نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی
تناسخ، در اصطلاح فلاسفه تعلق روح است پس از مفارقت از بدن به اجسام و ابدان عنصری غیر از ابدان اوّلیّه. و منشأ قول و اختیار تناسخ، این است که از مسلمات فلسفه تجرّد روح است و نیز به اساس فلسفه، مبرهن است که تعطیل در وجود محال است و نیز بقای روح پس از مفارقت از بدن مسلم است پس ناگزیر برای روح پس از مفارقت از بدن لذائذ و آلامی می باشد. و نیز نفوس بشر به سه طائفه منقسم گردند:
1- گروهی، به سعادتی که مقصود از خلقت و وجود بشر است می رسند (و هو البالغ فی السعاده) این دسته، پس از مفارقت به معقولات که در این عالم تحصیل کرده اند بالفعل شده متلذذ و متنعم خواهند بود. و معاد این طایفه از بشر همین است.
2- طایفه دیگر، در این دنیا شقیّ و جاهل به جهل مرکّب می باشند پس از مفارقت از ابدان به جهل و انکار خود معذب و متألم خواهند بود و معاد این دسته هم این است.
3- طائفه سوم، گروهی هستند که به مرتبه ی تعقّل نرسیده و دارای معقولاتی نیستند و درمرتبه ی تخیل باقی مانده این دسته بُلَها و ساده نامیده شوند و بیشتر نوع بشر را این دسته تشکیل دادند. در معاد این دسته، مورد اشکال و اختلاف شده، زیرا که آن ها به مرتبه ی تعقّل نرسیده و لذائذ و آلام تخیل مربوط به جسم و جسمانی است منافی با تجرّد جسم است و عالم تعلق روح به اجسام، منحصر به همین عالم است و از لذائذ و آلام خیالی در این عالم به توسط اعضا و اجزا و آلات و قوای جسمی است.
بنابراین اساس، بعضی از فلاسفه گویند: که این طایفه پس از مردن بقائی و معادی ندارند لا محاله فانی شوند. زیرا که اگر باقی باشند لذائذ و آلامی ندارند، تعطیل در وجود لازم آید و آن محال و باطل است. چون این قول نزد مشهور فلاسفه باطل و مخالف با تجرّد و بقای نفس است. عده ای از فلاسفه ی اشراق یونان و فرس، قائل به تناسخ شدند، گویند این نفوس پس از مفارقت از بدن تعلق به اجسام و ابدان دیگر غیر از جسم و بدن اول گیرند. مراتب ادراکات و تخیلات چون مختلف است تعلق به اجسام نیز مختلف است. جماد و نبات و حیوان و انسان اگر به ابدان بشر تعلق گیرند عبارت است از تناسخ و لازال تعلق و مفارقت به حسب کور و دور عالم باقی است؛ تا اینکه این نفوس به مرتبه ی تعقّل رسند و متصل به عقل فعال گردند و چون این قول نزد محققین از فلاسفه باطل و براهینی بر ابطال آن اقامه کرده اند مانند فارابی و ابن سینا که تابع ارسطو می باشند بر سبیل احتمال نه جزم و برهان گویند ممکن است این نفوس به اجرام فلکیه تعلق گرفته اما نه مانند تعلق تدبیری و نفسی، بلکه فقط اجرام را مورد و آلت تخیل قرار داده متلذذ یا معذب باشند؛ تا آنکه ترقی کرده به مرتبه ی تعقّل و کمال برسند قول به تناسخ، که منشأ آن این است شعر گفتن و در قافیه گیر کردن می باشد. دسته ای از عرفای اسلام، که پیروی از اساس فلاسفه ی اشراق کردند، معتقد به عالم مثال و قالب مثالی شدند. گویند: این نفوس پس از مفارقت از بدن به ابدان و قوالب مثالی منتقل گردند و تمسک به ادله ای نموده اند که بیان و توضیح آن خواهد آمد.
و گفته نشود تعلق نفس مفاضه، در صورتی است که نفس مفارق، مانع از افاضه ی نفس نباشد و در صورت احتیاج نفس مفارق، تعلق به بدن مانع از افاضه ی روح دیگر خواهد بود؛ که لزوم تعلق به واسطه ی استکمال است و نفس مفارق، سزاوارتر و اولی به تعلق است. زیرا که لزوم استکمال مرجّح [اگر] برای تعلق نفس مفارق نباشد لااقل موجب تزاحم و تعارض بین آن دو روح خواهد بود. و نیز گویند: اگر تناسخ جائز باشد لازم است که روح، تعلق به بدن اول و حالات زندگانی در آن بدن را متذکّر باشد؛ زیرا که تذکّر و نسیان از حالات و کمالات روح است به زوال بدن نفس، با کمالات مکتسبه باقی است و الا لازم آید که معقولات و کمالاتی را که نفس تحصیل کرده به زوال و فنای بدن زائل و فانی گردد. پس تناسخ به واسطه این تالی فاسدهای متعدده محال است. و بر اشخاص بصیر و با اطلاع، ظاهر و روشن است که مقدمات و برهان این ادله از طرفین، یقینی و منتج به یقین نیست و قابل اشکال و رد ایراد زیادی است چنان که در کتب کلامیه و فلسفه بیان شده، علاوه دانسته شد که این سخنان بر اساس فلسفه است که به عقیده ی تابعین آن مبرهن و مسلم شده مانند اینکه می گویند ارواح مجرد و قدیم و به سلسله علیّت و معلولیّت غیر قابل تخلف از عقول افاضه شود و ابدان و عالم اجسام و مرکبات مستند به اوضاع و حرکات افلاک قدیمه از ازل تا ابد به نحو علیّت و معلولیّت علی البدل موجود بوده و خواهد بود. البته بر این اساس، همین سخن های بی اساس ناشی می شود، و به همین سرّ است که بطلان تناسخ در اسلام از ضروریات و قائل به آن کافر است و اساس قرآن بر ضد و نقیض قول به تناسخ است قول به معاد جسمانی ضد قول به تناسخ و اساس آن به کلی مخالف اساس قول به تناسخ است. لذا احدی از علمای اسلام تفوّه به این قول نکرده، بلی بعضی از کم فکران که خبرویّت و بصیرتی در معارف قرآن نداشته و کاملاً آشنا به حقایق و اساس این دین حنیف نبوده تخیل کرده اند که اساس معارف قرآن همان اساس ارسطو و فلاسفه ی یونان است و توهم نموده اند مسخی که در آیات و روایات وارد شده که:
(و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسین فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظة للمتقین)(1)
همان مسخ محل بحث است یا آنکه زنده کردن مردگان در امم سابقه و این امت مانند قصه ی حضرت ابراهیم و موسی و عزیر (علیهم السّلام) و قضایائی که نسبت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی (علیه السّلام) داده شده- روایات در این باب بسیار وارد شده- همان تناسخ محل کلام است، یا آنکه رجعت که از مسلمات سنّت و روایات بلکه عده ای از ضروریات شمرده اند از قبیل تناسخ است ولی غافل از اینکه مسخ شدن یهود با امثال آن ربطی به مسخ اصطلاحی که گفتیم ندارد زیرا مسخی که قرآن مجید ناطق است، تبدیل صورت نوعیّه و بدن انسان است به بدن حیوان برای عذاب کردن یهود و عبرت دیگران و در حقیقت تبدیل اَعراض به اَعراض دیگر با اینکه روح و بدن عین روح و بدن اوّلیّه است و این امر مانند معجزه و فعل الهی و به امر و اراده ی ذات مقدس است برای اظهار قدرت و تعذیب و عبرت و مصالح و حکم دیگر چه ربطی دارد با عود روح قدیم مفارق، از بدن به بدنی به مقتضای علیّت و معلولیّت و هم چنین زنده کردن مردگان در این امت یا امم قبل. فعل الهی بدون واسطه یا به واسطه ی پیغمبران عظام (علیهم السّلام) مانند معجزات صادره از پیغمبر است. هیچ نسبتی با تناسخ اصطلاحی که ضروری البطلان است ندارد و رجعت نیز از این قبیل است بالأخره مسأله ی مسخ و احیای اموات و رجعت که در قرآن و سنّت از مسلمات می باشد اصلاً و موضوعاً مربوط به مسخ و تناسخ نمی باشد توضیح زیادتری خواهد آمد ان شاءالله تعالی.
دلیل قطعی برای بیاناتی که گذشت روایات وارده صریحه در معنای نسخ و بطلان و کفر قائلین به آن می باشد. بدیهی است اگر آنچه را که گفتیم از مسأله ی مسخ و احیای موتی و رجعت تناسخ مصطلح فلاسفه باشد چگونه به بطلان آن حکم کنند.
فی الاحتجاج- عن هشام بن الحکم انه سال الزندیق ابا عبد الله (علیه السّلام) فقال اخبرنی عمن قال بتناسخ الارواح من ای شیء قالوا ذلک و بای حجة قاموا علی مذاهبهم قال ان اصحاب التناسخ قد خلفوا وراءهم منهاج الدین و زینوا لانفسهم الضلالات و امرجوا انفسهم فی الشهوات و زغموا ان السماء خاویة ما فیها شیء مما یوصف و ان مدبر هذا العالم فی صورة المخلوقین بحجة من روی ان الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورته و انه لا جنة و لا نار و لا بعث و لا نشور و القیامة عندهم خروج الروح من قالبه و لوجه فی قالب آخر ان کان محسنا فی القالب الاول اعید فی قالب افضل منه حسنا فی اعلی درجة الدنیا و ان کان مسیئا او غیر عارف صار فی بعض الدواب المتعبة فی الدنیا او هوام مشوهة الخلقة و لیس علیهم صوم و لا صلاة و لا شیء من العبادة اکثر من معرفة من تجب علیهم معرفته و کل شیء من شهوات الدنیا مباح لهم من فروج النساء و غیر ذلک من نکاح الاحوات و البنات و الخالات و ذوات البعوله و کذلک المیته و الخمر و الدم فاستقبح مقالتهم کل الفرق و لعنهم کل الامم فلما سئلوا الحجة راعوا و حادوا فکذب مقالتهم التوراة و لعنهم الفرقان و زغموا مع ذلک ان الههم ینتقل من قالب الی قالب و ان الارواح الازلیة هی التی کانت فی آدم ثم هلم جرا تجری الی یومنا هذا فی واحد بعد آخر(2)
***
فی العیون- مسندا قال قال المامون للرضا(علیه السّلام) یا ابا الحسن ما تقول فی القائلین بالتناسخ فقال الرضا(علیه السّلام) من قال بالتناسخ فهو کافر(3)
***
و فیه- عنه (علیه السّلام) قال ابوالحسن (علیه السّلام) من قال بالتناسخ فهو کافر(4) الی غیر ذلک من الروایات...
در احتجاج می گوید کافری از حضرت صادق(علیه السّلام) پرسید که تناسخیه چه گویند و جهت گفتار به تناسخ و دلیل بر مذهب آن ها چیست؟ فرمود: تناسخیه طریق دین را پشت سر انداخته و برای خود گمراهی و ضلالت را جلوه داده اند و به شهوات روی آورده اند و گمان کرده اند آسمان و عالم علوی از آنچه انبیا(علیهم السّلام) وصف کردند خالی است و مدبر این عالم به صورت آدم است و بهشت و دوزخ و بعث و نشوری و قیامتی نیست و قیامت نزد آن ها خروج از قالبی و دخول در قالب دیگری است اگر نیکوکار بود در قالبی بهتر و درجه ی بهتر به دنیا بازگشت کنند و اگر بدکار باشد در بدن حیوانات زحمتکش دنیا و حشرات زشت عود نماید و نماز و روزه و عبادتی ندارد و معرفت کسی که شناختنش واجب است انکار کنند. شهوات دنیا از قبیل نکاح مادران و خواهران و دختران و زنان شوهردار و خوردن خون و مردار و شراب را مباح می دانند. هر ملتی از آن ها تبری جویند آن ها را لعن کنند و اگر از آن ها دلیل پرسند مردد و حیران و منحرف از حق پاسخ دهند تورات و فرقان تکذیب این مقاله فرمود. گویند ارواحی که از قالبی به قالبی وارد شود همان ارواح ازلیه در آدم بود تا حال و زمان ما چنین بوده و خواهد بود. این است مقاله ی تناسخیه. لذا در روایت دیگر فرموده: قائلین به مقاله ی تناسخیه کافر به خدا می باشند.
نیک تأمّل باید کرد که امام به حقّ و صادق آل محمد صلوات الله علیهم مقاله ی آن ها چنان که در کتب آن ها مسطور است کاملاً بیان فرمودند. و دانسته شد که اساس و منشأ این خرافات همان انکار اساس انبیا(علیهم السّلام) و قرآن مجید و معاد است.
1- گروهی، به سعادتی که مقصود از خلقت و وجود بشر است می رسند (و هو البالغ فی السعاده) این دسته، پس از مفارقت به معقولات که در این عالم تحصیل کرده اند بالفعل شده متلذذ و متنعم خواهند بود. و معاد این طایفه از بشر همین است.
2- طایفه دیگر، در این دنیا شقیّ و جاهل به جهل مرکّب می باشند پس از مفارقت از ابدان به جهل و انکار خود معذب و متألم خواهند بود و معاد این دسته هم این است.
3- طائفه سوم، گروهی هستند که به مرتبه ی تعقّل نرسیده و دارای معقولاتی نیستند و درمرتبه ی تخیل باقی مانده این دسته بُلَها و ساده نامیده شوند و بیشتر نوع بشر را این دسته تشکیل دادند. در معاد این دسته، مورد اشکال و اختلاف شده، زیرا که آن ها به مرتبه ی تعقّل نرسیده و لذائذ و آلام تخیل مربوط به جسم و جسمانی است منافی با تجرّد جسم است و عالم تعلق روح به اجسام، منحصر به همین عالم است و از لذائذ و آلام خیالی در این عالم به توسط اعضا و اجزا و آلات و قوای جسمی است.
بنابراین اساس، بعضی از فلاسفه گویند: که این طایفه پس از مردن بقائی و معادی ندارند لا محاله فانی شوند. زیرا که اگر باقی باشند لذائذ و آلامی ندارند، تعطیل در وجود لازم آید و آن محال و باطل است. چون این قول نزد مشهور فلاسفه باطل و مخالف با تجرّد و بقای نفس است. عده ای از فلاسفه ی اشراق یونان و فرس، قائل به تناسخ شدند، گویند این نفوس پس از مفارقت از بدن تعلق به اجسام و ابدان دیگر غیر از جسم و بدن اول گیرند. مراتب ادراکات و تخیلات چون مختلف است تعلق به اجسام نیز مختلف است. جماد و نبات و حیوان و انسان اگر به ابدان بشر تعلق گیرند عبارت است از تناسخ و لازال تعلق و مفارقت به حسب کور و دور عالم باقی است؛ تا اینکه این نفوس به مرتبه ی تعقّل رسند و متصل به عقل فعال گردند و چون این قول نزد محققین از فلاسفه باطل و براهینی بر ابطال آن اقامه کرده اند مانند فارابی و ابن سینا که تابع ارسطو می باشند بر سبیل احتمال نه جزم و برهان گویند ممکن است این نفوس به اجرام فلکیه تعلق گرفته اما نه مانند تعلق تدبیری و نفسی، بلکه فقط اجرام را مورد و آلت تخیل قرار داده متلذذ یا معذب باشند؛ تا آنکه ترقی کرده به مرتبه ی تعقّل و کمال برسند قول به تناسخ، که منشأ آن این است شعر گفتن و در قافیه گیر کردن می باشد. دسته ای از عرفای اسلام، که پیروی از اساس فلاسفه ی اشراق کردند، معتقد به عالم مثال و قالب مثالی شدند. گویند: این نفوس پس از مفارقت از بدن به ابدان و قوالب مثالی منتقل گردند و تمسک به ادله ای نموده اند که بیان و توضیح آن خواهد آمد.
ادله ای که تناسخیه اقامه کرده اند:
اول گویند غایت و نتیجه مترتب بر خلقت بشر، استکمال می باشد؛ زیرا که دارای قوّه و قابلیّت کمال و استکمال است. پس ناچار باید این قوه فعلیت یابد و به فعل متبدل گردد چون وصول به مرتبه ی کمال از برای اغلب بشر به زندگانی موقت این عالم ممکن نیست پس ناچار پس از مفارقت از بدن لازم است که ثانیاً و ثالثاً به بدن تعلق گیرند تا به سر حد کمال برسند گویند اگر این نفوس پس از مفارقت از بدن تعلق به ابدان دیگر نگیرند تعطیل در وجود لازم آید و آنهم محال و باطل است، و نیز گویند چون ارواح قدیمند و غیر متناهی اجتماعی و بالفعل محال است زیرا که دلیل اقامه شده بر امتناع تسلسل اجتماعی پس لابد و ناچار ارواح باید متناهی باشند و اما ابدان چون مستند به اوضاع و حرکات فلکی است و حرکات افلاک غیر متناهی است ناچار حدوث ابدان غیر متناهی لازم است و تسلسل و غیر متناهی تعاقبی محال نیست گوئیم اگر ارواح به تعاقب به ابدان کثیره متعدده تعلق پیدا نکند اجتماع ارواح متناهی بر ابدان غیر متناهی لازم خواهد آمد اگر تعلق گیرند و اگر تعلق نگیرد تعطیل ارواح لازم خواهد آمد و هر دو محال است پس نفوس پس از فراق از بدن ناچار تعلق به بدن دیگر گرفته و این عمل مکرر شود تا استکمال حاصل و کمال بالقوه به مرحله ی فعلیت و اتصال به فعل حاصل گردد این است گفتار تناسخیه به نحو اجمال. گفتیم محققین از فلاسفه، تناسخ را محال و ادلّه ی تناسخیه را رد کرده و برهان بر ابطال تناسخ اقامه نموده اند، می گویند: اگر تناسخ جائز باشد لازم آید که هنگام مفارقت روح از بدن بدنی تازه حادث و موجود گردد، زیرا که نمی شود قبل از مفارقت حادث و حاصل شود، زیرا که اگر روحی تعلق بگیرد غیر روح مفارق خواهد بود؛ پس لازم است هنگام مفارقت هر روحی یک بدن حادث گردد که به محض خروج روح به بدن تعلق بگیرد و نیز همیشه باید ابدان حادثه مساوی با ارواح مفارقه باشند و حال آنکه دلیل و برهانی بر این مطلب قائم نشده و اگر ابدان حادثه مساوی با ارواح مفارقه نباشند اگر ابدان کمتر باشد توارد ارواح متعدده بر بدن واحد لازم آید یا تعطیل در بعض ارواح لازم آید علاوه ترجیح بدون مرجح لازم آید زیرا که تمام ارواح واحد به بیش از یک بدن لازم آید، و نیز گویند قول به تناسخ مستلزم اجتماع دو نفس مفارق و مفاض بر یک بدن است یکی نفسی که از بدنی مفارقت کرده و دیگری نفس مفاض از عقول وقتی که بدن حادث گردد، زیرا که به مقتضای علیّت و معلولیّت ثابت شده که وقتی مزاج و بدن قابل و مستعد برای افاضه گردید، روحی از عقل به آن افاضه گردد پس لازم آید اجتماع دو نفس و روح بر یک بدن و محال بودن آن بدیهی است.و گفته نشود تعلق نفس مفاضه، در صورتی است که نفس مفارق، مانع از افاضه ی نفس نباشد و در صورت احتیاج نفس مفارق، تعلق به بدن مانع از افاضه ی روح دیگر خواهد بود؛ که لزوم تعلق به واسطه ی استکمال است و نفس مفارق، سزاوارتر و اولی به تعلق است. زیرا که لزوم استکمال مرجّح [اگر] برای تعلق نفس مفارق نباشد لااقل موجب تزاحم و تعارض بین آن دو روح خواهد بود. و نیز گویند: اگر تناسخ جائز باشد لازم است که روح، تعلق به بدن اول و حالات زندگانی در آن بدن را متذکّر باشد؛ زیرا که تذکّر و نسیان از حالات و کمالات روح است به زوال بدن نفس، با کمالات مکتسبه باقی است و الا لازم آید که معقولات و کمالاتی را که نفس تحصیل کرده به زوال و فنای بدن زائل و فانی گردد. پس تناسخ به واسطه این تالی فاسدهای متعدده محال است. و بر اشخاص بصیر و با اطلاع، ظاهر و روشن است که مقدمات و برهان این ادله از طرفین، یقینی و منتج به یقین نیست و قابل اشکال و رد ایراد زیادی است چنان که در کتب کلامیه و فلسفه بیان شده، علاوه دانسته شد که این سخنان بر اساس فلسفه است که به عقیده ی تابعین آن مبرهن و مسلم شده مانند اینکه می گویند ارواح مجرد و قدیم و به سلسله علیّت و معلولیّت غیر قابل تخلف از عقول افاضه شود و ابدان و عالم اجسام و مرکبات مستند به اوضاع و حرکات افلاک قدیمه از ازل تا ابد به نحو علیّت و معلولیّت علی البدل موجود بوده و خواهد بود. البته بر این اساس، همین سخن های بی اساس ناشی می شود، و به همین سرّ است که بطلان تناسخ در اسلام از ضروریات و قائل به آن کافر است و اساس قرآن بر ضد و نقیض قول به تناسخ است قول به معاد جسمانی ضد قول به تناسخ و اساس آن به کلی مخالف اساس قول به تناسخ است. لذا احدی از علمای اسلام تفوّه به این قول نکرده، بلی بعضی از کم فکران که خبرویّت و بصیرتی در معارف قرآن نداشته و کاملاً آشنا به حقایق و اساس این دین حنیف نبوده تخیل کرده اند که اساس معارف قرآن همان اساس ارسطو و فلاسفه ی یونان است و توهم نموده اند مسخی که در آیات و روایات وارد شده که:
(و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسین فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظة للمتقین)(1)
همان مسخ محل بحث است یا آنکه زنده کردن مردگان در امم سابقه و این امت مانند قصه ی حضرت ابراهیم و موسی و عزیر (علیهم السّلام) و قضایائی که نسبت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی (علیه السّلام) داده شده- روایات در این باب بسیار وارد شده- همان تناسخ محل کلام است، یا آنکه رجعت که از مسلمات سنّت و روایات بلکه عده ای از ضروریات شمرده اند از قبیل تناسخ است ولی غافل از اینکه مسخ شدن یهود با امثال آن ربطی به مسخ اصطلاحی که گفتیم ندارد زیرا مسخی که قرآن مجید ناطق است، تبدیل صورت نوعیّه و بدن انسان است به بدن حیوان برای عذاب کردن یهود و عبرت دیگران و در حقیقت تبدیل اَعراض به اَعراض دیگر با اینکه روح و بدن عین روح و بدن اوّلیّه است و این امر مانند معجزه و فعل الهی و به امر و اراده ی ذات مقدس است برای اظهار قدرت و تعذیب و عبرت و مصالح و حکم دیگر چه ربطی دارد با عود روح قدیم مفارق، از بدن به بدنی به مقتضای علیّت و معلولیّت و هم چنین زنده کردن مردگان در این امت یا امم قبل. فعل الهی بدون واسطه یا به واسطه ی پیغمبران عظام (علیهم السّلام) مانند معجزات صادره از پیغمبر است. هیچ نسبتی با تناسخ اصطلاحی که ضروری البطلان است ندارد و رجعت نیز از این قبیل است بالأخره مسأله ی مسخ و احیای اموات و رجعت که در قرآن و سنّت از مسلمات می باشد اصلاً و موضوعاً مربوط به مسخ و تناسخ نمی باشد توضیح زیادتری خواهد آمد ان شاءالله تعالی.
دلیل قطعی برای بیاناتی که گذشت روایات وارده صریحه در معنای نسخ و بطلان و کفر قائلین به آن می باشد. بدیهی است اگر آنچه را که گفتیم از مسأله ی مسخ و احیای موتی و رجعت تناسخ مصطلح فلاسفه باشد چگونه به بطلان آن حکم کنند.
فی الاحتجاج- عن هشام بن الحکم انه سال الزندیق ابا عبد الله (علیه السّلام) فقال اخبرنی عمن قال بتناسخ الارواح من ای شیء قالوا ذلک و بای حجة قاموا علی مذاهبهم قال ان اصحاب التناسخ قد خلفوا وراءهم منهاج الدین و زینوا لانفسهم الضلالات و امرجوا انفسهم فی الشهوات و زغموا ان السماء خاویة ما فیها شیء مما یوصف و ان مدبر هذا العالم فی صورة المخلوقین بحجة من روی ان الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورته و انه لا جنة و لا نار و لا بعث و لا نشور و القیامة عندهم خروج الروح من قالبه و لوجه فی قالب آخر ان کان محسنا فی القالب الاول اعید فی قالب افضل منه حسنا فی اعلی درجة الدنیا و ان کان مسیئا او غیر عارف صار فی بعض الدواب المتعبة فی الدنیا او هوام مشوهة الخلقة و لیس علیهم صوم و لا صلاة و لا شیء من العبادة اکثر من معرفة من تجب علیهم معرفته و کل شیء من شهوات الدنیا مباح لهم من فروج النساء و غیر ذلک من نکاح الاحوات و البنات و الخالات و ذوات البعوله و کذلک المیته و الخمر و الدم فاستقبح مقالتهم کل الفرق و لعنهم کل الامم فلما سئلوا الحجة راعوا و حادوا فکذب مقالتهم التوراة و لعنهم الفرقان و زغموا مع ذلک ان الههم ینتقل من قالب الی قالب و ان الارواح الازلیة هی التی کانت فی آدم ثم هلم جرا تجری الی یومنا هذا فی واحد بعد آخر(2)
***
فی العیون- مسندا قال قال المامون للرضا(علیه السّلام) یا ابا الحسن ما تقول فی القائلین بالتناسخ فقال الرضا(علیه السّلام) من قال بالتناسخ فهو کافر(3)
***
و فیه- عنه (علیه السّلام) قال ابوالحسن (علیه السّلام) من قال بالتناسخ فهو کافر(4) الی غیر ذلک من الروایات...
در احتجاج می گوید کافری از حضرت صادق(علیه السّلام) پرسید که تناسخیه چه گویند و جهت گفتار به تناسخ و دلیل بر مذهب آن ها چیست؟ فرمود: تناسخیه طریق دین را پشت سر انداخته و برای خود گمراهی و ضلالت را جلوه داده اند و به شهوات روی آورده اند و گمان کرده اند آسمان و عالم علوی از آنچه انبیا(علیهم السّلام) وصف کردند خالی است و مدبر این عالم به صورت آدم است و بهشت و دوزخ و بعث و نشوری و قیامتی نیست و قیامت نزد آن ها خروج از قالبی و دخول در قالب دیگری است اگر نیکوکار بود در قالبی بهتر و درجه ی بهتر به دنیا بازگشت کنند و اگر بدکار باشد در بدن حیوانات زحمتکش دنیا و حشرات زشت عود نماید و نماز و روزه و عبادتی ندارد و معرفت کسی که شناختنش واجب است انکار کنند. شهوات دنیا از قبیل نکاح مادران و خواهران و دختران و زنان شوهردار و خوردن خون و مردار و شراب را مباح می دانند. هر ملتی از آن ها تبری جویند آن ها را لعن کنند و اگر از آن ها دلیل پرسند مردد و حیران و منحرف از حق پاسخ دهند تورات و فرقان تکذیب این مقاله فرمود. گویند ارواحی که از قالبی به قالبی وارد شود همان ارواح ازلیه در آدم بود تا حال و زمان ما چنین بوده و خواهد بود. این است مقاله ی تناسخیه. لذا در روایت دیگر فرموده: قائلین به مقاله ی تناسخیه کافر به خدا می باشند.
نیک تأمّل باید کرد که امام به حقّ و صادق آل محمد صلوات الله علیهم مقاله ی آن ها چنان که در کتب آن ها مسطور است کاملاً بیان فرمودند. و دانسته شد که اساس و منشأ این خرافات همان انکار اساس انبیا(علیهم السّلام) و قرآن مجید و معاد است.
پی نوشت ها :
1- سوره ی بقره، آیه های: 65 و 66
2- احتجاج،ج:2،ص344
3- عیون اخبار و ضا، ج:2،ص:202
4- عیون اخباررضا، ج:2،ص:202