نویسنده: محمد اصغری نژاد
در روزهایی که سلمان در حال مرگ بود، اصبغ بن نباته به دیدارش رفت.
سلمان رو به اصبغ کرد و گفت: «رسول خدا (ص) به من فرموده بود که وقتی مرگت نزدیک شود، هر مرده ای با تو صحبت خواهد کرد. اکنون دوست دارم بدانم، زمان مرگم رسیده است، یا نه».
برو تختی بیاور، رویش آنچه برای مردگان می اندارند، بینداز و همراه چهار تن مرا به قبرستان ببر.
اصبغ شتابان رفت به همراه چند نفر تختی آورد. آنها سلمان را روی آن گذاشته، به سوی قبرستان مدائن بردند.
در آن لحظه سلمان با صدای بلند به مرده ها سلام کرد، ولی پاسخی نشنید.
او دوباره با الفاظ ویژه ای سلام کرد و سپس گفت: شما را به خداوند عزیز و پیامبریش سوگند می دهم که یک نفر پاسخ دهد! من سلمان فارسی، آزاد کرده ی رسول خدا (ص) هستم. ایشان به من فرمودند که وقت مردنت هر مرده ای با تو سخن می گوید، حال می خواهم بدانم وقت مرگم رسیده است یا نه. ناگهان از قبری صدای برخاست که به سلمان سلام می کرد. سلمان پرسید: آیا با گذشت خداوند از اهل بهشت شده ای یا با عدل او از اهل دورخ؟ مرده پاسخ داد: ای سلمان، من از کسانی هستم که با رحمت خداوند به بهشت داخل شده ام.
سلمان گفت: ای بنده خدا، مرگ را برای من توصیف کن.
مرده گفت: به خدا سوگند، بریده شدن با قیچی و پاره شدن با ارّه برای من از سختی و شدتی که زمان مرگ به من وارد شد، آسان تر است. من از کسانی بودم که در دنیا کارهای خوب و واجبات الهی را انجام می دادم، قرآن را می خواندم، به پدر و مادرم بسیار نیکی و از کارهای حرام دوری می کردم، هرگز به کسی ظلم نمی کردم و شب و روز در طلب حلال بودم، یک باره برای چند روز ناخوش شدم تا آن که مهلتم در دنیا به پایان رسید. شخصی درشت هیکل و بد قیافه به کنارم آمد و چشم و گوش و زبانم را ناتوان کرد.
به آن شخص گفتم: توکیستی؟ پاسخ داد: من فرشته ی مرگ هستم.
در همان حال دو نفر زیبارو چپ و راست من نشستند و پس ازسلام گفتند:
ما همان دو فرشته ای هستیم که با تو در دنیا بودیم و اعمال خوب و بدت را می نوشتیم. این نامه ی عمل توست! از دیدن نامه ی خوبی ها شادمان شدم و با نگریستن به نامه ی بدی هایم گریستم.
آنها مرا به خیر و نیکی بشارت دادند.
سپس فرشته ی مرگ روح را از بدنم جدا کرد. چه جذبه هایی که در شدت و سختی مانند این بود که در هر دفعه از آسمان به زمین افکنده می شوم! همین گونه ادامه داد تا آن که روح به سینه ام رسید. سپس به من اشاره ای کرد که اگر آن را به کوه های دنیا کرده بود، نابود می شدند. به این طریق، روح را از بینیم خارج ساخت. در آن زمان ناله و فریاد اهل و عیال و دوستان بلند شد. وقتی فریاد و ناله ی آنان در مرگ من زیاد شد، فرشته ی مرگ با خشم رو به آنان کرد و گفت:
ای مردم، گریه ی شما برای چیست؟ به خدا سوگند ما به او ظلم نکرده ایم تا شما از آن شکایت کنید و به او تعدی ننموده ایم که شما بر او گریه کنید. ما و شما بندگان خدای یگانه ایم. شما هم اگر چنین دستوری نسبت به ما داشتید، آن را انجام می دادید. ما جان او را نگرفتیم تا آن که روزی و مدت ماندنش در دنیا به پایان رسید و به سوی خداوند کریمی که نسبت به او هر چه بخواهد، حکم می کند، بازگشت نمود. او بر هر کاری قادر و تواناست. اگر صبر پیشه کنید، پاداش داده می شوید و اگر جزع کنید، دچار معصیت شده اید.
سپس ملک الموت رفت و من هم با او بودم. فرشته ای آمد و من را از ا وگرفت، با لباسی از حریر پوشاند و در کمتر از چشم بر هم زدنی به محضر ربوبی برد.
حضرت حق از نماز و روزه در ماه رمضان، حج بیت الله الحرام، قرائت قرآن، زکات و صدقات و سایر اوقات و ایام، اطاعت از والدین، قتل نفس محترمه به غیر حق و خوردن مال یتیم و مظالم بندگان و تهجّد (در وقت خواب مردم) و امثال آن سؤال فرمود.
بعد از آن، امر فرمود روح مرا به زمین باز گردانند. غسّال نزد من آمد و مرا غسل داد. روح من به او گفت: ای بنده ی خدا، این بدن ضعیف است، با آن مدارا کن.
ولی او حرف هایم را نمی شنید.
به خدا قسم، اگر غسّال ناله ی مرده را هنگام غسل می شنید، دیگر کسی را غسل نمی داد.
پس از غسل، خانواده و همسایگان و دوستانم را صدا زد و گفت: بیایید با او وداع کنید.
آنها پس از وداع، مرا بر تختی چوبین گذاشته، از روی زمین برداشتند. روحم به آنان گفت: ای اهل و عیال من، دنیا شما را فریب ندهد، چنان که مرا فریب داد. همت من مالی بود که از حلال و غیر حلال جمع کردم و آن را برای شما گذاشتم تا آن را به گوارایی و سلامت بخورید، پس بترسید و از من عبرت بگیرید !
سرانجام جسدم را روی زمین گذاشتند و پس از خواندن «نماز میت » به سوی قبر بردند و در آن نهادند.
ای سلمان، ای بنده ی خدا، بدان که در آن لحظه دیدم از آسمان به زمین در لحد خویش سقوط کردم. وقتی با خاک گور را پوشاندند و همگی مرا تنها گذاشته، از قبرستان خارج شدند، گریستم و از سختی قبر و تنگی و فشارِ آن صدمه ها دیدم. گفتم: ای کاش به دنیا باز می گشتم و عمل صالحی برای امروز خود انجام می دادم. در آن حال ، شنیدم از گوشه ی قبر کسی این گونه به من پاسخم داد : (...کلّا إنّها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون )(سوره ی مؤمنون، آیه ی100).
بازگشت تو به دنیا محال است و تمنّای مراجعت، کلمه ای است که تو گوینده ی آن هستی و از این پس عالم برزخ است تا روزی که مبعوث شوی!
به او گفتم: ای کسی که با من سخن می گویی و صحبت می کنی، کیستی؟
گفت: من«منبّه» هستم؛ فرشته ای که خداوند عزوجل بر همه ی مخلوقاتش موکّل کرده تا آنان را بعد از مرگشان متنبه سازد که در حضور خداوند عزوجل کارهایشان را بنویسند. حال اعمالت را بنویس.
گفتم : آنها را شمارش نکرده ام.
پاسخ داد: مگر سخن پروردگارت را نشنیده ای که فرموده است: (... احصاه الها ونسوه ...)؛ خداوند آنها را حساب کرده و مردم فراموش نموده اند. (سوره ی مجادله، آیه ی 6)
بنویس من بر تو املا می کنم!
سپس آنچه را در دنیا انجام داده بودم، بر من املا کرد. هیچ عمل صغیره و کبیره ای باقی نماند، مگر این که آن را به من باز گفت. همچنان که خداوند متعال فرموده است: (... ویقو لون یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لا یظلم ربّک احداً)؛ مجرمان می گویند: ای وای بر ما، این چه نامه ای است که هیچ کار کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته، جز آن که همه را به شمارش در آورده است؛ و آنچه را انجام داده اند، حاضر یابند و پروردگار تو به هیچکس ظلم نمی کند. (سوره ی کهف، آیه ی 49)
بعد او نامه ی اعمالم را به گردنم انداخت، گویی تمامی کوه های دنیا را به گردنم انداخته بودند.
پرسیدم: ای منبّه، چرا چنین کردی؟
پاسخ داد: مگر فرمایش پروردگارت را نشنیده ای: (و کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتاباً یلقاه منشوراً. إقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً)؛ و کارنامه ی هر انسانی را به گردن او می اندازیم و روز قیامت برای او نامه ای را بیرون آوریم که آن را گشوده شده می بیند. [به او گفته می شود] نامه ات را بخوان، کافی است که امروز خود حسابرس خویش باشی. (سوره ی إسرا، آیه ی 14-13)
وقتی منبّه رفت و تنها شدم، بر خود گریستم و حسرت خوردم که کاش در دنیا به نیکی رفتار کرده بودم تا در نامه ی اعمالم هیچ گناه و شری نوشته نمی شد!
در همین افکار بودم که ناگهان دیدم، فرشته ای مهیب به نام «منکر» نزد من آمد و گفت: ای بنده ی خدا به من بگو پروردگارت کیست؛ دینت چیست؛ پیامبرت چه کسی است؛ به چه پایبند بودی و در دار دنیا چه عقیده ای داشتی؟
از ترسی که از دیدن او و نحوه ی سؤالاتش به من دست داد، زبانم بند آمد، در کار خویش متحیّر شدم و ندانستم چه بگویم، اما رحمتی از سوی حق مرا فرا گرفت که قلبم را از ضعف و سستی نگاه داشت و در پی آن زبانم گشوده شد. بنابراین پاسخ دادم: ای بنده ی خدا، چرا مرا می ترسانی، حال آن که من پاسخ پرسش هایت را می دانم. گواهی می دهم که معبودی جز «الله » نیست و «محمد» فرستاده خدا و پیامبرم؛ اسلام، دینم؛ قرآن کتابم؛ کعبه، قبله ام و علی امامم می باشد و بعد از او فرزندانش پیشوایانم و مؤمنان برادران من هستند. مردن، سؤال، صراط، بهشت و جهنّم حق است و تردیدی نیست که قیامت برپا می شود و خداوند اجساد مردگان را در قبرها زنده و محشور می نماید. این قول و اعتقادم می باشد و با همان، پروردگارم را در معاد و روز قیامت ملاقات می کنم.
منکر گفت: ای بنده ی خدا، به تو بشارت می دهم که به سلامتی، از من نجات پیدا کردی، پس مثل عروسان بخواب!
این را گفت و رفت و «نکیر» آمد او هم همان سؤال ها را از من پرسید و من همان جواب ها را دادم. او، دری از بالای سرم به سوی بهشت و دری نیز از پایین پایم به سوی آتش گشود و گفت: ای بنده ی خدا، به بهشت و نعمت هایی که از آن به تو تعلق می گیرد، بنگر و به آتش جهنّم که از آن رهایی یافتی، نگاه کن!
جهنم را طوری دیدم که نمی توان آن را توصیف کرد، مگر همانطور که توصیف شده است.
پس به من گفت : اگر تو مؤمن نمی شدی و رحمت خداوند شامل حالت نمی شد، این جای تو بود.
آنگاه دری را که از طرف پایم باز شده بود، بست و دری را که از بالای سرم به سوی بهشت باز شده بود، باز گذارد و نسیم و نعیم آن به سوی من آمد و لحدم را تا جایی که چشم کار می کرد، فراخ نمود و برای من چراغی که پرنورتر از خورشید بود، روشن کرد و رفت.
آری ! این احوال من است و به خدا که تلخی مرگ تا روز قیامت در کامم می باشد. پس ای سؤال کننده ،آگاه باش و بترس از احوالی که نسبت به آنها با خبرت نمودم. آنچه باز گفتم، رفتاری بود که با مؤمن صالح نمودند، اما در مورد غیر صالح بسیار خطرناک و وحشتناک است...
اصبغ میگوید: پس از سخنان مرده، ما به دستور سلمان او را روی زمین به جایی تکیه دادیم.
سلمان سرش را به سوی آسمان گرفت، شهادتین گفت و از دنیا رفت.
منبع: نشریه بشارت، شماره ی 70
سلمان رو به اصبغ کرد و گفت: «رسول خدا (ص) به من فرموده بود که وقتی مرگت نزدیک شود، هر مرده ای با تو صحبت خواهد کرد. اکنون دوست دارم بدانم، زمان مرگم رسیده است، یا نه».
برو تختی بیاور، رویش آنچه برای مردگان می اندارند، بینداز و همراه چهار تن مرا به قبرستان ببر.
اصبغ شتابان رفت به همراه چند نفر تختی آورد. آنها سلمان را روی آن گذاشته، به سوی قبرستان مدائن بردند.
در آن لحظه سلمان با صدای بلند به مرده ها سلام کرد، ولی پاسخی نشنید.
او دوباره با الفاظ ویژه ای سلام کرد و سپس گفت: شما را به خداوند عزیز و پیامبریش سوگند می دهم که یک نفر پاسخ دهد! من سلمان فارسی، آزاد کرده ی رسول خدا (ص) هستم. ایشان به من فرمودند که وقت مردنت هر مرده ای با تو سخن می گوید، حال می خواهم بدانم وقت مرگم رسیده است یا نه. ناگهان از قبری صدای برخاست که به سلمان سلام می کرد. سلمان پرسید: آیا با گذشت خداوند از اهل بهشت شده ای یا با عدل او از اهل دورخ؟ مرده پاسخ داد: ای سلمان، من از کسانی هستم که با رحمت خداوند به بهشت داخل شده ام.
سلمان گفت: ای بنده خدا، مرگ را برای من توصیف کن.
مرده گفت: به خدا سوگند، بریده شدن با قیچی و پاره شدن با ارّه برای من از سختی و شدتی که زمان مرگ به من وارد شد، آسان تر است. من از کسانی بودم که در دنیا کارهای خوب و واجبات الهی را انجام می دادم، قرآن را می خواندم، به پدر و مادرم بسیار نیکی و از کارهای حرام دوری می کردم، هرگز به کسی ظلم نمی کردم و شب و روز در طلب حلال بودم، یک باره برای چند روز ناخوش شدم تا آن که مهلتم در دنیا به پایان رسید. شخصی درشت هیکل و بد قیافه به کنارم آمد و چشم و گوش و زبانم را ناتوان کرد.
به آن شخص گفتم: توکیستی؟ پاسخ داد: من فرشته ی مرگ هستم.
در همان حال دو نفر زیبارو چپ و راست من نشستند و پس ازسلام گفتند:
ما همان دو فرشته ای هستیم که با تو در دنیا بودیم و اعمال خوب و بدت را می نوشتیم. این نامه ی عمل توست! از دیدن نامه ی خوبی ها شادمان شدم و با نگریستن به نامه ی بدی هایم گریستم.
آنها مرا به خیر و نیکی بشارت دادند.
سپس فرشته ی مرگ روح را از بدنم جدا کرد. چه جذبه هایی که در شدت و سختی مانند این بود که در هر دفعه از آسمان به زمین افکنده می شوم! همین گونه ادامه داد تا آن که روح به سینه ام رسید. سپس به من اشاره ای کرد که اگر آن را به کوه های دنیا کرده بود، نابود می شدند. به این طریق، روح را از بینیم خارج ساخت. در آن زمان ناله و فریاد اهل و عیال و دوستان بلند شد. وقتی فریاد و ناله ی آنان در مرگ من زیاد شد، فرشته ی مرگ با خشم رو به آنان کرد و گفت:
ای مردم، گریه ی شما برای چیست؟ به خدا سوگند ما به او ظلم نکرده ایم تا شما از آن شکایت کنید و به او تعدی ننموده ایم که شما بر او گریه کنید. ما و شما بندگان خدای یگانه ایم. شما هم اگر چنین دستوری نسبت به ما داشتید، آن را انجام می دادید. ما جان او را نگرفتیم تا آن که روزی و مدت ماندنش در دنیا به پایان رسید و به سوی خداوند کریمی که نسبت به او هر چه بخواهد، حکم می کند، بازگشت نمود. او بر هر کاری قادر و تواناست. اگر صبر پیشه کنید، پاداش داده می شوید و اگر جزع کنید، دچار معصیت شده اید.
سپس ملک الموت رفت و من هم با او بودم. فرشته ای آمد و من را از ا وگرفت، با لباسی از حریر پوشاند و در کمتر از چشم بر هم زدنی به محضر ربوبی برد.
حضرت حق از نماز و روزه در ماه رمضان، حج بیت الله الحرام، قرائت قرآن، زکات و صدقات و سایر اوقات و ایام، اطاعت از والدین، قتل نفس محترمه به غیر حق و خوردن مال یتیم و مظالم بندگان و تهجّد (در وقت خواب مردم) و امثال آن سؤال فرمود.
بعد از آن، امر فرمود روح مرا به زمین باز گردانند. غسّال نزد من آمد و مرا غسل داد. روح من به او گفت: ای بنده ی خدا، این بدن ضعیف است، با آن مدارا کن.
ولی او حرف هایم را نمی شنید.
به خدا قسم، اگر غسّال ناله ی مرده را هنگام غسل می شنید، دیگر کسی را غسل نمی داد.
پس از غسل، خانواده و همسایگان و دوستانم را صدا زد و گفت: بیایید با او وداع کنید.
آنها پس از وداع، مرا بر تختی چوبین گذاشته، از روی زمین برداشتند. روحم به آنان گفت: ای اهل و عیال من، دنیا شما را فریب ندهد، چنان که مرا فریب داد. همت من مالی بود که از حلال و غیر حلال جمع کردم و آن را برای شما گذاشتم تا آن را به گوارایی و سلامت بخورید، پس بترسید و از من عبرت بگیرید !
سرانجام جسدم را روی زمین گذاشتند و پس از خواندن «نماز میت » به سوی قبر بردند و در آن نهادند.
ای سلمان، ای بنده ی خدا، بدان که در آن لحظه دیدم از آسمان به زمین در لحد خویش سقوط کردم. وقتی با خاک گور را پوشاندند و همگی مرا تنها گذاشته، از قبرستان خارج شدند، گریستم و از سختی قبر و تنگی و فشارِ آن صدمه ها دیدم. گفتم: ای کاش به دنیا باز می گشتم و عمل صالحی برای امروز خود انجام می دادم. در آن حال ، شنیدم از گوشه ی قبر کسی این گونه به من پاسخم داد : (...کلّا إنّها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون )(سوره ی مؤمنون، آیه ی100).
بازگشت تو به دنیا محال است و تمنّای مراجعت، کلمه ای است که تو گوینده ی آن هستی و از این پس عالم برزخ است تا روزی که مبعوث شوی!
به او گفتم: ای کسی که با من سخن می گویی و صحبت می کنی، کیستی؟
گفت: من«منبّه» هستم؛ فرشته ای که خداوند عزوجل بر همه ی مخلوقاتش موکّل کرده تا آنان را بعد از مرگشان متنبه سازد که در حضور خداوند عزوجل کارهایشان را بنویسند. حال اعمالت را بنویس.
گفتم : آنها را شمارش نکرده ام.
پاسخ داد: مگر سخن پروردگارت را نشنیده ای که فرموده است: (... احصاه الها ونسوه ...)؛ خداوند آنها را حساب کرده و مردم فراموش نموده اند. (سوره ی مجادله، آیه ی 6)
بنویس من بر تو املا می کنم!
سپس آنچه را در دنیا انجام داده بودم، بر من املا کرد. هیچ عمل صغیره و کبیره ای باقی نماند، مگر این که آن را به من باز گفت. همچنان که خداوند متعال فرموده است: (... ویقو لون یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لا یظلم ربّک احداً)؛ مجرمان می گویند: ای وای بر ما، این چه نامه ای است که هیچ کار کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته، جز آن که همه را به شمارش در آورده است؛ و آنچه را انجام داده اند، حاضر یابند و پروردگار تو به هیچکس ظلم نمی کند. (سوره ی کهف، آیه ی 49)
بعد او نامه ی اعمالم را به گردنم انداخت، گویی تمامی کوه های دنیا را به گردنم انداخته بودند.
پرسیدم: ای منبّه، چرا چنین کردی؟
پاسخ داد: مگر فرمایش پروردگارت را نشنیده ای: (و کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتاباً یلقاه منشوراً. إقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیباً)؛ و کارنامه ی هر انسانی را به گردن او می اندازیم و روز قیامت برای او نامه ای را بیرون آوریم که آن را گشوده شده می بیند. [به او گفته می شود] نامه ات را بخوان، کافی است که امروز خود حسابرس خویش باشی. (سوره ی إسرا، آیه ی 14-13)
وقتی منبّه رفت و تنها شدم، بر خود گریستم و حسرت خوردم که کاش در دنیا به نیکی رفتار کرده بودم تا در نامه ی اعمالم هیچ گناه و شری نوشته نمی شد!
در همین افکار بودم که ناگهان دیدم، فرشته ای مهیب به نام «منکر» نزد من آمد و گفت: ای بنده ی خدا به من بگو پروردگارت کیست؛ دینت چیست؛ پیامبرت چه کسی است؛ به چه پایبند بودی و در دار دنیا چه عقیده ای داشتی؟
از ترسی که از دیدن او و نحوه ی سؤالاتش به من دست داد، زبانم بند آمد، در کار خویش متحیّر شدم و ندانستم چه بگویم، اما رحمتی از سوی حق مرا فرا گرفت که قلبم را از ضعف و سستی نگاه داشت و در پی آن زبانم گشوده شد. بنابراین پاسخ دادم: ای بنده ی خدا، چرا مرا می ترسانی، حال آن که من پاسخ پرسش هایت را می دانم. گواهی می دهم که معبودی جز «الله » نیست و «محمد» فرستاده خدا و پیامبرم؛ اسلام، دینم؛ قرآن کتابم؛ کعبه، قبله ام و علی امامم می باشد و بعد از او فرزندانش پیشوایانم و مؤمنان برادران من هستند. مردن، سؤال، صراط، بهشت و جهنّم حق است و تردیدی نیست که قیامت برپا می شود و خداوند اجساد مردگان را در قبرها زنده و محشور می نماید. این قول و اعتقادم می باشد و با همان، پروردگارم را در معاد و روز قیامت ملاقات می کنم.
منکر گفت: ای بنده ی خدا، به تو بشارت می دهم که به سلامتی، از من نجات پیدا کردی، پس مثل عروسان بخواب!
این را گفت و رفت و «نکیر» آمد او هم همان سؤال ها را از من پرسید و من همان جواب ها را دادم. او، دری از بالای سرم به سوی بهشت و دری نیز از پایین پایم به سوی آتش گشود و گفت: ای بنده ی خدا، به بهشت و نعمت هایی که از آن به تو تعلق می گیرد، بنگر و به آتش جهنّم که از آن رهایی یافتی، نگاه کن!
جهنم را طوری دیدم که نمی توان آن را توصیف کرد، مگر همانطور که توصیف شده است.
پس به من گفت : اگر تو مؤمن نمی شدی و رحمت خداوند شامل حالت نمی شد، این جای تو بود.
آنگاه دری را که از طرف پایم باز شده بود، بست و دری را که از بالای سرم به سوی بهشت باز شده بود، باز گذارد و نسیم و نعیم آن به سوی من آمد و لحدم را تا جایی که چشم کار می کرد، فراخ نمود و برای من چراغی که پرنورتر از خورشید بود، روشن کرد و رفت.
آری ! این احوال من است و به خدا که تلخی مرگ تا روز قیامت در کامم می باشد. پس ای سؤال کننده ،آگاه باش و بترس از احوالی که نسبت به آنها با خبرت نمودم. آنچه باز گفتم، رفتاری بود که با مؤمن صالح نمودند، اما در مورد غیر صالح بسیار خطرناک و وحشتناک است...
اصبغ میگوید: پس از سخنان مرده، ما به دستور سلمان او را روی زمین به جایی تکیه دادیم.
سلمان سرش را به سوی آسمان گرفت، شهادتین گفت و از دنیا رفت.
منبع: نشریه بشارت، شماره ی 70