نقدى بر سوگواره‏هاى آیینى (مورد مطالعه تعزیه)

کلام را با این سخن آغاز مى‏کنم: بدن و حرکت بدن، آغازین شکل بیان و ارتباط میان انسانهاست؛ انسان و طبیعت، جهانى که آن انسان را دربرمى‏گرفته وبراى او پر از رمز و راز بوده است. رفته‏رفته، این انسانها در دسته‏هاى مختلف
يکشنبه، 15 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقدى بر سوگواره‏هاى آیینى (مورد مطالعه تعزیه)
نقدى بر سوگواره‏هاى آیینى (مورد مطالعه تعزیه)

 





 
سخنرانی محمود عزیزى ، دانشیار دانشگاه تهران و عضو پیوسته‏ى فرهنگستان هنر
کلام را با این سخن آغاز مى‏کنم: بدن و حرکت بدن، آغازین شکل بیان و ارتباط میان انسانهاست؛ انسان و طبیعت، جهانى که آن انسان را دربرمى‏گرفته وبراى او پر از رمز و راز بوده است. رفته‏رفته، این انسانها در دسته‏هاى مختلف گروه‏هاى اجتماعى پدید مى‏آورند و هر گروه با نشانه‏هاى مخصوص خود ارتباط حاصل کرده و دنیاى ناشناخته‏ها را تعبیر و توصیف مى‏کرده است.
دوران آنیمیسم شکلى از جهان بینى انسانهاى آن دوران است و در آن زمان انسانها فکر مى‏کردند که بعد از مرگ، روح در قالبهاى مختلف مادى پدید مى‏آید و مى‏تواند میانجى میان او و مشکلات و ناشناخته‏ها گردد. در دوران بعدى اسطوره‏ها میدان پیدا مى‏کنند و انسان پاسخ نیازهاى خود را در ارتباط با اساطیر جست‏وجو مى‏کند.
هنگامى که تراژدى پدید مى‏آید، تازه درگیرى تئاتر با دنیاى ماوراء الطبیعه شروع مى‏گردد و ما شاهد نوشته‏هایى مى‏شویم که این درگیریها را در قالب انسان - خدا، خدا و مذهبیون، روحانیون، واسطه‏ها و نیمه خدایان بیان مى‏دارد. اینجاست که بشر براى اولین بار، شاهد تمنیات خود به واسطه‏ى تئاتر مى‏شود.
وقتى به مطالعه‏ى نمایشنامه‏ى سوفکلس مى‏پردازیم شاهد جدال دو قانون مى‏شویم: قانون وضع شده به وسیله‏ى خدایان و قانون زمینى وضع شده به وسیله‏ى کرئون، عموى آنتیگون، که اکنون به جاى ادیپ، پدر آنتیگونه، نشسته است و اینجاست که متوجه مى‏شویم این قوانین خدایان در جاهایى از زندگى پاسخگوى نیازهاى ما نیستند و براى حل پاره‏اى از مسائل زندگى، درگیریهایى براى ما به وجود مى‏آورند و به گونه‏اى مى‏توان گفت که انسان آن روز نگاه خود یا زیباشناختى خود در رابطه با مفاهیم و معناهاى موجود را احساس مى‏کند و سؤالها مطرح مى‏شوند و در اینجاست که متوجه مى‏شویم تأثیر نمایش بر رفتار انسانها تا چه میزان مى‏تواند تأثیرگذار و مفید حال جامعه قرار گیرد و قادر است جامعه را متحول کند. اینجاست که سیته به معناى دولت متوجه مى‏شود که باید براى تئاتر سرمایه گذارى کند.
سرمایه گذارى بر روى نمایشهاى آیینى و بعدها تئاترهاى یونان باستان انجام گرفت. چون از طریق این نمایشها و از طریق این آیینهاى نمایشى است که مى‏توان تعادلى را در مناسبات اجتماعى، در باورهاى مردم، در اندیشه‏ى مردم، در اعتقاد مردم و به طور خلاصه در اخلاق اجتماعى پدید آورد. در همین زمان است که تئاتر به بازویى عمیقا تأثیر گذار در خدمت دولت و جشنواره‏ها که نتیجه‏ى تأثیر این نمایشهاست تبدیل مى‏شود و دولت را وامى‏دارد که سرمایه گذارى کند. چرا که به قول پریکلس: اگر جوانها را با تئاتر آموزش دهیم جامعه‏اى هوشمند تحویل آیندگان خواهیم داد که برگرفته از شناخت عمیق تأثیر تئاتر در مخاطب است. همچنین جشنهاى عدیده با جوایز بزرگ براى پدید آورندگان آثار نمایشى در یونان باستان برگزار مى‏شد تا جایى که مى‏گویند سوفکل بیش از چندین جایزه در جشنواره‏هاى مختلف نصیب خود کرده است.
دیگر نمایش جایگاه خود را یافته بود تا جایى که فیلسوف بزرگى چون ارسطو براى تئاتر قوانین و مقرراتى تبیین مى‏کند؛ قوانینى که تئاتر در بطن خود تابع آن بوده و روزبه‏روز به تناسب شرایط اجتماعى مخاطب، ابزار ارتباط و مضامین خودرا متحول مى‏سازد. ارسطو در فن شعر خود، تا آنجاکه امکان دارد، مى‏کوشد تا سهم نمایش را در تئاتر کم کرده، اهمیت تئاتر را در راستاى متن نمایش خلاصه کند. حال آنکه متن نمایش یکى از وسایل و ابزار تئاتر است؛ چرا که تئاترهاى یونان باستان با اجراى نمایش تأثیر خود را در مخاطب به جا مى‏گذاشتند.
مى‏توان گفت که براى اولین بار ارسطو، سهم نمایش را به گونه‏اى، نسبت به نمایشنامه در پس زمینه قرار مى‏دهد و این ماجرا تا سالها ادامه دارد، به گونه‏اى که بومگارتن )1762 - 1714(، عالم آلمانى، در سالهاى 1750 فریاد سر مى‏دهد که ما تمام ارزشهاى نهفته در اشکال نمایشى را فراموش کرده‏ایم و به ادبیات نمایشى چسبیده‏ایم و از این تاریخ نگاه جامعه به پدیده‏ى نمایش تغییر مى‏کند.
پس از نگاهى که از زمان ارسطو مقوله‏ى نمایش را در پس زمینه‏ى ادبیات نمایشى قرار داده بود، رفته‏رفته جریانهاى نمایشى شکل مى‏گیرد. با ورود امیل زولا به عرصه‏ى نمایش، شخصیتهاى ادبیات نمایشى جاى خود را رفته‏رفته به آدمهاى کوچه وبازار مى‏دهند و دیگر جایى براى شخصیتهاى اسطوره‏اى، قهرمانهاى طبقه‏ى اشراف وشوالیه‏ها در ادبیات نمایشى این دوره نیست. تحولات اجتماعى به سمتى مى‏رود که توده‏ى مردم و مطالبات آنها نقش آفرینهاى اشخاص نمایش مى‏شوند. گویى یک بار دیگر، فاعلان نمایش به دوران نمایشهاى آتنى بازگشته‏اند و تماشاگران هم بازیگران صحنه‏اند و هم تماشاگران آن، چیزى شبیه تعزیه. بدین گونه تحولات تئاترى به تناسب تغییرات اجتماعى متحول مى‏شود.
تئاتر از شکل ناتورالیستى امیل زولا تا تئاتر واقع گرا پیش مى‏آید. در این میان بورژوازى بعد از انقلاب صنعتى میدان را رها نمى‏کند. شکل فیزیکى مکانهاى تئاتر را به تناسب نیازهاى جامعه و مخاطب تئاتر تغییر مى‏دهد و مى‏کوشد تا مطالبات مخاطبان تئاتر نوین را در چارچوب حفظ منافع خود تعریف کرده، براى آن مشخصاتى را معین کند. تئاتر دیگر آن طراوت، شادابى و پویایى را از خود نشان نمى‏دهد. گوردن گئورگ )1906( فریاد سر مى‏دهد که دیگر جایى براى اینگونه نمایشها در انگلستان وجود ندارد. این نوع تئاترها رنگ و بوى واقعى و رسالت تئاتر را از دست داده‏اند. تا کى باید از دکورهاى سنگین براى نمایش قصر شاه‏لیر یا هملت بر روى صحنه استفاده کرد؟ چه لزومى براى نشان دادن دیوارهاى سنگین در نمایش وجود دارد وخلاصه‏ى کلام در کتاب خود به نام هنر تئاتر، از ضرورت حرکت و ضرورت حس در تئاتر صحبت مى‏کند که خود بحث و گفتگوى ویژه‏اى را مى‏طلبد.
این فریاد تنها در کشور انگلستان به گوش نمى‏رسد، در فرانسه نیز اتفاقهاى بزرگى در زمینه‏ى تئاتر پدید مى‏آید. تئاترهاى پویاى آغاز قرن بیستم دیگر پاسخگوى نیازهاى مردمى همچون »آنتونن آرتو« نیست؛ فریاد او براى این است که دیگر این تئاترها نیاز جامعه را پاسخ نمى‏دهد و تبدیل به قرص خواب‏آور شده است. بدن تئاتر کشور مریض است، مشابه بدن طاعون زده وبدنى که منتظر مبتلا شدن آخرین سلول است تا منفجر شود.
آرتو آرزوى تئاترى را به دل دارد که همچون تئاتر ایران یا تئاتر بالى است. این گونه تئاترها را تئاتر کامل مى‏داند، تئاترى که مخاطب همراه اوست و با یکدیگر تئاتر را مى‏سازند. به نظر مى‏رسد که آرتو مطالبى راجع به تئاتر تعزیه از طریق کنت دوگوبینو خوانده یا بعدها یکى از دو ترجمه‏ى »آبه روبرت« به نام تعزیه‏ى على‏اکبر را مطالعه کرده است، چرا که در زمان آرتو تئاتر تعزیه سفر نکرده و به خصوص در جایى دیده نشده است یا هنوز آرتو ایران یا کشورهایى را که شکلى از تعزیه در آنجا تولید مى‏شود ندیده است، ولى به نظر مى‏رسد شیفتگى آرتو نسبت به تعزیه به توضیحاتى که »کنت دوگوبینو« از تعزیه‏ى «دختر مسیحى» داده است شکل گرفته که در آخر کلام این توضیحات را خواهم آورد.
اشاره‏ى مجدد به بومگارتن آلمانى بى‏جا نیست. او مى‏گوید: نمایش به جز متن آن، در بر دارنده‏ى انواع و اقسام زمینه‏هاى زیبا شناختى است که ما تا به امروز به آن توجه نداشته‏ایم. بعد از بومگارتن است که مثلا، کانت، مارکس و دیگران متوجه مى‏شوند که مى‏توان از این بعد، که تئاتر تا چه میزان داراى نشانه‏هاى ارتباطى متعدد است، به این فعالیت اجتماعى نگاه کرد؛ مثل بیان، فیزیک بازیگر، لباس، لحن بیان و... وهمه‏ى اینها نظامهاى ارتباطى موجود در تئاتر هستند که در خدمت بیان مفهومى در نمایش قرار مى‏گیرند و اینجاست که یک بار دیگر تکرار مى‏کنم و مى‏گویم که ما از اشکال نمایش کامل همچون تئاتر عروسکى )سنتى(، تعزیه و روحوضى غافل هستیم که جملگى در بردارنده‏ى چهار عنصر تشکیل دهنده‏ى تئاتر کامل هستند؛ همچون آواز، حرکت موزون، موسیقى و کلام، یعنى اشکال نمایشهاى آیینى، سنتى و مذهبى.
اینجاست که ما شاهد از بین رفتن میراث فرهنگ نمایش سنتى خود هستیم. با رفتن احمد خمسه‏اى بخشى از تاریخ زنده‏ى تئاتر عروسکى از میان رفت و حالا باید چشم به فرزندان آموزش دهنده‏ى این سنت تئاترى همچون سرکار خانم جدیدکار و یا آقاى ذوالفقارى باشیم که در مثالهاى آموزش آکادمیک فرزندان خوبى را پرورش داده‏اند. )با آرزوى جایى دائمى براى هر یک از این اشکال تئاتر سنتى(. جا دارد اینجا یادى از آغازین روزهاى شکل‏گیرى کانون تئاترهاى آیینى، سنتى و مذهبى کرده و بگوییم چه مى‏خواستیم و چگونه شد.
ما در کشورى زندگى مى‏کنیم که تاریخ نشانه‏هاى تقلید را که یکى از بنیانهاى نمایش است دارد. آیین میترا، هفت مرحله را براى رسیدن به راز براى گروندگان3 به آیین پیش‏بینى کرده که آخرین آن تقلید مرگ است. چه زیبا. تقلید در سرتاسر تاریخ ایران جایگاهى داشته است. چگونه است که دست حوادث مانع از شکل‏گیرى بیش از این اشکال نمایشى برشمرده گردیده؟ جاى تحقیق و پژوهش در این زمینه خالى است.
دو مزیل در کتاب عبور اسطوره‏ها اشاره دارد که در سرزمین ایران براى شراب جشن 21 روزه مى‏گرفته‏اند و جشن دیونیسوس قبل از اینکه در یونان باستان مستقر شود از ایران عبور کرده یا هرودوت از عروسکهایى سخن مى‏گوید که به اندازه‏ى انسان است. هرودوت دو سفر به ایران داشته است؛ در اولین سفر به غرب ایران مى‏رسد. در آن زمان شاهد جشنى مى‏شود که بزرگى از قوم مرده و نزدیکان او رانیز در تله‏هاى هیزم مى‏سوزانند و مردمان در اطراف آن به سرود و رقص پرداخته‏اند. در سفر دوم متوجه مى‏شود که به جاى افراد زنده متعلق به رئیس قوم عروسکهایى را ساخته‏اند و دیگر انسان زنده‏اى را نمى‏سوزانند. باید اضافه کرد که هرودوت نمى‏توانسته گذر از یک سنت کهن به سنت جدید را در عمر کوتاه انسانى مشاهده کرده باشد.
بدون شک رسم گذشته رابراى او تعریف کرده‏اند. در اینجا نیز مقصود حضور واژه عروسک است، عروسکى که به مثابه انسان و تقلید از انسان به کار گرفته شده. فلات عظیم ایران مى‏توانسته است از آیینهاى کهن خود به شکلى از تئاتر برسد. بدون شک کار عظیمى در پیش روى پژوهشگران مقوله‏ى تئاتر موجود است که باید روشن شود. در این کشور نمایشهاى آیینى اشکال متعددى دارد؛ مانند آیین باران، میرنوروزى، زار جنوب، پرخوان خوانى گرگان و... این گونه است که به ناگهان این چهار شکل از نمایشهاى ایرانى حدودا از زمان صفویه در تعزیه و زمانهاى بسیار دورتر در تئاتر عروسکى، که قدمت آن بسیار بیشتر از استقرار قره‏گوز در ترکیه است، و در تخته حوضى که هنوز بین زنگبار و کولیهاى هندى در رفت وآمد است، نمایانده مى‏شود. مگر کسى سراغ دارد که شخصى خارجى بتواند در یک فرهنگ دیگر قهرمان آن ملت شود. شخصیت سیاه بدون شک در آیینها و اعتقادهاى کهن ایرانى ریشه دارد.
باید به باورهایى توجه داشت که به شخصیتهایى مربوط مى‏شود که دنیاى سیاهى را دیده یا دنیاى مرگ را تجربه کرده و سیاه صورت شده‏اند و بایددر این باره پژوهش کرد. شما را به مقاله‏ى سرکار خانم طاووسى در همین زمینه که در مجله‏ى هنرهاى زیبا چاپ شده است ارجاع مى‏دهم.
در حال حاضر، اشکال نمایشهاى آیینى - سنتى و مذهبى ما نیاز به حمایت دارد؛ حمایتى کم‏نظیر. براى مثال، چنانچه ما خانه‏اى خریدارى کنیم که داراى حیایت باشد و در طرفین آن بنایى، مى‏توان گفت براى هر سه شکل نمایش سنتى فضاى لازم ایجاد شده است. این مکان مى‏تواند به عنوان مزوه‏ى هنرهاى نمایش سنتى نیز دیده شود. لازم مى‏دانم به این آرزوى از دست رفته که مى‏توانست شکل عملى به خود گیرد اشاره کنم.
یادم هست روزى که اینجانب به عنوان نماینده‏ى خانواده‏ى بزرگ تئاتر براى عقد قرارداد »خانه‏ى تئاتر« با خانه هنرمندان فعلى خدمت نماینده‏ى شهردارى رسیدم، بعد از ساعتها بحثو گفت وگو، دو سوله موجود در اطراف خانه‏ى هنرمندان را نیز با تمنا در متن قرارداد آوردیم. برنامه‏هاى ذهنى من این طور بود که در ساختمان اصلى که داراى چهار تالار بوده بعد از تعمیرات، سه تالار را به یکى از اشکال نمایش سنتى تخصیص داده و تالار چهارم را براى تئاتر مدرن نگهدارى کنیم. مى‏ماند دو سوله. براى آن دوسوله این طور فکر کردم که یکى را به گروهى باتجربه بدهیم که تجربه‏ى تئاتر کنند و سوله‏ى دیگر را به جوانان براى تولید تئاتر و این شد خانه‏ى هنرمندان. بار دیگر تئاتر به دوران دوره گردى خود بازگشت. به امید پیروزى براى نمایندگان محترم خانواده‏ى بزرگ تئاتر.
من آرزودارم که بانى این نشست که فرهنگستان هنر است در این زمینه اقدامى عاجلانه کند؛ همان گونه که در زمینه‏هاى مختلف، مثل تجسمى و موسیقى، فرش و... کارهاى بسیار ارزنده‏اى را انجام داده، امیدوارم در این زمینه نیز کوشا باشد.
یادآور مى‏شوم که بعد از انقلاب، گروههاى مختلفى از تکنیک و محتواى تئاترهاى سنتى بهره برده‏اند و در تولیدات آثار هنرى خود نشان داده‏اند که این اشکال نمایشى تا چه میزان قادرند از مضامین مختلف بهره جویند.
براى پایان کلام همان‏طور که قول داده‏ام شما را دعوت مى‏کنم به نگاه کنت دوگوبینو به این نمایش زیبا که براى ما توصیف کرده است:
گوبنیو در کتاب مذاهب و فلسفه در آسیاى مرکزى، )انتشارات گالیمار، چاپ هفتم، سال 1957( در صفحات 403 به بعد چنان از تعزیه صحبت مى‏کند که گویى یکباره در دوران تئاتر یونان قرار گرفته و از عظمت مضاعف تعزیه در مقابل تئاتر یونان صحبت مى‏کند، گوبینو مى‏نویسد:
در سنگلج، تکیه‏اى موجود است که براى دیدن تعزیه جملگى مردمان شتاب مى‏کنند؛ تماشاگر ایرانى به گونه‏اى در مقابل نمایش تعزیه قرار مى‏گیرد که گویى تماشاگران یونان باستان در مقابل نمایشهاى خویش شوق و شعف نشان مى‏دهند، با این تفاوت که در تعزیه واسطه وجود ندارد. در تئاتر آتن، میان تماشاگران و صحنه‏ى نمایش محراب وجود داشت. این یک قرارداد مذهبى در تئاتر یونان باستان بوده است. در طرفین محراب گروه کر استقرار مى‏یابد، گروه کرى که شخصیتهاى آن از شخصیتهاى تراژدى براى مخاطبان شناخته‏تر مى‏نمود و این گروه کر با تماشاگران به طور مستقیم صحبت مى‏کرد، حال آنکه در تعزیه چنین نیست. محرابى بر روى صحنه‏ى نمایش وجود ندارد. این خود امام )ع( است که در موارد ضرورى با مخاطبان صحبت مى‏کند. استاد یا سرپرست گروه یا معین البکاء به راحتى در جاى جاى نمایش که احساس ضرورت نماید به روى صحنه مى‏رود و کارهاى لازم را در مورد وسایل صحنه، آرایش صحنه و غیره انجام مى‏دهد.
گویى کانتور، خالق آثار نمایشى معاصر، این تعزیه را دیده یا خوانده است. کانتور در نمایش طبقه‏ى مرده عملا همچون معین البکاء در تعزیه عمل مى‏کرد و من که شاهد این نمایش در تئاتر بوف دونورد بودم اعتراف مى‏کنم که حضور او در اغلب مخاطبان تأثیر عجیبى گذاشت؛ چرا که حضور کارگردان بر روى صحنه به هنگام اجراى نمایش براى اغلب تماشاگران کارى نو و بدیع بود و حضور کارگردان بر روى صحنه براى تماشاگر ایجاد مزاحمت نمى‏کرد.
گوبینو کمى بعد در صفحه‏ى 403، آرزویى دارد که چنین بیان مى‏شود:
این قدرت هیجان آفرین )حضور معین البکاء(، این حضور سودمند و کارآمد مشابهى در تئاتر مدرن امروز ما ندارد؛ من مى‏فهم که خانمها و آقایان دربار لوئى چهاردهم با هیجان شدید نمایشهاى »راسین« را تشویق کرده باشند یا جوانان آلمانى در مقابل شخصیتهاى نمایش »گوته« یا »شیلر« هیجان زده باشند. با وجود این، به نظر مى‏رسد، تمام این هیجانات و شور و شوق در مقایسه با Eimenides، یا Les Furies d'Esehyle به هنگامى که با عجله خود را به روى صحنه مى‏رسانند و موجب وحشت تماشاگران مى‏شوند، باز نمى‏توانند مشابه درامى باشند که مى‏تواند تمام وجود تماشاگر را تسخیر کند. چنین درامهایى هستند که در تکایاى ایران بر روى صحنه مى‏روند.
گوبینو در صفحه‏ى 395 کتاب خود به شرح نمایش مورد علاقه‏ى خود مى‏پردازد:
نمایشنامه‏اى که مى‏خواهم راجع به آن با شما صحبت کنم عنوانش دختر ترساست. این نمایش حدود دوسال پیش نوشته شده است. این نمایش را براى اولین بار سال قبل به روى صحنه آورده‏اند. در تکیه شاهى )تکیه دولتى( در اقامتگاه تابستانى‏شان و امسال براى اولین بار است که در تهران به روى صحنه مى‏رود.
شکل اجرایى این نمایش قابل تقدیر است. سکو قبل از اینکه نمایش شروع شود با پرده‏اى از دید تماشاگران پوشیده شده است. قصد بر این است تا غیر منتظره باشد. شاعر درام کوشش دارد تا تأثیر اولیه را ایجاد کند. این کار بسیار ساده انجام مى‏شود و براى ایرانیان کار جدیدى است. هنگامى که فانفار )موسیقى آغازین تعزیه براى ورود بازیگران( که آغاز نمایش و ورود بازیگران را اعلام مى‏کند شنیده مى‏شود، فراشان پارچه‏اى را که روى سکو قرار داشت برمى‏دارند و این آن چیزى است که ما مشاهده مى‏کنیم:
سکو بیانگر صحنه‏ى کربلاست، متخاصمان صحنه را ترک کرده‏اند؛ هیچ چیز به جا نمانده است. هیچ چیز جز اندامهاى به خون نشسته که بر روى آنها دسته‏هاى نى تازه و سبز انباشته شده است و این نیهاى تازه به گونه‏اى بر اندامهاى شهدا قرار گرفته که تماشاگر مى‏تواند نیمى از اندام شهدا را مشاهده کند. بعضى از بدنهاى شهدا سر ندارند، بعضى دیگر بدون دست هستند و کودکانى دیده مى‏شوند که نیزه‏اى از بدن آنها عبور کرده. این اندامها بر روى صحنه چون عروسک نیستند، زنده بودن آنها حس مى‏شود. چرا که آنها بازیگران تعزیه هستند که برروى صحنه قرار گرفته‏اند. قبرى یا اندام شهیدى در انتهاى سکو کمى بر بلندى قرار دارد. این بدن امام حسین )ع( است. تماشاگر شاهد بدن آن مظلوم است که جراحات زیادى بر او وارد کرده‏اند. در این صورت تماشاگر شاهد هر آنچه بر روى صحنه است مى‏باشد. تماشاگر، هم شاهد صحنه‏ى واقعه‏ى کربلاست و هم شاهد شهداى کربلا. ولى این پایان کار نیست. خنجرها و نیزه‏هایى در اطراف بدن شهدا دیده مى‏شوند که بعضى در بدن شهدا فرو رفته‏اند و بعضى دیگر در زمین کربلا. تمام وسایل صحنه بیانگر جنگى خونین است. بر روى صحنه شمعهاى برافروخته روشنایى و پیروزى حقیقت را نمادگونه بیان مى‏کند.
تماشاگر احساس صحراى سوزان و تنهایى شهدا را با این صحنه به خوبى لمس مى‏کند به ناگاه کاروانى وارد تکیه مى‏شود. اول گروه نوازندگان به چشم مى‏خورند، سپس گروه سربازان وارد مى‏شوند. و پس از آن شترهایى که با بار سنگین وارد تکیه مى‏شوند. بار شتران مملو از صندوقهایى است که بر روى آنها فرشهاى ایرانى و پارچه‏هاى الوان کشیده شده و آخرین گروه یک خانم اروپایى است که به همراه خدمتکار و سربازانى رژه کاروان را که وارد تکیه شده است به پایان مى‏رساند....
گوبینو شیفته‏ى طراحى لباس این زن اروپایى شده و مى‏گوید که معین که معین البکاء براى لباس این زن اروپایى با طراحانى صحبت کرده و بدون شک با خانمهاى اروپایى حاضر در شهر نیز ملاقات داشته و از نزدیک نوع لباس پوشیدن آنها را مطالعه کرده است. پسر جوانى که ایفاگر نقش زن اروپایى بود بسیار جوان و خوش سیما بود.
دختر جوان اروپایى به همراه خدمتکار خود از اسب فرود مى‏آید و به فراشان خود دستور مى‏دهد تا خیمه‏هاى خود را بر روى همین مکان برپا کنند. زن اروپایى نمى‏داند که این مکان کجاست. فراشان دست به کار مى‏شوند. میله‏هاى خیمه‏ها را آماده مى‏کنند؛ به محض فرو بردن یک میله بر زمین خون است که فوران مى‏کند. خون واقعى، خون قرمز که بلافاصله اطراف میله و نیها را رنگین مى‏کند. تماشاگران به ترس و وحشت مى‏افتند، رئیس فراشها سعى مى‏کند تا میله‏ى خیمه را در جایى دیگر از صحنه فرو برد، بر هر کجاى صحنه که میله را فرو مى‏برد خون است که فوران مى‏کند و هر بار فریادهاى تماشاگران این عمل نمایشى را همراهى مى‏کند.
دست آخر دختر اروپایى از علم کردن خیمه در این مکان صرف نظر مى‏کند و به طرف طاق نما مى‏رود و به همراه خدمتکار خود در آنجا به خواب مى‏رود. مسیح )ع( وارد تکیه مى‏شود، به روى سکو مى‏رود و براى این خارجیها توضیح مى‏دهد که آنها در کدام مکان اقامت گزیده‏اند. او توضیح مى‏دهد که این مکان کربلاست و رفته‏رفته مسیح )ع( از صحنه خارج مى‏شود و تصویر به پایان مى‏رسد...
توضیحات گوبینو از این نمایش به قدرى زنده، نمایشى و جذاب است که گویى در یکى از جشنواره‏هاى بزرگ آیینى - سنتى و مذهبى قرن حاضر نشسته‏ایم و بزرگان تئاتر امروز جهان مشغول دیدن این نمایش و بهره بردن از این همه تواناییهاى نمایشى هستند.
براى کوتاه کردن توضیحات گوبینو به خلاصه‏ى آن اکتفا مى‏کنیم:
مرد عربى وارد صحنه مى‏شود. او مى‏خواهد از هرآنچه بر روى صحنه از شهدا باقى مانده سهمى را نصیب خود گرداند. دزدى شروع مى‏شود. مرد وارد تکیه مى‏شود در حالى که قیافه‏ى دزدان را به خود گرفته است گویى بازیگرى است که این گونه نقشها را به دفعات بازى کرده. لباس و حرکات او به درستى طبیعى مى‏نمود. او تنها بازیگرى بود که نسخه‏ى خود را در دست نداشت. حضور او ترس و فضاى نامطلوب را به خوبى القا مى‏کرد.
حتى آشیل نتوانسته قدرت و خشونت را بدین گونه به نمایش درآورد. عرب دزد به روى سکو مى‏رود و سعى مى‏کند تا آنچه را بردنى است جمع‏آورى کند. او شمعهاى روشن را نمى‏بیند، کبوتران را که بر نعش حضرت امام حسین )ع( مستقر شده‏اند نمى‏بیند، چرا که کبوتران با پرواز بر روى نعش به تازه ماندن آن کمک مى‏کنند و این رفتار نمایشى بسیار تأثیر گذارى در فرهنگ نمایش تعزیه است که به کوچک‏ترین مسائل نیز توجه دارد. دزد عرب چیزى نمى‏یابد؛ بسیار عصبانى مى‏شود. بر سر نعش سالار شهیدان مى‏رود و سعى مى‏کند نعش را جا به جا کند، شاید چیزى به دست آورد. از وسایل مانده بر روى صحنه مثل شمشیر و خنجر مى‏خواهد استفاده کند، اما شمشیرها و خنجرها کارآمدى خود را هنگام برخورد با کلاهخود و زره از دست داده‏اند، دزد عرب دست بردار نیست و سعى مى‏کند تا خنجرى را با خنجر دیگر تیز کند تا شاید بتواند انگشتى را قطع کرده انگشترى ره به دست آورد. در این هنگام که تماشاگران در اوج التهاب و ناسزاگویى به این دزد هستند، بدن امام برپا مى‏خیزد و این جملات را ادا مى‏کند: »از خدا چیزى جز خود وجود ندارد«. دزد دیوانه‏وار در جست‏وجوى نیاز خود مى‏باشد، چیزى نمى‏بیند و چیزى نمى‏شنود. مویه‏هاى نامرئى او را دوباره به وحشت مى‏آورد. خونهایى که از زمین برمى‏جهند، صورت و دستهاى او را رنگین کرده‏اند. او حالت دیوانگان را دارد. پرنده‏ها در اطراف سر او به پرواز درآمده‏اند ولى او کبوتران را نمى‏بیند. ناگهان فریادى او را به خود مى‏آورد و او دستى را که قطع کرده از ترس به هوا پرتاب مى‏کند. گویى به خود آمده، پا به فرار مى‏گذارد، به گونه‏اى که دیگر هوس بازگشت را در سر نپروراند.
در این هنگام فرشتگان وارد تکیه مى‏شوند؛ حضرت پیغمبر )ص(، عیسى مسیح )ع(، موسى )ع(، امامان، زنان قدیس و تمام این شخصیتهاى قدسى با دستهاى به سوى آسمان به طرف شهدا حرکت مى‏کنند. گوبینو و نویسنده‏ى این خطوط قصد دارد توانایى و زیبایى صحنه آرایى و صحنه گردانى این شکل از نمایش بومى ایران را یک بار دیگر متذکر گردد و این سؤال را مطرح کند که آیا، شخصیتهایى همچون آرتو، کانتور، بروک و امثالهم نوشته‏هایى مربوط به اجراى نمایش تعزیه را به وسیله‏ى اروپاییها خوانده‏اند؟ اگر چنین باشد، بى دلیل نیست که در شکل اجراى نمایشهاى مدرن بعضى از کارگردانهاى بزرگ جهان مثل گروه »ماماتئاتر« در امریکا، »نان و عروسک« و حتى لحظاتى از نمایشهاى خانم آرین منوشگین از این شکل نمایشهاى آیینى - مذهبى بهره‏مند باشند.
ژان استاروبینسکى در کتاب پرتره آرتیست در سلتن بانک راجع به چند نفر صحبتهایى مى‏کند که بد نیست بدانیم. او مى‏گوید که فلوبر گفته است: »در انتهاى وجود من یک معرکه‏گیر نهفته است حال هر که هرچه مى‏خواهد بگوید« )نامه‏ى مورخ 8او ت 1846(.
آلفرد جارى، به هنگام مرگ، خود را همزاد شخصیت خلق شده خود به نام اوبو، پدر اوبو مى‏دانسته و گفته است که: »پدر اوبو مى‏خواهد بمیرد«.
جویس گفته است: «من یک دلقک ایرلندى بیش نیستم».
منبع: مقالات اولین و دومین هم اندیشی نقد هنر، انتشارات فرهنگستان هنر - 1385



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.