نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی
خداوند متعال، در فطرت بشر میل و محبت به دانائی و توانائی را قرار داده، مدام انسان می خواهد بداند و بتواند؛ مثلاً اگر از هر عاقلی سؤال شود می خواهی دانا به حقیقت این عالم بوده و دارای سلطنت باشی؟ بی درنگ به فطرت اولیه می گوید نهایت آمال و آرزوی من این است. و اگر سؤال کنند برای چه طالب این امر هستی؟ در جواب می گوید این خود کمالی است برای من که بالاتر از آن تصور نگردد. و اگر بپرسند پس چرا خود را به آرزوی خود نمی رسانی؟ گوید راه را نمی دانم و موانع بی شمار دارم، و نمی دانم چگونه خود را به مقصد برسانم، اگر گویند که اگر کسی مدّعی است که تو را می رساند و با او علامات صدق و راستی هم هست، آیا استماع کلام او می کنی؟ و اگر تصدیق کردی پیروی خواهی کرد؟ در جواب چه خواهد گفت؟ آیا می گوید با کمال شوق استماع کردی پیروی خواهی کرد؟ در جواب چه خواهد گفت؟ آیا می گوید با کمال شوق استماع کرده و پیروی می کنم؟ و یا می گوید استماع کلام او بر من لازم نیست و پیروی نخواهم نمود؟ و اگر فرضاً بگوید متابعت چنین کسی را نخواهم نمود از زمره ی عقلا خارج است زیرا که فطرت اولیه او را وادار می کند به استماع کلام نبی و پیروی آن، نهایت قوای متضاده متنازع و مانع است.
نبی و راهنمای بشر باید تربیت شده ی الهی و دارای علم و قدرت الهی باشد، و بدیهی است تمیز این امر برای عموم بشر میسور نیست، لذا باید دارای نشانه و علامت صدق باشد که تعبیر کنند به معجزه ای و گذشت که معجزات انبیا(علیهم السّلام) مبائن با افعال بشر و خارق عادات بشری است فعل انبیا(علیهم السّلام)، فعل الله است، و خارق عادت بشری در تحت اسرار طبیعت و اسباب و مسببات است.
ثانیاً- در مقام اثبات یعنی میزان فعلِ الله و فعل بشر در مرحله ی ظاهر چیست؟
ثالثاً- جهت عجز انبیا (علیهم السّلام) از خواست های قوم
رابعاً- انبیا(علیهم السّلام)دارای علوم و خوارق عادات بشری بودند. فعل صادر از انسان در مرحله ی ظاهر؛ یعنی، فعلی که اسناد داده شود به انسان، بر دو قسم است یا فعلِ الله است یا فعل بشر، اگر فعل خود انسان باشد، بدیهی است که فعل عاقل مختار، بی اراده نشود، ناچار خود باید اراده ی فعل کند بدون واسطه ی غیر کند، و غیر هم مختار است یا مجبور، و اراده ی فعلی از غیر که مختار باشد در حقیقت خواستن از غیر است که او فعل را به جا آورد به میل و اختیار و قدرت و اراده ی خود، اگر مقرون به رضا بود فعل واقع است از طیب نفس و اگر رضا نبود فعل مختار به اکراه است. این نحو فعل حقیقتاً فعل خود مباشر است، لذا می تواند بکند با نکند، و اراده ی غیر فقط داعی برای فاعل است، و اگر در مرتبه ی شدت باشد راضی به ترک فعل از غیر نیست، و این قسم منقسم می شود به اقسامی که بیان آن ها خارج از مقصود ماست، و مربوط به قوانین راجع به افعال و اعمال است.
بالجمله، فعل در این قسم، حقیقتاً مستند است به کسی که مستقلاً اراده کرده و اراده ی غیر، مدخلیتی در فعل ندارد؛ و گاهی اسناد داده می شود به کسی که تهیه ی اسباب برای فاعل کرده، یا منع فعل از او به منع از اسباب فعل با قدرت از منع نکرده است، چنانچه اگر کسی اسباب فعلی برای شخص دیگر فراهم کرد، و به اطلاع او فعل را هم به جا آورد. کسی که تهیه ی اسباب کرده چون می توانست منع کند، گویند این فعل به اذن آن کس واقع شد، و او می دانست و اگر نمی خواست منع می کرد.
و اگر فعل به واسطه ی غیر باشد و غیر مجبور باشد، آن غیر و واسطه، یا بی اراده است مانند اینکه اراده کند که سنگی حرکت کند در این صورت شک نیست، که این فعل، فعل مرید است؛ نه واسطه، و سنگ فقط آلت است، و اگر واسطه ی فعل در فعل دارای علم و اراده باشد ولی مسلوب الاراده باشد، فعل از او به اراده ی مرید صادر شود؛ بدیهی است که این قسم هم مثل قسم سابق است. و در حقیقت مثل این است که از جمادی صادر شده و هیچ استنادی به واسطه ندارد، و اگر دارای علم و اراده باشد و مسلوب الاراده هم نباشد و فعل از او به اراده مرید واقع شود واضح است که باید اراده ی غیر، تابع اراده ی مرید باشد، مثل اینکه اراده کند که واسطه اراده کند یا خود ایجاد اراده و در واسطه نماید، این قسم هم بدون شک مستند به مرید است نه به واسطه، در این قسم واسطه یا حیوان است یا انسان، و یا جن، یا ملائکه، یا عقل فعال یا عقول عَرَضیّه، یا ارباب انواع. در هر صورت فعل، فعل مرید است، به قاهریت بر اراده ی واسطه، یا ایجاد اراده است در غیر، در هر صورت فعل مرید است، نه فعل واسطه.
چون این مقدمه واضح و روشن شد مقصود ما این است که استناد فعل به انبیا(علیهم السّلام) از باب جریان فعل است به دست آن ها، و اراده ی آن ها فقط از قبیل طلب و دعا است، نه اینکه خود استقلالی داشته باشند.
بالجمله انبیا(علیهم السّلام) در مقام اعجاز هیچ شخصیتی از خود نداشته و اما افعال بشر که مستند است به علوم غریبه؛ یا اراده شخص حکیم و عارف مستند است در حقیقت به اراده ی خود او بدون واسطه، یا با واسطه این است فرق معجزه و افعال بشری، و این مقام با دارا بودن انبیا (علیهم السّلام) علوم بشری را منافات ندارد، و اگر علوم و خارق عادات بشری از انبیا یا هدی (علیهم السّلام) صادر می شد، به اذن و امر و رضای الهی بوده، بلکه حقیقتاً از خود اراده نداشته، و اراده شان در مقابل اراده ی الهی فانی بود و لو اینکه فعل به واسطه ی اسباب طبیعی و اسرار طبیعت صادر می شد، باز هم نمی توانستند اراده ی شخصی اعمال کنند، چنانچه بیان شد کمال و مقتضای عبودیت هم همین است، به علاوه بیان کردیم در مقام تحدی، اگر استقلالی داشته اطمینانی برای آن ها حاصل نیست، زیرا که شاید مرضّی مقام ربوبی نبوده، و جلوگیری شده، و موجب تکذیب گردد، و السلام علی من اتبع الهدی.
دانشمندان و اهل اطلاع، اگر به نظر دقت در بیانات گذشته تأمّل کنند، به وجدان پاک و فطری می یابند که این نبوتی که مِلیّین قائلند همان است که مطابق فطرت و عقل فطری است، و همین معنای نبی است که قرآن مجید در باب پیغمبران بیان فرموده، و همان معنائی است که خطب و روایات پیغمبراسلام و عالِمین به علم وجود مقدسش مکرّر در مکرّر به بیانات مختلفه تذکّر و توضیح داده اند.
و در آنچه بیان کردیم- بعون الله و قوته-[به] آیات و روایاتی اشاره کردیم و به یک قسمت دیگر از آن ها اشاره می کنیم، و مقصود از ذکر آیات و روایات این نیست، که نبوّت عامّه یا خاصّه را تعبداً به قرآن ثابت کنیم تا اینکه شخص بی اطلاع بگوید چگونه ممکن است برای اثبات نبوّت استدلال به قرآن نمود. منظور از ذکر آیات و روایات دو مطلب است:
مطلب اول- آنکه مدّعای قرآن مجید و انبیا(علیهم السّلام) و مِلیّین عالَم معلوم شود تا اینکه هر مدّعی نتواند دعوی نبوّت و مقام ولایت نماید، و روشن فکرهای امروز متذکّر شوند، که هر برجسته یا حکیم یا ساحر، پیغمبر و مربی نبوده، و مربی و پیغمبر، و ولی، که در عالم لازم است نه آن است که در اذهان رسوخ کرده، چنانچه در جهت نوشتن این رساله هم بیان کرده ایم.
مطلب دوم- اینکه مدّعای قرآن مجید و انبیا(علیهم السّلام) مطابق عقل فطری بوده و محتاج به تنبیه است لذا فرمود:- عز من قائل-.
(له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لا یستجیبون لهم بشیء الا کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاه الکافرین الا فی ضلال)(1)
حاصل مفاد آیه شریفه؛ یعنی، خدا و پیغمبر است که دعوت می کند به حق واقع و غیر از خدا و پیغمبر کسانی که دعوت کنند، نتیجه ای- جز گرائیدن عده ای از بی خردان و شهوترانان- نتوانند گرفت، و عقول فطری آنان را اجابت و تصدیق نخواهد کرد، مانند کسی که بخواهد آب را بیاشامد و به لب و دهان خود برساند و نتواند، و نیست دعوت محجوبین مگر در گمراهی و نادانی. و قال تعالی:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط)(2)
مفاد آیه: به تحقیق فرستادیم ما رسولان خود را با حجج و ادلّه ی بی شمار تا مردم عمل و به عدل زندگانی کنند. و قال الله تعالی:
(کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین او توه من بعد ما جاءتهم البینات بغیاً بینهم فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم)(3)
قبل از بعثت نوح، مردم یک امت بودند؛ یعنی، تمام گمراه بودند بدون اینکه دینی اختیار کرده باشند، پس خدا پیغمبران را بشارت دهنده و ترساننده فرستاد؛ و با ایشان کتاب را به راستی و درستی نازل فرموده، و اختلاف نکردند در قرآن مگر از روی ظلم و عناد، حجّت و دلیل بر آنها بیان شده و تمام شده بود، پس راهنمائی فرموده به اذن خدا کسانی را که ایمان آوردند به سوی آنچه که اختلاف شده بود در او، و خدا هدایت فرماید به سوی راه راست کسی را که می خواهد.
مفاد آیه این است: که انبیا(علیهم السّلام) برای رفع اختلاف آمدند، اگر مردم متابعت می کردند البته اختلافاتشان رفع می شد، مانند کسانی که متابعت نموده و ایمان آوردند، و تصدیق و مؤمن شدند.
قال الصادق ع ان الله عزّوجلّ مکن انبیاءه خزائن لطفه و کرمه و رحمته و علمهم من مخزون علمه و افردهم من جمیع الخلائق لنفسه فلا یشبه اخلاقهم و احوالهم احد من الخلائق اجمعین اذ جعلهم وسائل سائر الخلق الیه و جعل حبهم و طاعتهم سبب رضاه و خلافهم و انکارهم سبب سخطاهم وامر کل قوم باتباع مله رسولهم ثم ابی ان یقبل طاعه احد الا بطاعتهم و معرفة حقهم و حرمتهم و وقارهم و تعظیمهم و جاههم عند الله فعظم جمیع انبیاء الله و لا تنزلهم بمنزله احد من دونهم و لا تتصرف بعقلک فی مقاماتهم و احوالهم و اخلاقهم الا ببیان محکم من عند الله و اجماع اهل البصائر بدلائل تتحقق بها فضائلهم و مراتبهم و انی بالوصول الی حقیقة ما لهم عند اله و ان قابلت اقوالهم و افعالهم بمن دونهم من الناس اجمعین فقد اسأت صحبتهم و انکرت معرفتهم و جهلت خصوصیتهم بالله و سقطت عن درجة حقیقة الایمان و المعرفه فایاک ثم ایاک (4)
حاصل مضمون روایت شریفه: اینکه خدا انبیائش را از خزائن لطف و کرم و رحمتش توانائی دارد، و ایشان را از مخزون علمش تعلیم فرمود، و از جمع خلایق انبیا (علیهم السّلام) را برای خودش اختیار کرد، پس شبیه نیست احوال و اخلاق ایشان با احدی از مخلوقات. زیرا که قرارداد ایشان را وسائل و واسطه ی خلق به سوی خود؛ و دوستی و فرمانبرداری ایشان را سبب رضا، و مخالفت آن ها را سبب غضب خود قرار داد، هر ملتی را به متابعت کردن رسول آن ملت امر فرمود، سپس از قبول اطاعت بشر ابا فرمود، مگر آنکه انبیا(علیهم السّلام) را پیروی کنند، و حقوق آنان را بشناسند، و وقار و حرمت و عظمت و جاه آن ها را نزد خدا بدانند، پس تعظیم کن و بزرگ بدان انبیا را، و آنها را مساوی و در یک رتبه با احدی از بشر ندان و به عقل خود مقامات و اخلاق و افعال آنها را تصور مکن، مگر آنکه به بیان محکم، یا اتفاق عقول عقلا و دانشمندان یا ادله ای که به آن، فضائل و مراتب آنها ثابت شود. کجا ممکن است کسی پی برد به حقیقت آن مقاماتی که انبیا(علیهم السّلام) نزد خدا دارند و اگر قیاس و مقابله کنی اقوال و افعال آنها را پس دوستی آنان را فراموش و معرفت شان را منکر شدی، و خصوصیت آنها را به خدا جاهل بودی، و از درجه ی حقیقت ایمان ساقط گشتی پس حذر کن.
عن الحسین بن علی عن عمرو بن ابی المقدام عن اسحاق بن غالب عن ابی عبدالله ع فی کلام له یقول فیه الحمد لله المحتجب بالنور دون خلقه فی الافق الطامح و العز الشامخ و الملک الباذخ فوق کل شیء علا و من کل شیء دنا فتجلی لخلقه من غیر ان یکون یری و هو یری و هو بالمنظر الاعلی فاحب الاختصاص بالتوحید اذا احتجب بنوره و سما فی علوه و استتر عن خلقه لتکون له الحجه البالغه و انبعث (ابتعث) فیهم النبیین مبشرین و منذرین لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینة و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوا و عرفوه بربوبیته بعد ما انکروا و یوحدوه بالالهیة بعد ما اضدوه (5)
پس از حمد و ستایش پروردگار، فرمود؛ چون خدا دوست داشت که خلق او را به یگانگی و یکتائی بپرستند، و مستور بود از خلق، انبیا (علیهم السّلام) را حجّت و مبلغ فرستاد، و ایشان را مبشر و منذر قرار داد برای اینکه، هر که زنده و به سعادت برسد و یا بمیرد و به شقاوت هلاک شود، از روی حجّت باشد، و به اموری که جاهلند از طرف پروردگار، دانا شوند و خدا را به پروردگاری بشناسند، پس از آنکه او را نمی شناختنند، و بپرستند او را به یکتائی، بعد از آنکه برای او شریک و ضد قرار داده بودند.
(عن ابی بصیر عن ابی عبد الله ع انه ساله رجل فقال لای شیء بعث الله الانبیاء و الرسل الی الناس فقال ائلا یکون للناس علی الله حجة من بعد الرسل و لئلا یقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر و لتکون حجة الله علیهم الا تسمع الله عزّوجلّ یقول حکایة عن خزتة جهنم و احتجاجهم علی اهل النار بالانبیاء و الرسل أ لم یأتکم نذیر قالوا بلی قد جاءنا نذیر فکذبنا و قلنا ما نزل الله من شیء ان انتم الا فی ضلال کبیر)(6)
مضمون خبر: اینکه، سؤال شد از حضرت صادق (علیه السّلام) از علت بعث انبیا(علیهم السّلام) فرموده، علت بعث انبیا(علیهم السّلام) اتمام حجّت است از خدا بر خلق، تا نگویند که اگر خدا انبیائی فرستاده بود اطاعت می کردیم.
عن الرضا ع فان قال فلم وجب علیهم معرفة الرسل و الاقرار بهم و الاذعان لهم بالطاعة قیل لانه لما لم یکن فی خلقهم و قواهم ما یکملوا (یکملون) لمصالحهم و کان الصانع متعالیاً عن ان یری و کان ضعفهم و عجزهم عن ادراکه ظاهراً لم یکن بد من رسول بینه و بینهم معصوم یودی الیهم امره و نهیه و ادبه و یقفهم علی ما یکون به احراز منافعهم و دفع مضارهم اذ لم یکن فی خلقهم ما یعرفون به ما یحتاجون الیه (من) منافعهم و مضارهم فلو یم یجب علیهم معرفته و طاعته لم یکن لهم فی مجیء الرسول منفعة و لا سد حاجة و لکان اتیانه عبثاً لغیر منفعه و لا صلاح و لیس هذا من صفه الحکیم الذی اتقن کل شیء. (7)
روایت مبارکه صریح است، در اینکه چون انسان ناتوان است از رسیدن به جهات منافع و مضار و صلاح و فساد و خدا اجلّ است از اینکه دیده شود و خلق بیننده او را و خلقت خلق و بشر بر وفق حکمت و اتقان است نشاید که خلق به حال خود واگذاشته شود؛ و چون مطابق حکمت، بعث انبیا(علیهم السّلام) بر خلق لازم است. اطاعت ایشان نیز لازم برای اینکه لغو و عبث نباشد.
(أکمال الدین الطالقانی عن الثمالی عن ابی جعفر ع قال ان الله عزّوجلّ عهد الی آدم ع فلما انقضت نبوّة آدم ع و استکمل أیامه اوحی الله تبارک و تعالی الیه ان یا آدم انه قد انقضت نبوتک و استکملت ایامک فاجعل العلم الذی عندک و الایمان و الاسم الاکبر و میراث العلم و آثار النبوّة فی العقب من ذریتک عند ابنک هبه الله فانی لن اقطع العلم و الایمان و الاسم الاکبر و میراث العلم و آثار النبوّة من العقب من ذریتک الی یوم القیامة و لن ادع الارض الا و فیها عالم یعرف به دینی و تعرف به طاعتی فیکون نجاه لمن یولد فیما بینک و بین نوح)(8)
مفاد صریح روایت شریف این است که باید در زمین باشند انبیا و حجج (علیهم السّلام) با علم و قدرت، تا آنکه کسی که طالب نجات باشد به پیروی ایشان به مقصد خود نائل گردد.
قال ابن اسکیت لابی الحسن الرضا ع لما ذا بعث الله موسی بن عمران بیده البیضاء و العصا-الی ان قال- و ان الله تبارک و تعالی بعث محمداً فی وقت کان الاغلب علی اهل عصره الخطب و الکلام و اظنه قال و الشعر فاتاهم من کتاب الله عزّوجلّ و مواعظه و احکامه ما ابطل به قولهم و اثبت الحجة علیهم الی آخر الروایة (9)
***
فیه عن ابی بصیر قال قلت لابی عبد الله ع لای عله اعطی الله عزّوجلّ انبیاءه و رسله و اعطاکم المعجزة فقال لیکون دلیلا علی صدق من اتی به و المعجزة علامه لله لا یعطیها الا انبیاءه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب (10)
اگر کسی تأمّل کند در این آیات و روایات مبارکات و غیر آنها یقین حاصل شود، که مضمون آنها تذکّر است به همان معانی و حقایقی که عقل به فطرت حاکم و مدرک است، پس از تذکّر و تشبیه می فهمد که خداوند متعال بشر را آفریده، و برای او حجّتی که عقل است، در او قرار داد. که مطابق با حجّت خارج و رسول است، و هر یک مؤیّد است دیگری را و هر یک بدون دیگری تمام نشود، مفاد حدیث شریف اینکه خدا فرستاد حضرت موسی را با معجزه ی ید بیضا و محمّد را- صلی الله علیه و آله- با قرآن و کتاب خدا که دارای حکم و احکام و مواعظ است، و باطل کرد به قرآن خطب و کلمات فصیحه ی عرب را، و انبیا(علیهم السّلام) اختصاص داشتند، به معجزه از طرف ذات مقدّس ربوبی، برای اینکه دلیل و علام صدق و راستی آنها باشد و شناخته شود راستگو از کاذب
مانند اینکه می دانیم که خاکستر یا سنگ و امثال آن دارای قوّه و ادراک و علم نبوده و از نوع ما نیستند زیرا مسلّم است هر نوعی مناسبت و سنخیت با نوع خود دارد، و می توانیم تمیز بدهیم که از نوع اوست یا نه، و می دانیم حد کمال سنگ و خاک؛ جواهر کمیاب و قیمتی شدن است و هم چنین نسبت به حیوانات حد ادراکات آن ها، دون انسان است، و کمال مطلوب از آن ها تا حدی است که بشر می تواند ادراک کند.
و البته در این نظر می یابیم که انسان افضل و اشرف است نسبت به این سنخ مخلوقات.
و نیز با نظر دقیق تر می یابیم که فوائد و غایات وجودیه ی آنها اموری است که نظر به این غایات و فوائد، خلقت آن ها لغو و عبث نیست؛ مثل اینکه جمادات و غیر آن دارای فوائدی است برای انسان و راحتی زندگانی بشر، و با آنکه تمام فوائد آنها را ندانسته و احتمال می دهیم غایات دیگری هم داشته باشد، که ما ادراک نکرده ایم، چنانچه آیات قرآن کریم اشاره فرموده و تاکنون بعضی از حیوانات و نباتات را اصلاً درک نکرده ایم.
بالجلمه، همین مقدار مسلّم است که خلقت مخلوقات لغو و عبث نیست، بلکه در این خلقت شگفت آور عالم و آدم، وجود آن ها لازم است. پس از این نظر تأمّل می کنیم در انسان با این قوای متنازع با یک دیگر که در اوست، و با این قوای استکمالی که دارا است منافع وجود و خلقت او منافع مقدمی برای مخلوقات این عالم غیر از این نوع انسان نیست، و انسان برای خوراک حیوان خلق نشده، زیرا که حیوان، در خلقت و تعیّش و زندگانی احتیاج به انسان ندارد، پس مسلّم انسان، برای حیوان خلق نشده، و اما منافع خلقت انسان با اینکه دارای قوای متنازعه است زندگانی راحت صورت نگیرد، و این خلقت و حفظ انسان با قطع نظر از رسیدن به کمالی یقیناً لغو و عبث، سزاوار خداوند حکیم دانای توانا نیست، پس از این مقدمه واضح شد که می توانیم بگوئیم خلقت این مخلوقات که می بینیم، خلقت مقدمی است برای انسان؛ و اما نمی توانیم بگوئیم که انسان برای حیوان و جماد خلق شده و نمی توانیم بگوئیم که انسان لغو و عبث خلق شده لذا فرمود (عزمن قائل):
(هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا)(11) (و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفصیلاً)(12)
و اگر کسی بر فرض محال بگوید انسان با این همه فضائل و کرامات برای حیوان خلق شده. گوئیم اگر خلقت حیوانات، مقصود اولیه باشد و منافع انسان مقدمی باشد برای حیوان- با اینکه کلامی است کودکانه- ناچار باید مقصود از خلقت حیوان غیر از زندگانی دنیا باشد؛ و گر نه لغو و عبث خواهد بود، پس جهات کمالی را که برای حیوان متصوّر است، برای انسان به نحو بهتر متصور است، و به مقصود ما ضرر نرساند.
و نیز یکی از امورات مسلمه نزد عقلای عالم، این است که انسان به فطرت اولیه ی خود- خوب و بد- یک دسته از افعال خود را ادراک می کند، مثل اینکه می داند که زدن طفل یتیم بی تقصیر بد است، و نیکوئی به او خوب است، لکن البته مشروط به اینکه به فطرت اولیه باقی باشد زیرا که ممکن است فطرت اولیه با اعمال زشت منقلب گردد؛ به حدی رسد که آب خوردن در حال تشنگی با ریختن خون بشر در نظر او یکسان باشد.
و بالجمله ثبوت این امر، یعنی حسن و قبح عقلی جای هیچ شبهه نیست، و کسی انکار نکرده، مگر یک دسته از متکلمین که خواستند پیروی از فلاسفه نکنند و راه فهمیدن حقائق قرآن مجید را هم از دست داده پیروی عالمین به احکام و حقائق قرآن نکردند.
چنانچه یکی از بزرگان متکلمین در مقام جواب از اشکالاتی که دارد و چاره ای در مقام جواب گوئی ندارد، می گوید: چه ضرردارد مخالفت صریح پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از شخص مجتهد؟ و بعضی از این دسته؛ یعنی، متکلمین چون انکار حسن و قبح عقلی را بسیار غلط دیده، در مقام (جواب) برآمده می گوید: حسن و قبح عقلی مسلّم است، آنچه محل کلام است این است که ثواب و عقاب و مدح و ذم، عقلی نیست، بلکه میزان در آن امر و نهی است.
بالجمله این مطلب هم از مسلمات و محتاج به توضیح نیست، و نیز از وجدانیات بشر است، که انسان دارای میل و شوق و اراده و در یک مقدار از افعال، مختار و از روی اختیار و قدرت و توانائی و ملاحظه ی منافع و غایات، فعل از او صادر شود، مانند جماد و نبات نیست که به اسباب طبیعی و اضطرار طبیعت به کمال خود برسد. زیرا که این توانائی و اختیار، کمالی است برای انسان، البته باید راه رسیدن به کمال مطلوب را بداند، و از کلمات گذشته کاملاً واضح شد که انسان انفراداً و اجتماعاً نتواند که راه مطلوب خود را پیدا کند و به مقصد نائل گردد، و دلیل واضح همان اختلاف بشر است که واضح و آشکار است.
پس از این تذکّرات، حکم اولی عقل فطری است خداوندی که دانا و توانا و مهربان و حکیم است؛ بر بشر منت گذاشته، انبیائی که به دست قدرت خود تربیت کرده و تعلیم فرموده، برای تربیت بشر فرستاده تا به مقتضای عدل و حکمت، خلقت تمام و کمال، و لغو و عبث نگردد، و انسان را علم و قدرت و عقل- که تمیز حسن و قبح دهد- مرحمت فرمود تا اینکه به منتهی کمال و به مقصد نائل گردد.
چون خدا منت گذاشته انبیائی فرستاده و نشانه ی صدق که علم و قدرت است، به آنها عنایت فرموده انبیا(علیهم السّلام) همیشه در همه ی احوال عبودیت و بندگی داشتند، و از خود به هیچ وجه، اظهار خودیت و بزرگی در مقابل ذات مقدّس ربوبی نداشتند.
بالجمله از ضروریات مِلیّین عالم خصوص ملت اسلام است که انبیا (علیهم السّلام) بویژه حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله)، تا آخرین نفس اظهار عبودیت و بندگی و عجز و ناتوانی می کردند. آیا عقل فطری حاکم نیست که استماع کلام چنین کسی و پیروی کردن او واجب و لازم است؟ یا اینکه استماع کلام او، و متابعت کردن از او، موجب نفع عظیم و سعادت کبری، و اعراض از او موجب ضرر عظیم و حرمان ابدی است.
این است احکام فطریه ی عقول، این است تنبیهات آیات و روایات؛ این است تربیت و علوم قرآن، نه اینکه قرآن مجید کتاب عمل است. اگر نیک تأمّل کنی آنچه بزرگان علم، حتی ابن سینا، در این موضوع به لسان برهان بیان فرموده اند برداشت از تذکّرات قرآن و خطب و روایات است. باری کلام در نبوّت عامه آن طور که قرآن معرفی فرمود تمام شد.
(الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله)(13)
نبی و راهنمای بشر باید تربیت شده ی الهی و دارای علم و قدرت الهی باشد، و بدیهی است تمیز این امر برای عموم بشر میسور نیست، لذا باید دارای نشانه و علامت صدق باشد که تعبیر کنند به معجزه ای و گذشت که معجزات انبیا(علیهم السّلام) مبائن با افعال بشر و خارق عادات بشری است فعل انبیا(علیهم السّلام)، فعل الله است، و خارق عادت بشری در تحت اسرار طبیعت و اسباب و مسببات است.
توضیح این مقام از چند جهت
اولاًً- فرق در مرحله ی ثبوت و واقع.ثانیاً- در مقام اثبات یعنی میزان فعلِ الله و فعل بشر در مرحله ی ظاهر چیست؟
ثالثاً- جهت عجز انبیا (علیهم السّلام) از خواست های قوم
رابعاً- انبیا(علیهم السّلام)دارای علوم و خوارق عادات بشری بودند. فعل صادر از انسان در مرحله ی ظاهر؛ یعنی، فعلی که اسناد داده شود به انسان، بر دو قسم است یا فعلِ الله است یا فعل بشر، اگر فعل خود انسان باشد، بدیهی است که فعل عاقل مختار، بی اراده نشود، ناچار خود باید اراده ی فعل کند بدون واسطه ی غیر کند، و غیر هم مختار است یا مجبور، و اراده ی فعلی از غیر که مختار باشد در حقیقت خواستن از غیر است که او فعل را به جا آورد به میل و اختیار و قدرت و اراده ی خود، اگر مقرون به رضا بود فعل واقع است از طیب نفس و اگر رضا نبود فعل مختار به اکراه است. این نحو فعل حقیقتاً فعل خود مباشر است، لذا می تواند بکند با نکند، و اراده ی غیر فقط داعی برای فاعل است، و اگر در مرتبه ی شدت باشد راضی به ترک فعل از غیر نیست، و این قسم منقسم می شود به اقسامی که بیان آن ها خارج از مقصود ماست، و مربوط به قوانین راجع به افعال و اعمال است.
بالجمله، فعل در این قسم، حقیقتاً مستند است به کسی که مستقلاً اراده کرده و اراده ی غیر، مدخلیتی در فعل ندارد؛ و گاهی اسناد داده می شود به کسی که تهیه ی اسباب برای فاعل کرده، یا منع فعل از او به منع از اسباب فعل با قدرت از منع نکرده است، چنانچه اگر کسی اسباب فعلی برای شخص دیگر فراهم کرد، و به اطلاع او فعل را هم به جا آورد. کسی که تهیه ی اسباب کرده چون می توانست منع کند، گویند این فعل به اذن آن کس واقع شد، و او می دانست و اگر نمی خواست منع می کرد.
و اگر فعل به واسطه ی غیر باشد و غیر مجبور باشد، آن غیر و واسطه، یا بی اراده است مانند اینکه اراده کند که سنگی حرکت کند در این صورت شک نیست، که این فعل، فعل مرید است؛ نه واسطه، و سنگ فقط آلت است، و اگر واسطه ی فعل در فعل دارای علم و اراده باشد ولی مسلوب الاراده باشد، فعل از او به اراده ی مرید صادر شود؛ بدیهی است که این قسم هم مثل قسم سابق است. و در حقیقت مثل این است که از جمادی صادر شده و هیچ استنادی به واسطه ندارد، و اگر دارای علم و اراده باشد و مسلوب الاراده هم نباشد و فعل از او به اراده مرید واقع شود واضح است که باید اراده ی غیر، تابع اراده ی مرید باشد، مثل اینکه اراده کند که واسطه اراده کند یا خود ایجاد اراده و در واسطه نماید، این قسم هم بدون شک مستند به مرید است نه به واسطه، در این قسم واسطه یا حیوان است یا انسان، و یا جن، یا ملائکه، یا عقل فعال یا عقول عَرَضیّه، یا ارباب انواع. در هر صورت فعل، فعل مرید است، به قاهریت بر اراده ی واسطه، یا ایجاد اراده است در غیر، در هر صورت فعل مرید است، نه فعل واسطه.
چون این مقدمه واضح و روشن شد مقصود ما این است که استناد فعل به انبیا(علیهم السّلام) از باب جریان فعل است به دست آن ها، و اراده ی آن ها فقط از قبیل طلب و دعا است، نه اینکه خود استقلالی داشته باشند.
بالجمله انبیا(علیهم السّلام) در مقام اعجاز هیچ شخصیتی از خود نداشته و اما افعال بشر که مستند است به علوم غریبه؛ یا اراده شخص حکیم و عارف مستند است در حقیقت به اراده ی خود او بدون واسطه، یا با واسطه این است فرق معجزه و افعال بشری، و این مقام با دارا بودن انبیا (علیهم السّلام) علوم بشری را منافات ندارد، و اگر علوم و خارق عادات بشری از انبیا یا هدی (علیهم السّلام) صادر می شد، به اذن و امر و رضای الهی بوده، بلکه حقیقتاً از خود اراده نداشته، و اراده شان در مقابل اراده ی الهی فانی بود و لو اینکه فعل به واسطه ی اسباب طبیعی و اسرار طبیعت صادر می شد، باز هم نمی توانستند اراده ی شخصی اعمال کنند، چنانچه بیان شد کمال و مقتضای عبودیت هم همین است، به علاوه بیان کردیم در مقام تحدی، اگر استقلالی داشته اطمینانی برای آن ها حاصل نیست، زیرا که شاید مرضّی مقام ربوبی نبوده، و جلوگیری شده، و موجب تکذیب گردد، و السلام علی من اتبع الهدی.
دانشمندان و اهل اطلاع، اگر به نظر دقت در بیانات گذشته تأمّل کنند، به وجدان پاک و فطری می یابند که این نبوتی که مِلیّین قائلند همان است که مطابق فطرت و عقل فطری است، و همین معنای نبی است که قرآن مجید در باب پیغمبران بیان فرموده، و همان معنائی است که خطب و روایات پیغمبراسلام و عالِمین به علم وجود مقدسش مکرّر در مکرّر به بیانات مختلفه تذکّر و توضیح داده اند.
و در آنچه بیان کردیم- بعون الله و قوته-[به] آیات و روایاتی اشاره کردیم و به یک قسمت دیگر از آن ها اشاره می کنیم، و مقصود از ذکر آیات و روایات این نیست، که نبوّت عامّه یا خاصّه را تعبداً به قرآن ثابت کنیم تا اینکه شخص بی اطلاع بگوید چگونه ممکن است برای اثبات نبوّت استدلال به قرآن نمود. منظور از ذکر آیات و روایات دو مطلب است:
مطلب اول- آنکه مدّعای قرآن مجید و انبیا(علیهم السّلام) و مِلیّین عالَم معلوم شود تا اینکه هر مدّعی نتواند دعوی نبوّت و مقام ولایت نماید، و روشن فکرهای امروز متذکّر شوند، که هر برجسته یا حکیم یا ساحر، پیغمبر و مربی نبوده، و مربی و پیغمبر، و ولی، که در عالم لازم است نه آن است که در اذهان رسوخ کرده، چنانچه در جهت نوشتن این رساله هم بیان کرده ایم.
مطلب دوم- اینکه مدّعای قرآن مجید و انبیا(علیهم السّلام) مطابق عقل فطری بوده و محتاج به تنبیه است لذا فرمود:- عز من قائل-.
(له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لا یستجیبون لهم بشیء الا کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاه الکافرین الا فی ضلال)(1)
حاصل مفاد آیه شریفه؛ یعنی، خدا و پیغمبر است که دعوت می کند به حق واقع و غیر از خدا و پیغمبر کسانی که دعوت کنند، نتیجه ای- جز گرائیدن عده ای از بی خردان و شهوترانان- نتوانند گرفت، و عقول فطری آنان را اجابت و تصدیق نخواهد کرد، مانند کسی که بخواهد آب را بیاشامد و به لب و دهان خود برساند و نتواند، و نیست دعوت محجوبین مگر در گمراهی و نادانی. و قال تعالی:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط)(2)
مفاد آیه: به تحقیق فرستادیم ما رسولان خود را با حجج و ادلّه ی بی شمار تا مردم عمل و به عدل زندگانی کنند. و قال الله تعالی:
(کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین او توه من بعد ما جاءتهم البینات بغیاً بینهم فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم)(3)
قبل از بعثت نوح، مردم یک امت بودند؛ یعنی، تمام گمراه بودند بدون اینکه دینی اختیار کرده باشند، پس خدا پیغمبران را بشارت دهنده و ترساننده فرستاد؛ و با ایشان کتاب را به راستی و درستی نازل فرموده، و اختلاف نکردند در قرآن مگر از روی ظلم و عناد، حجّت و دلیل بر آنها بیان شده و تمام شده بود، پس راهنمائی فرموده به اذن خدا کسانی را که ایمان آوردند به سوی آنچه که اختلاف شده بود در او، و خدا هدایت فرماید به سوی راه راست کسی را که می خواهد.
مفاد آیه این است: که انبیا(علیهم السّلام) برای رفع اختلاف آمدند، اگر مردم متابعت می کردند البته اختلافاتشان رفع می شد، مانند کسانی که متابعت نموده و ایمان آوردند، و تصدیق و مؤمن شدند.
قال الصادق ع ان الله عزّوجلّ مکن انبیاءه خزائن لطفه و کرمه و رحمته و علمهم من مخزون علمه و افردهم من جمیع الخلائق لنفسه فلا یشبه اخلاقهم و احوالهم احد من الخلائق اجمعین اذ جعلهم وسائل سائر الخلق الیه و جعل حبهم و طاعتهم سبب رضاه و خلافهم و انکارهم سبب سخطاهم وامر کل قوم باتباع مله رسولهم ثم ابی ان یقبل طاعه احد الا بطاعتهم و معرفة حقهم و حرمتهم و وقارهم و تعظیمهم و جاههم عند الله فعظم جمیع انبیاء الله و لا تنزلهم بمنزله احد من دونهم و لا تتصرف بعقلک فی مقاماتهم و احوالهم و اخلاقهم الا ببیان محکم من عند الله و اجماع اهل البصائر بدلائل تتحقق بها فضائلهم و مراتبهم و انی بالوصول الی حقیقة ما لهم عند اله و ان قابلت اقوالهم و افعالهم بمن دونهم من الناس اجمعین فقد اسأت صحبتهم و انکرت معرفتهم و جهلت خصوصیتهم بالله و سقطت عن درجة حقیقة الایمان و المعرفه فایاک ثم ایاک (4)
حاصل مضمون روایت شریفه: اینکه خدا انبیائش را از خزائن لطف و کرم و رحمتش توانائی دارد، و ایشان را از مخزون علمش تعلیم فرمود، و از جمع خلایق انبیا (علیهم السّلام) را برای خودش اختیار کرد، پس شبیه نیست احوال و اخلاق ایشان با احدی از مخلوقات. زیرا که قرارداد ایشان را وسائل و واسطه ی خلق به سوی خود؛ و دوستی و فرمانبرداری ایشان را سبب رضا، و مخالفت آن ها را سبب غضب خود قرار داد، هر ملتی را به متابعت کردن رسول آن ملت امر فرمود، سپس از قبول اطاعت بشر ابا فرمود، مگر آنکه انبیا(علیهم السّلام) را پیروی کنند، و حقوق آنان را بشناسند، و وقار و حرمت و عظمت و جاه آن ها را نزد خدا بدانند، پس تعظیم کن و بزرگ بدان انبیا را، و آنها را مساوی و در یک رتبه با احدی از بشر ندان و به عقل خود مقامات و اخلاق و افعال آنها را تصور مکن، مگر آنکه به بیان محکم، یا اتفاق عقول عقلا و دانشمندان یا ادله ای که به آن، فضائل و مراتب آنها ثابت شود. کجا ممکن است کسی پی برد به حقیقت آن مقاماتی که انبیا(علیهم السّلام) نزد خدا دارند و اگر قیاس و مقابله کنی اقوال و افعال آنها را پس دوستی آنان را فراموش و معرفت شان را منکر شدی، و خصوصیت آنها را به خدا جاهل بودی، و از درجه ی حقیقت ایمان ساقط گشتی پس حذر کن.
عن الحسین بن علی عن عمرو بن ابی المقدام عن اسحاق بن غالب عن ابی عبدالله ع فی کلام له یقول فیه الحمد لله المحتجب بالنور دون خلقه فی الافق الطامح و العز الشامخ و الملک الباذخ فوق کل شیء علا و من کل شیء دنا فتجلی لخلقه من غیر ان یکون یری و هو یری و هو بالمنظر الاعلی فاحب الاختصاص بالتوحید اذا احتجب بنوره و سما فی علوه و استتر عن خلقه لتکون له الحجه البالغه و انبعث (ابتعث) فیهم النبیین مبشرین و منذرین لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینة و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوا و عرفوه بربوبیته بعد ما انکروا و یوحدوه بالالهیة بعد ما اضدوه (5)
پس از حمد و ستایش پروردگار، فرمود؛ چون خدا دوست داشت که خلق او را به یگانگی و یکتائی بپرستند، و مستور بود از خلق، انبیا (علیهم السّلام) را حجّت و مبلغ فرستاد، و ایشان را مبشر و منذر قرار داد برای اینکه، هر که زنده و به سعادت برسد و یا بمیرد و به شقاوت هلاک شود، از روی حجّت باشد، و به اموری که جاهلند از طرف پروردگار، دانا شوند و خدا را به پروردگاری بشناسند، پس از آنکه او را نمی شناختنند، و بپرستند او را به یکتائی، بعد از آنکه برای او شریک و ضد قرار داده بودند.
(عن ابی بصیر عن ابی عبد الله ع انه ساله رجل فقال لای شیء بعث الله الانبیاء و الرسل الی الناس فقال ائلا یکون للناس علی الله حجة من بعد الرسل و لئلا یقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر و لتکون حجة الله علیهم الا تسمع الله عزّوجلّ یقول حکایة عن خزتة جهنم و احتجاجهم علی اهل النار بالانبیاء و الرسل أ لم یأتکم نذیر قالوا بلی قد جاءنا نذیر فکذبنا و قلنا ما نزل الله من شیء ان انتم الا فی ضلال کبیر)(6)
مضمون خبر: اینکه، سؤال شد از حضرت صادق (علیه السّلام) از علت بعث انبیا(علیهم السّلام) فرموده، علت بعث انبیا(علیهم السّلام) اتمام حجّت است از خدا بر خلق، تا نگویند که اگر خدا انبیائی فرستاده بود اطاعت می کردیم.
عن الرضا ع فان قال فلم وجب علیهم معرفة الرسل و الاقرار بهم و الاذعان لهم بالطاعة قیل لانه لما لم یکن فی خلقهم و قواهم ما یکملوا (یکملون) لمصالحهم و کان الصانع متعالیاً عن ان یری و کان ضعفهم و عجزهم عن ادراکه ظاهراً لم یکن بد من رسول بینه و بینهم معصوم یودی الیهم امره و نهیه و ادبه و یقفهم علی ما یکون به احراز منافعهم و دفع مضارهم اذ لم یکن فی خلقهم ما یعرفون به ما یحتاجون الیه (من) منافعهم و مضارهم فلو یم یجب علیهم معرفته و طاعته لم یکن لهم فی مجیء الرسول منفعة و لا سد حاجة و لکان اتیانه عبثاً لغیر منفعه و لا صلاح و لیس هذا من صفه الحکیم الذی اتقن کل شیء. (7)
روایت مبارکه صریح است، در اینکه چون انسان ناتوان است از رسیدن به جهات منافع و مضار و صلاح و فساد و خدا اجلّ است از اینکه دیده شود و خلق بیننده او را و خلقت خلق و بشر بر وفق حکمت و اتقان است نشاید که خلق به حال خود واگذاشته شود؛ و چون مطابق حکمت، بعث انبیا(علیهم السّلام) بر خلق لازم است. اطاعت ایشان نیز لازم برای اینکه لغو و عبث نباشد.
(أکمال الدین الطالقانی عن الثمالی عن ابی جعفر ع قال ان الله عزّوجلّ عهد الی آدم ع فلما انقضت نبوّة آدم ع و استکمل أیامه اوحی الله تبارک و تعالی الیه ان یا آدم انه قد انقضت نبوتک و استکملت ایامک فاجعل العلم الذی عندک و الایمان و الاسم الاکبر و میراث العلم و آثار النبوّة فی العقب من ذریتک عند ابنک هبه الله فانی لن اقطع العلم و الایمان و الاسم الاکبر و میراث العلم و آثار النبوّة من العقب من ذریتک الی یوم القیامة و لن ادع الارض الا و فیها عالم یعرف به دینی و تعرف به طاعتی فیکون نجاه لمن یولد فیما بینک و بین نوح)(8)
مفاد صریح روایت شریف این است که باید در زمین باشند انبیا و حجج (علیهم السّلام) با علم و قدرت، تا آنکه کسی که طالب نجات باشد به پیروی ایشان به مقصد خود نائل گردد.
قال ابن اسکیت لابی الحسن الرضا ع لما ذا بعث الله موسی بن عمران بیده البیضاء و العصا-الی ان قال- و ان الله تبارک و تعالی بعث محمداً فی وقت کان الاغلب علی اهل عصره الخطب و الکلام و اظنه قال و الشعر فاتاهم من کتاب الله عزّوجلّ و مواعظه و احکامه ما ابطل به قولهم و اثبت الحجة علیهم الی آخر الروایة (9)
***
فیه عن ابی بصیر قال قلت لابی عبد الله ع لای عله اعطی الله عزّوجلّ انبیاءه و رسله و اعطاکم المعجزة فقال لیکون دلیلا علی صدق من اتی به و المعجزة علامه لله لا یعطیها الا انبیاءه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب (10)
اگر کسی تأمّل کند در این آیات و روایات مبارکات و غیر آنها یقین حاصل شود، که مضمون آنها تذکّر است به همان معانی و حقایقی که عقل به فطرت حاکم و مدرک است، پس از تذکّر و تشبیه می فهمد که خداوند متعال بشر را آفریده، و برای او حجّتی که عقل است، در او قرار داد. که مطابق با حجّت خارج و رسول است، و هر یک مؤیّد است دیگری را و هر یک بدون دیگری تمام نشود، مفاد حدیث شریف اینکه خدا فرستاد حضرت موسی را با معجزه ی ید بیضا و محمّد را- صلی الله علیه و آله- با قرآن و کتاب خدا که دارای حکم و احکام و مواعظ است، و باطل کرد به قرآن خطب و کلمات فصیحه ی عرب را، و انبیا(علیهم السّلام) اختصاص داشتند، به معجزه از طرف ذات مقدّس ربوبی، برای اینکه دلیل و علام صدق و راستی آنها باشد و شناخته شود راستگو از کاذب
خاتمه در بیان فطری بودن مطالب گذشته به بیان دیگر
روشن و واضح است مخلوقاتی را که مشاهده می کنیم از اوّل مرتبه ی جمادات تا انسان؛ می بینیم قوائی که در آنها موجود است متفاوت است. یعنی، بعضی دارای قوّه ی علم و ادراک نیستند، و حد کمال آن ها تا مقداری متصور و مدرک ما می باشد.مانند اینکه می دانیم که خاکستر یا سنگ و امثال آن دارای قوّه و ادراک و علم نبوده و از نوع ما نیستند زیرا مسلّم است هر نوعی مناسبت و سنخیت با نوع خود دارد، و می توانیم تمیز بدهیم که از نوع اوست یا نه، و می دانیم حد کمال سنگ و خاک؛ جواهر کمیاب و قیمتی شدن است و هم چنین نسبت به حیوانات حد ادراکات آن ها، دون انسان است، و کمال مطلوب از آن ها تا حدی است که بشر می تواند ادراک کند.
و البته در این نظر می یابیم که انسان افضل و اشرف است نسبت به این سنخ مخلوقات.
و نیز با نظر دقیق تر می یابیم که فوائد و غایات وجودیه ی آنها اموری است که نظر به این غایات و فوائد، خلقت آن ها لغو و عبث نیست؛ مثل اینکه جمادات و غیر آن دارای فوائدی است برای انسان و راحتی زندگانی بشر، و با آنکه تمام فوائد آنها را ندانسته و احتمال می دهیم غایات دیگری هم داشته باشد، که ما ادراک نکرده ایم، چنانچه آیات قرآن کریم اشاره فرموده و تاکنون بعضی از حیوانات و نباتات را اصلاً درک نکرده ایم.
بالجلمه، همین مقدار مسلّم است که خلقت مخلوقات لغو و عبث نیست، بلکه در این خلقت شگفت آور عالم و آدم، وجود آن ها لازم است. پس از این نظر تأمّل می کنیم در انسان با این قوای متنازع با یک دیگر که در اوست، و با این قوای استکمالی که دارا است منافع وجود و خلقت او منافع مقدمی برای مخلوقات این عالم غیر از این نوع انسان نیست، و انسان برای خوراک حیوان خلق نشده، زیرا که حیوان، در خلقت و تعیّش و زندگانی احتیاج به انسان ندارد، پس مسلّم انسان، برای حیوان خلق نشده، و اما منافع خلقت انسان با اینکه دارای قوای متنازعه است زندگانی راحت صورت نگیرد، و این خلقت و حفظ انسان با قطع نظر از رسیدن به کمالی یقیناً لغو و عبث، سزاوار خداوند حکیم دانای توانا نیست، پس از این مقدمه واضح شد که می توانیم بگوئیم خلقت این مخلوقات که می بینیم، خلقت مقدمی است برای انسان؛ و اما نمی توانیم بگوئیم که انسان برای حیوان و جماد خلق شده و نمی توانیم بگوئیم که انسان لغو و عبث خلق شده لذا فرمود (عزمن قائل):
(هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا)(11) (و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفصیلاً)(12)
و اگر کسی بر فرض محال بگوید انسان با این همه فضائل و کرامات برای حیوان خلق شده. گوئیم اگر خلقت حیوانات، مقصود اولیه باشد و منافع انسان مقدمی باشد برای حیوان- با اینکه کلامی است کودکانه- ناچار باید مقصود از خلقت حیوان غیر از زندگانی دنیا باشد؛ و گر نه لغو و عبث خواهد بود، پس جهات کمالی را که برای حیوان متصوّر است، برای انسان به نحو بهتر متصور است، و به مقصود ما ضرر نرساند.
و نیز یکی از امورات مسلمه نزد عقلای عالم، این است که انسان به فطرت اولیه ی خود- خوب و بد- یک دسته از افعال خود را ادراک می کند، مثل اینکه می داند که زدن طفل یتیم بی تقصیر بد است، و نیکوئی به او خوب است، لکن البته مشروط به اینکه به فطرت اولیه باقی باشد زیرا که ممکن است فطرت اولیه با اعمال زشت منقلب گردد؛ به حدی رسد که آب خوردن در حال تشنگی با ریختن خون بشر در نظر او یکسان باشد.
و بالجمله ثبوت این امر، یعنی حسن و قبح عقلی جای هیچ شبهه نیست، و کسی انکار نکرده، مگر یک دسته از متکلمین که خواستند پیروی از فلاسفه نکنند و راه فهمیدن حقائق قرآن مجید را هم از دست داده پیروی عالمین به احکام و حقائق قرآن نکردند.
چنانچه یکی از بزرگان متکلمین در مقام جواب از اشکالاتی که دارد و چاره ای در مقام جواب گوئی ندارد، می گوید: چه ضرردارد مخالفت صریح پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از شخص مجتهد؟ و بعضی از این دسته؛ یعنی، متکلمین چون انکار حسن و قبح عقلی را بسیار غلط دیده، در مقام (جواب) برآمده می گوید: حسن و قبح عقلی مسلّم است، آنچه محل کلام است این است که ثواب و عقاب و مدح و ذم، عقلی نیست، بلکه میزان در آن امر و نهی است.
بالجمله این مطلب هم از مسلمات و محتاج به توضیح نیست، و نیز از وجدانیات بشر است، که انسان دارای میل و شوق و اراده و در یک مقدار از افعال، مختار و از روی اختیار و قدرت و توانائی و ملاحظه ی منافع و غایات، فعل از او صادر شود، مانند جماد و نبات نیست که به اسباب طبیعی و اضطرار طبیعت به کمال خود برسد. زیرا که این توانائی و اختیار، کمالی است برای انسان، البته باید راه رسیدن به کمال مطلوب را بداند، و از کلمات گذشته کاملاً واضح شد که انسان انفراداً و اجتماعاً نتواند که راه مطلوب خود را پیدا کند و به مقصد نائل گردد، و دلیل واضح همان اختلاف بشر است که واضح و آشکار است.
پس از این تذکّرات، حکم اولی عقل فطری است خداوندی که دانا و توانا و مهربان و حکیم است؛ بر بشر منت گذاشته، انبیائی که به دست قدرت خود تربیت کرده و تعلیم فرموده، برای تربیت بشر فرستاده تا به مقتضای عدل و حکمت، خلقت تمام و کمال، و لغو و عبث نگردد، و انسان را علم و قدرت و عقل- که تمیز حسن و قبح دهد- مرحمت فرمود تا اینکه به منتهی کمال و به مقصد نائل گردد.
چون خدا منت گذاشته انبیائی فرستاده و نشانه ی صدق که علم و قدرت است، به آنها عنایت فرموده انبیا(علیهم السّلام) همیشه در همه ی احوال عبودیت و بندگی داشتند، و از خود به هیچ وجه، اظهار خودیت و بزرگی در مقابل ذات مقدّس ربوبی نداشتند.
بالجمله از ضروریات مِلیّین عالم خصوص ملت اسلام است که انبیا (علیهم السّلام) بویژه حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله)، تا آخرین نفس اظهار عبودیت و بندگی و عجز و ناتوانی می کردند. آیا عقل فطری حاکم نیست که استماع کلام چنین کسی و پیروی کردن او واجب و لازم است؟ یا اینکه استماع کلام او، و متابعت کردن از او، موجب نفع عظیم و سعادت کبری، و اعراض از او موجب ضرر عظیم و حرمان ابدی است.
این است احکام فطریه ی عقول، این است تنبیهات آیات و روایات؛ این است تربیت و علوم قرآن، نه اینکه قرآن مجید کتاب عمل است. اگر نیک تأمّل کنی آنچه بزرگان علم، حتی ابن سینا، در این موضوع به لسان برهان بیان فرموده اند برداشت از تذکّرات قرآن و خطب و روایات است. باری کلام در نبوّت عامه آن طور که قرآن معرفی فرمود تمام شد.
(الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله)(13)
پی نوشت ها :
1- سوره ی رعد، آیه: 14
2- سوره ی حدید، آیه: 25
3- سوره ی بقره، آیه: 213
4- مصباح الشریعه، ص: 61- بحارالانوار، ج11،ص: 61
5- علل الشرایع، ج: 1،ص: 119- بحار، ج: 11،ص37
6- علل الشرایع، ج1،ص: 120- بحار،ج: 11،ص: 39
7- علل الشرایع،ج: 1،ص215- عیون،ج2ص: 99- بحار،ج11ص40
8- بحارالانوار،ج11،ص: 43
9- علل الشرایع، ج: 1ص: 121- عیون،ج2ص: 79- بحار،ج11،ص: 70
10- علل الشرایع، ج1،ص: 122- بحار،ج18،ص: 266
11- سوره ی بقره، آیه: 29
12- سوره ی اسراء، آیه: 70
13- سوره ی اعراف، آیه: 43