جهان شاعرها و جهان فیلسوف ها

گوته، که یکی از بزرگترین شاعرانی است که بشر داشته است، نظریه (Theorie) و نظرورزی (Spekulieren) را بارها به ریشخند گرفته است. از جمله گفته است: "پژمرده رنگ است همه ی نظریه ها ای وفادار دوست".(1) و جایی
چهارشنبه، 25 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان شاعرها و جهان فیلسوف ها
جهان شاعرها و جهان فیلسوف ها

 

نویسنده: یوزف ماری بوخنسکی
مترجم: پرویز ضیاء شهابی



 

گوته، که یکی از بزرگترین شاعرانی است که بشر داشته است، نظریه (Theorie) و نظرورزی (Spekulieren) را بارها به ریشخند گرفته است. از جمله گفته است: "پژمرده رنگ است همه ی نظریه ها ای وفادار دوست".(1) و جایی را که گفته است: "کسی که نظریه بورزد به جانوری می ماند که روحی خبیث در خارزاری خشک سرمی گرداندش" شما خود می شناسید.(2) من معتقدم که باید به گوته که در برابر افراط در تفکر نظری ایستاده است حق داد. نیز باید به همه ی شاعرانی حق داد که چون او و همه ی بانوانی که چون شاعران می اندیشند. آن نیست که انسان صرفاً نظاره گر واقعیت باشد. انسان واقعیت را نه فقط می بیند، که ارزیابی هم می کند. آن را زیبا می یابد یا زشت، خوب می یابد یا بد، خوش آیند یا ناخوش آیند، فاخر یا مبتذل، مقدس یا نامقدس،... ما چنانیم که تنها پس از سعی بسیار می توانیم رویکرد نظری محض به چیزها داشته باشیم و آن هم در لحظاتی نادر. نوعاً آنچه به زندگی ما تعیّن می دهد ارزشگذاری و ارزش ها است.
از این واقعیت که پیش بیاییم طبیعی است که بتوانیم بپرسیم: به چه کار آید این همه اندیشیدن و فلسفه ورزیدن. بیایید غرق دنیای ارزشها شویم و زندگی کنیم. گوته نیز میان درخت جاودان سبز زندگی و نظریه ی رنگ و رو رفته ی تقابل نهاده است. بسیاری از فیلسوفان امروزی نیز همچون گوته می اندیشند. از میان آنان کافی است از گابریل مارسل نام ببریم که در مقام بیان اصلی بنیادین گفته است: تو در تماشاخانه نیستی. و مقصودش آن است که نباید [صرفاً] نگاه کنی. به نظر من چنین می آید که تفکر، نظرِ محض، نیز بخشی از زندگی است و تقابلی که گوته میان نظریه و زندگی افکنده است درست نیست. به نظرم چنین می آید که یک زندگی به کلی خالی از لحظات آکنده از نظریه ی محض و محضِ نظر ــ هر چند که این لحظات به ندرت دست دهد ــ خود اصلاً زندگی انسانیِ تامّ و تمام نیست. این قدر هست که نظر، یقیناً، همه ی این زندگی نیست و همه ی آن چیزی نیست که زندگی را انسانی می کند. ارزشگذاری و لوازم آن نیز به این زندگی تعلق دارد آن چنان ذاتی و جوهری که نظریه.
چون چنین است، فیلسوف باید که به ارزشها نیز بپردازد. در واقع نظریه ی ارزشها، که کوشش است در تبیین این جنبه از زندگانی ما، هم از دیرباز از بخش های اصلی هر فلسفه ای بوده است، آن هم بدین دلیل که حوزه ی ارزشها برای انسان مشکل ترین مشکل ها را پیش می آورد. هر چه ارزشها ساده و بدیهی بنماید، به محض آن که بکوشیم تا آنها را درست فهم کنیم، وضعیتی پیش می آید شگفت گیج کننده.
بهتر است با مثالی شروع کنیم. می بخشید که مثال رکیک و بی ادبانه است، قضیه قضیه ی احوال و احساسات نیست، سخن بر سر فهمِ مطلب است. مثالهایی از این دست رکیک ذات مسأله ی مطرح را بهتر به دید می آورد. مثال زیر را در نظر آوریم: جوان جنایت پیشه ای هست به نام کارل که به دوستش لودویگ پند می دهد که شبی تیغی از گنجه بردارد و با آن گلوی مادرِ خفته اش را ببرد تا بتواند با خیال راحت پولهای مادر را بردارد و با آن پولها شبی را در کافه ای خوش بگذرانند. فرض کنیم لودویگ شخصی است بهنجار. با برآشفتگی می گوید: هیهات! هرگز چنین نکند. اما کارل می پرسد: چرا؟ کاری به این سادگی و سودمندی چرا نکند؟ لودویگ چه جوابی دارد؟ خود را در موقعیت او قرار دهیم. ما چه جواب خواهیم داد؟ من می ترسم که نتوانیم هیچ جواب درستی پیدا کنیم. شاید بگوییم: جنایت است، بی شرمی است، حرام است، قبیح است، گناه است، و قس علی هذا. اگر کارل از ما بپرسد چرا نباید به جنایت دست زد، یا به کار زشت، به گناه، به نظایر آنها. در جواب فقط می توانیم بگوییم: انسان چنین کارها نمی کند. به سخن دیگر هیچ جوابی نمی دهیم. بر نحوه ی رفتار خود دلیلی، برهانی نمی توانیم بیاوریم. بر این جمله برهان نمی توان آورد که: "نباید برای به دست آوردن پول عیش و نوش، گلوی مادرت را ببرّی". جمله ای است بدیهی. نهایت آنچه می توان گفت همین است که این است و در آن هیچ بحث نیست.
بسیار خوب، مطلب همین است. اما بد نیست کمی آن را تحلیل کنیم تا دریابیم که این موقعیت پیچیده چه عناصری دربردارد. به این هوا به روش پدیدار شناسی روی می آوریم که در تأمّل پیشین شرحش رفت، چرا که هیچ روش دیگری اصلاً در خور این موضوع نیست.
نخست مسلم و ختم شده می گیریم که جمله ی "تو نباید مادرت را... الخ" به همه ی ما داده (gegeben) می نماید. این جمله پیشِ چشمانِ عقلِ ما، چون چیزی یکسره ناوابسته به ما، به خود پایدار، درست چنان چون چیزی (ein Gegenstand) از چیزهای جهان، شاید استوارتر از چیزهای ساده، هست. این جمله، به گفته ی فیلسوفان، یک هست (موجود) است. چه نوع موجودی؟ پیدا است که نه موجودی واقعی (رئال). چرا که چنین چیزی، شیی ای چنین در جهان نیست ــ اعتبار جمله نیز اعتباری است فرازمانی ــ فرامکانی. موجودی است معنوی (ایده آل)، وجودی دارد از نوع وجود اشکال ریاضی.
اما ــ تفاوت بزرگ این است که ــ جمله به سادگی فرمول ریاضی نیست. چرا که فرمول ریاضی صرفاً می گوید چه هست، حال آنکه جمله طلب می کند (Fordern) می گوید چه باید بود. در پیشگاه وجدان ما جمله ایستاده است در مقام ندا، در منزلت یک فرمان. شگفت آور است این، اما همین است.
ثالثاً این فرمان، این جمله، همچنان که کانت توجه داده است، قطعی (منجّز Kategorisch) است. این بدان معناست که معنا ندارد بپرسیم از بهر چه باید چنین رفتار کنم. در فنون (تکنیک) قضیه طور دیگری است. مثلاً در فن رانندگی این دستور هست: "باید تقریباً پس از آنکه دو سوم پیچ را طی کردی گاز بدهی". این امر فرضی (hypotetisch) است. به این معنا که بسته است به غرض خاص. اعتبار آن تا آنجا است که بخواهیم سریع و مطمئن از پیچ ها بگذریم. این را که نخواهیم، دستور از اعتبار می افتد. اما جمله ای که در مورد مادر داشتیم مسأله، کلاً، طور دیگری است، قطعی و منجز است، بی اگر ــ مگر (unbedingt) است. مرا ندا می دهد که نباید مادرم را بِکُشم، ور زمین و زمان بریزد به هم.
رابعاً ــ و الحق باید این نکته را در رتبه ی چهارم قرار داد ــ مسلّم می داریم که دید ما به فرمانی چنین، به جمله ای چنین، بی واسطه بر ما کارگر می افتد. هر چه دید روشنتر باشد، واکنش ما شدیدتر، اراده نیرومندتر، برآشفتگی یا شادمانی بیشتر است. البته این واکنش به حال جسمانی و روانی در آن لحظه نیز وابسته هست. وقتی که خسته ام، واکنشم ضعیفتر است. اما در واکنش ما آنچه عامل اصلی و تعیین کننده است، خود موضوع است و دید ما نسبت به موضوع.
این بود وصف موقعیت. حالا بیاییم بر سر تبیین این پدیدارِ تأمل برانگیز و چنین مهم. اما مایلم پیش از تبیین به اجمال نکته ای را در باب مفاهیمی که پیش رو داریم و انواع ارزشها یادآور شوم.
بنابر آنچه گفتیم سه امر را باید به دقت از هم تمیز داد. نخست چیزی، یک شیی عینی (رئال) که داری ارزشی ــ مثبت یا منفی ــ است که یا خوب است یا بد. این چیز واقعیِ عینی، در مثالی که آوردیم عمل قتل است. این امر واقع یک ویژگی دارد و درست همین ویژگی است که به آن ارزش [مثبت یا منفی] می دهد. دوّمین امر، این ویژگی است و در معنای دقیق لفظ همین امر است که به آن ارزش می گویند. سوم، همچنان که اشارت رفت، وضع و واکنش ما است در برابر آن، دید ما است نسبت به ارزشها، اراده ی ما است که به چیزی گرایش یا از چیزی پرهیز دارد. این سه امر را: حامل ارزش، خود ارزش و وضع ما در برابر ارزش را ــ با هم خلط و اشتباه نباید کرد، چرا که هر یک بالذات غیر از دو تای دیگر است.
اگر سخن در خودِ ارزشها باشد، در ساحت معنوی و روحی دست کم سه دسته از ارزشها هست که به آنها ارزشهای اخلاقی، ارزشهای زیباشناختی (استتیک) و ارزشهای دینی می گویند. از همه شناخته تر ارزشهای اخلاقی است که ویژگی آنها امر است به عمل. این ارزشها همواره دربردارنده ی باید ــ کرد است نه باید بود که در ارزشهای دیگر هست. ارزشهای زیباشناختی ــ ارزشهایی همچون زیبا، زشت، فاخر، ناهموار، عالی، لطیف، همایون و جز آن ــ نیز کم و بیش شناخته شده است. مشخصه ی این ارزشها باید بود است نه باید کرد. مثلاً اگر ساختمان زیبایی ببینیم این را نیز می بینیم که چنین باید بود. اما با آن ندایی نیست ــ دستِ کم بی واسطه ندایی نیست ــ که وجدان ما را صلا دَردهد. سرانجام ارزشهایی هست دینی که نه از این نوع است نه از آن نوع. با این همه آنها را مردم متدین ــ و مردم همه کم و بیش به نحوی متدیّن اند ــ به خوبی می شناسند. اما تحلیل این ارزشها در غایت دشواری است. قدر مسلّم آن است که این ارزشها در ما احساسی برمی انگیزد که آمیزه ای است از ترس و لرز و تسلیم و تفویض همراه با انبوهی از واکنش های اخلاقی و زیباشناختی. با این همه چنین می نماید که ارزشهای دینی را نه از ارزشهای اخلاقی به شمار باید آورد و نه از ارزشهای زیباشناختی. مثلاً مادرکشی از دیدگاه اخلاقی جنایت است، کاری است زشت، ولی از نظر دینی چیز دیگری است، گناهی است. فیلسوفان ارزشهای اخلاقی را بیشتر پژوهیده اند. ارزشهای زیباشناختی کمتر مورد تحلیل قرار گرفته است. در مورد ارزشهای دینی هنوز کاری اساسی به انجام نرسیده است. تقدس چیست؟ فیلسوف فقید فرانسوی لویی لاول (3) در این باره کتابی نوشته است بسیار زیبا به نام "چهار مقدس". اما او نیز دامنه ی تحقیق را چندانی بسط نداده است.
حال بپردازیم به تبیین ها. هسته ی مرکزی بحث و خلاف، مسأله توجیه تحوّل در ارزشگذاریها است. شاید گمان رود که ارزشگذاریها ثابت است، مثلاً آن جمله را که در مورد مادر داشتیم همیشه و همه جا معتبر می شناسند. اما چنین نیست. ارزشگذاریهای اخلاقی ــ و از آنها بیشتر ارزشگذاریهای زیباشناختی و دینی در زمانها و مکانها و فرهنگ های مختلف، بسیار مختلف است. مالینووسکی (4) که قوم شناسی است لهستانی و در استرالیا به تحقیق پرداخته است، در باب اخلاق قبیله های آنجا کتابی نوشته است تکان دهنده. کسی که این کتاب را بخواند احساس می کند که عملاً تقریباً همه ی آنچه نزد ما معتبر و شاید هم مقدس شناخته می شود جایی دیگر بد و جنایتکارانه ارزیابی می گردد. در مورد ارزشهای زیباشناختی همه می دانند که بانوانی که به چشم ما زشت می آیند نزد بعضی از قبیله های سیاه پوست بسیار زیبا می نمایند. پس ارزشگذاریها به غایت نسبی می نماید.
نظریه های بزرگ فلسفی در تفسیر این واقعیت دو تا است: یکی نظریه های تحصل انگارانه و دیگری نظریه های ایدئالیستی ــ ایدئالیستی در وسیع ترین معنای لفظ.
در نظریه ی اول، که سنگ آن را پیش از همه تجربی مذهبان انگلیسی به سینه می زنند، می گویند که نسبیّت و تحوّل ارزشگذاریها را باید از رهگذر بازگرداندن آنها به عین همین نسبیّت و تحول در خود ارزشها تفسیر کرد. ارزشها، به نزدیک این متفکران خود نیست مگر نوعی زمینه از برای ارزشگذاریها. مردم غالباً به جهات و دلایلی مختلف و اغلب به دلیل سودمندی خو گرفته اند که چنین و چنان ارزشگذاری کنند. و آنگاه بر وفق همین ارزشگذاریها، ارزشها وضع کرده اند. اگر وضعیت دگر شود و چیزها و کارها دیگر سودمند نباشد، ارزشها نیز عوض می شود. برای اینکه این تفسیر را بر مثالی که آوردیم تطبیق دهیم، گوییم: تحصل انگاران می گویند مادرکشی در فرهنگ ما زیان آور است چرا که اولاً وجود مادر برای پرورش کودک ضروری است. ثانیاً مادر ممکن است فرزندان دیگری نیز داشته باشد، ولکن می توان فرهنگی را تصور کرد که در آن روال کار بر منوال دیگری است ــ فرهنگی که در آن بچه ها را برای تربیت ــ بی استثناء ــ به مؤسسات دولتی می سپرند. همچنان که در رمانی معروف از آلدوس هاکسلی (5) کارخانه هایی هست که مصنوعاً کودکان پدید می آورند و به مادر از آن روی که مادر است نیاز نیست. در چنین فرهنگی، می تواند بود، که جمله ی ما را دیگر اعتباری نباشد. چرا که دیگر سودی بر آن مترتب نیست. می تواند بود که پیشنهاد کارل را به کشتن مادر اخلاقاً خوب بدانند. البته تحصل انگاران نیز برآنند که ارزشها چیزهایی است واقعی (reale Dinge) که همان رویکردهای ما باشد.
اما ایدئالیست ها چنین استدلالهایی را نامربوط می دانند. قبول دارند که ارزشگذاریهای ما تغیّر می پذیرد. چه بسا چیزی را جایی خوب بدانند و جایی بد. اما ایده آلیست ها ملتفت اند که این معنا بر خود ارزشها راست نمی آید. مثلاً مصریان قدیم محاسبه ی مساحت مثلث را فرمولی داشتند که از نظر هندسه ی ما آشکارا غلط بود. آنان از این فرمول قرنهای متمادی استفاده می کردند. آیا از اینجا می توان دلیل انگیخت که برای محاسبه ی مساحت مثلث بر روی زمین دو فرمول صحیح هست؟ ایدئالیست ها جواب می دهند به هیچ وجه. این مطلب جز این نکته را اثبات نمی کند که در زمانهای قدیم مردم فرمول صحیح را نیافته بودند. در قلمرو ارزشها نیز عیناً همین طور است. چرا که ارزشگذاری ــ دید ما نسبت به ارزشها و واکنش ما در برابر آنها ــ دیگر است و خود ارزشها دیگر. ارزشگذاریها نسبی است، دگرگونی پذیر است، همواره در معرض دگرگونی است. اما خود ارزشها جاودانی است و دگرگونی ناپذیر. اگر بپرسیم ایده آلیست ها بر درستی گفته ی خود چه دلیل دارند، در پاسخ می گویند همان دلیل که لودویگ در جواب کارل آورد: "این بدیهی است". کسی که بداند مادر کیست هیچ شک نمی کند که کشتن مادر جنایتی است بزرگ. همیشه چنین است، چنین هست و بوده است و خواهد بود. کسی که این را انکار کند چشم دیدن ارزشها را ندارد. همچنان که مردمی کورند در دیدن رنگ، بعضی نیز کورند در دیدن ارزشها.
این نظریه را که اصل آن از افلاطون است در قرن ما عالمِ اخلاقیِ (Maralist) بزرگ دوره ی جدید، فیلسوف آلمانی ماکس شلر (6) به تفصیل پرورده است. کسی که بخواهد در این مسأله مطالعه کند باید کتابهای شلر را بخواند. آراء او را شاید بتوان ابطال کرد، اما به عقیده ی من بحث درباره ی ارزشها بدون شناختن این متفکر بزرگ ناتمام است.
ماکس شلر و دیگر فیلسوفان دیدارانگار (ایده آلیست) همواره تأکید کرده اند که در قلمرو ارزشها تغییر و تحوّل بسیار بیشتر است تا در دیگر قلمروهای نظر. این از آن رو است که سلطنت ارزشها از سلطنت های بزرگی است که هیچ کس سلطان مطلق آن نمی تواند بود. حتی باید گفت هیچ کس نیست که بتواند یک ارزش را چنان که باید به دید بیاورد. مسیح که در انجیل می گوید جز خدا هیچ کس خوب نیست، مراد این نیز هست که: روحی بی نهایت بزرگ و بی نهایت پاک و مقدس لازم است تا یک ارزش به تمام و کمال دانسته آید. ما مردم همیشه آن را از وجه، از روی سطح، از یک جنبه و جهت خاص می بینیم. این نکته در زندگی عملی ما دارای اهمیتی است تام. لازمه اش آن است که دو نفر پیدا نشوند که درباره ی یک ارزش عیناً یک دید داشته باشند. میان ارزشها یکی ارزشی را ــ مثلاً شجاعت را ــ از همه بهتر می داند، دیگری ارزش دیگری را ــ مثلاً نیکی یا اخلاص را. از همین جا نتیجه می توان گرفت که نباید کسی را که رفتارش برای ما قابل فهم نیست احمق خواند. شاید او قهرمانی باشد یا قدیسی یا نابغه ای. متأسفانه کم اند کسانی که این حقیقت ساده را دریافته باشند. خود از این روست که بهترین ها ــ کسانی که چشم دیدن ارزشها داشته اند، نوعاً، از دست توده ی کوران آزارها دیده اند. با آن که پیشرفت بشر، درست، مدیون همین بهترینان است ــ مدیون مردمی که بهتر می بینند.
آنچه آمد جز یک روی از تحوّل ارزشها نبود. در مورد ارزشها آن نیست که دید ما نسبت به آنها تنها به استعداد بستگی داشته باشد. پیش از هر چیز اراده دربایست است. کسی که نیکوکارتر است از آنکه کمتر نیکوکار، بهتر می بیند، یعنی صواب را از ناصواب، عملاً بهتر تشخیص می دهد. از همین روی پیش تواند که کسی در عین آن که از دیگری خوش قریحه تر و فاضلتر است در قلمرو ارزشها به گَرد او هم نرسد، همچنان که ممکن است کسی با داشتن قریحه و فضل از قلمرو ارزشها به کلی بی خبر باشد.
این بود ــ چنان که می نمود ــ نزاع بزرگ میان تحصل انگاران و ایده آلیست ها. حال می خواهم عقیده ی خودم را در این باب با شما در میان بگذارم. من برآنم که تحصل انگاری قابلِ دفاع نیست و مبتنی است بر خلط و اشتباه میان ارزشگذاریها و خودِ ارزشها ــ میان دید ما نسبت به ارزشها و واکنش ما در برابر آنها از یک طرف و خود ارزشها از طرف دیگر. همه ی واقعیت هایی که بنای تحصل انگاری بر آنها است. در ایده آلیسم نیز به همان خوبی است که در تحصل انگاری قابل توجیه است. با این همه ایده آلیست مجبور نیست که همچون تحصل انگار بداهت بی واسطه ی ارزشها را انکار کند. و این نکته ی اول است.
لازمه ی این سخن آن است که من ارزشها را چیزهایی می بینم معنوی (ایده آل). ارزشها بخش ها یا متفرعات فعالیت ذهنی ما نیست. اما من آنها را در آسمانی افلاطونی جای نخواهم داد. ثبوت آنها چنان چون ثبوت قانونهای ریاضی در عقل ما است. هر چه در دنیا هست شییء متفرد، یا دقیق تر بگوییم چیزهای جزیی عینی (رئال) است. با این همه ــ و این نکته ی سوم است ــ در دنیا ارزشها را بنیادی هست. این بنیاد چیست؟ من، شخصاً، فقط یک جواب ممکن سراغ دارم. بنیاد ارزشها نهاده است بر نسبت میان انسان و چیزها. مثلاً اگر بپرسیم چرا ارزشی هست به نامِ دوستیِ پدر و مادر. پاسخ آن است که زیرا قوامِ تن و جانِ انسان چنان است که فرزند باید پدر و مادر را دوست بدارد تا چون انسان ببالد. اگر قوام انسانی طور دیگر می بود زیباشناسی و اخلاق دیگری نیز می داشتیم. آیا از اینجا باید نتیجه گرفت که ارزشها تغییرپذیر است؟ آری و خیر. آری، ولی فقط تا آنجا که انسان خود تغییرپذیر است. خیر، ولی فقط تا آنجا که انسان دارای یک قوام ثابت و پایدار است. مطلب از این قرار است که در ما دو جنبه هست: شاخ و برگها دگرگونی پذیر است، اما تنه ی اصلی باقی و برجاست، و به همین جهت ارزشهای اصلی تغییرتاپذیر است. تا انسان انسان است، هیچ کس نمی تواند این ارزشها را تغییر دهد. خدا هم تغییر نمی دهد. قتلِ مادر همیشه جنایت به شمار خواهد آمد. اما می تواند بود که انسان نسبت به ارزشی خاص نابینا شود.
این مطلب را مسلّم و ختم شده می گیریم و می رسیم به مرز میان فلسفه نظری ــ که به صرف فهم کردن اکتفا می کند ــ و فلسفه ی عملی ــ که می آموزد چه باید کرد. در پایان اجازه دهید از حقیقتی نام ببرم که متعلق است به قسم دوم فلسفه، و آن عبارت است از: نور، فهمِ ارزشها و نیروی به تحقق رساندن آنها. این است آنچه باید بیش از هر چیز برای روح آرزو کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

1.در تراژدی فاوست سروده ی گوته (بخش اول، سطرهای [= بیت] 2038-9 از زبان مفیستوفلس آمده است:

پژمرده رنگ است همه ی نظریه ها ای وفادار دوست
سبز است درخت زربارِ زندگی.

2.ناگفته پیدا است که روی سخنِ بوخنسکی با شنونده و خواننده ی آلمانی زبان است که می داند گوته کجا گفته است ــ در سطرهای 1830 تا 1834 همان تراژدی فاوست، و باز از زبان مفیستوفلس (صحنه Studierzimmer = اتاق کار و بیشتر آن علما) آمده است:

می گویمت کسی که نظریه بورزد
به جانوری می ماند که روحی خبیث
در خارزاری خشک سرمی گرداندش
مرغزاری هست زیبا و سبز آن سوتر پیرامنش.
3.Louis Lavelle.
4.Malinowski.
5.رمان "دنیای جدید شجاع" (Brave New World اثر آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley) 1894-1963).
6.Max Scheler.

 

منبع:یوخنسکی، یوزف ماری، (1902-1995)، راه هایی به تفکر فلسفی (درآمدی بر مفاهیم بنیادین)، پرویز ضیاء شهابی، آبادان: پرسش، چاپ دوم 1389.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.