حکمت نخستین

اگرفلسفه پاسخ گویی نیازهای معنوی بشراست و قلمروآن، تا همه هستی گسترش دارد، و وظیفه ی او، تبیین مسائل مربوط به خدا، انسان و جهان است، نمی تواند ازمباحث سرنوشت سازی چون نبّوت، خالی باشد؛ (1)و البته این بسته به
پنجشنبه، 3 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکمت نخستین
حکمت نخستین

نویسنده: محمّد علی مدرس مطلق



 

نبوت و حکمت

صلِّ علی فاتحِ بابِ الرّحمةِ
و خاتمِ الرسُلِ نبیّ الامّةِ

درود بربازکننده ی باب رحمت/و خاتم رسولان نبیّ امّت
اگرفلسفه پاسخ گویی نیازهای معنوی بشراست و قلمروآن، تا همه هستی گسترش دارد، و وظیفه ی او، تبیین مسائل مربوط به خدا، انسان و جهان است، نمی تواند ازمباحث سرنوشت سازی چون نبّوت، خالی باشد؛ (1)و البته این بسته به آن است که ما چه تعریفی از فلسفه داشته باشیم.
ممکن است که گفته شود: درست است که پس از خواجه(قدّس سرّه)، کلام تا حد زیادی به فلسفه نزدیک شده و مباحث آن، عمق و گستره ی بیشتری یافته، لکن فلسفه، بنا به همان موضوعی که ارسطودر متافیزیک برای آن معین کرده- و طبعا مسائل آن، باید از عوارض زاتیّه ی موجود مطلق بحث کند-و نیز بنا به همان غایتی که حکما بیان فرموده اند و ان را تلاش برای درک حقایق اشیاء- که فطراتاانسان جویای آن است- معرفی نموده اند، نمی تواند شامل مباحث کلامی باشدو امثال این موضوعات رابررسی کند.
چنین بیانی البته از کسانی که میخواهند فلسفه را با همان اسلوب متداول و از میان چهارچوبه ی فلسفه ی معمول اسلامی نگاه کنند، برخلاف انتظار نیست و ما هم در صورتی می توانیم پاسخی قانع کننده به این مطلب بدهیم که برهمان مبانی، پایبندی خود را معلوم داریم.
پس می گوئیم در فلسفه ما، معمولاین بوده که هنگامی که از مسأله ای سخن به میان می آمدهفاز مباحثی که بنحوی با آن مسأله مناسبت داشته و یا ازلوازم موضوع محسوب می شده، نیز، سخن می رفته و این منجر به مباحثات دامنه داری که بنحومتسلسل از پیِ هم می آمده، می گشته؛ و گویا_همچنان که مرحوم علامه طباطبایی(قدّس سّره)در مقدمه نهایة الحکمه، بنحوی، فرموده اند(2)اصلاً اساس روش فلسفی، جز این هم نیست.
بنابراین نمی شوداز صفات حق تعالی صحبت کرد و از لطف او سخنی نگفت؛ و نبّوت، به مقتضای لطف اوست که نمی تواندبشر را درتیه ضلالت، به حال خود، رها کندو از هدایت او دریغ نماید.
از طرف دیگر درک حقیقت انسان-که چیزی علاوه برموجودات دیگر دارد و بنابراین بجز هدایت تکوینی محتاج به هدایت تشریعی هم هست-بیرون از حوزه ی درک حقایق اشیاء نیست و اینها همه مسائلی نیستند که به موجودیّت اعتباری یا وهمی قائم باشد که بگوئیم غرض فلسفه، شناخت حقایق است از اعتباریّات و وهمیّات، و این قبیل امور را شامل نیست.
پس نبّوت، در واقع، از شعبه های الهیّات بمعنی الاخصّ محسوب می شود و لابدّ نبّوت خاصّه در پی نبّوت عامّه می آید و از نتایج مسلّم و تفکیک ناپذیر آن می باشد. (3)

پیرامون صلوات بر پیامبر(ص)

در مورد صلوات برنبّی اکرم(ص)کافی است آنچه خداوند متعال(احزاب/56)بدان امر فرموده: "انّ الله و ملائکته یضلّون علی النبّی یا ایّها الّذین امنو صلّوا علیه و سلّموا تسلیما". مرحوم صدوق(قدّس سّره)در ثواب الاعمال روایتی آورده مه مضمون آن این است که صلوات خدا، رحمت اوست و صلوات ملائکه، ستایش و مدح آنها، مر نبّی مکرم(ص)را، و صلوات مومنان فدعای برای او. و صاحب معالم (قدّس سّره)روایتی نقل کرده _درمعالم الاصول_که می رساندبه این که صلوات خدا، مغرفت؛ و صلوات فرشتگان ومومنان، استغفاراست؛ یعنی طلب ترفیع درجه برای پیامبر معصوم (ص). مرحوم مجلسی(قدّس سّره)می فرماید: صلوات بر پیامبر در دنیا، نشانگر عظمت او، به اعلای ذکر او و اظهار دعوت و ابقای شریعت اوست؛ و در آخرت، متوجّه شفاعت امّت بتوسّت اوست و موجبارتقاء اجراو.
او(ص)که واسطه ی فیض و باب رحمت الهی است و خاتم پیامبران و اشرف مرسلین است.

حکمت حقیقی، همان تعالیم نبّی اکرم(ص)است

مُعلّمِ الحکمةِ و الکتابِ
و قائدِالخلقِ الی الصوابِ
(اوکه)معلّم حکمت و کتاب/و رهبر خلق به راه درست است.
حکمت حقیقی ، همان است که او تعلیم فرموده؛ چنان که قرآنِ او، در کلام خدا، حکیم خوانده شده: "یس و القران الحکیم"(یس/2، 1)جالب
آن که قبل از آن ، پیامبر به نامی ندا شده که بیانگر سویّت اعتدالیّه ی اوست و تناسب این حقیقت ، با حکمت ، از دید اهل فن پوشیده نیست.
در اینجا شایسته است که این نکته را متذکّر شویم که: همچنان که عالم عینی را می توان کتاب تکوین نام نهاد، قرآن را_که مشتمل بر تمام اسرارهستی است_بایدعالم مدوبن نامید؛ نظیر آنچه در اقسام وجود میگوئیم که عبارت باشد: ازوجودعینی، وجود ذهنی، وجودکتبی و وجود لفظی؛ که هریک، ماهیّت واحده ای را ردر صحنه های متفاوت نشان میدهند، این جا هم، ما با روایت های مختلفی از یک حقیقت-که همان علم حقّ تبارک و تعالی باشد_سروکارداریم که در خارج، عالم عینی را_بمعنای وسیعی که همه ی عوالم طولی خلقت را ردر بر بگیرد_هویدا می کند؛ و در صورت کتبی، قرآن می شود؛ و وجودنوری اش_که خلاصه و عصاره ی خلقت و عقل کامل و مکمّل می باشد_همانا نفس مبارک انسان کامل(ع)است.
همچنین باید بگوئیم این مهم را، که عقل، مقابل شرع نیست؛ بلکه این دو، دو قرائت از یک کتابند؛ چنان که علما می گویند "کُلّما حَکَمَ بِهِ العقلُ، حَکَمَ بِهِ الشَرعُ وَ کُلَّما حَکَمَ بِهِ العَقلٌ؛ پس عقل و نقلفدر عرض همدیگر نیستند، انطورکه امروزه عدّه ای پنداشته اند.
حقیقت محمّدیّه همانا صادر اوّل و عقل کل است چگونه، تعالیم اومی تواند مقابل احکام عقل قرار بگیرد؟منتهی نباید ملاک ما، عقول جزئیّه ی ماباشد که ازادراک کامل امور_وجزئیّات آن _عاجز است و به قول مولوی (رحمة الله)مایه ی بد نامی عقل عقل شده است.

مفسّران حقیقی قرآن

و امّا این که او (ص)را معلّم کتاب معرّفی می کند، اشاره به این حقیقت است که مفسّران واقعی قرآن، جز پیامبر اکرم محمّد مصطفی (ص) و آل معصومین او(ع)نیستند؛ در غیر این صورت، خطرگمراهی و ضلالت و افتادن در ورطه ی بدعت، مسلمین را تهدید می کند؛ چون کسی می تواند معلّم و مفسّر قرآن باشد که به عنایت ازلی، دارای علم لدنّی بوده و از خطا و اشتباه، مصون و معصوم باشد.
اگر مسلمانان اوّلیّه، به این مهّم توجّه داشتند، دچار فتنه ی سقیفه نمی شدند، متفرق نمی گشتندو. . . . خلاصه ، از صراط مستقیم انحراف پیدا نمی کردند.
صراط مستقیم، مطمئنّ ترین و کوتاهترین راه رسیدن به مقصود است؛ که بسان شاهراهی واحد می ماندکه سبلِ بطریق صواب دیگر، به او منتهی میشود و این صراط ، نمی شودمتعدد باشد؛ چنانکه اصل اقلیدس می گوید: کوتاهترین فاصله ی بین دو نقطه، یک خط راست است ؛ و در روایتی آمده که پیغمبر اکرم(ص)در پاسخ به شخصی که زا صراط مستقیم پرسید، دو نقطه رسم نمودند یکی به عنوان نقطه شروع حرکت انسان _در همین موضعی که هست _و نقطه ی دیگرنمادِ مقصدی که حرکت او، بدان منتهی می شود,سپس خطّ راستی از نقطه اوّل به نقطه دوّم ترسیم فرمودند و بیان داشتند که بسان صراط مستقیم است و سپس خطوط منحنی و غیر مستقیم دیگری کشیدند ، نمودار سبل دیگر. پس صراط مستقیم، یکی است؛ چنانکه در قرآن کریم ، همه جا ، واحد توصیف شده؛ چونان که بر همه ی راههای درست دیگر، سایه انداخته و راهبر و مرشد این راه کسی جزنبّی اکرم (ص)و ائمّه معصومین از ولد او (ع)نمی تواند بود ؛ و این اقبال ، چنانکه در جای خود باید گفت ، به وجهه ی ولایی آن حضرت باز می گردد و ولّی و مرشد را ، تنها او سبحانه و تعالی برمی گزیند ؛ چون اوست که به علم بی پایان خود، مرتبت بندگان خودرا می شناسدو به فضل خود _آن راکه مشیّتش اقتضاء کند_امام و قائد مردمان به راه خود قرار می دهد.

در مورد سلام برائمه اطهار(ع)

وآلهِ الغرِّ الولاةِ السادةِ
فی ملکوتِ الغیبِ و الشهادةِ
و آل تابناک او که سیّد اولیایند/در ملکوت غیب و شهادت.
راجع به سلام و صلوات بر آل پیامبر، اکتفا می کنیم به این که در قرآن_همچون دیگر انبیاء بزرگ چون نوح(ع)و ابراهیم(ع)و موسی(ع)و هارون(ع)_بر ایشان(ع)هم ، سلام داده شده آنجا که می فرماید: "سلام علی آل یس "(صافات/130)و یس جزو پنج (4)اسم مقدّس پیامبر(ص)است که درقرآن ذکرگردیده. مرحوم سلطان الواعظین شیرازی(ره)در کتاب گرانقدر شب های پیشاور از فخر رازی نقل می کند که گفته: ((اهل بیت آن حضرت در پنج چیز با ایشان برابری می کنند: اوّل درسلام ؛ چنانکه فرموده: "السلام علیک ایّها النبیّ"و فرموده: "سلام علی آل یس". دوّم در صلوات بر آن حضرت و بر ایشان در تشهّد نماز؛ چنانکه شافعی گفته:
یا اهلَ بیتِ رسولِ اللهِ حُبُّکُم
فرضُ مِنَ القرانِ اَنزَلَهُ
ای اهل بیت رسول خدا، دوستی شمارا، خداوند در قرآن فرض نموده.
کَفاکُم مِن عظیمِ القدرِ اَنَّکُم
مَن لَم یُصَلِّ علیکم لا صلوةَ لَهُ
در عظمت شما همین بس که هر کسی بر شما صلوات نفرستد(در تشهّد نماز خود)نمازش مقبول نیست. سوّم در طهارت؛ چنانکه فرموده : "طه"یعنی ای طاهر، و نیز فرموده: "یطهّرکم تطهیرا"(احزاب/33). چهارم در تحریم صدقه؛ و پنجم در محبّت، چنانکه فرموده: "ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله"(آل عمران/31 )و نیز فرموده: "لااسئلکم علیه اجراًالّا المودّة فی القربی"(شوری/23).
و روایات بی شماری که فریقین نقل کرده اند در صلوات بر اهل بیت(ع)و این که بر پیامبر(ص)چگونگی صلوات فرستادن بر خود را ، که در سوره ی احزاب ، خدای سبحان بدان امر فرموده، بیان داشت ؛ و صلوات بر آل خود را ، بر نام خود منضمّ فرمودو صلوات برخود ، به تنهایی را ، صلوات بترا نامید؛ و این که در برخی روایات آمده که حتّی بین صلوات بر محمّد(ص)و آل او(ع)"علی"فاصله نیاورید و. . . . همه وهمه، ما را از شرح و تفضیل در این مورد، بی نیاز می کند.

ائمّه طاهرین (ع)سیّد اولیائند

امّا اینکه ایشان را سیّد اولیاء خوانده، اشاره است به مراتب ولایت ، که بالاترین مرتبه آن ، ولایت الهی است که ولایت مطلقه است و پس از آن، ولایت پیغمبر اکرم (ص)و ائمّه اطهار (ع)و انبیاءالوالعزم (ع)چون حضرت ابراهیم(ع)است، و بازمراتب دارد تا برسد به ولایت پدر بر فرزندش مثلاً؛ و لازم به توضیح نیست که ولایت مطلقه ، خاصّ معصومین (ع)است و کسانی چون جهله ی صوفیّه وپیروان ایشان ، از هر قبیل، که آنرا در حدّ اقطاب و مشایخ و پیروان خود ، تنزّل میدهند، به این خیال باطل که قدر وقیمت آنهارا بالا ببرند، سخت در اشتباهند ؛ و امّا برترین مرتبه ولایت ، که درمیان افراد بشر ، خاصّ معصومین(ع) است ، چون(5)متضمّن دو ادبار و دو اقبال است، از نبوّت صرف، که در بردارنده ی دو ادبار و یک اقبال است، مقامش بالاتر است.
و ما توفیقی الّا بالله العلیّ العظیم.

پی نوشت ها :

1_صدر المتألّهین(قدّس سّره)در کتاب الشواهد الربوبیّه/مشهد اوّل/شاهد اوّل اشراق دهم ، با تعبیر دیگری به این حقیقت اشاره فرموده است.
2_علّامه (قدّس سّره)در انتهای مقدمه ی خود، پس از بیان عمومیّت موضوع فلسفه و این که چیزی خارج از حوزه آن نیست و بنابراین علّتی ندارد مباحث آن رادر غیر قلمرو و برهان لمّی قرار داده ، می فرمایند راه منحصر است در پی بردن به ملازمات عامّه که همواره از امری، پی به متلازم آن می بریم.
3_دست یازیدن به چنین اسلوبی ، فلسفه راازگوشه های دورافتاده ی ذهن خارج می کند و آن رابرای استفاده در مشی عملی ، مستعدّ می سازد؛ از مباحث خشک ذهنی، به صحنه ی زندگی می آیدو کاربرد می یابد.
4_آن چهار اسم دیگر عبارتند از: محمّد، احمد، عبدالله ونون؛ گفته اند"س"اشاره به حقیقت اعتدالیّه ی آن جناب است ؛ چون درمیان حروف تهجّی تنها "س"است که زُبُرو بیّنه اش مساوی است.
5_این نکته رااز مرحوم آقا میر سیّد حسن مدرس(قدّس سّره)که اهل حکمت بود و در همین شهور اخیراز دار دنیا رحلت فرمود، دارم.

منبع: مدرس مطلق، محمد علی؛ (1379)، شناسایی هستی در شرح منظومه حکمت علامه شیخ محمد حسین اصفهانی، اصفهان: کانون پژوهش 1379.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط