آیان رمان می‌تواند امید را در دل مخاطبانش زنده کند؟

در جست‌وجوی امید از دست رفته

آیا رمان می‌توان مردم را امیدوار یا ناامید کند؟ در تاریخ هنرما از سویی با رمان‌‌هایی مواجهیم که هر چند تیرگی‌‌های جامعه را برشمرده‌اند اما نوید آینده‌ای روشن داده‌اند و مردم را نسبت به آینده خوشبین کرده‌اند؛ در سوی دیگر رمان‌‌هایی
چهارشنبه، 28 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در جست‌وجوی امید از دست رفته
 در جست‌وجوی امید از دست رفته

 

نویسنده: علیرضا سمیعی




 

 آیان رمان می‌تواند امید را در دل مخاطبانش زنده کند؟

آیا رمان می‌توان مردم را امیدوار یا ناامید کند؟ در تاریخ هنرما از سویی با رمان‌‌هایی مواجهیم که هر چند تیرگی‌‌های جامعه را برشمرده‌اند اما نوید آینده‌ای روشن داده‌اند و مردم را نسبت به آینده خوشبین کرده‌اند؛ در سوی دیگر رمان‌‌هایی نوشته شده‌اند که با بیان سیاهی‌‌ها مردم را ناامید و نسبت به آینده بدبین کرده‌اند. آیا رمان می‌تواند از دردهای جامعه سخن بگوید و در عین حال درمان نیز باشد؟ در این مقاله نشان داده شده است که در رمان‌‌های اولیه امید به نوع بشر، برای بهبود وضع بوده است اما در رمان‌‌های متأخر، این امید برباد رفته است.
هگل در درس گفتارهای زیبایی‌شناسی رمان را «حماسه‌ی بورژوازی» نامیده. این توصیف برای هر کس که رمان‌‌هایی شبیه «بیگانه» از «آلبر کامو» را به یاد دارد، عجیب است. کامو، مردی را به تصویر کشیده که در این دنیا مثل پرتقال در جعبه ابزار غریب است. روشن است که بیش‌تر نویسنده‌ها امروزه چیزهایی مثل کلافگی، بی‌سرانجامی و سیاهی را می‌نویسند و اغلب با مهارت خوشبینی را ریشخند می‌کنند.
هگل در درس‌های خود، حماسه و تراژدی و کمدی را شرح داده. به نزد او حماسه، ادبیات دورانی است که با عصر تراژدی و کمدی متفاوت است. وی همچنین در تقسیم‌بندی دیگری سه هنر حماسی (یونان و روم باستان) هنرسمبلیک (هنر شرقی) و هنر رمانتیک (اروپای جدید) را تفصیل داده. به این ترتیب وقتی از یونان در طرح هگل حرف میزنیم باید تراژدی و کمدی را ادامه تمدن یونانی بدانیم. تفاوت حماسه و تراژدی به آن سادگی که ارسطو در «بوطیقا» گفته بود نیست. ارسطو در فقره‌ای که حماسه را تعریف می‌کند تنها به صناعت و خاصه وزن شعر حماسی تأکید دارد. اما هگل وضع متفاوت آدمی در هستی را فصل تمایز حماسه و تراژدی (تراژدی روی دیگر کمدی است و از این لحاظ به یک دوره مربوط می‌شوند) می‌داند.
براساس نگرش هگل، انسانی که ادبیات حماسی خلق کرده خود را با طبیعت و اساساً هستی یگانه می‌داند. او جزوی از یک کل همسان است. آدمی با قبیله‌ی خود متحد است و قبیله نیز با هستی. قبایل متخاصم نیز همچون شری بیگانه با هستی و قبیله‌ی هم خون فرض می‌شوند و بربر نام می‌گیرند، آنها انسان/ شهروند نیستند؛ به همین دلیل باید به مثابه دشمن انسان و دشمن هستی ساقط شوند. مبارزه برای سقوط بربرها حماسه را رقم می‌زند.
انسان حماسی خود را عین هستی و هستی را عین حق می‌داند و امید دارد که به زودی خیرو حقیقت را رقم بزند. با همین شور و شوق «ایلیاد» و «ادیسه» سر و شکل گرفتند. به یاد بیاورید که آن سروده‌ها پیش از آنکه توسط «هومر، سامان ، یابد در تمام یونان توسط آوازه خوانان به صورتی پراکنده روایت می‌شد. ولی رفته‌رفته احساس یگانگی با جهان از میان می‌رود. «هزیود» در «کارها و روزها» و «تبارنامه‌ی خدایان» خبر داد که دوران طلایی به سر رسیده؛ دوره‌ی نقره به سرعت سپری شده و عصر مفرغ فرا رسیده. در این عصر انسان حتی برای به کف آوردن قوت روزانه نیز مشقت می‌کشد.
سال‌ها بعد در تراژدی‌ها خدایانی که سرنوشت آدمی را در دست دارند و بوالهوسانه آینده و اکنون را به خطر می‌اندازند، ظهور کردند. قهرمان از میان شهر سر بر می‌دارد و علیه سرنوشت محتوم کمر می‌بندد ولی سرنوشت چیزی است که محقق می‌شود و مرگ قهرمان تراژدی را می‌سازد.
تضاد بنیادی در تراژدی، ضدیت هستی/ سرنوشت، با بشریت است. این بدگمانی به زندگی در یونان ادامه یافت تا زمانی که رومی‌ها بر آتن تسلط یافتند و بار دیگر ادبیات حماسی با «انئید» اثر «ویرژیل» سر برداشت. ادبیات مسیحی داستان دیگری را رقم زد. در ماجرایی که مسیحیان تعریف می‌کردند خداوند یگانه خیرخواه بود ولی آدمی گناهکار شناخته می‌شد. سایه‌ی گناه اولیه همواره برخوشبینی کامل سایه داشت تا اینکه در رنسانس آدمی بار دیگر محترم و حتی مقدسی خوانده شد.
در دوران جدید، تضاد بنیادی انسان با سرنوشت در سال‌های پر‌و‌بال گرفتن رمان به نحو دیگری فراموش شده یا از نظرها پنهان مانده. در دورانی که عصر روشنگری نامیده شده نویسنده‌های بزرگ و گوناگونی سر بر آوردند که اجازه‌ی یک تقسیم‌بندی رضایت‌بخش را نمی‌دهند. در ابتدا «شکسپیر» با درام‌‌هایش «میلتون» با بهشت گمشده، ادبیات رنسانس (که دانته، پتراک و بوکاچیو مهمترین نویسندگانش بودند) را پشتِ سر گذاشتند.
سکان نثر را «سروانتس» با «دن‌کیشوت» و «دانیل دفو» با «رابینسن کروزوئه» به دست گرفتند. در تمام این مدت خوش‌بینی انسان به طبیعت و امید استیلا جستن انسان، فزونی می‌گرفت. این امید هیچگاه به ‌اندازهای زمانی که «رابینسون کروزوئه»، جزیره‌ی بی‌نام و نشان را کاملاً فتح کرد، درخشان نبوده و هنوز هم نیست.
دو دوره‌ی رنسانس و روشنگری همچنین دوره‌ی بالیدن طبقه‌ی متوسطه نیز بود. مردمانی که با تجارت، بانکداری و صنعت ثروتمند شدند در نهایت حتی ذوق و قریحه و البته اخلاق خاص طبقه خویش را به کرسی نشاندند. این خوش‌بینی چنان طبیعی و همه‌گیر بود که پدر رابینسون در مقام نصیحت به فرزندش می‌گوید متوسط بودن همان خوشبختی است. زیرا مردم میان مایه نه دغدغه‌های ثروتمندان را دارند و نه از مشقت فقرا رنج می‌برند.
معماری، مجسمه‌سازی و نقاشی و موسیقی نیز همان راه را رفتند. سبک روکوکو که بر تزئیین و عمارات تمرکز داشت لحظه به لحظه آسان‌یاب‌تر شد. مجسمه‌سازان تمثال‌های انبیا و خدایان را به صورت انسان‌های هر روزی درآوردند. «مونالیزا» فقط تصویر چهره و نیم تنه‌ی همسر یک بانکدار است اما «میکلانژ» داوود نبی را برهنه کرد مردم پیامبری را که «دوناتلو» ساخته بود «پیغمبر کله‌کدو» خطاب کردند. موسیقی‌دان‌ها نیز از سامان دادن به سمفونی‌هایی که قصه‌ی انبیا و قداس را وامی‌گرفت دست برداشتند. « بتهون» گفت سمفونی 9 در حقیقت ترجمان احوال شخصی‌اش است و سونات «برای الیز» صدایی است که معشوقه‌اش را توصیف می‌کند.
علم نیز به طور موازی پیش می‌رفت طوری که اصحاب دایره‌المعارف فکر می‌کردند در حال ثبت علوم در تمامیتش هستند. «دیدرو» که کار هدایت دایرةالمعارف را به عهده داشت در جایی گفته کار آنها چیزی بیش از ثبت علوم و در حقیقت سامان دادن به یک نوع نگرش است.
با اندکی تساهل می‌توان گفت که پیروزی بورژوازی، به نحوی یادآور صلابت یونان باستان بود. لذا نمی‌توان برهگل که شباهتی در این دوره با دوران حماسی دیده است، خورده گرفت هرچند، سال‌ها بعد از هگل، «لوکاچ» رمان را نثری دانست که تضاد بنیادی انسان و هستی را نادیده می‌گیرد. اما واقعاً امید انسان به نوع بشر حتی در انتقادی‌ترین رمان‌های اولیه به چشم می‌آید.
«دیکنز» در «اولیور توئیست» چهره‌ی زشت لندن را نشان داد. مردم پس از خواندن کتابش گریستند و تلاش‌هایی برای رفع و رجوع مشکلات نوان خانه‌ها انجام گرفت. وضع انسان در زمان «هوگو» و دیکنز با شخصیتی که مثلاً در «مسخ» از کافکا» سراغ داریم کاملاً متفاوت است. باید سال‌ها طول بکشد و امیدها بر باد رود تا «گرگوری سامسا» یک روز صبح بیدار شود و ببیند که برای همیشه تبدیل به حشره‌ای نفرت‌انگیز شده است.
هگل گفته بود که رمان حماسه‌ی بورژوازی است. این معنا را آمریکایی‌ها بار دیگر آزمودند. کافی است به وضع نوجوان در «هاکلبری‌فین» نوشته‌ی «مارک تواین» و بزرگسال در «موبی دیک» اثر «هرمان ملویل» توجه کنیم. ‌هاکلبری‌فین به همراه برده‌ی سیاه جیم، سوار بر کرجی رودخانه می‌سی‌سی‌پی را می‌پیماید تا به شهری برسد که در آن برده‌ها آزاد می‌شوند و نوجوانان شهری تازه را پایه‌ریزی می‌کنند. آینده‌ای که ‌هاکلبری‌فین آنهمه بدان امید داشت، ساخته شد. ولی «هولدن کالفیلد» شخصیت رمان «ناتور دشت» در همان آینده از مدرسه فرار کرد و سپس نتوانست در خانه دوام بیاورد. «سلینجر» با آواره کردن هولدن کالفیلد به غربت آدمی در شهر اعتراض می‌کند. میان انسان و شهر بیگانگی جبران‌ناپذیری رخ داده که طرح امید به آینده را ریشخند می‌کند.
«همینگوی» در «پیرمرد و دریا» وضع بزرگسالی و طبیعت را نشانه رفته است. سال‌ها پیش هرمان ملویل، با «کاپیتان اهب» در رمان «موبی دیک» مردی جسور و با اراده را تصویر کرده بود که به دریا می‌زند تا وال سفید و سرکش را شکار کند. هر چند زخم در بدن دارد اما به دریا و مافیها نشان می‌دهد که ارباب کیست. در عوض «سانتیاگو»، شخصیت همینگوی، پیرمردی است که فقط می‌خواهد ماهی بگیرد تا مردم مسخره‌اش نکنند. البته موفق می‌شود ولی چیزی جز استخوان‌های به جا مانده از حمله کوسه‌ها نصیبش نمی‌شود. واو میان اسم رمان (پیرمرد و دریا) آنقدر قاطع است که برای برملا کردن تضاد انسان و طبیعت، از هر توضیحی بی‌نیاز می‌نماید. کمی بعد، زمانی که «ریموند کارور» دنباله‌ی کار همینگوی را می‌گیرد» تردید و تاریکی فراگیرتر و حتی عمیق‌تر می‌شود. همینگوی برای نشان دادن جنبه‌ی فاجعه‌آمیز جهان مجبور بود زحمت شرح جنگی تمام عیار را (در وداع با اسلحه) بر خود هموار کند. قبلاً در اروپا کامو باید پای طاعون (تاریخ فرانسه صد سال گرفتار طاعون بود) را به میان می‌کشید؛ اما کارور می‌تواند ملال زندگی زناشویی را به سادگی باز گوید. او در داستان «اینهمه آب در این نزدیکی» بحران زنی را طرح می‌کند که نمی‌تواند بی‌تفاوتی همسرش را از خودکشی دختری غریبه تحمل کند. پیام کارور شاید این باشد که فاجعه اصلی همین فقدان فاجعه باشد. فاجعه تا زمانی که زشت و تکان‌دهنده است معنا دارد. ولی وقتی نقاب ملال زندگی شخصی بر چهره بزند، انکار می‌شود. وقتی فاجعه انکار شود زن و شوهرهای در کنار هم و حتی در اتاق خواب احساس تنهایی می‌کنند. در چنین دورانی «ریچارد براتیگان» ما را جمع می‌کند تا قصه «ادای احترام به جوانان مسیحی باشگاه...» را تعریف کند. داستان کوتاهی که در آن شخصیت اصلی، وان حمام، شیر دستشویی و سیفون را بر می‌دارد تا به جای آنها نویسنده‌ها را بگذارد. اما در همان داستان خواهد دید که نویسنده‌ها و شعرا هر قدر هم که بزرگ باشند نمی‌توانند به جای لوله‌ها به کار بیایند....
منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط