مردان ماده و دیالکتیک

«مثال مطلق» [همان] حقیقت مطلق است، معرّف نهایی و کامل و کافی مطلق و خدا و کائنات است. خدا همان اندیشه ی اندیشه ها و یگانگی مطلق ذهن و عین است. جهان در حقیقت خویش چیزی جز «مثال مطلق» نیست. اگر ما جهان را
شنبه، 14 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مردان ماده و دیالکتیک
مردان ماده و دیالکتیک






 

گزیده هایی از مارکسیسم و ریشه های آن

1- دیالکتیک تاریخ

«مثال مطلق» [همان] حقیقت مطلق است، معرّف نهایی و کامل و کافی مطلق و خدا و کائنات است. خدا همان اندیشه ی اندیشه ها و یگانگی مطلق ذهن و عین است. جهان در حقیقت خویش چیزی جز «مثال مطلق» نیست. اگر ما جهان را دستگاهی از «مواد» بدانیم که محکوم «نیروها» و «علل» است، از دیدگاه مقولات ناقص و یک سویه، جنبه مجازی جهان را نگریسته ایم. ولی حقیقت کامل که در این مقوله به آن می رسیم این است که جهان اولاً اندیشه است... و نهایتاً اندیشه ی اندیشه ها («مثال مطلق») یا شخصیت است.
«مثال مطلق»، مطلق پایان ناپذیر است، زیرا بر هر گونه معارضی چیره شده است، ذهنیتی است که ضد خود یعنی عینیت را در خویش حل کرده و چون دیگر معاندی در برابر خود ندارد، حقیقت را سراسر در دامن خود گرفته است...
هگل - پدیده شناسی ذهن
نخستین مبحث تاریخ همانا نگرش تغییر و تحول افراد و ملت ها و دولت هایی است که لحظه ای وجود دارند، توجه ما را جلب می کنند و سپس می روند. این همان «مقوله بندی شدن» [مقطعی بودن] تاریخ است.
هگل- عقل در تاریخ
یکی از پیشداوری های اساسی منطق دیرینه و مربوط به بینش عامیانه از جهان، باور داشتن این موضوع است که تضاد به اندازه هویت، سرشت اساسی و واقعی ندارد... اما در حقیقت، هویت چیزی جز تعیین آن چه که ساده و آنی است، نمی باشد، در حالی که تضاد سرچشمه ی هر نوع حرکت و ریشه هر نوع حیات است. چرا که در واقع، جنبش و حیات هر چیزی به همان اندازه است که در خود تضاد داشته باشیم.
هگل- منطق بزرگ
روش دیالکتیک من، نه تنها در اساس با روش هگل تفاوت دارد، بلکه دقیقاً ضد آن می باشد. از نظر هگل، حرکت فکر، که او آن را «مثال» می نامد، خدای خالق واقعیت است و واقعیت نیز تنها شکل پدیداری «مثال» می باشد. از نظر من، برعکس، حرکت فکر، تنها انعکاسی از حرکت واقعی است که به مغز انسان برده شده و در آن جا جای گرفته است.
... در نزد هگل، دیالکتیک بر روی سرش راه می رود؛ کافی است آن را روی پاهایش قرار داد تا سیمای واقعی خود را بازیابد.
کارل مارکس- سرمایه، جلد اول
تنها «ایده ای» [معنایی] که فلسفه به ارمغان می آورد همانا معنای عقل است؛ این تصور را که عقل حاکم بر جهان است و این که نتیجتاً تاریخ جهانی نیز جریانی عقلایی داشته است... شناخت نظری ثابت کرده است که «عقل» ذات و قدرت زوال ناپذیر و جوهره هر نوع حیات طبیعی و فکری است... جوهره ای است که هر حقیقتی، وجود و ذات خود را از آن می گیرد... عقل، درونمایه لایزال و کاملاً حقیقی جوهری خویش است؛ از خودش تغذیه می کند و خود برای خودش جوهره ای است که بر آن عمل می کند. عقل نه تنها موجب گذر جهان مادی، که جهان فکری، از باطن به ظاهر می شود، آن هم به صورت تظاهر تاریخ. تاریخ در حُکم تصویر، و عمل به مثابه عقل است.
هگل- مقدمه ای بر تاریخ جهانی
تاریخ تمامی جامعه بشری، در گذشته و حال، تاریخ پیکارهای طبقاتی بوده است. انسان آزاد و انسان برده، پاتریسین ها و پِلبین ها، بارون، سِرف، استادکار و وردست- در یک کلام، ظالم و مظلوم- در مخالفت شدید با یکدیگر قرار دارند. [همگی] آنان جنگی مستمر را ادامه داده اند، گاهی مخفی و پوشیده، و گاهی آشکار و اعلام شده، جنگی که همواره به یک تحول انقلابی در کل ساختار جامعه یا نابودی مشترک طبقات درگیر در جنگ انجامیده است...
کارل مارکس- بیانیه کمونیست
نیازی به یادآوری نیست که انسان ها اختیار دارِ نیروهای تولیدیِ خود که اساس تاریخ آنان است نمی باشند، زیرا هر نیروی تولیدی، نیرویی اکتسابی و ثمره ی فعالیتی درگذشته است... از این رو، نوعی پیوستگی در تاریخ انسان ها به وجود می آید.
گزیده مکاتبات مارکس و اِنگلس- نامه مارکس به پُل آننکوف(1848)

2- درباره هگل و فویرباخ

همراه با هگل است که فلسفه به طور کلی پایان می یابد. از یکسو، به این علت که فلسفه هگل حاوی تلخیصی از تمامی تحول فلسفه است؛ و از سوی دیگر، به علت آن که راهی را که فلسفه هگل به خارج از دستگاه فلسفی او و به شناخت واقعی و مثبت جهان منتهی می شود، به ما نشان می دهد.
فریدریش اِنگلس- لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان
اهمیت وافرِ «پدیده شناسی» هگل و نتیجه نهایی آن، یعنی دیالکتیک و نفی به عنوان اصل تعیین کننده و صانع، در این است که هگل آفرینش انسان را به صورت یک فرآیند در نظر می گیرد... جوهر انسان را درمی یابد و جوهر انسان حقیقی را حاصل کار خودش می داند... کار را به عنوان هستی انسان به شمار می آورد. اما او فقط جنبه مثبت کار را می بیند و نه جنبه منفی آن را، چرا که تنها کاری که می شناسد و آن را می پذیرد، همانا کار فکری انتزاعی است (و نه کار عملی و تجربی؛ کردار انقلابی].
کارل مارکس- اقتصاد سیاسی و فلسفی
نخستین کسی که با خلاصه کردن روح مطلق متافیزیکی در واقعیت انسانی متکی بر طبیعت، هگل را از دیدگاه هگلی تکمیل کرد و از او تنقید نمود، فویرباخ بود... چه کسی راز نظام هگلی را فاش کرد؟ فویرباخ. چه کسی انسان را جایگزین یاوه سرایی های پیشین کرد؟ فویرباخ و فقط فویرباخ!
کارل مارکس و اِنگلس- خانواده مقدس
فویرباخ، مادّیگری را دوباره بر تخت حکومت نشاند و تضّاد (نظام فلسفی هگلی) را به یکباره از میان برد... و جد و شعفی همگانی پدید آمد. ما همه موقتاً هوادار فویرباخ شدیم.
فریدریش اِنگلس- لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان
فویرباخ هستی دین را به هستی بشر تبدیل می کند. اما هستی بشر یک مفهوم انتزاعی موبوط به یک فرد منزوی [مستقل] نیست، بلکه در واقعیت خود، همانا مجموع مناسبات اجتماعی است... از این رو، فویرباخ متوجه نیست که «احساسات دینی»، خود یک محصول اجتماعی است و فرد انتزاعی مورد تجزیه و تحلیل او، در واقع به شکل خاصی از جامعه تعلق دارد.
کارل مارکس- تزهایی درباره فویرباخ
بالاخره، این ادراک مقاومت ناپذیر بر فویرباخ چیره می شود که «مثال مطلق» هگل چیزی جز بازمانده ی محیرالعقول اعتقاد به وجود یک «خالق» فوق زمینی نیست- که جهان مادی- یگانه حقیقت موجود است و این که شعور و اندیشه ی ما، هر چند هم که رفیع به نظر آید، صرفاً محصول یک عضو مادی و جسمی یعنی مغز می باشد. ماده، محصول اندیشه نیست بلکه اندیشه، خود محصول عالی ماده است. بدیهی است که این یک دیدگاه مادیگری است.
فویرباخ پس از رسیدن به این نکته، ناگهان متوقف شد. او نتوانست از این پیشداوری فلسفی در مورد مادیگری فراتر برود و آن را از شکل سطحی و عامیانه مادیگری مکانیکی و ضد- تاریخی قرن هجدهم تمایز دهد.
اما اگر فویرباخ در ردّ آن مادّیگری محق بود، در عوض حق نداشت که آن را با مادّیگری در مفهوم کلی آن، اشتباه بگیرد...
فریدریش اِنگلس- لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان

3- مادیگری تاریخی و دیالکتیکی

برای حل مسائلی که مرا احاطه کرده بود، به بازنگری انتقادی از «فلسفه حق هگل» پرداختم... و به این نتیجه رسیدم که انسان ها در فرآیند تولید اجتماعی، به مرحله ی از روابط ضروری و معینی وارد می شوند که مستقل از اراده آنان است؛ این روابط تولیدی، منطبق با درجه معینی از تکامل و توسعه نیروهای مادی است و مجموع این روابط، ساختار اقتصادی اجتماعی را تشکیل می دهد... در زندگی مادی، شیوه ی تولیدی تعیین کننده حرکت زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری می باشد... این شعور بشر نیست که تعیین کننده وجود اوست، بلکه، برعکس، وجود اجتماعی اوست که تعیین کننده شعور او می باشد.
کارل مارکس- مقدّمه ی نقد اقتصاد سیاسی
می توانیم موضوع را این طور بیان کنیم که در طبیعت و به نحوی که برای هر مورد خاص دقیقاً معین شده است، تغییرات کیفی فقط بر اثر افزایش یا کاهش کمّی در ماده و یا انرژی [حرکت] ایجاد می شود. تمامی تفاوت های کیفی در طبیعت، ناشی از ترکیب های شیمیایی متفاوت یا کمیت ها و صورت های متفاوت انرژی و یا تقریباً در تمامی موارد، ناشی از هر دوی آن ها می باشد. نتیجتاً، تغییر کیفی یک جسم، بدون تغییر کمّی آن به لحاظ ماده یا انرژی، امکان پذیر نیست.
فریدریش اِنگلس- دیالکتیک طبیعت
نیازی به بصیرت وافر نیست که مشاهده شود مادیگری به خاطر نظریات خود درباره ی سرشت و ذات نیکوی انسان، مواهب یکسان هوش در انسان ها، قدرت متعال تجربه عادت و تربیت، تأثیر موقعیت های بیرونی بر انسان، اهمیت صنعت، حقوق یکسان انسان ها در بهره مندی [از تخصیص اجتماعی]، و نظایر آن، لزوماً به سوسیالیسم و کمونیسم می پیوندد. اگر انسان هر گونه شناخت و احساس و غیره را از این جهان فیزیکی و از تجربیات آن به دست می آورد، پس بایستی جهان تجربی را طوری سازمان داد که انسان در آن چیزهایی را بیابد که واقعاً انسانی باشد، به طوری که خویشتن را به عنوان یک انسان بازشناسد.
کارل مارکس- خانواده مقدس
اگر از خود بپرسیم که اندیشه و شعور چیستند و از کجا می آیند، خواهیم دید که این ها محصول مغز بشر هستند، و انسان نیز خود محصول طبیعت است.
فریدریش اِنگلس- آنتی دورینگ
مارکس، و خود من، باید قسمتی از مسئولیت این امر را که گاهی جوانان بیش از آن چه که باید و لازم است، به عامل اقتصادی اهمیت می دهند، به عهده بگیریم. ما در مقابل حریفان خود مجبور بودیم تا بر این اصل عمده [ماتریالیسم دیالکتیک] تکیه کنیم زیرا آنان عامل اقتصادی را نفی می کردند. اما نه وقت و نه موقعیت و نه فرصت آن را داشتیم که حق سایر عواملی را که در این زمینه دخیل هستند به جای آوریم...
امروزه، مادّیگری تاریخی طرفداران زیادی دارد، و همین امر باعث شده است که عده ای نیز آن را دستاویز قرار داده و از مطالعه تاریخ اجتناب کنند کلمه ی مادّیت برای بسیاری از نویسندگان جوان آلمانی صرفاً عبارتی است که با آن، همه چیز بدون مطالعه ی بیش تر، صورت می گیرد... ولی برداشت ما از مفهوم تاریخ، بالاخص برای راهنمایی در مطالعه تاریخ است، نه این که چونان هواداران هگل، تاریخ را اهرمی برای ساختار جهان بدانیم. سراسر تاریخ باید از نو مطالعه شود و پیش از هر تلاشی در راستای نتیجه گیری شکل سیاسی، حقوقی، زیبایی شناسی، فلسفی، دینی و نظایر آن، باید شرایط وجود شکل های مختلف جامعه به طور اختصاصی مورد مطالعه قرار گیرد.
گزیده مکاتبات مارکس و اِنگلس- نامه اِنگلس
به جوزف بِلاک (21 سپتامبر1880)
آن چه را که مارکس درباره اهمیت حیات مادی می گوید، می توان در چند کلمه خلاصه کرد: انسان ها، نخست باید بخورند، بنوشند، مسکنی داشته باشند، لباسی بپوشند، تا بتوانند به سیاست، علم، هنر، دین و غیره بپردازند. از این رو، تولید وسایل مادی برای ادامه حیات بشر، و مآلاً درجه ی تکامل اقتصادی هر جامعه یا هر دوران، پایه و شالوده ای را تشکیل می دهد [پایگاه اقتصادی، زیربنا] که بر روی آن ها نهادهای دولتی، مفاهیم حقوقی، هنر و حتی افکار و احساسات دینی انسان ها [روبنا] می روید. پس بر مبنای همین پایه است که باید آن ها [روبنا] را تبیین کرد، و نه بر مبنای دیگری که تاکنون مرسوم بوده و تحولات مادی را زیربنای تحولات فکری می داند.
خطابه فریدریش اِنگلس در مراسم خاکسپاری مارکس در 15 مارس 1883
توسعه و تکامل سیاسی، حقوقی، فلسفی، مذهبی، ادبی، هنری، و نظایر آن، بر توسعه و تکامل اقتصادی متکی می باشد. اما عوامل مزبور نیز به یکدیگر و نیز بر شالوده اقتصادی تأثیر می گذارند. این امر دلیل بر آن نیست که وضعیت اقتصادی علت و تنها عامل فعال می باشد و سایر عوامل مفعول [منفعل] هستند؛ برعکس، بر اساس ضرورت اقتصادی که در مرحله نهایی همواره غالب است، کنش و واکنش هایی وجود دارد.
گزیده مکاتبات مارکس و اِنگلس- نامه اِنگلس
به هاینس استارکنبورک (26 ژانویه 1894)

4- مفاهیم کلیدی اقتصاد مارکسی

نظریه ارزش کار

اگر ارزش مصرفی کالاها را کنار بگذاریم، فقط این خصوصیت در آن ها باقی می ماند که همه کالاها ثمره ی کار می باشند... بنابراین، وجه مشترکی که در رابطه مبادله یا در ارزش مبادله ای کالاها ظاهر می شود همانا ارزش آن هاست، و یک ارزش مصرفی یا هر کالایی فقط به همان اندازه ارزش دارد که کار انسانی در آن جنبه مادی یافته باشد. حال چگونه می توان میزان ارزش آن را اندازه گیری کرد؟ از طریق مقدار ماده «آفریننده ی ارزش» موجود در آن، یعنی به وسیله مقدار کار؛ و معیار اندازه گیری مقدار کار نیز مدت آن در طول زمان می باشد. اما کاری که ماهیت ارزش کالاها را تشکیل می دهد، کار یکسان و غیرمتمایز، و صرف نیرو و انرژی مشابهی است. هر نیروی کار انفرادی با نیروی کارِ دیگر مساوی است زیرا دارای خصوصیت یک نیروی اجتماعی متوسط است و به همین روال نیز عمل می کند؛ یعنی در تولید یک کالا، فقط از مدت زمان کاری که به طور متوسط لازم است با مدت زمان کاری که احتمالاً ضروری است استفاده می کند.
کارل مارکس- سرمایه، جلد اول

ارزش مبادله ای

ارتباط متقابل و همه جانبه ی افراد نسبت به یکدیگر، همان پیوند اجتماعی خاصی است که با یکدیگر دارند؛ و پیوند اجتماعی نیز در ارزش مبادله ای نمودار می شود، زیرا فقط در ارزش مبادله ای است که فعالیت یا محصول کار یک فرد شکل واقعی خود را باز می یابد. هر فرد باید محصول عمومی را که ارزش مبادله ای نامیده می شود، یا به صورت مستقل و مجزّایش پول نام دارد، ایجاد کند. ارزش مبادله ای یعنی ارزش عمومی که تمامی فردیت ها [شخصیت ها] و خصایص آن، در آن ارزش نفی و مستحیل می شود.
کارل مارکس- سرمایه، جلد سوم

چگونگی تعیین ارزش کار

ارزش نیروی کار چیست؟ ارزش نیروی کار نیز عیناً مانند ارزش هر کالای دیگری، به وسیله مقدار کار لازم برای تولید آن، معین می شود. نیروی کار یک انسان فقط بر وجود زنده او مبتنی است. انسان برای رشد کردن و زنده ماندن، احتیاج به مقدار معینی وسایل امرار معاش دارد که از طریق کار به دست می آید.
اما یک فرد انسانی نیز مانند ماشین فرسوده می شود و باید فرد دیگری را جایگزین او ساخت. لذا میزان سنجش ارزش کار عبارت است از تأمین ضروریات زندگی کارگر، داشتن فرزندانی که بتوانند جای او را در بازار کار بگیرند. به عقیده ما، معیار ارزش کار همانا در نظر گرفتن کار متوسط است.
کارل مارکس- مزد و قیمت و سود(1865)، نسخه تصحیح شده به وسیله اِنگلس

تولید ارزش اضافی

ارزش نیروی کار بر مبنای مقدار کار لازم مستمر [برای تولید یک کالا] تعیین می شود. ولی فقط نیروی حیاتی و نیروی جسمانی کارگر است که استفاده از این نیروی کار را محدود می کند. ارزش روزانه یا هفتگی کار، کاملاً با طرز عمل روزانه یا هفتگی این نیرو تفاوت دارد؛ همان گونه که غذای مورد احتیاج یک اسب و مدت زمانی که می تواند به سوارکار خود سواری دهد دو مطلب کاملاً متمایز است. مقدار کاری که ارزش نیروی کارگر را محدود می کند به هیچ رو آخرین حد مقدار کاری که نیروی کار او می تواند انجام دهد نمی باشد. به طور مثال، یک کارگر ریسنده برای تجدید روزانه نیروی کارش، باید مثلاً هر روز معادل 3 شلینگ ایجاد کار کند، و او این کار را در مدت شش ساعت کار روزانه انجام می دهد. اما این امر باعث نمی شود که او نتواند روزانه 10 یا 12 ساعت، یا بیش تر، کار کند. سرمایه دار با پرداخت ارزش روزانه یا هفتگی کار کارگر ریسنده، حق استفاده از آن را برای تمام روز یا تمام هفته به دست می آورد. به این ترتیب، به طور مثال روزانه 12 ساعت از او کار می کشد؛ و این مدت زمان، بیش تر از 6 ساعت کاری است که کارگر ریسنده برای تولید معادل مزد خود یا ارزش نیروی کارش احتیاج دارد. نتیجتاً کارگر ریسنده باید 6 ساعت دیگر که من آن را ساعات کار اضافی می نامم- کار کند. این کار اضافی به یک ارزش اضافی و یک مازاد تولید تبدیل می شود. اساس تولید سرمایه داری و رژیم مزدبگیری، بر روی یک چنین شکل مبادله بین سرمایه و کار قرار دارد و همین شکل مبادله است که کارگر را مجبور می کند که همواره کارگر باقی بماند و سرمایه دار نیز سرمایه دار باقی بماند. سرمایه دار، این مورد را پیش بینی کرده است. او با تبدیل پول به کالاهایی که خود به عنوان عناصر مادی یک محصول جدید مورد استفاده قرار می دهد و سپس با تزریق نیروی کار زنده به آن، یک ارزش کار مرده را به سرمایه مبدل می کند، یعنی ارزشی که آبستن ارزش است [پولی که پول می زاید] و همچون هیولای متحرکی، به گونه ای بی قرار و ناآرام به کار می افتد.
کارل مارکس- سرمایه، جلد یکم، فصل هفتم

چگونه کار تبدیل به یک شیء می شود

همزمان با تولید ثروت [برای سرمایه دار] توسط کارگر، خود کارگر فقیرتر می شود. همزمان با ارزش یافتن اشیاء انسان هایی ارزش می شوند. شیء که محصول کار است، در برابر کار قرار می گیرد؛ کار تبدیل به یک شیء می شود. این روحیه بیگانگی کارگر با کارش، علاوه بر این که در ثمره ی کار ظاهر می شود، بلکه در فرآیند تولیدی نیز وجود دارد. چرا که اولاً بین کار و کارگر جدایی به وجود می آید؛ کارگر موجودیت خود را در کار تصدیق نکرده بلکه برعکس خود را در آن انکار می کند... از کارش بیزار است. و ثانیاً کارگر درک می کند که کار متعلق به او نیست بلکه به کارفرما تعلق دارد.
کارل مارکس- کارِ از خود بیگانه، دستنویس های اقتصاد سیاسی و فلسفه

چگونگی افزایش نرخ سود

کاهش نرخ سود را نباید با کاهش حجم سود اشتباه کرد؛ نرخ سود رو به کاهش می رود ولی حجم سود افزایش می یابد زیرا کل سرمایه اجتماعی روز به روز بزرگ تر و تعداد کارگرانی که استثمار می شوند هر روز ازدیاد می یابد؛ حتی با این فرض که نرخ سود کاهش یابد، حجم سود در اثر افزایش سرمایه، بیش تر خواهد شد. عوامل مشخصی وجود دارند که به افزایش نرخ سود کمک می کنند: تشدید استثمار کارگران، کاهش دستمزد کارگران و...
ارزش کلیه کالاها، و مالاً ارزش وسایل تولید [سرمایه اثبات]، در اثر رشد نیروهای مولد کاهش می یابد ولی چون نسبت به کل سرمایه حساب می شود؛ لذا نرخ آن بالا می رود.
کارل مارکس- سرمایه، جلد سوم

قانونمندی ارزش کار در جامعه کمونیستی

اجتماعی از انسان های آزاد را در نظر بگیریم که با ابزارهایِ تولیدِ مشترک کار می کنند و بر اساس یک برنامه ی مورد توافق، نیروهای انفرادی خود را به صورت یک نیروی کار اجتماعی واحد به مصرف می رسانند. حال فرض می کنیم که سهم هر کس از تولید اجتماعی [«وجه تخصیص»] به نسبت مدت کارش باشد. از این رو، مدت کار، دو نقش را ایفا می نماید: از یکسو، توزیع کار در جامعه، نسبت دقیق وظایف مختلف به نیروهای کار را تنظیم می کند. از سوی دیگر، سهم انفرادی هر کس را در تولید مشترک و نیز در مصرف اندازه گیری می کند. در این جا، روابط اجتماعی انسان ها در کارهای خود و با اشیاء [کالاهای] سودمندی که ثمره کار آنان است- چه در تولید و چه در توزیع- ساده و روشن می باشد.
کارل مارکس- سرمایه، جلد اول

علل انباشت سرمایه

توسعه وجه تولید سرمایه داری نیاز به افزایش مداوم سرمایه گذاری در یک بنگاه اقتصادی دارد و رقابت نیز قوانین پابرجای تولید سرمایه داری را به هر سرمایه دار منفرد تحمیل می کند. این رقابت به او اجازه نمی دهد که سرمایه خود را بدون افزایش آن، حفظ کند، و افزایش سرمایه نیز فقط به صورت انباشت آن امکان پذیر است.
هر یک از سرمایه های انفرادی که کل سرمایه اجتماعی را تشکیل می دهند، در ابتدا نشانگر نوعی تمرکز وسایل تولید و وسایل نگهداری کار در دست سرمایه دار است. این انباشتگی ضمن این که عوامل مولد ثروت را افزون می کند، در عین حال باعث می شود که عوامل مزبور در دست کارفرمایان خصوصی قرار گیرد.
کارل مارکس- سرمایه، جلد اول

فقر روزافزونِ ناشی از انباشت سرمایه

هر قدر ثروت اجتماعی و سرمایه به کار رفته قابل ملاحظه تر باشد، بر جمعیت سپاه ذخیره صنعتی نیز افزوده خواهد شد. اما هر قدر سپاه ذخیره صنعتی در مقایسه با سپاه فعّال کار، انبوه تر می شود، به همان نسبت نیز بر تعداد افرادی که در اثر کار پر زحمت دچار فلاکت شده اند افزوده خواهد شد. وانگهی، نهایتاً فقر عمومی نیز زیادتر خواهد شد.
کارل مارکس- سرمایه، جلد اول

سپاه ذخیره صنعتی

همزمان با رشد تولید سرمایه داری، ترکیب سازمانی سرمایه ارتقاء می یابد. بازار تقاضای نیروی کار از طریق حجم کلّ سرمایه تعیین نمی شود، بلکه فقط به وسیله حجم سرمایه ی متغیر تعیین می شود. همزمان با رشد بیش تر فنون تولیدی، ارزش سرمایه متغیّر نسبت به سرمایه ثابت تنزل می کند، با این نتیجه که نیاز به نیروی کار کمتر می شود و تعداد زیادی از کارگران بیکار می شوند.
کارل مارکس- سرمایه، جلد اول

علل بحران های اقتصادی در کاپیتالیسیم

تضّادهای بنیانی ای در شیوه ی تولید سرمایه داری وجود دارد. نخست، کارگران به عنوان خریداران کالا، برای بازار اهمیت دارند؛ اما جامعه بورژوازی که به آنان فقط به چشم فروشندگان کالای خود- کار- می نگرد، تمایل دارد که قیمت این کالا را در سطح حداقل معیشت نگه دارد [قانون مفرغ دستمزدها]. دوم، به علت محدودیت نیازهای جامعه، که بخش اعظم آن فقیر است- و همواره فقیر خواهد ماند- تولید سرمایه داری قادر نیست از تمامی ظرفیت تولیدی خود استفاده کند، و در هر بحرانی که پیش می آید میلیون ها انسان را به فقر و تنگدستی می کشاند و انبوه عظیمی از کالاهایی که به فروش نرفته اند نابود می شوند. امنیت زندگی کارگران بشدت به مخاطره می افتد.
کارل مارکس- سرمایه، جلد دوم
به همان نسبت که نرخ سود کاهش می یابد، باعث کند شدن سرعت تشکیل سرمایه های مستقل جدید هم می شود و زمینه مناسبی را برای تولید مازاد فراهم می سازد.
کارل مارکس- سرمایه، جلد سوم

5- پرولتاریا، بورژوازی، پیکار آنان، و انقلاب پرولتری

در زمان کنونی، طبقه استثمار شده و مظلوم همانا طبقه پرولتاریا و طبقه استثمارگر و ظالم همانا طبقه بورژوازی است.
از مقدمه ی فریدریش اِنگلس بر چاپ سوم «بیانیه کمونیست» در سال 1883
پرولتاریا، طبقه کارگر نوینی است که اعضای آن فقط از راه کار کردن می توانند زنده بمانند... و آن هم به شرط این که کار آنان باعث افزایش سرمایه شود.
کارل مارکس- بیانیه کمونیست
تخاصم میان پرولتاریا و بورژوازی موقتا یک پیکار طبقاتی است؛ پیکاری که به نقطه اوج خود برسد، به صورت یک انقلاب گسترده در می آید.
کارل مارکس - فقر فلسفه
پرولتاریا مراحل متعددی از انقلاب را پشت سر می گذارد، ولی پیکار پرولتاریا با بورژوازی، از آغاز تولید پرولتاریا {عصر سرمایه داری} است. شروع این مبارزه به صورت انفرادی کارگران است؛ سپس تمامی کارگران یک کارخانه آرمان مشترکی می یابند؛ آن گاه کارگران یک صنف در نقطه و محل معیّنی به مبارزه با بورژوازی استثمار می پردازند... و بالاخره در مرحله آخر، زمینه فروپاشی طبقه حاکم {بورژوازی} فراهم می شود.
کارل مارکس - بیانیه کمونیست
پس از پیروزی انقلاب پرولتاریایی، پرولترها مبادرت به تصاحب وسایل تولید و اجتماعی کردن تولید می نمایند... و برای پایان دادن به تضادهای طبقاتی، پرولتاریا قدرت دولت را موقتاً تسخیر می کند.
فریدریش اِنگلس- آنتی دورینگ

6- کمونیسم

تجارت و بازرگانی از طریق رابطه ی عرضه و تقاضا [قانون عرضه و تقاضا] بر سراسر جهان چیره شده است... اما در نظام کمونیسم، با قطع پایه ی آن، یعنی مالکیت خصوصی، و با تنظیم قواعد کمونیستی در زمینه ی تولید، قدرت قانون عرضه و تقاضا به صفر می رسد و انسان ها دوباره بر مبادله، تولید و شیوه های روابط اجتماعی عادلانه دست خواهند یافت.
کارل مارکس- ایده ئولوژی آلمانی
جامعه اشتراکی در نخستین مرحله ی خود، با نقص های زیادی روبروست زیرا هنوز بقایای نظام سرمایه داری را در درون خود دارد. در مرحله عالی تری از جامعه کمونیستی، وابستگی برده وار افراد به اصل تقسیم کار از میان می رود... دولت پرولتاریا محو می شود، و آن گاه است که می توان بر بیرق جامعه نوشت: «از هر کس به اندازه ی استعدادها و به هر کس به اندازه ی نیازهایش.»
کارل مارکس- انتقاد از برنامه گوتا
از میان بردن تفاوت و تباین میان شهر و روستا، یکی از نخستین شرایط حکومت کمونیستی است.
کارل مارکس- ایده ئولوژی آلمانی

7- دین و مذهب

دین، افیون مردم است

انسان است که دین را می سازد، نه این که دین انسان را بسازد. دین به معنای خودآگاهی و خودیابی برای انسانی است که هنوز بر خویش چیره نشده یا خویشتن خویش را دوباره از کف داده است. اما دین در راستای تحقّق باور نکردنی خمیره و ذات بشر گام بر می دارد، زیرا سرنوشت بشر فاقد یک واقعیت حقیقی است. از این رو، پیکار با دین، به مثابه پیکار با جهانی است که دین جوهره روحانی آن را تشکیل می دهد. ضمناً فلاکت و ادبار دینی بیانگر فلاکت واقعی و اعتراض به این تیره روزی است. دین به مثابه آه یک انسان درمانده، قلب یک جهان بی رحم و نیز روح یک هستی بی روح است. دین، افیون مردم است.
محو شدن دین که به منزله ی خوشبختی موهوم مردم است، در واقع خوشبختی واقعی آنان به شمار می آید. این توقع که مردم از توهّمات مربوط به وضعیت خود، چشم پوشی کنند، در حکم این است که مردم از وضعیت هایی که نیاز به توهم دارد، صرف نظر نمایند. لذا انتقاد از دین، به انتقاد از دریای اشک هایی که دین هاله ی آن ها است می انجامد. اما انتقاد از دین، انسان را از اشتباه بیرون می آورد تا به عنوان انسانی که به اشتباه خود پی برده و اختیار دار عقل خویش است، بیندیشد و عمل کند، واقعیت خویش را بیافریند تا در اطراف خورشید واقعی خود- اطراف خودش- به گردش درآید.
کارل مارکس- مقدمه ی نقد فلسفه حق هگل

دین دستاویزی است برای سرپوش گذاردن بر ستم های اجتماعی

اصول اجتماعی حاکم بر مسیحیت، نظام بردگی باستانی را موجه جلوه داد، از نظام سِرفداری سده های میانه تمجید کرد؛ و به هنگام لزوم، قادر است که ظلمی را که در حق پرولتاریا می شود، با چهره ای غمگین تأیید نماید. اصول اجتماعی مسیحیت درباره وجود دو طبقه حاکم و محکوم موعظه می کند، جبران تمامی گناهان را به دنیای دیگری موکول می کند و به این ترتیب بر ادامه ی این گناهان در دنیا مُهر تأیید می زند. مسیحیت، موعظه گرِ بی حمیّتی، حقارت، فرمانبرداری- در یک کلمه، تمامی صفات پست- است. اما پرولتاریا به این پستی تن در نمی دهد، چرا که به شجاعت، عزت نفس، غرور و استقلال خویش ارج بیش تری می نهد تا خوردن لقمه ای نان. اصول اجتماعی مسیحیت ریاکارانه است اما پرولتاریا انقلابی است.
کارل مارکس- خانواده مقدس

امحاء غیرعقلانیت دینی در برابر اقتصاد عقلایی

اقتصاد بورژوازی نه قادر است از [بروز] بحران های [اقتصادی] جلوگیری کند و نه از ورشکستگی ها... و نه از بیکاری... اما هنگامی که جامعه از طریق تصاحب و تغییر و تبدیل کلیه وسایل تولید، از اسارت این وسایل آزاد شود، هنگامی که انسان فقط به پیشنهاد کردن بسنده نکند بلکه صاحب اختیار شود، آنگاه آخرین نیروی بیگانه ای که دین مظهر آن است، از میان خواهد رفت؛ از این رو، خود آن مظهر نیز از میان خواهد رفت.
فریدریش اِنگلس- آنتی دورینگ

8- خانواده

منشأ خانواده

همراه با تقسیم کار، که به نوبه ی خود، متکی بر تقسیم طبیعی کار در خانواده و جدایی جامعه به صورت خانواده های مختلف و مخالف یکدیگر است، در عین حال توزیع نابرابر کار و محصولات آن از نظر کمّی و کیفی و مالاً مالکیت نیز که نخستین شکل خود را در خانواده و در وجود زن و فرزندان که بردگان مرد هستند، می یابد، صورت گرفته است. بردگی در خانواده، که البته به طور ناهنجار و پنهان می باشد، نخستین جنبه مالکیت است که اصولاً در این جا با تعریف اقتصاددانان نوین که مالکیت را همانا در اختیار داشتن نیروی کار یک فرد دیگری می دانند، کاملاً همسویی دارد.
کارل مارکس- ایده ئولوژی آلمانی
بر مبنای آن چه که قبلاً گفته شد، این جامعه ی بورژوایی است که خانواده را به عنوان اساس و پیش فرض خود قرار می دهد.
کارل مارکس- ایده ئولوژی آلمانی

شکلِ عالی تری از خانواده و روابط زن و مرد

هر چند که در محیط کنونی، انحلال پیوندهای دیرینه ی خانوادگی به نظر هولناک و تهوع آور می آید، لیکن صنعت بزرگ، به لطف نقش قاطعی که خارج از حلقه ی امور خانگی به زنان و کودکان واگذار می کند و بر اثر پیشرفت تولیدات اجتماعی سازمان یافته، پایه ی اقتصاد نوینی را وضع می کند که براساس آن، شکل عالی تری از خانواده و مناسبات زن و مرد به وجود خواهد آمد.
مطلق و ابدی پنداشتن شیوه ی خانوادگی آلمانی- مسیحی به همان اندازه نامعقول است که بخواهیم شیوه های خانوادگی شرقی، یونانی یا رومی را که اساساً نوعی پیوستگی تدریجی را تشکیل می دادند، مطلق و ابدی تصور کنیم. حق ترکیب دو جنس مرد و زن در صحنه ی کار، و از سنین مختلف، که در حکومت سرمایه داری منبع فساد و بردگی بود، نطفه ی تحول اجتماعی نوین را در بطن خود دارد. در تاریخ نیز مانند طبیعت، «گندیدگی» آزمایشگاه حیات است.
کارل مارکس- سرمایه، جلد اول

منشأ تک همسری (1)

نظام تک همسری به هیچ رو ثمره ی عشق جنسی فردی نبوده و مطلقاً ربطی به آن ندارد، چرا که ازدواج ها، چه پیش و چه پس از آن نظام، همواره امری مصلحتی بود. و این نخستین شکل خانواده بود که براساس شرایط اقتصادی، و نه طبیعی، و به عبارت دیگر بر مبنای چیرگی مالکیت خصوصی بر جامعه کمونیستی اولیه، نهاده می شد. هدف های انحصاری نظام تک همسری که توسط یونانیان آشکارا اعلام می شد، عبارت بودند از حاکمیت مرد در خانواده و به وجود آوردن کودکانی که فقط متعلق به او باشند تا ثروت و دارایی اش را به ارث ببرند... به این ترتیب، نظام تک همسری به عنوان فرمانبرداری زن از مرد، و همچون اعلام تعارض و تضاد میان دو جنس، که تاکنون در تمامی طول ماقبل تاریخ بی سابقه بود، تجلّی می کند...
نخستین تخاصم طبقاتی که در تاریخ پدیدار شد، مقارن با گسترش تخاصم میان مرد و زن در نظام تک همسری بود و نخستین تعدّی طبقاتی مصادف با تعدّی جنس مذکر بر جنس مؤنث بود.
فریدریش اِنگلس- منشاء خانواده، مالکیت
خصوصی و دولت (1884)

لزوم ممنوعیتِ شرکت زنان در صنایع

آقایان «ارباب» به ما نگفتند که از میان افراد بالغ چه تعدادی مذکر و چه تعدادی از جنس مؤنث بودند؛ و نکته مهم در همین جاست... نخست این که کار زنان باعث می شود که خانواده کاملاً از هم بپاشد، زیرا اگر زن روزانه 12 تا 13 ساعت در کارخانه کار کند و مرد نیز در همان جا یا جای دیگری کار کند، پس تکلیف بچه ها چه می شود؟
فریدریش اِنگلس- وضع طبقه کارگر در اِنگلستان (1845)

لزوم آزادی شرکت زنان در صنایع

آزادی زن و برابری او با مرد تا هنگامی که وی در محدوده ی کارهای خصوصی خانگی و خارج از کار تولیدی اجتماعی قرار دارد، ناممکن بوده و ناممکن خواهد بود. زن فقط هنگامی از بند قیود آزاد خواهد شد که بتواند به مقیاس وسیع در کار تولید اجتماعی سهیم شود و فقط به میزان بسیار کمی به کارهای خانگی بپردازد؛ و این امر صرفاً در صنعت در مقیاس وسیع امکان پذیر شده است، زیرا نه تنها کار زنان را در سطح وسیعی پذیرا می شود بلکه زمینه ایجاد آن را نیز فراهم می کند و بیش از پیش گرایش به آن دارد که کار خانگی خصوصی را نیز به یک صنعت عمومی تبدیل کند.
فریدریش اِنگلس-- منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (1884)

آموزش مشترک کودکان

پیامدهای رژیم کمونیستی برای خانواده چه خواهد بود؟
پاسخ: روابط زن و مرد را به روابط کاملاً خصوصی میان دو نفر که اجتماع حق دخالت در آن را ندارد تبدیل خواهد کرد. این تغییر شکل به این صورت امکان پذیر خواهد شد که رژیم کمونیستی مالکیت خصوصی را حذف خواهد کرد [مالکیت مرد بر زن و فرزندانش] و کودکان را مشترکاً تربیت خواهد کرد؛ به این ترتیب، دو پایه ی اساسی ازدواج به روال کنونی یعنی فرمانبرداری زن از مرد و فرمانبرداری فرزندان از والدین را از میان خواهد برد.
فریدریش اِنگلس- اصول کمونیسم

9- هنر (2)

توسعه ناموزون تولید مادی در برابر گسترش هنری

درباره مفهوم و معنای پیشرفت، نباید تصوری انتزاعی به روال رایج آن، مثلاً در هنر نوین، داشت. در مورد هنر بخوبی پیداست که شکوفایی آن در دوره های معینی، به هیچ رو با تمامی تحول عمومی جامعه و پایه مادی آن تناسب نداشته است. به طور مثال، مقایسه هنر یونانی با هنر جدید و نیز مقایسه شاعران کلاسیک یونان با شکسپیر، حتی همه می دانند که با پیدایش هنر در معنای خاص این کلمه، بعضی شکل های هنری، نظیر حماسه، دیگر نمی توانند به صورت کلاسیک دوران سازشان آفریده شوند. به بیان دیگر، تولید برخی از آثار مهم هنری فقط در مرحله توسعه نیافتگی هنر امکان پذیر است. در مورد رابطه ی بین انواع هنر، با توجه به این که انواع متفاوت هنری در داخل قلمروی هنر، توسعه ای این چنین ناموزون دارند لذا جای هیچ گونه شگفتی نیست که تکامل هنر به طور کلی با تکامل اجتماعی هماهنگ نباشد. دشواری کار فقط در قاعده بندی تمامی این تضادها است، اما به مجردی که ویژگی شان مشخص شود، همه چیز روشن خواهد شد.
کارل مارکس- گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، جلد اول

10- آزادی، ضرورت و دولت

هگل نخستین کسی بود که رابطه ی آزادی و ضرورت را دقیقاً نشان داد. از دیدگاه او، آزادی همانا درک ضرورت است. ضرورت بایستی درک شود، وگرنه کور و نابینا باقی می ماند. آزادی، در استقلال موهوم از قوانین طبیعت نیست، بلکه در شناخت این قوانین و در امکان به کارگیری اصولی آن ها در جهت مقاصد معینی است. این مطلب چه در مورد قوانین طبیعت و چه در مورد قوانین حاکم بر وجود جسمی و روحی انسان صادق است.
فریدریش اِنگلس- آنتی دورینگ
چون دولت یک نهاد موقت است که به ناچار برای سرکوب مخالفان از طریق توسل به زور، در جریان نبرد و انقلاب مورد استفاده قرار می گیرد، لذا صحبت از یک دولت توده ای [مردمی] آزاد کاملاً بی معناست: تا وقتی پرولتاریا نیازمند دولت است، این نیاز نه به خاطر آزادی، بلکه برای سرکوب مخالفان می باشد. روزی که بتوان [به راستی] از آزادی سخن گفت، در آن روز، دولت به این صورت وجود نخواهد داشت.
گزیده مکاتبات مارکس و اِنگلس- نامه فریدریش اِنگلس
به آ. بیل (1825)
طبقه رنجبر [پرولتاریا] در جریان توسعه و تکامل خویش، تشکیلاتی را جایگزین جامعه مدنی [جامعه بورژوایی] پیشین خواهد ساخت. در این تشکیلات، طبقات و تخاصم های طبقاتی حذف خواهند شد و دیگر، قدرت سیاسی [دولت] به معنای اخص کلمه وجود نخواهد داشت، چرا که قدرت سیاسی همانا شکل و صورت خلاصه شده مخاصمات در درون جامعه است.
کارل مارکس- فقر فلسفه
جامعه ای که تولید را براساس یک اتحادیه آزاد و برابر از تولید کنندگان، تجدید سازمان دهی تمامی دستگاه دولت را به همان جایی که از این پس جای آن خواهد بود، یعنی به موزه اشیاء عتیقه و در کنار چرخ نخ ریسی و تیشه برنزی، منتقل خواهد کرد.
فریدریش اِنگلس- منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت

پی نوشت ها :

1-monogamy.
2- مطالب این بخش، از ترجمه فارسی گروندریسه (جلد اول، صفحات 37-39) تلخیص شده است. م.

منبع: میلز، چارلز رایت؛ (1379)، مارکس و مارکسیسم، ترجمه: محمد رفیعی مهر آبادی، تهران: خجسته، چاپ دوم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما