لبخند نوروزی

فقیری به در خانه ای رفت و گفت: شب عید است و دست ما خالی. عیدی دادن ثوابه. صاحب خانه که از آن خسیس‌ها بود، گفت: آره....پیداست مخت خرابه! فقیر گفت: خب حالا که عیدی نمی دی، دیگه چرا دشنام می دی؟ صاحب خانه
يکشنبه، 6 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لبخند نوروزی
لبخند نوروزی

 

نویسنده: الف. شبنم
منبع: راسخون



 

 

«شب عید است و از میوه خبرنیست
حضور این گرانی بی اثر نیست

لباس پاره دارم کفش کهنه
جز اینم از حقوق مختصر نیست!»

 

دست خالی»

فقیری به در خانه ای رفت و گفت: شب عید است و دست ما خالی. عیدی دادن ثوابه. صاحب خانه که از آن خسیس‌ها بود، گفت: آره....پیداست مخت خرابه! فقیر گفت: خب حالا که عیدی نمی دی، دیگه چرا دشنام می دی؟ صاحب خانه گفت: آخه دوست ندارم از در خانه‌ی من دست خالی بروی!...

«در اتوبوس»

مسافر: آقای راننده از ایستگاه قبلی رد شدیم؟
راننده: نه خیر آقا، ایستگاه قبلی دو ایستگاه بعد از ایستگاه بعدیه!...

«گردش»

شخصی برای گردش نوروز به یک شهر گرم جنوب، سفر کرد. هنگام بازگشت، دوستی از او پرسید: در جنوب چه می‌کردی؟
گفت: عَرَق!

«دعا»

 

«بنازم من به اعجازت گرانی
مرا پیوسته، بالا می‌کشانی

گذشته ثروتم از گنج قارون
دعایت می‌کنم تا زنده مانی!»

 

«بحران اقتصادی»

به تعدادی فامیل با وفا که اهل حرف حساب باشند و به دلیل بحران اقتصادی، برای عید دیدنی به خانه‌ی ما نیایند، نیازمندیم. البته در مقابل تعهد می‌کنیم که ما به جای یک نوبت چند نوبت برای عرض تبریک نوروز، خدمتشان برسیم!...

«سفر نوروزی»

- خب صغری خانم از مسافرت نوروزی، چه آوردین؟
- تشریف!

«گشتیم نبود، نگرد نیست.»

دزدی در شبی تاریک به خانه‌ی درویشی رفت. صاحب خانه از خواب پرید و دزد را در حال جستجوی خانه دید. خندید و گفت: ای نادان، آن چه تو در شب تاریک در این خانه می‌جویی، ما در روز روشن گشتیم و پیدا نکردیم!...

«پادشاهی»

 

دلم تنگه برای مرغ و ماهی
خصوصاً گوشت تازه، تا بخواهی

من از مال جهان چیزی ندارم
خوشا دزدی که آرد پادشاهی

 

«آقای هالو»

عابری با عجله خود را به قهوه خانه ای رساند و نگاهی به آقای هالویی انداخت و گفت: « مشد علی چه نشسته ای؟ پسرت رفته در بالا خانه و می‌خواهد خودش را به خیابان پرتاب کند.»
آقای هالو سراسیمه به طرف خانه‌اش دوید، اما در بین راه ناگهان به فکر فرو رفت: « ببینم، یارو گفت پسرت رفته است در بالا خانه ... منزل ما که بالا خانه ندارد!...» کمی پیش‌تر رفت و دوباره با خود گفت: « یارو گفت: پسرت؟!... من که پسر ندارم!» به راهش ادامه داد، ولی مجدداً فکر و خیال به سراغش آمد: « ببینم، یارو گفت: مشد علی. من که اصلاً مشد علی نیستم!!!»

«شب عید»

 

شب عید است و بسی مسرورم
از غم و غصه به کُلی دورم

سرخوش و زنده دل و شنگولم
می، ننوشیده و لیکن لولم

سفره‌ام مختصر و ساده بود
درخور مردم آزاده بود

کاش امشب که شبی روح فزاست
شب عیش و طرب و شور و نواست

غم شود از در هر خانه به دور
همه جا پر شود از عیش و سرور

هر کسی با دلی از عشق و صفا
شود از زندگیش کام روا

 

«کلام آخر»

مژده ای یار که نوروز آمد
عید با روی دل افروز آمد

 

جامه‌ی نو همه در بر کردند
سر وتن غرق به زیور کردند

منکه بی دغدغه ای یار عزیز
بهر عیدت خریدم همه چیز

وقت شادیست چرا محزونی؟
از چه ای غنچه دهن دلخونی؟

باید اکنون ز طرب دَم بزنی
پای یکسر به سر غم بزنی؟




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط