(یسئلونک عن الساعه ایان مرساها قل انما علمها عند ربی لا یجلیها لوقتها الا هو ثقلت فی السماوات و الارض لا تاتیکم الا بغته یسئلونک کانک حفی عنها قل انما علمها عند الله و لکن اکثر الناس لا یعلمون * قل لا املک لنفسی نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یومنون)(17)
مفاد آیه مبارکه: سؤال می کند از تو که چه وقت قیامت واقع خواهد شد بگو ای پیغمبر! علم او نزد پروردگار من است ظاهر نمی کند قیامت را در وقتش مگر خدا، سنگین و بزرگ است شدت و سختی آن روز بر اهل آسمان ها و زمین ها نمی رسد شما را مگر ناگهان سؤال می کنند از تو که گویا تو دانا هستی بگو علم او نزد خداست و بس، لکن بیشتر از مردم نادانند، بگو مالک نیستم از برای خودم نفع و ضرری را مگر چیزی را که خدا بخواهد و الهام کند و اگر من عالم بودم غیب را هر آینه زیاد می کردم خیر و خوبی را و نمی رسید به من بدی و نیستم مگر پیغمبر.
و قال تعالی:
(و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقاءنا ائت بقرآن غیر هذا او بدله قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم * قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا ادراکم به فقد لبثت فیکم عمرا من قبله ا فلا تعقلون)(18)
مفاد آیه ی مبارکه: وقتی که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تلاوت می فرمود آیات خود را بر کفار می گفتند بیاور قرآنی غیر این یا تبدیل کن او را!!! فرمود نیست برای من اینکه تبدیل کنم از نزد خود، پیروی نمی کنم مگر آنچه وحی شده به من. می ترسم اگر عصیان کنم پروردگار خودم را از عذاب روز بزرگ- بگو اگر خدا خواسته بود تلاوت نمی کردم بر شما و دانا نمی کردم شما را به او، به تحقیق درنگ کردم در بین شما عمری آیا تعقل نمی کنید؟!!!
آیه ی مبارکه، صریح است که من مختار و خودسر نیستم. من نمی توانم از قبل خود امری راجع به مأموریت خود انجام دهم من بنده و فرمان بردار و ترسانم از عذاب خدا، و تنبیه است به اینکه اگر تأمّل و تعلق کنید تصدیق می کنید که از جانب خدا است.
و قال الله تعالی:
(و یقولون لو لا انزل علیه آیه من ربه فقل انما الغیب لله فانتظروا انی معکم من المنتظرین(19) قل لا املک لنفسی ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله(20))
و می گویند چرا آیه ی نازل نمی شود از پروردگار او پس بگو جز این نیست غیب برای خداست. پس منتظر باشید من با شما از منتظرینم. بگو مالک نیستم از برای خودم زیان و سودی را مگر چیزی را که بخواهد خدا.
در این آیه ی شریفه، در مقام اظهار عبودیت و بندگی، سلب می کند از وجود مبارکش قدرت و توانایی به سود و زیان خود، یعنی اگر خدا نخواهد، جلب هیچ نفعی را توانا نیستم، و بر دفع سوئی قادر نیستم این است معنی بنده و پیغمبری.
و قال تعالی:
(فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک و ضائق به صدرک ان یقولوا لو لا انزل علیه کنز او جاء معه ملک انما انت نذیر و الله علی کل شیء وکیل)(21)
پس شاید تو ترک کننده باشی بعضی از آنچه وحی شده به تو که می گویند چرا فرستاده نشده بر او گنجی یا نیامد با او فرشته ای جز این نیست که تو رساننده ای و خدا بر هر چیز وکیل است.
مفاد آیه ی مبارکه اظهار می فرماید تو آنچه را مأموری باید انجام دهی ولو اینکه بر خلاف میل اشراف قوم باشد، و تو را تکذیب کنند، یا آنکه از تو تقاضا کنند اموری را که در تحت اختیار تو نیست، تو پیغمبر و فرمان برداری و بس. و قال تعالی:
(و لقد ارسلنا رسلا من قبلک و جعلنا لهم ازواجاً و ذریة و ما کان لرسول ان یاتی بایه الا باذن الله لکل اجل کتاب)(22)
و به تحقیق فرستادیم رسولانی چند پیش از تو و قرار دادیم برای ایشان زنان و فرزندان و نیست از برای رسولی که بیاورد آیتی را مگر به اذن و دستور خدا و از برای هر اجلی نوشته ای است.
در آیه ی مبارکه می رساند، این عبودیت و بندگی نه مختص است به تو، بلکه سیرت تمام پیغمبران قبل از تو چنین بوده و کاری نمی توانستند انجام دهند مگر به امر خدا. آیه ی مبارکه صریح است که رسولان (علیهم السّلام) از خود اراده ی اقامه ی آیات نداشته، و خودسرانه کاری نمی کردند و معجزات آنها افعال الهی و به امر وحی الهی بوده. قال تعالی:
(قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تریدون ان تصدونا عما کان یعبد آباونا فاتونا بسلطان مبین * قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده و ما کان لنا ان ناتیکم بسلطان الا باذن الله و علی الله فلیتوکل المومنون)(23)
خداوند متعال در این آیات مبارکات خبر می دهد از حال انبیای گذشته با قوم آنها تا اینکه می فرماید گفتند قوم آنها به انبیا(علیهم السّلام) نیستید شما مگر انسانی مانند ما می خواهید باز دارید ما را، از آنچه بودند می پرستیدند پدران ما، پس بیاورید برای ما حجّتی آشکار و جدا کننده ی حق از باطل، گفتند مرایشان را رسولان ایشان، نیستیم ما مگر انسانی مانند شما، لکن خدا منت می گذارد بر کسی که می خواهد از بندگان خویش، و نیست از برای ما که بیاوریم برای شما حجّتی، مگر به اذن و خواست خدا، پس بر خدا باید توکل کنند گروندگان.
آیه ی مبارکه، به صراحت لهجه و بیان، می فرماید من عاجز و ناتوانم از انجام خواست های شما، من بشرم مانند شما، خدا منت گذاشته بر من از میان شما، و مرا پیغمبر و رسول قرار داده، اطمینان و توکل من به خداست.
این مسلم و واضح شد از آیات مبارکات که صریحند به اینکه پیغمبر ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) و بقیه ی انبیا (علیهم السّلام) به کلمه واحده اظهار می کردند که آیات و حجج و معجزات فعل الله است، و ما از خود اراده ای نداریم و نمی توانیم کاری بکنیم.
و این دلیل روشنی است که اراده و علم بشری، مدخلیتی در فعل ذات مقدّس ندارد لذا فرمود:(و ما ینطق عن الهوی * ان هو الا وحی یوحی)
این مقام با خارق عادات بشری که ناشی از علم به اسباب و اسرار طبیعت است چه مربوط است؟ این مقام، مقام نبوّت الهی است.
پس ظاهر و روشن شد، که فرق میان سحر و معجزه همان فرق میان فعل بشر و فعل خداست و فعل خدا کیفیت و چگونگی ندارد و علم به حقیقت فعل خدا، مانند علم به ذات مقدّس الهی و صفات ذاتیه ذات قدوسی است و از محالات است، و به غیر از معرفی ذات مقدّس راهی ندارد، لکن بدیهی است که افعال بشر هر چند مشکل باشد قابل تفهیم و تفهم است ولو اینکه از اسرار خفیه باشد.
این سر لطیف بود که یکی از بندگان سحره به آنها دستور داد موقعی که حضرت موسی (علیه السّلام) در خواب است توجه کند به عصا. اگر اژدها شد بدانید که سحر نیست، یعنی بدیهی است که در تحت نظر خدا و فعل اوست ودر تحت اراده موسی نیست و فعل او نمی باشد. این بود جهت ایمان سحره. چون مهارت در فن داشتند عالم شدند که فعل حضرت موسی از قبیل سحر نیست و فعل بشری نیست.
این بود جهت اظهار عجز انبیا (علیهم السّلام) از خواهش های قوم؛ یعنی، آنچه خواهش می کردند از آوردن معجزه و آیات، اظهار عجز می کردند، یعنی ما اختیاری از خود نداریم نه آنچه بی خردان این عصر می گویند و استشهاد می کنند به این آیات مبارکات!!! بر اینکه انبیا(علیهم السّلام) دارای معجزه نبودند زیرا که خود به صریح آیات می گفتند ما غیب نمی دانیم و ما عاجز و ناتوانیم. چگونه معجزه نداشتند؟ با اینکه آیات الهی و معجزات انبیا(علیهم السّلام) مخصوصاً معجزات نبی اکرم(علیهم السّلام) زیاده از آن است که ما بتوانیم از عهده ی جمع آوری آن ها برآئیم.
هر کس رجوع به قصص و حالات انبیا (علیهم السّلام) کند می داند که دعوت هر نبی همراه و توأم بوده با اتیان معجزه و دعوت آن ها منضم بود با ادّعای آنها، به اینکه علم ما علم الهی است، و قدرت ما قدرت خدائی است، و ما از خود علم و قدرتی نداریم، آیا معجزه غیر از علم و قدرت الهی است؟
آیات و معجزات نبی اکرم(علیهم السّلام) را- بعون الله و قوته- در قسمت مخصوص ذکر می کنم، و اما راجع به باقی انبیا(علیهم السّلام) به قسمت مختصری اشاره می کنم و قسمتی از آن هم گذشت.
قال الله تعالی:
(ثم بعثنا من بعدهم موسی و هارون الی فرعون و ملائه ب آیاتنا فاستکبروا و کانوا قوما مجرمین- الی آخر آیات، الی ان قال- و جاوزنا ببنی اسرائیل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغیا و عدوا ....الایه)(24)
در این آیات، می فرماید فرستادیم بعد از رسولان گذشته موسی و هارون را به سوی فرعون و قوم او با آیاتمان، پس بزرگی کردند و بودند گروهی مجرم، پس چون آمد ایشان را حق از نزد ما، گفتند: هر آینه این سحری است آشکارا گفت موسی: آیا می گوئید مر حق را وقتی که آمد شما را که سحر است این!! در صورتی که رستگار نمی شوند ساحران. آیه ی مبارکه صریح است که معجزات انبیا(علیهم السّلام) افعال بشری و از قبیل سحر و خارق عادات طبیعی نبوده، و ساحر و کاذب نتوان رستگار شد، و افعال بشری نتوان مقابله و مدافعه کند با فعل و امر الهی، و نیز می رساند جهتی که قوم تصدیق نمی کردند تکبر و سرکشی بوده این بود حقیقت، و تمام قوم نمی فهمیدند، و امتیاز حق و باطل نمی دانستند.
و نیز صریح است که آیاتی که داده شده به موسی همان معجزه بوده که فرمود: جائهم الحق من عندنا و مراد از حق همان آیات بوده قال موسی:
(قال موسی ا تقولون للحق لما جاءکم ا سحر هذا و لا یفلح الساحرون)(25)
تا اینکه می فرماید عبور دادیم بنی اسرائیل را از دریا و پیروی کردند ایشان را فرعون و لشکرش از روی ظلم و عداوت تا اینکه درک کرد آنها را غرق. می فرماید:
(و لقد آتینا موسی تسع آیات بینات)(26)
دادیم به موسی آیات آشکار و شکی نیست که با این آیات صریحه نتوان گفت که انبیا(علیهم السّلام) معجزه نداشتند، و قرآن مجید اعتراف می کند که انبیا(علیهم السّلام) احتیاج به معجزه ندارند. آیا می توان توهم کرد پیغمبرخاتم(صلی الله علیه و آله) که اعتراف می کند به این امر، خود معجزه نداشته؟ قضیه حضرت موسی- علی نبینا و آله- و در قرآن مکرر ذکر شده به لسان ها و بیان های مختلف و در تحت هر بیانی خصوصیاتی است، که در تفاسیر و روایات بیان شده، و برای احدی شکی نیست که حضرت موسی دارای معجزات بوده، و در قضیه ی حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السّلام می فرماید:
(قال یا قوم ارایتم ان کنت علی بینه من ربی و آتانی رحمة من عنده فعمیت علیکم ا نلزمکموها و انتم لها کارهون)(27)
گفت ای قوم من! خبر دهید مرا اگر باشم بر حجّتی از پروردگارم و داده باشد مرا رحمتی از نزد خویش و پوشیده باشد بر شما. آیا ملزم یا ناچار می کنم شما را به آن؟ و شما هستید به آن ناخوش و بی میل، تا اینکه می گوید
(و لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب و لا اقول انی ملک و لا اقول للذین تزدری اعینکم لن یوتیهم الله خیرا الله اعلم بما فی انفسهم انی اذا لمن الظالمین)(28)
و نمی گویم شما را که نزد من است خزائن خدا و نمی دانم غیب را و نمی گویم من فرشته ام و نمی گویم کسانی را که به خواری می نگرد چشم های شما که هرگز ندهد خدا ایشان را خیری، خدا داناتر است به آنچه در نفس های ایشان است. به درستی که من این هنگام از ستمکارانم. مفاد این آیه مبارکه اینکه، اشراف و سرکش های قوم ایراداتی می کردند از آن جمله آنکه، کسانی که به تو ایمان آورده اند مردم فقیر و پستند، و آنها را به نظر عیب و پستی می دیدند، و می گفتند آنها را از خود دور یا غنی و ثروتمند کن، آنها دارای چیزی نیستند، می فرمود شما به نظر استکبار می نگرید به آنان، ولی آنها دارای خیر کثیر هستند. و اگر من آنها را به نظر خواری بینم از ظلم کنندگان محسوب خواهم شد، و چگونه بتوانم آنها را رد، و طرد کنم. و در این آیات مبارکات، پس از اینکه می فرماید من بابیّنه و حجّت هستم از طرف پروردگار، تصریح می فرماید که من مدّعی مقامی برای خود نیستم، نمی گویم که من دارای خزائن خدایم یا عالم به غیبم، پس جای شک نیست، که اظهار عجز انبیا(علیهم السّلام) نه این است که ایشان دارای معجزه نبودند، بلکه صریح است که معجزات فعل خدا و به امر خداست، از خود رأی و ارادتی ندارند در همین سوره، راجع به قضیه ی حضرت صالح علی نبینا و آله پس از حکایت حال قوم که رد و انکار کردند می فرماید:
(قال یا قوم ارایتم ان کنت علی بینه من ربی و آتانی منه رحمة فمن ینصرنی من الله ان عصیته فما تزیدوننی غیر تخسیر)(29)
تا آخر قضیه و عقر ناقه و نازل شدن عقاب، می فرماید: که صالح گفت ای قوم خبر دهید مرا اگر باشم با حجّتی از پروردگارم، و داده باشد مرا از جانب خود، رحمتی، پس کیست که یاری کند مرا از طرف خدا، اگر نافرمانی کنم او را؟ پس نخواهید افزود مرا جز زیانکاری!
در این حکایت جهاتی را که اشاره و بیان کردیم به نحو تفصیل بیان می فرماید طالبین رجوع کنید، و هیچ شکی نیست که دارای معجزه بودند، و آن معجزات فعل الهی و امر او بوده، و در این آیات به طور واضح و روشن بیان شده که پیغمبر با اینکه اتیان به معجزه و حجّت فرمود نهایت تذلل و عبودیت را اظهار داشت: لذا می فرماید که اگر نافرمانی کنم، کیست که مرا یاری کند؟ و از عذاب خدایم نگهدارد؟ و قال تعالی:
(و اذکر عبدنا داود ذا الاید انه اواب * انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق * و الطیر محشورة کل له اواب * و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب)(30)
می فرماید یاد کن بنده ما داوود را صاحب قوت، بدرستی که بود او بسیار رجوع کننده، بدرستی که ما رام کردیم کوه ها را که با او تسبیح می گفتند شامگاهان و وقت برآمدن آفتاب و مرغان را جمع شده، تماماً بودند او را رجوع کننده و محکم گردانیدیم پادشاهیش را و دادیم او را حکمت و تمیزدادن بین حق و باطل
و قال تعالی:
(و لقد آتینا داود منا فضلا یا جبال اوبی معه و الطیر و النا له الحدید)(31)
در این حکایت و حکایت حضرت سلیمان می فرماید این دو پیغمبر بزرگ دارای علم و قدرت و معجزات الهی بودند، وقتی که تلاوت زبور می فرمود با او تسبیح می کردند و پرندگان در تحت فرمان او بودند، و پس از این امور می فرماید دادیم به او حکمت و فصل خصومت را. و قال تعالی:
(و لسلیمان الریح غدوها شهر و روحها شهر و اسلنا له عین القطر و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزع منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر)(32)
مفاد آیه می فرماید مسخر کردیم برای سلیمان باد را، بامدادش یک ماه بود، و شبانگاهش یک ماه و روان کردیم برای او چشمه ی مس گداخته، و مسخر کردیم از جن کسی که به خدمت پردازد در مقابل او به اذن پروردگار او، و آنکه نافرمانی می کرد می چشانیدیم او را از عذاب سوزان، و درست می کردند برای او آنچه می خواست از کاخ ها و عمارات (تا آخر آیه)
در این حکایت صریحاً بیان فرموده که حضرت سلیمان (علیه السّلام) دارای تسخیر باد، و جن بوده و به فرمان او حرکت می داد تخت و جمعیت حضرت را، و عمل می کردند جن به فرمان او آنچه امر می فرمود.
پس شبهه نیست که انبیا(علیهم السّلام) دارای معجزات بوده و علاوه علم به اسباب داشتند، لکن بدیهی است که به اسباب و به ریاضات طبیعیه نبوده، بلکه به اعطای الهی و امر مبارکش بوده. و بعضی از آیات صریحند در این امر. قال تعالی:
(و یعلمهم الکتاب و الحکمة و التوراة و الانجیل * و رسولا الی بنی اسرائیل انی قد جئتکم بایه من ربکم انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون باذن الله و ابری الاکمه و الابرص و احی الموتی باذن الله و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فی بیوتکم ان فی ذلک لایه لکم ان کنتم مؤمنین.)(33)
در حکایت حضرت عیسی (علیه السّلام) می فرماید و تعلیم می کند او را کتاب و حکمت و تورات و انجیل و فرستاده شده به سوی فرزندان اسرائیل که من آوردم به حقیقت و درستی از برای شما آیتی از پروردگار شما. به تحقیق من خلق می کنم از گل مانند شکل مرغی پس می دمم در آن شکل مرغ، پس می شود مرغی به اذن خدا، و خوب می کنم کور مادرزاد و مرض پیسی را، و زنده می کنم مردگان را به اذن خدا و خبر می دهم شما را به چیزی که می خورید و ذخیره می کنید در خانه های خود.
در حکایت حضرت عیسی (علیه السّلام) در موارد متعدده به بیانات مختلف می فرماید، که این پیغمبر بزرگ دارای معجزات و کمالات عجیبه بود، کور مادرزاد و پیسی و امراض مهلکه را بدون واسطه ی معالجات طبیعیه، معالجه می فرمود، و مردگان را زنده می فرمود و صریح است که فعل الله و به اذن، خدا بود نه اینکه افعال خارق عادت طبیعیه در تحت اسباب طبیعیه بوده و به ریاضات و مشقات تحصیل کرده، و خود به استقلال و اراده ی خود می کرد
قال تعالی:
(فلما قضی موسی الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا قال لاهله امکثوا انی آنست نارا لعلی آتیکم منها بخیر او جذوة من النار لعلکم تصطلون * الی قوله تعالی- و ان الق عصاک فلما راها تهتز کانها جان ولی مدبرا و لم یعقب یا موسی اقبل و لا تخف انک من الامنین (34)
و در سوره ی نمل، آیه ی (10) شبیه همین آیه است الا آنکه آنجا می فرماید:
(یا موسی لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون)(35)
و در سوره ی «شعراء» بیان دیگر از همین حکایت فرموده، می فرماید: پس چون تمام کرد موسی مدت را و حرکت کرد با اهل خود دید آتشی از طرف طور. گفت به اهلش من آتشی دیدم تا آنکه می فرماید بیفکن عصا را پس چون دید حرکت می کند گویا جن است کناره کرد به پشت و تعقیب نکرد عصا را. خطاب رسید او را یا موسی! پیش برو و مترس به درستی که از امان دادگانی. قال تعالی:
(قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون اوّل من القی * قال بل القوا فاذا حبالهم و عصیهم یخیل الیه من سحرهم انها تسعی * فاوجس فی نفسه خیفة موسی * قلنا لا تخف انک انت الاعلی* و الق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا انما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر حیث اتی)(36)
می فرماید: گفتند یا موسی یا بیفکن و یا باشیم اوّل کسی که بیفکند. گفت: بیفکنید پس در این هنگام ریسمان هاشان و عصاهاشان خیال می شد از سحر آنها که حرکت می کند. گفتیم مترس به درستی که تو بالاتری- و بیفکن آنچه در دست راست تو است. می خورد آنچه ساخته اند. تا آخر.
مفاد و ملخص حکایت حضرت موسی (علیه السّلام) از مجموع آیات- که در این موضوع وارد است- که حضرت موسی (ع) در زمانی نطفه ی مبارکش منعقد شد که بنی اسرائیل در تحت شدت و منع از مجامعت بانسوان بودند، و وجود مبارکش به طریق غیر عادی محفوظ ماند تا آنکه در قوم فرعون و بنی اسرائیل نشو و نما کرد و بعد از کشتن مرد قبطی فرار و در نزد شعیب مدتی زندگانی کرد تا سپس در مقام مراجعت به وطن و قوم مأمور به تبلیغ، و مقام نبوت، به وجود مبارکش داده شد.
بدیهی است با آن قوم لجوج نمی توانست اظهاری کند خصوصاً با آن سلطنت و قدرت فرعون و فرعونیان، لذا خداوند توانا معجزات باهرات و آیات بیناتی به دست قدرت خود برای حضرتش ظاهر کرد؛ تا اینکه دعوتش را با کمال استقامت و مشقت انجام داده فرعون و تمام سحره عاجز شده و حجّت الهی بر همه تمام شد با وجود این ایمان نیاورده مگر دسته ی کمی. علاوه در مقام ایذای پیغمبر و مؤمنین و دفع آنها بودند تا اینکه به امر الهی و اسباب غیر طبیعیه هلاک شدند. آیا هیچ عاقل منصفی می تواند بگوید که این پیغمبر بزرگ به موجب بیان قرآن شریف دارای معجزه نبوده؟!!! یا اینکه این معجزات از قبیل خارق عادات بشری و در تحت اسباب خفیه طبیعت بوده؟!!! و وجود مبارکش به ریاضات طبیعیه تحصیل کرده؟!!! و خودسرانه و به اراده خود می گوید؟!!
گمان نمی کنم اگر کسی فی الجمله اهل علم و عقل باشد پس از رجوع به آیات و تفاسیر وارده در این موضوع، از موافق و مخالف توهم کند آنجه را که مستشکلین توهم کرده اند، زیرا عملیات موسی هیچ گونه تناسب و ارتباط ندارد با عمل یک نفر حکیم و بر جسته ی بشری که به موجب علیت و معلولیت پیدا شده یا یک نفر ساحری که به زحمات و مشقات عالم به یک قسمت بسیار کمی از اسرار طبیعت آگاه شده و تواند که خارق عادتی از او ظاهر گردد.
این یک دسته از آیات مبارکات که دلالت دارند به نحو صریح و روشن که انبیا(علیهم السّلام) دارای آیات بینات و معجزات و خوارق عادات از ناحیه ی رب العزه بوده اند، و افعال آنها افعال بشری و خودسرانه و به اراده ی مستقل خود نبوده، آنچه می گفتند و می کردند به اذن و امر پروردگار متعال بوده.
این است فرق میان سحر و معجزه، و این بود جهت اظهار عجز و ناچیزی انبیا (علیهم السّلام). و اگر طالبین بیشتر از این بخواهند البته به نحو تفصیل باید رجوع کنند به قرآن و بیانات و روایات و خطب که از عالمین به علم قرآن وارد شده، و تواریخ معتبره که در حالات انبیا (علیهم السّلام) وارد شده(است)
(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربه)(37)
پوشیده نماند که این اساس منافات ندارد، با اینکه انبیا(علیهم السّلام) عالم به علوم بشری بودند، چنانچه به زودی بیان شود- ان شاء الله تعالی- و نیز شکی نیست که اساس معجزات و خوارق عادات انبیا (علیهم السّلام)، علم و قدرت الهی است، و الا معجزه حقیقتی و معنائی ندارد، آیات مبارکات زیادی، صریحند که علم و قدرت انبیا (علیهم السّلام) علم و قدرت الهی بوده و اکتسابی و بشری و از ناحیه ی ریاضات صنعتی نبوده اگر کسی بخواهد احصا کند با بیاناتی که در تفسیر آن ها وارد شده؛ خود مستقلاً کتابی باید نوشته شود، و ما به یک مقداری اشاره و اکتفا می کنیم.
(کذلک نقص علیک من انباء ما قد سبق و قد آتیناک من لدنا ذکرا)(38)
مفاد آیه مبارکه: همچنین بیان می کنیم برای تو چیزهای گذشته و دادیم تو را ذکر و قرآن از نزد خود
(قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین * یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم)(39)
مفاد آیه: فرستاده شده است از جانب پروردگار برای شما پیغمبر و قرآن کسی که پیروی کند آن ها را، خدا هدایت کند او را به راه راست و راه سلامت، و بیرون آورد او را از تاریکی ها و وارد کند او را به عالم نور و روشنائی ها؛ یعنی کسی که پیروی کرد قرآن و پیغمبر را به سعادت ابدی می رسد
(و اذکروا نعمت الله علیکم و ما انزل علیکم من الکتاب و الحکمة یعظکم)(40)
یاد آورید نعمت های خدا را به خودتان و آنچه نازل شده بر شما از کتاب و حکمت و پند می دهد به او شما را، برای اینکه تربیت کند شما را به پیغمبر خود.
(و انزل التورة و الانجیل * من قبل هدی للناس الفرقان)(41)
(ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمة)(42)
فرستاده است برای بنی اسرائیل، و امت موسی، و عیسی (علیهم السّلام) تورات و انجیل را برای هدایت آنها، و فرستاده برای مردم قرآن را- که فارق و تمیز دهنده ی بین حق و باطل است- و ترجمه ی آیه ی دیگر اینکه این است از جمله وحی های الهی بر تو.»
تمام لسان قرآن این است علم و قدرت و حفظ انبیا(علیهم السّلام)، علم و قدرت و حفظ الهی است، تمام قرآن نسبت به حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) فریاد می کند که این کتاب، کتاب الهی است، و آنچه او داراست از علم، علم الهی است، و تمام معجزات و آیات از طرف ذات مقدّس ربوبی است. و قال الله تعالی.
(و لقد آتینا موسی الکتاب و قفینا من بعده بالرسل و آتینا عیسی ابن مریم البینات و ایدناه بروح القدس)(43)
آیات، صریح است که کتاب و حکمتی که عطا شده است به انبیا(علیهم السّلام)، از ناحیه ی مقدّس او بوده بدون واسطه، و مؤیّد بودند به روح القدس، که جبرئیل است، یا ملک اعظم از جبرئیل (44)
(و آتینا موسی سلطانا مبینا)(45)(و آتینا داود زبورا)(46)(و آتینا ثمود الناقه مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالایات الا تخویفا)(47)
دادیم ما موسی را سلطنت و قدرت آشکار، و دادیم زبور را به داوود، و دادیم ما ناقه را که معجزه بود به صالح، پس ظلم کردند قوم صالح به آن ناقه، و نمی فرستیم آیات را مگر برای ترساندن. قال تعالی : (48)
(و لقد آتیناک سبعاً من المثانی و القرآن العظیم)(49) (فوجدا عبداً من عبادنا آتیناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علماً)(50)
در حکایت موسی و خضر می فرماید، پس یافتند بنده ای از بندگان ما را که داده بودیم او را از نزد خود رحمت، و تعلیم کرده بودیم از نزد خود او را علمی.
(و لوطاً آتیناه حکماً و علما)(51)
و دادیم ما لوط را علم و حکمت.
(و لما بلغ اشده آتیناه حکما و علماً و کذلک نجزی المحسنین)(52)
زمانی که یوسف(علیه السّلام) رسید به جوانی خود دادیم او را علم و حکمت.
فلما جاء السحره قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون * فلما القوا قال موسی ما جئتم به السحر ان الله سیبطله ان الله لا یصلح عمل المفسدین * و یحق الله الحق بکلماته و لو کره المجرمون)(53)
زمانی که آمدند ساحران، موسی (علیه السّلام) فرمود:بیفکنید چیزی را که شما می خواهید از سحر، وقتی انداختند گفت موسی: فعلی را که به جا آورید شما، سحر است باطل کند خدا او را به همین زودی، و خدا اصلاح نمی کند عمل اشخاص بد و فساد کننده و ساحرین را، و ثابت و برقرار می کند خدا حق را، اگر چه گنه کاران دوست نداشته و مایل نباشند.
آیه ی مبارکه، دارای اشاراتی است به جهاتی که مفصل بیان کردیم و صریح است که اعمال سحره عملی است باطل و فاسد، و موجب افساد است در عالم، و خدا نخواهد گذاشت که ساحر غالب و پیغمبرش مغلوب گردد، تا ابطال حق و اثبات باطل لازم آید که این هم خلاف مقصود از بعثت انبیا (علیهم السّلام) است.
(قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین)
قال انما یاتیکم به الله ان شاء و ما انتم بمعجزین)(54)
گفتند قوم نوح، به نوح زیاد کردی مجادله را با ما، پس آنچه وعده دادی به ما از عذاب الهی بیاور اگر از جمله ی راستگویانی، گفت من نمی توانم بیاورم عذاب را اگر خدا بخواهد نازل می کند عذاب را و شما نمی توانید رفع کنید
(تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقین)(55)
اینها از خبرهای غیب است که وحی فرستادیم به سوی تو و نمی دانستی تو و قومت آن خبرها را، قبل از اینکه وحی رسد به تو، پس صبر کن عاقبت پیروزی از برای پرهیزکاران است.
(قل یا ایها الناس قد جاءکم الحق من ربکم فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و ما انا علیکم بوکیل * و اتبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله و هو خیر الحاکمین)(56)
مفاد آیه: بگو ای مردم که آمده است امری که راست و درست و ثابت است از طرف پروردگار شما، پس اگر کسی پیروی کند، سعادت خود را دریابد، و رسد و کسی که سرکشی کند گمراه و در وادی ضلالت خواهد ماند.
(انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شیء سببا)(57)
ما اسکندر را صاحب تمکن و قدرت قرار دادیم در زمین، و دادیم به او از هر چیز سببی، این آیات که راجع به اسکندر است، دلالت دارد که او دارای علم به اسباب بوده، و اموری را که از عهده ی نوع بشر بر نیامده می دانسته.
(یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا)(58)
ای یحیی بگیر (علم) و کتاب را به قوت، و دادیم به او حکم(نبوت) را در، دوران طفولیت
(و وهبنا اسحاق و یعقوب و جعلنا فی ذریه النبوّة و الکتاب)(59)
و بخشیدیم مرا ابراهیم را، اسحاق و یعقوب، و قرار دادیم در ذریه ی او پیغمبری و کتاب را
(و آتیناهما الکتاب المستبین)(60)
و دادیم موسی و هارون(علیهم السّلام) را کتاب روشن و آشکار و این یک قسمت از آیات قرآن برای تذکّر و استشهاد.
مدعائی که بیان کردیم ذکر شد، و آیات در این باره زیاده از این است، رجوع شود به حکایت هر پیغمبری که مکرر در مکرر به بیان های مختلف در قرآن کریم ذکر شده است که همه بیان می کند که علم و قدرت و آیات و معجزات انبیا (علیهم السّلام) از جانب خدا بدون واسطه یا واسطه ی جبرئیل (علیه السّلام) و روح القدس بوده، و اگر کسی خوب تأمّل کند، می یابد که نیست رویه ی انبیا (علیهم السّلام) مگر اظهار عبودیت، و نفی مشیت از خود و اظهار عجز و ناچیزی، بلکه بالاتر از این، اظهار خوف و ترس از ذات قدوس ربوبی.
در بیانات انبیا(علیهم السّلام)مکرر واقع شده و خطابات تهدید آمیز از ناحیه ی ربوبی چه بسیار است که اگر در هر بابی از ابواب قرآن مقدّس مراجعه شود، به خوبی دیده می شود که لسان قرآن مجید و دعوت انبیا(علیهم السّلام)، ملازم است با مقام تذلل و عبودیت و کوچکی و در باب احکام الهیه. آیات کاشفند از اینکه انبیا (علیهم السّلام) هیچ حکمی را از نزد خود نمی گویند، الا آنکه از ناحیه ی مقدّس ربوبی، وحی گردد، یا اموری که به آنان تفویض فرماید.
پی نوشت ها :
1- بحارالانوار، ج:41، ص:14
2- سوره ی حدید، آیه:27
3- سوره ی زمر، آیه های:17، 18
4- این عبارت شیخ در شرح اشارات ج:3، ص:414 آمده است. با توجه به اینکه اسرار آلایات از آخوند ملاصدرا است نه از شیخ می توان آن را از اغلاط چاپی به شمار آورد. ن- الف.
5- سوره کهف، آیه:65
6- سوره ی آل عمران، آیه:37
7- سوره ی طه، آیه:71
8- سوره ی اسراء، آیه:101
9- سوره ی انفال، آیه:17
10- سوره ی بقره، آیه:260
11- سوره ی آل عمران، آیه:49
12- سوره ی کهف، آیه های 23 و 24
13- سوره ی انعام، آیه: 35
14- سوره ی شعراء، آیه: 2
15- سوره ی انعام، آیه: 37
16- سوره ی انعام، آیه: 50
17- سوره ی اعراف، آیه های: 187 و 188
18- سوره ی یونس، آیه های: 15 و 16
19- سوره ی یونس، آیه: 20
20- سوره ی یونس، آیه: 49
21- سوره ی هود، آیه: 12
22- سوره ی رعد، آیه: 38
23- سوره ی ابراهیم، آیه های: 10 و 11
24- سوره ی یونس، آیه های: 85 تا 90
25- سوره ی یونس، آیه: 77
26- سوره ی اسراء، آیه: 101
27- سوره ی هود، آیه: 28
28- سوره ی هود، آیه: 31
29- سوره ی هود، آیه: 63
30- سوره ی ص، آیه: 17 تا 20
31- سوره ی سبا، آیه: 10
32- سوره ی سبا، آیه: 12
33- سوره ی آل عمران، آیه های: 48 و 49
34- سوره ی قصص، آیه های: 29 و 31 و 32
35- سوره ی نمل، آیه: 10
36- سوره ی طه، آیه های: 65 تا 69
37- سوره ی انعام، آیه: 125
38- سوره ی طه، آیه: 99
39- سوره ی مائده، آیه های: 15 و 16
40- سوره ی بقره، آیه: 33
41- سوره ی آل عمران، آیه های: 3 و 4
42- سوره ی اسراء، آیه: 39
43- سوره ی بقره، آِه: 87
44- سوره ی نساء، آیه: 153
45- سوره ی نساء، آیه: 153
46- سوره ی اسراء، آیه: 55
47- سوره ی اسراء، آیه: 59
48- سوره ی حجر، آیه: 87
49- سوره ی حجر، آیه: 87
50- سوره ی کهف، آیه: 65
51- سوره ی انبیا(علیهم السّلام)، آیه: 74
52- سوره ی یوسف، آیه: 22
53- سوره ی یونس، آیه های: 80 تا 82
54- سوره ی هود، آیه های: 32 و 33
55- سوره ی هود، آیه: 49
56- سوره ی یونس، آیه های: 108 و 109
57- سوره ی کهف، آیه: 84
58- سوره ی مریم، آیه: 12
59- سوره ی عنکبوت، آیه: 27
60- سوره ی صافات، آیه: 117