نویسنده: دکتر مظفر نامدار (1)
بازخوانی علل ناکامی و ناکارآمدی جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران
چکیده
هنوز بخش زیادی از واقعیت ها و حقایق تاریخ دوران معاصر علی الخصوص در مورد جنبش مشروطیت و جنبش های ملی شدن صنعت نفت در ایران نانوشته است. این مسئله باعث قضاوت های متناقض و داوری های توأم با حب و بغض درباره علل وقوع پاره ای از حوادث رخدادها یا میزان تأثیر بعضی از شخصیت ها در مسیر حرکت تاریخ نیز شده است. نویسنده در این مقاله تلاش می کند با رجوع به اسناد و تحلیل پاره ای از عملکردهای نقش آفرینان دوره حساس جنبش ملی شدن صنعت نفت، از زاویه جدیدی علل ناکامی این جنبش و سقوط دولت دکتر مصدق را نقد و ارزیابی نماید. بنیاد اساسی اینمقاله بر پایه نقد نظریه دیکتاتوری منور و برخورداری دولت دکتر مصدق از این نظریه قرار دارد. نظریه دیکتاتوری منور نظریه ای است که دویست سال تاریخ دوران معاصر را تحت تأثیر خود قرار داده است ولی پژوهشگران تاریخ این دوره در تفسیر فرآیند تحول تاریخی معاصر کمتر به آن توجه دارند.
واژهای کلیدی: جنبش مشروطیت، نظریه دیکتاتوری منور، جنبش ملی شدن صنعت نفت، دکتر مصدق، آیت الله کاشانی
پارادوکس های قرائت مردم سالاری به روایت منورالفکری
ایران که از سالیان دراز تحت سیطره حکومت پادشاهی و رژیم ملوک الطوایفی بسر می برند؛ دو قرن گذشته، شاهد صحنه های نزاع و کشمکش های خشونت آمیز بود. این نزاع میان هیئت حاکمه که از سران قبایل، خان ها، اربابان، زمین داران و ساختار الیگارشی وابسته به خانواده های سلطنتی، دیوانسالاران وابسته به حکومت، سفرا، وزرا و... تشکیل می شد ازیک طرف نهاد روحانیت، مردم و جریان های هوادار مردم از طرف دیگر بود. در این دوران نیروی اجتماعی به نهاد روحانیت و جریان در حال رشد روشنفکری غرب گرا منتقل گردیده بود و این دو جریان هر کدام با آرمان ها، انگیزه ها و باورهای متفاوت و متضاد در پی نجات ایران از زیر یوغ نظام کهنه و پوسیده قاجاری بودند که پیشرفت ایران را به تعویق انداخته بود.این کشمکش و نزاع پا به پای دگرگوهایی که در ایران اتفاق می افتاد و مصالح کشور را در معرض خطر قرار می داد در نهایت به سه بخش جنبش بزرگ اجتماعی منجر شد. در اواخر قرن دوازدهم شمسی (اوایل قرن بیستم میلادی) که قرن سرشار از حوادث بزرگ تاریخی برای جهان جدید بود، ایران که در نتیجه جنگ های ملوک الطوایفی و تأمین منافع شخصی پادشاهان و ارضای شهوات سلاطین، از هم گسیخته و درمانده بود، در دوره قاجاریه فرصت یافت پاره ای از مطالبات فرهنگی و سیاسی خود را جامعه عمل بپوشاند.
اگر چه دوره قاجاریه نیز در تاریخ ایران دوره ای سیاه و دوره از هم پاشیدن نظام اجتماعی
و فرهنگی ایران و دوره انعقاد قراردادهای ذلت بار با بیگانگان و نفوذ هر چه بیشتر استعمار غرب در کشور بود اما در این دوره سیاه، اعمال سلطنت و ساختار وابسته به آن زیر بار نگاه های انتقادکنندگانی بود که قبل از این در تاریخ ایران جلوه ای نداشت. چشم بینای ملت یعنی روحانیت شیعه، نهادهای دینی و بخشی از جریان های جدید اجتماعی مراقب سیاه کاری های سلطنت، خیانت درباریان و دیوانسالاران حکومتی و غرب گرایانی بود که در پناه استبداد و استعمار آمده بودند تاریخ فرهنگ و تمدن ایرانی را از هم بپاشند و فرهنگ وابسته دیگری را رقم زنند.
از جنبش تحریم به رهبری میرزای شیرازی، انزجار مردم از نظام پادشاهی و پلشتی های غرب گرایان وابسته به استعمار نمایان شد، مردم ایران که از بی کفایتی حکومت قاجاریه و غرب گرایان وابسته و دخالت های بی اندازه روس و انگلیس و سایر کشورهای اروپایی در امور داخلی به ستوه آمده بودند برای اولین بار با رهبری مرجعیت شیعه دست به یک جنبش بزرگ
اجتماعی زدند. جنبش تحریم میرزای شیرازی بی تردید نقطه عزیمت همه دگرگونی های سیاسی و اجتماعی ایران در دوران معاصر است. پیروزی جنبش تحریم و لغو امتیاز انحصار تنباکو به یک انگلیسی، عجز و ناتوانی سلطنت را در حل معضلات سیاسی و اجتماعی ایران اثبات کرد.
تمایل مردم برای آزادی از استبداد و استعمار و غربزدگی و میل به اجرای عدالت و قانون و احکام شریعت تیشه به ریشه رژیم کهنه زد و جنبش مشروطیت به پیروزی رسید. اما ملت ایران خیلی زود متوجه شد که با نظام مشروطه سلطنتی که میراث خوار جنبش عدالت خانه گردیده بود، اوضاع گذشته تغییر نخواهد کرد و آثار استبداد و استعمار در کشور محو نخواهد شد. نظام مشروطه سلطنتی هیچ گاه استعداد لازم را برای محو رژیم قبیله ای و پوسیده شاهنشاهی و الغای امتیازات شخصی درباریان و غارت اربابان و رفع ستمگری های حکام ولایات و ایالات، نداشت. چگونه امکان داشت مشروطه ای که حکومت را بدون هیچ دلیل عقلی، شرعی و انسانی، مادام العمر در درون یک خانواده موروثی و قانونی می کند، شایستگی احقاق مطالبات مردم و تحقق آرمان هایی چون آزادی از استبداد و استعمار، اجرای احکام شریعت و قانونمند کردن کشور و فراهم کردن امکانات رشد و توسعه ملی را داشته باشد؟!
ملت ایران هیچ گاه به حسن نیت و صداقت طبقات جدید اعتماد نداشت، طبقاتی که تحت عنوان روشنفکری در دل نظام مشروطه سلطنتی در حال شکل گیری بود و بیش از همه دم از آزادی، برابری، مساوات و تجدد و ترقی کشور می زد. این افراد در جبهه ضد استبدادی و
شعار آزادی و برابری آن قدر افراط می کردند که گویی با ساختار رژیم قاجاری و الیگارشی وابسته به آن هیچ نسبتی نداشتند. در حالی که مردم می دیدند اغلب آنهایی که خود را مفتون و شیدای آزادی و قانون و مشروطیت نشان می دادند همان کسانی هستند که قبلاً با عناوینی چون: فلان الدوله، بهمان السلطنه و غیره در خدمت استبداد و استعمار بودند و در خانواده هایی بزرگ شدند که وابسته به ساختار سلطنت بود و خود از مهم ترین ارکان بقای رژیم قاجاری و پهلوی به حساب می آمدند. بخشی از این روشنفکران تازه به دوران رسیده، همان هایی بودند که در انعقاد اغلب قراردادهای استعماری نقش دلال و واسطه را ایفا می کردند. بنابراین نظام مشروطه سلطنتی با سردمداری چنین افرادی چگونه می توانست اعتماد ملت ایران را به خود جلب کند و حامی آزادی، عدالت و اجرای احکام اسلامی باشد؟
حدس ملت ایران درست بود، چون در فاصله زمانی کمتر از دو دهه، نظام مشرطه سلطنتی با تمامی شعارهای پر طمطراق تجدد و ترقی در دامن استبداد رضاخانی – که استبدادی به مراتب سیاه تر از استبداد قاجاری بود- به آرمان های منور الفکران غرب گرا – که آرمان دیکتاتوری منور بود – جامه عمل می پوشاند و سقوط می کند و ذات استبدادی نظام مشروطه سلطنتی را آشکار می سازد.
دیری نمی پاید که ایران در ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به دو دسته متخاصم تقسیم می شود: دسته اول؛ شاه، خانواده های سلطنتی، زمین داران قدیمی با پزهای جدید، منورالفکران غربزده با شعارهای تجدد و ترقی که حول محور نظریه «دیکتاتوری منور» در حکومت رضاخان حلقه زدند و زمام سرنوشت ایران را در یکی از حساس ترین مقاطع تاریخی به دست گرفتند. اینها برای حفظ رسوبات دیکتاتوری و امتیازات طبقاتی و فامیلی خانواده های حکومت گر کهنه می کوشیدند. خانواده هایی که با شعار جدید تجدد و ترقی لباس نویی بر تن کردند و از فلان الدوله ها و بهمان السلطنه ها القاب مدرن منورالفکری و روشنفکری را میراث خود نمودند و اندیشه های نو را به انحصار خود در آوردند و به کسوت رهبران ملی در آمدند و مبلغان بی جیره و مواجب افکار و اندیشه های پوسیده غربی در کشور شدند و از همه بدتر
اینکه فرهنگ و تمدن دینی و ملی ایران را به مبارزه طلبیدند و این فرهنگ را در عصر مدرنیته ناکارآمد القا کردند و فتوای نهایی آنها این بود که ایرانی برای رشد و ترقی باید از فرق سر تا نوک پا فرهنگی شود.
اما دسته دوم، کسانی بودند که مصلحت اجتماعی و منافع ملت ایران را در انتشار افکار و اندیشه های ریشه دار دینی، حفظ فرهنگ بومی، دفاع از استقلال سیاسی و اقتصادی و ترویج اندیشه های ملی و بومی می دیدند. اینان با رژیم کهنه و پوسیده پادشاهی قطع علاقه کردند و چشم امید به یک جامعه عدالت محور بر اساس باورهای دینی داشتند. اینان کسانی بودند که به انسانیت کپک زده غربی اعتنایی نداشتند و اساس اندیشه خود را بر پایه اتوپیاهای تجدد و ترقی شبه روشنفکران غربزده بنا نکردند و آرمان های دگرگونی ایران را در فرهنگ ملی و اندیشه های دینی می دیدند.
تاریخ معاصر ایران نقطه تقابل و تضاد این دو جریان است. در حقیقت این سرنوشت واقعی مردم، نوع توسعه، آزادی و عدالت، عقلانیت و معنویت ملت ایران بود که در اثنای چنین کشمکش و نزاعی بین دو مصلحت متضاد تعیین می گردید و از لابه لای همین مصلحت های متضاد بود که مشرب های متفاوت جدید در حوزه اندیشه های دینی و مرام های سیاسی و اجتماعی شکل گرفت و تاریخ اندیشه های اجتماعی جدید ایران را شکل داد.
جنبش مشروطیت و جنبش ملی شدن صنعت نفت نقطه عزیمت کشمکش های این دو جریان در تحولات دوران معاصر است.
جنبش ملی شدن صنعت نفت از جنبه ایدئولوژیکی، رهبری و ساختاری شباهت های انکار ناپذیری با جنبش مشروطیت داشت و به نوعی تداوم مطالبات به تعلیق درآمده همان جنبش مشروطیت به حساب می آید.
این جنبش را به جرئت باید آخرین تقلای ملت ایران برای ایجاد دگرگونی به شیوه مشروطه سلطنتی دانست. اما تاریخ چهار دهه حکومت مشروطه آشکار ساخت که احیای ایران در قالب مشروطه محکوم به شکست است، زیرا طبیعت این رژیم با مطالبات ملت ایران سازگاری نداشت. جنبش ملی شدن صنعت نفت به نوعی نقطه افتراق مطلق آن دو نیروی اجتماعی است که براساس مصلحت هایی در مشروطه و جنبش نفت به خواسته های مشترک رسیده بودند، اما شکست جنبش نشان داد که اصولاً در ایران احقاق حقوق مردم از طریق احیای نظام پادشاهی توهمی بیش نیست.
طبقات جدید روشنفکری در ایران که در دل ساختار نظام ملوک الطوایفی رژیم قاجاریه و پهلوی شکل گرفته بودند باعجله و شتاب آلود برای ابقای سیطره خود دست به اصلاحات عوام فریبانه ای زدند که این اصلاحات نه در جنبش مشروطه و نه در جنبش ملی شدن صنعت نفت مفید واقع نشد و در نهایت معلوم گردید که انجام اصلاحات اجتماعی به دست دولت ها و منورالفکرهایی که متعلق به طبقه پوسیده خاندان های حکومت گر در ایران بودند ره به جایی
نخواهد برد. این طبقه در ایران در حال متلاشی شدن بود لیکن برای بقای خود دو جنبش بزرگ اجتماعی را قربانی کرد.
منورالفکران وابسته به این طبقه هم در جنبش مشروطیت و هم در جنبش ملی شدن صنعت نفت نشان دادند که تعلقات آنها به خاندان های حکومت گر و ماهیت استبدادی آنها هیچ گاه با سنگر گرفتن در پناه شعارهایی چون قانون گرایی، آزادیخواهی و مساوات طلبی به نفع ملت ایران نمی چرخید. این حقیقت که خاندان های وابسته به سلطنت حتی در قالب مشروطه خواهی تمایلی به حل مسائل ایران ندارند، تردید ناپذیر است.
این میل تاریخی به استبداد در قالب های دولت مطلقه مدرن یا دیکتاتوری منور در حکومت کوتاه دکتر مصدق به شکل عجیبی بروز می کند. دکتر مصدق که خود فردی برخاسته از همان خاندان های حکومت گر بود و ماهیتاً به این طبقه و آرمان های آن تعلق داشت، از جمله شخصیت های نادری بود که در دل الیگارشی وابسته به سلطنت میل گریز به آرمان های ملی از خود بروز داد و همراه با توده های مردم در ملی شدن صنعت نفت نقش رهبری در کنار آیت الله کاشانی ایفاد کرد اما وقتی به حکومت رسید خواسته های دموکراتیک او به دیکتاتوری متمایل گردید.
دکتر مصدق مانند بسیاری از منورالفکران این دوره تحت تأثیر این توهم بود که برای دست زدن به یک سلسله اصلاحات راهی جز براقراری دیکتاتوری منور و تعطیلی نهادهای ملی ندارد و این پارادوکس آشکار قرائت دموکراسی به روایت منورالفکری است.
نویسنده این مقاله با درستی یا نادرستی همه عملکردهای مرحوم شیخ فضل الله نوری و مشروطه خواهان و یا مصدق و کاشانی
کاری ندارد بلکه هدف، تببین دو طرز تفکر در حوزه سیاست و دگرگونی های اجتماعی در تاریخ معاصر است که هر دو طرز فکر داعیه آزادی، مردم سالاری، تجدد و ترقی ایران را دارند. این دو نوع تفکر منشأ اغلب مجادلات تاریخ معاصر است. طرز تفکراتی که رگه های آن در عصر انقلاب اسلامی نیز ادامه یافت و وارد تأملات سیاسی، جامعه شناختی و دین شناسی این دوره نیز گردیده است.
آنچه در این پژوهش مورد توجه است می تواند مبنای بازخوانی دگرگونی های اخیر و عبرت آموزی از وقایع گذشته باشد، زیرا:
1. در دو مقطع حساس تاریخی این دو جریان در مقابل هم قرار گرفتند و همکاری های تاکتیکی آنها در نهایت به اختلافات عمیق و شکست ای دو جنبش انجامید.
2. در پی شکست هر دو جنبش، دو کودتای سیاه در کشور به وقوع پیوست و دیکتاتوری سنگینی بر ایران سایه افکند.
3. حکومت هایی که زاده این دو کودتا بودند سال های زیادی توسعه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران را به تعلیق در آوردند.
4. نقطه عزیمت تهاجم حکومت های برآمده از این دو کودتا، دین، فرهنگ، هویت تاریخی و استقلال و آزادی ملت ایران بود.
5. در هر دو کودتا، مدرنیته و دولت های به ظاهر مدرن اروپایی و آمریکایی که داعیه آزادی، دموکراسی و حقوق بشر آنها جهان را به بازی گرفته بود نقش تعیین کننده داشتند و بیشترین سود را از منافع ملت ایران با مساعدت حکومت های کودتا نصیب خود کردند.
6. در هیچ یک از این دو مقطع تاریخی؛ آزادی، حقوق بشر و دموکراسی محلی از اعراب نداشت.
آنهایی که ذات استبدادی سلطنتی را انکار می کردند و همه منتقدان مشروطه را با چماق استبداد ساکت کردند وقتی به کودتای رضاخان رسیدند نتوانستند این واقعیت را دریابند که نوعی عوامل ساختاری و بنیادی در نظام مشروطه سلطنتی و جریان های غرب گرایی و
سکولاریسم در کار است که باعث انکار آزادی، حقوق انسانی و مردم سالاری در ایران می شود. سرکوبی دموکرات مآبانه ملت ایران توسط روشنفکران غرب گرا، ربطی به فرهنگ آمرانه ایران نداشت بلکه نطفه مدرنیته و مدرنیزاسیون در ایران با استبداد بسته شده بود. ملت ایران این حقیقت را وقتی دریافت که تاوان سنگینی را در جریان ملی شدن صنعت نفت پرداخت کرد.
بحرانی که در جنبش مشروطیت به استبداد رضاخانی منجر شد با ابعاد نهادی گوناگونی در جنبش ملی شدن صنعت نفت نمایان شد. بزرگ ترین بحران مشروطیت نقدناپذیری تجدد و تجددخواهان بود. ناگهان همه مشروطیت را کشف کردند. اشتیاق برای حکومت مشروطه حتی در مستبدترین نهاد سیاسی ایران یعنی نظام سلطنت و الیگارشی وابسته به آن از عجایب تاریخ معاصر ایران است.
نقدناپذیری مشروطه باعث شد که اغلب کسانی که رهیافت مشروطه را پذیرفته بودند این توهم برایشان به وجود آید که باید هر چه زودتر از قید ارزش های دینی، فرهنگی و تاریخی ملت ایران رها سازند. زندگی در جامعه ای که شاهد پیروزی سکولاریسم و غرب گرایی بود چقدر برای ملت ایران رضایت بخش بود؟
مشکلاتی که مشروطه سلطنتی با آنها روبه رو بود و تلاش می کرد آنها را از چشم ملت ایران پوشیده نگه دارد در نهضت ملی شدن صنعت نفت گریبان کشور را گرفت. فراگردهای استقرار حکومت ملی را در ایران باید برحسب دگرگونی های سیاسی و اجتماعی نحوه استقرار مشروطیت درک کرد. نظام مشروطه سلطنتی و پیروان آن از همان ابتدا تحمل انتقاد از هیچ
قدرتی را نداشتند. این نظام پیش از آنکه یک نظام مبتنی بر مردم سالاری در ایران باشد یک صورتی از حکومت الیگارشی دیوانسالار بود. موقعیتی که دیوانسالاری حکومتی ایران در مشروطه سلطنتی به دست آورد هیچ سنخیتی با شعارهای مردم سالاری نظام های لیبرال دموکراتیک نداشت.
نظام های لیبرال دموکراتیک در شکل نظری، براساس دولت حداقل پایه ریزی شده بود، در حالی که نظام مشروطه سلطنتی در ایران نظام دولت سالار مطلق بود. تمایلات دیکتاتوری منور نظریه پردازان حکومت رضاخانی، در جنبش ملی شدن صنعت نفت به اندیشه های دولت سالاران حکومت ملی نیز سرایت کرد و مرحوم دکتر مصدق علی رغم شعارهای شدیداً ملی، وقتی به حکومت رسید به ذات استبدادی مشروطه نظر داشت.
مستبد منوری که تصور می کرد هیچ کس صلاح مردم را بهتر از یک حاکم درک نمی کند، اما این حاکم اگر قرار است حافظ منافع مردم باشد باید قدرت او مطلق باشد. این توهمی بود که اغلب روشنفکران عصر مشروطه سلطنتی گرفتارش بودند. دکتر مصدق با این نظریه به عرصه قدرت وارد شد و به کمتر از این هم رضایت نمی داد.
پی نوشت ها :
1-دکترای علوم سیاسی.
منبع: نشریه 15 خرداد، شماره 16.